در زمان امیر نصر بن احمد (301 – 331 ه.ق) - بخش دوم

بررسی وضعیت سیاسی حکومت سامانیان (3)

فتنه ابوبکر خباز یکی از وقایع دوران نصر بن احمد سامانی به حساب می آمد که در صورت موفقیت تبعات بسیار بدی را برای امیر سامانی به همراه می داشت. اما متاسفانه منابع به طور مفصل به این موضوع نپرداخته‌اند...
پنجشنبه، 4 خرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: Plato
موارد بیشتر برای شما
بررسی وضعیت سیاسی حکومت سامانیان (3)
بررسی وضعیت سیاسی حکومت سامانیان در زمان

نویسنده: پیمان باقری تلواژگانی (1)
منبع:راسخون
 
 

ه) فتنه ابوبکر خباز:
 
این شورش یکی از وقایع دوران نصر بن احمد سامانی به حساب می آمد که در صورت موفقیت تبعات بسیار بدی را برای امیر سامانی به همراه می داشت. اما متاسفانه منابع به طور مفصل به این موضوع نپرداخته اند. مهم تریم منبع در این مورد کتاب زین الاخبار می باشد. در حوالی سال 317 ه.ق نصر بن احمد برای تمشیت امور خراسان از بخارا به سوى نشابور حرکت کرد. اما وی پیش از ترک پایتخت، برادرانش را به گمان شورش و بلوایی در غیاب او به زندان انداخت. به همین صورت ابراهيم، يحيى و منصور در قهندز بخارا بازداشت شدند. در هنگامی وی از مرکز دور شده بود. برادرانش به همدستی طباخى به نام - ابو بكر بن عمى‏ الخباز دست به روش زدند. دلیل همراهی طباخ با آن ها به خاطر در رنج بردن نصر بن احمد بوده است. «« و هميشه گفتى كه: «امير سعيد را از من رنج بايد ديد،»» مردم همیشه از این سخن وی بر حماقت او می خندیدند. در این میان ابو بكر ميان برادران امیر سعيد و ميان  فضوليان بخارا و لشكر واسطه قرار گرفت. پس روزى حمله کردند و بيامدند و دربان قهندز را فرود گرفتند، و پسران احمد را، و هر چه محبوس اندر قهندز بود را تحت اختیار خود گرفتند. سپس بخارا را نی  تسخیر کردند. پس از این واقعه يحيى ابوبكر طباخ را مقام سرهنگى داد و به خويشتن نزديك كرد. خبر شورش به سرعت به نصر بن احمد رسید؛ وی از نيشاپور بازگشت و قصد بخارا نمود. يحيى به ناچار ابوبكر طباخ را با جمیع اصحاب او به سمت جيحون فرستاد، تا راه او را نگاه دارد و نگذارد كه به سمت بخارا حرکت کند. در لشگر شورشیان پسر حسين بن على المروزى نیز حضور داشت. چون به لب رود جيحون رسيدند. محمد بن عبيد اللّه البلعمى به پسر حسين نامه ای نوشت. پس از این واقعه پسر حسين، ابو بكر طباخ را گرفت و او را در بند نمود. به همین دلیل امير سعيد از رود گذاره كرد، و به بخارا وارد شد. پس از ورود نصر بن احمد دستور داد که ابوبكر را زير تازيانه بكشند، و سپس او را در تنور تافته انداخند و يك شب اندر تنور نگه داشتند و روز دیگر بر كشيدند؛ اما هيچ یک از اندام او نسوخته بود؛ به همین خاطر همه مردمان از آن متعجب شدند. پس از این واقعه برادران امير سعيد متفرق او شدند. يحيى به سمرقند رفت؛ سپس از آنجا به بلخ وارد شد، و از آنجا به نيشاپور رفت، و سرانجام از آنجا به بغداد شد، و در همان مکان فوت کرد.(گردیزی، 1363: 335) نرشخس در مورد این قیام و سرکوب آن می نویسد: «« در شورشى كه در غياب امير سعيد هنگام اقامتش در نيشابور در حدود سال 317 در بخارا روى داد، وى لياقت و كاردانى خويش را ظاهر ساخت.شورشيان كه سه تن از آنها از برادران امير نصر بودند شهر را متصرف شدند، و ظاهرا بر مملكت و امور آن تسلط يافتند، بلعمى شورشيان را به ضد يك ديگر بر انگيخت، بدين وسيله شورش را فرونشاند.»»(نرشخی، 1363: 348) بر این اساس شورش که توسط برادران نصر بن احمد صورت گرفته بود و مس توانست بنیان حکومت وی را از میان بردارد. با تدبیر ابوالفضل بلعمی به اتمام رسید و خیال وی از این قضیه رفع شد. توطئه  برادران نصر بر ضد وی نشان می دهد که نارضایتی زیادی در خاندان سامانی نسبت به حکومت دیگر اعضای آن خاندان وجود داشته است و هم چنین اگر تدبیر وزیر او در کار نبود؛ مشخص نبود که آیا خود نصر بن احمد می توانست چنین قیامی را که از پایتختش شروع شده بود و مرکز را در اختیار داشت؛ از میان برد.
2. روابط با علویان طبرستان:  
حکومت علویان طبرستان، دولتی شیعی مذهب بود که بدون اجزاه خلیفه و در راستای مخالفت با آن به دست حسن بن زید در سال 251 ه.ق در طبرستان تاسیس یافت. به همین دلیل از آغاز تا پایان این حکومت همیشه درگیری میان سامانیان و علویان برقرار بود. در این زمان حسن بن قاسم به عنوان رئیس این حکومت انتخاب شده بود. راوندی می نویسد که: ««حسن اطروش از سال 301 تا 305 ه. حكومت كرد. به احتمال قوى دولت علويان به مرور به يك امارت فئودالى مبدل شد و تا سال 316 ه. برپا بود، و آخرين فرد اين خاندان، حسن‏ بن‏ قاسم‏ ملقب به داعى صغير است. وى سالها با مدعيان خود از جمله نصر بن احمد سامانى دست و پنجه نرم كرد و سرانجام‏ در سال 316 ه.ق در نزديكى سارى به دست اتباع اسفار كشته شد.»»(راوندی، 1382، ج2: 221) بنابراین در این بخش به بررسی این روابط نصر بن احمد با این دو داعی می پردازیم.
الف. ناصرکبیر (حسن اطروش):
پیش از شروع بحث باید به پیش زمینه سیاسی درگیری ناصرکبیر با نصر بن احمد بپردازیم. بعد از قتل محمّد بن زيد و آمدن امير اسماعيل سامانى به طبرستان اين ولايت مستقيما تحت اداره کارگزاران سامانى درآمد و سادات علوى به ديلمان و گيلان پناه جستند. از سال  287 تا سال 301 ه.ق طبرستان مطيع سامانيان بود و حاكمى از بخارا براى اداره آن مأمور مي شد. امير اسماعيل پس از حركت از طبرستان اين ولايت را به ابو العبّاس عبد اللّه بن محمّد بن نوح سپرد و از آنجا عازم رى شد تا به دعوت خليفه محمّد بن هارون را دفع كند. به همین دلیل محمّد بن هارون در سال 288 ه.ق از دست امیر اسماعيل به ديلمان پناه برد؛ پس از چندى دوباره به تقاضای مردم رى عازم آن شهر شد و پس از كشتن حكمران ترك آن جا، شهر را از عمّال خليفه عبّاسى پس گرفت. خليفه به اسماعيل پيغام داد كه رى نيز جزء قلمروی حكومتى تو به حساب می آید و بايد منطقه را از وجود محمّد بن هارون مصفى سازى. اسماعيل برى شتافت امّا قبل از رسيدن او محمّد بن هارون به قزوين و از آنجا به زنجان و گيلان رفت اسماعيل رى را بلامنازع تصرّف كرده و به پسر عمّ ديگر خود ابوصالح منصور بن اسحق واگذاشت. محمّد بن هارون پس از پناهنده شدن به گيلان براى آن كه انتقام خود را از امير سامانى بگیرد به دعاة علوى گيلان توجّه نمود. در این موقع بزرگ حسن بن على معروف به ناصر كبير از فرزندان امام زين العابدين(هدايت، 1373: 73) كه سال ها در گيلان و ديلمان به دعوت مردم پرداخته و اكثر مردم آن نواحى را به دين اسلام آورده بود و خيالى جز كشيدن انتقام خون محمّد بن زيد در سر نداشت؛( گردیزی، 1363: 329) در سال 289 ه.ق به شهر آمل حمله برد؛ اما از سپاه سامانى شكست یافت و به ديلمان پناهنده شد. در این میان محمّد بن هارون دست بيعت به ناصر كبير داد و او را در پس گرفتن طبرستان و طرد عمّال سامانى از آن سامان تشویق کرد.(پیرنیا، اقبال آشتیانی، 1380: 121)
بر این اساس ناصر كبير و محمّد بن هارون و چند تن از بزرگان گيلان كه در بيعت ناصر بودند؛ به طبرستان حمله بردند و در زمستان 290 در نزديكى آمل پس از جنگ بسيار سختى كه چهل روز طول كشيد؛ سرانجام ابوالعباس والی سامانی طبرستان و متحدين او اسپهبد شهريار پسر فادوسبان و اسپهبد شروين پسر رستم بن قارن را شكست دادند و نزدیک به 7000 نفر از سپاهيان سامانى را كشتند. اما این پیروزی مدت زمان زیادی طول نکشید و ابوالعباس يكى از سران سپاهى خود را به رى فرستاد و او به نیرنگ بر محمّد بن هارون دست و او را به بخارا فرستاد و بدین ترتیب فتنه او دفع شد. پس از این ناصركبير به ديلمان بازگشت و بار ديگر طبرستان تحت حكم ابو العباس سامانى درآمد.(پیرنیا، اقبال آشتیانی، 1380: 122) بر این اساس اولین تلاش حسن اطروش برای کسب قدرت در طبرستان به شکست انجامید.
 از سال 301 تا سال 304 ه.ق حسن اطروش همم چنان در دیلمان به کار خویش ادامه داد و مهم ترین شخصیت این دوران حکومت علویان به حساب می آمد. اوضاع در این مدت به آرامی میان دو قدرت سپری شد تا اینکه در سال 304 ه.ق، ناصر كبير در آخر عمر از كار كناره گرفت و به تدريس و عبادت پرداخت و حسن بن قاسم داماد خويش را به جانشينى خویش انتخاب نمود.( اشپولر، 1373، ج1: 154) حسن بن قاسم ملقب به داعى صغير مشهور است و او نيز مانند حسن بن زيد و برادرش محمّد از سادات حسنى است؛ برخلاف ناصر كبير كه از سادات حسينى است.
در سال 308 ه.ق داعی صغیر، سردار خویش به نام ليلى‏ بن‏ نعمان‏ يكى از سالاران فرزند اطروش علوى و والی گرگان را به خراسان فرستاد. وی فرد دلير و متهور بود كه در كارهاى سخت و هول‏انگيز جان فشانى مى‏كرد. بر این اساس او به  سوى دامغان لشگر كشيد و اهالى شهر با او نبرد كردند و او بسيارى از آن ها را كشت و به گرگان بازگشت. پس از این واقعه اهالى دامغان براى حفظ جان خود به دور شهر ديوار و حصار كشيدند و قراتكين سردار سامانی به سوى گرگان لشكر كشيد. ده فرسنگی شهر گرگان، ليلى به جنگ با وی پرداخت و قراتكين شكست خورد. غلام وی كه تارس نام از ليلى امان خواست و به او پناه برد. وی حدود هزار سوار به همراه داشت. ليلى هم خواهر خود را به زنى به آن غلام داد. به سبب تسليم سپاهیان، لشگر لیلی  فزون گرديد و وی از نگهدارى آنان عاجز و ناتوان گرديد و نتوانست مخارج آنها را بپردازد. پس ناگزير با دستور و موافقت حسن بن قاسم داعى و تشويق ابوالقاسم بن حفص سوى نيشابور لشكر كشيد. قراتكين در آن شهر مستقر بود. ليلى در ماه ذى الحجه سنه 308 ه.ق به آن شهر رسيد و به نام داعى خطبه خواند. پس از این امر، امیر نصر سعيد براى سركوبى او – حمويه - را با سپاهی فراوان به سوی لیلی فرستاد و دو سپاه در طوس به جنگ پرداختند و جنگ تا مرو ادامه یافت. در این میان حمويه بن بن على، محمد بن عبد اللّه بلعمى، ابوجعفر صعلوك و خوارزم شاه و سيمجور دواتى پايدارى و دليرى كردند و به همین دلیل بعضى از اتباع ليلى منهزم شدند و خود ليلى تن به فرار داد. ليلى بر اثر اشتباه راهى را گرفت كه بن بست بود  و – بغرا – به او رسيد و او چون‏ نتوانست به فرار خود ادامه دهد؛ ناگزير از اسب پياده شد و در يكى از خانه‏ها پنهان گرديد. این خبر به حمويه رسید و او كسانى را فرستاد که پس از دستگیری سرش را بريدند. .»»(ابن اثیر، 1371، ج19: 8-167) بدین ترتیب نصر بن احمد در اولین برخورد با داعی صغیر به پیروزی بزرگی دست یافت و حسن بن قاسم را به درون مرزهای طبرستان راهی نمود. این نبرد از  تعیین موقعیت هر کدام یک از امیران سامانی و علوی بسیار مهم به حساب می آمد. نصر بن احمد بازهم به واسطه قدرت نظامی خویش تواسنت به مقتدرتین حاکم کناطق شرقی تبدیل شود و در سوی دیگر حسن بن قاسم با کشته شدن لیلی بن نعمان موقعیت ضعیفی را در میان علویان طبرستان به دست آورد و س از این اداره امور را با قدرت قبلی نتوانست ادامه دهد و تزلزلی در ارکان حکومتیش به وجود آمد.
پس از این شکست امیر نصر برای تثبیت قدرت خویش در منطقه الیاس بن الیسع سغدی را در پی حسن بن قاسم به طبرستان فرستاد. الیاس از وی خواست تا گرگان را تخلیه کند و بر اثر امتناع حسن، کار به جنگ کشیده شد که در این جنگ سردار سامانی کشته شد.(فروزانی، 1388: 82) شکست های سپاه سامانی از علویان نشان از قدرت بالای آن ها در منطقه داشت که دلیل اصلی نگرانی سامانیان بوده است.
پس از اطلاع نصر بن احمد از این حادثه، وی كه از دست‏اندازي های داعى و اصحاب او به گرگان و خراسان در وحشت افتاده بود. سردار ترك خود قراتگين‏ را با 30000 سپاهى به تاريخ 310 ه.ق به گرگان فرستاد و در اين لشكركشى باردیگر ابوالقاسم جعفر با دشمنان‏ داعى همدست شد و چندى بعد ابوالحسن احمد پدر زن داعى نیز به وی پيوست. اگرچه داعى ابوالحسين را مغلوب و با خود يار نمود؛ ليكن تاب مقاومت در برابر سپاهيان قراتكين و ابوالقاسم جعفر را نياورد و به پناه اسپهبد محمد بن شهريار پسر فادوسبان رفت. اما اسپهبد به ناجوانمردى او را گرفت و پيش والی ری از سوی خليفه عباسى فرستاد. این زمان زیاد به طول نکشید و داعى چندى بعد به دستيارى يكى از امراى گيلانى از زندان رها شد و به گيلان بازگشت و پس از گرداوری اتباع پراكنده خود، باردیگر آمل و سارى را گرفت و دو پسر ناصر كبير را در گرگان مغلوب كرد و بار ديگر از ايشان ابوالحسين احمد با داماد خود داعى صغير از در صفا و آشتى درآمد.(پیرنیا، اقبال آشتیانی، 1380: 123) نصر بن احمد سامانى اين نوبت براى دفع داعى سيمجور سردار معروف خود را به گرگان روانه كرد. سيمجور به علت تمايل به شيعيان اسماعيلى، ميل نداشت با شيعيان علوى هم به جنگ بپردازد. به همين وی حسن بن قاسم را به مصالحه خواند و از او درخواست نمود كه از سر گرگان درگذرد؛ ليكن داعى زيربار نرفت و جنگ بين دو طرف در  ه.ق310 در گرفت. داعى و پدرزنش ابوالحسين سپاهيان سامانى را منهزم كردند؛ اما به ناگاه لشگريان سامانی بازگشتند و سپاه داعى را درهم شكستند. پس از این واقعه داعى به آمل و ابوالحسين به گرگان گريخت. در اين فرار دوتن از رؤساى ديلم به نام های ماكان بن كاكى علىّ بن بويه همراه بود. بلافاصله داعى، ابوالحسين، ماكان و على بن بويه به سرعت تهيّه سپاه کردند و  در ذى الحجّه 310 ه.ق سپاهيان سيمجور را از گرگان بيرون كردند و مجدّدا آن ناحيه را به تصرّف خود درآوردند و داعى ابوالحسين را به حكومت گرگان منصوب کرد.(پیرنیا، اقبال آشتیانی، 1380: 123؛ گردیزی، 1363: 334) تا این زمان نصر بن احمد به طور کلی نوانست بود که بر علویان و حسن بن قاسم را مغلوب نماید. به همین دلیل امیر سامانی به طور جدی درصدد سرکوبی کامل آن ها بود.
یک سال بعد ابوالحسين با برادر خود ابو القاسم و ماكان بن كاكى و هم چنین اسفار بن شيرويه بر ضد داعی توطئه كردند؛ اما وی پنهانى گريخت و متحدين بر طبرستان دست يافتند.(صفا، 1378، ج1: 210) اما طولى نكشيد كه ابوالحسين در رجب 311 ه.ق مرد و ابوالقاسم در طبرستان استقلال یافت. پس از فوت ابوالقاسم ماكان و پسر عمّ او حسن بن فيروزان از رؤساى ديگر ديلم با پسرش بيعت كردند ليكن بزودى بين اين پسر و ماكان نزاع درگرفت و ماكان منهزم و متوارى شد. نصر بن احمد سامانى اين بار در سال 314 ه.ق خودش به طبرستان آمد تا شرّ داعى صغير را بكلّى دفع نماید. ليكن عمّال داعى چنان راهها را بر او گرفتند و جاده‏ها و پل ها را خراب كردند كه امير نصر محصور ماند و خلاص نيافت مگر با دادن 30000 دينار بداعى و با قبول اين خفت از آنجا راه رى را پيش گرفت.(فروزانی، 1388: 83) ماكان بار ديگر اسفار را در سال 315 ه.ق مغلوب كرد.(مرعشی، 1345: 69) چون حسن بن قاسم از او متوحّش شده به گيلان پناه برد. ماكان به اصرار تمام داعى را برگرداند و به يارى يكديگر، آن شهر را از دست محمّد بن صعلوك گرفتند. اما در موقع غيبت داعى و ماكان، اسفار از خراسان با لشكريان سامانى به گرگان آمد و آن جا را در 315 ه.ق تصرّف كرد و سپس سردارى از سران ديلم را كه مردآويج بن زيار نام داشت؛ پيش خود خواند. دو امير به يارى همدگیر طبرستان را به تصرف درآوردند.در این حین داعى برخلاف رأى ماكان از رى به آمل شتافت تا اسفار را مغلوب و منهزم نمايد؛ ليكن در جنگ شكست يافت و بدست اتباع اسفار در نزديكى سارى در 316 كشته شد.(پیرنیا، اقبال آشتیانی، 1380: 124) بدنی ترتیب می بینیم که علویان طبرستان بر اثر جنگ های پی در پی مرکزیت خود را از دست دادند و با ایجاد اختلاف در بین سرداران دیلمی در حمایت داعی و هم چنین نفوذ دولت سامانی در منطقه، حکومت علویان طبرستان با کشته شدن داعی آن در سال 316 ه.ق به پایان رسید. این مسئله قدرت سامانیان را در منطقه بسیار افزایش داد و باعث شد تا طبرستان و گرگتن نیز به تصرف آن ها در آید.
3. روابط با آل زیار:
با قدرت گیری مردآویج در مناطق مرکزی ایران و  هم چنین در دیلم، تنش میان دو حکومت سامانی و آل زیار تازه تاسیس به وجود آمد.( اعتماد السلطنه، 1367، ج1: 241)  در واقع پس از قتل اسفار و طرد ماكان، مردآويج طبرستان، گرگان و دامغان را به دست آورد و متصرفاتش در سال 319 ه.ق با ممالك سامانى‏ مجاور گرديد و سران ديلمى به مردآويج پیوستند.(پیرنیا، اقبال آشتیانی، 1380: 128) پس از جدایی ماکان از مردآویج، وی برای به دست آوردن گرگان از نصر بن احمد تقاضای کمک نمود که کاری خاصی را از پیش نبرد.( قدیانی، ج2: 841) کمی بعد گرگان تحت اختیار حکومت سامانی درآمد و مردآویج برای بازپس گیری آن تلاش فراوانی نمود. این درگیری سرانجام با وساطت ابوالفضل بلعم وزیر نصر با واگذاری گرگان به سامانیان و پرداخت سالانه پول به صلح ختم شد.(فروزانی، 1388: 85) به این صورت در اواخر کار مردآویج رابطه دو دولت با یکدیگر به صلح ختم شد و جنگی صورت نگرفت. اما این روند خیلی به طول نکشید و با حضور وشمگیر در راس قدرت آل زیار، تضادها بازهم به وجود آمد.
در واقع امير نصر به خيال گرفتن گرگان، طبرستان و رى بود. در این موقع بر اثر قتل ماكان  به دست امیر نصر و رسیدن خبر آن به سارى، حسن بن فيروزان به اين بهانه كه وشمگير عمدا ماكان را در جنگ رى به كشتن داده؛ بر امير زيارى شوريد. امّا مغلوب شد و به پناه ابوعلى چغانى به عراق رفت و وی را به گرفتن طبرستان تحريك نمود. ابوعلى نیز به محاصره سارى پرداخت؛ امّا بعلت سختى زمستان و مقاومت‏ وشمگير نتوانست آن جا را فتح کند. عاقبت وشمگير امان خواست و حاضر شد كه از اين تاريخ به نام امير نصر سامانى خطبه بخواند؛ هم چنین سالار پسر وشمگير را نیز به عنوان گروگان به بخارا فرستاده شد.(پیرنیا، اقبال آشتیانی، 1380: 137)
 
 
منابع و ماخذ:
  1. ابن اثیر، جزرى، 1371، تاريخ كامل بزرگ اسلام و ايران، ترجمه عباس خليلى، ابو القاسم حالت‏، تهران، مؤسسه مطبوعات علمى‏.
  2. اشپولر، برتولد، 1373، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى‏، ترجمه جواد فلاطورى و مريم مير احمدى‏، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى‏.
  3. اعتماد السلطنه‏، محمد حسن خان، 1367، تاريخ منتظم ناصرى‏، مصحح محمد اسماعيل رضوانى‏، تهران، دنياى كتاب‏.
  4. پيرنيا، حسن و عباس اقبال آشتيانى‏، 1380، تاريخ ايران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاريه،‏ تهران، ‏خيام‏.
  5. صفا، ذبيح الله، 1378، تاريخ ادبيات در ايران‏، تهران‏، انتشارات فردوس‏.
  6. فروزانی، سید ابوالقاسم، 1388، تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره سامانیان، تهران، انتشارات سمت.
  7. ، عباس، 1387، فرهنگ جامع تاريخ ايران‏، تهران‏، انتشارات آرون‏.
  8. گرديزى، ابى سعيد عبد الحى بن الضحاك بن محمود، 1363، مصحح عبدالحى حبيبى‏، تهران‏، دنياى كتاب‏.
  9. مرعشى‏، سيد ظهير الدين بن سيد نصير الدين، 1345، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران‏، مصحح محمد حسين تسبيحى، تهران‏، مؤسسه مطبوعاتى شرق‏.
  10. نرشخى، ‏ ابى بكر محمد بن جعفر، 1363، تاريخ بخارا، مصحح مدرس رضوى، تهران، ‏ توراوندی، مرتضى، 1382، تاريخ اجتماعى ايران‏، ج2، تهران‏، انتشارات نگاه‏.
  11. هدايت‏، رضا قلى خان، 1373، فهرس التواريخ‏، مصحح عبد الحسين نوايى و مير هاشم محدث‏، تهران، پژوهشگاه علوم انسانى ومطالعات فرهنگى‏.
 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط