پیامبرصلی الله علیه وآله برای تعیین و تثبیت خلافت و جانشینی امام علی علیه السلام چه تدابیری اندیشید؟ آیا زمینه ای و اقدامات خاصی برای شناخت و جانشینی حضرت علی (ع) انجام داده است؟
در این مقاله برآنیم تا اقدامات پیامبر (ص) درخصوص رهبری و جانشینی امام علی (ع) را قبل از غدیر و در غدیر و بعد از غدیر بیان کنیم.
به طور کلی می توان تدابیر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در تبیین و تثبیت خلافت و جانشینی امام علی علیه السلام را در جهار نوع خلاصه کرد:
1- آمادگی تربیتی امام علی علیه السلام از کودکی و امتیاز او در کمالات و فضایل و علوم.
2- مسئله جانشینی برای اولین بار در یوم الدار
3- بیان نصوص ولایت و امامت که بحثی طولانی است و در این مختصر نمی گنجد.
4- اجرای عملی با تدابیر مخصوص در اواخر عمر پیامبر(ص)
زیرا بحث حکومت و جانشینی و جریان ولایت امام را باید در مناسبت های مختلف مطرح کرد. اینک به شرح بعضی موارد از این موضوعات می پردازیم .
چرا پیامبر اسلام(ص) برای جانشینی امام علی (ع) اقدامی صریح و واضح نکرد؟
الف) آمادگی تربیتی و پرورشی جانشین پیامبر(ص)
از آن جا که قرار بود خلیفه و جانشین رسول خداصلی الله علیه وآله امام علی بن ابی طالب علیه السلام باشد، لذا اراده و مشیّت الهی بر آن تعلّق گرفت که از همان ابتدای طفولیت در دامان رسول خداصلی الله علیه وآله و در مرکز وحی بزرگ شود.1- پرورش علی (ع) در دامان پیامبر اکرم (ص)
حاکم نیشابوری می گوید: «از نعمت های خدا بر علی بن ابی طالب علیه السلام این بود که بر قریش قحطی شدیدی وارد شد، ابوطالب علیه السلام عیال وار بود.
رسول خداصلی الله علیه وآله به عموی خود عباس، که از ثروتمندان بنی هاشم بود، فرمود:
ای ابوفضل! برادرت عیال وار است و قحطی بر مردم هجوم آورده، بیا به نزد او رویم و از عیالات او کم کنیم. من یکی از فرزندانش را انتخاب می کنم،
تو نیز یک نفر را انتخاب کن، تا با کفالت آن دو از خرجش بکاهیم. عباس این پیشنهاد را پذیرفت و با پیامبرصلی الله علیه وآله به نزد ابوطالب علیه السلام رفتند و پیشنهاد خود را بازگو نمودند.
ابوطالب علیه السلام عرض کرد: شما عقیل را نزد من بگذارید و هر کدام از فرزندانم را که می خواهید به منزل خود ببرید. رسول خداصلی الله علیه وآله علی علیه السلام را انتخاب کرد و عباس، جعفر را برگرفت.
علی علیه السلام تا زمان بعثت پیامبرصلی الله علیه وآله، با آن حضرت بود و از او پیروی کرده و او را تصدیق می نمود».(1)
2- علی علیه السلام اولین اقتدا کننده به رسول اکرم (ص)
در آن ایّام پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به مسجدالحرام می رفت تا نماز بخواند، علی علیه السلام و خدیجه نیز به دنبالش می رفتند و با او در مقابل دیدگان مردم نماز می خواندند، و این در زمانی بود که کسی غیر از این سه، روی زمین نماز نمی گزارد.(2)عباد بن عبداللَّه می گوید: از علی علیه السلام شنیدم که می فرمود: «من بنده خدا و برادر رسول خدا و صدّیق اکبرم؛ این ادعا را کسی بعد از من،
غیر از دروغگو و افترا زننده، نمی کند، هفت سال، قبل از مردم با رسول خداصلی الله علیه وآله نماز گزاردم.(3)
ابن صباغ مالکی و ابن طلحه شافعی و دیگران نقل می کنند: «رسول خداصلی الله علیه وآله قبل از دعوت به رسالت خود هر گاه می خواست نماز بگزارد، به بیرون مکّه، در میان درّه ها، می رفت،.
تا مخفیانه نماز بخواند و علی علیه السلام را نیز با خود می برد، و هر دو با هم هر مقدار می خواستند نماز می گزاردند و باز می گشتند».(4)
3- اعتراف حضرت علی (ع) به دوران پرورش
3- امام علی علیه السلام آن ایّام را، در نهج البلاغه چنین توصیف می کند: «و قد علمتم موضعی من رسول اللَّه صلی الله علیه وآله بالقرابة القریبة، و المنزلة الخصیصة.وضعنی فی حجره و أنا ولد یضمّنی إلی صدره، و یکنفنی إلی فراشه، و یمسّنی جسده و یشمّنی عرفه. و کان یمضغ الشّی ء ثمّ یلقمنیه. و ما وجد لی کذبةً فی قول، و لا خطلةً فی فعل. و لقد قرن اللَّه به صلی الله علیه وآله من لدن أن کان فطیماً أعظم ملک من ملائکته یسلک به طریق المکارم، و محاسن أخلاق العالم لیله و نهاره. و لقد کنت أتّبعه اتّباع الفصیل أثر أمّه یرفع لی فی کلّ یوم من أخلاقه علماً و یأمرنی بالاقتداء به. و لقد کان یجاور فی کلّ سنة بحراء فأراه و لا یراه غیری. و لم یجمع بیت واحد یومئذ فی الاسلام غیر رسول اللَّه صلی الله علیه وآله و خدیجة و أنا ثالثهما. أری نور الوحی و الرّسالة، و أشمّ ریح النّبوّة و لقد سمعت رنّة الشّیطان حین نزل الوحی علیه صلی الله علیه وآله، فقلت یا رسول اللَّه ما هذه الرّنّة؟ فقال هذا الشّیطان أیس من عبادته. إنّک تسمع ما أسمع و تری ما أری إلّا أنّک لست بنبیّ.
و لکنّک وزیر و إنّک لعلی خیر»؛(5) «شما می دانید که من نزد رسول خدا چه جایگاهی دارم، و خویشاوندیم با او در چه درجه است.
آن گاه که کودک بودم مرا در کنارش می نهاد و در سینه خود جا می داد و در بستر خود می خوابانید، چنان که تنم را به تن خویش می سود، و بوی خوشِ خود را به من می افشاند! و گاه بود که چیزی را می جَوید و به من می خورانید. از من دروغی نشنید و خطایی ندید.
هنگامی که از شیر گرفته شد خدا بزرگ ترین فرشته خود را شب و روز همنشین او فرمود، تا راههای بزرگواری را پیمود و خوی های نیکوی جهان را فراهم نمود.
من در پی او بودم - در سفر و حضر - چنان که بچه شتری در پی مادر. هر روز برای من از اخلاقِ خود نشانه ای بر پا می داشت و مرا به پیروی از آن می گماشت. هر سال در «حراء» خلوت می گزید، من او را می دیدم و جز من کسی وی را نمی دید.
آن هنگام، اسلام در هیچ خانه ای جز در خانه ای که رسول خداصلی الله علیه وآله و خدیجه در آن بود، راه نیافته بود، من سوّمین آنان بودم. روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوت را استشمام می کردم.
من هنگامی که وحی بر او صلی الله علیه وآله فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم، گفتم: ای فرستاده خدا این آوا چیست؟ فرمود: این شیطان است و از این که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو می شنوی آن چه را من می شنوم و می بینی آن چه را من می بینم، جز این که تو پیامبر نیستی و وزیری و به راه خیر می روی.»
4- لیلة المبیت علی (ع) به امر رسول اکرم(ع)
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله هنگام هجرت به سوی مدینه، علی علیه السلام را انتخاب کرد تا در جای او بخوابد، آن گاه امانت ها را به صاحبانش برگرداند و سپس با بقیه زنان بنی هاشم به سوی مدینه هجرت کند.(6)5- مقدم کردن حضرت علی (ع) برای ازدواج با دخترش
در سنین جوانی او را به دامادی خود برگزید، و بهترین زنان عالم یعنی فاطمه زهراعلیها السلام را به ازدواج او درآورد. و این هنگامی بود که خواستگاری ابوبکر و عمر را رد نموده بود.(7)پیامبرصلی الله علیه وآله بعد از ازدواج فرمود: «من تو را به ازدواج کسی درآوردم که در اسلام از همه پیش تر و در علم از همه بیشتر و در حلم از همه عظیم تر است».(8)
6- علی (ع) پرچمدار مسلمانان
در غالب جنگ ها پرچم مسلمانان یا تنها مهاجرین به دست علی بن ابوطالب علیه السلام بود. (9)7- شراکت پیامبر (ص) با علی (ع) در قربانی
در حجّةالوداع در هدی و قربانیِ پیامبرصلی الله علیه وآله شریک شد. (10)8- مذاکره و مشورت علی(ع) با پیامبر(ص)
پیامبرصلی الله علیه وآله در طول مدّت حیاتش او را امتیاز خاصّی داده بود، که احدی در آن شریک نگشت یعنی اجازه داده بود که علی علیه السلام ساعتی از سحر نزد او بیاید و با او مذاکره کند.(11)امام علی علیه السلام می فرمود: من با پیامبرصلی الله علیه وآله شبانه روز دو بار ملاقات می کردم: یکی در شب و دیگری در روز. (12)
9- پیامبر (ص) علی (ع) را به نماز امر میکرد.
هنگام نزول آیه شریفه « وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ»؛ «و اهلت را بر نماز امر کن.» پیامبرصلی الله علیه وآله هر روز صبح هنگام نماز کنار خانه علی علیه السلام می آمد و می فرمود: «الصلاة، رحمکم اللَّه « إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُالرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»»؛(13) «نماز، خداوند شما را رحمت کند، (همانا خداوند اراده نموده تا پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و پاکتان گرداند)».
10 - پرچم اسلام در دستان حضرت علی (ع)
در جنگ خیبر بعد از آن که ابوبکر و عمر کاری از پیش نبردند، پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود:پرچم را به کسی خواهم داد که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نیز او را دوست دارند، خداوند او را هرگز خوار نخواهد کرد، باز نمی گردد تا آن که خداوند به دست او فتح و پیروزی برساند.
آن گاه علی علیه السلام را خواست، و پرچم را به دست او داد و برایش دعا کرد. و پیروزی به دست علی علیه السلام حاصل شد. (14)
ا11- بلاغ سوره توسط حضرت علی(ع)
پیامبرصلی الله علیه وآله ابوبکر را با سوره برائت، امیر بر حجّاج نمود، آن گاه به امر خداوند علی علیه السلام را به دنبال او فرستاد تا سوره را از دست او گرفته و خود، آن را بر مردم ابلاغ کند.پیامبرصلی الله علیه وآله در پاسخ اعتراض ابوبکر فرمود: من امر شدم که خودم این سوره را ابلاغ کنم یا به کسی که از من است بدهم تا او ابلاغ نماید».(15)
12- باز بودن در خانه ی علی به دستور پیامبر(ص)
برخی از اصحاب دری را به سوی مسجد باز کرده بودند که پیامبرصلی الله علیه وآله دستور داد تا همه درها بسته شود به جز در خانه علی علیه السلام. (16)13- علی (ع) حبیب رسول خدا(ص)
عائشه می گوید: رسول خداصلی الله علیه وآله هنگام وفات خود فرمود:حبیبم را صدا بزنید که بیاید. ابوبکر را صدا زدند. تا نگاه رسول خداصلی الله علیه وآله به او افتاد سر خود را به زیر افکند. باز صدا زد: حبیبم را بگویید تا بیاید. عمر را خواستند.
هنگامی که پیامبرصلی الله علیه وآله نگاهش به او افتاد سر را به زیر افکند. سوّمین بار فرمود: حبیبم را بگویید تا بیاید. علی علیه السلام را صدا زدند.
هنگامی که آمد، کنار خود نشانید و او را در پارچه ای که بر رویش بود، گرفت در این حال بود تا آن که رسول خداصلی الله علیه وآله دست در دستان علی علیه السلام از دنیا رحلت نمود. (17)
امّ سلمه نیز می گوید: رسول خداصلی الله علیه وآله هنگام وفاتش با علی علیه السلام نجوا می نمود و اسراری را به او بازگو می کرد و در این حال بود که از دنیا رفت. لذا علی علیه السلام نزدیک ترین مردم به رسول خداصلی الله علیه وآله از حیث عهد و پیمان است. (18)
14- عقد اخوت پیامبر با حضرت علی (ع)
ترمذی از عبداللَّه بن عمر نقل می کند که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بین اصحاب خود عقد اخوت بست. علی علیه السلام در حالی که گریان بود خدمت رسول خداصلی الله علیه وآله آمد و عرض کرد:
ای رسول خدا، بین اصحاب خود عقد اخوّت بستید ولی میان من و کسی عقد اخوت نبستید؟ رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «تو برادر من در دنیا و آخرتی!»
توجه خاص پیامبرصلی الله علیه وآله به علی علیه السلام جهتی جز آماده کردن علی علیه السلام برای خلافت نداشت، و این که نشان دهد تنها کسی که برای این پست و مقام قابلیّت دارد امام علی علیه السلام است.
ب :مسئله جانشینی برای اولین بار در یوم الدار
اینکه اولین بار چه زمانی پیامبر(ص) مسئله جانشینی را بیان کردند، با جستوجویی که ما انجام دادهایم، پیامبر(ص) برای اولین بار و به صورت عمومی در جلسهای که با اقوام خود داشت و آنها را به اسلام دعوت کرد، بوده است.این جلسه به داستان «یوم الدار» معروف بوده و در همان روزهای نخستین آغاز تبلیغ عمومی پیامبر اکرم(ص) بود که مشروح آن در ذیل آمده است:
«در آن هنگام که آیه مبارکه: «وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ»(19) نازل گردید، رسول اکرم(ص) فرزندان عبد المطلب را که جمعاً چهل تن بودند، در خانه ابوطالب جمع کرد. ...
پس از صرف غذا، رسول خدا(ص) رو به جمع حاضر نمود و مأموریت خویش را ابلاغ و انذار الهى را آغاز کرد و فرمود: بدانید که خداى متعال، مرا به سوى شما فرزندان عبدالمطلب خصوصاً و به سایر مردم، عموماً مبعوث نموده، ...
هم اکنون شما را به دو کلمهاى که بر زبان سبکبار، امّا در میزان عمل سنگین و پُربار است دعوت میکنم، شما به وسیله این دو کلمه، زمام امور عرب و عجم را به دست گرفته و امتهاى مختلف در اطاعت و انقیاد شما در خواهند آمد، از آتش دوزخ نجات یافته و به بهشت وارد خواهید شد .
آن دو کلمه یکى شهادت به وحدانیّت خداى متعال و دیگرى گواهى به رسالت و پیامبرى من است. هر کدام از شما که در این امر خطیر، مرا اجابت نماید و در پیشرفت برنامههاى آن وزیر و همگام با من باشد؛
او برادر، وصى، وزیر، وارث و جانشین بعد از من خواهد بود، از آن جماعت حتى یک نفر به وى جواب مثبت نداد. على(ع) فرمود:من که از همه، عمرم کمتر بود، از جاى برخاسته عرض کردم یا رسول اللَّه! افتخار این فرمان را به من واگذار کنید، رسول خدا(ص) فرمود:
بنشین، ببینم دیگران چه مىگویند؛ براى نوبت دوّم سخن را تکرار نموده، باز هم همگى خاموش بودند و جوابى ندادند، بار دیگر از جاى برخاستم و فرمان وى را اجابت نمودم، باز مرا به نشستن امر نمود براى سوّمین بار سخن را اعاده نمود در این مرحله نیز همگى مُهر خاموشى بر لب زده و جواب ندادند،
این بار نیز فقط من از جا برخاستم و آمادگى خود را اعلام کردم، رسول خدا(ص) فرمود: یا على! در جاى خود باش همانا تو وصى، برادر، وزیر، وارث و جانشین منى همین که سخن رسول خدا(ص) به پایان رسید، آن جماعت در حالى که خنده تمسخر آمیزى بر لب داشتند، از جاى برخاسته رو به ابوطالب نموده و گفتند:
بر تو گوارا باد که اگر به آیین فرزند برادرت درآیى، فرزندت على بر تو امیر خواهد شد [یعنى سیادت و بزرگى قبیلهات از دست تو بیرون مىرود و به صورت یک مأمور فرمانبردار فرزندت در خواهى آمد]». (20)
این روایت با کمی اختلاف در الفاظ و در حدود همین محتوا در منابع دیگر نیز نقل شده است(21) برخی از منابع اهل سنت نیز در نقل این داستان کوتاهی کرده و آنجا که به بیان خلافت و وصایت علی(ع) میپردازد.
با عبارت «کذا و کذا» از نقل آن خودداری کردهاند. (22) و برخی دیگر نیز روایت را ناقص بیان کردهاند. (23)
اما در اینکه چرا در این جلسه، کسی جزء حضرت علی(ع) دست خود را بلند نکرد؟ علت این امر را در این میتوان جست که پیامبر(ص) در ابتدای نبوت بود و بسیار به پیروزی او اطمینان نداشتند.
در ضمن، پیامبر برای جانشین خود شرط دشوار همکاری کامل در مقطع فعلی را پیشنهاد کرد که افراد دیگر از فرزندان عبد المطلب به خود اجازه ندادند تا آن را قبول کنند.
در نتیجه تنها کسی که جواب پیامبر(ص) را داد، امام علی(ع) بود که نشان میدهد در آن مقطع حساس تنها ایشان به پیامبر(ص) ایمان داشته و ایمان او برای مقام و پول و ... نبوده است.
ج) تصریح بر ولایت و امامت و جانشینی حضرت علی (ع)
تدبیر دیگر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله این بود که در طول 23 سال بعثت هر جا که موقعیت را مناسب می دید یادی از ولایت امام علی علیه السلام و جانشین خود کرده، و مردم را به این مسئله مهمّ تذکّر می داد.که از جمله آن ها نص غدیر است. که در این مختصر جای بیان خطبه عدیر نیست ، و بر این خطبهی گرانقدر کتابها نوشته شده است.
د) تدابیر عملی پیامبر برای جانشینی و حکومت امام علی (ع)
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در آخر عمر خود نیز برای تثبیت خلافت امام علی علیه السلام راههایی را عملی کردند تا شاید جلوی مکر و حیله دیگران را در غصب خلافت بگیرند.ولی متأسفانه این تدابیر اثری نداشت، زیرا گروه مخالف، چنان قوی بود که نگذاشت این تدبیرهای پیامبرصلی الله علیه وآله عملی شود. در این جا به چند نمونه از تدابیر عملی اشاره خواهیم کرد:
1- بلند کردن دست امام علی علیه السلام در روز غدیر خم
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله برای به جا آوردن آخرین حج که به حجةالوداع معروف شد با جماعت زیادی از اصحاب به سوی مکه حرکت کرد.در سرزمین عرفات برای مردم خطبه ای ایراد فرمود. در آن خطبه خواست امامان بعد از خود را معرفی کند تا امّت به گمراهی و فتنه و آشوب نیفتد.
ولی گروه مخالف بنی هاشم که با خلافت اهل بیت علیهم السلام دشمنی می ورزیدند در کمین بودند تا مبادا در آن جمع عظیم، پیامبرصلی الله علیه وآله مطلبی بگوید و توطئه های آنان نقش بر آب شود.
جابر بن سمره سوائی می گوید: من نزدیک پیامبرصلی الله علیه وآله بودم تا سخنان او را بشنوم. حضرت در خطبه اش اشاره به خلفا و امیرانی بعد از
خود نمود و فرمود: «امامان و خلفا و جانشینان بعد از من دوازده نفرند». جابر می گوید: پیامبرصلی الله علیه وآله به این جا که رسید عده ای شلوغ کردند به حدّی که من نفهمیدم پیامبرصلی الله علیه وآله چه گفت. از پدرم که نزدیک تر بود پرسیدم؟ گفت: پیامبرصلی الله علیه وآله در ادامه فرمودند: «تمام آنان از قریشند».
شگفتا هنگامی که به مُسند جابر بن سمره در «مسند احمد» مراجعه می کنیم، می بینیم تعبیراتی از جابر آمده که سابقه نداشته است.
در برخی از روایات جابر بن سمره آمده: هنگامی که سخن پیامبرصلی الله علیه وآله به این نقطه رسید فرمود: «جانشینان بعد از من دوازده نفرند» مردم فریاد زدند.
در بعضی دیگر آمده «تکبیر گفتند» و در برخی دیگر: «شلوغ کردند» و در برخی دیگر: «بلند شده و نشستند».
جمع این روایات که همگی از یک راوی است به این است که در آن مجلس طیف مخالف دسته هایی را برای بر هم زدن مجلس قرار داده بودند تا نگذارند که پیامبرصلی الله علیه وآله به مقصود خود در امر خلافت و جانشینی برسد. و این دسته ها درصدد برآمدند تا هر کدام به نحوی جلسه را بر هم زنند که در این امر نیز موفّق شدند.
پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله برای آن که بتواند با گفتار خود امر خلافت را در این مرکز بزرگ تبیین و تثبیت کند مأیوس شد.
و به فکر مکانی دیگر برآمد، تا با اجرای عملی، امر خلافت را برای امام علی علیه السلام تثبیت نماید. از آن رو بعد از پایان اعمال حجّ و قبل از آن که حاجیان متفرّق شوند.
مردم را در سرزمین غدیر خم جمع کرد و قبل از بیان ولایت امام، اموری را به عنوان مقدمه بیان داشته و از مردم نیز اقرار گرفت. پیامبرصلی الله علیه وآله می دانست که این بار نیز منافقین در کمین اند تا نگذارند
امر خلافت حضرت علی علیه السلام تثبیت شود، ولی آن حضرت صلی الله علیه وآله تدبیری عملی اندیشید که همه نقشه ها را بر باد داد، و آن این که دستور داد تا سایه بان های هودج شتران را روی هم بگذارند، آن گاه خود و علی علیه السلام بر بالای آن قرار گرفتند؛ به طوری که همگی آن دو را می دیدند.
پس از قرائت خطبه و تذکر به نکاتی چند و اقرارهای اکید از مردم، آن گاه دست علی علیه السلام را بلند کرد و از جانب خداوند، ولایت و امامت او را به مردم ابلاغ نمود.
منافقان با این تدبیر پیامبرصلی الله علیه وآله که قبلاً فکر آن را نکرده بودند، در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفتند، و لذا نتوانستند از خود عکس العملی انجام دهند.
2- فرستادن لشکر اسامه
پیامبرصلی الله علیه وآله در بستر بیماری است، در حالی که بر امت خود سخت نگران می باشد؛ نگران اختلاف و گمراهی؛ نگران این که تمام تدابیر او بر هم ریزد؛ نگران این که مسیر نبوت و رسالت و شریعت به انحراف کشیده شود.پیامبرصلی الله علیه وآله مضطرب است، دشمنی بزرگ چون روم در پشت مرزهای اسلامی کمین نموده تا صحنه را خالی ببیند و با ضربه ای سهمگین مسلمین را از پای درآورد.
پیامبرصلی الله علیه وآله وظایف مختلفی دارد؛ از سویی باید با دشمن بیرونی مقابله کند، لذا تأکید فراوان داشت تا لشکری را برای مقابله با آنان گسیل دارد، از طرفی دیگر خلیفه و جانشین به حقّ باید مشخص شده و موقعیّت او تثبیت گردد، ولی چه کند؟
نه تنها با دشمن بیرونی دست به گریبان است بلکه با طیفی از دشمنان داخلی نیز که درصددند تا نگذارند نقشه ها و تدابیر پیامبرصلی الله علیه وآله در مسئله خلافت و جانشینی عملی شود، نیز رو به روست.
پیامبرصلی الله علیه وآله برای عملی کردن تدبیر خود دستور می دهد همه کسانی که آمادگی جهاد و شرکت در لشکر اسامه را دارند از مدینه خارج شده و به لشکر او بپیوندند.
ولی مشاهده می کند که عده ای با بهانه های واهی عذر آورده و از لشکر اسامه خارج می شوند و به او نمی پیوندند.
گاهی بر پیامبرصلی الله علیه وآله اعتراض می کنند که چرا اسامه را، که فردی جوان و تازه کار است، به امیری لشکر برگزیده است، در حالی که در میان لشکر افرادی کارآزموده وجود دارد؟
پیامبرصلی الله علیه وآله با اعتراض بر آن ها و این که اگر بر فرماندهی اسامه خرده می گیرید، قبلاً بر امارت پدرش هم ایراد می کردید، سعی بر آن داشت که جمعیّت را از مدینه خارج کرده و به لشکر اسامه ملحق نماید.
حتّی کار به جایی رسید که وقتی پیامبرصلی الله علیه وآله نافرمانی عده ای از جمله عمر و ابوبکر و ابوعبیده و سعد بن ابی وقاص و برخی دیگر را دید که امر او را در ملحق شدن به لشکر اسامه امتثال نمی کنند، آنان را لعنت کرد و فرمود: «لعن اللَّه من تخلّف جیش اسامة»؛(24)
«خدا لعنت کند هر کسی را که از لشکر اسامه تخلّف نماید.» ولی در عین حال برخی به دستورهای اکید پیامبرصلی الله علیه وآله توجهی نمی کردند. و گاهی به بهانه این که ما نمی توانیم دوری پیامبرصلی الله علیه وآله را هنگام مرگ تحمل کنیم، از عمل به دستور پیامبرصلی الله علیه وآله سرپیچی می کردند.
ولی حقیقت امر چیز دیگری بود؛ آنان می دانستند که پیامبرصلی الله علیه وآله، علی علیه السلام و برخی از اصحاب خود را که موافق با بنی هاشم و امامت و خلافت امام علی علیه السلام هستند، نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به
او وصیت کرده و بعد از وفات نیز آن گروه از صحابه با علی علیه السلام بیعت نمایند و خلافت از دست آنان خارج شود، ولی عزم آنان بر این بود که هر طور و به هر نحوی که شده از انجام این عمل جلوگیری کنند، و نگذارند که عملی شود.
این نکته نیز قابل توجه است که چرا پیامبرصلی الله علیه وآله اسامه را که جوان تازه کار و کم سنّ و سال است، به فرماندهی لشکر برگزید و به پیشنهاد کنار گذاشتن او از فرماندهی لشکر به حرف هیچ کس توجهی نکرده بلکه بر امیری او تأکید نمود؟ نکته اش چیست؟
پیامبرصلی الله علیه وآله می دانست که بعد از رحلتش به مسئله خلافت و امامت علی بن ابوطالب علیه السلام به بهانه های مختلف از جمله جوانی علی بن ابوطالب علیه السلام خرده می گیرند؛
خواست با این عمل به مردم بفهماند که امارت و خلافت به لیاقت است، نه به سنّ، بعد از من نباید در امامت علی علیه السلام به عذر این که علی علیه السلام کم سن و سال است، اعتراض کرده و حقّ او را غصب نمایند.
اگر کسی لایق امارت و خلافت است، باید همه - پیر و جوان، زن و مرد - مطیع او باشند، ولی - متأسفانه - این تدبیر پیامبرصلی الله علیه وآله هم عملی نشد و با بر هم زدن لشکر و خارج شدن از آن به بهانه های مختلف نقشه های پیامبرصلی الله علیه وآله را بر هم زدند. (25)
مگر خداوند متعال در قرآن امر اکید به اطاعت از دستورهای پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نکرده است آن جا که می فرماید: « وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ
فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛(26) «آن چه را که رسول دستور دهد بگیرید و آن چه را که از آن نهی کند واگذارید.»
و نیز می فرماید: « فَلا وَ رَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتَّی یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَ یُسَلِّمُوا تَسْلِیماً»؛(27)
«نه چنین است قسم به خدای تو که اینان به حقیقت اهل ایمان نمی شوند مگر آن که در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم کنند و آن گاه هر حکمی که کنی هیچ گونه اعتراض در دل نداشته، کاملاً از دل و جان تسلیم فرمان تو باشند.»
3- دعوت به نوشتن وصیت
بعد از آن که پیامبرصلی الله علیه وآله مشاهده نمود که تدبیر فرستادن مردم با لشکر به بیرون مدینه عملی نشد، در صدد برآمد که تمام سفارش های لفظی را در باب امامت علی علیه السلام که در طول 23 سال به مردم گوشزد کرده است، در وصیت نامه ای مکتوب کند.از همین رو در روز پنج شنبه چند روز قبل از وفاتش در حالی که در بستر آرمیده بود و از طرفی نیز حجره پیامبرصلی الله علیه وآله مملوّ از جمعیّت و گروه های مختلف بود، خطاب به جمعیت کرده و فرمود: «کتابی بیاورید تا در آن چیزی بنویسم که با عمل به آن بعد از من گمراه نشوید.»
بنی هاشم و همسران پیامبرصلی الله علیه وآله در پشت پرده اصرار اکید بر آوردن صحیفه و قلم برای نوشتن وصیت نامه رسول خداصلی الله علیه وآله داشتند.
ولی همان طیفی که در سرزمین عرفات مانع شدند تا پیامبرصلی الله علیه وآله کلام خود را در امر امامت خلفای بعدش بیان بفرماید، در حجره پیامبرصلی الله علیه وآله نیز جمع بودند.
و از عملی شدن دستور پیامبرصلی الله علیه وآله جلوگیری کردند. عمر یک لحظه متوجه شد که اگر این وصیت مکتوب شود تمام نقشه ها و تدبیرهایش در غصب خلافت بر باد خواهد رفت و از طرفی مخالفت دستور پیامبرصلی الله علیه وآله را صلاح نمی دید.
لذا درصدد چاره ای برآمد و به این نتیجه رسید که به پیامبرصلی الله علیه وآله نسبتی دهد که عملاً و خود به خود نوشتن نامه و وصیت بی اثر گردد.
از این رو به مردم خطاب کرده گفت: «نمی خواهد صحیفه بیاورید، زیرا پیامبرصلی الله علیه وآله هذیان می گوید! کتاب خدا ما را بس است!» این جمله را که طرفداران عمر و بنی امیه و قریش از او شنیدند، آنان نیز تکرار کردند.
ولی بنی هاشم سخت ناراحت شده با آنان به مخالفت برخاستند. پیامبرصلی الله علیه وآله با این نسبت ناروا، که همه شخصیت او را زیر سؤال می برد، چه کند؟ چاره ای ندید جز این که آنان را از خانه خارج کرده و فرمود: «از نزد من خارج شوید، سزاوار نیست که نزد پیامبرصلی الله علیه وآله نزاع شود!».(28)
تعجب این جاست که طرفداران عمر بن خطاب و به طور کلّی مدرسه خلفا برای سرپوش گذاشتن بر این نسبت ناروا از طرف عمر به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، هنگامی که اصل کلمه را که همان «هجر - هذیان» باشد می خواهند نقل کنند،
آن را به جمعیت نسبت داده می گویند: «قالوا: هجر رسول اللَّه». و هنگامی که به عمر بن خطاب نسبت می دهند می گویند: «قال عمر: انّ النبیّ قد غلب علیه الوجع». ولی کلام ابوبکر جوهری در کتاب «السقیفه» مطلب را روشن می سازد که:
شروع نسبت هذیان از جانب عمر بوده و طرفدارانش به متابعت از او این جمله را به پیامبرصلی الله علیه وآله نسبت دادند. جوهری این گونه نسبت را از ناحیه عمر نقل می کند:
«عمر جمله ای گفت که مضمون و معنای آن این است که پیامبرصلی الله علیه وآله درد مرض بر او غلبه کرده است» . پس معلوم می شود که تعبیر عمر چیز دیگری بوده که به جهت قباحت آن نقل به معنا کرده اند.
متأسفانه بخاری و مسلم و دیگران اصل کلمه را نقل نکرده اند و نقل به معنا و مضمون را آورده اند. گر چه از کلام ابن اثیر در «النهایة» و ابن ابی الحدید استفاده می شود که نسبت هذیان را مستقیماً خود عمر داده است.
لکن به هر تقدیر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بعد از بیرون کردن گروه مخالف و خالص شدن اصحاب وصیت خود را آن طور که باید بیان نمود.
و طبق نصّ سلیم بن قیس با وجود برخی از اصحاب بر یکایک اهل بیت علیهم السلام وصیت کرده و آنان را به عنوان خلفای بعد از خود معرفی کرد.(29)
اهل سنت نیز در کتاب های حدیثی خود به این وصیت اشاره کرده اند، ولی اصل موضوع را مبهم گذارده اند.
ابن عباس در پایان آن حدیث می گوید: «پیامبر در آخر امر، به سه مورد وصیت نمود: یکی آن که مشرکین را از جزیرةالعرب بیرون برانید.
دیگر آن که به کاروان ها همان گونه که من اجازه ورود دادم، اجازه دهید. ولی در خصوصِ وصیت سوّم سکوت کرد. و در برخی از احادیث دیگر آمده است: آن را فراموش کردم.(30)
سابقه نداشته است که در حدیثی ابن عباس بگوید: این قسمت از آن را فراموش کرده ام یا آن را نقل نکند. این نیست مگر خوف و ترس ابن عباس از عمر بن خطاب.
زیرا به طور حتم وصیت سوّم به ولایت و خلافت و امامت امام علی علیه السلام و اهل بیت پیامبرعلیهم السلام بوده است، ولی از آن جا که ابن عباس از عمر می ترسید،
از نشر آن جلوگیری کرد. همان گونه که در زمان حیات عمر بن خطاب نتوانست با نظر او در مسئله عول و تعصیب مخالفت کند، تا این که بعد از فوت او حقّ را بیان کرد و هنگامی که از او در تأخیر بیان حکم سؤال کردند، گفت: از مخالفت با نظر عمر بیمناک بودم.
چرا عمر از نوشتن نامه جلوگیری کرد؟
این سؤال در ذهن هرکس خطور می کند که چرا عمر بن خطاب و طرفدارانش نگذاشتند قصد و تدبیر پیامبرصلی الله علیه وآله عملی شود؟ مگر پیامبرصلی الله علیه وآله نوید نگهداری امّت از ضلالت را تا روز قیامت نداده بود؟چه بشارتی بالاتر از این؟ پس چرا با این کار مخالفت نمودند؟ چرا امّت را از این سعادت محروم کردند؟چه بگوییم که حبّ جاه و مقام و کینه و حسد گاهی بر عقل چیره می شود و نتیجه گیری را از عقل سلب می کند. می دانیم که عمر چه نیّاتی در سر می پروراند.
او می دانست که پیامبرصلی الله علیه وآله برای چه از مردم کاغذ و دوات می خواهد، او به طور حتم می دانست که پیامبرصلی الله علیه وآله قصد مکتوب کردن سفارش های لفظی خود در امر خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام و بقیه اهل بیت علیهم السلام را دارد، از همین رو مانع نوشتن این وصیّت می شود.
این صرف ادعا نیست بلکه می توان برای آن شواهدی قطعی ادعا نمود که به دو نمونه از آن اشاره می کنیم:1- عمر بن خطاب در اواخر زندگانی پیامبرصلی الله علیه وآله مکرر حدیث ثقلین به گوشش رسیده بود؛ در آن حدیث، پیامبرصلی الله علیه وآله می فرماید:
من دو چیز گران بها در میان شما به ارمغان می گذارم که با تمسک به آن دو هرگز گمراه نخواهید شد. این تعبیرِ «گمراه نشدن» را چندین بار عمر درباره کتاب و عترت شنیده بود. در حجره پیامبرصلی الله علیه وآله هنگام درخواست کاغذ و دوات نیز همین تعبیر را از زبان پیامبرصلی الله علیه وآله شنید که می فرماید:
«نامه ای بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید». فوراً عمر به این نکته توجه پیدا کرد که: پیامبرصلی الله علیه وآله قصد دارد تا وصیت به کتاب و عترت را مکتوب دارد، لذا شدیداً با آن به مخالفت برخاست.
2- ابن عباس می گوید: «در اول خلافت عمر بر او وارد شدم... رو به من کرده گفت: بر تو باد خون های شتران اگر آن چه از تو سؤال می کنم کتمان نمایی!
آیا هنوز علی در امر خلافت، خود را بر حق می داند؟ آیا گمان می کند که رسول خداصلی الله علیه وآله بر او نصّ نموده است؟ گفتم: آری. این را از پدرم سؤال کردم؛ او نیز تصدیق کرد... عمر گفت: به تو بگویم: پیامبرصلی الله علیه وآله در بیماریش خواست تصریح به اسم علیّ (به عنوان امام و خلیفه) کند، من مانع شدم...».(31)
نتیجه:
از آنچه گفته شد نتیجه می گیریم که غدیر تیر خلاصی پیامبر (ص) برای جانشینی حضرت علی علیه السلام بوده است. و الا تمام مخالفین حضرت علی می دانستند که حکومت و جانشینی تنها مصداقش امیرالمومنین علی علیه السلام استلذا غدیر غدیر تبلور جوهرنمایى در جامعۀ اسلامى و پایان فریادهاى وحى خدایى است و چون پیامبر ما خاتم پیامبران است، باید گفت: آخرین حکم آسمان، حکم روز غدیر است. یعنى ارشاد ابدیت در مسیر حیات انسانى امامت على بن ابى طالب علیه السّلام است
لذا واقعه ی غدیر تنها دلیل جانشینی نیست بلکه سیره تربیتی امام علی (ع) در دامان حضرت رسول (ص) و رفتار و کردار پیامبر (ص) با امام علی در کودکی و نوجوانی و قبل غدیر و بعد از غدیر مصادیق روشنی از جانشینی حضرت علی را ثابت می کند
پی نوشت:
1- مستدرک حاکم، ج 3، ص 182.
2- مسند احمد، ج 1، ص 209؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 311.
3- تاریخ طبری، ج 2، ص 56.
4- الفصول المهمة، ص 14؛ مطالب السؤول، ص 11؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 58.
5.نهج البلاغه، خطبه 192.
6- مسند احمد، ج 1، ص 348؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 99؛ مستدرک حاکم، ج 3، ص 4؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 13، ص 262.
7. الخصائص، ح 102.
8.مسند احمد، ج 5، ص 26.
9.الإصابة، ج 2، ص 30.
10.کامل ابن اثیر، ج 2، ص 302.
11.الخصائص، ح 112.
12.السنن الکبری، ج 5، ص 1414، ح 8520
13.تفسیر قرطبی، ج 11، ص 174؛ تفسیر فخر رازی، ج 22، ص 137؛ روح المعانی، ج 16، ص 284.
14.سیره ابن هشام، ج 3، ص 216؛ تاریخ طبری، ج 3، ص 12؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 219.
15.مسند احمد، ج 1، ص 3؛ سنن ترمذی، ج 5، ح 3719؛ سنن ترمذی، ج 5، ح 8461.
16.مسند احمد، ج 1، ص 331؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 3732؛ البدایة والنهایة، ج 7، ص 374.
17. الریاض النضرة، ص 26؛ ذخائرالعقبی، ص 72.
18.مستدرک حاکم، ج 3، ص 138؛ مسند احمد، ج 6، ص 300.
19. شعرا؛ 214: «نزدیکترین خویشاوندانت را [از عذاب الهى] بیم ده».
20.. علامه حلی، حسن بن یوسف، کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین(ع)، محقق و مصحح: درگاهی، حسین، ص 40 - 42، وزارت ارشاد، تهران، چاپ اول، 1411ق.
21.. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق و مصحح: موسوی جزائری، سید طیب، ج 2، ص 124، دار الکتاب، قم، چاپ سوم، 1404ق؛ طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 2، ص 319 – 321، دار التراث، بیروت، چاپ دوم، 1387ق.
22.. ابن کثیر الدمشقى، أبو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، ج 3، ص 39 - 40، بیروت، دار الفکر، 1407ق.
23.. مقریزی، تقی الدین، امتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق: نمیسی، محمد عبد الحمید، ج 5، ص 176 – 177، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1420ق.
24.ملل و نحل، شهرستانی، ج 1، ص 23.
25. ر.ک: طبقات ابن سعد، ج 4، ص 66؛ تاریخ ابن عساکر، ج 2، ص 391؛ کنزالعمال، ج 5، ص 313؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 93؛ شرح ابن ابی الحدید، ج 2، ص 21؛ مغازی واقدی، ج 3، ص 111؛ تاریخ ابن خلدون، ج 2، ص 484؛ سیره حلبیه، ج 3، ص 207.
26. سوره حشر، آیه 7.
27.سوره نساء، آیه 65.
28.ر.ک: صحیح بخاری: کتاب المرضی، ج 7، ص 9؛ صحیح مسلم، کتاب الوصیة، ج 5، ص 75؛ مسند احمد، ج 4، ص 356، ح 2992.
29.کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص 658.
30. صحیح بخاری، کتاب مغازی، باب 78؛ صحیح مسلم، کتاب وصیّت، باب 5.
31.شرح ابن ابی الحدید، ج 12، ص 21.
منابع:
http://www.imamalinet.net/fa/Book/View/45387/138397
http://www.imamalinet.net/fa/Book/View/45387/138398
http://www.imamalinet.net/fa/Book/View/45387/138399
http://www.imamalinet.net/fa/Book/View/45387/138400
http://www.imamalinet.net/fa/Book/View/45387/13840
http://www.imamalinet.net/fa/Book/View/45387/138397
https://www.islamquest.net/fa/archive/fa24623
https://hawzah.net/fa/Book/View/45399/49691