« برهان رب‏ » در سرگذشت ‏يوسف ( علیه السلام )

(و راودته التى هو فى بيتها عن نفسه وغلقت الابواب و قالت هيت لك قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا يفلح‏الظالمون) (يوسف: 23). «بانوى خانه از در حيله وارد شد تا يوسف را به سوى خويش كشد (وكام گيرد) و درها را محكم بست و گفت: بيا! يوسف گفت: پناه به خدا مى‏برم (كه به‏سرپرست‏خود خيانت كنم زيرا) او صاحب من است و مرا در خانه خود گرامى داشته‏و يقينا
سه‌شنبه، 13 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
 « برهان رب‏ » در سرگذشت ‏يوسف ( علیه السلام )
برهان رب‏ » در سرگذشت‏يوسف(علیه السلام)
«برهان رب‏ » در سرگذشت‏يوسف(علیه السلام)

نويسنده:آیت الله جعفر سبحانى
(و راودته التى هو فى بيتها عن نفسه وغلقت الابواب و قالت هيت لك قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا يفلح‏الظالمون) (يوسف: 23).
«بانوى خانه از در حيله وارد شد تا يوسف را به سوى خويش كشد (وكام گيرد)
و درها را محكم بست و گفت: بيا! يوسف گفت: پناه به خدا مى‏برم (كه به‏سرپرست‏خود خيانت كنم زيرا) او صاحب من است و مرا در خانه خود گرامى داشته‏و يقينا ستمكاران رستگار نمى‏شوند».
(و لقد همت‏به و هم بها لولا ان راى برهان ربه كذلك لنصرف عنه السوءوالفحشاء انه من عبادنا المخلصين) (يوسف: 24).
«آن زن قصد يوسف كرد و يوسف، اگر برهان خدا را نمى‏ديد، او نيز قصد آن زن‏مى‏كرد.
اين‏چنين از يوسف بديها و زشتيها را دور مى‏سازيم كه او از بندگان خالص‏ماست‏». در سرگذشت‏يوسف كه مجموع آن در سوره‏اى به نام او، وارد شده است،تفسير آيه دوم از دو آيه ياد شده در اين صفحه حائز اهميت است، زيرا آيه‏درحالى كه بر عصمت او گواهى مى‏دهد، از نظر برخى مفاد ديگرى دارد.
آيه نخست‏حاكى است كه همسر عزيز، يوسف را در مقابل عمل انجام شده قرارداد، خانه را خلوت كرد و يوسف را به خلوت خانه‏اى هدايت نمود، و براى‏جلوگيرى از ورود افراد در را محكم بست، و خواست‏با گرفتن كام، دامن يوسف‏را با حيله و تزوير آلوده سازد.
او نخست در پاسخ لفظى خود دو جمله را بر زبان جارى كرد و گفت:
1 - «معاذ الله‏» به خدا پناه مى‏برم.
2 - «انه ربى احسن مثواى‏» همسر تو صاحب من است و من غلام او. او در حق من‏نيكى كرده است.
وقتى اين دو پاسخ مفيد واقع نشد، و همسر عزيز درگرفتن كام اصرار ورزيد،قرآن مرحله پاسخ عملى يوسف را در ضمن آيه دوم از دو آيه، مورد نظر، چنين‏مى‏فرمايد: (و لقد همت‏به و هم بها لولا ان راى برهان ربه كذلك لنصرف عنه‏السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصين).
«هم‏» در زبان عرب به معناى عزم و اراده است. اكنون بايد ديد متعلق اراده‏چه بوده است؟
در اينجا دو احتمال وجود دارد:
1 - متعلق اراده در هر دو طرف عمل جنسى باشد; با اين تفاوت كه همسر عزيزتصميم به اين كار گرفت و تا آخر هم بر تصميم خود باقى ماند، ولى موفق نشد;اما از جانب يوسف، تصميم شانى و تعليقى بود و آن اين كه اگر برهان‏پروردگار خود را نمى‏ديد، تصميم به اين كار مى‏گرفت و چون برهان پروردگارش‏را ديد، چنين تصميمى نگرفت. در اين صورت تقدير آيه چنين مى‏شود:
الف )(ولقد همت‏به) :همسر عزيز تصميم بر كار زشت گرفت.
ب ) (و لولا ان راى برهان ربه لهم بها): يوسف نيز اگر برهان پروردگارش رانمى‏ديد، چنين تصميمى مى‏گرفت.
در واقع متن آيه چنين است: (و هم بها لولا راى برهان ربه) و اين كه مى‏گوئيم تقدير آيه چنين است، به خاطر آن است كه «لولا» براى خود جواب مى‏طلبد و صدر جمله، قرينه بر اين جواب محذوف است و با آوردن جمله (و هم‏بها) پيش از كلمه «و لولا» از جواب بى‏نياز شديم.
ولى جمله او جز «لهم بها» چيزى نيست، ولى به خاطر صدر جمله، جواب محذوف شده و در نتيجه، معناى آيه چنين است كه تصميم زليخا مطلق بوده، درحالى كه اراده يوسف معلق به شرط شده است و با عدم تحقق شرط، اراده نيز منتفى گشته است. به اين ترتيب دامن يوسف از هرگونه آلودگى حتى آلودگى به مراحل اراده‏و تصميم پاك مانده است.
بيانى به اين نحو، در روايتى از امام رضا(ع) نيز وارد شده است. حضرت درپاسخ سوال مامون چنين فرمود: (و لقد همت‏به و لولا ان راى برهان ربه لهم‏بها كما همت‏به، لكنه كان معصوما والمعصوم لا يهم بذنب و لا ياتيه) (1) .
«همسر عزيز اراده كرد و اگر يوسف برهان پروردگار خود را نديده بود، اونيز تصميم مى‏گرفت; لكن او معصوم بود و معصوم، نه تنها گناه نمى‏كند، بلكه‏تصميم بر آن نيز نمى‏گيرد».

تفسير جمله به شكلى ديگر

گاهى جمله (و لقد همت‏به و هم بها لولا ان راى برهان ربه) به نحو ديگرى نيز تفسير مى‏شود و آن اين كه مقصود از «هم‏» درهر دو طرف، تصميم به «زدن‏» بوده است، زيرا سنت كلى در ميان عاشقان اين‏است كه اگر عاشقى در آستانه شكست قرار گرفت، به نوعى -از بدگوئى زبانى‏گرفته تا زدن و كشتن- از معشوق انتقام مى‏گيرد و همسر عزيزخواست، از اين‏راه انتقام خود را از معشوق سركش باز ستاند (2) .
در اين لحظات، يوسف نيز خواست از خود دفاع كند و به اصطلاح با او گلاويزشود، ولى ناگهان متوجه شد كه اين كار ممكن است‏به ضرر او تمام شود; زيراگلاويزى بدون ضرب و جرح نخواهد بود. در اين صورت عاشق شكست‏خورده براى اخذانتقام، مضروب و يا مجروح شدن خود را دستاويز قرار داده و معشوق خود رامتهم به عمل ناروا مى‏كند و مى‏گويد: «او مى‏خواست‏با من كارى زشت صورت دهدو من دفاع كردم براى همين او مرا زد و مضروب و مجروح ساخت‏». به همين جهت‏يوسف از تصميم خود منصرف گرديد. گاهى براى تاييد اين نظر گفته مى‏شود:
جمله‏هاى «همت‏به‏» و «هم بها» را نمى‏توان به معناى اراده كام‏گيرى تفسيركرد; زيرا پيش از اين جمله، تمام مراحلى كه ممكن بود همسر عزيز براى جلب‏موافقت‏يوسف طى كند، ذكر شده; حتى اين كه صريحا به او گفت: (هيت لك); بااين تصريح ديگر نياز ندارد كه مساله تصميم بر انجام عمل دو مرتبه تكرارشود. ما در عين حال كه نظر دوم را رد نمى‏كنيم، ولى تاييد اخير را نيزنمى‏پذيريم. زيرا تاييد مزبور در صورتى موجه است كه تكرار موضوع بى‏فايده‏باشد، ولى اگر تكرار مطلب سابق، مقدمه براى بيان مطلب ديگر باشد، در اين‏صورت تكرار بى‏فايده نبوده، بلكه مستحسن و زيبا خواهد بود.
توضيح اين كه آيه ما قبل: (و راودته التى) بيانگر كشمكش طرفين است و اين‏كه ميل و درخواست از يك طرف و رد و امتناع از طرف ديگر به اوج خود رسيد;ولى هرگز دو مطلب مهمى كه آيه دوم و سوم بيانگر آن مى‏باشد، در آن بيان‏نشده است و اين دو مطلب عبارتند از:
1 - علت اين امتناع چه بود؟
2 - چگونه يوسف از «مخمصه‏» نجات يافت؟
قرآن براى بازگوئى اين دو مطلب، بار ديگر بر مى‏گردد و اصل مساله را مجددابه عنوان مقدمه مطرح مى‏كند تا بتواند آن دو مطلب را بيان نمايد، از اين‏روپس از جمله «همت‏به و هم بها» هر دو را متذكر مى‏گردد.
درباره موضوع نخست (علت نجات او) مى‏فرمايد: (لولا ان راى برهان ربه كذلك‏لنصرف عنه السوء والفحشاء انه من عبادنا المخلصين).
و درباره موضوع دوم مى‏فرمايد: (واستبقا الباب و قدت قميصه من دبر).
همان‏طور كه ملاحظه مى‏فرمائيد: تكرار مساله و اين كه، «عزم‏» و تصميمى ازناحيه همسر عزيز صورت گرفت، به خاطر بيان دو مطلب مهمى است كه خواننده‏داستان در انتظار آن به‏سر مى‏برد و بازگشت‏به اصل موضوع، به خاطر يان‏نتائج‏يك كار رايج است.
نويسنده وجه ديگرى براى تاييد نظريه «عبده‏» ارائه كننده (نظريه دوم) افزوده است و آن اين كه اگر بگوئيم مقصود از «هم‏» در دو مورد همان زد وخورد است، در اين صورت دو لفظ «سوء» و «فحشاء» در آيه، دو معناى‏جداگانه خواهند داشت و مقصود از اولى «ضرب‏» و مقصود از دومى «عمل خلاف‏عفت‏» خواهد بود; ولى اگر بگوئيم مقصود از آن «عمل خلاف عفت‏» است، در اين‏صورت اين دو لفظ معناى واحدى خواهند داشت كه با فصاحت قرآن سازگار نيست.
اين توجيه نيز چندان استوار نيست، زيرا گذشته بر اين كه تكرار براى تاكيدو يا تفنن در عبارت، در برخى مواقع مايه فصاحت است، در نظريه اول نيز اين‏دو لفظ، مى‏تواند دو معناى مختلف داشته باشد; زيرا مى‏توان گفت: مقصود از«سوء» خيانت در حق صاحبش و مقصود از «فحشاء» عمل خلاف عفت است و خداونددر پرتو «برهان رب‏» او را از هر دو گناه، باز داشت و به تعبير قرآن هردو را از او برطرف كرد. زيرا بر آميزش با زن شوهردار، دو عنوان منطبق‏مى‏شود، چون در عين اين كه «فحشاء» است، خيانت‏به حقوق مرد نيز هست، ولى‏بر آميزش با زن بى‏شوهر -بدون اكراه زن- فقط يك عنوان منطبق مى‏باشد.

مقصود از «برهان رب‏» چيست؟

«برهان‏» در لغت عرب به معناى «حجت‏» قاطع و گواه روشنگر و مبين حقيقت‏است (3) و هر چيزى كه شك و ترديد را قطع كند و حقيقت را روشن كند و به‏اصطلاح، مفيد علم و يقين گردد، به آن «برهان‏» مى‏گويند.
اگر قرآن معجزه را برهان مى‏نامد و مى‏فرمايد: (فذانك برهانان من ربك الى‏فرعون و ملائه)(قصص:32) «عصا و يد بيضا دو گواهند بر رسالت تو از جانب‏پروردگارت به سوى فرعون و طائفه‏اش‏».
و اگر قرآن خود را «برهان‏» مى‏خواند و مى‏فرمايد: (يا ايها الناس قدجائكم برهان من ربكم)(نساء: 174) «اى مردم، براى شما از جانب پروردگارتان‏گواهى آمده است‏».
و اگر قرآن به مشركان مى‏گويد: (االه مع الله قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين)(نمل: 64) «آيا خدائى، جز «الله‏» هست؟ بگو: اگر راست مى‏گوئيد،دليل و گواه خود را بياوريد».
و اگر قرآن مى‏گويد:....
همه و همه به خاطر اين است كه معجزه، حجت‏برنده و دليل قاطع بر حقانيت‏آورنده آن است، چنان كه وجود پيامبر در آن محيط و آوردن كتابى كه همه‏بليغان عرب در برابر آن عاجز و ناتوان گشتند، خود گواه قاطع و دليل روشنگرحقيقت است و ثابت مى‏كند كه اين شخصيت، ميوه باغ ديگر، تربيت‏يافته مقامى‏بالاتر و برتر از محيط مكه و يا جهان ماده مى‏باشد.
با توجه به معناى «برهان‏» از نظر لغت و قرآن، بايد ديد مقصود از اين‏مفهوم كلى چيست؟ در اينجا مفسران وجوهى را يادآور شده‏اند كه بسيارى ازآنها نااستوار است، مانند:
1 - آگاهى يوسف از تحريم زنا و عذابى كه بر آن مترتب است.
2 - صفات برجسته كه در پيامبران و برگزيدگان هست و آنان را به عفت و صيانت‏نفس از پليدى دعوت مى‏نمايد (4) .
به‏طور مسلم علم عادى از تحريم زنا و مفاسد اخروى آن -در آن شرائط- به‏تنهائى نمى‏تواند كارى از پيش ببرد، صفات برجسته تا تكيه‏گاهى محكم و استوارنداشته باشد، در برابر امواج شكننده طوفان غرائز در محيطهاى مناسب وآماده، خرد و شكسته مى‏شود.
گروهى برهان را به نبوت، برخى آن را به عصمت و طائفه‏اى به لفظ و امدادغيبى تفسير كرده‏اند و شايد همگى به يك حقيقت رجوع كند.
ولى مى‏توان گفت كه مقصود از آن، تجسم واقعيت فحشاء و نتائج وحشتناك آن درزندگى دنيوى و اخروى است و يك‏چنين تجسمى در پرتو نبوت، عصمت و الطاف غيبى‏الهى رخ مى‏دهد. رويت چنين واقعيتى كه قرآن درباره آن مى‏فرمايد: (راى‏برهان ربه) افق را در نظر او آن‏چنان روشن كرد كه زمينه كوچكى از شك وترديد نيز در دل او باقى نماند.
و به ديگر سخن: همان‏طور كه حجتهاى عقلى، افق را در نظر انسان روشن مى‏سازدو به انسان جزم و قاطعيت مى‏بخشد، همچنين رويت واقعيت عمل كه از لوازم‏نبوت، عصمت و الطاف الهى است، به او روشنى بخشيده و قاطعيت مى‏دهد و براى‏همين جهت، ريشه انديشه انجام آن را در مغز، مى‏سوزاند.
نظريات بى‏پايه در تفسير «برهان رب‏» در اينجا برخى از مفسران براى‏«برهان رب‏» معانى ديگرى گفته‏اند كه هرگز با مقام نبوت و عصمت پيامبران‏سازگار نيست و احيانا، خامه از نوشتن آنها شرم دارد و غالبا احاديث‏اسرائيلى، الهامگر اين نوع توجيهات و تفسيرات شده است و با عرض پوزش‏نمونه‏هائى را نقل مى‏كنيم: 1 - پرنده‏اى بر شانه يوسف نشست و به گوش او گفت:
«مكن كه اگر انجام دهى از درجه پيامبرى تنزل خواهى كرد».
2 - يوسف، يعقوب را درحالى كه انگشت‏خود را به دندان گرفته است مشاهده كردكه به او مى‏گويد: «آيا مرا نمى‏بينى؟».
3 - يوسف از درون خود صدائى شنيد كه «نام تو در ديوان پيامبران است،مى‏خواهى كار سفيهان را انجام دهى؟».
4 - دستى را ديد كه از ديوار بيرون آمد و بر آن نوشته بود: (لا تقربواالزنا انه كان فاحشه و ساء سبيلا)(اسراء: 32).
5 - سقف شكافت و صورت زيبائى را مشاهده كرد كه مى‏گويد : «اى پيامبر عصمت،اين كار را مكن كه تو معصومى‏»!.
6 - سر به زير افكند و در روى زمين ديد نوشته است: (من يعمل سوء يجزبه)(نساء: 123).
7 - فرشته‏اى آمد و پرهاى خود را بر پشت‏يوسف ماليد و شهوت او از سرانگشتان پايش درآمد.
8 - او پادشاه را ديد كه مى‏گويد: «تو در خانه ما هستى و كار خلاف انجام‏مى‏دهى؟ ».
9 - حجابى ميان يوسف و زليخا پديد آمد و هيچ‏يك همديگر را نديدند.
10 - فرشته‏اى از فرشتگان بهشت را ديد و در زيبائى او غرق شد و گفت: «تواز آنچه كسى هستى؟« گفت: «آن كس كه زنا نكند».
11 - پرنده‏اى پريد و صدا زد: «يوسف! شتاب مكن، او درآينده براى تو حلال‏خواهد شد، او براى تو آفريده شده است‏».
12 - يوسف چاهى را كه در آن زندانى شده بود، ديد كه در كنار آن فرشته‏اى‏ايستاده و مى‏گويد: «يوسف اين چاه را فراموش كرده‏اى؟».
13 - او زليخا را در زشت‏ترين صورت ديد و از او فرار كرد.
14 - او انسانى را ديد كه به او مى‏گويد: «به سمت راست‏خود نگاه كن‏»،ناگهان اژدهاى عظيمى را ديد كه مى‏گويد: «زناكار فردا در شكم من است‏»، ازاين جهت فرار كرد (5) .
ما پيرامون اين نظريات يك سخن مى‏گوئيم و آن اين كه چه شده كه اين دايه‏هاى‏مهربان‏تر از مادر، يوسف را متهم به آماده شدن بر كار زشت مى‏كنند؟ چيزى كه‏هست مى‏گويند:
دستى از غيب ظاهر شده، او را از انجام كار بازداشته است! يك چنين بازدارى قهرى، چه ارزشى مى‏تواند داشته باشد؟! درحالى كه قهرمان گفتار ما كسى است‏كه تمام كسانى كه در اطراف سرگذشت او بودند، به برائت و پاكدامنى او شهادت داده‏اند: 1 - خدا بلافاصله پس از اين جريان درباره او مى‏گويد: (انه من‏عبادنا المخلصين)(يوسف: 24).
2 - شاهدى از خاندان زليخا براى شناسائى مجرم، راهنمائى كرد كه اگر پيراهن‏يوسف از پشت‏سر دريده شده باشد، يوسف راستگوست و زليخا دروغگو و اتفاقاچنين نيز بود(شرح اين موضوع بعدا خواهد آمد).
3 - عزيز مصر به زليخا گفت: (انه من كيدكن ان كيدكن عظيم; يوسف اعرض عن‏هذا) «اين صحنه‏سازى حيله‏اى از حيله‏هاى زنانه و حيله‏هاى شما زنان بزرگ‏است! اى يوسف اين جريان را ناديده بگير».
4 - زنان مصر كه با زليخا در رابطه بودند، گفتند: (حاش لله ما علمنا عليه‏من سوء)(يوسف: 51)«منزه است‏خدا، مادرباره يوسف بدى سراغ نداريم‏».
5 - خود زليخا گفت: (الان حصحص الحق انا راودته عن نفسه و انه لمن الصادقين)(يوسف:51) «الان حق آشكار گرديد، من بودم كه او را به سوى خودخواندم و او از راستگويان است‏».
و در جاى ديگر صراحتا مى‏گويد: (و لقد راودته عن نفسه فاستعصم) (6) .(يوسف:
32) «من او را به سوى خود خواندم، ولى او خوددارى كرد».
بااين شهادتها و گواهيها چگونه مى‏توان به آن نظريات سست و بى‏پايه اعتمادكرد؟ زيرا مفاد آنها اين است كه يوسف تا لب پرتگاه رفته و مقدمات آن راانجام داده، ولى مانع غيبى او را از عمل زشت‏بازداشته است; درحالى كه اگريكى از اين مقدمات انجام گرفته بود، هرگز زليخا نمى‏گفت: (و لقد راودته عن‏نفسه فاستعصم). نيز اگر يكى از اين كارها انجام گرفته بود، خدا توبه او رانقل مى‏كرد، چنان كه توبه آدم و ايوب را از ترك اولى، نقل كرده است.
شگفت اين‏جاست كه نقل كنندگان اين احتمالات، در نسبت دادن گناه به انبياكاملا جرى و بى‏پروا هستند، درحالى كه اگر مسلمانى يك دهم اين گناهان را به‏يكى از صحابه پيامبر نسبت دهد، او را ملحد مى‏دانند. گوئى صحابه پيامبر، ازنظر عصمت و تقوا بسيار برتر از انبيا هستند.
چيزى كه اين مفسران را به چنين وجوه بى‏پايه‏اى هدايت كرده، اين است كه آنان‏جمله «و هم بها» را مانند جمله پيشين و همت‏به‏» مستقل دانسته‏اند. طبعامفادش اين است كه زليخا و يوسف هر دو هماهنگ با هم تا مرز گناه رفتند،چيزى كه هست‏يوسف برهان رب را ديد و منصرف شد، ولى براى زليخا چنين رويتى‏انجام نگرفت. مفاد آيه از نظر اين گروه اين است كه «وهمت‏به و هم بها لولاان راى برهان ربه لفعل‏» و به خاطر چنين تفسيرى ناچار شدند، اين وجوه راكه از احبار يهودى و راهبان مسيحى كه وارد احاديث مسلمين شده است،بپذيرند. درحالى كه ما در گذشته گفتيم: (لولا ان راى برهان ربه) قيد جمله‏دوم «هم بها» است و اين كه زجاج مى‏گويد: «جواب لولا مقدم نمى‏شود»،برفرض صحت، مشكلى توليد نمى‏كند، زيرا جواب لولا مقدم نشده و هرگز «هم‏لها» جواب لولا نيست، بلكه جواب لولا، محذوف است، به قرينه جمله پيشين ومفاد جمله، همان‏طور كه يادآور شديم چنين است: «اقسم و لقد همت‏به واقسم لولا ان راى برهان ربه لهم بها» مانند: «والله لاضربنه ان‏يضربنى‏» مسلما جزاى «ان يضربنى‏» محذوف است و جمله متقدم گواه بر آن‏است; تو گوئى چنين مى‏گويد: «والله و... ان يضربنى لاضربنه‏».
ظاهر آيه (و كذلك لنصرف عنه السوء والفحشاء) هم اين است كه يوسف سراغ سوءو فحشاء نرفته بود، بلكه اين سوء و فحشاء بود كه سراغ او آمده بود و خدااين دو بلا را از او برطرف كرد و مى‏فرمايد: ما بدى و زشتى را از اوبرگردانديم، نه اين كه ما يوسف را از توجه به آن‏دو بازداشتيم و در آيه‏ديگر نيز اين نكته مشاهده مى‏شود كه يوسف در مناجات خود با خدا مى‏گويد:
«پروردگارا حيله آنها را از من برگردان‏»، آنجا كه مى‏فرمايد: (الا تصرف‏عنى كيدكن اصب اليهن و اكن من الجاهلين; فاستجاب له ربه فصرف عنه كيدهن‏انه هو السميع العليم)(يوسف: 33 - 34).
«اگر حيله آنها را از من برنگردانى، به سوى آنان ميل مى‏كنم و از نادانهامى‏شوم. خدا دعاى او را پذيرفت و حيله آنها را برطرف كرد، حقيقتا او شنوا وداناست‏».

پي نوشت :

1- نورالثقلين، ج‏2، ص 419.
2- المنار، ج‏12، ص 278.
3- ابن منظور در «لسان العرب‏» مى‏گويد: «البرهان: الحجه الفاصله البينه‏يقال: برهن يبرهن برهنه اذا جاء بحجه قاطعه لرد الخصم‏»(ج‏13، ص 51)«برهان آن دليل فيصله دهنده اختلاف و روشنگر است. عرب مى‏گويد: فلانى اقامه‏برهان كرد يعنى دليلى آورد كه عناد طرف را قطع نمود».
4- مجمع البيان، ج‏3، ص 225.
5- تفسير سوره يوسف، از غزالى.
6- فخر رازى، التفسير الكبير، (مفاتيح الغيب)، ج‏18، ص 116.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما