نویسنده: غلامرضا معصومی
آدمتوس (Admetus) پادشاه شهر فرائه (Pherae)، واقع در تسالی (Thessaly) بود. مادر وی پریکلیمنه (Periclymene) و پدرش فرس(1) (Pheres) بود که نام خود را بر آن شهر گذاشت. آدمتوس هنگام جوانی در شکار گراز کالیدون (Calydon) و اردوکشی آرگونوتها (Argonauts) شرکت کرد. وی پس از مرگ پدر به سلطنت رسیده و در همین زمان بود که آپولو (Apollo) را به نگهبانی گاوهای خویش گماشت. آدمتوس، عاشق آلسستیس (Alcestis)، دختر پلیاس(1) (Pelias)، پادشاه ایولکوس (Iolcus) شد. پلیاس تصمیم گرفته بود، دختر خود را به کسی بدهد که ارابهاش توسط یک شیر و یک گراز که به یوغ بسته شده باشند، کشیده شود. آپولو به خاطر محبتهایی که در دورهی خدمت در فرمانروایی آدمتوس دیده بود، یا به علت علاقهی بیش از حدش به وی، وسیلهی این کار را فراهم کرد.
به این ترتیب، آدمتوس به وصال آلسستیس رسید، اما چون فراموش کرده بود هنگام مراسم جشن عروسی، قربانی به آرتمیس (Artemis) تقدیم کند، دچار غضب وی شده و آرتمیس شب زفاف آنها، اتاق عروسی را پُر از مار کرد. آپولو به آدمتوس وعده داد که خواهر خود را با وی بر سر لطف آورده و در همان حال نیز از دستینها (Destinies) خواست تا مرگ آدمتوس را در روزی که سرنوشت تعیین کرده، به تأخیر بیندازد و به آنها قول داد که در آن روز، فرد دیگری را برای مردن به آنها تسلیم کند. آپولو برای جلب موافقت دستینها حیلهای به کار برده و آنها را به حال مستی انداخت، اما در روزی که برای مرگ آدمتوس تعیین شده بود، هیچ کس حاضر نشد به جای وی بمیرد، مگر همسرش که به این فداکاری رضایت داد. اتفاقاً هراکلس(1) (Heralces) دوست و رفیق قدیمی آدمتوس که در اردوکشی آرگونوتها با یکدیگر بودند، در همان لحظات وارد شهر شده و چون همه را در قصر غمگین و عزادار دید، جویای علت شد. همین که شنید ملکه در چه شرایطی جان داده، به اقامتگاه ارواح رفته و او را جوانتر و زیباتر از سابق، همراه خویش باز گرداند. این قسمت، حکایتی است که ائوریپیدس (Euripides) در درام خود موسوم به آلسستیس، نقل کرده است. بنا به روایتی دیگر، هراکلس در رستاخیز آلسستیس، دخالتی نداشته و پرسفونه (Persephone) که از فداکاری ملکه مسرور شده بود، به ارادهی خویش، وی را به دنیا باز گرداند.
منبع مقاله :
معصومی، غلامرضا؛ (1388) دایره المعارف اساطیر و آیین های باستانی جهان جلد اول، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر؛ چاپ اول.
به این ترتیب، آدمتوس به وصال آلسستیس رسید، اما چون فراموش کرده بود هنگام مراسم جشن عروسی، قربانی به آرتمیس (Artemis) تقدیم کند، دچار غضب وی شده و آرتمیس شب زفاف آنها، اتاق عروسی را پُر از مار کرد. آپولو به آدمتوس وعده داد که خواهر خود را با وی بر سر لطف آورده و در همان حال نیز از دستینها (Destinies) خواست تا مرگ آدمتوس را در روزی که سرنوشت تعیین کرده، به تأخیر بیندازد و به آنها قول داد که در آن روز، فرد دیگری را برای مردن به آنها تسلیم کند. آپولو برای جلب موافقت دستینها حیلهای به کار برده و آنها را به حال مستی انداخت، اما در روزی که برای مرگ آدمتوس تعیین شده بود، هیچ کس حاضر نشد به جای وی بمیرد، مگر همسرش که به این فداکاری رضایت داد. اتفاقاً هراکلس(1) (Heralces) دوست و رفیق قدیمی آدمتوس که در اردوکشی آرگونوتها با یکدیگر بودند، در همان لحظات وارد شهر شده و چون همه را در قصر غمگین و عزادار دید، جویای علت شد. همین که شنید ملکه در چه شرایطی جان داده، به اقامتگاه ارواح رفته و او را جوانتر و زیباتر از سابق، همراه خویش باز گرداند. این قسمت، حکایتی است که ائوریپیدس (Euripides) در درام خود موسوم به آلسستیس، نقل کرده است. بنا به روایتی دیگر، هراکلس در رستاخیز آلسستیس، دخالتی نداشته و پرسفونه (Persephone) که از فداکاری ملکه مسرور شده بود، به ارادهی خویش، وی را به دنیا باز گرداند.
منبع مقاله :
معصومی، غلامرضا؛ (1388) دایره المعارف اساطیر و آیین های باستانی جهان جلد اول، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر؛ چاپ اول.