تاملى در مستندات قرآنى پلوراليزم

«پلوراليزم‏» در لغت، به معناى كثرت‏گرايى و مقصود از آن در فلسفه دين، پذيرش حقانيت اديان مختلف است. طرف‏داران كثرت‏گرايى براى اثبات مدعاى خود، دلايل گوناگونى ذكر كرده‏اند كه تحليل و نقد آن‏ها را بايد در جاى ديگرى پى گرفت. (1) آن‏ها براى مشروعيت دينى بخشيدن به مدعاى خود، ظواهر برخى از آيات قرآن مجيد را مورد استناد قرار داده‏اند تا بدين‏سان نظريه خود را هم‏خوان با آن جلوه دهند.
پنجشنبه، 15 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاملى در مستندات قرآنى پلوراليزم
تاملى در مستندات قرآنى پلوراليزم
تاملى در مستندات قرآنى پلوراليزم

نويسنده:محمدحسن قدردان قراملكى




اشاره

«پلوراليزم‏» در لغت، به معناى كثرت‏گرايى و مقصود از آن در فلسفه دين، پذيرش حقانيت اديان مختلف است. طرف‏داران كثرت‏گرايى براى اثبات مدعاى خود، دلايل گوناگونى ذكر كرده‏اند كه تحليل و نقد آن‏ها را بايد در جاى ديگرى پى گرفت. (1) آن‏ها براى مشروعيت دينى بخشيدن به مدعاى خود، ظواهر برخى از آيات قرآن مجيد را مورد استناد قرار داده‏اند تا بدين‏سان نظريه خود را هم‏خوان با آن جلوه دهند.
نوشتار حاضر صرفا به نقد و تحليل مستندات قرآنى پلوراليست‏ها مى‏پردازد. بنابراين، از ذكر ادله قرآنى انحصار «صراط مستقيم‏»به‏اسلام‏وبطلان‏كثرت‏گرايى،به دليل‏اجتناب از اطاله كلام، صرف‏نظرگرديده و تبيين آن به مجال ديگرى واگذار شده است. (2)

اصول و نكاتى در علم تفسير

اشتباه اساسى پلوراليست‏ها در تفسير آيات و استناد كثرت‏گرايى به قرآن از غفلت‏يا ناديده انگاشتن اصول و روش‏هاى تفسير قرآن سرچشمه مى‏گيرد. بنابراين، در ذيل، به بعضى از اصول علم تفسير اشاره مى‏شود:
1. توجه به مضمون، شان نزول و صدر و ذيل آيه: كثرت‏گرايان در تقرير مدعاى خود، تنها به ظهور بدوى آيه و در مواردى، به بخشى از آيه اتكا كرده و مدخليت آيه قبل يا بعد را ناديده مى‏انگارند.
2. توجه به كل قرآن: از آن‏جا كه قرآن كتاب خداوند حكيم است، با وجود نزول تدريجى آن در طول‏23 سال، آياتش از نظم و انسجام خاصى برخوردار است و به تعبير خود قرآن، در آن هيچ تهافت و اختلافى ديده نمى‏شود. (3) بر اين اساس، در تفسير دو آيه، بايد به مجموع آيات توجه نمود و در صورت وجود هرگونه شبهه و ابهام، بايد آن را با تامل در آيات ديگر، حل و فصل كرد. به ديگر سخن، بايد تفسير قرآن را از خود قرآن طلبيد; «القرآن يفسر بعضه بعضا.» (4)
3. توجه به شارحان حقيقى: در صورت رفع نشدن ابهام از آيه‏اى، بايد به تفسير شارحان و مفسران حقيقى كلام الهى - پيامبر اكرم و ائمه هدى‏عليهم‏السلام - مراجعه كرد; چرا كه قرآن حاوى آيات متشابه و داراى بطون متعدد است و به تصريح خود، درك عمق آن‏ها، اختصاص به مطهرون، - كه مصداق بارز آن ائمه اطهارعليهم‏السلام هستند - دارد; «لا يمسه الا المطهرون.» (واقعه:79)

مستندات قرآنى كثرت‏گرايان

چنان كه اشارت رفت، كثرت‏گرايان مى‏كوشند با استناد نظريه خود به شريعت، ادله و شواهدى از آن ارائه دهند كه گام اولين آن‏ها تمسك به ظواهر برخى آيات است. اما با وجود اين، به قاعده علم تفسير و هرمنوتيك ملتزم نماندند و در تفسير و استناد به آيات، اصول و روش بحث‏هاى تفسيرى را سهوا يا عمدا رعايت نكردند. در ذيل، مستندات قرآنى آنان تحليل و نقد مى‏شود:

مستند اول: اسلام; تسليم مطلق به خدا

گوهر و لب نظريه «پلوراليزم‏» بر اين نكته استوار است كه حقيقت دين و اسلام، كه خداوند آن را از انسان مى‏خواهد. تسليم مطلق و سر تعظيم فرودآوردن بر آستان قدس حضرت حق است. اما اين‏كه آن در قالب آيين خاصى مانند يهود يا مسيح يا اسلام تحقق پيدا كند، تاثيرى در ماهيت آن نمى‏گذارد.
كثرت‏گرايان بر اين باورند كه از منظر قرآن، «اسلام‏» معناى عام - يعنى تسليم مطلق به خدا - دارد كه شامل تمامى اديان، به خصوص اديان اهل كتاب، مى‏شود. رهاورد اين باور آن است كه گام‏نهادن‏بر صراطمستقيم و اسلام اختصاص به امت اسلام ندارد و شامل‏پيروان‏اديان‏ديگرنيزمى‏شود.آن‏هابه‏آيات‏ذيل استناد مى‏كنند:
1. حضرت ابراهيم‏عليه‏السلام از خداوند اسلام حقيقى و امتى مسلمان از نسل خويش درخواست مى‏كند: «ربنا واجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة.» (بقره:127)
2. حضرت موسى‏عليه‏السلام‏نيزقوم‏خودرا «مسلمين‏» مى‏خواهند: «و قال‏موسى‏ياقوم‏ان كنتم‏آمنتم بالله‏فعليه‏توكلواان‏كنتم‏مسلمين.»(يونس: 84)
آقاى بازرگان با اشاره به آيات مزبور، مى‏نويسد: «قرآن بر خلاف ما، كه اسلام و مسلمانى را به خصوص خودمان گرفته‏ايم، گروندگان صالح ساير پيغمبران را مكرر مسلمان مى‏خواند... چطور مى‏شود در نزد خدا فقط آيين امت آخرالزمان دين محسوب شود، در حالى كه از ساير پيغمبران و كتب آن‏ها همه جا تجليل و تاييد به عمل مى‏آيد.» (5)
3. «و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه.» (آل عمران: 85) آيه مزبور دليل روشنى بر رد «پلوراليزم‏» است. اما برخى از آن‏ها كه مى‏خواهند شمارگان ادله قرآنى مدعاى خود را بيش‏تر كنند، تفسير موافق نظريه خود عرضه داشته و اسلام را در اين آيه، به تسليم مطلق و به اصطلاح خود، «اسلام واقعى‏» تفسير كرده‏اند; چنان كه آقاى سروش مى‏نويسد: «شما اگر به تفسير الميزان مرحوم‏علامه‏طباطبائى‏مراجعه‏كنيد،آن‏جاخواهيدديدكه‏ايشان‏اسلام را درست‏به همين معناى «اسلام واقعى‏»، كه ما گفتيم، گرفته‏اند و گفته‏اند كه منظور حقيقت تسليم در برابر خداوند است.» (6)
ايشان پس براى تاييد تفسير خود، به روايت‏حضرت على‏عليه‏السلام استشهاد مى‏كند كه فرمودند: «الاسلام هو التسليم.» (7) (درباره صحت و سقم انتساب نظر مذكور به علامه طباطبائى در ادامه، توضيح داده خواهد شد.)
4. «ان الدين عندالله الاسلام.» (آل عمران:19) برخى اسلام را در اين آيه مانند آيه پيشين، به تسليم مطلق تفسير كرده و كوشيده‏اند از آن حقانيت اديان متعدد را استنتاج كنند. آقاى بهاءالدين خرمشاهى براى اين منظور، با اشاره به تفسير بعضى از مفسران اسلام به تسليم مطلق مى‏نويسد:
«بعضى از مفسران از جمله شيخ طوسى، زمخشرى، طبرسى در جوامع الجامع، بيضاوى و از معاصران، جمال الدين قاسمى و مرحوم محمدجواد مغنيه، اسلام را در اين‏جا نه به معناى اسلام محمد [دين مبين اسلام]، بلكه اسلام ابراهيمى مى‏گيرند; يعنى توحيد و تسليم در برابر خداوند.» (8)

نقد و نظر

درارزيابى‏دليل‏نخست‏كثرت‏گرايان، نكات ذيل در خور تامل است:
1- انحصارگرايى در تفسير اسلام: در اين كه «اسلام‏» به معناى تسليم و خضوع است، ترديدى وجود ندارد، اما نكته اساسى توجه به معانى استعمالى آن در قرآن مجيد است. با تامل در مجموعه آياتى كه در آن‏ها واژگان «اسلام‏» و هم‏خانواده‏هاى آن از باب افعال به كار رفته، (9) مى‏توان سه معناى ذيل را استنتاج كرد:
الف. تسيلم و خضوع در برابر خدا: در آيات متعدد، مقصود از اسلام و هم‏خانواده‏هاى آن همان تسليم و خضوع در برابر خداوند مى‏باشد كه گوهر اديان الهى است. پيامبران‏عليهم‏السلام پيش از حضرت محمدصلى الله عليه وآله اسلام را در زبان خود، به معناى خضوع و تسليم در برابر آفريدگار هستى به كار مى‏برند.
ب. معناى تكوينى: دومين معناى «اسلام‏» در قرآن، تسليم - به معناى انقياد و تاثر جبرى و تكوينى موجودات از امر الهى - است; مانند آيه «و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا و كرها و اليه ترجعون.» (آل عمران:83)
تسليم و اسلام تمامى اهل آسمان‏ها و زمين به معناى انقياد و فرمان‏بردارى تكوينى آنان از امر الهى است. گواه آن قيد «كرها» است; زيرا تسليم اجبارى و از روى كراهت‏با معناى خضوع ناسازگار است.
ج. آيين خاص اسلام: در برخى از آيات، مقصود از اسلام نه مطلق اديان آسمانى و تسليم در برابر خدا، بلكه شريعت‏خاص حضرت محمدصلى الله عليه وآله است; مانند «واتممت عليكم نعمتي و رطيت لكم الاسلام دنيا.» (مائده:3)
آيه مزبور، كه در ماجراى غدير خم و معرفى جانشينى پيغمبرصلى الله عليه وآله نازل شده، از آيين آن حضرت به «اسلام‏» تعبير كرده است. «قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين ءاسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا.» (آل عمران: 20) اين آيه خطاب به يهوديان و مسيحيان - كه به اعتراف كثرت‏گرايان داراى اسلام واقعى‏اند - و مشركان مى‏فرمايد: اسلام آوريد تا درهاى هدايت‏به روى شما بازگردد. روشن است كه اسلام در آيه مزبور صرف تسليم به خدا نيست; چرا كه آنان به زعم خود واجد آن‏اند. بلكه مقصود، پذيرفتن آيين اسلام است. ده‏ها آيه ديگر نيز وجود دارد كه در آن‏ها، اسلام به معناى «شريعت اسلام‏» استعمال شده است.
تكثر و اختلاف معانى «اسلام‏» در قرآن، ما را به اين نكته رهنمون مى‏سازد كه در تفسير آن، مطابق اصول و قواعد زبانى و تفسيرى، نبايد انحصارگرا بود و در همه موارد، «اسلام‏» را به معناى تسليم مطلق يا آيين خاص تفسير و استعمال كرد، بلكه بايد تفسير آن را با مداقه در معنا و صدر و ذيل آيه و شواهد ديگر به دست آورد. اما متاسفانه نكته مزبور ناديده انگاشته شده و كثرت‏گرايان در تفسير آيات، رو به انحصار آورده‏اند; تنها به يك يا بخشى از آن بسنده كرده و بدون ملاحظه آيات و قراين ديگر، به معناى لغوى آن دست زده‏اند.
2- سازگارى اسلام امت‏هاى پيشين با انحصارگرايى اسلامى: اين كه قرآن امت‏هاى پيامبران پيش از اسلام را مسلمان مى‏خواند، به اعتبار حق انگاشتن اديان پيشين در ظرف خاص خود است; به اين معنا كه گوهر دين، كه همان تسليم و خضوع در برابر خداست، در قلب‏هاى‏امت‏هاى‏پيشين‏باتصديق پيامبران آسمانى زمانشان، جاى گرفته‏است.از اين منظر، دين‏داراى‏حقيقت‏واحدبه‏شمار مى‏آيد. (10)
بنابراين، در نام‏گذارى امت‏هاى پيشين به «اسلام‏» از سوى قرآن ترديدى وجود ندارد. اما نكته مهم بقا و استمرار حقانيت آنان باظهور آيين اسلام است. آياتى كه مهندس بازرگان به آن‏ها استناد كرده، مثبت مدعا نيست. علاوه بر آن، آيات متعدد ديگرى خلاف آن را اثبات مى‏كنند. ولى تحليل اين نكته كه قرآن كريم باز هم پس از ظهور اسلام، اهل كتاب را تمجيد و آنان را به حقانيت توصيف مى‏كند، در ادامه خواهد آمد.
3- توجه نكردن به آيات پيشين: دكتر سروش بدون توجه به اين نكته، به تاييد كثرت‏گرايى پرداخته است، در حالى كه ظاهر آيه مزبور دلالت مى‏كند كه مقصود از «اسلام‏»، آيين اسلام است. اين دلالت‏با نگاهى به آيات پيشين، كه مورد غفلت واقع شده است، روشن مى‏شود. (11)
در آيات پيشين سخن از اخذ ميثاق خداوند از امت‏هاى پيشين مبتنى بر پيروى از حضرت محمدصلى الله عليه وآله به ميان آمده و در آن‏ها، اهل كتاب به دليل نپذيرفتن نبوت آن حضرت، به شدت توبيخ گرديده و به عنوان «فاسق‏» توصيف شده‏اند. با توجه به انسجام كامل آيات الهى و ناسازگار نبودن آن‏ها، تعيين «اسلام‏» در شريعت پيامبرصلى الله عليه وآله ضرورى است; زيرا در صورتى كه اسلام در آيه عام و شامل اديان ديگر باشد، با آيات پيشين تناقض پيدا خواهد كرد.
4- توجه نداشتن به آيات بعد: (12) كثرت‏گرايان همچنين; ناديده انگاشتن آيات بعد، در حقيقت دست‏به تحريف كلام الهى زده‏اند: زيرا آيات پيش مانند آيات پيشين، به توبيخ اهل‏كتاب مى‏پردازد و ظاهرنشان مى‏سازد كه اختلاف و عدم انقياد آنان در مقابل اسلام پس از محل و از روى ظلم و عداوت است. از اين‏رو، قرآن آنان را كافر به آيات الهى و مستحق عذاب مى‏داند و تاكيد مى‏كند كه يگانه راه هدايت آن‏ها منحصر به پذيرفتن شريعت اسلام است.
به ديگر سخن، هر چند صدر آيه به تنهايى مى‏تواند مطلق و شامل اسلام نيز باشد، اما مضامين آيات بعدى، به خصوص تكرار واژه «اسلام‏» به صورت «فان اسلموا فقد اهتدوا»، مفسر و مقيد مطلق صدر آيه است و درصدد بيان اين نكته است كه دين، كه تسليم مطلق است، در هر عصرى تجلى و ظهور خاصى دارد. نمود خاص آن در عصر حضرت محمدصلى الله عليه وآله، ايمان و تسليم به شريعت آن حضرت است.
اما در پاسخ به دكتر سروش در حديث‏حضرت على‏عليه‏السلام، كه اسلام را به تسليم تفسير فرموده است، بايد گفت: حضرت در اين حديث‏شريف، در مقام بيان حقيقت اسلام است كه گوهر اديان را مى‏سازد يا آن كه در مقام تفسير آيين اسلام به لازمه آن است; به اين معنا كه اسلام مستلزم خضوع انسان و تسليم كامل او در برابر خداوند است.
اما اين كه حضرت در اين حديث در مقام بيان تعميم اسلام به مطلق اديان است‏به گونه‏اى كه آن‏ها نيز در عرض آيين اسلام، دين حق باشند، بر خلاف ظاهر حديث است. شواهد و قراين ديگر تاييد مى‏كند كه آيين اسلام در نظرگاه امام على‏عليه‏السلام، آيينى كامل و ناسخ است، آن حضرت اسلام را دين برگزيده خدا و غالب، و اديان ديگر را در برابر آن، ذليل و مغلوب توصيف مى‏كنند. اين روايات باتفسيرى كه كثرت‏گرايان از حديث مزبور عرضه مى‏كنند، هم‏خوانى ندارد، مگر اين كه گفته شود - نعوذ بالله - حضرت تطور راى داشته و از لوازم معرفت‏بشرى مصون نبوده است!
5- تحريف راى مفسران: پلوراليست‏ها براى بالا بردن عده و عده خود و شكل دينى و تفسيرى بخشيدن به نظريه خود، به تحريف كلام و نظر مفسران بزرگ‏روى آورده و سعى نموده‏اند با نقل بخشى از عبارت آنان، در تفسير اسلام به تسليم مطلق، چنين وانمود مى‏كنند كه آنان نيز با تعميم اسلام به تسليم مطلق، طرفدار حقانيت اديان ديگرند. اشتباه عمدى يا سهوى آنان در فهم نكردن مقصود مفسران از تغيير مزبور است.
همان‏گونه كه در تعريف دين و شريعت گفته شد، گوهر دين يكى بيش نيست و آن تسليم و خضوع در برابر خداوند است. مفسران با تعريف اسلام، متذكر مى‏شوند كه گوهر اين آيين همان تسليم است كه پيش از اين، در اديان ابراهيمى يافت مى‏شد. اما آنان پس از تعريف مزبور، تذكر مى‏دهند كه تسليم در برابر خداوند در هر زمانى، نمود خاصى دارد. حقيقت تسليم در عصر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله گرويدن به آيين او است و كسى كه خارج از آن باشد، اعم از اهل كتاب و غير آن‏ها، حقيقت اسلام برايش تحقق نيافته است. از اين‏رو، مفسران اهل كتاب را كافر و مستحق عذاب الهى مى‏دانند. (13)
براى اثبات اين مدعا و پرهيز از كلى‏گويى، به نصوص مفسران در اين مقوله اشاره مى‏شود:
شيخ طوسى (م 460 ق): ايشان همانند ساير مفسران، حقيقت دين الهى را واحد - تسليم مطلق - مى‏داند و اسلام حقيقى را نيز تسليم محض در برابر خداوند ذكر مى‏كند، اما خاطر نشان مى‏سازد كه دست‏يازيدن به حقيقت اسلام در عصر پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله، منوط به ايمان به آن حضرت است. به ديگر سخن، اسلام ابراهيمى وقتى واقعيت پيدا مى‏كند كه منجر به اسلام محمدى گردد; «و الاسلام يفيد الانقياد لكل ما جاء به النبى‏صلى الله عليه وآله.» (14)
وى در تفسير آيات بعد، تاكيد مى‏كند كه هدايت اهل كتاب به گام نهادن بر آستان اسلام محمدى‏صلى الله عليه وآله بستگى دارد (15) و در صورت روبرگردانى از آن، در شمار كافران خواهند بود. (16)
زمخشرى (م 528 ق): با توجه به آيات قبل، وى اسلام را در آيه شريفه، به «عدل و توحيد» تفسير مى‏كند و با توسل به آن، به نقد ديدگاه اشاعره، كه قايل به جبر و رؤيت الهى و منكر عدل خدا بودند، مى‏پرازد. (17) سپس با همين اصل، اسلام اهل كتاب را نيز مورد جرح قرار مى‏دهد; زيرا آنان به دو يا سه خدا روى مى‏آوردند.
وى در ذيل آيه مزبور و آيات ديگر، اهل كتاب را دور از اسلام حقيقى و صراط هدايت مى‏داند و تاكيد مى‏كند كه نپذيرفتن اسلام محمدى‏صلى الله عليه وآله به دليل روحيه رياست‏طلبى آنان است، در حالى كه در حقانيت آيين اسلام، شبهه‏اى نيست: «و لا شبهة فى الاسلام‏». (18)
شيخ طبرسى (م 548 ق): در تفسير مجمع البيان، ايشان نيز مانند شيخ طوسى، لازمه اسلام حقيقى را التزام به اسلام محمدى‏صلى الله عليه وآله ذكر مى‏كند (19) و منكران آن را كافر مى‏خواند. (20)
همو در تفسير جوامع الجامع - كه مورد استناد برخى مدعيان است - همانند تفتازانى وارد بحث‏شده و اهل كتاب را به دليل تصديق نكردن نبوت پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله، تكفير كرده و در ذيل آيه 20 همين سوره تصريح نموده كه يگانه دين و اصلى است كه تمامى انسان‏ها ملزم به قرار بدان هستند. (21)
بيضاوى (م 791 ق): وى پس از تفسير «اسلام‏» به تسليم در تفسير آيه، با صراحت مى‏گويد: تنها دينى كه مورد ضايت‏خداوند قرار گرفته فقط اسلام است; يعنى: توحيد و التزام به شريعت‏حضرت محمدصلى الله عليه وآله. (22)
در تفسير آيه 41 سوره بقره (آمنوا بما انزلت مصدقا لما معكم) با نقل حديث ضرورت تبعيت از حضرت موسى‏عليه‏السلام در صورت زنده بودن، بيان مى‏دارد كه هيچ‏گونه تنافى بين آن حضرت و پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله نيست; چرا كه بشارت به ظهور اسلام و لزوم پيروى از آن از آموزه‏هاى شريعت‏حضرت موسى‏عليه‏السلام بوده است (23) و اين آياتى را كه نيز جهانى بودن شريعت‏حضرت موسى‏عليه‏السلام يا فضيلت‏بر جهانيان دلالت مى‏كند - مانند «انى فضلتكم على العالمين‏» - به زمان خودشان محدود مى‏كند. (24)
محمدجمال الدين قاسمى (1332 ق): او در ذيل آيه‏19 سوره آل عمران، اسلام را به توحيد تعريف مى‏كند، اما نه به توحيد مطلق كه شامل اديان ديگر گردد، بلكه آن را مقيد به خضوع و التزام به شريعت‏حضرت محمدصلى الله عليه وآله مى‏كند. (25)
در تفسير آيات ديگر نيز بر وعده ظهور اسلام در اديان پيشين، توقف هدايت اهل كتاب به پذيرش اسلام و مانند آن تاكيد مى‏كند.
محمدجواد مغنيه (1979 م): وى مانند ساير مفسران، اسلام را به تسليم مطلق تفسير مى‏كند و از اين‏رو، امت‏هاى پيشين را داراى اسلام حقيقى مى‏داند، اما تاكيد مى‏كند كه حقيقت اسلام ابراهيمى در گرويدن به اسلام محمدى تحقق و معنا پيدا مى‏كند و در تفسير «فان اسلموا فقد اهتدوا» مى‏گويد: وراى اسلام محمدى جز كفر و ضلال نيست. (26)
علامه طباطبائى: دكتر سروش با تفسير «اسلام‏» به تسليم مطلق، پيروان اديان ديگر را از صاحبان تسليم و گوهر دين و در نتيجه،از رهروان صراط مستقيم معرفى كند و به عنوان تاييد نظر و تفسيرخود،تعريف علامه‏طباطبايى ازاسلام‏را مؤيد آن ذكر مى‏كند.
با تامل اجمالى در الميزان و آثار ديگر مرحوم علامه، نادرستى سخن او روشن مى‏شود. علامه‏رحمه الله اسلام را در آيه «ان الدين عندالله الاسلام‏» به تسليم مطلق، كه گوهر اديان الهى است، تفسير مى‏كند. اما متذكر مى‏گردد كه لازمه تفسير مزبور - يعنى به دست آوردن حقيقت تسليم - پذيرفتن اسلام محمدى است و از اين‏رو، تفسير مزبور - يعنى تعميم اسلام به تسليم مطلق - شامل اهل كتاب نمى‏شود; زيرا آنان با آگاهى از نبوت حضرت محمدصلى الله عليه وآله، راه طغيان در پيش گرفتند و سر از كفر درآوردند. (27)
ايشان تاكيد مى‏كنند كه آيه مورد بحث و آيات پس از آن در تاييد اسلام اهل كتاب، بلكه درمقام تهديد آنان به عذاب اخروى است. (28) پس در پايان بحث، در رد تفسير نادرست مزبور، مى‏فرمايند: تفسير بعضى از اين آيه مبنى بر آزادى اعتقاد در دين و آزاد گذاشتن مردم در آن، تفسير نابجايى است; چرا كه آيه اصلا در مقام بيان اصل مذكور نيست. (29)
شاهد ديگر آن كه هانرى كربن پرسيده بود: «همه اديان حق بوده و يك حقيقت زنده‏اى را دنبال مى‏كنند و همه اديان در اثبات وجود اين حققت زنده مشترك‏اند.» مرحوم علامه در نقد آن فرموده‏اند: «اسلام در حق كسانى كه عقايد حقه و مواد دينى براى ايشان بيان نشده يا بيان شده و نفهميده‏اند، كمال مسامحه را روا داشته و آن‏ها را «مستضعفين‏» مى‏نامد. در اسلام، هر چه تشديد است در حق كسانى روا داشته شده كه پس از روشن شدن حق و بيان شدن معارف دينى، از آن‏ها سرباز زنند.» (30)
اين سخن مدعيان در حالى است كه آنان از اصل «نسخ‏» در اسلام جانب‏دارى كرده‏اند كه پذيرش آن به معناى انكار حقانيت اديان پيشين در عصر ظهور اسلام است.
حاصل آن‏كه كثرت‏گرايان با تكيه بر تعريف: «اسلام‏» به تسليم مطلق و چشم‏پوشى از مقصود مفسران از تعريف مزبور، دست‏به تحريف آراء زده‏اند كه اين بر خلاف اصول و مشى مباحث علمى، به خصوص مباحث قرآنى و تفسيرى، است و اگر صاحب يك نظريه براى مدعاى خود موافقانى از عالمان معتبر نمى‏يابد، چه توجيه و ضرورتى دارد كه با تحريف كلام آن‏ها، به جعل موافق اقدام نمايد؟!

مستند دوم: تكثر اديان; خواست‏خدا

پلوراليست‏ها تكثر اديان و صراطها را به خواست و اراده خدا مى‏دانند; به اين معنا كه چون انسان‏ها داراى طبايع مختلف‏اند و در مناطق و زمان‏هاى گوناگون زندگى مى‏كنند، راه‏هاى ارتباطشان با خداوند نيز متفاوت خواهد بود. بر همين اساس، خداوند به سوى انسان‏ها پيامبران و اديان متعددى فرستاده است; چنان كه نوشته‏اند: «اولين كسى كه بذر پلوراليسم را در جهان كاشت‏خود خداوند بود كه پيامبران مختلف فرستاد و بر هر كدام ظهورى كرد و هر يك را در جامعه‏اى مبعوث و مامور كرد و بر ذهن و زبان هر كدام تفسيرى نهاد و چنين بود كه كوره پلوراليسم گرم شد.» (31)
آياتى كه براى تاييد و اثبات اين نظريه مورد استناد قرار داده‏اند عبارت است از:
1. «لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا و لو شاءالله لجعلهم امة واحدة و لكن ليبلوكم في ما آتيكم فاستبقوا الخيرات‏» (مائده: 48);
2. «ولوشاء الله لجعلهم امة واحدة و لكن يدخل من يشاء فى رحمته‏» (شورى: 8)
3. «ولوشاء ربك لجعل الناس امة و لا يزالون مختلفين الا من رحم ربك و لذالك خلقهم‏» (هود: 118 و119)
4. «و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات.» (بقره: 148)
يكى از نويسندگان در اين باره مى‏گويد: «به نظر مى‏رسد پلوراليزم معنايى عميق‏تر از آنچه مطرح مى‏كنند; دارد; يعنى براى هر قومى وجهه‏اى از راه تقرب به خداوند نهاده شده است و هر كس بايد از همان راهى كه در پيش روى اوست، در نيكوكارى بر ديگرى سبقت‏بگيبرد و اين دستور خدا هم هست.» (32)
وى آن‏گاه با استناد به آيات 148 سوره بقره و 48 سوره مائده مى‏گويد: «بر اين حقيقت دلالت دارند كه اولا، كثرت سفرا خواست الهى است; چرا كه «كان الناس امة واحدة‏» و لكن دور زمان اقتضا داشته است كه كثرت محقق شود... (33) اين كثرتى كه ما اكنون با آن مواجهيم در حقيقت راه‏هاى مختلفى است تعبيه شده از سوى خداوند و به سوى او، كه خود فرمود: «ولوشاء الله لجعلكم امة واحدة‏»; يعنى كه شما اكنون امت واحده نيستيد و صور مختلف داريد ولى «فاستبقوا الخيرات‏» و چون اين راه‏ها از سوى خداوند آمده است، همگى تام و تمام است و مى‏تواند پيرو را به بالاترين حدى كه براى انسان ممكن است‏يا به قول عرفا، به «فناء فى الله و بقاء بالله‏» برساند». (34)
آقاى بهاءالدين خرمشاهى نيز در پاسخ نقد نگارنده نوشته است: «خداوند كه آفريننده انسان است و از فطرت و طبيعت او و حيات و ذى جمعى و اجتماعى‏اش خبر دارد، مى‏داند كه انسان در عين آن كه اهل جمع و اجماع و تجمع است، اهل تفرقه و تفرق هم هست. لذا، مى‏فرمايد: «و اگر پروردگارت مى‏خواست مردم را امت‏يگانه‏اى قرار مى‏داد، ولى همچنان اختلاف مى‏ورزند (هود: 118) و با روان‏شناسى شگرف مى‏فرمايد: «كل حزب بما لديهم فرحون‏» (روم: 31); و قومى به آنچه دارند، دل‏خوش‏اند.» (35)

نقد و نظر

اشكال عمده در استناد تكثرگرايى به اديان، توجه نكردن به مضامين و آيات پيشين و پسين است. در ذيل، هر يك از آيات مورد بحث را به تفصيل مورد بحث قرار مى‏دهيم:

تحليل آيه 48 مائده

1- وجود تفاسير مختلف و معتبر: عالمان و مفسران صدر اسلام و قدما در طول چهارده قرن، براى تفسير اين آيه تفاسير و قرائت‏هاى گوناگونى عرضه داشته‏اند كه وجه اشتراك همه آن‏ها دلالت نداشتن اين آيه بر تاييد اديان ديگر است كه در ذيل به آن اشاره مى‏شود:
الف. مشيت قدرت: مقصود از آيه 48 مائده اين است كه قرآن مى‏فرمايد: اگر خدا مى‏خواست، اين قدرت را داشت كه با اكراه و قدرت مطلق خود، تمامى انسان‏ها را بر دين حق ملزم و منقاد كند، اما مشيت‏خداوند بر ايمان اجبارى مردم تعلق نگرفته، بلكه مشيت و خواست الهى در آزاد گذاشتن مردم بر انتخاب دين حق است تا با انتخاب دين حق، استحقاق عبوديت و پاداش الهى را كسب كنند. اما اعطاى اين آزادى به معناى تاييد اديان ديگر يا معاف بودن متخلفان از مجازات نيست، نظير استعمال مزبور در آيات ديگر نيز يافت مى‏شود; مانند:
«و على الله قصد السبيل و منها جائر ولوشاءالله لهداكم اجمعين‏» (نحل:9)«ولو شئنا لآتينا كل نفس هداها.» (سجدة:13)
هدايت انسان هدف و غايت اصلى خداوند است، اما او نمى‏خواهد آن را با قدرت و به اجبار به دست آورد، بلكه مشيت الهى بر هدايت اختيارى تعلق گرفته است. در عين حال، بر عاصيان وعده عذاب داده است. اما اين كه استدلال كرده‏اند آيه شريفه مذكور دلالت دارد بر اين كه اگر خداوند مى‏خواست، مردم را امت واحد - يعنى بر يك دين حق - قرار مى‏داد، اما چون چنين نكرده است، معلوم مى‏شود كه تكثر اديان خواست الهى است، در تحليل آن بايد گفت: مقصود از «شاء الله‏» مانند آيات اشاره شدن قصد تكوينى و اجبارى است، نه تشريعى; به اين معنا كه خداوند نمى‏خواهد با اكراه مردم را به سوى دين واحد حق سوق دهد. اما اين‏كه كدام يك از اديان موجود دين حق است، اين آيه در مقام بيان آن نيست، آن را بايد از آيات ديگر يافت. اين تفسير را شيخ طبرسى به قتاده و حسن نسبت مى‏دهد. (36)
ب. تكثر شرايع و نسخ آن‏ها: ابن عباس، از مفسران صدر اسلام، تفسير ديگرى ارائه مى‏دهد; وى معتقد است كه مقصود آيه اين است كه اگر خداوند مى‏خواست، مردم را بر محور يك دين حق در پرتو پيامبران الهى‏عليهم‏السلام جمع مى‏كرد و دين و شريعت از آدم تا خاتم يكى بين نبود و شرايع دچار تبدل و نسخ نمى‏شد. اما خداوند چنين نكرده بلكه اديان و شرايع متكثرى فرستاد و در شرايع پيشين تبدل انجام گرفت و توسط آيين خاتم منسوخ شدند. (37)
علامه طباطبايى‏رحمه الله با تعليل بيش‏ترى از اين تفسير جانب‏دارى كرده و معتقدند كه از مقصود «امة واحدة‏» در آيه شريفه، وحدت و يكنواختى استعدادها و بسترهاى پذيرش شرايع در بين انسان‏هاست; به اين معنى كه قرآن مى‏فرمايد: اگر خداوند مى‏خواست، مى‏توانست زمينه‏ها و استعدادهاى انسان‏ها را يكدست و يك‏نواخت‏بيافريند تا آن‏ها از ابتدا تا انتها، تنها قابليت و شايستگى يك شريعت را داشته باشند و در اين فرض، سخن از تكثر و تكامل شريعت‏به ميان نمى‏آمد، اما خداوند چنين نكرد، بسترى فراهم آورد تا انسان رو به رشد و تكامل نهد و اين با صرف اختلاف در مناطق جغرافيايى يا زبانى و نژادى ميسر نمى‏شود، بلكه راه آن اختلاف به حسب گذشت زمان و بالندگى استعدادهاى آدمى در پذيرش شريعت كامل است تا بدين‏سان، انسان قدم به عرصه امتحان بزرگ الهى بگذارد. (38)
بنابراين، از منظر علامه، آيه شريفه در مقام بيان و توضيح علت و راز اختلاف و تكثر شرايع پيشين است، به ديگر سخن، آيه مزبور و ديگر آيات در مقام اخبار از تكثر شرايع و تبيين اختلاف آن‏ها است. اما اين كه آيات مورد بحث علاوه بر آن، اعتبار و حقانيت‏شرايع پيشين را به زمان حاضر نيز سوق دهند، از ظاهر آيات برنمى‏آيد.
ج. نفى بعثت: تفسير سوم اين است كه اگر خداوند مى‏خواست مردم امتى واحد گردند، اصلا پيغمبرى را مبعوث نمى‏كرد تا مردم در پرتو عقل خود، گام بردارند و امت واحد شوند. اما او براى هدايت آنان، پيامبرانى فرستاد تا مردم با پيروى از آن‏ها، به درگاه حق نايل آيند، هر چند لازمه آن، عدم گرويدن بعضى مردم و در نتيجه اختلاف امت است.
رهاورد وجود تفاسير مختلف و معتبر اين است كه آيه مزبور داراى تفاسير معتبرى از سوى مفسران در طول چهارده سده است كه هيچ كدام از آن‏ها كم‏ترين دلالتى بر مدعاى كثرت‏گرايان نمى‏كند. و اگر به فرض تفسير آنان را به عنوان يك تفسير جديد در رديف تفاسير پيشين، كه از امثال ابن عباس، شيخ طبرسى و علامه طباطبائى نقل شده است و بدون ترجيح قرار دهيم، حداكثر دلالت آن افزودن يك تفسير جديد به صورت احتمال و فرضيه است، ولى مادام كه تفسير جديد، تفاسير و مبانى قرآنى ديگر انحصارگرايى را مورد جرح قرار ندهد، نمى‏توان تكثرگرايى را به آيه مزبور استناد داد. به ديگر سخن، تفاسير و قرائت‏هاى عرضه شده درباره دلالت آيه، متعارض خواهند بود و براى به دست آوردن موضع قرآن، بايد به آيات ديگر مراجعه كرد. اما - همان‏گونه كه خواهد آمد - نه تنها آيات ديگر كوچك‏ترين دلالتى بر مدعاى كثرت‏گرايان ندارد، بلكه همين آيه مورد بحث نيز دليل بر عكس مدعاى آن‏هاست.
2- ناديده انگاشتن آيات پيشين: گفته شد كه كثرت‏گرايان در مستندات خود، نوعا به يك يا بخشى از يك آيه استناد كرده وآيات پيشين و پسين يا صدر و ذيل آيه مورد بحث را ناديده انگاشته‏اند. اما تامل در آيات پيشين ضعف و سستى استدلال آنان را نشان مى‏دهد.
در اين آيات، خداوند به رسول خودصلى الله عليه وآله درباره ايمان نياوردن اهل كتاب تسلى مى‏دهد: «يا ايهاالرسول لايحزنك الذين يسارعون فى الكفر من الذين قالوا آمنا بافواههم ولم تؤمن قلوبهم و من الذين هادوا.» (مائده: 41) و در اين آيه، قرآن «مهيمن‏» و حاكم بر كتب پيشين وصف شده است: «و انزلنا اليك الكتاب بالحق مصدقا لما بين يديه و مهيمنا عليه.» (مائده: 48)
معناى «مهيمن‏» - چنان كه اهل لغت و تفسير ذكر كرده‏اند - عبارت از سلطه، حاكميت، مراقبت و انواع تعرف است. بنابراين، قرآن داراى سلطه و حاكميت‏بر تورات و انجيل و امثال آن‏هاست و همان‏گونه كه علامه طباطبائى‏رحمه الله ذكر كرده‏اند، هيمنت قرآن بر كتاب مقدس با حفظ اصول ثابت و فطرى آن و تغيير و نسخ آموزه‏هاى فرعى‏اش تحقق مى‏يابد. (39)
نكته ديگر اين‏كه ذكر وصف «ميهمن‏» پس از وصف «مصدق‏» براى زدودن توهم تاييد كامل قرآن بدون هيچ تغيير و تحولى در آن است كه احتمال داشت تكثرگرايان آن را دستاويز مدعاى خود قرار دهند.
آيه مورد بحث «ولوشاء الله لجعلكم امة واحدة‏» به همين نكته اشاره مى‏كند كه اگر خداوند مى‏خواست، شرايع پيشين را منسوخ نمى‏كرد، اما همه چيز از جمله، نسخ و اين كه كدام كتاب آسمانى «مهيمن‏» باشد، به اراده الهى بستگى دارد.
3- اختلاف در دين; معلول هواى نفس: برخى از تكثرگرايان كوشيده‏اند تا اختلاف مردم در دين و انتخاب دين خاص و نپذيرفتن دين ديگر را به عوامل طبيعى و فطرى استناد دهند; مثلا، نپذيرفتن اسلام از سوى اهل كتاب را مستند به دل بستگى آنان به قوم و مليت و دين و پيغمبر خودشان مى‏شمارند. بر اين اساس، چون خداوند نيز از اين نكته آگاهى داشته براى هر قومى پيغمبرى و دينى فرستاده است، چنان كه نوشتند: «واقعيت تاريخى اين است كه بشر، به تفرقه و فرقه شدن تمايل فطرى دارد... خداوند مى‏دانست كه هر پيامبرى از جانب او براى قوم خودش پيام وحيانى الهى را ببرد و مردم (كم يا بيش، همه يا گروهى) به آن بگروند و ايمان بياورند، در اين صورت، دل‏بسته ايمان خود خواهند شد و اگر يك يا دو، سه نسل بعد از آن‏كه با ايمان و دين خود انس گرفتند، پيامبر جديدى بيايد و بگويد دعوت و دين پيشين را رها كنيد و به دين جديدى كه من آورده‏ام بگرويد، اين كار براى مردم آسان نيست. همين است كه يهوديت، تاب قبول دعوت جديد مسيحيت را نداشت و مسيحيت تاب قبول دعوت جديد اسلام را و جنگ‏ها بين اين سه دين توحيدى فراوان درگرفته است.» (40)
آن‏گاه دو آيه ذيل را مؤيد مدعاى خود ذكر مى‏كنند: «لوشاء ربك لجعل الناس امة واحدة و لا يزالون مختلفين‏» (هود: 118) ; «كل حزب بما لديهم فرحون.» (روم: 32) (41)
در تحليل و نقد اين سخن، بايد گفت: دين و شريعت الهى فطرى و سازگار با نيازها و روحيات انسانى است (42) و اگر دين حق الهى به صورت ناب به انسانى عرضه شود كه گوهر فطرت او با اغراضى پست و گناه مكدر نشده، محال است كه از دين حق روبرگرداند.
حاصل آن‏كه حقيقت دين - يعنى تسليم در برابر خداوند - با پذيرفتن و انقياد امر الهى كه توسط پيامبران‏عليهم‏السلام ابلاغ مى‏شود، عينيت پيدا مى‏كند. اگر به فرض يهود پيام مسيح را، كه پيام الهى و فطرى بود، نپذيرفتند در حقيقت، اصل دين (تسليم) آن‏ها زير سؤال رفته است و نمى‏توان ادعا كرد كه آن‏ها بر فطرت خود باقى ماندند. آرى، آن‏ها تنها به تعصبات خشك و جاهلى خود، كه دور از حق است وفادار ماندند. درباره اسلام نيز نپذيرفتن آن از سوى يهود و مسيحيت، نه به دليل فطرت تفرقه دوست آنان و به تعبير نويسنده، «دلبستگى به ايمان خود»، بلكه به دليل روحيه حسادت و استكبار و ظلم آنان است كه بيش‏ترشان را به سوى عناد و عداوت با وجود علم به حقانيت اسلام سوق داد.
قرآن كريم در آيات متعددى اين راز را باز مى‏گويد:
«و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جاءهم العلم بغيا بينهم‏» (آل عمران:19)
«و ما اختلف فيه الا الذين اوتوا من بعد ما جائتهم البينات بغيا بينهم‏» (بقره:213)
و ده‏ها آياتى كه دعوت به وحدت مى‏كند و از تفرق در دين و انتخاب راه غير مستقيم (سبل) نهى مى‏نمايد كه اين‏جا مجال ذكر آن‏ها نيست. (43)
علامه طباطبائى‏رحمه الله در تفسير گرانسنگ خود، بين اختلاف مردم در امور دنيا و معيشت و اختلاف در دين، تفصيل قايل شده و تاكيد كرده‏اند كه منشا اختلاف مردم در دين جزء بغى و حسادت نيست. (44)
آرى، حساب مردم ناآگاه و جاهل به حقانيت آيين مقدس اسلام از حساب عالمان جداست; قرآن آنان را مستضعف و اميدوار به رحمت الهى توصيف مى‏كند.
اما استناد به آيه 32 سوره روم، قابل تامل و تعجب است; چرا كه همين آيه شريفه و آيه پيش از آن از جمله آياتى است كه صريحا تفرق در دين را نهى نمى‏كند و آن را از اوصاف مشركان مى‏شمارد: «... و لا تكونوا من المشركين من الذين فرقوا دينهم و كانوا شيعا كل حزب بما لديهم فرحون‏» (روم: 31)
آيه مزبور دل‏بستگى هر گروهى به متعلقات خود را انكار نمى‏كند، اما آن را هم تاييد نمى‏كند، بلكه در صورت تعارضى آن با فطرت و دين حنيف، آن را از اوصاف مشركان و اهل دوزخ مى‏شمارد.

تحليل آيه 8 شورى

در تفسير اين آيه نيز تفاسير گوناگونى عرضه شده، اما در هيچ يك از آن‏ها به رويكرد جديد كثرت‏گرايى اشاره نشده است:
1- مشيت قدرت: توضيح و شرح آن مانند آيه پيشين است و نيازى به تكرار ندارد. جبائى، (45) ، زمخشرى (46) و ديگران از اين تفسير جانب‏دارى كرده‏اند.
2- اشاره به معاد: برخى از مفسران برآن‏اند كه با نگاهى به آيات پيشين و ذيل همين آيه، ما را به اين نكته رهنمون كنند كه آيه اصلا اشاره‏اى به وحدت يا تفرق دين در دنيا ندارد، بلكه آيه درمقام بيان و توضيح حال مردم در قيامت است كه اگر خداوند اراده كند همه مردم را در قيامت داخل بهشت‏يا جهنم مى‏كند و بدينسان امت واحد شكل مى‏گيرد; چرا كه او مالك مطلق انسان‏هاست. آيه پيشين پيامبرصلى الله عليه وآله را ملزم مى‏كند كه مردم را از معاد بيم دهد. در آن روز، مردم دو دسته و دو طيف‏اند: «و تنذر يوم الجمع لا ريب فيه فريق فى الجنة و فريق فى السعير و لو شاء الله امة واحدة و لكن يدخل من يشاء في رحمته و الظالمون ما لهم من ولى و لا نصير.»
روشن است كه مورد بحث آيه در مساله معاد و تقسيم مردم به دو فرقه اهل جنت و اهل سعير است. ادامه آيه كه مى‏فرمايد: ورود به ساحل رحمت الهى در گرو مشيت اوست و براى ظالمان - يعنى مخالفان دين حق - ياورى نيست، شاهد ديگرى بر اختصاص بحث‏به مساله قيامت است.
علامه طباطبائى‏رحمه الله كه معتقد به تفسير قرآن با قرآن هستند، از اين تفسير حمايت مى‏كنند و تفسير اولى را نمى‏پذيرند. (47) برخى از قدماى مفسران نيز چنين قرائتى را ارائه داده‏اند. (48
اما اين‏كه چگونه كثرت‏گرايان آيه را از ظاهر، بلكه از نص خود برگردانده و آن را شاهد تكثرگرايى مى‏دانند، وجه آن روشن نيست و در صورت پذيرفتن آن به عنوان يك احتمال، دوباره اشكال پيشين مطرح مى‏گردد.

تحليل آيه 118 هود

در تفسير اين آيه، دو نظر معروف وجود دارد:
1- مشيت قدرت: با نگاهى به آيات قبل، معلوم مى‏شود كه آيه مزبور درصدد بيان اختلاف مردم در دين است; مثلا، خداوند در آيات پيشين، پيامبرصلى الله عليه وآله را از باب ايمان نياوردن مشركان به اسلام، دل‏دارى مى‏دهد و اين نكته را يادآور مى‏شود كه مشركان صدر اسلام مانند پدرانشان و امت‏هاى پيشين از پذيرفتن دين حق روى برگردانده بودند. (49) نكته مهم نه تاييد مردم در اختلاف دينشان، بلكه وعده عذاب كامل براى آن‏ها در قيامت است.
خداوند براى تسلى بيش‏تر پيامبر خود، به اعطاى كتاب آسمانى به حضرت موسى‏عليه‏السلام و اختلاف امت او در آن اشاره مى‏كند و در پايان آيه مهلت كافران در دنيا را مجددا خاطرنشان مى‏كند.
بنابراين، در آيات پيشين، سخن از اختلاف مردم در دين الهى و تقسيم آنان به متاله و ملحد به ميان آمده است. خداوند پس از آن در آيه مورد بحث، به قدرت مطلق خود اشاره مى‏كند كه اگر مى‏خواست همه مردم را در زير چتر دين حق جمع مى‏كرد. اما مردم را در اين راه آزاد گذاشت تا خودشان صراط مستقيم را برگزينند و در آخرت منتظر سزاى انتخابشان باشند و چون اراده خداوند بر انتخاب دين واحد از سوى مردم به صورت اكراه و اجبار تعلق نگرفته، از اين‏رو، مردم داراى مذاهب و اديان متفاوت‏اند.
بنابراين، آيه شريفه دلالت‏بر تكثر اديان مى‏كند. اما اين كه حقانيت اديان مختلف رانيز تاييد كند، آيه هيچ اشاره‏اى بدان ندارد. به نظر مى‏رسد در اين‏جا پلوراليست‏ها بين دلالت آيه بر تكثر اديان و حقانيت آن‏ها خلط كرده‏اند و آيات پيشين - كه ذكر شد - و ديگر آيات خط بطلان بر توهم ديدگاه تكثرگرايى مى‏كشد.
بيش‏تر مفسران همانند قتاده، (50) طبرسى، (51) طوسى، (52) و علامه طباطبائى (53) تقرير مذكور را تاييد كرده‏اند.
2- اشاره به معاد: برخى همانند ابومسلم آيه را ناظر به معاد مى‏دانند كه تقرير آن پيش‏تر گذشت. اما به نظر مى‏رسد با توجه به شواهد آيات پيشين، تفسير اول از نقاط قوت بيش‏ترى برخوردار است.

تحليل آيه 148 بقره

در تفسير اين آيه، ديدگاه‏هاى متفاوتى وجود دارد كه تنها به تفاسير معروف و كلى از آن اشاره مى‏شود:
1- اشاره به قبله: قول معروف اين است كه مقصود از «وجهه‏» در آيه شريفه، قبله - يعنى سمت و سوى نماز و عبادت - است; به اين معنا كه اقوام و اديان گوناگون هر كدام به سوى جهت و محل خاصى عبادت و كرنش مى‏كنند; مثلا; يهود به سوى بيت‏المقدس، مسيحيان به سوى مشرق (ناصرى محل تولد عيسى) و مسلمانان به سوى كعبه.
دليل اين تفسير آيات قبل و بعد است كه هر دو ناظر به مساله قبله و تغيير قبله مسلمانان از بيت‏المقدس به سوى كعبه است. (54) علاوه بر آن، «وجهه‏» در لغت - چنان اهل لغت مانند فرا، (55) راغب، (56) و ديگران ذكر كرده‏اند - از «وجه‏» يا «جهت‏» مشتق شده كه به معناى قصد و مقصد، نه طريق و منهج است و تفسير وجهه به قبله موافق معناى لغوى آن نيز خواهد بود.
شيخ طبرسى ديدگاه مزبور را به بيش‏تر مفسران نسبت مى‏دهد و فخر رازى آن را قول مفسران - غير از حسن - ذكر مى‏كند، از قدما، ابن عباس، مجاهد، قتاده و از قدماى متاخر; اكثر قريب به اتفاق آنان همانند، طبرسى، (57) طوسى، (58) بيضاوى، (59) مراغى، (60) زمخشرى، (61) آلوسى، (62) و از معاصران علامه طباطبائى (63) آن را در ذيل آيه شريفه ذكر كرده‏اند. مفسران درباره مضاف‏اليه «كل‏» و همچنين مرجع ضمير «هو» وارد مباحث فنى شده‏اند كه اين‏جا مجال اشاره به آن نيست. (64)
بنابراين، آيه اساسا ناظر به بحث اختلاف اديان نيست تا مورد استناد تكثرگرايان قرار گيرد.
2- اشاره به اختلاف شريعت: تعداد اندكى از مفسران «وجهه‏» را به شريعت و منهاج تفسير كرده‏اند; به اين معنا كه خداوند در اين آيه، سخن از اختلاف شرايع به ميان مى‏آورد. حسن از طرف‏داران معروف و قديمى اين تفسير است، اما تاكيد مى‏كند كه مقصود از اختلاف شرايع، اختلاف در «شريعت‏» در مقابل «دين‏» است; به اين دليل كه حقيقت دين يكى بيش نيست: اما قالب‏ها و چهارچوب‏هاى «شريعت‏» متعدد بوده و با تغيير اوضاع و ملت‏ها، آن نيز رو به تطور نهاده است. از اين‏رو، نظريه «نسخ‏» شرايع پيشين، نظريه‏اى صحيح و عقلانى است. (65)
برخى از مفسران مانند فيض كاشانى (66) آن را در كنار تفسير سابق ذكر كرده‏اند. طرف‏داراين اين ديدگاه در مرجع ضمير «هو» اختلاف نظر دارند; بعضى مرجع آن را «كل‏» مى‏دانند; به اين معنا كه براى هر قومى شريعت و راهى است كه آن فرد و قوم خود به سوى آن درحال حركت و سير است، بنابراين قول، اگرچه آيه دلالت‏بر تعداد اديان مى‏كند، اما ثبت‏حقانيت آن نيست. به ديگر سخن، آيه درمقام بيان و اخبار وضع مردم و امت‏هاست كه هر قوم و ملتى براى خود راهى انتخاب كرده‏انتد.
برخى ديگر مرجع «هو» را خداوند مى‏دانند; به اين معنا كه براى هر قومى منهج و طريقى است كه خداوند آن‏ها را به سوى هدف و طريقشان سير مى‏دهد. دراين فرض، اين‏سؤال‏مطرح مى‏شودكه مقصود از «وجهه‏» مطلق طريق، اعم از حق وباطل، است‏يا شريعت و آيين حق؟
استناد هدايت و راهنمايى به سوى باطل به خداوند خارج از شان متاله است، اگرچه كثرت‏گرا باشد. اما دليل اين‏كه خداوند مردم را به سوى شرايع حق سوق مى‏دهد، اصلى است كه قرآن كريم بر آن صحه گذاشته و شرايع و امت‏هاى پيامبران را مصاديق آن ذكر كرده است. ولى اين‏كه صحه‏گذاردن قرآن بر آن‏ها دلالت‏بر حقانيت اديان ديگر، به خصوص اهل كتاب، مى‏كند و اين كه مسيحى يا يهودى شدن با راه‏نمايى و سوق دادن خداوند صورت گرفته است; بايد گفت: استنتاج چنين رهيافتى اولا متفرع بر تفسير «وجهه‏» بر شريعت - بر خلاف ظاهر آن - و همچنين برگرداندن ضمير «هو» به «الله‏» است كه خود جاى تامل دارد. ثانيا، اين تفسير مخالف آيات ديگر، بلكه حتى ماقبل آيه (67) مورد بحث است كه به صراحت، دلالت‏بر هدايت نيافتن و شقاق اهل كتاب مى‏كند و نپذيرفتن اسلام را مستند به تبعيت آنان از هواهاى نفسانى خودشان مى‏كنند ازاين‏رو، هيچ وجهى براى استنباط تكثرگرايى از آيه مزبور وجود ندارد.
3- اشاره به اختلاف غايت: تفسير سوم، كه تفسيرى دقيق و عرفانى بوده و با معناى لغوى «وجهه‏» نيز موافق است، مقصود از «وجهه‏» را جهت و غايت مى‏داند و آيه بر اين نكته دلالت مى‏كند كه براى هر قومى در مسير دنيوى خود، به حسب استعداد و لياقتش، مسير و مقصد كمالى وجود دارد كه خداوند آن را بدان هدف توجه مى‏دهد (بازگشت ضمير هو به الله) يا اين‏كه خود قوم و انسان بدان مقصد متوجه است. محى الدين عربى چنين تفسيرى عرضه داشته است كه تنقيح بيش‏تر آن مجال بيش‏ترى مى‏طلبد. (68)
حاصل آن‏كه تفسير تكثرگرايان از آيه به سود خود، يك تفسير ابداعى است كه با آيات قبل و بعد آيه مورد بحث و آيات ديگر ناسازگار است و تاويل معناى آيه بدان تفسير، به ناديده‏انگاشتن سه تفسير معقول و معروف - كه خود به ديدگاه‏هاى گوناگونى تفسيم مى‏شود - بستگى دارد و در صورت پذيرفتن آن به عنوان يك فرضيه، اشكال پيشين تكرار مى‏شود.
برخى تحليل آيه شريف (فاستبقوا الخيرات) را مستند ديگرى براى «پلوراليزم‏» ذكر مى‏كنند; زيرا آيه عموم مردم را به مسابقه و انجام خيرات براى نيل به قرب الهى دعوت مى‏كند و اين دعوت و مسابقه در صورتى معنا و مفهوم پيدا مى‏كند كه همه مردم از شرايط و زمينه يكسانى براى انجام مسابقه برخوردار باشند و آن با صراط مستقيم و حق انگاشتن طريق و دين آنان عينيت پيدا مى‏كند.
«در مسابقه هم، براى آن‏كه عادلانه باشد، همه بايد از شرايط يكسانى برخوردار باشند; چنان كه در مسابقه دو، همه در يك خط مى‏ايستند و هيچ كس نبايد يك قدم جلوتر يا عقب‏تر از ديگرى باشد. پس، از آيه «فاستبقوا الخيرات‏» استنباط مى‏شود كه هر يك از اديان الهى راه رسيدن به خداست.» (69)
اينان همچنين مدعى شده‏اند كه «الخيرات‏» - كه به عنوان شرط مسابقه ذكر شده - در همه اديان الهى مانند اسلام و يهوديت‏به صورت يكسان محقق است. (70) ترديدى نيست كه خداوند همه مردم جهان، اعم از اهل كتاب و غير آنان را به اسلام محمدى‏صلى الله عليه وآله دعوت كرده است و بر اين مطلب ده‏ها و بلكه صدها آيه دلالت دارد. در حقيقت، خط آغاز مسابقه حقيقى از همين نقطه شروع مى‏شود و به تعبيرى، شرط حضور در مسابقه ثبت نام در دفتر شريعت اسلام است و كسانى كه نامشان در اين دفتر حك نشده، اصلا در دور مسابقه نيستند تا سخن از شرايط عادلانه و ناعادلانه به ميان آورند، قرآن كريم افراد خارجان از اين مسابقه از جمله اهل كتاب را كافر، فاسق، معاند و اهل عذاب مى‏خواند و بدين‏سان، مردود بودن آنان را از پيش اعلام كرده است.
به ديگر سخن، خطاب «فاستبقوا» به حاضران در مسابقه - يعنى مسلمانان - است كه تمامى مفسران نيز اين را تاييد مى‏كنند. اگر به فرض دعوت به خيرات را عام و شامل اهل كتاب نيز بدانيم، معناى اين سخن آن است كه براى هر قوم طريق و شريعت‏خاصى وجود دارد و خدا از پيروان شرايع مى‏خواهد كه در صورت نپذيرفتن شريعت كامل و آخرين الهى از باب حداقل هم كه شده، راه خيرات و احسان را پيشه كنند; مانند دعوت اهل كتاب به اصل مشترك اديان ابراهيمى - يعنى توحيد (71) - كه خداوندبارها آنان را به اسلام محمدى‏صلى الله عليه وآله فرا خوانده، اما تاكيد كرده است كه در صورت نپذيرفتن اسلام، دست‏كم، به اصل توحيد پاى‏بند بمانند. بنابراين، اولا خطاب آيه مختص مسلمانان است. ثانيا، در صورت تعميم، از آن، صرف دعوت به كارهاى خير استفاده مى‏شود و آيه هيچ دلالتى بر تاييد حقانيت‏شرايع گوناگون ندارد.

مستند سوم: استعمال «صراط مستقيم‏» به صورت نكره

در باور كثرت‏گرايان، قرآن از «صراط مستقيم‏» به صورت مطلق و نكره سخن مى‏گويد كه مقصود از چنين كاربردى ابلاغ اين نكته است كه هر پيامبرى براى خود و امتش يك «صراط مستقيم‏» دارد و ما با كثرت پيامبران و يا دست‏كم، پيامبران صاحب شريعت، با صراطهاى مستقيم مواجه خواهيم بود. برخى از آيات مستند كثرت‏گرايان عبارت است از:
1- «انك على صراط مستقيم‏» (زخرف:43) آن‏ها معتقدند كه آيه شريفه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله را تنها به گام برداشتن او بر يك منهج و صراط مستقيم توصيف مى‏كند واز آن چنين برمى‏آيد كه ما نه با يك «صراط مستقيم‏» خاص و معروف مانند آيين اسلام، بلكه با صراطهاى مستقيم و حق مواجه‏ايم. دليل ادعا و استناد مزبور مطلق و نكره ذكر شدن «صراط مستقيم‏» مقيد شده آن با «ال‏» معرفه و عهد است تا اختصاص آن به صراط مستقيم خاص و معلوم - يعنى ريعت‏حضرت محمدصلى الله عليه وآله - استنتاج نگردد.
2- «انك لمن المرسلين على صراط مستقيم‏» (يس: 4);
3- «يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما» (فتح: 2) دو آيه همانند آيه پيشين، خطاب به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله است و وجه استدلال آن نيز بعينه تكرار شده است.
4- «و هداه الى صراط مستقيم‏» (نحل:121) اين آيه ناظر به حضرت ابراهيم‏عليه‏السلام است كه خداوند مى‏فرمايد او را به صراط مستقيم هدايت كرده است.
دكتر سروش با استناد به آيات مزبور مى‏نويسد: «اين نكته را بايد به گوش جان شنيد و تصوير و منظر را بايد عوض كرد و به جاى آن كه جهان را واجد يك خط راست و صد خط كج و شكسته ببينيم، بايد آن را مجموعه‏اى از خطوط راست ديد كه تقاطع‏ها و توازى‏ها و تطابق‏هايى با هم پيدا مى‏كنند، بل حقيقت در حقيقت غرقه شد. و آيا اين‏كه قرآن پيامبران را بر صراطى مستقيم (صراط مستقيم) يعنى يكى از راه‏هاى راست، نه تنها صراط مستقيم (الصراط المستقيم) مى‏داند، به همين معنا نيست؟» (72)

نقد و نظر

دليل مزبور شايد يكى از ضعيف‏ترين ادله كثرت‏گرايان باشد كه به بعضى از كاستى‏هاى آن اشاره مى‏شود:
1- توجه نكردن به معناى «صراط مستقيم‏»: اشكال اساسى اين ديدگاه توجه نكردن به مفهوم صراط مستقيم در قرآن است. با نگاهى اجمالى به موارد استعمال آن در قرآن (قريب 32 مرتبه)، روشن مى‏شود كه مقصود از آن حقيقت دين - يعنى تسليم به امر الهى - است; چنان كه بعضى از آيات معرفت ربوبى همراه با تعبد و عبادت حق را «صراط مستقيم‏» معرفى مى‏كند: «و ان‏اعبدوني هذا صراط مستقيم‏» (يس: 61); «ان الله ربي و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم.» (آل عمران: 51)
از اين‏رو، در بعضى آيات صراط به خود خداوند اضافه شده است: «صراط الله الذى له ما فى السموات و الارض‏» (شورى: 53); «قال فبما اغويتني لاقعدن لهم صراطك المستقيم‏» (اعراف:16)
در برخى ديگر از آيات، «صراط مستقيم‏» به معناى هدايت در مقابل ضلالت‏به كار رفته است: «من يشاء الله يضلله و من يشاء يجعله على صراط مستقيم.» (انعام:39)
بنابراين، حقيقت «صراط مستقيم‏» همان عبوديت الهى و التزام به دين آسمانى است. «صراط مستقيم‏» مانند نور است كه در پرتو آن، انسان به قرب الهى مى‏رسد و همان‏گونه كه حقيقت نور واحد است و بيش از يكى نيست، «صراط مستقيم‏» نيز يكى است، اگرچه مانند نور، از شدت و ضعف برخوردار است.
اما «صراط مستقيم‏» الهى از زمان نخستين پيامبرصلى الله عليه وآله همواره با تطور زمان و استعداد پيامبران و امت‏ها روبه تكامل نهاده است. رهيافت وحدت حقيقت صراط، استعمال نشدن آن به صورت جمع است، بر خلاف «شريعة‏»، «منهاج‏» و «سبل‏» كه به صورت متعدد به صيغه جمع به كار رفته. ولى رهيافت مشكك و تطورپذير بودن آن استعمال در بيش‏تر موارد به صورت نكره است; (73) به اين معنا كه هر چند اصل صراط يكى است، اما صراط مستقيمى كه حضرت آدم‏عليه‏السلام - مثلا - از آن سخن مى‏گويد و بر آن رهنمون شده، از حيث كمال و تكامل غير از صراط مستقيمى است كه حضرت محمدصلى الله عليه وآله آن را ارائه داده و خود بر آن استوار است.
علامه‏طباطبائى‏رحمه الله‏دليل‏ديگرى‏نيزبراى‏تنكيرصراط ذكر مى‏كند و آن عظمت‏شان آن است كه در علوم ادبى عرب جارى است. (74)
از مطالب گذشته، روشن شد كه صراط مستقيم همانند حقيقت اسلام، در هر عصرى جلوه و مظهر خاصى دارد; مثلا، امت‏يهود تا زمان‏ظهورحضرت عيسى‏عليه‏السلام در «صراط مستقيم‏» گام‏برمى‏داشتند، اما با ظهور آن حضرت، ادامه استقامت صراط آنان بستگى به تسليم در مقابل شريعت‏حضرت عيسى‏عليه‏السلام داشت و در صورت نپذيرفتن آن حضرت، نه تنها آنان حظى از «صراط مستقيم‏» پيشين خود نداشتند، بلكه سر از كفر در مى‏آوردند; چنان كه آن حضرت امت‏يهود را به «صراط مستقيم‏» دعوت مى‏كرد و حقيقت آن را اصل توحيد و عبادت ذكر نمود: «ان الله ربي و ربكم فاعبدوه هذا صراط مستقيم فلما احس عيسى منهم الكفر قال من انصاري الى الله قال الحواريون نحن انصارالله امنا بالله و اشهد بانا مسلمون ربنا آمنا بماانزلت واتبعنا الرسول فاكتبنامع الشاهدين.» (آل عمران: 51 -53)
دقت در آيه شريفه، ما را به نكات ظريف و اساسى حقيقت «صراط مستقيم‏» و اسلام رهنمون مى‏شود:
آيه حقيقت صراط مستقيم را صرف توحيد نمى‏داند، بلكه ركن دوم آن را عبادت و پيروى از خدا ذكر مى‏كند و چون يهود به دليل ايمان نياوردن به حضرت عيسى‏عليه‏السلام، فاقد ركن دوم بودند، آيه آنان را خارج از مدار «صراط مستقيم‏» و كافر توصيف مى‏كند. در بخش دوم، حقيقت اسلام و مسلمان شدن را ايمان به كتاب آسمانى و پيروى از پيامبر عصر حاضر ياد مى‏كند.
نكته ديگر اين كه تعريف مزبور از «صراط مستقيم‏» اختصاص به عصر حضرت عيسى‏عليه‏السلام و قوم يهود ندارد و با ظهور حضرت محمدصلى الله عليه وآله هر كس به دين او نگرود، در حقيقت، خارج از «صراط مستقيم‏» و كافر است. (پيش‏تر نيز آياتى كه بر كافر بودن اهل كتاب دلالت مى‏كرد، گذشت.)
2- جواب نقضى: نكته دوم اين‏كه اگر به فرض محال بپذيريم كه استعمال «صراط مستقيم‏» به صورت نكره دليل بر تكثر آن است، بالضرورة استعمال آن با «ال‏» تعريف و عهد، دليل بر وحدت آن خواهد بود: «اهدنا الصراط المستقيم صراط الذين انعمت عليهم غير المغضوب عليهم ولاالضالين.» (حمد:6 -7)
در اين آيه، علاوه بر ذكر «صراط مستقيم‏» به صورت معرفه، با دو قيد ديگر نيز مقيد شده كه مطابق بعض روايات، آن دو قيد يهود ومسيحيت‏است‏كه‏تصريح‏به خروج آنان از «صراط مستقيم‏» مى‏كند.
3- تحليل آيات «صراط مستقيم‏»: از مطالب گذشته، ضعف و سستى و تمسك كثرت‏گرايان به آيات مورد بحث ظاهر شد. در اين‏جا، به دو نكته اشاره مى‏شود كه اولا، استناد به استعمال «صراط مستقيم‏» به صورت نكره در لسان پيامبران پيشين خارج از بحث است; چرا كه محل بحث نه در تكثر صراط در عصر پيش از اسلام، بلكه بحث ناظر به عصر اسلام و پس از آن است.
نكته دوم آن‏كه مقصود از آياتى كه در آن‏ها پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله اسلام را به صورت نكره بر «صراط مستقيم‏» مى‏داند، آيين مقدس اسلام است و شاهد بر آن، علاوه بر آيات ديگر، ماقبل و مابعد آيه سوم سوره «يس‏» است كه در آن، ابتدا خداوند به قرآن قسم ياد مى‏كند. (75) پس قرآن كتاب حضرت محمدصلى الله عليه وآله است; قرآنى كه همه مردم، اعم از اهل كتاب و غير آنان را دعوت به اسلام كرده; به كفراهل‏كتاب تصريح نموده و خود را كتابى «مهيمن‏» خوانده است.
ادامه آيه به توبيخ مذهب منكران اسلام مى‏پردازد و بر آنان وعده عذاب و نحل زنجير مى‏دهد; چرا كه آنان با وجود علم به حقانيت اسلام از آن رو برتافتند.
علاوه بر آيات خود صاحب شريعت و رهرو «صراط مستقيم‏» يعنى پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله - در روايات متعددى، به انحصار «صراط مستقيم‏» تصرحى شده كه در اين‏جا به يك نمونه بستنده مى‏شود:
ابن مسعود از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل مى‏كند كه آن حضرت يك خط راست و مستقيم كشيدند و فرمودند: «هذا سبيل الرشد»، سپس يك خط از جهت راست و يك خط از جهت چپ آن رسم كردند و فرمودند: «اين‏ها سبل و راه‏هاى كجى است كه بر سر آن شيطانى است كه بدان دعوت مى‏كند.» آن‏گاه حضرت اين آيه را تلاوت كردند: «و ان هذا صراطي مستقيما فاتبعوه.» (انعمام:153) (76) آيا مى‏توان با توجه به ماقبل و ما بعد آيه سوره يس و تفسير شخص پيامبرصلى الله عليه وآله‏از «صراط مستقيم‏» به صرف تنكير، آن را به صراطهاى مستقيم حمل كرد؟! ادامه دارد.

پی نوشت:

1- ر. ك. به: نگارنده، كندكاوى در سويه‏هاى پلوراليزم، تهران، كانون انديشه جوان، 1378
2- ر. ك. به: همو، «اسلام و نسخ اديان‏»، كيهان انديشه، ش‏83
3- ر. ك. به: هود: 1
4- براى توضيح بيش‏تر، ر. ك. به: علامه طباطبائى، تفسير الميزان، ج‏3، ص‏47 -77; ج 5، ص 298 و نيز مقدمه ج 1
5- مهدى بازرگان، دين و تمدن، ص 52، لازم به ذكر است كه ايشان به آيات‏26 ذاريات; 72 يونس; 145 آل عمران; 45 نحل نيز به عنوان دليل و مؤيد مدعاى خود استشهاد مى‏كند.
6-7- عبدالكريم سروش، فربه تراز ايدئولوژى، ص‏336/ص‏337; لازم به ذكر است كه تفسير آيه از اسلام در ذيل آيه‏19 بقره است، نه در آيه مورد اشاره
8- بهاءالدين خرمشاهى، قرآن پژوهى، ص 542، عبدالكريم سروش، صراطهاى مستقيم، ص 32
9- واژه «الاسلام‏» به صورت مصدر 8 مرتبه، به شكل اسم فاعل «مسلمين، مسلمون، مسلم، مسلمة، مسلمات‏» 44 مرتبه، به عنوان فعل «اسلم، اسلمت، اسلمتم، اسلمنا، اسلموا» و مانند آن 20 مرتبه و جمعا بيش از هفتاد مرتبه در قرآن كريم استعمال شده است.
10- ر. ك. به: الميزان، ج 30، ص 121 و 122
11- «و اذ اخذالله ميثاق النبيين لما آتيتكم من كتاب و حكمة ثم جائكم رسول مصدق لما معكم لتؤمنن به و لتنصرنه قال اقررتم و اخذتم على ذلك اصري قالوا اقررنا قال فاشهدوا و انا معكم من الشاهدين فمن تولى بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون افغير دين الله يبغون و له اسلم من فى السموات و الارض طوعا و كرما و اليه ترجعون قل آمنا بالله و ما انزل علينا و ما انزل على ابراهيم و اسمعيل و يعقوب و الاسباط و ما اوتى موسى و عيسى و النبيون من ربهم لا نفرق بين احد منهم و نحن له مسهون‏» (آل عمران: 81 - 84)
12- «ان الدين عندالله الاسلام و ما اختلف الذين اوتوا الكتاب الا من بعد ما جائهم العلم بغيا بينهم و من يكفر بآيات الله فان الله سريع الحساب فان حاجوك فقل اسلمت وجهى لله و من اتبعى و قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين ااسلمتم فان اسلموا فقد اهتدوا و ان تولوا فانها عليك البلاغ و الله بصير بالعباد...» (آل عمران:19 - 25) براى توضيح بيش‏تر، ر. ك. به: الميزان، ج‏3، ص 121 -126.
13- ر. ك. به: الميزان، ج‏3، ص‏126
14- شيخ طوسى، تفسير التبيان، نجف، مكتبة الامين،1376 ق، ج 2، ص 418 15 و16- «و معناه اهتدوا الى طريق الحق و ان تولوا» معناه كفروا و لم يقبلوا و اعرضو اعنه.» (همان، ص 420)
17- 18- زمخشرى، محمود بن عمر، تفسير الكشاف، بيروت، دارالعلم لعملايين، 1998، ص 345 / ص‏347
19- 20- ر. ك. به: تفسير مجمع البيان،تهران، اسلاميه، ج 2، ص 420 / ص 422
21- «و المعنى ان دينى التوحيد و هو الاصل الذى يلزم جميع المكلفين الاقرار به.» (شيخ طبرسى، تفسير جوامع الجامع، با مقدمه و تصحيح دكتر ابوالقاسم گرجى، مركز مديريت‏حوزه علميه قم، ج 1، ص 164
22- «اى لادين‏مرضى‏الله سوى‏الاسلام و هوالتوحيد والتدرع بالشرع الذى جاء به محمد.» (... تفسير البيضاوى; 1408 ق; ج 1، ص 152، بيروت، دارالكتب العلميه
23- 24- ر. ك. به: همان، ص 58 / ص 60
25- «لا دين مرضيا عند لله تعالى سوى الاسلام الذى هو التوحيد و التدرع بالشريعة.» (محمدجمال الدين قاسمى، تفسير القاسمى المسمى محاسن التاويل، ج 4، ص 811، دارالحياء الكتب العربية،1376 ق).
26- «لا شى‏ء وراء الاسلام الالكفر و الضلال.» (التفسير الكاشف، ج 2، ص 30)
27 و 28- الميزان، ج‏3، ص 121
29- ر. ك. به: همان، ج‏3، 334
30- سيدمحمدحسين طباطبائى، ظهور شيعه، ص 8 و9
31- صراطهاى مستقيم، ص 18
32 و33-35- محمود بينا، «مصاحب‏»، هفت آسمان، ش 1، ص‏7 و 8/ ص 10
35- بهاءالدين خرمشاهى، «قرآن و الهيات جهانى‏»، بينات، ص‏17، ص 172 و173 و176 / قرآن پژوهى، مقاله «همسنخى بين اسلام و اهل كتاب‏»
36 و37- ر. ك. به: مجمع البيان، ج 2، ص‏203
38- الميزان، ج 5، ص‏253 و 252
39- ر. ك. به: همان، ج 5، ص 348
40- بهاءالدين خرمشاهى، «قرآن و الهيات جهانى‏»، بينات، ش‏17، ص‏171
41- براى توضيح بيش‏تر، ر. ك. به: الميزان، ج‏16، ص‏177 به بعد
42- روم: 31
43- روم: 28 تا 31; انعام:153 و159; آل عمران: 105
44- ر. ك. به: الميزان، ج 11، ص 61 و 45
45- ر. ك. به: مجمع البيان، ج 5، ص 22
46- ر. ك. به: تفسير الكاشف، ج 4، ص 210
47- ر. ك. به: الميزان، ج 18، ص 20
48- ر. ك. به: مجمع البيان، ج 5، ص 22
49- «فلاتك فى مرية مما يعبد هؤلاء ما يعبدون الا كما يعبد آباؤهم من قبل و انا لموفوهم نصيبهم غير منقوص و لقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه و لولا كلمة سبقت من‏ربك‏لقضى‏بينهم‏و انهم لفي شك منه مريب.»(هود:109و110)
50 و 51- ر. ك. به: مجمع البيان، ج‏3، ص‏303
52- ر. ك. به: تفسير التبيان، ج‏6، ص‏83
53- ر. ك. به: الميزان، ج 11، ص 45 و 61
54- «و لئن اتيت الذين اوتوا الكتاب بكل آية ما تبعوا قبلتك و ما انت‏بتابع قبلتهم و ما بعضهم بتابع قبلة بعض و لئن اتبعت اهوائهم من بعد ما جاءك من العلم انك اذالمن الظالمين.»
55- ر. ك. به: فخر رازى، تفسير كبير، ج 4، ص 131 و 132
56- ر. ك. به: راغب اصفهانى، مفردات، ماده «وجه‏» فخر الدين طريحى، شمع البحرين، 690، ص 365، كتاب الماء ما اوله الواو.
57- ر. ك. به: مجمع البيان، ج 1، ص 231
58- ر. ك. به: التبيان، ج 2، ص 24
59- ر. ك. به: البيضاوى، ج 1، ص 94
60- ر. ك. به: مراغى، تفسير المراغى، ج 2، ص 14
61- ر. ك. به: الكشاف، ج 1، ص 205
62- ر. ك. به: الوسى، روح المعانى، ج 2، ص 15
63- ر. ك. به: الميزان، ج 1، ص‏327
64- احتمالات براى مضاف اليه «كل‏» عبارت از: قوم وردمى; براى اهل كتاب; اهل كتاب و مسلمانان، و اقوام و گروه‏هاى مختلف مسلمان
65- ر. ك. به: مجمع البيان، ج 1، ص 231. فخر رازى در تفسير خود، ج 4، ص 131، راى حسن را چنين گزارش مى‏كند: «المراد المنهاج و التسرع و المراد منه ان للشرايع مصالح فلا جرم اختلاف الشرايع بحسب اختلاف الاشخاص و كما اختلف بحسب الاشخاص لم يجد ايضا اختلافها به حسب الزمان بالنسبة الى شخص واحد و لهذا صح القول بالنسخ و التغيير.»
66- ر. ك. به: مولى محسن فيض كاشانى، تفسير الصافى، ج 1، ص 150
67-«فان‏آمنوابمثل‏ماآمنتم‏به‏فقداهتدواوان‏تولوافانماهم‏في‏شقاق.»(بقره:137)
68- ر. ك. به: محى الدين ابن عربى، تفسير القرآن الكريم، ج 1، ص‏96
69- محمود بينا، پيشين، ص 8
70- «در پاسخ به اين سؤال كه آيا يك دين مى‏تواند راهش به خدا نزديك‏تر باشد يا نه، به آيه شريفه «فاستبقواالخيرات‏» برمى‏گردم اگر من حيث المجموع، در يك دينى چنان امكان بيش‏تر باشد، دعوت خداوند مسابقه غير عادلانه خواهد بود. خداوند مى‏فرمايد: اگر مى‏خواستيم، شما را امت واحد قرار مى‏داديم، ولى اين كار را نكرديم،حالا كه‏امت‏هاى گوناگونيد، «فاستبقوا الخيرات‏» (همان، ص 22)
71- ر. ك. به: آل عمران: 64
72- صراطهاى مستقيم، ص‏27
73- علامه طباطبايى در الميزان، ج 1، ص‏319 مى‏نويسد: «تنكير الصراط لان الصراط المستقيم لا يختلف باختلاف الامم فى استعداداتها للهداية الى الكمال و السعادة.» براى توضيح بيش‏تر، ر. ك. به: الميزان، ج 1، ص 28 به بعد.
74- الميزان، ج 5، ص‏246
75- «يس و القرآن الحكيم انك لمن المرسلين على صراط مستقيم تنزيل العزيز الرحيم لتنذر قوما ما انذر آباؤهم فهم غافلون لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤمنون انا جعلنا في اعناقهم اغلالا فهى الى الاذقان فهم مقمحون.» (يس: 1 - 8)
76- تفسير كبير، ج 14، ص‏3

منبع: فصلنامه معرفت شماره 34




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما