پلورالیزم و کثرتگرایی
نويسنده: آیة الله جوادی آملی
تهیه و تنظیم از : حجةالاسلام والمسلمین محمدرضا مصطفیپور
تهیه و تنظیم از : حجةالاسلام والمسلمین محمدرضا مصطفیپور
ریشههای پلورالیزم
نسبیت در فهم و رابطه آن با تکثر
در جهانشناسی بعضی عقیده دارند که واقعیت و حقیقت نامحدود است و عقل و فکر و اندیشه انسان محدود و هرگز محدود، توان دریافتحقیقت نامحدود را ندارد بلکه هر انسانی به مقدار ظرفیتخود حقیقت را دریافت میکند و چون هر انسانی به مقدار ظرفیتخود حقیقت را مییابد، هر کس هر چه فهمیده است، حق است . بنابراین همه آراء و اندیشه و در نتیجه همه مکاتب ممکن است صحیح و حق باشد .
تاثیر پذیری واقعیت از ادراک انسان
بنابراین هیچ کس به واقعیت مطلق، آن طوری که هست پی نمیبرد بلکه هر کس واقعیت را آن طوری که خود میشناسد مییابد نه آن طوری که دیگران میشناسند و نه آن طوری که حقیقت فی نفسها است، حقیقت فی نفسها یک واقعیت مطلق است، هیچ خصوصیتی ندارد . هر کس برابر با خصوصیتهای مجاری ادراکی خود درک میکند .
این گونه کثرت بینی و جهانشناسی به معرفت دینی نیز راه پیدا کرده از این رو هم چنان که طبیعت را با این دید مینگرند شریعت را نیز با همین دید میبینند . یعنی هر کس به مقدار فهم خود دین را میفهمد و فهم هر کس هم حق است .
جواب مبنای اول
اما مبنای اول که میگفت: حقیقت و واقعیت نامحدود است . ما از گوینده سؤال میکنیم، کدام حقیقت و واقعیت نامتناهی است؟ اگر منظور این است که آب و خاک و درخت و منابع طبیعی و ستارگان آسمان و اموری که بشر با آنها در ارتباط است و برای شناخت آنها تلاش و کوشش میکند نامحدود و نامتناهی هستند، سخن صحیحی نیست، زیرا نمیتوان گفتیک درخت نامتناهی است و یک مهندس کشاورزی نمیتواند به حقیقت آن برسد . چرا نرسد؟ چرا حقیقت درخت نامتناهی است؟ چرا حقیقتیک میکرب نامتناهی است و فلان متخصص میکربشناس نتواند آن را بشناسد؟
و اگر منظور آن است که مجموع حقایق جهان نامتناهی است، این سخن حق است، ولی هیچ کس ادعا ندارد که بگوید من میخواهم همه حقایق را که در گذشته بودهاند و اکنون وجود دارند و در آینده وجود پیدا میکنند، بفهمم و بشناسم .
و اگر منظور آن است که ذات اقدس اله، نامتناهی است، این سخن هم حق است ولی هیچ کس نمیگوید من از لحاظ ادراکی به خدا احاطه پیدا کردم .
و اگر مقصود آن است که این واقعیتها نامتناهی است این حرفی است که صدر و ذیلش با هم جمع نمیشود زیرا اگر شیی نامتناهی بود، اشیاء دیگر در مقابل او قرار نمیگیرد، نمیتوان گفت: آب و خاک حقیقتش نامتناهی است . معدن طلا، حقیقتش نامتناهی است، معدن زغال سنگ حقیقتش نامتناهی است .
بنابراین همه اشیاء محدودند، وقتی محدود شدند، تشخیص کنه و حقیقت آنها محال نیست، یعنی یک انسان میتواند به کنه یک درختیا معدن آگاهی یابد و ببیند حقیقت آن از چه چیزی تشکیل شده است .
