مترجم: محسن آرمین
پیش از اسلام
1. مدارس فلسفی و منازعهی بینالمللی
آریوسیون و دیگر فرق وابسته به کسانی که خود را نصاری میخواندند «الّذِین قالُوا إنَّا نَصاری» تنها فرقههایی نبودند که جزیرهی عربی پیش از دعوت محمدی آنها را در خود یافته بود. شمال و جنوب این جزیره میدان منازعات دینی- سیاسی بود که امتداد بلاواسطهی جنگ خانمان برانداز میان دو امپراتوری بیزانس و ایران به شمار میآمد؛ جنگی که آخرین مراحل آن در جریان دعوت محمدی رخ داد.شمال غربی جزیرهی عربی، یعنی سوریه و اطراف آن تا مصر، تحت نفوذ روم بیزانس قرار داشت، در حالی که شمال شرقی آن، یعنی عراق، تحت نفوذ امپراتوری ایران بود. اما جنوب جزیره، یعنی یمن، گاه تابع یا همپیمان روم و گاه تابع یا همپیمان ایران بود. این منازعهی سیاسی- نظامی عرصهی دینی و فکری را آرام نمیگذاشت. به ویژه پس از آنکه عقیدهی تثلیث محور اصلی «قانون ایمان» مصوب کلیسای رسمی امپراتوری بیزانس شد، این منازعه به طور طبیعی بر اندیشهی مسیحی که درگیر مشکل تعیین طبیعت مسیح بود، اثر گذارد و نتیجهی آن تحریم مخالفان و شکنجه و تبعید آنان بود.
به این ترتیب شمال و جنوب جزیرهی عربی صحنهی فعالیت فرقههای دینی و فلسفی شد که از مرکز جهان مسیحیت رانده شده و به انواع فعالیتهای تبشیری یا فلسفی مخالف مرکز مشغول بودند. قرآن همانطور که به موحدان «الّذِین قالُوا إنّا نَصاری» اشاره میکند و موضع ایشان را میستاید، از فرق دیگر، از جمله مذهب مسیحیت رسمی معتقد به تثلیث و نیز از مذاهبی یاد میکند که از مذهب رسمی منشعب شده، اما به عقیدهی موحدانی که عیسی مسیح را انسان میدانستند- و نه خدا، یا جزئی از خدا یا مظهری از مظاهر الوهیت- نگرویده بودند.
قرآن در برابر کلیسای رسمی که به تثلیث باور داشت، طی آیات مختلف، موضعی روشن اتخاذ کرد، از جمله این آیه که میفرماید: «لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَ مَا مِنْ إِلهٍ إِلاَّ إِلهٌ وَاحِدٌ»(1) (مائده: 73) و نیز آیهی «مَا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ أُمُّهُ صِدِّیقَةٌ کَانَا یَأْکُلاَنِ الطَّعَامَ» (2) (مائده: 75).
فرق دیگری که از کلیسای رسمی منشعب شدند و کوشیدند با طرح مشکل رابطهی امر الهی و امر بشری (رابطهی میان لاهوت و ناسوت)، به مدد گفتمان فلسفی از عقیدهی تثلیث عبور کنند، به دو گروه اصلی تقسیم شدند. اول گروهی که کوشیدند با اعتقاد به جدایی سرشت بشری و سرشت الهی در شخص مسیح از این مشکل عبور کنند و دیگری گروهی که در جمع میان این دو در یک کل واحد تلاش کردند.
گروه اول که به نام مؤسس آن نسطوریوس نسطوریه نامیده میشود، در انطاکیه در شمال سوریه ظهور کرد و بر اتحاد لاهوت و ناسوت در شخص مسیح و انسان بودن مریم تأکید ورزید و همانگونه که عقیدهی تثلیث داشتند، به شدت به او حمله کردند. کار به آن جا کشید که در سال 431م. مجمع روحانی کلیسا در شهر افسوس تشکیل شد و عقیدهی نسطوریه را مردود شمرد و نسطوریوس را در سال 436 م. به بتراء در سرزمین عرب تبعید کرد. نسطوریوس به سال 451 م. درگذشت. با وجود این عقیدهی نسطوری در عراق و ایران گسترش یافت. در پی استقبالی که از این عقیده در مناطق مذکور صورت گرفت، کلیسای نسطوری اعلام استقلال کرد تا به عنوان کلیسای شرقی در مقابل کلیسای غربی که مقر آن در قسطنطنیه بود، قرار گیرد. با اینکه نسطوریه مریم را از عقیدهی تثلیث جدا میکرد و منکر اعتبار او به عنوان مادری برای خدا بود، اما التزام آن به دو اقنوم دیگر یعنی «پدر و پسر» موجب میشد تا در نظر قرآن با فرقهی یهودی که عزیز را فرزند خدا میدانست، در یک صف قرار گیرند. از اینرو قرآن این دو را با هم جمع کرده و میفرماید: «وَ قَالَتِ الْیَهُودُ عُزَیْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قَالَتِ النَّصَارَى الْمَسِیحُ ابْنُ اللَّهِ ذلِکَ قَوْلُهُمْ بِأَفْوَاهِهِمْ یُضَاهِئُونَ قَوْلَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَبْلُ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى یُؤْفَکُونَ. اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَ رُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ مَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا إِلهاً وَاحِداً لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ»(3) (توبه: 30-31).
در کنار فرقهی نسطوریه و علیه تعالیم آن، مدرسهی یعقوبیه (منسوب به مؤسس آن یعقوب برادعی) شکل گرفت تا بر عقیدهی طبیعت واحد حضرت مسیح (Monophysisme) تأکید کند. به عقیدهی پیروان این فرقه حضرت مسیح «یک اقنوم است با دو جوهر». و ای بسا میگفتند: طبیعت واحدی متشکل از دو طبیعت. شهرستانی عقیدهی این فرقه را چنین شرح میدهد: «جوهر خدای قدیم و جوهر انسان حادث به نحو خاصی همچون ترکیب نفس و جسم با یکدیگر ترکیب شدهاند، در نتیجه جوهری واحد و اقنومی واحد پدید میآورند. او تماماً انسان است و در عین حال تماماً اله است».
در نتیجه میگویند انسان خدا شد و نه: خدا انسان شد. مانند اینکه وقتی ذغالی در آتش انداخته میشود، میگویند: ذغال آتش شد، نه: آتش ذغال شد. حاصل این ترکیب نه آتش مطلق است و نه ذغال مطلق، بلکه اخگر است». شهرستانی میافزاید: «این فرقه مورد اشارهی این آیه هستند که میفرماید: (لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ)»(4) (مائده: 17).
یعقوبیه یا مذهب ارتدوکس گروه دیگری بود که در مجمع روحانی کلیسایی در خلقیدونیا به سال 451 م. هدف منع و تحریم قرار گرفت. این فرقه در دوران امپراتوری بیزانس در شام و بین النهرین پیروانی داشت. اختلاف ایشان با کلیسای رسمی کاتولیک با گرایشات و احساسات وطندوستانه علیه بیزانس اشغالگر آمیخته شد. در نتیجه یعقوبیان علیه بیزانس شوریدند و با دشمنان آن همپیمان شدند. از اینرو به پیروزی عرب همچون عامل آزادی خود از سلطهی بیزانس، مینگریستند.
در اینجا باید به این نکته اشاره کنیم که این منازعات و اختلافات در سطح عقیدهی مسیحی در دنیای بیزانس در حدود سال 320 م. به جنوب اتیوپی (حبشه) کشیده شد. دو مرد سوری در جریان نجات پادشاه حبشه در دریای سرخ در تنصیر او توفیق یافتند. یکی از ایشان، به پاس این کار، از سوی باتریاک اسکندریه أثناس (Athanase) (298-373) به عنوان سراسقف اتیوپی انتخاب شد و به این ترتیب کلیسای اتیوپی تابع کلیسای اسکندرانی شد. در حدود سال 480 م. نُه راهب مسیحی معروف به «نُه قدیس» وارد حبشه شدند و به نشر رهبانیت و مذهب یعقوبیه (Monophysisme) پرداختند. با این حال، چنانکه خواهیم گفت، حبشه از حضور آریوسیه خالی نماند.
2. در جستجوی دین جدید
شمال جزیرةالعرب، بعد از نهادینه شدن عقیدهی تثلیث در عالم مسیحیت، به پناهگاه فرق دینی تحریم شدهای تبدیل شده بود که در آن به دعوت به مذهب خود و نوعی مبارزه علیه بیزانس اشغالگر میپرداختند. اکنون به پدیدهی دیگری اشاره میکنیم و آن فضا و امکاناتی است که در جزیرةالعرب، به علت فقدان دولت و حکومت مرکزی از یک سو و به لطف راههای تجاری جهانی که از شمال به جنوب و از غرب به شرق این سرزمین امتداد داشت، از سویی دیگر، برای ادامهی حیات و دعوت در اختیار این فرق بود. هرگاه بر این عوامل وجود مراکز مهم دینی را که مکه تنها یکی از آنها بود، بیفزاییم که قبایل عرب آهنگ آنها میکردند و در اطراف آنها بازارها برپا میساختند و در آن نه تنها کالا بلکه اشعار و افکار و قصص و اخبار مبادله میکردند، درخواهیم یافت که جزیرةالعرب دوران جاهلیت نه تنها خارج از عالم قرار نداشت، بلکه عرصهای برای تلاقی امواجی بود که از دو قطب دنیای آن زمان برخاست.به نظر ما تمهید این تصویر عام (پانورامایی) برای فهم پدیدهای که مورخان سیرهی نبوی از آن تحت عنوان «دلائل النبوة» یا «البشارات» یاد کردهاند، یعنی حوادث و تحولاتی که دعوت محمدی را بشارت میداد و آماده میکرد، ضروری است. موضوع اساساً به دو پدیدهی متکامل مربوط است: بشارت دادن برخی راهبان یهود و نصاری به نزدیک بودن ظهور پیامبر جدید از یک سو و سیر و سفر برای جستجوی دین حق، دین ابراهیم از سوی دیگر. به این دو پدیده نه فقط از خلال آنچه بدان تصریح دارند، بلکه در ضمن آنچه از آن ساکتند باید نگریست. مقصود ما از این سخن آن است که این دو پدیده نوعی تبلیغ علیه دو امپراتوری در حال جنگ با یکدیگر و بشارت به سقوط آنهاست. از آنجا که تبلیغ در آن عصر، تقریباً همانند تمامی دورانها، دین را در خدمت رابطهی متقابل به کار میگرفت، و نیز از آنجا که موفقیت این نوع سلاح در گرو عبور از اختلافات و بازگشت به اصل پیشین است، طرح شعار «بازگشت به دین ابراهیم» جد همگان (یهود و نصاری و عرب)، و بازگشت به دین حنیف کاملاً قابل فهم است.
گزارشهای تاریخی مورخان سیرهی نبوی بر این نکته تأکید دارند که همراه با ظهور گرایشهای توحیدی در بخشهای مختلف جزیرةالعرب در نزد بسیاری از راهبان و قسیسین و دیگرانی که در جستجوی دین حنیف و دین ابراهیم بودند و منابع ما آنان را حنفاء خواندهاند، ظهور پیامبری جدید ذهن مردم را به خود مشغول داشته بود. این دغدغه و دلمشغولی چنان بود که برخی به خاطر آن به سیر و سفر پرداختند. سخن از پیامبر جدید به معنای پیشگویی پایان نظام دینی- سیاسی بود که براساس دعوت پیامبر سابق استوار بود. به عبارت دیگر معنای آن، بشارت به نزدیکی سقوط امپراتوری بود که کیان خود را بر تفسیری خاص از دین سابق بنا نهاده بود. پیامبر جدید خواهد آمد تا دین را اصلاح کند و نیز خواهد آمد تا به سقوط دولتی بشارت دهد که دین را به انحراف کشانده است. قرآن در این فرمودهی خداوند متعال به این آرزوها اشاره دارد: «الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الْأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(5) (اعراف: 157)
در اینجا لازم است اشاره کنیم که سورهی اعراف مکی است؛ بدینمعنا که پیش از تماس و ارتباط با یهود و نصارا در مدینه نازل شده و مربوط به «قرآن دعوت» است، نه «قرآن دولت».
3. سلمان فارسی و سفر در جستجوی دین جدید
از جمله کسانی که در مصادر ما به جستجوی دین جدید مشهور شدهاند سلمان فارسی است که خود از سفرش میگوید. با این که حکایت او از این سفر سرشتی افسانهای دارد و در نتیجه ناگزیر باید برساختههای تخیلی افسانه و حکایات در آن وارد شده باشد، بیانگر مسیری است که با واقعیات تاریخیای که پیش از این ذکر کردیم، تناقضی ندارد.داستان سلمان فارسی به روشنی بر این حقیقت دلالت دارد که پیش از ظهور اسلام بین کنیسهها و کلیساهای سراسر جزیرةالعرب چیزی شبیه روابط سازمان یافته وجود داشته که به نزدیکی ظهور پیامبری جدید بشارت میداده و نشان دهندهی رغبت و گرایش به جستجوی حقیقت دینی یا دین حقیقی بوده است. خلاصهی این داستان براساس نقل ابناسحاق از ابنعباس که گفته است خود آن را از سلمان فارسی شنیده، چنین است:
«سلمان دربارهی خود میگوید که از مردمان فارس و اهل اصفهان و از خانوادهای زرتشتی بوده است. روزی اتفاقاً از مقابل کلیسایی میگذشته که مسیحیان در آن به نماز مشغول بودند. از صدای نمازگذاران خوشش میآید. وارد کلیسا میشود و با مسئول کلیسا صحبت میکند. ظاهراً او چنان سلمان جوان را تحت تأثیر قرار میدهد که برای پیوستن به دین این کلیسا در مرکز اصلی آن ابراز تمایل میکند و هنگامی که از او میشنود مرکز این دین در شام است، از مسئولان کلیسا میخواهد او را با اولین کاروان تجاری که به شام میرود راهی آن دیار کنند. در شام در یکی از کلیساها به اسقفی میپیوندد و به خدمتش درمیآید، با وی نماز میگذارد و از او میآموزد. هنگامی که پی میبرد این اسقف مردی بدکار است، صدقاتی را که به کلیسا اهدا میشود برای خود برمیدارد و زر و سیم میاندوزد، از او متنفر میشود. پس از مرگ او پیروان کلیسا اسقف دیگری را میآورند که شخصی زاهد و دنیاگریز بوده است. سلمان نزد او میماند تا زمان مرگ اسقف فرا میرسد. در بستر مرگ، سلمان از او میخواهد که وی را به یکی از روحانیون مانند خود او راهنمایی کند و اسقف به سلمان توصیه میکند به اسقفی در موصل که هم مذهب او بوده بپیوندد. سفر سلمان با سفارش اسقفی در حال مرگ برای پیوستن به اسقفی دیگر در شهری دیگر، از اصفهان به شام و از شام به موصل و عموریه ادامه مییابد. سلمان به هنگام مرگ اسقف عموریه از او نیز میخواهد به اسقفی مانند خود هدایتش کند. اسقف به او پاسخ میدهد: «فرزندم، به خدا قسم نمیدانم آیا امروز کسی از مردم بر عقیدهای مثل آنچه ما بر آن بودیم گام برمیدارد تا تو را به رفتن به نزد او فرمان دهم. اما زمان یک پیامبر فرا رسیده است. او به دین ابراهیم فرستاده میشود و در سرزمین عرب ظهور میکند». سلمان به همراه یک کاروان بازرگانی عموریه را به سوی سرزمین عرب ترک کرد. آنان او را به مردی یهودی فروختند. پس از آن او نیز سلمان را به یهودی دیگری از بنیقریظه فروخت. مرد یهودی او را به یثرت (مدینه) آورد و سلمان در آنجا به عنوان برده ساکن شد تا این که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از مکه به مدینه مهاجرت کرد و سلمان دریافت که او همان پیامبری است که دوستش در عموریه به ظهور وی بشارت داده بود. بنابراین با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دیدار کرد و سرگذشت خود را برای ایشان تعریف کرد. پیامبر به او خوشامد گفت و پولی برایش تأمین کرد تا آزادی خود را بخرد. به این ترتیب سلمان به سلک اصحاب پیامبر درآمد».
4. شیخ حنیفان
شبیه داستان سلمان دربارهی کسی نقل شده که در آستانهی ظهور اسلام شیخ حنفاء به شمار میآمده است.(6) او زیدبن عمروبن نفیل، پسر عموی عمربن خطاب است. بنابر گزارشات تاریخی او از عبادت بتها روی گردانده بود و به آنها بد میگفت. عمویش، خطاب، عدهای نادان را در مکه علیه او تحریک و مأمور به آزار وی میکرد. درنتیجه زید در غاری در کوه حراء سکنی گزید و پنهانی وارد مکه میشد. او سپس به قصد شام از مکه خارج شد تا دین ابراهیم را از اهل کتاب سراغ بگیرد و در این جستجو آنگونه که برخی احتمال دادهاند به سراسر جزیرةالعرب سفر کرد و به موصل رفت.وی سپس به شام رفت و در آنجا به جستجو پرداخت تا در کلیسایی از منطقهی بلقاء با راهبی آشنا شد که ظاهراً سرآمد نصرانیان در علم دین بود. زید از او دربارهی حنیفیه، دین حضرت ابراهیم، پرسید. راهب پاسخ گفت: تو در جستجوی دینی هستی که امروز کسی را نخواهی یافت که تو را بدان رهنمون باشد، آنان که علم این دین را آموختند از بین رفته و آنان که از آن آگاهی داشتهاند در گذشتهاند، اما زمان ظهور پیامبری فرا رسیده است که امروز دوران اوست». همچنین روایت شده است که او «هرگاه به کعبه وارد میشد میگفت: گوش به فرمان حق هستم، از سر تعبد و خضوع، پناه ببر به آنچه ابراهیم بدان پناه برد و او استوار ایستاده بود، آنگاه که میگفت: به خاطر تو هر سختی و ناراحتی را میپذیرم و هر تحمیلی را به جان آمادهام». گفتهاند: «او به انتظار غروب خورشید مینشست، هرگاه محو میشد به سوی کعبه میشتافت و رکعتی نماز به دو سجده میگذاشت و سپس میگفت: این قبلهی ابراهیم و اسماعیل است، من سنگ را نمیپرستم و بدان نماز نمیگذارم، آنچه برای او قربانی شده نمیخورم و از قمار نصیبی نمیطلبم، من تا دم مرگ به سوی این خانه نماز میگزارم». بخاری و دیگران نقل کردهاند که پیامبر پیش از آغاز دعوتش او را دیده است. پس از بعثت از آنحضرت دربارهی وی پرسیدند، فرمود: «او روز قیامت همچون امتی واحد برانگیخته خواهد شد».(7)
5. دیگران؛ از جمله پیامبرانی که اقوامشان آنان را از دست دادند
در مصادر ما از چهار تن نام برده شده که به مناسبت عید قریش که نزد یکی از بتها جشن گرفته میشد، در مکه گرد هم آمدند و با یکدیگر هم قسم شدند که عبادت بتها را ترک کنند و به جستجوی دین جدشان ابراهیم بروند.(8)این چهار تن عبارت بودند از: ورقه بن نوفل، عبدالله بن جحش، عثمان بن الحویرث و زیدبن عمروبن نفیل. به موجب این گزارش آنان در جستجوی حنیفیه، دین ابراهیم، هر یک به سویی رفتند. عبیدالله بن جحش هنگام ظهور دعوت محمدی ایمان آورد و سپس با مسلمانان به حبشه هجرت کرد(9) و در آنجا از اسلام روی برگرداند و به دین مسیحیت درآمد و به همین دین مرد. عثمان بن الحویرث نزد قیصر روم رفت و به مسیحیت گروید و نزد وی مقام یافت. ورقة بن نوفل عموی خدیجه همسر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به موجب گزارشهای تاریخی «در نصرانیت استوار ماند و به مطالعهی کتابهای مسیحیان پرداخت تا این که در میان اهل کتاب به عنوان عالم شناخته شد». او «به عبری مینوشت و بخشهایی از انجیل را به عبری ترجمه کرد». این انجیل عبری همان انجیلی است که تنها مرجع نصاری «الذین قالوا إنا نصاری» از جمله گروه ابیونیه که پیش از این از آنها نام بردیم، به شمار میآمد. پیروان کلیسای رسمی میگویند در این انجیل که به متی منسوب است، تحریفات زیادی صورت گرفته است.
در اینجا این مسئله مطرح است که این تحریف عملاً در کجا صورت گرفته است؟ آیا در اناجیل چهارگانه به زبان یونانی که بر عقیدهی تثلیثی مبنتنی است که در مسیحیت اولیه رایج نبوده صورت گرفته یا مخصوص انجیلی است که به زبان عبری نوشته شده، یعنی انجیل کسانی که خود را در زمان مسیح نصارا دانستند؟
پاسخ به این سئوال در تخصص ما نیست. اما بنابر آنچه در قرآن آمده میتوان گفت که تحریف در اناجیلی صورت گرفته که خدا را یکی از سه اقنوم میدانند.
بدین ترتیب ورقه بن نوفل نصرانی شد و در زمرهی عالمان نصرانیت عبری به شمار آمد. هنگامی که در غار حراء وحی به محمدبن عبدالله نازل شد، همسرش خدیجه او را نزد پسر عموی خود، ورقة برد و از او خواست آنچه را برای همسرش در غار حراء رخ داده تفسیر کند. ورقه هنگامی که حکایت رسول را شنید گفت: «این ناموسی است که خداوند بر موسی نازل کرد! ای کاش در زمان بعثت تو جوان میبودم؛ ای کاش آن هنگام که قومت تو را بیرون میرانند زنده باشم!» روایت میافزاید که پیامبر از او پرسید «آیا آنان مرا بیرون میرانند؟» ورقة پاسخ داد: «آری. ممکن نیست مردی مانند آنچه تو آوردهای بیاورد و با او عداوت ودشمنی نشود. اگر من در روزگار تو زنده باشم با تمام توان به یاریت برخواهم خاست».
ورقة در آغاز ظهور اسلام درگذشت.(10) نقل شده که از پیامبر دربارهی او پرسیدند، فرمود: «در خواب او را در میانهی بهشت دیدم. لباسی سپید بر تن و پارچهای از حریر بر سر داشت».
مطابق کتب سیره بحیرای راهب از جمله راهبانی بود که وقتی محمد کودکی نُه یا دوازده ساله بود، او را دیده و به پیامبری او بشارت دادند. این راهب در صومعهای در بصرا واقع در سرزمین شام زندگی میکرد. هنگامی که محمدبن عبدالله به همراه عموی خود ابوطالب با کاروانی از تاجران به شام میرفت، برای استراحت در بصرا فرود آمدند. بحیرای راهب از ایشان پذیرایی کرد. هنگامی که محمد جوان را شناخت از او دربارهی زندگی و شخصیتش پرسید و محمد به او پاسخ گفت. بحیرا سپس رو به ابوطالب کرد و گفت:
«پسر برادرت را به سرزمینش بازگردان و او را از توطئهی یهود علیه وی دور بدار. به خداوند سوگند اگر او را ببینند و آنچه را من دربارهی او فهمیدهام دریابند به او آسیب خواهد رساند. بدان که برای پسر برادرت مقامی عظیم خواهد بود». ابناسحاق میافزاید: «براساس آنچه نقل شده سه تن از اهل کتاب به نامهای زریر، تمام و دریس در آن سفر آنچه را بحیرا دیده بود، در محمد یافتند و آهنگ او کردند تا به او آسیب رسانند، اما بحیرا آنان را از محمد بازداشت. کتب سیره همچنین میافزایند هنگامی که محمدبن عبدالله با سرمایهی خدیجه و به همراه خادم او، مسیرة به شام سفر کرد، همین حادثه تکرار شد. وقتی نزدیک صومعهی یکی از راهبان در سایهی درخت استراحت میکردند، راهبی مسیره را فرا خواند و از او پرسید این مرد که زیر درخت نشسته کیست؟ مسیرة پاسخ داد مردی از قریش و اهل حرم است. راهب گفت زیر این درخت جز پیامبر ننشسته است». ابناسحاق میافزاید: «گفتهاند راهبی که پیامبر را زیر درخت دید بحیرا نبود، بلکه راهبی دیگر به نام نسطور بوده است».(11)
در اینباره روایات مشابه دیگری نیز وجود دارد که از تکرار آنها خودداری میکنیم.
از جمله حنفای مشهور امیة بن ابیالصلت ثقفی از طائف است. او تاجری بود که به شام میرفت و با یهودیان و نصارای شام در کنیسهها و کلیساها آشنایی داشت و کتابهای ایشان را خوانده بود. او دریافته بود که پیامبری از میان عرب مبعوث خواهد شد. طبق عقاید اهل ادیان آسمانی، اشعاری در وصف آسمانها و زمین و ماه و فرشتگان میگفت و از پیامبران و آخرت و قیامت و بهشت و دوزخ یاد میکرد و خداوند را به یگانگی میستود. هنگامی که خبر ظهور و نبوت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به او رسید خشمگین و اندوهناک گشت. به مدینه آمد تا اسلام بیاورد اما پشیمان شد و به طائف بازگشت و در همانجا درگذشت.(12) دربارهی او روایات متعددی وجود دارد، از جمله اینکه او همان کسی است که خداوند متعال دربارهاش میفرماید: «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ»(13) (اعراف: 175).
براساس روایتی، ابوسفیان که در سفری همراه او بود چنین حکایت کند: «با امیةبن ابیالصلت ثقفی برای تجارت راهی شام شدیم. هرگاه در منزلی فرود آمدیم، امیة سفری از تورات را بر ما میخواند. این ماجرا ادامه داشت تا به قریهای از قرای نصارا وارد شدیم و در آن استراحت کردیم. آنان نزد وی آمدند و او را بزرگ داشتند و هدایایی به وی دادند. امیه با ایشان به خانهی آنها رفت و در نیمهی روز بازگشت و لباسش را درآورد و از البسهی خود دو لباس به رنگ سیاه پوشید و به من گفت: ای ابوسفیان آیا در دنیا عالمی نصرانی سراغ داری که سرآمد علم کتاب باشد و از او هر چه میخواهی بپرسی؟»(14) همچنین روایات متعددی وجود دارد که از پرسش پیامبر دربارهی او حکایت دارد. از جمله اینکه صاحب روایت میگوید: «در پی رسول خدا میرفتم که به من فرمود: آیا شعری از امیة بن ابیالصلت به خاطر داری؟ گفتم: بله. فرمود بیتی از آن را برایم بخوان. هر بیت را میخواندم میفرمود باز بخوان تا این که یکصد بیت از امیة برای آن حضرت خواندم». در روایت دیگری پیامبر دربارهی او فرمود: «نزدیک بود اسلام آورد».(15)
از دیگر حنفایی که مصادر از او یاد کردهاند، خالدبن سنان عبسی است. مفسران و نویسندگان سیره دربارهی او بسیار اختلاف کردهاند. برخی گفتهاند آیه شریفهی «یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ أَنْ تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَ لاَ نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکُمْ بَشِیرٌ وَ نَذِیرٌ وَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ»(16) (مائده: 19) دربارهی اوست.
برخی دیگر آیهی «إِذْ أَرْسَلْنَا إِلَیْهِمُ اثْنَیْنِ فَکَذَّبُوهُمَا فَعَزَّزْنَا بِثَالِثٍ فَقَالُوا إِنَّا إِلَیْکُمْ مُرْسَلُونَ»(17) (یس: 14) را دربارهی او میدانند. مقصود ایشان آن است که خداوند در دوران فترت میان عیسی (علیه السلام) و محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) سه رسول مبعوث فرموده که دو تن از ایشان از بنیاسرائیل و یکی از ایشان، به نام خالدبن سنان، از بنی عبس بوده است. برخی دیگر نیز معتقدند او رسولی بوده که به سوی اصحاب الرس مبعوث شده است و آیهی «وَ عَاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحَابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً»(18) (فرقان: 38) به او اشاره دارد.
این راویان جملگی برداشت و استنباطهای خود در اینباره را به دو امر مستند میکنند. اول اینکه خالدبن سنان عملی خارقالعاده انجام داد که به معجزه شباهت داشت و آن خاموش کردن آتشی عظیم بود. دوم روایتی است از پیامبر که از آن حضرت دربارهی او سئوال شده و پیامبر فرمود: «او پیامبری بود که قومش از او بهره نبردند (اضاعه)». براساس روایتی دیگر دخترش نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد. آن حضرت جامهی خود را برای او پهن کرد و گفت: «دختر پیامبری که قومش او را از دست دادند».(19) در روایت دیگری میخوانیم: «دختر وی نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و آیهی «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ» (اخلاص: 2-1) را از پیغمبر شنید، پس گفت: «پدرم نیز همین را میگفت».(20) اما مصادره دربارهی آتشی که خاموش کردن آن نوعی کار خارقالعاده یا معجزه تلقی شده، متذکر میشوند: «این آتش در میان اعراب گرفت و بدان آزمایش شدند. این آتش به نقاط مختلف منتقل میشد و نزدیک بود که عرب تحت تأثیر آن زرتشتی شوند و زرتشتیگری در میان ایشان رواج یابد. پس خالدبن سنان گرزی تأثیر آن زرتشتی شوند و زرتشیگری در میان ایشان رواج یابد. پس خالدبن سنان گرزی به دست گرفت و بر آتش کوفت و میگفت: «آشکار شد، آشکار شد، همه هدایت، از سر دوستی و محبت به خدای بلندمرتبه، قطعاً بدان داخل خواهم شد در حالی که شعلهور است و از آن خارج خواهم شد در حالی که بخشنده است» پس آن را خاموش کرد».(21) همچنین دربارهی او روایت شده: «هنگامی که زمان مرگش فرا رسید به قوم خود گفت: چون دفن شوم گلهای استر بیایند که خری وحشی و بیدم پیشاپیش ایشان حرکت میکند، پس به سم خود قبر مرا میشکافد. هرگاه چنین دیدید قبر مرا بشکافید، من خارج خواهم شد و شما را از تمام رخدادها تا قیامت باخبر خواهم ساخت». وقتی درگذشت، آنچه را گفته بود دیدند و خواستند او را از قبر خارج سازند، اما بعضی از ایشان آن عمل را ناخوش داشتند و گفتند «از آن میترسیم که به این معروف شویم که اموات خود را نبش قبر میکنیم».(22)
به مانند شمال و میانه و غرب جزیرة العرب، شرق این منطقه نیز شاهد حرکات دینی حنیفیه و نصرانیت موحد بود که مسیحیت رسمی آنها را فرقههای ضالهی بدعتگذار تلقی میکرد. در صف مقدم این فرقهها، همانگونه که پیش از این شرح دادیم، نصارای «آریوس» یا آریوسیون قرار داشتند. در منطقهی شرقی راهبانی امثال رثاب بن البراء الشتی، ریان بن زید بن عمرو و قسّ بن ساعدة الایادی ظهور کرده بودند. مصادر تاریخی حکایات و اخبار و نصوصی از فرد اخیر برای ما ضبط کردهاند. از جملهی این نصوص، گزارشی است از حسن بصری. در این گزارش آمده: «جارود بن معلی بن حنش بن المعلی العبدی نصرانی آشنایی قابل توجهی با تفسیر کتب و تأویل آنها داشت. او با سرگذشت و تاریخ فارس و گفتهها و روایات مربوط به آن آشنا بود، از فلسفه و طب آگاه بود، هوشی سرشار داشت و فردی آدابدان با صورتی زیبا و ثروت و مال فراوان بود. او در سال معروف به عام الوفود به همراه مردانی از بنی عبدالقیس که اهل فکر و نظر و برخوردار از فصاحت و بلاغت و منطق و برهان بودند، نزد رسول خدا آمدند. هنگامی که نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید در برابر او ایستاد، پیغمبر به او اشاره کرد. او در اشعاری از افتخارات قوم خود گفت و پیامبر را ستود. سپس پیامبر جارود را نزد خود خواند و با او سخن گفت و او اسلام آورد و به همراهش برخی از افراد قومش نیز اسلام آوردند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سپس رو به ایشان کرد و گفت آیا در میان شما کسی هست که قس بن ساعدةالایادی را بشناسد؟ جارود پاسخ داد: پدر و مادرم فدای تو باد، همهی ما او را میشناسیم».
ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قس جوانمردی از جوانمردان عرب بود... مانند مسیح دائماً ذکر خدا میگفت، نه در جایی قرار میگرفت و نه خانهای به او آرامش میداد و با کسی همسایگی نکرد. لباس پشمین میپوشید و دائماً در حرکت و سفر بود. از رهبانیت خسته نمیشد... روز عکاظ میگفت: شرق و غرب، در عزلت و در جمع، صلح و جنگ، خشک و تر، تلخ و شیرین، خورشیدها و ماهها، بادها و بارانها، شب و روز، مؤنث و مذکر، خشکیها و دریاها، دانه و گیاه، پدران و مادران، سامان پراکندگیها و نشانهها در پی نشانهها، نور و ظلمت، آسانی و سختی، پروردگار و بتها. انسان گمراه شد: بوی خوش مولود، پنهان کردن مفقود، رشد دادن کشت، نیاز و بینیازی، نیکوکار و بدکار، بدا به حال ارباب غفلت، انسان باید عمل خویش اصلاح کند، و آرزومند باید آرزوی خویش از دست بدهد، هرگز چنین نیست بلکه او خدای واحد است، نه زاده شده نه میزاید، باز میگرداند و آشکار میسازد، میمیراند و زنده میکند، نرینه و مادینه را میآفریند و پروردگار آغاز و انجام است».
اما بعد «ای جماعت قبیله ایاد، عاد و ثمود کجایند؟ پدران و اجداد کجایند؟ بیمار و عیادت کننده کجایند؟».
همگان معادی دارند. قس به پروردگار بندگان، گسترانندهی همواریها سوگند خورد که قطعاً شما به تنهایی محشور خواهید شد در روزی طولانی، آن هنگام که در صور دمیده شود و ناقور به صدا درآید و زمین نورانی گردد و پند دهنده پند دهد و نومید گوشهی عزلت گزیند و نگرنده بینا شود. پس وای بر کسی که از مسیر آشکارترین حق و درخشندهترین نور و بزرگترین عرضه شده باز دارد، در روز جدایی و میزان عدل، آن هنگام که آن ذات قدرتمند داوری کند و بیم دهنده گواهی دهد و یاری کننده دور شود و تقصیر آشکار گردد؛ پس گروهی در بهشت و گروهی در آتش خواهند بود». راوی میافزاید: «سپس ابیاتی را برای آن حضرت خواند پس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هرچه را فراموش کنم او را فراموش نمیکنم که در بازار عکاظ سوار بر شتر سرخ موی برای مردم سخنرانی میکرد:
«فراهم آیید و گوش فرادهید و آنگاه که شنیدید هوشیار شوید و بیندیشید و آنگاه که اندیشیدید بهرهمند گردید و بگویید، و آنگاه که گفتید راست بگویید. هر زندهای میمیرد و هر که مرد از دست میرود و هر آیندهای میآید. به باران و گیاه، به زندگان و مردگان، به شب تیرهی دیرپا، به آسمان دارندهی برجها، و به ستارگانی که میدرخشند، به دریاهایی که میخروشند، به نور و ظلمت، به شب و روزها، به نیکیها و گناهان، در آسمان خبری است و در زمین عبرتهایی که چشم در آن حیران میشود، بستری نهاده، و سقفی برافراشته و ستارگانی که فرو آیند، دریاهایی که فوران کنند...». سپس گفت: «ای مردم برای خدا دینی است که از دینی که امروز بدان گردن نهادهاید نزد او محبوبتر است و امروز زمان ظهور آن دین است». سپس گفت: «مرا چه شده که میبینم مردم را که میروند و بازنمیگردند. آیا به اقامت راضی بودند و باقی ماندند و یا ترک کردند و خفتند؟». راوی میافزاید: «رسول خدا رو به سوی برخی از اصحاب خود کرد و فرمود: کدام یک از شما شعر او را برای من میخواند؟ ابوبکر عرض کرد: «پدر و مادرم فدای تو باد. من در آن روز او را نظاره میکردم که گفت: در روندگان اولین از دورانها برای ما بینشهایی است»... و راوی میافزاید که پیامبر فرمود: «خداوند قس را رحمت کند. او روز قیامت همچون امتی واحد برانگیخته خواهد شد».(23)
پینوشتها:
1- هر آینه کافر شدند کسانی که گفتند: خداوند یکی از سه [خدا] است- اب و ابن و روحالقدس- و حال آنکه هیچ خدایی جز خدای یگانه نیست.
2- مسیح پسر مریم جز فرستادهای نیست، که پیش از او نیز فرستادگانی درگذشتند، و مادر او زنی راستیپیشه بود، هر دو غذا میخوردند- پس مسیح خدا نیست.
3- جهودان گفتند: عزیر پسر خداست و ترسایان گفتند: مسیح پسر خداست. این گفتار آنهاست به دهانشان- که حقیقتی ندارد- و گفتارشان به سخن کسانی ماند که پیش از این کافر شدند- مانند آنان که فرشتگان را دختران خدا میگفتند- خدایشان بکشد، چگونه و به کجا [از حق] گردانیده میشوند؟! حبرها- دانشمندان یهود- و راهبان- صومعهداران ترسا- خویش و مسیح پسر مریم را به جای خدای یکتا به خدایی گرفتند و حال آنکه جز این فرمان نداشتند که خدای یگانه را بپرستند که جز او خدایی نیست، پاک و منزه است از آنچه با وی انباز میآرند.
4- هر آینه کافر شدند کسانی که گفتند: خدا همان مسیح پسر مریم است.
5- آنان که پیروی میکنند آن فرستاده پیامبر درس ناخوانده و خط نانوشتهای را که [نام و نشانههای] او را نزد خویش در تورات و انجیل نوشته مییابند آنان را به نیکی فرمان میدهد و از بدی باز میدارد و چیزهای پاکیزه را برایشان حلال و پلیدیها را بر آنها حرام میکند و بار گرانشان- تکالیف سخت و دشوار- و بند و زنجیرشان- امور دست و پاگیر- را از آنها فرو مینهد- آزادشان میکند پس کسانی که به او گرویدند و او را بزرگ و گرامی داشتند و یاریشان کردند و از آن نوری که با او فرو آمده- قرآن- پیروی نمودند، ایشانند رستگاران.
6- ابوالحسن علی بن الحسین المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق حمد محیی الدین عبدالحمید، 2 مجلد، ط4، المکتبه التجاریه الکبری، قاهره، 1965-1964.
7- ابوالفداء اسماعیل بن عمربن کثیر، البدایة و النهایة، 222-221: 2، دارالکتب العلمیه، بیروت.
8- ابن هشام، السیرة النبویة، 1: 222.
9- ر.ک... به: htt://sirah.al-islam.com/place.asp?p<%c7%el%cd%c8%d4%c9
10- به موجب برخی روایات خدیجه همچنین نزد عداس راهب رفت و آنچه را که به ورقةبن نوفل گفته بود به او نیز گفت، پاسخ وی همان ورقة بود. اما این روایت که دربارهی عداس پیر سخن میگوید، با روایات دیگری که از عداس غلام نصرانی که قریش رسول خدا را متهم کردند که از او تورات و انجیل را آموخته مغایرت دارد. صاحب سیرةالحلبیه این مغایرت را مطرح و بررسی کرده است.
11- ابنهشام، السیرة النبویة، 1: 180.
12- المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، 1: 70.
13- و بر آنان خبر آن کس را برخوان که آیتهای خویش را به وی دادیم و او از آنها بیرون رفت. پس شیطان در پی او افتاد تا از گمراهان گشت.
14- ابن کثیر، البدایة و النهایة، 2: 206-205.
15- همان: 212.
16- ای اهل کتاب، فرستادهی ما به سوی شما آمد که در دوران گسستگی (آمدن) پیامبران، [حق را] برای شما روشن بیان میکند تا نگویید ما را نویدرسان بیم کنندهای نیامد. همانا مژده دهنده و بیم کنندهای به سوی شما آمد و خدا بر هر چیزی تواناست.
17- آنگاه که دو تن به سوی آنان فرستادیم و ایشان را دروغزن خواندند، پس ایشان را به فرستادهی سومی نیرومند کردیم و گفتند: همانا ما به سوی شما فرستاده شدهایم.
18- و عاد و ثمود و یاران رَسّ و بسی نسلها را میان آنها بودند.
19- ابنکثیر، البدایة و النهایة، 2: 197-196.
20- بگو اوست خدای یکتا. خداوند است صمد؛ المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، 1: 68، و ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتیبه: 62 به بعد.
21- المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، 1: 68 و ابنکثیر، البدایة و النهایة، 2: 197.
22- ابن قتیبه، الامامة و السیاسة: 62 و المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، 1: 68.
23- ابنکثیر، البدایة و النهایة، 2: 217-215.
عابدالجابری، محمد (1393)، رهیافتی به قرآن کریم در تعریف قرآن، ترجمه محسن آرمین، تهران: نشر نی، چاپ اول