اقیانوسی به وسعت ازل و ابد
روزبه فروتنپی
یک روز دلم به جشن مولا علیه السلام می رفت
در عیدِ غدیرِ خُم به صحرا می رفت
هر کوه که در برابر میدیدم
چون دستِ علی علیه السلام بود که بالا می رفت
غدیر، برکه نیست؛ دریایی است که از دلش، اقیانوسی به وسعتِ ازل و ابد وَ به عمقِ تاریخِ درد، سر برآورده است.
غدیر، سر آغاز رسالتِ آسمانی تمام پیامبران خداست.
درختِ دین، در غدیر است که سر به ملکوت می ساید.
امامتِ دوازده خورشید، در روشنِ چشم های غدیر، طلوع کرده است.
اینک، دستِ تمامتِ اسلام است که بالا میرود.
اینک، دستِ نورانیِ قرآنِ ناطق است که تا عرش خدا اوج می گیرد.
اینک، زمین است که به آسمان میبالَد
اینک، خورشید است که بر تابشِ خود بر علی علیه السلام، به زمین فخر می کند.
و اینک این کلماتِ آسمانی، از ملکوتِ کلامِ پیامبر علیه السلام منتشر می شود که:
هر که را من مولا و سرپرستِ اویم، پس علی علیه السلام نیز مولا و سرپرست اوست؛ خدایا! دوست بدار هر که او را دست بدارد و دشمن بدار هر که او را دشمن بدارد.
علی علیه السلام، آن نورِ اَزَلی است که پیش از آفرینشِ جهان، در ارگانِ هستی، جاری بود.
علی علیه السلام، آن هدایت کننده بزرگِ بهشت است که اگر دست های بیعت، با او راستین بودند، کام زمین، در عطش عدالت نمی سوخت.
اگر جهان، قدر غدیر را میدانست، اکنون آسمان ها آرزو می کردند که ای کاش لحظه ای به جای این کُره خاکی باشند!
هجدهم ذیحجه سالِ دهمِ هجری، روزیست که هستی، تمامتِ خود را به غدیر بخشید.
این عید بزرگ بر شما مبارک باد.
فصل تازه ولایت
سید علی اصغر موسوی
چیست این بهار خجسته؟ چیست این لحظه شگفت زیبا، زیبای شگفت؟
انگار این شگفتی تنها در آسمان نیست؛ گویی کره زمین را هاله ای از انوار سبز، احاطه کرده است! گویی تکامل واپسین زمین، در حال شکلگیری است! این تنها معجزه نوروز نیست. این تنها شکوه آغازین بهار نیست. این نور، برای آسمانیان، آشناتر از زمینیان است. امروز، روز تمام زیبایی هاست؛ روز تبلور عشق در تمام آینه هاست؛ روز زیبای ولایت است؛ روز تکامل مادی و معنوی آفرینش. امروز، روز شکوفایی ولایت در قاموس خلقت است؛ یک روز توحیدی زیبا که ترجمان عدل الهی در قامت امامت است؛ ترجمان صداقتِ معاد در بلاغتِ نبوت، نتیجه تلاش هزاران پیام آور الهی.
صدای دلنشین حضرت جبرئیل علیه السلام است و جان مشتاق حضرت رسول صلی الله علیه و آله.
ندای وحی، جان و تن حضرت را می آشوبد و تبسمی دلنشین، بر لبهای مبارکش می نشیند. احساسی سبک و شعفناک، سراسر وجودش را فرا گرفته است.
کیست مولا، آنکه آزادت کند!
اینک زمان، آغاز دیگری را تجربه می کرد. فصلی تازه در حال شکفتن و تبلوری تازه در حال شکل گرفتن بود؛ آغاز فصل عشق، فصل ارادت، فصل زیبای ولایت؛ فصلی که می طلبید دست های حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله را برای توسل؛ برای دعا: دعایی به زیبایی اجابت:
اللهم وَالَ مَن وَالاهُ و عَادِ مَن عاداهُ، وانصُرْ مَن نَصَرَهُ، وَاخْذُلْ مَن خَذَلَهُ
... اندک اندک جمع ها به هم پیوست. نجوا ها به زمزمه های بلند بدل شد. آنگاه، چشم ها فراتر از نگاه ها به چهره زیبا و متبسّم پیامبر صلی الله علیه و آله دوخته شد. سکوت... سکوتی در نهایت زیبایی، آسمان و زمین را در بر گرفت. اینک، پیام آور خوبی ها بود و پیامی دیگر؛ پیامی که باعث شادمانی اهل دل و غمگینی نفاق پیشگان بود. پیام پیام آور مهربانی به همه رسید. اینک کائنات باید شاهد پیوند امامت و نبوت می شد؛ پیوندی که انوار آن، با گره خوردن دست ها در همدیگر، تمامی آسمان و زمین را در برگرفت و ذره ذره هستی، شروع به تسبیح ذات اقدس باری تعالی کردند.
اینک خداوند، آرمانی ترین اندیشه را به پیامبر خویش ارزانی داشته بود؛ اندیشه ای که در جهان خاکی، تحولی عظیم و در جهان افلاکی، ذوقی سلیم، برای عبادت حضرت پرورگار به وجود می آورد. گویی هنگام عاشقانگی ها بود؛ هنگام به وجد آمدن تمامی سلولها، با ذکر یا علی.
فرمود: هر کسی را که من مولای اویم، علی مولای اوست؛ مولایی که شما را از بند خودپرستی ها آزاد خواهد کرد؛ کیست مولا؟ آنکه آزادت کند.
هر دو دست، نشان عظمت همدیگر بودند؛ عظمتی که خداوند، آن را در ادیان دیگر بشارت داده بود؛ بشارت امامت و حکومت صالحین بر زمین! بشارت فصلی که عدالت الهی را در نقطه نقطه زمین مستقر کند. بشارت ولایت مولا امیر المؤمنین، عدل مجسم خداوند در زمین.
درود خداوند بر امین وحی الهی و کشتیبان نبوت، حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و روح نماز، مولای جوانمردان، حضرت علی مرتضی باد.
آحاد ملک چو سجده بر آدم کرد بر نام علی و شوکت خاتم کرد
در روز غدیر خم نه تنها آدم بر قامت مرتضی فلک سر خم کرد
سکوی جاودانگی
محمد کاظم بدر الدین
غدیر، دورنمایی از حقایق امامت بود در دقایق آن صحرا.
کاروانیان از حج بازگشته اند و سوغاتی از توحید به همراه دارند. با استماعِ بیاناتِ رسولِ مهربانی، رو به نبوت آورده اند و اینک امامت.
کدامین طنین، با آهنگی از دیار آینه، می تواند گل و گلشن را به سینه ها مهمان کند؟ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاه.
کنارِ برکه، سکوی جاودانگی بود که از یک سو اتمام دین را دید و از دیگر سو، آغاز معرفیِ همگانیِ علی را.
غدیر نشان داد خدا عادل است و ولایت را در وجود سزاوارترین، مستقرّ می سازد. دستی، جانشینِ دستی شد و از این گل تازه، افسردگیِ آن صحرا زدوده شد.
غدیر، برکه ای از تدبیر بود برای رسیدن به رستگاری های پیاپی، رسیدن به هم صدایی و هم سویی.
غدیر می خواست تمامیِ فاصله ها را به صفر برساند و به مار های خفته و مترصد، طعم گس هلاکت بچشاند.
می خواست تحریف، در جامعه نیفتد.
کدام زخم، با فراموشیِ این میثاق برابری می کند آیا؟!
عیدی آمد و سوزندگیِ آن بیابان، خنکایِ بهار را لمس کرد.
برکه ای که ماناتر از اقیانوس بود، امامت را به جریان انداخت.
غدیر، آبراهه ای بود به خشکزار اندیشه های تمام اَعصار.
غدیر، عید می شود؟
حمیده رضایی
این آخرین نظاره های خورشید است. شلاق شن های روان و صدای زنگ بیگاه شتران؛ آخرین تصویر دست ها و چشم های داغدار.
کویر، دو زانو نشسته است، سنگریزه ها و شن های داغ ـ حجة الوداع ـ نفس های گلوگیر. صدایی نیست؛ سکوت، هیاهوی حوالی را می شکند.
سرهای آوار بر زانون، محزون و ماتم زده؛ خداحافظ مکه، مدینه، شعب...
این آخرین کلماتیست که از گلوی خورشید شنیده می شود.
گرمای تابستان بر تن دقایق، عرق کرده است. خداحافظ، هوای نفسگیر مکه، خداحافظ مدینه!
چشم می چرخاند از زاویه وداع، دست بالا برده است و چشم های نظاره گر را شاهد می گیرد به پیمانی که دست هایش را در دست های علی گره میزند.
آرام آرام هیاهو رنگ می گیرد ـ لبخند ها و کینه ها ـ. دست های بیعت و خنجر های گره شده در مشت. سر بر گریبان های های اشک می ریزند وداع با رسول را و رسول که صدایش در بیابان های تفتیده، خواب خاک را می شکافد که:
افراشتم دو دست که می خواهمت علی این برکه شاهد است که می خواهمت علی
وقتی رسول دست علی را گرفته بود لبخند میزد و دلش اما گرفته بود
بغض هایی تنومند، زائرانی خسته، چشم هایی بارانی، سر بر گریبان اندوه، آخرین نظاره های خورشید.
خداحافظ، رسول! پس از سال ها تلاش، سفرت را آغاز کرده ای به سوی آرامش، به سوی معبود.
خداحافظ، رسول! بیست و سه سال سکوت علی، نشانی از بیعت در این هنگامه تاریخساز است.
یک لحظه محو شد اثر سنگریزه ها خاموش شد دو چشم تر سنگریزه ها
مرگ ستاره ها همه یک یک شروع شد از آن دقیقه مرگ ملائک شروع شد
ماهِ بدون پرتو خورشید می شود؟! حالا شما بگو که غدیر عید می شود؟!
دست بیعت
خدیجه پنجی
از دوردست، صدایی، سکوت صدا را می آشوبد. به گمانم صدای زنگ کاروان است که در همهمه وحشت افزای تنهایی برکه می پیچد.
ای کاش لحظه ای کنار من درنگ کنند تا تنهاییِ خود را با حضورشان قسمت کنم.
ای کاش آبی داشتم تا عطش و خستگی راه را با خنکای وجودم فرو می نشاندند! غدیر، خسته و تنها، سر در گریبان فرو برده و رؤیاهایش را آه می کشد.
کاروان نزدیک و نزدیکتر می شود. ناگاه، صدایی، در سکوت کاروان پیچید. صدایی، حجاز را به لرزه افکند.
بایستید! دهان های باز برگشتند تمام گردنه های حجاز برگشتند
همین که پرده خاموش کاروان افتاد صدا دوید و در آغوش کاروان افتاد
رفتگان را فرا خوانید و جاماندگان را دریابید که پیامی مهم دارم.
سکوت، به زمزمه نشست. زمزمه ها بلند و بلندتر و موجی از همهمه در کاروان افتاد. دستان خدا در دست رسول اللّه صلی الله علیه و آله، بالا رفت.
مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاه. تاریخ سالخورده حجاز، هنوز هم هجوم بی دریغ دستانی را که برای بیعت پیش می آمدند، به خاطر دارد.
شاد باش های آمیخته با کینه فرود آمدند.
سیل تبریک های پیاپی که بوی نفرت می داد.
عقده ها سر باز کرده و زخم های چرکینی که متولد شد.
... و خدا، ولایت علی علیه السلام را به انسان هدیه کرد و حصار محکم خود را به بشر ارزانی داشت. چشمه حیات جاری شد تا بنی آدم، عطش بیحد و حصر خود را فرو بنشاند به زلالیِ محبت مولا.
و حب علی، سرآغاز همه خوبی ها گشت. راه راست نمایان و دین خدا تکمیل شد.
آینده تاریخ انسان، به دست های ید اللهی علی سپرده شد تا در سایه سار محبت و عدالت بی دریغش، به آرامش برسد.
بارانی از رحمت، باریدن گرفت. خدا، مهر علی را به خاک هدیه کرد و خاک، بارور شد، نام علی را به گوش آبها خواند و رود ها خروشیدند، یاد علی را به درخت ها، سپرد و درخت ها، سبز شدند.
صدای هلهله می آید؛ اما حزنی غریب، گلوی لحظات را می فشرد غدیر، شاد و غمگین است.
اینجا نقطه آغاز دلتنگی های علی است؛ شروع داستان حق طلبی فاطمه علیها السلام. غدیر، رنج روز های نیامده علی است؛ ابتدای بیست و پنج سال خانه نشینی ذوالفقار.
غدیر، اولین پژواک از اندوه بیشمار، چاه دلتنگی های مرتضی است.
منبع: www.vefagh.co.ir