جواب مبنای دوم
از باب مثال، انسان اکنون میتواند بگوید: من از نظر بدن در فلان شهرم، در فلان زمان هستم، اما روح این چنین نیست، روح هم سیر آسمانی داردو هم سیر زمینی، هم سیر دریایی دارد . یک محقق مخصوص مطالعات دریایی که در اتاق مخصوص خود مشغول مطالعه است، تا زیردریایی بسازد که به اعماق اقیانوس راه یابد، تمام اعماق اقیانوس را بررسی میکند بدون این که در دریا غواصی کند، در اتاق مطالعه خود و در کنار میز تحریر، مشغول مطالعه کردن است اما جان او به عمق دریا هم میرود و به عبارت دیگر: برای ساختن زیردریایی شرایط و لوازم حضور کشتی را در آن جا بررسی میکند و سپس اقدام به ساختن آن مینماید . بنابراین جان انسان نه در آسمان است و نه در زمین، زیرا موجود مجرد نه مکان دارد و نه زمان . برای همین جهت میتوان پرسید، که زمین چند سال دارد اما نمیتوان گفت دو دو تا چهار تا چند سال دارد بلکه میگویند این سؤال صحیح نیست و یا اگر سؤال شود براساس هندسه اقلیدسی مجموع «سه زاویه مثلثبرابر دو زوایه قائمه است» چند سال دارد . یا مثلا اگر سؤال شود «هر معلولی علتی دارد» در هر مخلوقی خالقی دارد، هر پدیدهای سببی دارد» چند سال از عمر او گذشته است میگویند این سؤال صحیح نیست . و هم چنین میتوان سؤال کرد این کتاب یا این دفتر چند گرم وزن دارد و پاسخی هم میتوان به آن داد، اما نمیتوان سئوال کرد، روح یا فهم چند گرم وزن دارد، ایمان و عدالت چند گرم وزن دارد . زیرا اینها معانی مجرد و غیر مادی هستند و معانی مجرد، زمان و مکان و وزن ندارند، روحی که این معانی و معارف مجرد از زمان و مکان را درک میکند، در زمان و مکان نمیگنجد .
بنابراین در مساله شناخت این مطلب حق است که ابزار ادراکی انسانها مختلفند و کانال مغزها و فعل و انفعالات مغزی گوناگوناند، اما اندیشه در این امور خلاصه نمیشود . اینها ابزار کار هستند .
مثل این که فردی با قلمی خاص مینویسدو فرد دیگری با قلم خاص دیگری مینگارد، با اینکه هر دو یک مطلب را مینگارند ولی ابزار فرق میکند .
اینکه میبینید همه معلمین و اساتید، میتوانند محصول فکرشان را به دیگران منتقل کنند معلوم میشود که آنچه استاد فهمید، واقعا شاگرد همان را میفهمد، آن طوری که نویسنده کتاب فهمید و نوشت، خواننده کتاب هم، همان مطلب را میفهمند نه مطلبی بیگانه با آن مطلب را بفهمد، در غیر این صورت رابطه فهمیدن و فهماندن منقطع استبرای این که اگر هر کس براساس ویژگی مغزی خود درک میکند، چگونه میتواند مطالبی را که در شیارهای مغزی اوستبه دیگری منتقل کند . معلوم میشود اینها ابزار و وسیلهاند نه فهمنده و آن که میفهمد روح است، روح نه بوی خاص دارد و نه رنگ مخصوص دارد تا اگر مطلبی به وسیله روح درک شد رنگ و بوی خاص را به خود بگیرد .
لازمه دو اصل و دو مبنایی که گفته شد، شکاکیت و سوفسطاییگری است . یعنی کسی که میگوید حقیقت نامتناهی است و انسان متناهی، و انسان متناهی چگونه میتواند، حقایق نامتناهی را درک کند این یک سفسطهای بیش نیست .
زیرا موجود غیرمتناهی منحصر در ذات اقدس اله است ولی موجودات عالم متناهی است و کسی هم ادعا نکرده که همه موجودات عالم را ادراک میکند، بشر با این موجوداتی که رو در روی او قرار دارند، مواجه است، مثلا کسی که متخصص شیلات است، درباره صید شناخت دارد و میتواند انواع و اقسام ماهیها را بشناسد، کسی که مهندس است و میخواهد سدسازی کند، میتواند سیمان و آب و زمین و مصالح ساختمانی را بشناسد، چون همه اینها متناهی هستند، روح مجرد انسان که برتر از همه اینهاست توان شناخت همه آنها را دارد .
البته اختلافهایی که در شناخت پدید میآید، یکی از دو طرف، حق است در صورتی که دو طرف نقیض باشند اما اگر دو طرف نقیض نباشند، ممکن است همه حق باشند یا همه باطل باشند و گاهی ممکن است ده نفر در مسالهای اظهار نظر کنند و ممکن است نظر همه حق باشد در صورتی که هر کدام شانی از شئون مساله را درک کند و یا همه باطل باشند، چون در برابر حق است اما آنجا که دو تا نقیض یعنی نفی و اثبات باشند، یقینا یکی حق است و دیگری باطل . چون جمع نقیضین و رفع نقیضین محال است .
رابطه چگونگی دینشناسی و تکثرگرایی
دینشناسی تاریخی
دین و خصوصیتهای روانی
بنابراین اگر ما خواستیم از راه پدیدهشناسی تاریخی و جامعهشناسی و تاریخی و جغرافیایی دین را بررسی کنیم ممکن ستبگوییم هر جامعهای برای خود دینی دارد . و علل و عوامل اقتصادی وادارشان کرده است که فلان دین را بپذیرند یا علل و عوامل اقتصادی باعثشده است تا فلان نحله یا مذهب را رد کنند . با این دید میتوان کثرت گرایی را توجیه کرد، اما راه دینشناسی این نیست . گرچه ممکن است جریان تاریخی، اقتصادی، اجتماعی در گرایش و پذیرش و یا گریز مردم نقش داشته باشد که مثلا چطور شد مردم آسیا دین را پذیرفتند ولی مردم اروپا دین را نپذیرفتند . یا چه طور شد که مستمندان و مستضعفان دین را پذیرفتند اما غیر مستضعفان نپذیرفتند .
ولی وقتی تاریخ به درستی بررسی شود ملاحظه میشود، در آغاز مطرح شدن دین، هم توانگران با آن مخالفت کردند و هم مستمندان . وقتی پیامبر اسلام (ص) به رسالت مبعوث شد خطاب به مردم فرمود: بگویید «لا اله الا الله» تا رستگار شوید، بسیاری از فقرا با آن حضرت مخالفت کردند، چنانکه اغنیاء هم با آن حضرت مخالفت کردند . الآن هم وقتی کلمه «لا اله الا الله» در کشور هندوستان گفته شود، بسیاری از مردم آن جا آن را نمیپذیرند نه تهیدستشان و نه توانگرشان، زیرا آنها با اصل این فکر مخالف هستند چون آنها فکر توحیدی ندارند از آن فرار میکنند . اما کسانی که فضیلت توحید را یافتند، از شرک جدا میشوند و به توحید تمسک میکنند .
راه صحیح دینشناسی
اگر انسان از راه برهان عقلی محض دین را شناخت، میتواند تشخیص دهد که چه دینی حق است و چه دینی باطل، این طور نیست که بگوید: همه حق هستند، هر کدام از ادیان فی الجمله حق است، حق مطلق پیش همه یا پیش هیچ کس نیست . و چون حق مطلق پیش هیچ کس نیست، بنابراین هر کس هر چه گفت گوشهای از حق را گفته است .
تفکیک دو قضیه
قضیه اول آن است که حق مطلق نصیب هیچ کس نمیشود . این سخن حق استیعنی این طور نیست که یک نفر یا یک گروه، تمام حقایق عالم را فهمیده باشند زیرا فرد یا گروه محدود و متناهی هستند و هیچ محدود و متناهییی به کنه نامحدود احاطه پیدا نمیکند هیچ کس همه حقایق عالم را نمیفهمد، خدا را آن طور که هست درک نمیکند .
قضیه دوم آن که هر کس به مقدار خود حق را میفهمد، دیگران هم سهمی از درک حق دارند و لذا هر کس هرچه فهمید حق است، این قضیه ناصواب است . زیرا هیچ تلازمی بین قضیه اول و این قضیه دوم نیست . ممکن است هیچ کس مطلق را ادراک نکند، همه حقیقت پیش یک فرد یا گروه نباشد ولی نمیتوان نتیجه گرفت که دیگران هم هرچه فهمیدند حق است . چرا که ممکن است دیگران اشتباه کنند . این که این شخص حق مطلق را نفهمید و قسمتی از حق را درک کرد، معنایش این نیست که دیگران هم به نوبه خود، هرچه فهمیدند حق باشد . ممکن است دیگران بر باطل باشند و این شخص گوشهای از حق را فهمیده باشد، زیرا ممکن است آن فرد چیزی خارج از دین و حق را درک کرده باشد و ادراک او ربطی به دین نداشته باشد، نظیر این که دو نفر بخواهند در مورد دریا اظهار نظر کنند که آیا میتوان به همه دریا و اقیانوس آگاهی پیدا کرد یا خیر فردی در دریا و اقیانوس شنا و غواصی میکند و دیگری در بیابان خشک و سوزان سرگردان است، آن که در دریا شناور استبه مقدار فعالیتخود دریا را میشناسد ولی آن که در بیابان خشک و سوزان است و به دریا دسترسی ندارد نمیتواند در برابر فردی که در دریا شناور است بگوید: من هم سهمی از دریا دارم زیرا او با دریا رابطهای ندارد تا سهمی داشته باشد .
در مطلب مورد نظر ما هم دو انسانی که یکی اصلا دین را نمیشناسد و سیری در اقیانوس قرآن و عترت ندارد، نمیتواند به فردی که در درون دین و با دین مرتبط است، گرچه همه حقیقت دین را نمیشناسد و مقداری از دین را میفهمد، بگوید من هم بهرهای از حقیقت دارم . زیرا این شخص در صحنه و وادی دین نیست، تا بگوید من به اندازه خودم دین و واقعیت را فهمیدم و تو هم به اندازه خودت آن را فهمیدی . اما آنهایی که مسلمانند و در وادی قرآن و عترت قرار دارند، هر کس به مقدار خود حق را میفهمد . گرچه یکی کمتر و دیگری بیشتر میفهمد .
ذات اقدس اله حق را بین همه کسانی که به اصول کلی و خطوط اصلی دین معتقدند و به آن ایمان آورده و عمل کردند، مشترک میداند گرچه در منهاج و شریعت از هم جدا باشند . اما آنها که اصلا خدا را قبول ندارند، تعبیر قرآن کریم درباره آنها این است که: «ماذا بعد الحق الا الضلال; (1) بعد از حق جز ضلال و گمراهی نیست» یعنی از توحید که بگذریم، هرچه هست ضلالت است . و گاهی میفرماید: «فاین تذهبون» (2) به کجا میروید یعنی غیر از این راه، راهی وجود ندارد . پس عدهای در راه هستند، منتهی بعضی تند و بعضی کند میروند، ولی عدهای بیراهه میروند و اصلا در راه نیستند .
برای همین است که در آغاز باید از ملحدان و کافران دعوت شود که به حق تن در دهند، اما وقتی آنها از پذیرفتن حق سر باز زنند به آنها گفته میشود: «قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون» (3) بگو خدا همه را فرستاده، آن گاه بگذار تا در ژرفای باطل خود به بازی سرگرم شوند .
اما این که میگویند: «الطرق الی الله بعدد انفس الخلایق» راه به سوی خدا به تعداد نفوس خلایق است و لذا هر کس هرچه را در تجربه خود یافت، حق را یافته است، میگوییم: اینها مربوط به مسائل درون دینی است نه بیرون دینی .
لذا ذات اقدس اله در قرآن کریم دو بیان دارد: یک بیان درون گروهی که هر کدام به نوبه خود از حق فی الجمله بهرهمندند و یک بیان برون گروهی دارد که دین اسلام حق است و بیرون از اسلام هرچه باشد باطل است و از حق بهرهای ندارد و لذا خدا و توحید حق است و شرک و الحاد و باطل .
داستان تاریکخانه و فیل
یکی پایش را لمس کرد و گفت: فیل یک ستون است و دیگری گوشش را لمس کرد و گفت: فیل یک بادبزن است و سومی بر پشتش دستی زد و گفت تخت است . اما آن که عارفانه میدید گفت: که این موجود نه ستون است و نه تخت است و نه بادبزن و نه چیزهای دیگر، بلکه او فیل است و هر کدام از شما در تاریکی، عضوی از اعضای فیل را لمس کرده و نظر داده است و لذا همه شما حق میگویید، اما چون کل را ندیدید، با هم اختلاف دارید .
و لذا اختلاف بشر در این که یکی مسیحی است و دیگری مسلمان و سومی یهودی و همین طور . . . نظیر اختلاف این چند نفری است که در تاریکی فیل را دیدند . بنابراین پلورالیزم چیز صحیحی است، زیرا برداشتها مختلف است و همه آن برداشتها هم حق میباشد، پس میتوان ادیان متعددی داشت که همه آنها حق باشند .
تبیین صحیح داستان فیل
بنابراین ما هم باید نور معرفت را از راه قرآن و عترت تحصیل کنیم و با نور معرفت وارد جهان شویم و وقتی با این چراغ نورانی وارد جهان شدیم، مییابیم یک حقیقت است و یک راه هم برای سعادت انسان وجود دارد .
آیا قرآن پلورالیزم دینی را میپذیرد
«قل یا ایها الکافرون × لا اعبد ما تعبدون × ولا انتم عابدون ما اعبد × ولا انا عابد ما عبدتم × ولا انتم عابدون ما اعبد × لکم دینکم ولی دین» (4) .
بعضی خواستهاند از این سوره استفاده کنند که هر کس به دین خود پایبند باشد و رسول خدا هم به دین خود پایبند باشد، پس دین هر کس حق است .
در حقیقت این آیات در مقام رد تکثرگرایی است نه اثبات آن، و به عبارت دیگر: قرآن نمیگوید: هم دین شما حق است و هم دین من و در نتیجه کثرت حق باشد، بلکه کثرت گرایی را نفی میکند .
توضیح مطلب آن که: مشرکین در مکه به وجود مبارک پیامبر (ص) پیشنهاد دادند که سالی شما بتهای ما را بپرستید و سالی ما خدای شما را میپرستیم و سال سوم تو خدایان ما را پرستش کن و سال چهارم ما خدای تو را میپرستیم . اینکه در سوره چهار جمله تکرار شده است ناظر به پیشنهاد چهار ضلعی مشرکین حجاز است، آنها میگفتند سالی ما دین تو را میپذیریم و سالی تو دین ما را بپذیر و سال سوم ما دین تو را میپذیریم و سال چهارم تو دین ما را بپذیر . که در واقع پیشنهاد تکثرگرایی است . اما ذات اقدس اله به رسول گرامی اسلام (ص) فرمود: وقتی حق با باطل ممزوج شد حقیقتخود را از دست میدهد . حق آن گونه باید صاف و خالص باشد که هیچ گونه بطلانی در قلمرو آن راه پیدا نکند، انضمام باطل به حق، حق را باطل میکند نه این که باطل را حق کند . اگر آب آلودهای در آب زلال و شفاف و سالمی بریزد هرگز خود تطهیر نمیشود بلکه آن آب زلال هم آلوده میشود . ضمیمه مجهول به معلوم، مجهول را معلوم نمیکند، بلکه معلوم را مجهول میکند، سلامتبه علاوه مرض، مرض است .
ذات اقدس اله به رسول الله (ص) فرمود: هرگز حق با باطل هماهنگ نخواهد شد . این چنین نیست که هم دین شما حق باشد و هم دین من . و شما در انتخاب راه آزاد باشید . شما پیشنهاد دادید من این کثرت را بپذیرم . در حالی که نه من دین شما را میپذیرم و نه شما به خاطر آن لجاجتی که دارید، دین حق را قبول میکنید «لکم دینکم ولی دین» نه به این معنی که هم دین شما حق است و هم دین من حق است و در نتیجه کثرت گرایی حق باشد
قرآن و آزادی انتخاب دین
آیه میگوید: ملاک نجات، ایمان به خدا و قیامت و عمل صالح استبا هر دینی که باشد، پس همگان در انتخاب دین آزادند، چون در هر دینی هم حقیقتیافت میشود و هم راه سعادت و نجات انسان در آن برنامهریزی شده، آن چه مهم است تامین عوامل نجات و سعادت، یعنی ایمان به خدا و قیامت و عمل صالح، میباشد . پلورالیزم هم چیزی جز همین مسئله نیست که انسان با پیروی از هر دینی اهل نجات و سعادت باشد .
مشابه این، با تفاوت مختصری در سوره مائده هم آمده است: «ان الذین آمنوا والذین هادوا والصابؤون والنصاری من آمن بالله والیوم الآخر وعمل صالحا فلا خوف علیهم ولا هم یحزنون» (6)
در جواب کسانی که به این آیه برای توضیح و تصحیح پلورالیزم استناد کردهاند: میگوییم: آیه در مقام بیان یک اصل کلی است و آن اینکه: آنچه که موجب نجات انسان در قیامت است اعتقاد به اصول دین خاتم (ص) یعنی اسلام و عمل به احکام آن میباشد . یعنی چه مؤمنین و چه یهودیها و چه نصاری و چه صابئین، هر کسی که به خدا و قیامت معتقد بوده و عمل صالح انجام دهد، اجر او نزد خدا محفوظ و از خوف و حزن مصون میباشد . اما این که آیه میفرماید اعتقاد به اصول خاتم موجب نجات انسان است و نه اعتقاد به هر دینی، برای این است که: اولا خدا در آیات قرآن، اهل کتاب را مورد نکوهش قرار داده و فرموده با آنها نبرد کنید تا ایمان آورده یا جزیه پرداخت کنند: «قاتلوا الذین لا یؤمنون بالله ولا بالیوم الآخر ولا یحرمون ما حرم الله ورسوله ولا یدینون دین الحق من الذین اوتوا الکتاب حتی یعطوا الجزیة عن ید وهم صاغرون» (7) با کسانی که از اهل کتاب که به خدا و روز بازپسین ایمان نمیآورند و آن چه را خدا و فرستادهاش حرام گردانید، حرام نمیدانند و متدین به دین حق نمیگردند پیکار کنید تا با خواری به دستخود جزیه بدهند .
و ثانیا فرمود: «ومن یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه» (8) اگر کسی غیر از اسلام دینی را بخواهد از او پذیرفته نیست . بنابراین کسی اهل نجات است که مسلمان باشد یعنی به اصول سه گانه دین معتقد و عمل صالح انجام دهد .
در واقع آیه در مقابل کسانی که میگویند: ادعای اسلامیت کافی است میگوید: ادعای اسلامیتیا یهودیت کافی نیست «لیس بامانیکم ولا امانی اهل الکتاب من یعمل سوءا یجز به ولا یجد له من دون الله ولیا ولا نصیرا و من یعمل من الصالحات من ذکر او انثی و هو مؤمن فاولئک یدخلون الجنة و لا یظلمون نقیرا» (9)
پاداش به دلخواه شما و به دلخواه اهل کتاب نیست، هر کس بدی کند، در برابر آن کیفر میبیند و جز خدا برای خود یار و مددکاری نمییابد و کسانی که کارهای شایسته کنند، چه مرد باشند و چه زن، در حالی که مؤمن باشند، آنان داخل بهشت میشوند و به قدر گودی پشت هسته خرمایی مورد ستم قرار نمیگیرند .
بنابراین با ادعای دینداری انسان اهل نجات نخواهد بود، مگر این که عوامل و موجبات نجات را فراهم کند . ممکن است کسی بگوید: در آیه فقط روی ایمان به خدا و قیامت و عمل صالح تکیه کرده است و از اهل نبوت سخنی به میان نیاورده است .
در جواب میگوییم: در آیه که میفرماید: «و عمل صالحا» عمل صالح در واقع دو مطلب را گوشزد میکند:
1 - اعتقاد به وحی و نبوت، 2 - عمل به آن چه که پیامبر و حجت هر عصری آورده است، چون در فرهنگ قرآن عمل صالح به عملی میگویند که مطابق با وحی و حجت هر عصر باشد . زیرا زمانی انسان به وحی عمل میکند که آورنده وحی را بشناسد . پس آیه اعتقاد به توحیدو معاد را به صراحت و اعتقاد به نبوت را در ضمن عمل صالح بیان کرده است .
بنابراین ازآیه استفاده نمیشود که انتخاب دین آزاد استبلکه آیه میگوید: فقط اعتقاد به اسلام و اصول آن موجب نجات خواهد بود .
آیه و دلالت آن بر پیروان هر دین در زمان خود
نقد
این مطلب گرچه حق است که هر کسی بر طبق دین و جهت عصر خود عمل کند اهل نجات است، اما، آیه درصدد بیان این مطلب نیست، زیرا قرآن نمیخواهد برای گذشتگان تعیین تکلیف کند بلکه چون قرآن کتاب هدایت جهانیان است، برای انسانهای کنونی برنامه تعیین میکند و به آنها میگوید: عامل نجات انسان چیست و چه کسانی نجات مییابند .
جمله «من آمن بالله والیوم الآخر» جمله خبریه است، اما به داعی انشاء القاء شده استیعنی آیه با یک دعوت عمومی مسلمانان ظاهری و مسیحیان و یهودیان و صابئین را به اسلام واقعی و حقیقی فرا میخواند .
بعضی احتمال دادهاند: مراد این است که مسیحی یا یهودی یا صابئی واقعی که به حقانیت دین موسی و عیسی و یحیی باور داشته باشد با توجه به این که در کتب آنان به آمدن پیامبر اسلام (ص) بشارت داده است، به پیامبر اسلام به عنوان خاتم انبیاء ایمان آورده و مسلمان خواهند شد .
نقد
این مطلب نیز مثل مطلب بالا حق است اما با آیه سازگار نیست، زیرا اگر معنای آیه این باشد اولا باید کلمه «منهم» را در تقدیر بگیریم و بگوییم «ان الذین آمنوا . . . . من آمن منهم بالله» و تقدیر خلاف ظاهر است و ثانیا چنان که در احتمال قبلی گفته شد آیه در مقام دعوت به اسلام است تا ایمان بیاورند و اکنون در ردیف مؤمنان قرار گیرند .
بعضی احتمال دادهاند: که شاید مراد آیه، یهودیان و مسیحیان و صابئانی باشد که جاهل قاصرند یعنی کسانی که بر اثر جهل قصوری و نه تقصیری، مسلمان نشدهاند اما زندگیشان براساس اصول اخلاقی استوار است، اهل نجات و رستگاریاند و در پیش گاه خدا ماجور میباشند .
این احتمال هم صحیح نیست زیرا جاهل قاصر معذور است، اما ماجور نخواهد بود . یعنی ممکن است جاهل قاصر عذاب الهی نداشته باشد، اما اجری و پاداشی هم به او ندهند، مساله معذور بودن جاهلان غیر از ماجور بودن آنهاست .
پي نوشت :
1 . یونس، آیه22 .
2 . تکویر، آیه26 .
3 . انعام، آیه91 .
4 . کافرون، آیه 6 - 1 .
5 . بقره، آیه62 .
6 . مائده، آیه69 .
7 . توبه، آیه29 .
8 . آل عمران، آیه85 .
9 . نساء، آیات 124و123 .
/س