جزيره خضرا در ترازوي نقد(2)
ب: ديگر اشکالات وارد بر داستان
در بررسي اشكالات وارد بر متن داستان، توجه ما، بيشتر به داستان علي بن فاضل است، زيرا ضعف داستان انباري بر همه معلوم است و چندان مورد توجه و استناد قرار نگرفته است. ضمن اينكه اشكالات نقل علي بن فاضل را هم ندارد؛ لذا به برخي اشكالات آن نيز اشاره خواهيم كرد:
اشكال اول: بزرگترين و اساسي ترين اشکالي که بر متن داستان جزيره خضرا وارد است، اين است که اين داستان، در بردارندة مطالبي است كه با معتقدات ما سازش ندارد؛ مانند مسأله تحريف قرآن. اكنون، بخشي از داستان را که به اين مسأله مربوط است ذکر ميکنيم سپس به بررسي آن ميپردازيم. در قسمتي از داستان آمده است:
گفتم: «چرا قبل و بعد برخي آيات قرآن با هم مرتبط نيستند؟ شايد درك و فهم محدود من نميتواند به عمق آن پي ببرد؟ گفت: «آري؛ آيات همين مشکلي که ميگوييد، دارد و علت، اين است که چون پيامبر اکرم رحلت کرد، دو بت قريش، خلافت ظاهري حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را غصب کردند. حضرت عليه السلام تمام قرآن را جمع آوري کرده و آن را به مسجد آورده و عرضه کرد و گفت: «اين کتاب خدا است و پيامبر اکرم به من دستور داده است آن را بر شما عرضه كنم و بدين وسيله، حجت بر شما تمام شود؛ ولي فرعون و نمرود اين امت گفتند: «ما نيازي به قرآن شما نداريم».
حضرت فرمود: «البته حبيب من، پيامبر اکرم صل الله عليه و آله و سلم، چنين برخوردي را از شما به من خبر داده بود؛ ولي ميخواستم بر شما اتمام حجت کنم». سپس حضرت در حاليکه دعايي زير لب داشت و ميگفت: «خداوندا! تو روز قيامت بر اينان گواه باش» به خانه برگشت.
آنگاه ابوبکر اعلام کرد: «هر کس قرآن يا جزيي از آن را دارد بياورد». ابوعبيده جراح و عثمان و سعد بن أبي وقاص و معاوية بن ابي سفيان و عبدالرحمن بن عوف و طلحة بن عبيد و ابوسعيد خدري و حسان بن ثابت و گروههايي از مسلمانان آمده و قرآن را جمع آوري کردند؛ ولي آياتي را که در مذمت بعضي بود، حذف کردند؛ لذا ميبينيد که آيات قرآن، مرتبط نيستند. قرآني که اميرالمؤمنين آن را به خط خود جمع کرده بود، نزد حضرت صاحب الأمر محفوظ است و همه چيز در آن وجود دارد، حتي حکم خراش وارد کردن. البته اين قرآن فعلي، پس شکي در صحت آن نيست و کلام خدا است».[43]
آري اين است آنچه از ناحيه مقدسه اظهار نظر شده است؛ البته طبق ادعاي ناقل اين داستان.
نقد و نظر
آقاي بهبودي دربارة اين داستان گفته است: «داستان جزيرۀ خضراء تخيلي است که نويسنده آن، به رسم قصه پردازان آن را تنظيم کرده است و اين شيوه در دورة ما هم معمول است».[44] «اين قصه از ساختههاي حشويه است؛[45] زيرا آنان معتقدند قرآن، از نظر لفظي تحريف شده است».[46]
در روايات تصريح شده است که علت عدم ارتباط بين آيات قرآن اين است که ابوبکر قرآني را که اميرالمؤمنين عليه السلام آورد، رد کرد؛ اما اينکه ابوبكر، موفق شده باشد قسمتهايي از قرآن را حذف کند، چنين مطلبي در روايات ما وارد نشده است. اگر اين داستان را بپذيريم، بايد قائل به تحريف قرآن شويم که به چند دليل مردود است:
1. با توجه به آيات، سلامت قرآن از تحريف ثابت ميشود مانند (انا نحن نزلنا الذکر و اناله لحافظون)[47].
2. شدت عنايت مسلمانان به قرآن، با نوشتن و حفظ کردن و قرائت آن به حدي بوده که اجازة هيچ تحريفي داده نميشد. گاهي حافظان قرآن، به سيهزار نفر ميرسيدند. در جنگ صفين، سيهزار قاري قرآن حضور داشت.[48]
3. از سوي ديگر، علامه مجلسي و علامه طباطبايي در ذيل تفسير آيه تطهير گفتهاند: ترتيب فعلي قرآن، به همان ترتيب نزول نيست؛ بلکه خود پيامبر صل الله عليه و آله و سلم ميفرمود هر آيهاي را کجا قرار بدهند؛ پس عدم تناسب بين آيات دليل بر حذف نيست.
4. ما نيز قبول داريم قرآني را که اميرالمؤمنين عليه السلام جمع آوري کرد، نزد امام زمان عليه السلام است؛ ولي به گفته آيت الله خويي، آن قرآن، همراه تفسير، تأويل و بيانات و توضيحات است، نه اينکه قرآن ديگري باشد. [49]
5. بين صدر و ذيل داستان، تناقض وجود دارد؛ چون در پايان اين قسمت ميگويد: «هيچ شبههاي در صحت و سلامت قرآن فعلي از تحريف نيست»؛ در حاليکه قبل از اين گفته بود «آنچه از نقاط ضعف و بدگوييهاي دشمنان در قرآن بوده، حذف شده است» و اين تناقضي بين صدر و ذيل اين قسمت از داستان است.
6. در روايات آمده است: کسيکه از جانب حکومت مأمور جمع آوري قرآن شد، زيد بن ثابت بود و بعد از او، ابن مسعود، ابي بن کعب و معاذبن جبل بودند كه از قراء نيز به شمار ميرفتند؛ ولي در اين داستان، هيچ سخني از اينها به ميان نيامده است؛ بلکه نام کساني برده شده است که قطعاً از گردآورندگان قرآن و از قراء نبودهاند.
اشكال دوم: در داستان چنين آمده است: هرگاه مقداري از قرآن را که مورد اختلاف قاريان بود ميخواندم، ميگفتم: «حمزه چنين خوانده است؛ کسائي چنان خواند و عاصم يا ابن کثير چنين خواندند».
پس سيد ]شمس الدين[ گفت: «ما اينها را نميشناسيم. قرآن، تا پيش از هجرت پيامبر اکرم صل الله عليه و آله و سلم به مدينه بر هفت حرف نازل شد. بعد از هجرت، در حجة الوداع، جبرئيل نازل شد و گفت: اي محمد! قرآن را بر من بخوان، تا به تو اوائل سورهها و اواخر آن و شأن نزول آن را ياد بدهم». پس اميرالمؤمنين و حسنين عليهم السلام و ابي بن کعب و عبدالله بن مسعود و حذيفة بن يمان و جابربن عبدالله انصاري و ابوسعيد خدري و حسان بن ثابت و جمعي از اصحاب در محضر پيامبر آمدند و پيامبر شروع به تلاوت و قرائت قرآن ـ از اول تا آخر ـ کرد. پس هر کجا اختلافي بود، جبرئيل آن را بيان ميکرد و اميرالمؤمنين آن را ياد داشت کرده و بر روي پوست مينوشت. بنابراين تمام قرآن، قرائت اميرالمؤمنين است».[50]
نقد و نظر
1. چرا اين قرائت را قرائت علي عليه السلام ميداند و چرا آن را قرائت نبي صل الله عليه و آله و سلم نام نگذاشت؛ در حاليکه حضرت آن را ميخواند؟ و چرا قرائت جبرئيل نباشد؛ در حاليکه او تصحيح ميکرد؟ و چرا قرائت صحابي ديگر نباشد؟
2. اين گفته كه: «قرآن، بر هفت حرف نازل شد»، باطل است و در مقابل آن، روايات ديگري وجود دارد که ميگويد: «القرآن واحد نزل من عند الواحد و انما الاختلاف يجيئ من قبل الرواة».[51]
3. اينجا آمده است که قرائات، هفت تا است؛ در حاليکه قرائت، يکي بيشتر نيست. اگر بخواهيم مماشات کنيم، بايد بگوييم ده تا است؛ چنانکه مرحوم خويي همه را مطرح و سپس اشکال ميکند.
4. طبق اين قصه، اختلافي که جبرئيل حل ميکرد، به اوائل سورهها و اواخر آنها و شأن نزول آيات، مربوط بوده است؛ پس ربطي به قرائت ندارد که سيد شمس الدين در جواب اختلاف قرائات آن را بيان ميکند. اگر مراد، اختلاف در آيات باشد، معنايش تحريف در قرآن است- آن هم در زمان خود پيامبر صل الله عليه و آله و سلم ـ که اين برداشت، مخالف خود قصه است؛ زيرا گفته است: «حتي اعرّفك اوائل السور و أواخرها و شأن نزولها» و نگفته است: « آيات را به تو ياد بدهم».
5. اين معنا، توهين به پيامبر صل الله عليه و آله و سلم و مطابق افسانة غرانيق است که قائل به خطاي پيامبر صل الله عليه و آله و سلم است و بطلان اين افسانه، در جاي خود ثابت شده است.[52]
6. آيا در شأن نزول و اوائل سورهها و اواخر آن، اختلافي وجود داشته است تا جبرئيل به حل آن بپردازد؟ هيچ دليل و شاهدي بر وجود چنين اختلافي وجود ندارد.
اشكال سوم. مرحوم شوشتري، صاحب قاموس، يکي از نشانههاي جعلي بودن اين داستان را نام بردن از حسان بن ثابت بين قراء دانسته و ميگويد:
در اين داستان، دو جا حسان بن ثابت را از قراء قرار داده است و حال آنکه چنين نيست؛ بلکه او تنها يك شاعر است و همينطور افراد ديگر ـ غير از عبدالله بن مسعود و ابي بن کعب ـ که فقط اين دو نفر از قراء بودهاند.
اشكال چهارم. از اشکالات جدي ديگري که به اين داستان وارد است، مسألة رؤيت در زمان غيبت کبرا است. در اين داستان، چند بار به مسأله رؤيت اشاره شده است:
الف. در اين داستان آمده است که علي بن فاضل از سيد شمس الدين پرسيد: «كسي كه مدعي ميشود در دوران غيبت مرا ديده است، دروغ ميگويد؛ پس چگونه در اينجا كساني هستند كه حضرت را ميبينند؟»[53] و سيد در پاسخ او گفت:
راست ميگويي. حضرت، اين كلام را در آن زمان، به دليل کثرت دشمنانش فرمودند ـ اعم از نزديکان حضرت و فرعونهاي بني العباس ـ تا جاييکه بعضي از شيعيان، بعضي ديگر را از بردن نام حضرت منع ميکرد؛ ولي امروز، مدتها از غيبت گذشته و دشمن از او مأيوس گشته و سرزمين ما نيز از دسترسي و ظلم آنان دور است و احدي از آنان ـ به برکت حضرت ـ به ما دسترسي ندارد.[54]
نقد و نظر
1. اينجا فلسفه عدم رؤيت را خوف حضرت از دشمنان بيان کرده است و سپس علت امکان رؤيت حضرت در جزيره را طولاني شدن مدت، مأيوس شدن دشمنان از دستيابي به حضرت و دوري جزيره از دشمنان و ظلم آنها بيان شده است. ميگوييم: بله؛ يکي از حکمتهاي غيبت حضرت، خوف از دشمنان و ترس از جان بيان شده است؛ ولي اين طور نيست که دشمن، کاملاً مأيوس باشد؛ بلکه همچنان خطر باقي است.
2. اين داستان، مخالف رواياتي است که وقوع رؤيت در زمان غيبت کبرا را نفي ميکند.
شيخ جعفر کاشف الغطاء در کتاب الحق المبين في تصويب المجتهدين و تخطئۀ جهال الاخباريين که آن را براي فرزندش نوشت، ميگويد:
يکي از مشکلات اخباريها، اعتماد بر همة روايات است، تا جاييکه بعضي از فضلاي آنان، در کتابي مهجور و جعلي، قصهاي از يکي از داستانسرايان ديدهاند بدين مضمون كه: جزيرهاي به نام جزيرة خضرا وجود دارد و در آن، براي امام زمان و فرزندان او خانههايي است. پس او ]= داستان سرا[ براي يافتن آن جزيره حرکت کرد، تا اينكه به شهري رسيد. سپس معلوم شد در اين جزيره، طوايفي از مسيحيان نيز زندگي ميکنند. آري؛ گويي اين شخص، اخبار و رواياتي که بر عدم وقوع رؤيت حضرت امام عجل الله تعالي فرجه الشريف در دوران غيبت کبرا دلالت دارد، نديده و به آن برخورد نداشته است و گويي کلمات بزرگان و علماء را که بر عدم وقوع ديدار دلالت دارد، نديده است.[55]و[56]
اگر در توجيه آن روايات گفته شود که براي زمان خاص (زماني که ترس از دشمنان وجود داشته است) وارد شده، ميگوييم: پس اين داستان هم براي مکان خاص وارد شده است و فقط ميتواند رؤيت در جزيره را شامل شود. در صورتيکه، تعليل در اين داستان عام است (تطاولت المدة و أيس منه الاعداء). از طرف ديگر، به عقيده ما منظور از روايات نافي رؤيت، نفي مطلق ملاقات نيست؛ چون ملاقاتهاي غير اختياري و بدون برنامه از پيش تعيين شده (به صورت ناگهاني) كراراً براي برخي از علما و بزرگان و حتي افراد عادي اتفاق افتاده است كه نميتوان منكر آن شد، آنچه مورد انكار است، ملاقات اختياري است.[57]
ب. در داستان انباري آمده است:
يکسال نزد آنان مانديم و انتظار آمدن حضرت صاحب الامر را داشتيم؛ چون معتقد بودند که امسال سال ورود و آمدن او است؛ ولي آن دو نفر به نامهاي ابندربهان و حسان، به اميد ديدار حضرت، در شهر زاهره ماندند.[58]
نقد و نظر
در بخش ديگري از قصه، سيد شمس الدين که نايب خاص امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف در آن جزيره بود، در جواب اين سؤال كه آيا امام را ديدهاي گفته بود: «نه؛ من او را نديدهام؛ ولي پدرم برايم نقل كرده كه صداي حضرت مهدي را شنيده ولي شخص او را نديده است؛ اما جدّم، شخص حضرت مهدي را نيز ديده بود».[59] چگونه ممكن است نايب خاص حضرت، او را نبيند؛ اما ديگران بتوانند ـ از روي اختيار ـ او را ببينند؟![60]
ج. در روايت مرحوم بحراني آمده است:
علي بن فاضل به شمس الدين گفت: «آيا امام را ديدهاي؟» در پاسخ گفت: «نه؛ اما پدرم ديده است».
در دو سطر بعد ميگويد:
شمس الدين گفت: «امام زمان، سالي يکبار به آن بقعه ميآيد و فقط مخلصها آنجا جمع ميشوند و آقا را ميبينند». گفتم: «شايد تو هم از مخلصها هستي». گريه کرد و گفت: «انشاء الله».[61]
نقد و نظر
البته گفتن «انشاءالله» دو دليل دارد؛ ممکن است براي ترديد باشد و ممکن است براي تيمن و تبرک و معلوم نيست اينجا مراد، کدام يك است.
د. در اين داستان چنين آمده است:
همانطورکه ما از باغي به باغ ديگر حرکت ميکرديم، ناگهان شخصي با چهره نوراني در حاليکه دو پارچه (بُرد) پشمين سفيد بر خود انداخته بود، از کنار ما گذشت و سلام کرد. چهره اين شخص، مرا جذب کرد و به سيد گفتم: «اين شخص کيست؟» پاسخ داد: «اين کوه سر به فلک کشيده را ميبيني؟» گفتم: «آري». گفت: «در وسط ]= درون[ آن جاي با صفايي است و يک چشمه آب نيز از زير درختي پرشاخه جاري است. آنجا قبهاي است که با آجر ساخته شده است. اين شخص، همراه دوستش، خدمتگزار آن قبه ميباشند.
من نيز هر صبح جمعه آنجا ميروم و امام عليه السلام را از آنجا زيارت ميکنم و پس از خواندن دو رکعت نماز، در آنجا نوشتهاي را ميبينيم... .[62]
نقد و نظر
سيد شمس الدين، پيشتر گفته بود امام را نديده است؛ ولي در اين قسمت ميگويد هر جمعه به قبه ميروم و امام را زيارت ميکنم و اين دو با هم منافات دارند.
البته اين اشکال قابل رفع است؛ زيرا ممکن است گفته شود: زيارت، ملازم با رؤيت نيست و شايد مراد سيد، زيارت از راه دور و به صورت غيابي باشد که اين توجيه مؤيداتي نيز دارد؛ از جمله اينکه:
1. سيدشمسالدين ميگويد: «ازور الإمام منها» و نگفت «ازور الإمام فيها» و اين، نشانگر آن است که از راه دور و بدون رؤيت زيارت کرده است.
2. او در ادامه ميگويد: «برگة نوشتهاي آن جا مييابم». اگر امام را ميديد، ورقه را هم از آن حضرت ميگرفت و ديگر تعبير «أجد» معنا نداشت.
3. در ادامه، علي بن فاضل ميگويد: «من به پيشنهاد سيد، براي زيارت امام به آن قبه رفتم و پس از استقبال خادمهاي آنجا، از آب چشمه وضو گرفتم و دو رکعت نماز خواندم و از طرف ديگر، ممکن است گفته شود مراد از زيارت، همان رؤيت است؛ زيرا علي بن فاضل از زيارت ـ از راه دور ـ سخني به ميان نميآورد و پس از خواندن نماز ميگويد: «از خادمان، دربارة رؤيت پرسيدم؛ در حاليكه او براي زيارت رفته بود؛ ولي اسمي از زيارت نميآورد. حتي پس از آنکه به او ميگويند رؤيت ممکن نيست، ميگويد: «التماس دعا گفتم و از آن كوه، پايين آمدم». پس او به قصد زيارت (رؤيت) رفته بود و وقتي به او گفتند رؤيت ممکن نيست، بازگشت. پس اشكال و شبهه وارد است.
اشكال پنجم. شمس الدين ميگويد هر صبح جمعه به قبه ميروم و امام را زيارت ميکنم و بعد ميگويد:
آنجا به برگهاي برميخورم كه تمام آنچه در قضاوت ميان مؤمنان، مورد نيازم ميباشد، در آن مييابم.
نقد و نظر
از کجا احراز ميکرده اين ورقه از جانب حضرت است؟ از کجا معلوم كه خادمهاي آن قبه، آن را نمينوشتند و به امام نسبت نميدادند؟
اشكال ششم. عدهاي براي اثبات اين مطلب که امام زمان عليه السلام در زمان غيبت، زن و فرزند هم دارد، به بخشهايي از اين داستان استناد کردهاند مثلاً در اين داستان آمده است: «جيره و مواد غذائي آنان از آن جزيره و از طرف فرزندان امام ميرسد».[63]
همچنين علي بن فاضل ميگويد: «پس از چهل روز که بين مردم روستا بودم، در آخر روز چهلم، به دليل طولاني شدن انتظار، دلم گرفت و به سوي ساحل دريا حرکت كردم. به طرف مغرب- همان طرفي که مردم گفته بودند جيره و آذوقه آنها از آن طرف ميآيد- نگاه ميکردم که شبح متحرکي را ديدم. دربارة آن شبح پرسيدم و گفتم: «آيا در دريا، پرندة سفيدي وجود دارد؟» گفتند: «نه؛ مگر چيزي ديدي؟» گفتم: «بله»؛ پس آنها مژده دادند و گفتند: «اينها كشتيهايي است كه در هر سال از شهرهاي فرزندان امام به سوي ما ميآيند».[64]
و نيز دربارة سيد شمس الدين آمده است: «همانا او از نوادگان امام است كه بين او و امام پنج نسل فاصله است».[65]
نقد و نظر
دربارة فرزندان حضرت بايد گفت: ما هيچ روايتي نداريم که حضرت در زمان غيبت، زن و فرزند داشته باشد و در زمان ظهور هم مورد اختلاف است. بله؛ در غيبت شيخ طوسي روايتي آمده که:
هيچيک از فرزندان و نه ديگران از او خبري ندارند.[66]
دربارة اين روايت بايد گفت:
اولاً، همين روايت با همين سند در غيبت نعماني نيز آمده است؛[67] ولي در آن ذکري از اولاد حضرت نيست و اين نشانگر تحريف در روايت غيبت طوسي است.
ثانياً، در برخي از نسخههاي كتاب غيبت طوسي هم لفظ اولاد حضرت وجود ندارد.[68]
در جمال الاسبوع نيز آمده است: «اللهم صل علي ولاة عهده و الائمه من ولده»[69] که اين، نيز اولاً سندي ضعيف دارد و ثانياً با نص ديگري که ميگويد: «والائمة من بعده» مخالف است چون بعد از حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف امامي نيست؛ مگر همان امامان معصوم كه رجعت ميكنند؛ لذا نميتوان به آن استدلال کرد.
همچنين در دعاي جمال الاسبوع آمده است: «اللهم اعطه في نفسه و اهله و ولده و ذريته و امتّه و جميع رعيته ما تقر به عينه...»[70] که علاوه بر اشكال ضعف سند، ميتوان گفت: ممکن است اين عبارات، بر اينکه حضرت، بعد از ظهور، داراي فرزند خواهد شد، دلالت ميكند.[71]
اشكال هفتم. علي بن فاضل ميگويد: «نزد آنها ذكري از علماي اماميه نديدم مگر پنج نفر: سيدمرتضي موسوي و شيخ ابوجعفر طوسي و محمدبن يعقوب كليني و ابن بابويه و شيخ ابوالقاسم جعفر بن سعيد حلي»[72]
نقد و نظر
با توجه به اينکه در روش فقهي پنج عالمي که در داستان ذکر شده اختلاف است و شمس الدين هم هر صبح جمعه به قبه ميرفت و ورقهاي که تمام مايحتاج يک هفته را اعم از قضاوت و غيره در آن نوشته بود، مييافت، اين سؤال مطرح ميشود كه چرا فقط نام اين پنج نفر آمده است و نامي از شيخ مفيد نيست. او که نقش عظيمي در اعتلاي تشيع داشت و از حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف چند نامه به او رسيده بود.[73]
اشكال هشتم. علي بن فاضل، دربارة ياران امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف گفته است:
هنگاميکه جمعه دوم فرا رسيد و از فريضه جمعه فارغ شدم ـ در حاليكه سيد براي پاسخ به سؤالات در جمع مؤمنان نشسته بود ـ ناگهان سر و صدا و هرج و مرج از بيرون مسجد شنيدم. علت آن را از سيد پرسيدم؛ در پاسخ گفت: «فرماندهان ارتش ما نيمه هر ماه سوار بر مرکبها شده و در انتظار ظهور حضرت هستند. از سيد اجازه گرفتم که صحنه را نظارهگر باشم. او اجازه داد و من هم براي ديدن آنان بيرون رفتم. آنان جمع زيادي بودند كه مشغول تسبيح و تحميد و تهليل بودند و براي ظهور امام زمان، امام قائم به امر خداوند و نصيحت کننده دين داران، دعا ميکنند. چون اين منظره را ديدم، به مسجد بازگشتم. سيد از من پرسيد: «آيا نيروها را ديدي؟» گفتم: «آري ديدم». گفت: «فرماندهان آنان را شمردي؟» گفتم: «نه». گفت: «سيصد نفرند و سيزده نفر ديگر مانده است. سپس خداوند، در ظهور حضرت تعجيل خواهد کرد...». [74]
نقد و نظر
1. طبق اين داستان، تا سال 699ق سيصد نفر از ياران حضرت، آماده و منتظر تکميل شدن سيزده نفر ديگر بودند. سؤال اينجا است كه آيا در مدت هفتصد و اندي سال که از آن تاريخ ميگذرد، اين سيزده نفر آماده نشدهاند؟
2. مطابق آنچه در اين داستان ميخوانيم، ياران حضرت در جزيره جمع هستند و اين، با رواياتي که ميگويد: در هنگام ظهور، ياران حضرت متفرق هستند سازگار نيست؛ مگر اينكه گفته شود: طبق داستان، فرماندهان ارتش، در جمعة وسط هر ماه سوار بر مركبها شده و در انتظار ظهور حضرتند و اين دلالت ندارد بر اينكه هميشه در جزيره باشند (اگرچه اين كلام خلاف ظاهر است و دليلي بر آن نداريم).
اشكال نهم. علي بن فاضل ميگويد: از مردم روستا پرسيدم: «اين مذهب و ايده و عقيده را از كجا آورديد و چه كسي آن را براي شما آورده است؟ گفتند: «حضرت ابوذر؛ هنگاميكه عثمان او را به شام تبعيد كرد و معاويه نيز او را به اين جزيره تبعيد كرد».[75]
نقد و نظر
آيا اين مطلب با واقعيات تاريخي مطابقت دارد؟ و آيا ابوذر عليه السلام به جزيره خضرا تبعيد شد؟
جزيره خضرا در تاريخ
از لابهلاي تاريخ و کتب رجال چنين به دست ميآيد كه نامي از جزيره خضرا برده شده و آن، مکاني معروف و داراي سکنه و فرهنگ و تمدن بوده و دسترسي به آن نيز مشکل نبوده است. موارد زير كه از كتاب سير اعلام النبلاء نقل شده، از اين قبيل است:
1. ذهبي در ترجمه ابوعبدالله قرشي هاشمي اندلسي متوفاي 595ق ميگويد: «او از جزيرة خضرا و داراي کراماتي است.[76]
2. در ترجمه قاضي ابوسليمان بن حوط الله، متوفاي 621ق ميگويد: «او مسؤوليت قضاوت را در جزيره خضرا به عهده داشت».[77]
3. در ترجمه عبدالمؤمن علوي متولد 487ق ميگويد: او لشکري به فرماندهي شخصي به نام عمر اينتي را رهسپار اندلس کرد. و جزيره خضرا را فتح کرد.[78]
4. در ترجمه المستعين بالله، متوفاي 407ق ميگويد: «از لشكريان او، قاسم و علي ـ پسران حمود بن ميمون ـ بودند كه آنها را حاكم بربر كرد... و قاسم را امير جزيرة خضرا نمود».[79]
5. در ترجمه ادريس بن علي، متوفاي 544ق ميگويد: «معتلي بالله، فرزندان عموي خود را به نام محمد و حسن در جزيره خضرا زنداني کرد؛ ولي اهل جزيره، با او به عنوان امام مهدي بيعت کردند. ديري نپاييد که از اطراف او متفرق شدند و او هم در گذشت. سپس مسؤوليت جزيره را قاسم بن محمد به عهده گرفت...».[80]
6. در شرح حال قاسم بن حمود ادريسي ميگويد: «پس از در گذشت ادريس، قاسم بن حمود ادريسي را خفه کرده و کشتند و جنازه او را به جزيره خضرا انتقال داده و به خاک سپردند».[81]
7. در ترجمه يحيي بن علي بن حمود، متوفاي 427ق ميگويد: «او بر جزيره خضرا تسلط يافت و بر آن حاکميت داشت».[82]
8. در ترجمه ابن حمدين، متوفاي 548ق ميگويد: «دولت موحدان، از شهر سبته تا جزيره خضرا را زير سلطه خود درآوردند».[83]
9. دربارة محمدبن عياض، متولد 584ق ميگويد: «در جزيره خضرا، كتاب سيبويه را نزد استادش عبدالرحمن بن علي فرا گرفت».[84]
10. دربارة طارق ميگويد: دوست موسي بن نصير و امير شهر طنجه (از شهرهاي مجاور جزيره) بود كه از اختلاف و كشتار فرنگ باخبر شد و حاكم جزيرة خضرا براي او نامهاي نوشته و درخواست پشتيباني كرد».[85]
11. در شرح حال القاسم بن حمود بن ميمون ميگويد: «... دو منطقه مالقه و جزيره خضرا را فتح كرد».[86]
12. در شرح حال ابن عباد ميگويد: «.... افتضاح و مسخره است كه چهار حاكم را در يك زمان در مناطق نه چندان دور از هم به نام اميرالمؤمنين ميخواندند... دومي آنان، حاكم جزيرة خضرا، به نام محمد بن قاسم ادريسي بود».[87]
13. در احوال العالي بالله (ادريس بن يحيي) ميگويد: «... داراي سوء تدبير بود. بربر، به سوي او تمايل پيدا نكردند و او را حاكم جزيرة خضرا قرار دادند و به او لقب مهدي دادند».[88]
موقعيت جغرافيايي جزيرة خضرا
حموي در معجم البلدان نام پارهاي مناطق را ذکر و آن را از توابع جزيرة خضرا ميداند؛ همانند حاضرۀ و حصن محسن و جزاء الشريط و صَفَه و قصر کتامۀ و لَبَطيط.
او نام بعضي از همسايگان جزيره خضرا را نيز ذکر ميکند؛ همانند: ريه و زقاق و طنجه و قصر عبدالکريم و مالقه.
1. درباره اندلس گفته شده است: «اندلس، جزيرهاي است که از سه ضلع تشکيل شده است؛ همانند يک مثلث و دو درياي محيط و متوسط، پيرامون آن قرار گرفتهاند ... ضلع اول آن، از درياي متوسط شامي تا جزيره خضرا، راه خشکي اندلس ميباشد و از آنجا به شهر مالقه منتهي ميشود».[89]
2. و دربارة مالقه ميگويد: «يکي از توابع جزيره خضرا است که در آن، سلسله کوههاي سر به فلک کشيده ميباشد».[90]
3. حمويني دربارة جزيره خضرا ميگويد: «شهري است معروف در اندلس و خشکي مقابل آن، بلاد بربر «سبته» است و داراي مناطق و توابع متعددي است. شهر آن، از بهترين شهرها و خاک آن، از پاکترين خاکها است. شايد بدين سبب به آن جزيره ميگويند که آب دريا از آنجا فاصله گرفته و خشکي ظاهر ميشود و گاهي اوقات آب بر اثر بالا آمدن، آنجا را فرا ميگيرد.
البته در سرزمينهاي زنج از درياي هند نيز جزيرهاي به نام خضرا وجود دارد که از دو منطقه به نامهاي منتبي و مکنبلوا تشكيل شده است و توابع و روستاهاي زيادي دارد و حاکم آن، در اصل از کوفه است».[91]
4. حاضرة: حاضره نيز يكي از شهرهاي جزيره خضرا است.[92]
5. حصن محسن: حصن محسن، از توابع جزيره خضراي اندلس است.[93]
6. ريّه: ناحية وسيعي در اندلس است و متصل به جزيره خضرا.[94]
7. الزقاق: زقاق، شهري است در مغرب كه بر روي خشكي متصل به اسكندريه و جزيره خضرا واقع شده است.[95]
8. جزاء الشريط: روستايي است از توابع جزيرة خضراي اندلس.[96]
9. صَفَة: صفح بني هزهاز، ناحيهاي از نواحي جزيرة خضرا است در اندلس.[97]
10. طنجه: از ناحيه جنوب شهري است واقع در ساحل درياي مغرب و مقابل جزيرة خضرا و آن، بخشي از خشكي بزرگ و شهرهاي بربر است.[98]
11. قصر عبدالكريم: شهري بر ساحل درياي مغرب در نزديكي شهر بسته، مقابل جزيره خضرا اندلس است.[99]
12. قصر كتامه: يكي از شهرهاي جزيره خضرا در سرزمين اندلس است.[100]
13. لَبَطيط: از توابع جزيره خضرا است.[101]
14. مالَقَة: شهري است در اندلس و بسيار آباد، از توابع ريّه. ديوارهاي آن بر كنار دريا، بين جزيرة خضرا و مريه واقع شده.[102]
بنابراين، جزيره خضرا يک سرزمين سحرآميز و مجهولي نبوده که دسترسي به آن مشکل و شبيه به محال باشد. بلکه يک منطقه مسکوني بوده و به دفعات زيادي ميدان درگيري و جنگ و گريز بوده و توابع و حدود و همسايگان آن نيز کاملاً مشخص و معروفند.
لذا ميتوان چنين پنداشت که اين جريان، يک داستان ساختگي است كه آن را علي بن فاضل و يا طيبي و يا شخص ثالثي نوشته و شايد به خيال خود در راستاي تقويت مباني مذهب و ترويج آن بوده ولي «ما قصد لم يقع و ما وقع لم يقصد» و الله العالم بحقيقة الحال.
اما اينكه جزيره خضرا همان مثلث برمودا است و بحث از موقعيت جغرافيائي اين مثلث و ادعاي نيروي غيبي در اين مثلث و اينكه اين مطالب چقدر با واقعيت مطابقت دارد، مناسب است به كتاب جزيره خضرا، افسانه يا واقعيت، ص108-21 مراجعه شود.
پی نوشتها:
[43]. فقلت له: «يا سيدي أري بعض الايات غير مرتبطۀ بما قبلها و بما بعدها کأن فهمي القاصر لم يصر الي غوريۀ ذلک. فقال: نعم الامر کما رأيته و ذلک [انه] لما انتقل سيد البشر محمد بن عبدالله من دار الفناء الي دار البقاء و فعل صنما قريش ما فعلاه من غصب الخلافۀ الظاهريۀ جمع اميرالمؤمنين عليه السلام القرآن کله و وضعه في إزار وأتي به اليهم و هم في المسجد، فقال لهم: هذا کتاب الله سبحانه أمرني رسول الله صل الله عليه و آله و سلم أن أعرضه اليکم لقيام الحجۀ عليکم يوم العرض بين يدي الله تعالي فقال له فرعون هذه الامۀ و نمرودها: لسنا محتاجين الي قرآنك، فقال عليه السلام: لقد اخبرني حبيبي محمد صل الله عليه و آله و سلم بقولک هذا و انما اردت بذلک إلقاء الحجۀ عليکم. فرجع اميرالمؤمنين عليه السلام به الي منزله و هويقول: لااله الا أنت وحدک لاشريک لک لاراد لماسبق في علمک و لامانع لما اقتضته حکمتک فکن انت الشاهد لي عليهم يوم العرض عليک.
فنادي ابن ابي قحافه بالمسلمين و قال لهم: کل من عنده قرآن من آيۀ أو سورۀ فليأت بها فجاءه ابوعبيدۀ بن الجراح و عثمان و سعدبن أبي وقاص و معاويۀ بن ابي سفيان و عبدالرحمن بن عوف و طلحۀ بن عبيدالله و ابوسعيد الخدري و حسان بن ثابت و جماعات المسلمين و جمعوا هذا القرآن و اسقطوا ماکان فيه من المثالب التي صدرت منهم بعد وفاۀ سيد المرسلين صل الله عليه و آله و سلم فلهذا تري الايات غير مرتبطۀ و القرآن الذي جمعه اميرالمؤمنين بخطه محفوظ عند صاحب الامر عليه السلام فيه کل شئ حتي أرش الخدش و اما هذا القرآن فلاشک و لاشبهۀ في صحته و انما کلام الله سبحانه هکذا صدر عن صاحب الامر عليه السلام» (بحارالانوار، ج 52 ، ص 170).
[44]. همان، ص159، پاورقي.
[45]. هم جماعة يستندون في كل شئ من الاصول و الفروع الي رواية رويت من دون رعاية شرائط الحجية. و اختلف في ضبطها فقيل باسكان الشين لأن منهم المجسمة والمجسمة محشو. و المشهور أنه بفتحها نسبة إلي الحشاء لأنهم كانوا يجلسون أمام الحسن البصري في حلقته فتكلّموا بالسقط عنده فقال: «ردّوا هولاء الي الحشاء الحلقه ـ أي جانبهاـ» فسموا حشوية. (محقق حلي، المسلك في اصول الدين، ص65، پاورقي).
[46]. بحارالانوار، ج52، ، ص 170، پاورقي.
[47]. حجر (15): 9.
[48]. نصربن مزاحم، وقعۀ صفين، ص 188، چ2، بيجا، المؤسسة العربية الحديثه، 1382ق.
[49]. سيدابوالقاسم خويي، البيان، ص 223، چ4، بيروت، دارالزهراء، 1395ق.
[50]. در بخشي از داستان ميخوانيم: «فکان کلما قرأت شيئاً فيه خلاف بين القراء اقول له: قرأ حمزۀ کذا و قرأ الکسائي کذا و قرأعاصم کذا و ابوعمروبن کثير کذا. فقال السيد [شمس الدين] سلمه الله: نحن لانعرف هولاء و انما القرآن نزل علي سبعة أحرف قبل الهجرۀ من مکۀ الي المدينة و بعدها لما حج رسول الله صل الله عليه و آله و سلم حجۀ الوداع نزل عليه الروح الامين جبرئيل عليه السلام فقال: يا محمد اتل عليّ القرآن حتي أعرِّفک اوائل السور و أواخرها و شأن نزولها.
فاجتمع اليه علي بن ابيطالب و ولداه الحسن و الحسين عليه السلام و ابي بن کعب و عبدالله بن مسعود و حذيفۀ بن اليمان و جابربن عبدالله الانصاري و ابوسعيد الخدري و حسان بن ثابت و جماعۀ من الصحابة رضي الله عن المنتجبين منهم فقرأ النبي صل الله عليه و آله و سلم القرآن من أولّه الي آخره فکان کلما مرّ بموضع فيه اختلاف، بيّنه له جبرئيل عليه السلام و اميرالمؤمنين عليه السلام يکتب ذاک في درج من أدم فالجميع قرائۀ اميرالمؤمنين و وصي رسول رب العالمين». بحارالانوار، 53، ص 169.
[51]. كليني، كافي، ج2، ص630، ح12، چ3، قم، دارالكتب الاسلاميه، 1388ق؛ شيخمفيد، الاعتقادات، ص86، بيجا، بيتا، بينا؛ بحارالانوار، ج31، ص210، پاورقي.
[52]. ر. ك: سيدجعفر مرتضي العاملي، الصحيح من السيرة، ج3، ص263، چ4، بيروت، دارالهادي، 1415ق.
[53]. يا سيدي قد روينا عن مشايخنا احاديث رويت عن صاحب الامر عليه السلام انه قال ـ لمّا امر بالغيبۀ الکبري ـ : من رآني بعد غيبتي فقد کذب فکيف فيکم من يراه؟
[54]. «صدقت انه عليه السلام انما قال ذلک في ذلک الزمان لکثرۀ اعدائه من اهل بيته و غيرهم من فراعنة بني العباس حتي أن الشيعه يمنع بعضها بعضاً عن التحدث بذکره و في هذا الزمان تطاولت المدۀ و ايس منه الاعداء و بلادنا نائيۀ عنهم و عن ظلمهم و عنائهم و ببرکته عليه السلام لايقدر أحد من الاعداء علي الوصول الينا» (بحار الانوار، ج52، ص172).
[55]. «و منها اعتمادهم علي کل روايۀ حتي ان بعض فضلائهم رأي في بعض الکتب المهجورۀ الموضوعۀ لذکر مايرويه القصاص من ان الجزيرۀ في البحر تدعي الجزيرۀ الخضراء فيها دور لصاحب الزمان فيها عياله و اولاده فذهب في طلبها حتي وصل الي مصر فبلغه أنها جزيرۀ فيها طوائف من النصاري و کانه لم ير الاخبار الدالۀ علي عدم وقوع الرؤيۀ من احد بعد الغيبۀ الکبري ولاتتبع کلمات العلماء الدالۀ عليها. جزيره خضراء، ترجمه ابوالفضل طريقه دار، ص231، چ6، قم، بوستان كتاب، 1380، به نقل از حق المبين، سنگي، 87 .
[56]. البته كلام او ناظر به داستان انباري است؛ ولي همين اشكال به داستان علي بن فاضل هم وارد است.
[57]. براي اطلاع بيشتر دربارة بحث ملاقات ر. ك: فصلنامه انتظار، ش18، سفارت و نيابت خاصه، نجمالدين طبسي.
[58]. «ولقد اقمنا عندهم سنۀ کاملۀ نترقب ورود صاحب الامر اليهم لانهم زعموا أنها سنة وروده فلم يوفقنا الله تعالي للنظر اليه فأما ابن دربهان و حسان فانهما اقاما بالزاهرۀ يرقبان رؤيته» (بحارالانوار، ج53، ص219).
[59]. همان، ج52، ص167؛«لا ولکن حدثني ابي رحمهالله سمع حديثه و لم ير شخصه و ان جدي رحمه الله سمع حديثه و رأي شخصه».
[60]. همان، مرحوم تستري در الاخبار الدخيله اين اشكال را آورده است؛ ولي ظاهراً صحيح نيست؛ زيرا بخش اول اشكال مربوط به داستان انباري است و بخش دوم، مربوط به داستان علي بن فاضل و اين دو داستان، ربطي به هم ندارند؛ هرچند از نظر جوهر و حقيقت يكي هستند.
[61]. تبصرۀ الولي، ص 247.
[62]. «فبينما نحن نسير من بستان الي آخر اذ مّر بنا رجل بهّي الصورۀ مشتمل ببردتين من صوف أبيض فلما قرب منا سلّم علينا و انصرف عنا فأعجبتني هيئته فقلت للسيد سلمه الله: من هذا الرجل؟ قال لي: أتنظر إلي هذا الجبل الشاهق؟ قلت: نعم قال: إنّ في وسطه لمکاناً حسناً و فيه عين جاريۀ تحت شجرۀ ذات اغصان کثيرۀ و عندها قبه مبنيۀ بالآجر و إنّ هذا الرجل مع رفيق له خادمان لتلک القبۀ و أنا أمضي إلي هناک في کل صباح جمعۀ و أزور الامام عليه السلام منها و اصلي رکعتين وأجدهناک ورقۀ مکتوب...» (بحارالانوار، ج52، ص168).
[63]. «تأتي اليهم ميرتهم من الجزيرۀ الخضراء من البحر الابيض من جزائر اولاد الامام صاحب الامر عليه السلام» (بحارالانوار، ج52، ص164).
[64]. هذه المراكب التي تأتي الينا في كل سنة من بلاد اولاد الامام عليه السلام، همان، ص 165.
[65]. انه من أولاد أولاد الامام و أنّ بينه و بين الامام خمسة اباء، همان، ص168.
[66]. لايطلع علي موضعه احد من ولده و لاغيره.
[67]. همان، ص172.
[68]. شيخ طوسي، الغيبة، چاپ معارف، ص 61، ح60، چ1، قم، مؤسسه المعارف الاسلاميه، 1411ق.
[69]. سيدبن طاووس، جمال الاسبوع، ص 309، چ1، بيجا، بينا، 1371ش.
[70]. همان.
[71]. اين توجيه، ميتواند دربارة عبارت اول هم بيايد؛ در صورتيكه بپذيريم عبارت «والائمة من ولده» صحيح است كه البته نميتوان آن را پذيرفت.
[72]. لم أر لعلماء الاماميۀ عندهم ذکراً سوي خمسۀ: السيد المرتضي الموسوي و الشيخ ابوجعفر الطوسي و محمد بن يعقوب الکليني و ابن بابويه و الشيخ ابوالقاسم جعفر بن سعيد الحلي.
[73]. ر.ك: مجله انتظار، ش18، مقاله «سفارت و نيابت خاصه»، ص135.
[74]. «فلما کانت الجمعۀ الثانية و هي الوسطي من جمع الشهر و فرغنا من الصلوۀ و جلس السيد سلمه الله في مجلس الإفادۀ للمؤمنين و اذا أنا أسمع هرجاً و مرجا و جزلۀ عظميۀ خارج المسجد فسألت من السيد عما سمعته، فقال لي: إن امراء عسکرنا يرکبون في کل جمعۀ من وسط کل شهر و ينتظرون الفرج. فأستأذنته في النظر اليهم فأذن لي فخرجت لرؤيتهم و اذا هم جمع کثير يسبحون الله و يحمدونه و يهللونه جل و عزّ و يدعون بالفرج للامام القائم بأمر الله و الناصح لدين الله محمد ابن الحسن المهدي الخلف الصالح صاحب الزمان عليه السلام ثم عدت الي مسجد السيد سلمه الله فقال لي: رأيت العسکر؟ فقلت: نعم. قال: فهل عددت امرائهم؟ قلت: لا، قال: عدتهم ثلاث مائۀ ناصر و بقي ثلاثه عشر ناصرا و يعجل الله لوليه الفَرَج بمشيته انه جواد کريم» (بحارالانوار، ج52، ص171).
[75]. «من أين لکم هذا المذهب؟ و من أوصله اليکم؟ قالوا ابوذر الغفاري رضي الله عنه حين نفاه عثمان الي الشام و نفاه معاويۀ إلي ارضنا هذه» (همان، ص173).
[76]. القدوۀ الرباني ابوعبدالله محمد بن احمد بن ابراهيم القرشي الهاشمي الاندلسي من الجزيرۀ الخضراء له کرامات فيما يقال و احوال (سير اعلام النبلاء، ج21، ص400).
[77]. در احوال ابن حوط الله (قاضي ابوسليمان داوود بن سليمان):... و کان ابوسليمان ورعا منقبضاً. ولي قضاء الجزيرۀ الخضراء (همان، ج22، ص184).
[78]. در شرح حال عبدالمؤمن بن عليبن علوي:...فجهز عبدالمؤمن عمر اينتي فدخل الي الاندلس فأخذ الجزيرۀ الخضراء (همان، ج20، ص372).
[79]. در ترجمة سليمان المستعين بالله (407ق): فکان من جملۀ جنده القاسم و علي ابنا حمود بن ميمون العلوي الادريسي فجعلهما قائدين علي البربر... و امّر القاسم علي الجزيرۀ الخضراء (همان، ج17، ص133 و 284).
[80]. در شرح حال ادريس بن علي بن حمود حسني:... و کان المعتلي بالله قد اعتقل محمداً و حسناً ابني عمه القاسم بن حمود بالجزيرۀ الخضراء. و وکّل بهما رجلاً من المغاربۀ فحين بلغه خبر مقتل المعتلي جمع من کان في الجزيرۀ من البربر و السودان و أخرج محمداً و حسناً و قال هذان سيداکم فسارعوا الي الطاعۀ لهما فبويع محمد و تملک الجزيرۀ... و اجمعوا[البربر] علي محمد بن القاسم بن حمود الادريسي الکائن بالجزيرۀ الخضراء فبايعوه و لقبوه بالمهدي... ثم افترقوا عن محمد بعد ايام ورد خاسئا فمات غما بعد ايام و خلف ثمانيه اولاد. فتولي امر الجزيرۀ الخضراء بعد ولده القاسم بن محمد بن القاسم الادريسي. و ولي مالقۀ محمد بن ادريس بن المعتلي فبقي عليها الي ان مات سنه خمس و اربعين واربع مائۀ و عزل ابوه هذه المّدۀ ثم ردوه بعد ولده الي امرۀ مالقة فهو آخر من ملکها من الادريسين فلما مات اجتمع رأي البربر علي نفي الادريسيه عن الاندلس الي العدوۀ و الاستبداد بضبط ما بأيديهم من الممالک ففعلوا ذلک فکانت الجزيرۀ و ما والاها الي تاکزونۀ ، و مالقۀ و غرناطۀ الي قبيلۀ اخري و لم يزالوا کذلک الي ان قوي المعتضد بالله عبادبن القاضيبن عباد و غلب علي الاندلس فأجلاهم عنها (همان، ص142-144).
[81]. در شرح حال الادريسي (القاسم بن حمود):... فلما مات ادريس خنقوا القاسم هذا و له ثمانون سنۀ، سنۀ احدي و ثلاثين و اربع مأۀ ثم حمل تابوتۀ الي الجزيرۀ الخضراء فدفن بها و بها يومئذ ولده محمد (همان، ص518).
[82]. در شرح حال المعتلي (ابو زکريا يحيي بن علي بن حمود):... ففر المعتلي الي مالقۀ ثم اضطرب أمرالقاسم بعد يسير و تغلّب المعتلي علي الجزيرۀ الخضراء و کانت أمه علويۀ ايضا (همان، ص541).
[83]. در احوال ابن حمدين:... فدخل قرطبۀ ابوالغمر نائبا عن عبدالمؤمن... ثم اتفق رأي الجميع علي تجويز المصامدۀ الذين تلقبوا بالموحدين من سبتۀ الي الجزيرۀ الخضراء و جرت فتن کبار و زالت دولۀ المرابطين و اقبلت دولۀ الموحدين (همان، ج20، ص244).
[84]. در احوال محمد بن عياض:... واخذ بالجزيرۀ الخضراء کتاب سيبويه تفقهاً عن ابي القاسم عبدالرحمن بن علي النحوي. (همان، ص 219).
[85]. طارق: مولي موسي بن نصير و کان اميراً علي طنجة بأقصي المغرب فبلغه اختلاف الفرنج و اقتتالهم و کاتبه صاحب الجزيرۀ الخضراء ليمده علي عدوه فبادر طارق … (همان، ج4، ص500).
[86]. … و تملک مالقۀ يحيي المعتلي و الجزيرۀ الخضراء. همان، ج17، ص 137 و معجم البلدان، ياقوت حموي، ج5، ص42، بيروت، داراحياء التراث العربي، بيتا.
[87]. فضيحة! اربعة رجال في مسافۀ ثلاثه ايام يسمون اميرالمؤمنين في وقت... و الثاني محمد بن القاسم الادريسي بالجزيرۀ الخضراء. (همان، ص 529).
[88].... و کان سيئ التدبير فمالت البربر إلي محمد بن القاسم الادريسي فملکوه بالجزيرۀ الخضراء و لقبوه بالمهدي. (همان، ص 657).
[89]. هي جزيرۀ ذات ثلاثة ارکان مثل شکل المثلث قد احاط بها البحران المحيط و المتوسط و هو خليج خارج من البحر المحيط قرب سلا من بر البربر فالرکن الاول... فالضلع الاول منها اوله حيث مخرج البحر المتوسط الشامي من البحر المحيط و هو اول الزقاق في موضع يعرف بجزيرۀ طريف من برالاندلس يقابل قصر مصمودۀ بإزاء سلا في الغرب الاقصي من البر المتصل بأفريقيه و ديار مصر و عرض الزقاق ههنا اثني عشر ميلاً ثم تمر في القبله الي الجزيرۀ الخضراء من برالاندلس المقابلۀ لمدينۀ سبتۀ و عرض الزقاق ههنا ثمانية عشر ميلاً و طوله في هذه المسافۀ التي ما بين الجزيرۀ طريف و قصر مصمودۀ الي المسافۀ التي مابين الجزيرۀ الخضراء و سبتة نحو العشرين ميلاً و من ههنا يتسع البحر الشامي الي جهۀ المشرق ثم يمرمن الجزيرۀ الخضراء الي مدينۀ مالقۀ... (معجم البلدان، ج1، ص263).
[90]. البارۀ:... و البارۀ ايضاً: اقليم من اعمال الجزيرۀ الخضراء بالاندلس فيه جبال شامخه. (همان، ص320).
[91]. الجزيرۀ الخضراء: مدينۀ مشهورۀ بالاندلس و قبالتها من البر بلاد البربر سبتۀ و اعمالها متصلۀ بأعمال شذونه و هي شرقي شذونۀ و قبلي قرطبۀ و مدينتها من اشرف المدن و أطيبها ارضاً و سورها يضرب به ماء البحر و لايحيط بها البحر كما تكون الجزائر لكنها متصله ببرالاندلس لاحائل من الماء دونها كذا أخبرني جماعة ممن شاهدها من اهلها و لعلها سميت بالجزيرة لمعني آخر علي انه قد قال الازهري: ان الجزيرة في كلام العرب ارض في البحر يفرج عنها ماء البحر فتبدو، و كذلك الارض التي يعلوها السيل و يحدق بها و مرساها من أجور المراسي للجوز و اقربها من البحر الاعظم بينهما ثمانية عشر ميلاً و بين الجزيرة الخضراء و قرطبه خمسة و خمسون فرسخاً و هي علي نهر برباط و نهر لجاء اليه اهل الاندلس في عام محل... و الجزيرة الخضراء ايضا جزيرة عظيمة بأرض الزنج من بحر الهند و هي كبيرة عريضة يحيط بها البحر الملح من كل جانب و فيها مدينتان: اسم احدا هما منتبي و اسم الاخري مكنبلوا في كل واحدة منهما سلطان لاطاعة له علي الاخر و فيها عدة قري و رساتيق و يزعم سلطانهم انه عربي و انه من ناقلة الكوفة اليها حدثني بذلك الشيخ الصالح عبدالملك الحلاوي البصري و كان قدشاهد ذلك و عرفه و هو ثقه (معجم البلدان، ج2، ص20).
[92].... والحاضرة ايضاً بلدة من اعمال الجزيرة الخضراء بالاندلس (همان، ص207).
[93]. من اعمال الجزيرة الخضراء الاندلس (همان، ص265).
[94]. كورة واسعة بالاندلس متصله بالجزيرة الخضراء (همان، ج3، ص116).
[95].... مجاز البحر بين طنجه و هي مدينة بالمغرب علي البر المتصل بالاسكندريه و الجزيرة الخضراء (همان، ص144).
[96]. قرية من اعمال الجزيرة الخضراء بالاندلس (همان، ص340).
[97].... صفح بني الهزهاز: ناحيه من نواحي الجزيرة الخضراء بالاندلس (همان، ص412).
[98].... من جهة الجنوب بلد علي ساحل بحرالمغرب مقابل الجزيرة الخضراء و هو من البر الاعظم و بلاد.
[99]. قصر عبدالکريم: مدينة علي ساحل بحرالمغرب قرب سبتۀ مقابل الجريرۀ الخضراء من الاندلس قد نسب اليه بعضهم. (همان، ج4، ص360).
[100]. قصرکتامۀ: مدينۀ بالجزيرۀ الخضراء من ارض الاندلس (همان، ج4، ص362).
[101].... بالاندلس من اعمال الجزيرۀ الخضراء (همان ج5، ص10).
[102].... مدينۀ بالاندلس عامرۀ من اعمال ريۀ سورها علي شاطي البحر بين الجزيرۀ الخضراء و المريه (همان، ج5، ص43).
منبع: فصلنامه علمي تخصصي انتظار موعود شماره 21