نويسنده: پیمان باقری تلواژگانی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
در زمان امیر نوح بن نصر (امیر حمید) ( 331-343 ه.ق)
نصر بن احمد در دوران حکومت خویش، گرایش و تمایل بسیار زیادی نسبت به مذهب اسماعیلیه از خود نشان داد. محمد بن احمد النسفى (متوفى به سال 331 ه.ق كه مردى عالم، اديب و مشهور به حرّيت در فكر بود؛ توانست در جلب نظر نصر بن احمد سامانى موفقيت بسيار به دست آورد و به دلیل اینکه نصر پیش از این، حسين بن على مرورودى را حبس نموده بود و وی در حبس او مرده بود؛ محمد بن احمد النسفى او را وادار به پرداخت ديه كرد. بدين سبب نصر يكصد و نوزده دينار به این خاطر پرداخت و بازاء هر دينار هزار دينار بدهد و اين مال را به صاحب مغرب و - قيّم الأمر - ارسال نماید. اين واقعه در حوالى سال 330 ه.ق رخ داده است و نصر اندكى بعد از این قضیه درگذشت. از این مسئله درجه اخلاص نصر بن احمد نسبت به خليفه فاطمى معلوم مي شود. به این دلیل که نصر به مذهب اسماعيلى درآمده بود؛ یارانش بر او شوريدند و او ناگزير شد حكومت را به پسر خویش نوح واگذار كند.(صفا، 1378، ج 1: 247) اقبال نیز اشاره می کند که اسماعيليان موفق شدند نصر بن احمد سامانى و وزيرش را رسما به مذهب اسماعيليه درآوردند.(پيرنيا و اقبال آشتيانى، 1380: 316) پس از آنکه مذاکره سران سپاه با امیر نصر به پیشگیری رواج مذهب اسماعیلی به جایی نرسید؛ آن ها مصمم شدند که وی را از میان بردارند و یکی از سپهسالاران ترک را به پادشاهی انتخاب کنند. به همین سبب مهمانی بزرگی برای بیعت گرفتن از سران سپاه و طرح توطئه بر ضد امیر سامانی به وجود آمد که این نقشه توسط یکی از حاضزان در آن جلسه لو رفت و به اطلاع امیر نصر رسید. بنابراین سپهسالار ترک کشته شد و امیر سامانی برای جاوگیری از وقوع این حادثه و ادامه یافتن حکومت در خاندان خویش، به ترک پادشاهی پرداخت و پسر خویش نوح را به امیز حکومت سامانی برگزید. امیر نصر پس از این حادثه بر اثر مرض سل درگذشت.(فروزانی، 1388: 8-87). نرشخی در وصف وی می نویسد: ««امير سعيد را سى و يك سال ملك بود و پادشاه عادل بود، و او از پدر خويش عادلتر بود، و شمايل او بسيار بوده است، كه اگر همه را ياد كنيم دراز گردد، و چون از دنيا برفت پسر او نوح بن نصر بملك بنشست.(نرشخی، 1364: 131) به این ترتیب حکومت نوح به نصر در وضعیت بحرانی و متزلزلی شروع شد. پدر وی که طولانی ترین حکومت را در خاندان سامانی داشت؛ به دلیل ترس از کشته شدن و از دست رفتن حکومت از دست سامانیان به ناچار از منصب خویش کنار کشید و پسرش به جای او به تخت نشست. این مسئله آینده دولت سامانیان را به خطر انداخت و سرداران نظامی بیش از بیش به دخالت در امور حکومت پرداختند و هر چه بیشتر تیشه بر ریشه قدرت سامانیان زدند و سرانجام باعث سقوط آن شدند. این دوره آکنده از حوادث گوناگون سیاسی می باشد که به مرور آن ها خواهیم پرداخت.
الف) وزارت حاکم جلیل:
یکی از اشتباهات بزرگ امیر نوح انتخاب حاکم جلیل به وزارت خویش بود. در واقع وی پس از کسب منصب قدرت وزارت خويش را به يكى از فقهاى زمان خود كه دانشمندى پرهيزكار بوده و ابو الفضل محمد بن احمد سلمى نام داشت؛ واگذار کرد.(قدیانی، 1387، ج2:827) وی قاضى مشهورى بود كه در انساب و جواهر المضيئه نام و نسب وى چنين آمده است: محمد بن محمد بن احمد بن عبد اللّه بن عبد المجيد حاكم، مشهور به حاكم مروزى سلمى وزير شهيد، مكنى به ابوالفضل، عالم بزرگ و امام حنفيه. ابن اثير نام وى و پدرش را چنين ذكر كرده است: «محمد بن احمد الحاكم المتولى» كه لابد نسبت به جد داده است. از جمله اثار معروف وی شمس الائمة شارح مختصر كافى است، كه به نام مبسوط سرخسى مشهور است.(نرشخی، 1363: 147) با توجه به قدرت وزیر، اختیارات زیادی در دست وی در آن مدت قرار گرفت. گردیزی معتقد است که بيستگانى حشم به دست او اداره می شد و ابو الفضل در آن دوره رسم هاى نيكو برقرار کرد.(گردیزی، 1363: 339) اما حقیقت قضیه فراتر از این مسئله بود. عباس اقبال در تحلیلی زیبا در مورد این مضوع و ن=تاثیرات آن بر حکومت سامانی می نویسد که: «« شروع امارت نوح بن نصر را بايد ابتداى دوره انحطاط دولت سامانى دانست چه اين امير كه از طغيان اهل مذهب تسنّن و تركان متعصّب بر ضدّ پدرش در وحشت بود و ميخواست كه رضاى ايشان را جلب كند پس از رسيدن باميرى بجاى آنكه زمام امور كشورى را بدست مردى قابل و كاردان دهد وزارت خويش را بيكى از فقها و قضاة زمان كه دانشمندى پرهيزكار بود ولى از سياست دولت و راندن امور ملكى ابدا بهره نداشت سپرد و او يعنى ابو الفضل محمّد بن احمد سلمى ملقّب به حاكم جليل پس از رسيدن بوزارت نوح همچنان اكثر اوقات را بعبادت و نماز و نوشتن كتب فقهى صرف ميكرد و كمتر بكار اداره ممالك سامانى متوجّه بود بهمين جهت خرابى كلّى در اساس دولت سامانى روى كرد و لشكريان كه بر اثر بغارت رفتن خزانه در ايّام شورش برادران امير نصر و مقارن مرگ او وظيفه خود را از مدّتى قبل مرتّب دريافت نكرده بودند بناى شكايت و مخالفت گذاشتند و در دفع انقلاباتى كه در خوارزم و فرغانه و خراسان رخ داد حسن خدمت و وفادارى بخرج ندادند و دامنه اختلال رو بتوسعه نهاد.»»(پيرنيا و اقبال آشتيانى، 1380: 232) این موضع نشان می دهد که کارکرد او مورد رضایت سسپاهیان حکومت نبود و به همین خاطر آن ها از وی نزد حاکم سامانی شکایت می کردند.
در مورد عدم رضایت سپاهیان از حاکم جلیل، گردیزی در ادامه به ذکر این موضوع می پردازد و می نویسد که زين چون يك سال از آمدن حاکم جلیل گذشت؛ خزانه را به هزار هزار درم به لشگریان بخشید و از این قضضیه هیچ کس خوشنود نبود و در پی آن خزينه ها خالى شد، و سپاهیان به گله کردن افتادند و بر اثر این موضوع نشانه های عجز و ضعف رأى وی پديد آمد.(گردیزی، 1363: 340) مشکلات حاکم جلیل به این موضوع ختم نشد و دخالت های بی شمار وی در امور سیاسی کشور باعث تزلزل ولقعی جایگاه وی حی در نزد حاکم شد. در این زمان شورشی توسط سپاهبان صورت گرفت که با صبحت های حاکم جلیل این قضیه به احمد بن بویه نسبت داده شد. سيد گفت امير نوح را: «كه اين همه احمد بن حمويه كند، تا دل تو مشغول باشد»، و بسيار این مطلب را تکرار کرد تا امیر نوح آشفته شد و بر احمد بن بویه خشم گرفت و دستور داد تا وی را در پیش چشم حاکم جلیل به زیر ضربات چوب در سال 335 ه.ق كشتند.(گردیزی، 1363: 340) این مسئله بی تردید خط قرمز سپاهیان با حاکم جلیل به حساب می آمد و به همین دلیل در حین حضور امیر نوح در مرو، آن ها به شکایت از وزیر پرداختند و از او خواستند که دست وی را از منصب وزارت کوتاه سازد. به همین دلیل امیر نوح که در شرایط بسیار سختی قرار گرفته بود و از شورش سپاهیان و سرداران بزرگ خویش از جمله ابوعلی چغانی هراس داشت؛ دستور داد تا وی را به صورت تحقیرآمیز به دربار آوردند و در همان جا دستور قتل وی را صادر کرد.(پيرنيا و اقبال آشتيانى، 1380: 233؛ فروزانی، 1388: 100) به این ترتیب انتخاب نادرست امیر نوح بن نصر برای تصدی امر وزارت و سپردن آن به فقیهی به دور دنیای سیاست که اطلاع چندانی از وظایف این پست نداشت؛ باعث خرابی کار و اوضاع مملکت شد و در همان سال های نخست حکومت وی، شورش و شنان دادن قدرت سپاهیان را در مقابل حاکم سامانی به همراه داشت. ایم مسئله فراتز از کشته شدن یک وزیر به دست امیر سامانی می باشد؛ چرا که در این مسئله نقش سپاهیان و ترس از شورش آن ها غیر قابل انکار می باشد و این امر گام اساسی و بسیار مهمی در جهت تضعیف حکومت سامانی و قدرت این خاندان در سال های آینده داشت.
ب) تعامل احمد بن حمویه با حکومت سامانی:
احمد بن حمویه یکی از سرداران بزرگ نامی در زمان نصر بن احمد بود که در اوایل کار نوح بن نصر با وی به مشکل برخورد. ظاهرا سببش آن بوده كه ابونصر بن احمد پسر بزرگترش، امير اسماعيل را به عنوان وليعهد خویش انتخاب کرده بود. به همین خاطر وی مسولیت جانشین را بر عهده احمد بن حمویه قرار داده بود. پسر دیگر امیر نصر، نوح نام داشت که ظاهرا در آن زمان از طرف احمد نسبت به امير نوح استخفافى صورت گرفته بود و هم چنین در زمان پادشاهب نصر، اسماعیل فوت می کند. بنابراين چون سلطنت بر امير نوح قرار می گیرد؛ احمد بن حمویه به دلیل ترس از حاکم جدید سامانی از آب آمويه گذشت و به جانب آمل حرکت نمود. امير نوح بعد از اطلاع از این موضوع، امان نامه اى برای او نوشت و وی را از آمل فراخواند. چون احمد به بخارا بازگشت؛ امير نوح در مقام مرحمت و عاطفت او درآمد و سمرقند را به او داد.(تتوى، و آصف خان قزوينى، 1382، ج3: 1811) تا این جای قضیه ظاهرا همه چیز بر وفق مراد هر دو طرف به سرانجام می رسد؛ اما قضیه به این جا ختم نمی شود. وجود کدورت میان دو فرد قدرتمتد حکومت نوید یک تسویه حساب اساسی را می نمود. به طوری که بالاخره باید خیال حاکم سامانی – نوح – از وجود احمد راحت شود و یا اینکه سردار سامانی جایگاهی مستحکم برای خود در حکومت ایجاد کند و تواند در مقابل امیر ایستادگی و در صورت لازم مقابله نماید.
در این میان امیر نوح سپهسالار خویش - ابو على چغانى - را از کار برکنار کرد.(پيرنيا و اقبال آشتيانى، 1380: 233) این مسئله شورش سپاهیان را به همراه داشت؛ به طوری که لشگریان مقیم شهر ری دست شورش زدند و در این میان حاکم جلیل احمد بن حمویه را مقصر این قضیه دانست.(گردیزی، 1363: 1-340) در این جا به توطئه وزیر بر ضد یک سپهسالار جنگ مواجه می شویم. دخالت حاکم جلیل در قتل وی، دست لشگریان را برای شورش و هم چنین اعتراض وضع موجود واداشت. به طوری این مسئله نیز ضربه بزرکی برای نوح بن نصر به حساب می آمد.
ج) متنبی:
در زمان نوح بن نصر، شخصی به نام متنبی ادعای پیامبری نمود و دردسرهای فراوانی را برای حکومت سامانی ایجاد کرد. ابن اثیر در این زمینه می نویسد: ««متنبی بيرون آمده بود از ناحيت چغانيان، از ولايت با سند و روى به در آهنين نام او مهدى و پيغمبرى دعوى كرد، اندر سنه اثنين و عشرين و ثلثمائه دعوت آشكارا كرد، و بسيار كس قصد او كردند و بدو بگرويدند. و اين مهدى شمشيرى حمايل داشتى، و با هر كس كه او را خلاف كردى، با آن حرب كردى، و مردى محتال بود، و نيرنجهاى بسيار دانست از هر گونه، چنانكه دست اندر حوض پر آب كرد و از آنجا مشت او پر دينار شدى. و از خوان او قومى انبوه بخوردندى هيچ نقصان نكردى، و از آب جام او قومى سيراب شدندى، و آن جام تهى نشدى. و قومى كه خاصه او بودند، هر روزى هر يكى از ايشان يكى خور ما خوردى، و او را آن كفايت بودى. و چون اين خبر بنواحى بگسترد، بس كس از عامه جهال قصد او كردند. پس نامه رسيد سوى ابو على چغانى از بخارا، كه كار آن متنبى را تدارك كن! و ابو على مر، با طلحه؟»» بنابراین ابوعلی لشگری را به سوی متنبی فرستاد و آن ها توانستند وی را شکست دهند و سر او را به بخارا فرستادند.(گردیزی، 1363: 347) این موضوع پیش از ایجاد اختلاف مابین نوح بن نصر و ابو علی ایجاد شده بود. به همین دلیل سردار سامانی در راستای ارتقای قدرت حکومت سامانی و تثبیت قدرت به سرکوبی و اجرای دستورات حاکم سامانی پرداخت.
د) تقابل ابوعلی چغانی با نوح بن نصر:
نرشخی در مورد پیشینه ابوعلى چغانى می نویسد که وى فرزند ابوبكر محمد بن مظفربن محتاج چغانى از امراى بزرگ دولت سامانى می باشد كه مدتى را در سمت اميری خراسان گذرانده بود ظاهرا زمانی که ابوبكر محمد در سال 317 ه.ق به شدت مریض شده بود؛ امیر نصر بن احمد، ابوعلی فرزند وی را از خراسان فراخواند و او را به جای پدر گماشت.(نرشخی، 1363: 329) بر این اساس خاندان چغانی از قدیم در منطقه خراسان و در دستگاه سامانیان اهمیت فراوانی داشتند و مراحل ترقی را پشت سر گذاشته بودند.
ابوعلی چغانی هم چنان در دوره نوح بن نصر بر مسند قدرت خویش باقی ماند و متصرفات زیادی را به نام حاکم سامانی به سرانجام رساند. اما نوح بن نصر در اوایل حکومتش، ابوعلى احمد چغانى سپهسالار اردو و حكمران خراسان را به علّت شكايت مردم از سوء سيرت او و کاردارانش از اين مقام معزول نمود و جاى او را به ابراهيم بن سيمجور واگذار کرد.(قدیانی، 1387، ج1: 63) در این حین ابوعلى به تازگى، شهر ری را به نام نوح بن نصر از حسن بن بويه گرفته بود. به همین دلیل سردار بزرگ سامانی از اين رفتار خشمگین شد و رى، همدان و بلاد جبل را که به توسّط برادرش تصرف شده بود را تحت امر خود آورد و مدّعى امیر سامانی شد.(پيرنيا و اقبال آشتيانى، 1380: 232) هم چنین او از طرفى پنهانى عدّهاى از لشكريان نوح را با خود يار نمود و از طرفى ديگر ابراهيم بن احمد بن اسماعيل سامانى عمّوی نوح را كه در موصل به سر می برد را به اصرار سپاهيانش به همدان دعوت کرد و با او به قصد خراسان حركت نمود.(نرشخی، 1363: 330)
در اين اثنا لشكريان نوح كه از نرسيدن وظيفه و بىكفايتى حاكم جليل شاكى بودند؛ نوح را به عزل و قتل آن وزير در ماه جمادى الاولى سال 335 ه.ق واداشتند و سرداران نوح يعنى ابراهيم بن سيمجور و منصور بن قراتكين هم در خراسان تسليم ابوعلى چغانى شدند. ابوعلى، منصور را به علّت اكراهى كه از او دیده بود؛ در زندان انداخت؛ ليكن ابراهيم سيمجورى را با خود متّحد ساخت و به يارى او از نيشابور به سوی مرو برای مقابله با امیر نوح حرکت کرد. در آن سوی میدان امير نوح نیز از مرو به بخارا و از آن جا به سمرقند گريخت و با ورود ابوعلی به شهر بخارا، در آن زمان وی رسما ابراهيم سامانى عمّ امير نوح را به امارت نشاند. اما این اتحاد و دولت جدید زیاد طول نكشيد و بين ابوعلى چغانى و ابراهيم سامانى به هم خورد و ابراهيم در صدد دستگيرى ابوعلى برآمد. به همن دلیل امير چغانى از ترس راه تركستان و چغانيان را در پيش گرفت و منصور بن قراتكين را كه همچنان در حبس داشت رها نمود و منصور بلافاصله به سمرقند پيش امیر نوح فرار کرد. ابراهيم عموی نوح پس از رفتن ابوعلى، خود را از امارت خلع نمود و آن مقام را در عهده ابوجعفر محمّد برادر امير نوح قرار داد و خوذش را به عنوان سپهسالار وی معرفی کرد؛ اما چون اين دو تن ديدند كه امارت كار ايشان نيست هر دو به عذرخواهى به سمرقند نزد امير نوح رفتند و او را به بخارا برگرداندند. پس از این نوح به بخارا بازگشت و به يارى منصور ن قراتكين لشكريان عاصى را دوباره تحت امر خود آورد و برادر و عمّ را هم از راه ناجوانمردى كور نمود ؛ سپس زمام سپهسالارى اردو و حكومت خراسان را در كف منصوربن قراتكين قرار داد و منصور خراسان را بار ديگر مطيع امير نوح ساخت.(گردیزی، 1363: 2-341)
امير نوح پس از استقرار بر كرسى امارت به قصد دفع ابوعلى چغانى برآمد؛ ولى ابوعلى بر او پيشدستى كرد و از چغانيان به بلخ رفت و از آنجا راه بخارا را در پيش گرفت. امّا در نزديكى اين شهر در جمادى الاولى 336 ه.ق شكست سختی از سپاهیان امیر نوح بن نصر خورد و به چغانيان فرار کرد. پس از این نوح چغانيان را نيز تسخیر کرد و ابوعلى پس از شكستى ديگر به طخارستان منهزم شد و در آن حدود ياران و سپاهيانى جمع آورد و در ربيع الاوّل 337 ه.ق در حوالى چغانيان بر اتباع امير نوح تاخت و در معابر تنگ اين ولايات كوهستانى راه ها را بر ايشان بست و رابطه آنان را با بخارا قطع كرد. اما این توفیق نیز مدت زمان زیادی سول نکشید و عاقبت نوح و ابوعلى چغانی صلح کردند و قرار بر این شد كه پسر ابوعلى به عنوان گروگان در بخارا بماند و نوح نیز ابوعلى را عفو نماید. به این ترتیب ابوعلى از اين تاريخ تا سال 340 ه.ق هم چنان در چغانيان به سر برد.(پيرنيا و اقبال آشتيانى، 1380: 233) بر این اساس تا این تاریخ سردار معزول شده سامانی در شهر چغانیان بدون دخالت در امور سیاسی روزگار می گذراند؛ در حوالی سال 340 ه.ق باردیگر به دلیل اوضاع نابسامان حکومت سامانی و مرگ منصور بن قراتگین به سرداری سپاه انتخاب شد.(گردیزی، 1363: 348)
در این حین به دلیل برخوردهای سیاسی بین دو دولت سامانی و آل بویه بر سر حکومت زیاریان، به دستور نوح بن منصور، ابوعلی چغانی به حمایت از وشمگیر در جنگ (حوالی شهر ری و قلعه طبرک) مقابل رکن الدوله بویه پرداخت. اما سردار سامانی چند ماهی پس از چند ماه به دلایلی از جمله هلاکت چهارپايان و فرارسیدن زمستان و ستوه لشگریان، نتوانستند پايدارى و بردبارى كنند و ابو على ناگزير تن به صلح داد. این مسئله برای سردار سامانی بسیار گران تمام شد و وشمگیر که به هدفش نرسیده بود؛ در نامه ای به نوح بن منصور، وی را به سازش با رکن الدوله متهم نمود؛ و به همین خاطر حاکم سامانی از وی خشمگین شد.(ابن اثیر، 1371، ج 20: 223) پس از این واقعه، باردیگر رابطه دو طرف تیره شد و مقام وی به ابوسعید بکر بن مالک فرغانی رسید. تقاضای بخشش ابوعلی به جایی نرسید و وی به ناچار به رکن الدوله پناه برد. حاکم بویه ای از این فرصت استفاده نمود و از خلیفه مطیع الله برای وی فرمان حکومت خراسان را گرفت. پس از این ابوعلی با یاری رکن الدوله بر نیشابور 343 ه.ق تسلط یافت و به نام خلیفه خطبه خواند.(فروزانی، 1388: 3-102) پس از این واقعه مدت زمان زیادی نوح بن نصر زنده نماند و پیش از رسیدن ابوسعید بکر بن مالک فرغانی به خراسان درگذشت.
1. ابن اثير، جزرى، 1371، تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران، ترجمه عباس خليلى و ابو القاسم حالت، تهران، مؤسسه مطبوعات علمى.
2. پيرنيا، حسن و عباس اقبال آشتيانى، 1380، تاريخ ايران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاريه، تهران، خيام.
3. تتوى، قاضى احمد و آصف خان قزوينى، 1382، تاريخ الفي، ج3، مصحح غلام رضا طباطبايى مجد، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى.
4. صفا، ذبيح الله، 1378، تاريخ ادبيات در ايران، تهران، انتشارات فردوس.
5. فروزانی، سید ابوالقاسم، 1388، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره سامانیان، تهران، انتشارات سمت.
6. قديانى، عباس، 1387، فرهنگ جامع تاريخ ايران، تهران، انتشارات آرون.
7. گرديزى، ابى سعيد عبد الحى بن الضحاك بن محمود، 1363، مصحح عبدالحى حبيبى، تهران، دنياى كتاب.
8. نرشخى، ابى بكر محمد بن جعفر، 1363، تاريخ بخارا، مصحح مدرس رضوى، تهران، توراوندی، مرتضى، 1382، تاريخ اجتماعى ايران، ج2، تهران، انتشارات نگاه.
نصر بن احمد در دوران حکومت خویش، گرایش و تمایل بسیار زیادی نسبت به مذهب اسماعیلیه از خود نشان داد. محمد بن احمد النسفى (متوفى به سال 331 ه.ق كه مردى عالم، اديب و مشهور به حرّيت در فكر بود؛ توانست در جلب نظر نصر بن احمد سامانى موفقيت بسيار به دست آورد و به دلیل اینکه نصر پیش از این، حسين بن على مرورودى را حبس نموده بود و وی در حبس او مرده بود؛ محمد بن احمد النسفى او را وادار به پرداخت ديه كرد. بدين سبب نصر يكصد و نوزده دينار به این خاطر پرداخت و بازاء هر دينار هزار دينار بدهد و اين مال را به صاحب مغرب و - قيّم الأمر - ارسال نماید. اين واقعه در حوالى سال 330 ه.ق رخ داده است و نصر اندكى بعد از این قضیه درگذشت. از این مسئله درجه اخلاص نصر بن احمد نسبت به خليفه فاطمى معلوم مي شود. به این دلیل که نصر به مذهب اسماعيلى درآمده بود؛ یارانش بر او شوريدند و او ناگزير شد حكومت را به پسر خویش نوح واگذار كند.(صفا، 1378، ج 1: 247) اقبال نیز اشاره می کند که اسماعيليان موفق شدند نصر بن احمد سامانى و وزيرش را رسما به مذهب اسماعيليه درآوردند.(پيرنيا و اقبال آشتيانى، 1380: 316) پس از آنکه مذاکره سران سپاه با امیر نصر به پیشگیری رواج مذهب اسماعیلی به جایی نرسید؛ آن ها مصمم شدند که وی را از میان بردارند و یکی از سپهسالاران ترک را به پادشاهی انتخاب کنند. به همین سبب مهمانی بزرگی برای بیعت گرفتن از سران سپاه و طرح توطئه بر ضد امیر سامانی به وجود آمد که این نقشه توسط یکی از حاضزان در آن جلسه لو رفت و به اطلاع امیر نصر رسید. بنابراین سپهسالار ترک کشته شد و امیر سامانی برای جاوگیری از وقوع این حادثه و ادامه یافتن حکومت در خاندان خویش، به ترک پادشاهی پرداخت و پسر خویش نوح را به امیز حکومت سامانی برگزید. امیر نصر پس از این حادثه بر اثر مرض سل درگذشت.(فروزانی، 1388: 8-87). نرشخی در وصف وی می نویسد: ««امير سعيد را سى و يك سال ملك بود و پادشاه عادل بود، و او از پدر خويش عادلتر بود، و شمايل او بسيار بوده است، كه اگر همه را ياد كنيم دراز گردد، و چون از دنيا برفت پسر او نوح بن نصر بملك بنشست.(نرشخی، 1364: 131) به این ترتیب حکومت نوح به نصر در وضعیت بحرانی و متزلزلی شروع شد. پدر وی که طولانی ترین حکومت را در خاندان سامانی داشت؛ به دلیل ترس از کشته شدن و از دست رفتن حکومت از دست سامانیان به ناچار از منصب خویش کنار کشید و پسرش به جای او به تخت نشست. این مسئله آینده دولت سامانیان را به خطر انداخت و سرداران نظامی بیش از بیش به دخالت در امور حکومت پرداختند و هر چه بیشتر تیشه بر ریشه قدرت سامانیان زدند و سرانجام باعث سقوط آن شدند. این دوره آکنده از حوادث گوناگون سیاسی می باشد که به مرور آن ها خواهیم پرداخت.
الف) وزارت حاکم جلیل:
یکی از اشتباهات بزرگ امیر نوح انتخاب حاکم جلیل به وزارت خویش بود. در واقع وی پس از کسب منصب قدرت وزارت خويش را به يكى از فقهاى زمان خود كه دانشمندى پرهيزكار بوده و ابو الفضل محمد بن احمد سلمى نام داشت؛ واگذار کرد.(قدیانی، 1387، ج2:827) وی قاضى مشهورى بود كه در انساب و جواهر المضيئه نام و نسب وى چنين آمده است: محمد بن محمد بن احمد بن عبد اللّه بن عبد المجيد حاكم، مشهور به حاكم مروزى سلمى وزير شهيد، مكنى به ابوالفضل، عالم بزرگ و امام حنفيه. ابن اثير نام وى و پدرش را چنين ذكر كرده است: «محمد بن احمد الحاكم المتولى» كه لابد نسبت به جد داده است. از جمله اثار معروف وی شمس الائمة شارح مختصر كافى است، كه به نام مبسوط سرخسى مشهور است.(نرشخی، 1363: 147) با توجه به قدرت وزیر، اختیارات زیادی در دست وی در آن مدت قرار گرفت. گردیزی معتقد است که بيستگانى حشم به دست او اداره می شد و ابو الفضل در آن دوره رسم هاى نيكو برقرار کرد.(گردیزی، 1363: 339) اما حقیقت قضیه فراتر از این مسئله بود. عباس اقبال در تحلیلی زیبا در مورد این مضوع و ن=تاثیرات آن بر حکومت سامانی می نویسد که: «« شروع امارت نوح بن نصر را بايد ابتداى دوره انحطاط دولت سامانى دانست چه اين امير كه از طغيان اهل مذهب تسنّن و تركان متعصّب بر ضدّ پدرش در وحشت بود و ميخواست كه رضاى ايشان را جلب كند پس از رسيدن باميرى بجاى آنكه زمام امور كشورى را بدست مردى قابل و كاردان دهد وزارت خويش را بيكى از فقها و قضاة زمان كه دانشمندى پرهيزكار بود ولى از سياست دولت و راندن امور ملكى ابدا بهره نداشت سپرد و او يعنى ابو الفضل محمّد بن احمد سلمى ملقّب به حاكم جليل پس از رسيدن بوزارت نوح همچنان اكثر اوقات را بعبادت و نماز و نوشتن كتب فقهى صرف ميكرد و كمتر بكار اداره ممالك سامانى متوجّه بود بهمين جهت خرابى كلّى در اساس دولت سامانى روى كرد و لشكريان كه بر اثر بغارت رفتن خزانه در ايّام شورش برادران امير نصر و مقارن مرگ او وظيفه خود را از مدّتى قبل مرتّب دريافت نكرده بودند بناى شكايت و مخالفت گذاشتند و در دفع انقلاباتى كه در خوارزم و فرغانه و خراسان رخ داد حسن خدمت و وفادارى بخرج ندادند و دامنه اختلال رو بتوسعه نهاد.»»(پيرنيا و اقبال آشتيانى، 1380: 232) این موضع نشان می دهد که کارکرد او مورد رضایت سسپاهیان حکومت نبود و به همین خاطر آن ها از وی نزد حاکم سامانی شکایت می کردند.
در مورد عدم رضایت سپاهیان از حاکم جلیل، گردیزی در ادامه به ذکر این موضوع می پردازد و می نویسد که زين چون يك سال از آمدن حاکم جلیل گذشت؛ خزانه را به هزار هزار درم به لشگریان بخشید و از این قضضیه هیچ کس خوشنود نبود و در پی آن خزينه ها خالى شد، و سپاهیان به گله کردن افتادند و بر اثر این موضوع نشانه های عجز و ضعف رأى وی پديد آمد.(گردیزی، 1363: 340) مشکلات حاکم جلیل به این موضوع ختم نشد و دخالت های بی شمار وی در امور سیاسی کشور باعث تزلزل ولقعی جایگاه وی حی در نزد حاکم شد. در این زمان شورشی توسط سپاهبان صورت گرفت که با صبحت های حاکم جلیل این قضیه به احمد بن بویه نسبت داده شد. سيد گفت امير نوح را: «كه اين همه احمد بن حمويه كند، تا دل تو مشغول باشد»، و بسيار این مطلب را تکرار کرد تا امیر نوح آشفته شد و بر احمد بن بویه خشم گرفت و دستور داد تا وی را در پیش چشم حاکم جلیل به زیر ضربات چوب در سال 335 ه.ق كشتند.(گردیزی، 1363: 340) این مسئله بی تردید خط قرمز سپاهیان با حاکم جلیل به حساب می آمد و به همین دلیل در حین حضور امیر نوح در مرو، آن ها به شکایت از وزیر پرداختند و از او خواستند که دست وی را از منصب وزارت کوتاه سازد. به همین دلیل امیر نوح که در شرایط بسیار سختی قرار گرفته بود و از شورش سپاهیان و سرداران بزرگ خویش از جمله ابوعلی چغانی هراس داشت؛ دستور داد تا وی را به صورت تحقیرآمیز به دربار آوردند و در همان جا دستور قتل وی را صادر کرد.(پيرنيا و اقبال آشتيانى، 1380: 233؛ فروزانی، 1388: 100) به این ترتیب انتخاب نادرست امیر نوح بن نصر برای تصدی امر وزارت و سپردن آن به فقیهی به دور دنیای سیاست که اطلاع چندانی از وظایف این پست نداشت؛ باعث خرابی کار و اوضاع مملکت شد و در همان سال های نخست حکومت وی، شورش و شنان دادن قدرت سپاهیان را در مقابل حاکم سامانی به همراه داشت. ایم مسئله فراتز از کشته شدن یک وزیر به دست امیر سامانی می باشد؛ چرا که در این مسئله نقش سپاهیان و ترس از شورش آن ها غیر قابل انکار می باشد و این امر گام اساسی و بسیار مهمی در جهت تضعیف حکومت سامانی و قدرت این خاندان در سال های آینده داشت.
ب) تعامل احمد بن حمویه با حکومت سامانی:
احمد بن حمویه یکی از سرداران بزرگ نامی در زمان نصر بن احمد بود که در اوایل کار نوح بن نصر با وی به مشکل برخورد. ظاهرا سببش آن بوده كه ابونصر بن احمد پسر بزرگترش، امير اسماعيل را به عنوان وليعهد خویش انتخاب کرده بود. به همین خاطر وی مسولیت جانشین را بر عهده احمد بن حمویه قرار داده بود. پسر دیگر امیر نصر، نوح نام داشت که ظاهرا در آن زمان از طرف احمد نسبت به امير نوح استخفافى صورت گرفته بود و هم چنین در زمان پادشاهب نصر، اسماعیل فوت می کند. بنابراين چون سلطنت بر امير نوح قرار می گیرد؛ احمد بن حمویه به دلیل ترس از حاکم جدید سامانی از آب آمويه گذشت و به جانب آمل حرکت نمود. امير نوح بعد از اطلاع از این موضوع، امان نامه اى برای او نوشت و وی را از آمل فراخواند. چون احمد به بخارا بازگشت؛ امير نوح در مقام مرحمت و عاطفت او درآمد و سمرقند را به او داد.(تتوى، و آصف خان قزوينى، 1382، ج3: 1811) تا این جای قضیه ظاهرا همه چیز بر وفق مراد هر دو طرف به سرانجام می رسد؛ اما قضیه به این جا ختم نمی شود. وجود کدورت میان دو فرد قدرتمتد حکومت نوید یک تسویه حساب اساسی را می نمود. به طوری که بالاخره باید خیال حاکم سامانی – نوح – از وجود احمد راحت شود و یا اینکه سردار سامانی جایگاهی مستحکم برای خود در حکومت ایجاد کند و تواند در مقابل امیر ایستادگی و در صورت لازم مقابله نماید.
در این میان امیر نوح سپهسالار خویش - ابو على چغانى - را از کار برکنار کرد.(پيرنيا و اقبال آشتيانى، 1380: 233) این مسئله شورش سپاهیان را به همراه داشت؛ به طوری که لشگریان مقیم شهر ری دست شورش زدند و در این میان حاکم جلیل احمد بن حمویه را مقصر این قضیه دانست.(گردیزی، 1363: 1-340) در این جا به توطئه وزیر بر ضد یک سپهسالار جنگ مواجه می شویم. دخالت حاکم جلیل در قتل وی، دست لشگریان را برای شورش و هم چنین اعتراض وضع موجود واداشت. به طوری این مسئله نیز ضربه بزرکی برای نوح بن نصر به حساب می آمد.
ج) متنبی:
در زمان نوح بن نصر، شخصی به نام متنبی ادعای پیامبری نمود و دردسرهای فراوانی را برای حکومت سامانی ایجاد کرد. ابن اثیر در این زمینه می نویسد: ««متنبی بيرون آمده بود از ناحيت چغانيان، از ولايت با سند و روى به در آهنين نام او مهدى و پيغمبرى دعوى كرد، اندر سنه اثنين و عشرين و ثلثمائه دعوت آشكارا كرد، و بسيار كس قصد او كردند و بدو بگرويدند. و اين مهدى شمشيرى حمايل داشتى، و با هر كس كه او را خلاف كردى، با آن حرب كردى، و مردى محتال بود، و نيرنجهاى بسيار دانست از هر گونه، چنانكه دست اندر حوض پر آب كرد و از آنجا مشت او پر دينار شدى. و از خوان او قومى انبوه بخوردندى هيچ نقصان نكردى، و از آب جام او قومى سيراب شدندى، و آن جام تهى نشدى. و قومى كه خاصه او بودند، هر روزى هر يكى از ايشان يكى خور ما خوردى، و او را آن كفايت بودى. و چون اين خبر بنواحى بگسترد، بس كس از عامه جهال قصد او كردند. پس نامه رسيد سوى ابو على چغانى از بخارا، كه كار آن متنبى را تدارك كن! و ابو على مر، با طلحه؟»» بنابراین ابوعلی لشگری را به سوی متنبی فرستاد و آن ها توانستند وی را شکست دهند و سر او را به بخارا فرستادند.(گردیزی، 1363: 347) این موضوع پیش از ایجاد اختلاف مابین نوح بن نصر و ابو علی ایجاد شده بود. به همین دلیل سردار سامانی در راستای ارتقای قدرت حکومت سامانی و تثبیت قدرت به سرکوبی و اجرای دستورات حاکم سامانی پرداخت.
د) تقابل ابوعلی چغانی با نوح بن نصر:
نرشخی در مورد پیشینه ابوعلى چغانى می نویسد که وى فرزند ابوبكر محمد بن مظفربن محتاج چغانى از امراى بزرگ دولت سامانى می باشد كه مدتى را در سمت اميری خراسان گذرانده بود ظاهرا زمانی که ابوبكر محمد در سال 317 ه.ق به شدت مریض شده بود؛ امیر نصر بن احمد، ابوعلی فرزند وی را از خراسان فراخواند و او را به جای پدر گماشت.(نرشخی، 1363: 329) بر این اساس خاندان چغانی از قدیم در منطقه خراسان و در دستگاه سامانیان اهمیت فراوانی داشتند و مراحل ترقی را پشت سر گذاشته بودند.
ابوعلی چغانی هم چنان در دوره نوح بن نصر بر مسند قدرت خویش باقی ماند و متصرفات زیادی را به نام حاکم سامانی به سرانجام رساند. اما نوح بن نصر در اوایل حکومتش، ابوعلى احمد چغانى سپهسالار اردو و حكمران خراسان را به علّت شكايت مردم از سوء سيرت او و کاردارانش از اين مقام معزول نمود و جاى او را به ابراهيم بن سيمجور واگذار کرد.(قدیانی، 1387، ج1: 63) در این حین ابوعلى به تازگى، شهر ری را به نام نوح بن نصر از حسن بن بويه گرفته بود. به همین دلیل سردار بزرگ سامانی از اين رفتار خشمگین شد و رى، همدان و بلاد جبل را که به توسّط برادرش تصرف شده بود را تحت امر خود آورد و مدّعى امیر سامانی شد.(پيرنيا و اقبال آشتيانى، 1380: 232) هم چنین او از طرفى پنهانى عدّهاى از لشكريان نوح را با خود يار نمود و از طرفى ديگر ابراهيم بن احمد بن اسماعيل سامانى عمّوی نوح را كه در موصل به سر می برد را به اصرار سپاهيانش به همدان دعوت کرد و با او به قصد خراسان حركت نمود.(نرشخی، 1363: 330)
در اين اثنا لشكريان نوح كه از نرسيدن وظيفه و بىكفايتى حاكم جليل شاكى بودند؛ نوح را به عزل و قتل آن وزير در ماه جمادى الاولى سال 335 ه.ق واداشتند و سرداران نوح يعنى ابراهيم بن سيمجور و منصور بن قراتكين هم در خراسان تسليم ابوعلى چغانى شدند. ابوعلى، منصور را به علّت اكراهى كه از او دیده بود؛ در زندان انداخت؛ ليكن ابراهيم سيمجورى را با خود متّحد ساخت و به يارى او از نيشابور به سوی مرو برای مقابله با امیر نوح حرکت کرد. در آن سوی میدان امير نوح نیز از مرو به بخارا و از آن جا به سمرقند گريخت و با ورود ابوعلی به شهر بخارا، در آن زمان وی رسما ابراهيم سامانى عمّ امير نوح را به امارت نشاند. اما این اتحاد و دولت جدید زیاد طول نكشيد و بين ابوعلى چغانى و ابراهيم سامانى به هم خورد و ابراهيم در صدد دستگيرى ابوعلى برآمد. به همن دلیل امير چغانى از ترس راه تركستان و چغانيان را در پيش گرفت و منصور بن قراتكين را كه همچنان در حبس داشت رها نمود و منصور بلافاصله به سمرقند پيش امیر نوح فرار کرد. ابراهيم عموی نوح پس از رفتن ابوعلى، خود را از امارت خلع نمود و آن مقام را در عهده ابوجعفر محمّد برادر امير نوح قرار داد و خوذش را به عنوان سپهسالار وی معرفی کرد؛ اما چون اين دو تن ديدند كه امارت كار ايشان نيست هر دو به عذرخواهى به سمرقند نزد امير نوح رفتند و او را به بخارا برگرداندند. پس از این نوح به بخارا بازگشت و به يارى منصور ن قراتكين لشكريان عاصى را دوباره تحت امر خود آورد و برادر و عمّ را هم از راه ناجوانمردى كور نمود ؛ سپس زمام سپهسالارى اردو و حكومت خراسان را در كف منصوربن قراتكين قرار داد و منصور خراسان را بار ديگر مطيع امير نوح ساخت.(گردیزی، 1363: 2-341)
امير نوح پس از استقرار بر كرسى امارت به قصد دفع ابوعلى چغانى برآمد؛ ولى ابوعلى بر او پيشدستى كرد و از چغانيان به بلخ رفت و از آنجا راه بخارا را در پيش گرفت. امّا در نزديكى اين شهر در جمادى الاولى 336 ه.ق شكست سختی از سپاهیان امیر نوح بن نصر خورد و به چغانيان فرار کرد. پس از این نوح چغانيان را نيز تسخیر کرد و ابوعلى پس از شكستى ديگر به طخارستان منهزم شد و در آن حدود ياران و سپاهيانى جمع آورد و در ربيع الاوّل 337 ه.ق در حوالى چغانيان بر اتباع امير نوح تاخت و در معابر تنگ اين ولايات كوهستانى راه ها را بر ايشان بست و رابطه آنان را با بخارا قطع كرد. اما این توفیق نیز مدت زمان زیادی سول نکشید و عاقبت نوح و ابوعلى چغانی صلح کردند و قرار بر این شد كه پسر ابوعلى به عنوان گروگان در بخارا بماند و نوح نیز ابوعلى را عفو نماید. به این ترتیب ابوعلى از اين تاريخ تا سال 340 ه.ق هم چنان در چغانيان به سر برد.(پيرنيا و اقبال آشتيانى، 1380: 233) بر این اساس تا این تاریخ سردار معزول شده سامانی در شهر چغانیان بدون دخالت در امور سیاسی روزگار می گذراند؛ در حوالی سال 340 ه.ق باردیگر به دلیل اوضاع نابسامان حکومت سامانی و مرگ منصور بن قراتگین به سرداری سپاه انتخاب شد.(گردیزی، 1363: 348)
در این حین به دلیل برخوردهای سیاسی بین دو دولت سامانی و آل بویه بر سر حکومت زیاریان، به دستور نوح بن منصور، ابوعلی چغانی به حمایت از وشمگیر در جنگ (حوالی شهر ری و قلعه طبرک) مقابل رکن الدوله بویه پرداخت. اما سردار سامانی چند ماهی پس از چند ماه به دلایلی از جمله هلاکت چهارپايان و فرارسیدن زمستان و ستوه لشگریان، نتوانستند پايدارى و بردبارى كنند و ابو على ناگزير تن به صلح داد. این مسئله برای سردار سامانی بسیار گران تمام شد و وشمگیر که به هدفش نرسیده بود؛ در نامه ای به نوح بن منصور، وی را به سازش با رکن الدوله متهم نمود؛ و به همین خاطر حاکم سامانی از وی خشمگین شد.(ابن اثیر، 1371، ج 20: 223) پس از این واقعه، باردیگر رابطه دو طرف تیره شد و مقام وی به ابوسعید بکر بن مالک فرغانی رسید. تقاضای بخشش ابوعلی به جایی نرسید و وی به ناچار به رکن الدوله پناه برد. حاکم بویه ای از این فرصت استفاده نمود و از خلیفه مطیع الله برای وی فرمان حکومت خراسان را گرفت. پس از این ابوعلی با یاری رکن الدوله بر نیشابور 343 ه.ق تسلط یافت و به نام خلیفه خطبه خواند.(فروزانی، 1388: 3-102) پس از این واقعه مدت زمان زیادی نوح بن نصر زنده نماند و پیش از رسیدن ابوسعید بکر بن مالک فرغانی به خراسان درگذشت.
پينوشتها:
1- . کارشناس ارشد تاریخ ایران اسلامی.
منابع و مآخذ:1. ابن اثير، جزرى، 1371، تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران، ترجمه عباس خليلى و ابو القاسم حالت، تهران، مؤسسه مطبوعات علمى.
2. پيرنيا، حسن و عباس اقبال آشتيانى، 1380، تاريخ ايران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاريه، تهران، خيام.
3. تتوى، قاضى احمد و آصف خان قزوينى، 1382، تاريخ الفي، ج3، مصحح غلام رضا طباطبايى مجد، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى.
4. صفا، ذبيح الله، 1378، تاريخ ادبيات در ايران، تهران، انتشارات فردوس.
5. فروزانی، سید ابوالقاسم، 1388، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره سامانیان، تهران، انتشارات سمت.
6. قديانى، عباس، 1387، فرهنگ جامع تاريخ ايران، تهران، انتشارات آرون.
7. گرديزى، ابى سعيد عبد الحى بن الضحاك بن محمود، 1363، مصحح عبدالحى حبيبى، تهران، دنياى كتاب.
8. نرشخى، ابى بكر محمد بن جعفر، 1363، تاريخ بخارا، مصحح مدرس رضوى، تهران، توراوندی، مرتضى، 1382، تاريخ اجتماعى ايران، ج2، تهران، انتشارات نگاه.