مدرنيته و رنه گنون
مقدمه
آشنايي با افکار رنه گنون، دو فايده براي ايرانيان در بر دارد. اولين فايده آن اين است که فردي غربي به نقد مغرب زمين پرداخته است و بهتر مي¬تواند عوامل واقعي که در جهان معاصر نمايان مي¬¬شوند را بيان کند و ايرانيان مانند ساير شرقي¬ها هر قدر هم که بکوشند غرب را بررسي کنند نمي¬توانند مانند خود آنان به معايب پنهان غرب پي ببرند. دومين فايده¬اش اين است که فردي غربي، محدوديت نظرياتي که برخي افراد مي¬خواهند مانند وحي منزل به خورد ديگران بدهند را نشان مي-دهد.
بنابراين در اين نوشتار، سعي مي¬شود تا حدودي با افکار رنه گنون آشنايي حاصل شود. سؤال اصلي که در اين پژوهش در پي پاسخ به آن هستيم عبارت است از اين که مدرنيته از منظر رنه گنون، ماهيتي مثبت دارد يا منفي؟ فرضيه ما اين است که رنه گنون يکي از ناقدين مدرنيته به شمار مي¬رود و نگاهي منفي نسبت به آن دارد و خواستار بازگشت به سنت است.
طرح الگو
اسپريگنز معتقد است نظريه¬پردازان سياسي، صرف نظر از اختلاف چشمگير در سبک و مفاهيم، نه تنها با مسائل اساسي يکساني سروکار دارند، بلکه براي پاسخ¬گويي به اين مسائل، روشي نسبتاً همگون اتخاذ کرده¬اند.
وي با تبعيت از نويسندگاني چون تولين، کاپلان و کوهن، نظم و نحوه ارائه کتاب خود را به درک منطق دروني نظريات سياسي اختصاص داده و به ادعاي خودش از جايي آغاز کرده است که نظريه¬پردازان آغاز کرده-اند:
نگارنده از جايي آغاز مي¬کند که نظريه¬پردازان، خود آغاز کرده¬اند. نه از نتيجه و نه از سؤالات انتزاعي، بلکه احساس مشخص سردرگمي و حيرتي که در ابتدا، نظريه¬پردازان را به تفکر واداشته است.[1]
به اعتقاد اسپريگنز، هدف نظريات سياسي، فهم و توضيح نظم صحيح در جامعه است. اما اين هدف از مشاهده خرابي و بي¬نظمي آغاز مي¬شود.[2] لذا وي براي درک و شناخت انديشه و نظريه سياسي يک انديشمند، چهار مرحله، يعني از مشاهده بي¬نظمي و به تعبيري بحران در جامعه تا ارائه راه حلي منطقي براي حل مشکل را ارائه مي¬کند و معتقد است بر اين اساس مي¬توان انديشه سياسي انديشمند را به خوبي درک کرد. به عبارت ديگر به اعتقاد اسپريگنز، انديشه سياسي يک فرد چهار مرحله را طي مي¬کند که عبارتند از:[3]
1. مشاهده بي¬نظمي؛ اکثر نظريه¬پردازان، آثار خود را در زماني نگاشته¬اند که به طور فزاينده¬اي احساس مي¬کردند که جامعه آنها دچار بحران است. بنابراين اولين مسئله، شناسايي مشکل جامعه است. گاهي اين کار، بسيار ساده است. بحران¬ها، ورشکستگي اقتصادي و يا جنگ داخلي احتمالاً براي همه قابل درک است. اما گاهي شناسايي مشکل، به دقت و تعمق نياز دارد. در اين جا است که مرحله دوم آغاز مي¬شود.
2. تشخيص علل؛ نظريه¬پرداز بعد از شناسايي مشکل نمي¬تواند آرام بگيرد، بلکه بايد ريشه مشکل را بيابد. بايد به مطالعه دقيق در علل نامنظمي و کارکرد نادرست اوضاع سياسي که مشاهده کرده، بپردازد. اين مرحله هم خيلي دشوار است. الگوهاي فکر بعضي نظريه¬پردازان سياسي، تلاشي براي رسيدن به اين هدف است.
3. بازسازي جامعه؛ نظريه¬پرداز، جامعه¬اي را تصوير مي¬کند که در آن مشکل يا معضل سياسي به شيوه مؤثري مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته و با آن برخورد شده است. او در اين مرحله معمولاً تخيلات خود را به خدمت مي¬گيرد و مي¬کوشد تا تصوير يک نظام سياسي را که در زمان او وجود ندارد ترسيم کند و يا اين که نظام سياسي بهتري که در جامعه به شکل مطلوب وجود ندارد، ترسيم کند.
4. ارائه راه حل؛ پس از اينها احتمالاً نظريه¬پرداز، پيشنهادات علمي ارائه مي¬کند. او طبعاً توصيه¬اي براي اعمال سياسي ارائه مي¬دهد که به نظر او به بهترين وجهي، مشکل مطرح شده را حل و فصل مي¬کند.
بنابراين در اين نوشتار براساس اين چهار مرحله سعي مي¬کنيم تا نظر رنه گنون در مورد مدرنيته را کشف کنيم، ولي قبل از آن اشاره¬اي به مباني انديشه رنه گنون که شامل نوع نگاه وي به جهان هستي، انسان و معرفت است مي¬کنيم تا قادر به قضاوتي بهتر از مدرنيته در ديدگاه رنه گنون باشيم؛ زيرا انديشه و نوع تفکر، از نوع نگاه ما به جهان هستي، انسان و معرفت نشأت مي¬گيرد.
زندگينامه
رنه گنون در سال 1886 در بلواي فرانسه در خانواده¬اي کاتوليک به دنيا آمد. در جواني به تحصيل رياضيات و فلسفه پرداخت. ضمن آنكه به مطالعه مسائل ديني نيز علاقه داشت و به تعمق در آنها مي¬پرداخت و چون گم شده خود، يعني حقيقت را در مکاتب و شرايع غربي زمان خود نيافت به شرق و معنويت آن روي آورد و به مطالعه در آيين¬هاي هندو، تائويي و سرانجام اسلام و عرفان آن پرداخت. گنون در اين سير معنوي سرانجام به اسلام گرائيد و در سال 1912 مسلمان شد و در سال 1931 به قصد آشنايي بيشتر با مآخذ عرفان اسلامي و ديداري کوتاه به مصر عزيمت کرد و تا پايان عمر در اين ديار ماند. او در آن¬جا با زني مصري و مسلمان ازدواج کرد و نام عبدالواحد يحيي را براي خود انتخاب کرد و سرانجام در سن 65 سالگي در سال 1951 ديده از جهان فروبست.[4]مباني انديشه سياسي رنه گنون
از نظر گنون، سنت¬ها نيز همه از اين حقيقت مطلق نشأت مي¬گيرند. بنابراين همه آنها در توحيد مشترکند و در ظاهر تفاوت پيدا مي¬کنند؛ آن هم به سبب شرايط زماني و مکاني مختلف است و گرنه اصل و اساس تمام آنها ذات يگانه است.[7]
مراد گنون از سنت، عادات ساده و بدون ارزش نيست، بلکه مراد وي آن چيزي است که در اديان وجود دارد. وي مي¬گويد:
در باختر، واژه سنت را بر معنا و مفهوم ديگر به کار مي¬برند. مثلاً در مورد عادات ساده بدون هيچ ارزش و وسعت، ولي ما مطلقاً از اطلاق اين نام بر هر امري که صرفاً خصلت بشري دارد خودداري مي¬کنيم.[8]
و با همين نگاه به هستي، گنون چهار دوره براي جهان ذکر مي¬کند: عصر طلا، نقره، مفرغ و آهن.[9]
عصر طلا عصري است که انسانها به مبدأ خود نزديک هستند و عصر آهن، عصري است که از مبدأ خود دور شده¬اند.
گنون معتقد است سرانجام نور بر ظلمت پيروز مي¬شود؛ زيرا قدرت معنوي، مخالفان را به عدم مي¬فرستد، ولي قبل از آن بايد دوران ظلمت کاملي وجود داشته باشد.[10]
اين نوع نگاه به هستي تأثير خود را بر انسان¬شناسي گنون بر جاي مي-گذارد. وي معتقد است انسان، جوهره الوهي دارد و چنان امکان معنوي در خود دارد که مي¬تواند با امر مطلق، وحدت يابد و حرکت انسان را به سوي الله مي¬داند. وي مي¬گويد:
قدر مسلم اين است که تفاوت¬هاي نخستين با از بين رفتن منيّت و انانيّت از بين مي¬روند؛ يعني زماني که مراحل متعالي¬تر وجود، حاصل شده است و هنگامي که صفات العبد يا صفات بنده مخلوق که جز محدوديت چيزي نيست فاني مي¬گردد و غير از صفات الله که همه بقاست چيزي نمي¬ماند، موجود در شخصيت يا ذات خويش متصف به صفات الهي مي¬گردد.[11]
گنون، انسان و تمام موجودات را ممکن¬الوجود مي¬داند که در مقايسه با ذات حق هيچ هستند و در خود دليل وجودي کافي ندارند. بنابراين در بودن خود وابستگي کامل نسبت به ذات احديت دارند و بيرون از او هيچ چيز وجود ندارد.[12]
هم چنين گنون انسان¬ها را داراي اختلاف و تفاوت مي¬بيند و معتقد است که دو فرد نيستند که مانند هم باشند و با توجه به همين ديدگاه، مخالف تئوري مساوات¬جويانه در غرب و دموکراسي است که توضيح بيشتر اين در بحران¬هاي عصر مدرن از ديدگاه گنون خواهد آمد.
در مورد معرفت شناسي گنون نيز مي¬توان گفت که از آن جا که وي معتقد است علت حقيقي اشياء، نامرئي، توصيف¬ناپذير و نامتناهي است؛[13] بنابراين منابع معرفت از ديدگاه وي محدود به تجربه و عقل جزئي نمي¬باشد. وي هر دوي اين منابع شناخت را در معرض خطا و تقليل واقعيت مي¬داند. وي مي¬نويسد:
عقيده به اصالت عقل به معني اخص کلمه با دکارت آغاز مي¬شود و بدين-ترتيب اين نظريه از همان مبدأ ظهور خود با تصوير فيزيک مکانيکي مستقيماً پيوند دارد. کيش پروتستان هم با وارد کردن موضوع «متابعت عقل و تجربه» که خود نوعي اعتقاد به اصالت عقل بود راه را بر فلسفه تعقلي هموار ساخت... باري مذهب اصالت عقل در همه صورت¬هاي خود اساساً از روي اعتقاد به تفوق عقل تحريف و در آن عقل جزئي به مثابه اصلي حقيقتاً جزمي يا انکارناپذير اعلام مي¬شود و متضمن نفي هر امر فوق فردي و معرفت مابعدالطبيعه راستين است. نتيجه ديگر اين نفي انکار هر نوع مرجعيت روحاني است که بالضروره از عالم مافوق بشري سرچشمه مي¬گيرد... چون فلسفه تعقلي، نفي هر گونه مبدأ عالي¬تر از عقل جزئي است نتيجه عملي آن کاربرد افراطي عقل جزئي است که اگر بتوان گفت چون از عقل کلي متعالي، يعني تنها عقلي که حقاً و طبعاً قادر است نور را در نظام فردي بتاباند جدا شده بينايي خود را از دست داده است.[14]
گنون، مخالف عقل¬گرايي جزئي محض و تجربه¬گرايي محض است، ولي معتقد است اين عقل¬گرايي اگر ارتباط با عقل کلي داشته باشد مي¬تواند منبع شناخت باشد. هم چنين علوم طبيعي اگر با اصول متافيزيکي مورد تأييد شهود، انطباق يابند نادرست و غيرمفيد نيستند.[15]
گنون، منبع اصلي شناخت حقيقت اشياء را شهود و عقل قدسي مي¬داند و اعتقاد دارد، اين عارف است که با برخورداري از خرد مينوي مي¬تواند در اين راه قدم بگذارد و به شناخت برسد و باقي افراد سالکند، يعني قدم در سير و سلوک گذاشته¬اند.[16] و معتقد است اين معرفت حقيقي، امري لايتغير است که اين حقيقت در تمامي اديان الهي نيز هست، در واقع، گنون معتقد به حکمت جاويدان است؛ حکمتي که در طول تاريخ، ارکان و اصولش تغيير نمي¬يابد[17] و معتقد است اين صدق و حقيقت، زاده ضمير انساني نيست و مستقل از ما وجود دارد و ما فقط مي¬توانيم آن را بشناسيم.
نکته¬اي که در پايان بايد ذکر کرد اين است که گنون معتقد است اشراق و شهود واقعي غير از آن چيزي است که فلاسفه معاصر از آن سخن مي¬گويند؛ چرا که شهود اين فلاسفه، جنبه محسوس دارد؛ در صورتي که اشراق واقعي، مافوق امور استدلالي است.[18]
بحران و بي نظمي زمانه رنه گنون
گنون به تبعيت از آيين هندو معتقد است چهار مرحله وجود دارد که عبارتند از: عصر طلا، نقره، مفرغ و آهن. به نظر وي غرب اينک در عصر چهارم - که عصر ظلمت است - قرار دارد و سير اين خط بر خلاف عقيده پيشرفت و ترقي، در جهت نازل و قهقراست؛ زيرا از مبدأ و مصدر خود دور مي¬شوند.[19]گنون براي اين عصر ظلمت، ويژگي¬ها و يا به عبارت ديگر بحران¬هايي ذکر مي¬کند که در ذيل به اختصار به آنها اشاره مي¬کنيم.
اولين بحراني که رنه گنون به آن اشاره مي¬کند بحران دور شدن از سنت است. و همان گونه که ذکر شد منظور وي از سنت، عادت ساده و بدون ارزش نيست، بلکه مراد وي آن چيزي است که در اديان وجود دارد.
ضديت با سنت که در غرب شروع شد مي¬بايستي در آنِ واحد، تغيير روحيه عمومي و تخريب همه سازمان¬هاي سنتي در غرب را هدف خود قرار دهد؛ بنابراين از آن پس، سازمان¬هايي که با روحيّه جديد هم¬آهنگ نبودند از بين رفتند.
به نظر گنون، اين کار به آساني ممکن نبود و جرياناتي مانند جريان اصالت عقل، آن را هموار کردند.[20]
از اين رو گنون به نقد جريان¬هاي مختلف دنياي مدرن مانند اومانيسم و فردگرايي، ماترياليسم، مذهب اصالت عقل و علم¬پرستي يا مذهب اصالت علم مي¬پردازد که در زير به آنها اشاره مي¬کنيم:
روحيه فردگرايي در ساير دوران¬ها هم وجود داشته است، ولي در سطح محدودتري نسبت به امروز. به نظر گنون اين روحيه، سراسر جامعه باختر را فرا گرفته و اين نتايجي را در بر دارد؛ از جمله قرار دادن عقل استدلالي برتر از همه چيز و حتي عقل شهودي را به اين عقل استدلالي محدود کردند و همين باعث به وجود آمدن فلسفه اصحاب عقل شد.[21]
بنابراين به طور کلي، فرديت¬پرستي، يعني خودداري از پذيرفتن يک اقتدار برتر از فرد؛ بنابراين روحيه متجدد، هر گونه اقتدار معنوي را دور مي¬کند و در نتيجه، عقل انساني جاي¬گزين قدرت معنوي مي¬شود؛ مشابه فلسفه اصحاب اصالت عقل.
در مورد مذهب اصالت عقل، گنون معتقد است که اين جريان به معناي تفوق عقل است و در آن، عقل مانند حقيقتي انکارناپذير است؛ در نتيجه هر گونه امر فوق فردي و شهود و مابعدالطبيعه رد مي¬شود و هم چنين هر گونه مرجعيت روحاني که از عالم ما فوق بشري سرچشمه مي¬گيرد نفي مي¬شود و گنون اظهار مي¬دارد که مذهب اصالت عقل و اصالت فرد به يک ديگر پيوسته¬اند و غالباً با يک ديگر مختلط و مشتبه مي¬شوند.[22]
به نظر گنون، فلسفه تعقلي چون هر گونه مبدأ عالي¬تر از عقل را نفي مي¬کند نتيجه عملي آن، کاربرد افراطي عقل است و چون اين عقل از عقل کل، يعني تنها عقلي که قادر است نور را در نظام فردي بتاباند جدا شده، بينايي خود را از دست داده و در نتيجه در مادّيت غوطه¬ور شده است و اين عقل به موازات اين سقوط به تدريج، مفهوم حقيقت را از دست مي¬دهد و به سوي ساده کردن و همسان کردن امور پيش مي¬رود و به جايي منتهي مي¬شود که همه چيز را کمّي مي¬کند[23] و نسبيّت نيز يگانه سرانجام منطقي فلسفه اصحاب عقل مي¬باشد. جريان ديگري که گنون آن را نقد مي¬کند جريان اصالت عمل است. اين جريان، مفيد بودن را به جاي حقيقت مي¬نشانند، يعني هر چيزي که مفيد باشد و به عمل منتهي شود خوب و حقيقت است و به دنبال حقيقت واقعي نيستند و در نتيجه هر گونه عقل قدسي را نفي مي¬کنند.[24]
رنه گنون مي¬گويد:
کار فلسفه اصالت عمل در وراي ظاهر گوناگونش اين است که بي¬علاقگي تام و تمام نسبت به حقيقت در افراد ايجاد مي¬کند.[25]
و در نظر اين فلسفه فقط جهان محسوس، واقعي است و معرفتي که از حواس سرچشمه نگيرد وجود ندارد و همين معرفت محدود نيز به ميزاني که بتواند نيازمندي¬هاي مادي و گاه بعضي از امور احساساتي را ارضا کند ارزش دارد.[26]
نقد بعدي رنه گنون به جريان ماترياليسم است. واژه ماترياليسم از سده هيجدهم ظهور کرد و منظور از آن نشان دادن هر گونه نظريه¬اي است که وجود واقعي ماده را قبول داشته باشد. بعدها اين واژه، معناي محدودتري به خود گرفت و اين عقيده را توصيف کرد که جز ماده و آن چه از آن منبعث مي¬گردد چيزي ديگر وجود ندارد، ولي منظور گنون از اين واژه اين است که تفوق و تقدم را براي امور مادي و اشتغالات مربوطه قائل است و آنها روشي را علمي مي¬دانند که منحصر به مطالعه جهان محسوس باشد و روش¬هاي ديگر را غيرعلمي مي¬خوانند و افراد بشر مي¬خواهند بر ماده حکومت کنند، ولي در نهايت، خود غلام و برده ماده شده¬اند. به عقيده گنون کارگران امروزي خود عضو ماشين شده¬اند و پيوسته به شيوه¬اي ماشيني اعمال مشخصي را انجام مي¬دهند و تنها به کميت توجه دارند و توده مردم مانند ماده¬اي هستند که به هر سو کشيده مي¬شوند، اما اين گونه تلقين مي¬شود که خود فعاليت مي¬کنند و خود بر خود حاکم¬اند. به گفته گنون، همين باور نشان عدم فهم و فراست آنهاست.[27]
نقد ديگر گنون به علم¬پرستي است. وي بين علم مدرن و علم سنتي تمايز قائل مي¬شود و آنها را به ترتيب «علم نامقدس» و «علم مقدس» مي¬نامد. به نظر وي علم مقدس بر مبناي شهود و بصيرت عقلاني از يک سو و پذيرش سلسله مراتب هستي از طرف ديگر استوار است. شهود عقلاني از معرفت استدلالي فراتر مي¬رود و مستقيماً مشغول شناسايي امر مطلق است؛ حال آن که علم مدرن يا نامقدس تنها معرفت به مراتب فروتر علم است. علم مدرن به لحاظ ماهيتش با محسوسات سروکار دارد و از شناخت قلمروهاي فرا حسي عاجز است؛ بنابراين به نظر گنون، علم مدرن تصوير کلي جهان نيست، بلکه تصوير بخشي از آن، يعني عالم طبيعت است.[28]
به نظر گنون، علوم مبتني بر سنن معنوي به دليل پيوندي که با اصول و مباني ماوراءالطبيعه دارند، در زمره علوم قدسي و آسماني هستند و بر يک جنبه با ثبات تکيه دارند؛ در حالي که علوم جديد چون وابستگي خود را با اصول علم از دست داده¬اند ديگر بر هيچ جنبه با ثباتي متکي نيست و محدود به احتمالات و فرضيات مي¬باشد. گنون مي¬گويد:
دانش متجدد خود به دست خود هر گونه پيوندي را با حقايق متعاليه گسسته است و دانشي که از هيچ جا منبعث نگرديده به هيچ جا راه نمي-برد و چيزي جز يک دانش عبث و موهوم نيست.[29]
با اين حال، گنون معتقد است علت رشد علوم در تمدن جديد اين است که اين علوم جهان محسوس است و وي آنها را خرافات مربوط به واقعيت ناميده است و علت نامشروع بودن آن را افراطي مي¬داند که باعث شده علومي از اين نوع، تمام فعاليت بشر را به خود معطوف کنند؛ در حالي که اگر همين علوم به اصولي وابسته باشند داراي ارزش پژوهشي و نظري هستند.[30]
رنه گنون در مورد آئين پروتستان نيز نقد دارد و مي¬گويد:
آئين پروتستان، تجلي فرديت¬پرستي است و کاري که آئين پروتستان انجام مي¬دهد مانند کاري است که دنياي متجدد مي¬کند.[31]
به عقيده گنون، مذهب پروتستان به حذف تقريباً کامل مناسک ديني و نيز تفوق فهميدن اخلاق بر آيين در آمده است و اين مذهب، آيين را چنان ساده و حقير ساخته که به دستورهاي پيش پا افتاده تبديل شده است؛ به طوري که هر کس مي¬تواند به هر نحو که مايل است آنها را دريابد و مذهب پروتستان، محصول ديني روحيه جديد است.[32]
بحران ديگري که رنه گنون در عصر ظلمت غرب مشاهده مي¬کند و به نقد آن مي¬پردازد نظريه دموکراتيک و تئوري مساوات¬جويانه است. وي معتقد است که تئوري مساوات¬جويانه، اشتباه است؛ چرا که دو موجود را نمي-توان يافت که در آن واحد از جميع لحاظ از هم متمايز و هم مشابه و همانند باشند. به نظر وي اين تئوري مساوات باعث شده که آموزش براي همگان يکسان باشد و در نتيجه ياد گرفتن، جاي فهميدن را گرفته است و کيفيت، قرباني کميّت شده است.[33]
هم چنين معتقد است که طبق نظريه دموکراتيک، قدرت و حکومت از پايين ناشي مي¬شود و اين اشتباه است؛ زيرا عالي¬تر نمي¬تواند از پست¬تر ناشي گردد؛ همان طور که بيشتر نمي¬تواند از دل کمتر درآيد؛ بنابراين بديهي است که ملت نمي¬تواند قدرتي را که خود دارا نيست به ديگران ارزاني دارد و قدرت راستين نمي¬تواند جز از عالم بالا از جاي ديگر ناشي گردد. بنابراين به نظر گنون، قدرت تنها زماني مي¬تواند مشروع باشد که مورد تأييد امري برتر از امور اجتماعي و مؤيد از جانب خدا باشد. گنون هم چنين در اين باره مي¬گويد:
دموکراسي را که حکومت مردم بر مردم تعريفش کرده¬اند محال است؛ زيرا نمي¬توان پذيرفت که افراد واحدي هم حاکم باشند و هم محکوم و اين تناقض است؛ همان طور که به اصطلاح ارسطو وجودي واحد نمي¬تواند هم بالفعل باشد و هم بالقوه در آن واحد...[34]
¬گنون معتقد است اين انديشه که نظر اکثريت بايد مانند قانون پذيرفته شود خطاست؛ چرا که اکثريت هميشه متشکل از افراد ناصالح است که تعدادشان به نحو غيرقابل قياس بيش از تعداد افرادي است که قادرند با معرفت ابراز عقيده کنند. وي مي¬گويد در اين مورد، برخي ملاحظات روان¬شناسي جمعي را مي¬توان بيان کرد که در بين جماعت مردم، مجموعه عکس¬العمل¬هاي روحي که رخ مي¬دهد و منجر به نتيجه مي¬شود نه فقط در سطح ميانه نيست، بلکه همتراز پست¬ترين افراد است. گنون ادامه مي¬دهد که قانون اکثريت، قانون مادي است و ميان نظريه دموکراسي و فلسفه اصالت ماده پيوند برقرار است و همين امر باعث شده که نظريه دموکراسي با روحيات امروزه پيوند برقرار کند و اين امر را واژگوني نظام طبيعت مي¬داند؛ زيرا معتقد است که اعلام برتري کثرت، برتري که در جهان مادي وجود دارد عکس آن چيزي است که در جهان معنوي وجود دارد. در جهان معنوي، وحدت در رأس سلسله مراتب است و از اين وحدت، کثرت سرچشمه مي¬گيرد، ولي وقتي اصل انکار شد چيزي که باقي مي¬ماند همان کثرت است.
گنون هم چنين متذکر مي¬شود که دموکراسي با نظرات مساوات¬جويانه که مبتني بر نفي هر گونه سلسله مراتب است، پيوند دارد. بنابراين نقش رهبري ذوات برگزيده را ناديده مي¬گيرند، ولي از آن جا که مساوات عملاً محال است و در مرحله عمل نمي¬توان هر گونه اختلاف ميان فرزندان آدم را از ميان برداشت، برگزيدگان کاذبي ابداع مي¬گردند که جاي¬گزين برگزيدگان واقعي مي¬شوند و بنيان اين برگزيدگان براساس تفوق مادي است.[35]
بنابر آن چه گفته شد با بحران دنياي معاصر و غرب از نظر گنون آشنا شديم حال بايد ببينيم رنه گنون، علل اين وضع و بحران را در چه مي-بيند و گنون در ريشه¬يابي اين بحران¬ها به چه چيزي اشاره مي¬کند.
علل بحران از نظر رنه گنون
مبدأ واقعي بحران عصر جديد از قرون ميانه آغاز مي¬شود که تلاشي صورت گرفت براي اضمحلال مسيحيت و رنسانس و رفرم (ظهور پرتستان) مظهر سقوط و گسيختگي از روح سنن معنوي گشت. رنسانس اين وضع را در علوم پيش آورد و رفرم در مذهب.[37]
وي معتقد است در دوران رنسانس، واژه اومانيسم از احترام برخوردار شد؛ يعني به بهانه تسلط بر زمين از آسمان روي برتافتند و روح ديني را نفي کردند و مرحله به مرحله به پست¬ترين درجات سقوط کردند و در نتيجه به مرحله نهايي عصر ظلمت رسيديم.[38]
مي¬توان گفت اومانيسم، مشخصه اصلي دوران رنسانس بود. اومانيسم¬ها در آغاز، متوجه ايستايي روحي ـ ذهني مردمان عصر خود شدند و اين سؤال براي آنان پيش آمد که علت اين سکون و عدم تحرک چيست؟ به همين علت به دوران يونان باستان مراجعه نمودند و با احياي فرهنگ کلاسيک، اروپائيان ـ که سخت اسير دين و مذهب بودند ـ متوجه مسائل دنيوي شدند و در اين بين اين انسان است که بدون آن که مساعدتي از جانب خدا به او برسد به جهان معنا مي¬بخشيد به اين دليل که از اين به بعد اين انسان است که هر چيز که بخواهد انجام مي¬دهد و فاعلي با اراده و داراي اختيار است. اين انسان جديد، موجود روحي و جسمي که ديني تلقي مي¬شد، نيست و در شرايطي قوام مي¬يابد که شرايط جديد، روح و هويت او را مشخص مي¬کنند.
گسترش اين وضع، نهضت فکري مستقلي از دين و تفکرات ديني است که به جاي توجه به الوهيت، بشر جاي آن را مي¬گيرد. نتيجه چنين امري اين است که جهان و پديدارهاي نهفته در آن قابل شناخت است و بشر مي-تواند با استفاده از تجربه و فهم عالمانه به دريافت آن نائل شود. اين خرد و عقل آدمي است که قادر به تسخير جهان مادي است. انسان، ديگر چيز منفعل نيست که به هر شکلي درآيد، بلکه داراي اين توان است که اشيا را به خواست خود در آورد و تفسيري از آنها براي خود بسازد.
مذهب و امور مذهبي از مسائل عمده¬اي بود که نهضت اومانيسم با آن مواجه بود. بسياري از آنها که از آيين کاتوليک روي¬گردان بودند توانستند با مساعدت فلسفه طبيعي مستقل از انقياد نظريات الهي بر آن پيروز شوند و اومانيسم¬ها به اين نتيجه رسيدند که علل اصلي عدم پويايي و تحرک در حوزه انديشه در دوران قرون وسطي، همان حاکميت مطلق¬گرايانه کليسا در تمام جوانب زندگي انساني است. بنابراين آنها سعي کردند انديشه ديني را از زندگي اجتماعي، سياسي و اقتصادي انسان بيرون بکشند و سرنوشت انسان را به خود واگذار نمايند.[39]
در مورد نهضت اصلاح ديني که به گفته گنون باعث گسيختگي از روح سنن معنوي شد مي¬توان گفت که لوتر در سال 1520م سه رساله منتشر کرد و در آنها به انتقاد از کليساي کاتوليک و نظرات خود درباره اصلاح آن پرداخت. کاهش آيين¬ها و شعائر کليسا، کاهش قدرت پاپ بر امور ملت¬هاي اروپا، پيرايش کليساي مسيحي از تجملات و مظاهر دنيوي، حذف تعطيلات مذهبي به جز يک¬شنبه¬ها به دليل اين که در اين روزهاي مقدس، بيکاري و تنبلي، نافرماني انسان را به خدا افزايش مي¬دهد و... از جمله پيشنهادات لوتر براي حفظ يک مسيحيت پاکيزه بود. با اين حال، محور آموزه¬هاي مارتين لوتر را مي¬توان در اين مورد خلاصه کرد که ايمان قلبي انسان و نه کردار اوست که رستگاري را به ارمغان مي¬آورد. از نظر لوتر، خوب بودن يا بد بودن افراد به خاطر کردارهاي آنان نيست، بلکه نتيجه اعتقاد يا بي¬اعتقادي قلبي آنان است.[40]
ذکر يک نکته در اين جا لازم به نظر مي¬رسد و آن، اين است که رنه گنون معتقد بود علت وجودي اين دوران، ريشه در يک شريعت و ناموس دارد و مقام مشخصي در مجموعه رشد و کمال بشري دارد و اين دوران، واقعيتي است که در مشارب معنوي پيشين به آن اشاره شده است.[41]
بازسازي جامعه
مراد از تمدن خاور، همان تمدن¬هاي شرقي و مراد از تمدن باختر همان تمدن-هاي غربي است، اما منظور از شرق، فقط شرق جغرافيايي نيست، بلکه مقصود، معنويت و تمدن شرق مي¬باشد؛ بنابراين از نظر گنون، هر کس که در مشرق زمين به سر مي¬برد نمي¬توان او را شرقي ناميد، بلکه مقصود از شرقي کساني هستند که معتقد به اصول معنويت مي¬باشند.[42]
بنابراين ويژگي تمدن خاور، مبتني بودن آنها بر سنن معنوي است و به نظر رنه گنون اين تمدن، خود داراي تمدن¬هاي گوناگوني است، ولي چون همه مبتني بر سنن معنوي هستند پس در ذات مشترکند و در ظاهر تفاوت دارند. ويژگي تمدن باختر از نظريه گنون اين است که فاقد هر نوع اصل و اساس آسماني است.[43]
بنابراين وضع مطلوب و جامعه مطلوب از نظر رنه گنون، جامعه¬اي است که در آن جامعه، روح سنن معنوي حکمفرما باشد و نمونه عيني آن همان تمدن¬هاي خاور مي¬باشند و ويژگي اين جامعه با توجه به بحران¬هايي که رنه گنون به آنها اشاره کرده بود مي¬تواند اين باشد که اومانيسم به اين معنا که انسان خود ملاک همه چيز باشد وجود ندارد و حقايقي متعالي فراتر از درک انسان وجود دارد و هم چنين دموکراسي و مساوات-طلبي به معنايي که قبلاً ذکر شد وجود نخواهد داشت و انسان¬هايي برگزيده وجود دارند.
ارائه راه حل
وي در اين مورد مي¬گويد:
براي احياي سنت از دست رفته بايد با روح سنت¬هاي موجود تماس گرفت که تنها در جهان مشرق اين روح زنده است.[45]
رنه گنون هم چنين معتقد بود که بايد در جهان مغرب، اشتياق براي بازگشت به سوي اين روح سنت وجود داشته باشد، ولي وي در آن جا فقط اشتياقي ساده و صرف مي¬ديد و معتقد بود اين اصلاح از طريق نزديکي خاور با باختر امکان¬پذير مي¬باشد؛ به طوري که مي¬گويد:
بايد از اصلاح باختر زمين سخن گفت و اين رفرم، يعني احيا و استقرار مجدد سنت¬هاي معنوي، نتيجه نزديکي مجدد خاور و باختر است.[46]
بنابراين رنه گنون راه حل را در احياي روح سنن معنوي مي¬ديد که بايد از طريق نزديکي خاور و باختر ايجاد مي¬شد و لازمه آن هم اين بود که همه الگوهاي مفهومي که ذهن بشر غربي را از پايان سده¬هاي ميانه اشغال کرده و مانع از فهم حقايق جاودان سنت شده بود پاک شود.
رنه گنون آينده را تيره نمي¬ديد و در پايان کتاب بحران دنياي متجدد مي¬نويسد:
اغتشاش و نابساماني، خطا و ظلمت فقط به ظاهر براي مدتي گذران و ناپايدار مي¬تواند فائق آيد... و سرانجام هيچ چيز، برتر و بالاتر از حقيقت نخواهد بود. شعار آنان بايد همان باشد که در روزگاران کهن برخي آشنايان با اسرار معنوي در غرب داشتند Vincit omnia veritas حق بر همه چيز غالب مي¬شود.[47]
نتيجه گيري
رنه گنون به بحران¬هايي که در جهان معاصر غرب که عصر مدرنيته است، اشاره کرد و مهم¬ترين بحران را دور شدن از سنت دانست و در اين راستا به نقد جريان¬هاي مختلف دنياي مدرن مانند اومانيسم، ماترياليسم، اصالت عقل و اصالت علم و مساوات¬طلبي پرداخت.وي علت اين بحران¬ها را گسستن از سنن معنوي و سيطره کميّت مي¬دانست که مبدأ آن رنسانس و نهضت اصلاح ديني بود و وضع مطلوبي را که ترسيم مي-کند جامعه¬اي است که داراي تمدن خاور باشد يا به عبارت ديگر جامعه-اي که در آن سنن معنوي حکمفرما باشد و راه حل رسيدن به چنين جامعه¬اي را در تماس خاور و باختر و از بين رفتن مفاهيمي که ذهن بشر غربي را اشغال کرده و مانع از فهم حقايق مي¬شود، مي¬دانست و سرانجام نيز معتقد بود که حق پيروز است.
پی نوشت:
* كارشناسي ارشد رشته علوم سياسي دانشگاه باقرالعلوم عليه¬السلام.
1 . توماس اسپريگنز، فهم نظريه¬هاي سياسي، ترجمه فرهنگ رجايي (تهران: آگاه، 1365) ص 42.
2 . همان، ص 61.
3 . همان، ص 42ـ43.
4 . رنه گنون، نگرشي به حقايق باطني اسلام و تائوئيسم، ترجمه دل¬آرا قهرمان (تهران: نشر آبي، 1379) ص 7ـ14.
5 . رنه گنون، بحران دنياي متجدد، ترجمه ضياءالدين دهشيري (تهران: انتشارات سپهر، بي¬تا) ص 118.
6 . رنه گنون، نگرشي به حقايق باطني اسلام و تائوئيسم، پيشين، ص 56.
7 . همان، ص 60.
8 . رنه گنون، بحران دنياي متجدد، پيشين، ص 38.
9 . همان، ص 1.
10. همان، ص 155.
11 . رنه گنون، نگرشي به حقايق اسلام و تائوئسم، پيشين، ص 30ـ31.
12 . همان، ص 63.
13 . همان، ص 65.
14 . رنه گنون، سيطره کميت و علائم آخرالزمان، ترجمه علي محمد کاردان (تهران: نشر دانشگاه، 1384) ص 104ـ111.
15 . محمدرضا ارشاد، راهي در مدرنيته، نشريه همشهري، شماره 1، دي ماه 1384، ص42.
16 . رنه گنون، نگرشي به حقايق اسلام و تائوئيسم، ص 32ـ33.
17 . حسين خندق¬آبادي، حکمت جاويدان (تهران: مؤسسه دانش و پژوهش ايران، 1380) ص 10.
18 . رنه گنون، بحران دنياي متجدد، ص 58.
19 . رنه گنون، بحران دنياي متجدد، ص 1ـ2.
20 . همان، ص 229.
21 . همان، ص 86.
22 . رنه گنون، سيطره کميت و علائم آخرالزمان، ص 107.
23 . همان، ص 113.
24 . رنه گنون، بحران دنياي متجدد، ص 88.
25 . همان، ص 135.
26 . همان، ص 134.
27 . همان، ص 127ـ138.
28 . محمدرضا ارشاد، راهي در مدرنيته، ص 42.
29 . رنه گنون، بحران دنياي متجدد، ص 80.
30 . همان، ص 69.
31 . همان، ص 91.
32 . رنه گنون، سيطره کميّت و علائم آخرالزمان، ص 93.
33 . رنه گنون، بحران دنياي متجدد، ص 107ـ108.
34 . همان، ص 114.
35 . همان، ص 115ـ122.
36 . همان، ص 90.
37 . همان، ص 15ـ16.
38 . همان، ص 19.
39 . علي غلامحسيني، نياسماکوش، اومانيسم و رنسانس، نشريه مردم¬سالاري، تاريخ 16/6/83.
40 . احمد فضلي¬نژاد، عصر رنسانس و اصلاح ديني از نگاه مورخان غربي، نشريه کتاب ماه، شماره 58ـ59.
41 . رنه گنون، بحران دنياي متجدد، ص 21.
42 . همان، ص 25.
43 . همان، ص 26.
44 . محمدرضا ارشاد، راهي در مدرنيته، پيشين، ص42.
45 . رنه¬گنون، بحران دنياي متجدد، ص 39.
46 . همان، ص 44.
47 . همان، ص 186.
/خ