فکرتان را عوض کنيد ( قسمت اول )

شما انسان کاملاً خوبي هستيد.شما شايسته يک زندگي عالي هستيد، يک زندگي پر از موفقيت، خوشبختي، لذت و هيجان. شما حق داريد که روابطي خوشايند داشته باشيد، از سلامتي عالي بهره مند باشيد، کار ارزشمندي بکنيد و به استقلال مالي برسيد. اينها حق مادرزادي شما هستند. اينها مقصود و منظور زندگي شما هستند.
دوشنبه، 10 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
 فکرتان  را  عوض  کنيد  ( قسمت  اول )
فکرتان را عوض کنيد (قسمت اول)
فکرتان را عوض کنيد (قسمت اول)

نويسنده: ترسي برايان


چيزي در اين کره خاکي وجود ندارد که نتوانيد آن را به دست آوريد. کافي است در ذهن خود اين حقيقت را بپذيرد که مي توانيد به آن دست يابيد.
رابرت کولير

حقيقت درباره شما

شما انسان کاملاً خوبي هستيد.شما شايسته يک زندگي عالي هستيد، يک زندگي پر از موفقيت، خوشبختي، لذت و هيجان. شما حق داريد که روابطي خوشايند داشته باشيد، از سلامتي عالي بهره مند باشيد، کار ارزشمندي بکنيد و به استقلال مالي برسيد. اينها حق مادرزادي شما هستند. اينها مقصود و منظور زندگي شما هستند.
شما براي موفقيت مهندسي و طراحي شده ايد تا از سطح بالاي عزت نفس، احترام به خود و غرور و سربلندي مشخصي برخوردار باشيد. شما فوق العاده هستيد.هرگز کسي مانند شما در تمام تاريخ بشري وجود نداشته است. شما از استعدادهاي دست نخورده و توانمنديهاي بالقوه عالي برخورداريد که اگر به درستي از آنها استفاده کنيد، مي توانيد به آنچه در زندگي مي خواهيد دست پيدا کنيد.
شما در بهترين مقطع تاريخ زندگي بشري به سر مي بريد. پيرامون شما پر از
فرصتهاي سرشاري است که مي توانيد با استفاده از آنها به رؤياهايتان تحقق بخشيد. تنها محدوديتي که براي شما وجود دارد آن محدوديتي است که خود شما در ذهنتان مي کاريد. آينده شما نامحدود است.

جدي شويد و آستينها را بالا بزنيد!

به سه پاراگراف فوق چگونه واکنش نشان داديد؟ به احتمال زياد واکنش شما از دو نوع بود.نخست، از اين مطالب خوشتان آمد و صميمانه آرزو کرديدکه اينها درباره شما صدق بکنند. اما اين احتمال هم وجود دارد که با بدبيني و ناباوري نگاه کرديد. با آنکه عميقاً مي خواهيد زندگي سالم، شاد و هدفمند داشته باشيد، وقتي اين کلمات را مي خوانديد، بلافاصله مردد شديد و به اين فکر افتاديد که چگونه ممکن است نتوانيد به اينها دست پيدا کنيد. توصيه من اين است که به ما بپيونديد!
من هم چندين سال قبل دقيقاً چنين احساسي داشتم. با آنکه مي خواستم در زندگي به موفقيتهاي بزرگ برسم، از مهارت و آموزش کافي بهره اي نداشتم. بي کار بودم. نمي دانستم براي بهتر کردن زندگي ام چه مي توانم بکنم. احساس مي کردم ميان ايده هاي بزرگ و منابع و فرصتهاي مناسب محدود گير کرده ام. بعد به سلسله اصول حيرت انگيزي دست يافتم که براي اسباب موفقيت شدند و زندگي ام را براي هميشه تغيير دادند.

اصل بزرگ

شايد مهم ترين اصل ذهني و معنوي که تاکنون کشف شده اين است که به هر چه در اغلب اوقات فکر کنيد، به آن دست پيدا مي کنيد. دنياي بيرون منعکس کننده دنياي درون شماست. آنچه در بيرون شما مي گذرد، بازتاب حوادث و شرايطي است که در درون شما وجود دارد. و مي توانيد با نگاه کردن به دنياي بيرون اشخاص بگوييد که در درون آنها چه مي گذرد.

افکار تعيين کننده هستند

ذهن شما بسيار قدرتمند است. انديشه هاي شما تمام اتفاقاتي را که برايتان رخ مي دهند، کنترل مي کنند. مي توانند سرعت ضربان قلب شما را افزايش يا کاهش بدهند، مي توانند دستگاه گوارش شما را بهتر يا بدتر کنند، مي توانند ترکيبات شيميايي خون شما را تغيير بدهند، مي توانند به شما کمک کنند که خواب آرامي داشته باشيد و يا شب را بيداري بکشيد.
انديشه هاي شما مي توانند از شما انساني شاد يا غمگين بسازند و گاه اين در يک لحظه اتفاق مي افتد. مي توانند شما را هشيار و گوش به زنگ کنند، مي توانند حواستان را پرت کنند و از شما يک افسرده بسازند. مي توانند شما را به شهرت و محبوبيت يا به گمنامي برسانند. افکار شما مي توانند از شما شخصي قدرتمند يا بي قدرت بسازند، مي توانند شما را در رديف پيروزمندان، قهرمانان يا بزدلها قرار بدهند.
در زندگي مادي، افکار مي توانند از شما يک موفق يا يک شکست خورده بسازند. افکار و انديشه هاي شما تمام زندگي تان را شکل مي دهند. و در اين ميان خبر خوش اين است که تنها شما مي توانيد افکارتان را کنترل کنيد.

انديشه ها، احساسات و اميال

شما مجموعه اي پيچيده از انديشه، احساس، نگرش، اميال، تصاوير ذهني، هراسها، اميدها، ترديدها، نقطه نظرها و آرزوها هستيد که هر کدام از اينها مرتب تغيير مي کند. هر يک از اين جنبه هاي شخصيت بر يکديگر اثر مي گذارند که معمولاً اين تأثيرگذاري غير قابل پيش بيني است. تمام زندگي شما نتيجه ارتباط متقابل اين عوامل مي باشد.
انديشه، تصاوير ذهني توليد مي کند و همراه با آنها احساسات و عواطفي را سبب مي گردد.اين تصاوير و احساسات نگرشها و اقدامات مختلف را در شما سبب مي گردند. اقدامات شما عواقب و نتايجي به همراه دارند که اتفاقاتي را که برايتان رخ مي دهند، مشخص مي سازند.
اگر به موفقيت و اعتماد و اطمينان فکر کنيد، به احساسي از صلاحيت و توانمندي مي رسيد، و عملکرد و نتيجه کارتان بهتر مي شود. اگر به اشتباه کردن و خجالت کشيدن فکر کنيد، نتيجه کارتان ضعيف خواهد شد.
تصاوير ذهني ناشي از تصورات شما و يا تصاوير ناشي از نفوذهاي بيروني توليد نقطه نظر، احساسات و نگرشهايي مرتبط با آنها مي کند. فکر کردن به يک شخص يا يک موقعيت مي تواند سبب شود که بلافاصله شاد و يا غمگين، به وجد آمده يا عصباني، دوست داشتني يا تنها شويد.

نگرشها، اعمال و احساسات

نگرشهاي شما، مثبت يا منفي، سازنده يا مخرب، تصاوير ذهني، احساسات و اقداماتي را سبب مي شوند که روي زندگي و روابطتان تأثير مي گذارند. نگرشهاي شما هم به سهم خود مبتني بر تجربيات قبلي و باورهاي شما درباره شکل و شمايل امور هستند.
اعمال شما، احساسات و نگرشهايي مرتبط را سبب مي گردد. با رعايت قانون
برگشت پذيري، احساس شما منطبق با اقدام شما مي شود.با رفتاري که گويي حاکي از رضايت، خوشبختي، مثبت بودن و اعتماد و اطمينان است، به زودي در درون خود به چنين احساساتي دست پيدا مي کنيد.
جنبه هاي بيروني زندگي شما خنثي هستند. تنها معني اي که براي آن در نظر مي گيريد نگرشها، نقطه نظرها، احساسات و واکنشهاي شما را به آنها مشخص مي سازد.اگر طرز فکرتان را درباره هر بخشي از زندگي خود تغيير بدهيد، احساس و رفتارتان را در آن زمينه تغيير مي دهيد. و از آنجايي که تنها شما مي توانيد درباره فکر کردنتان تصميم بگيريد، از اين توانمندي برخورداريد که کنترل کامل زندگي خود را به دست بگيريد.

باورهاي خود را مورد سؤال قرار بدهيد

قانون باور مي گويد:هر چه را با ايمان راسخ باور داشته باشيد، تبديل به واقعيت مي گردد. رفتار شما هميشه مبتني و سازگار با عميق ترين باورهاي شماست، خواه اين باورها حقيقي و يا کاذب باشند، از سوي ديگر، همه باورها آموختني هستند. زماني وجود داشته که اين باورها را نداشته ايد.
باورهاي شما تا حدود زياد حقيقت شما را مشخص مي سازند. شما آنچه مي بينيد باور نمي کنيد، بلکه آنچه را از قبل باور کرده ايد مي بينيد. مي توانيد باورهايي داشته باشيد که شما را خشنود و خوش بين کند. اما اين امکان هم وجود دارد که درباره خود و توانمندي هايتان باورهاي منفي داشته باشيد. اينها مانع از آن مي شوند که به آنچه در زندگي مي خواهيد دست پيدا کنيد.
مضرترين باورهايي که مي توانيد داشته باشيد باورهاي خود محدود کننده هستند. اينها باورهايي هستند که درباره خود و توانمنديهاي خود داريد و مانع از حرکت شما به سمت جلو مي شوند. اغلب اين باورها درست نيستند. اغلب آنهاباورهايي هستند که بدون سؤال آنها را پذيرفته ايد. اغلب اين باورها را در دوران کودکي آموخته ايد. حتي اگر صد در صد واقعيت نداشته باشند، اگر احساس کنيد
که در زمينه هايي مانند سلامتي و خوشبختي و يا کسب درآمد با محدوديت رو به رو هستيد، اين امر به حقيقت مي پيوندد و شما به راستي در اين زمينه ها با مشکل رو به رو مي گرديد.همان طور که ريچارد باخ در کتاب توهمات مي نويسد:«روي محدوديتهايتان پافشاري کنيد تا به راستي با محدوديت رو به رو گرديد.»

شما مغناطيس زنده هستيد

قانون جذابيت مي گويد شما «مغناطيس زنده»هستيد. شما بدون استثنا اشخاص، نقطه نظرها، فرصتها و شرايطي را که با افکار غالبتان هماهنگي داشته باشد، به زندگي خود جلب مي کنيد.
وقتي مثبت، خوش بين، مهرانگيز و موفق فکر مي کنيد، يک حوزه مغناطيسي ايجاد مي کنيد که مانند يک مغناطيس که آهن را به سمت خود مي کشد، آنچه را که درباره اش فکر مي کنيد، نصيب خود مي سازيد.مجبور نيستيد به اين فکر کنيد آنچه به سود شماست از کجا حاصل مي شود. اگر دقيقاً به آنچه مي خواهيد بينديشيد و به آنچه نمي خواهيد نينديشيد، آنچه را که براي دستيابي به هدفهايتان به آن احتياج داريد، به خود جلب مي کنيد. فکرتان را عوض کنيد تا زندگي تان تغيير کند.

تنها معيار حقيقي

برتراند راسل، فيلسوف انگليسي، زماني گفت:«بهترين اثبات اين که کاري را بتوان انجام داد اين است که ديگران قبلاً آن را انجام داده اند.»
بنابراين تنها سؤالي را که بايد درباره هر ايده اي بپرسيد، اين است: «آيا مؤثر واقع مي شود؟» آيا نتايج مورد علاقه شما را توليد مي کند؟ ميلتون فريدمن، اقتصاد دان برنده جايزه نوبل، مي گويد:«تنها معيار يک نظريه يا نقطه نظر توانايي شماست که براساس آن درباره آينده پيش بيني دقيق بکنيد.»
خبر خوش اين است که نقطه نظرها و اصولي را که قرار است بياموزيد، در
زندگي و تجربه هاي ميليونها انسان به اثبات رسيده اند. اينها به خودي خود خنثي هستند.طبيعت لطف بخصوصي به کسي نمي کند. طبيعت با همه به يک شکل رفتار مي کند. هر بذري را که در زمين بکاريد، طبيعت آن را مي روياند. هر بذر انديشه اي را که در ذهن خود بکاريد، طبيعت آن را هم مي روياند. همه چيز بستگي به شما دارد.

انديشه هاي خود را انتخاب کنيد

انسانهاي موفق کساني هستند که در مقايسه با غير موفقها با کارآيي بيشتري مي انديشند.آنها با زندگي، روابط، هدفها و مسائلشان به شکلي متفاوت از ديگران کنار مي آيند. بذرهاي بهتري مي کارند و در نتيجه زندگي بهتري برداشت مي کنند. اگر بياموزيد که مانند ساير موفقها، شادابها و سالمها فکر کنيد، به زودي از زندگي مشابه زندگي آنها برخوردار مي شويد. وقتي فکرتان را عوض کنيد، زندگي تان تغيير مي کند.
طبيعت با کسي سر شوخي ندارد. هميشه واقع گراست. هميشه جدي است. هميشه حق با اوست و حرف درست مي زند. خطاها و لغزشها هميشه از آن انسانهاست. انسانهايي که مي توانند قدرشناس او باشند در پس زمينه قرار مي گيرند. طبيعت هميشه اسرارش را براي نابها، خالصها و راستينها فاش مي کند.
-يوهان ولفگانگ فون گوته
در روانشناسي قانوني وجود دارد که مي گويد اگر تصويري از آنچه را مي خواهيد و مايليد که او بشويد به مدت کافي در ذهن خود مجسم کنيد، به زودي دقيقاً همان او که فکر مي کرديد، مي شويد.
-ويليام جيمز
روزي روزگاري زني بود که حدوداً 30 سال از سنش مي گذشت. ازدواج کرده بود و داراي دو فرزند بود. مانند بسياري از مردم، او هم در خانه اي بزرگ شده بود که پيوسته مورد انتقاد قرار مي گرفت و والدينش با او رفتار منصفانه اي نداشتند. در نتيجه او احساسي عميق از حقارت و عزت نفس ضعيف داشت. منفي و هراسان بود. اعتماد به نفس نداشت. خجالتي بود و خود را زني ارزشمند به حساب نمي آورد. فکر مي کرد از استعداد خوبي برخوردار نيست.
يکي از روزها، در حالي که به سمت فروشگاه رانندگي مي کرد، اتومبيل ديگري از چراغ قرمز عبور و با اتومبيل او تصادف کرد. وقتي به هوش آمد، خود را در بيمارستان يافت. حافظه اش را از دست داده بود. مي توانست حرف بزند، اما گذشته اش را به خاطر نمي آورد.
ابتدا، پزشکان گمان مي کردند که اين يک نارحتي موقتي است، اما هفته ها گذشت و حافظه او به جاي اول خود باز نگشت. شوهر و فرزندانش همه روزه به عيادتش مي آمدند، اما او آنها را نمي شناخت. مورد استثنايي بود. بسياري از
پزشکان و متخصصان به ديدنش مي آمدند تا او را آزمايش کنند و از شرايطش بپرسند.

شروع دوباره

سرانجام، در حالي که حافظه اش را به کلي از دست داده بود، به خانه رفت. او براي اينکه بداند چه اتفاقي برايش افتاده شروع به خواندن کتابهاي پزشکي کرد و بخصوص به موضوع بي هوشي و ازدست رفتن حافظه توجه دقيق کرد. در اين زمينه با متخصصان ملاقات و گفتگو کرد و سرانجام درباره شرايط خود مقاله اي نوشت.کمي بعد، از او دعوت کردند تا در يک همايش پزشکي درباره مقاله اش حرف بزند، و به سؤالات درباره بي هوشي جواب بدهد و اطلاعاتش درباره عملکرد اعصاب را با ديگران در ميان بگذارد.
در اين جريان، اتفاق حيرت انگيزي افتاد. او به يک شخص کاملاً جديد تبديل شد. توجهاتي که در بيمارستان و بيرون از بيمارستان به او شد سبب گرديد که او خودش را زني ارزشمند و مورد مهر و محبت خانواده اش ارزيابي کند. توجه متخصصان پزشکي به او بر عزت نفس و احترام به خود او اضافه کرد. او تبديل به زني مثبت، مطمئن، معاشرتي، دقيق و آگاه شد. به طوري که اغلب او را براي شرکت در همايشهاي پزشکي دعوت مي کردند.
تمام حافظه منفي مربوط به دوران کودکي او از ميان رفت. احساس حقارتش تمام شد. او به شخص جديدي تبديل شد. او فکرش را عوض کرد تا زندگي اش تغيير کند.

لوح سفيد

ديويد هيوم، فيلسوف اسکاتلندي، اولين کسي بود که به موضوع لوح سفيد و نانوشته اشاره کرد. اين نظريه مي گويد که هر کس بدون انديشه يا ايده قبلي به دنيا مي آيد و آنچه را که فکر و احساس مي کند، از دوران کودکي به بعد آن را
مي آموزد. به اين مي ماند که کودک ذهن نانوشته دارد و بعد هر کس که از کنارش مي گذرد و يا هر حادثه و تجربه اي که اتفاق مي افتد، اثري بر اين لوح باقي مي گذارد. بالغ مجموعه تمامي آن چيزهايي است که او در جريان رشد مي آموزد، احساس و تجربه مي کند. کاري که بالغ در مراحل بعدي زندگي خود مي کند ناشي از شرطيهاي اوليه است. ارسطو مي گويد:«آنچه در ذهن کاشته شود، ابراز مي گردد.»
شايد مهم ترين پيشرفت در زمينه توانمندي بالقوه تان در قرن بيستم کشف خودانگاره يا تصوير ذهني بود. همه از زمان تولد به بعد باورهايي درباره خود مي آموزند. خودانگاره شما برنامه جامع و اصلي کامپيوتر نيمه هشيار شما مي شود که آنچه مي انديشيد، احساس مي کنيد و انجام مي دهيد را مشخص مي سازد. بنابراين همه تغييرات در زندگي با تغيير در خودانگاره به دست مي آيد. نوزاد بدون خودانگاره متولد مي شود. هر نقطه نظر، عقيده، احساس و نگرشي که در دوران بلغ و بزرگسالي داريد، ناشي از ايده اي است که آن را در کودکي آموخته ايد. وقتي باور کنيد که چيزي حقيقت دارد، برايتان حقيقت پيدا مي کند.

تأثيرات اوليه ماندگار هستند

اگر پدر و مادرتان مرتب مي گفتند که شما چه شخص خوبي هستيد، اگر پدر و مادرتان شما را دوست مي داشتند، تشويق و حمايتتان مي کردند، اگر شما را بدون توجه به کارتان باور مي داشتند، شما با اين باور بزرگ مي شديد که آدم خوب و ارزشمندي هستيد. تا سه سالگي اين باور بخشي از وجود شما مي شد و شما در برخورد با دنيا خودتان را خوب و بي کم و کاست ارزيابي مي کرديد.
اگر پدر و مادرتان نمي دانستند که کلمات و رفتار آنها چه تأثير عظيمي بر شخصيت شما مي گذارد، احتمالاً از شما انتقاد مخرب مي کردند، شما را تأييد نمي کردند و براي کنترل کردن شما، عواطف و احساساتتان را تخريب مي کردند.
وقتي کودک به طور پيوسته و مرتب مورد انتقاد قرار بگيرد، به اين نتيجه مي رسد که اشکالي در او وجود دارد. او متوجه نيست و درک نمي کند که چرا مورد انتقاد قرار مي گيرد، چرا مجازات مي شود. اما تصور مي کند که پدر و مادرش از حال و روز او اطلاع دارند و بنابراين شايسته انتقادهاي پدر و مادر خود است. او به اين نتيجه مي رسد که ارزشمند و دوست داشتني نيست. احساس بي ارزش بودن مي کند.
تقريباً تمام مشکلات شخصيتي در نوجواني، دوران بلوغ و بزرگسالي ريشه در چيزي دارد که روانشناسان به آن عشق دريغ شده مي گويند. همان طور که گل رز به باران احتياج دارد، بچه ها به مهر و محبت احتياج دارند. وقتي بچه ها خودشان را دوست داشتني ندانند، احساس عدم امنيت خاطر مي کنند. فکر مي کنند:«من به اندازه کافي خوب نيستم.» بعد شروع به رفتارهاي تعديلي مي کنند تا اضطراب دروني خود را جبران کرده باشند. اين احساس محروميت از عشق و محبت در بدرفتاري، مسائل شخصيتي، خشمگين شدن، افسردگي، نااميدي، نداشتن آرزوهاي بزرگ و مسئله داشتن با مردم و در روابط با ديگران ايفاي نقش مي کند.

شما نترس متولد مي شويد

کودک بدون هرگونه هراس متولد مي شود. تنها ترسش از افتادن و سقوط کردن و صداهاي بلند است. ساير ترسها را کودک در حالي که بزرگ مي شود، مي آموزد.
دو ترس عمده اي که در همه ما توليد مي شود ترس از شکست و ناکامي، و ديگري ترس از انتقاد و رد شدن است. اگر وقتي دست به هر تجربه اي مي زنيم مورد انتقاد قرار بگيريم، ترس از شکست در ما ايجاد مي شود. بر سرمان فرياد مي کشند: «نه!از آنجا فاصله بگير! اين کار را نکن! آن را بر زمين بگذار!» مجازاتهاي جسماني و دريغ کردن از عشق، ما را به هراس مي اندازند، به ما
احساس عدم امنيت خاطر مي دهند
ديدي نمي گذرد که به اين باور مي رسيم ما کوچک تر، ضعيف تر، ناشايسته تر، نابسنده تر و نالايق تر از آن هستيم که دست به کار جديدي بزنيم. ما اين احساس را با عباراتي مانند:«نمي توانم، نمي توانم، نمي توانم.» ابراز مي کنيم. هر گاه به اين فکر مي افتيم که کار جديدي صورت بدهيم، خود به خود دچار احساس هراس مي شويم. مي ترسيم ما را مجازات کنند. و بار ديگر مي گوييم:«نمي توانم.»
ترس از شکست دليل اوليه براي شکست و ناکامي در زندگي است. در اثر انتقادات مخرب در زمان کودکي، وقتي بزرگ و بالغ مي شويم، دست به کاري نمي زنيم.مي ترسيم، دلشوره پيدا مي کنيم و بي قرار مي شويم. خودمان را دست کم مي گيريم و ارزان مي فروشيم. هنوز دست به کار نشده دست از کار مي کشيم. به جاي آنکه مغز حيرت انگيز خود را به کار بگيريم تا به خواسته هاي خود برسيم، دليل مي آوريم که نمي توانيم آن کار بخصوص را انجام بدهيم.

نياز به مهر و محبت

دومين هراس عمده اي که مانع از پيشرفت و ترقي ما مي شود، و اعتماد به نفس ما را از بين مي برد، و ميل به داشتن زندگي توأم با شادي و شادماني را در ما نابود مي کند، ترس از رد شدن و يا ترس از مورد انتقاد قرار گرفتن است. اين احساس را در دوران کودکي از پدر و مادر از کارمان ناراضي هستند، از ما عصباني مي شوند و مهر و عشق و تأييدشان را از ما دريغ مي کنند و اين در حالي است که در کودکي به اينها شديداً احتياج داريم.
ترس از دوست داشته نشدن به قدري براي يک کودک دردناک است که او بلافاصله رفتارش را به گونه اي سازمان مي دهد که مورد تأييد پدر و مادرش قرار بگيرد. اين گونه کودک خود به خودي خود را از دست مي دهد و در نتيجه فعل «مجبور هستم! مجبور هستم!»را صرف مي کند. با خود به اين نتيجه مي رسد که
«مجبورم هر چه را پدر يا مادر مي گويند انجام بدهم. در غير اين صورت، آنها مرا دوست نمي دارند و من تنها مي مانم.»

عشق مشروط

در دوران بلوغ و بزرگسالي، کسي که در کودکي عشق مشروط را تجربه کرده است (عشق مشروط در برابر عشق بي چشم داشت يا بي قيد و شرط که بزرگ ترين هديه اي است که کسي مي تواند آن را به ديگران بدهد) نسبت به نظرات ديگران به شدت حساس مي شود. اگر کمترين امکان آن وجود داشته باشد که کسي او را تأييد نکند، شخص از دست زدن به آن کار خود داري مي ورزد.
ترس از شکست و رد شدن که ناشي از انتقاد مخرب در اوايل دوران کودکي است يکي از دلايل ريشه اي اغلب ناخشنوديها و اضطرابات ما در سنين بزرگسالي است. پيوسته احساس مي کنيم که «نمي توانم!» يا «مجبورم!»در اين ميان بدترين احساس اين است که «نمي توانم، اما مجبورم!»يا «مجبورم، اما نمي توانم!».
مي خواهيم کاري بکنيم، اما مي ترسيم که شکست بخوريم. مي ترسيم مورد تأييد قرار نگيريم. مي خواهيم کاري کنيم که زندگي مان بهتر شود، اما از شکست مي ترسيم. مي ترسيم کس از ما انتقاد کند.
در اغلب اشخاص، هراسهايشان بر آنها حکومت مي کند. هر کاري بکنند براي اجتناب از شکست يا انتقاد است. هميشه مي خواهند بازي بي خطر بکنند و در اين شرايط جايي براي تلاش براي رسيدن به هدف باقي نمي ماند. اشخاص در اين شرايط به جاي فرصت مناسب دنبال احساس امنيت خاطر مي گردند.

ميزان شکست خود را دو برابر کنيد

آرتور گوردون، نويسنده، زماني از توماس واتسون، بنيانگذار آي بي ام، پرسيد چگونه مي تواند به عنوان يک نويسنده سريع تر به موفقيت برسد. توماس
واتسون، که يکي از غولهاي بزرگ دنياي تجارت در آمريکاست، در جوابش گفت:«اگر مي خواهي سريع تر به موفقيت برسي، ميزان شکستهاي خودت را دو برابر کن. موفقيت در منتهي عليه شکست وجود دارد.»
واقعيت اين است که هر چه قبلاً بيشتر شکست خورده باشيد، به احتمال بيشتري موفق خواهيد شد. شکستها شما را براي موفقيت آماده کرده اند. به همين دليل است که مي گويند بعد از هر بدبياري نوبت خوش بياري مي رسد. وقتي شکست خود را دو برابر مي کنيد، هم زمان با آن موفقيت شما هم دو برابر مي شود.

سخت افزار ذهني شما

آنچه را که درباره خودتان مي دانيد، همه باورهاي شما، روي «سخت افزار» شخصيت شما در خود انگاره اي که داريد حک مي شود. خودانگاره شما مقدم بر ميزان و سطح عملکرد شماست و اثربخشي شما در هر کاري که مي کنيد پيش بيني مي کند.
خودانگاره شما از باوري که به خود و توانمنديهاي خود داريد تشکيل مي شود. اين خودانگاره يا تصوير ذهني تعيين مي کند شما به چه مي انديشيد و درباره خودتان چه احساسي داريد و به کجا خواهيد رسيد.

خودانگاره هاي کوچک شما

شما خودانگاره هاي کوچک تري هم داريد. اين خودانگاره ها به اتفاق هم، خودانگاره اصلي شما را بنا مي کند. شما براي هر زمينه اي از زندگي خود داراي يک خودانگاره يا تصوير ذهني هستيد. خودانگاره هاي کوچک مشخص مي کنند که شما در آن زمينه خاص چگونه مي انديشيد و چه احساسي داريد.
براي مثال، درباره ميزان سلامتي و آمادگي جسماني خود، داراي يک خودانگاره هستيد. درباره اينکه چقدر غذا بخوريد يا ورزش کنيد هم داراي خودانگاره مي باشيد.درباره اينکه چقدر دوست داشتني هستيد، چقدر از
محبوبيت و شهرت در نزد ديگران برخورداريد، چگونه همسر يا والدي هستيد و تا چه اندازه دوست خوبي هستيد داراي خودانگاره هستيد. براي هر ورزشي که مي کنيد و هر فعاليتي که درگير آن هستيد خودانگاره داريد.
درباره اينکه کارتان را به چه خوبي انجام مي دهيد و هر بخش آن را چگونه انجام مي دهيد هم داراي خودانگاره هستيد. درباره اينکه چه مبلغي درآمد به جيب مي زنيد، چقدر پس اندار و سرمايه گذاري مي کنيد داراي خودانگاره هستيد. واقعيت اين است که هرگز نمي توانيد مبالغ بسيار بيشتر يا کمتري از آنچه خودانگاره شما حکم مي کند به دست آوريد. اگر خواهان درآمد بيشتري هستيد، بايد باورهايي را که نسبت به خود داريد، تغيير دهيد.

باورهاي خود را تغيير بدهيد

در هر مورد اگر مي خواهيد عملکرد خود را تغيير بدهيد و به نتايج جديدي برسيد، بايد تصوير ذهني يا خودانگاره را تغيير بدهيد. خوشبختانه، باورهاي شما تا حدود زياد ذهني هستند و هميشه مبتني بر واقعيات نمي باشند. به جاي آن، بيشتر به اطلاعاتي که دريافت کرده ايد و آنها را واقعي مي پنداريد متکي هستند. بدترين باورها، باورهاي خود محدود کننده هستند. اينها باورهايي هستند که سبب مي شوند در زمينه اي احساس کمبود کنيد. اين باورها به ندرت درست هستند. اما اگر آنها را معتبر ارزيابي کنيد، درباره شما مصداق و حقيقت پيدا مي کنند.
کار مهمي که بايد انجام دهيد اين است که باورهاي خود محدود کننده را زير سؤال ببريد.بايد فرض را بر اين بگذاريد که اين باورهاي حقيقي نيستند. براي لحظه اي تصور کنيد که با هيچ گونه محدوديتي رو به رو نيستيد. تصور کنيد به آنچه در زندگي مي خواهيد دست پيدا مي کنيد. تصور کنيد که توانمندي بالقوه شما نامحدود است.
براي مثال، تصور کنيد که بتوانيد دو برابر آنچه امروز کسب درآمد مي کنيد، پول دريافت کنيد. تصور کنيد بتوانيد در خانه بزرگ تري زندگي کنيد، اتومبيل بهتري سوار شويد و زندگي مطلوب تري داشته باشيد.
تصور کنيد که بتوانيد يکي از اعضاي برجسته در زمينه کاري خود باشيد. تصور کنيد که يکي از محبوب ترين و سرشناس ترين شخصيتهاي اجتماع و دنياي تجارت باشيد. تصور کنيد از آرامش و اطمينان برخورداريد و از چيزي نمي هراسيد. تصور کنيد مي توانيد هر هدفي را براي خود در نظر بگيريد و به آن برسيد.اين گونه است که فکرتان را عوض مي کنيد تا زندگي تان تغيير کند.
نقطه شروع از ميان برداشتن هراسها و آزاد کردن توانمنديهاي بالقوه اين است که به ذهن خود باورهاي شجاعانه، سازنده، مثبت و جديد بدهيد.

سه بخش خودانگاره شما

خودانگاره يا تصوير ذهني شما از سه بخش تشکيل مي شود، درست مانند يک کيک که آن را به سه قسمت تقسيم کرده باشيد. اين سه عنصر به اتفاق شخصيت شما را شکل مي دهند.اينها تا حدود زياد مشخص مي کنند چه فکر و احساسي داريد و چه مي کنيد. اينها آنچه را که براي شما اتفاق مي افتد، مشخص مي سازند.
خود ايده آلي اولين بخش شخصيت و خودانگاره شماست. خود ايده آلي از تمامي اميدها، رؤياها، پنداره ها و ايده آلهاي شما تشکيل مي شود. خود ايده آلي يا خودآرماني شما از خصوصيات، ارزشها و کيفياتي تشکيل مي شود که آنها را در خود و ديگران تحسين مي کنيد. خودايده آلي آن شخصي است که مي خواهيد به او تبديل شويد. اين ايده آلها راهنما و شکل دهنده رفتار شما هستند.
مردان، زنان و رهبران بزرگ و اشخاصي که از منش و شخصيت سطح بالا برخوردارند از ارزشها، پنداره ها و ايده آلهاي خود اطلاع دقيق دارند. آنها
مي دانند که چه کسي هستند و به چه اعتقاد دارند. آنها براي خود معيارهاي سطح بالا در نظر مي گيرند و حاضر نيستند که در اين معيارها مصالحه کنند. اينها کساني هستند که ديگران به آنها نگاه مي کنند و مي توانند به آنها تکيه کنند. انيها در تبادلهاي خود با ديگران قطعي و صريح هستند. در هر کاري که مي کنند سعي دارند در حد ايده آلهاي خود ظاهر شوند.

آن طور که خودتان را مي بينيد

بخش دوم خود انگاره شما تصوير ذهني شماست. اين طريقي است که خودتان را مي بينيد و درباره خودتان فکر مي کنيد. اين را اغلب آيينه درون مي نامند.اينجا مکاني است که وقتي به درون خود نگاه مي کنيد، به اين نتيجه مي رسيد که چگونه در موقعيت بخصوصي بايد رفتار کنيد. به خاطر قدرت تصوير ذهني، هميشه رفتار بيروني شما مطابق و منعکس کننده تصوير دروني شماست.
کسي که تصوير ذهني را براي اولين بار کشف کرد ماکسوِل مالتز بود که به درک ما از عملکرد و اثربخشي انسان به مقدار زياد اضافه کرد. وقتي تصور مي کنيد و يا خود را مي بينيد که در بهترين شرايط خود عمل مي کنيد، پيامي به ذهن نيمه هشيارتان مخابره مي کنيد. ذهن نيمه هشيار شما اين پيام را بسان فرماني در نظر مي گيرد و بعد افکار، کلمات و اعمالتان را به گونه اي هدايت مي کند که سازگار با تصويري باشند که شما در ذهن خود خلق کرده ايد.
تمام پيشرفت هاي شما در زندگي با بهبود و اصلاح تصاوير ذهني شما تحقق پيدا مي کند. تصاوير ذهني شما روي احساسات، رفتار و نگرشهاي شما و حتي اينکه ديگران چگونه با شما ارتباط برقرار مي سازند تأثير مي گذارد. ايجاد يک تصوير ذهني مثبت بخش مهمي از تغيير دادن انديشه و تغيير دادن زندگي است.

احساسي که درباره خود داريد

سومين بخش خودانگاره عزت نفس است. عزت نفس بخش احساسي و عاطفي شخصيت شماست، و مهم ترين عاملي است که طرز فکر، احساس و رفتار شما را مشخص مي سازد. ميزان عزت نفس شما تا حدود زياد بخش عمده آنچه را که در زندگي تان اتفاق مي افتد، مشخص مي کند.
عزت نفس معنا و مفهومش اين است که چقدر خودتان را دوست داريد. هر چه خودتان را بيشتر دوست بداريد، عملکردتان در هر کاري که مي کنيد بهتر مي شود.و با توجه به قانون برگشت پذيري، هر چه بهتر عمل کنيد، بيشتر خودتان را دوست مي داريد.
عزت نفس جوهر شخصيت شماست.اين منبع انرژي است که اندازه اعتماد و اطمينان و شور و شوق شما را تعيين مي کند. هر چه خودتان را بيشتر دوست بداريد، هدفهاي بزرگ تري را براي خود در نظر مي گيريد و بيشتر براي دست يابي به آنها از خود مداومت به خرج مي دهيد. کساني که از عزت نفس فراوان برخوردارند عملاً توقف ناپذير هستند.
ميزان عزت نفس شما کيفيت روابط شما را با ديگران مشخص مي سازد. هر چه خودتان را بيشتر دوست بداريد و بيشتر به خودتان احترام بگذاريد، ديگران را بيشتر دوست مي داريد و به آنها احترام مي گذاريد. و به همين اندازه آنها نسبت به شما احساس بهتري پيدا مي کنند. در زندگي حرفه اي و شغلي، ميزان عزت نفس شما عامل مهم و تعيين کننده اي است که مشخص مي کند آيا ديگران از شما خريد مي کنند، شما را استخدام مي کنند، با شما وارد معاملات تجاري مي شوند و يا حتي به شما وام مي دهند.
هر چه عزت نفس شما بهتر باشد، به همان اندازه همسر و والد بهتري خواهيد بود. والدين با عزت نفس زياد، فرزندان با عزت نفس فراوان تربيت مي کنند.اين فرزندان به اعتماد به نفس سطح بالايي دست پيدا مي کنند و با کساني که از عزت نفس فراوان بهره دارند معاشرت مي نمايند. خانواده هاي با عزت نفس زياد
با عشق، خنده و شادي و طراوت زندگي مي کنند.

تعيين کننده عزت نفس

ميزان عزت نفس شما تا حدود زياد تحت تأثير همخواني تصوير ذهني با خويش ايده آلي شما قرار دارد. شما هميشه عملکرد واقعي خود را در سطح ذهن نيمه هشيار با عملکرد آرماني خود مقايسه مي کنيد. هر گاه احساس مي کنيد که در بهترين سطح خود ظاهر شده ايد، احساس خوبي نسبت به خود پيدا مي کنيد. در اين شرايط، عزت نفس شما افزايش مي يابد. احساس شادماني و موفقيت مي کنيد.
هر گاه کاري بکنيد يا حرفي بزنيد که با ايده آلهاي شما همخواني نداشته باشد، عزت نفستان کاهش پيدا مي کند. هرگاه فاصله زيادي ميان خودايده آلي و خودواقعي وجود داشته باشد، درباره خود احساس بدي پيدا مي کنيد. به همين دليل است که وقتي موفق نمي شويد، درباره خود احساس بدي پيدا مي کنيد.خودآيده آلي پيوسته به شما خاطر نشان مي سازد که تا چه اندازه شخصيت بهتري مي توانيد بشويد.

هسته شخصيت

روانشناسان امروزه معتقدند که عزت نفس هسته خود انگاره و شخصيت شماست.هر بهبودي که در شخصيت يا عملکرد شما ايجاد شود؛ بر عزت نفس شما مي افزايد و سبب مي شود که خودتان را بيشتر دوست بداريد. هر چه خودتان را بيشتر دوست بداريد، تصوير ذهني بهتري پيدا مي کنيد و در نتيجه عملکردتان بهتر مي شود و به خودآرماني خويش نزديک تر مي شويد.
بهترين خبر اين است که رابطه معکوسي ميان ميزان عزت نفس و ترس شما از شکست وجود دارد. هر چه خودتان را بيشتر دوست بداريد، کمتر از شکست مي ترسيد. هر چه بيشتر خودتان را دوست بداريد، کمتر نگران نظرات ديگران
مي شويد و کمتر از انتقاد مي ترسيد. هر چه بيشتر خودتان را دوست بداريد، تصميماتتان بيشتر براساس هدفها و استاندارهاي شما مي شود و کمتر به اين فکر مي کنيد که ديگران چه مي گويند و چه نظري دارند.

گفت و گوهاي درون خود را کنترل کنيد

درست همان طور که هرگونه فکر کنيد همان مي شويد، هر حرفي که به خود بزنيد هم همان مي شويد. قدرتمندترين کلماتي که مي توانيد به خود بگوييد اينها هستند:«خودم را دوست دارم! خودم را دوست دارم!خودم را دوست دارم!»
هرگاه بگوييد:«خودم را دوست دارم!»هراسهايتان کاهش پيدا مي کنند و شجاعتتان بيشتر مي شود. کلمات «خودم را دوست دارم» به قدري قدرتمند و مثبت هستند که بلافاصله از ناحيه ذهن نيمه هشيار شما به شکل يک فرمان پذيرفته مي شوند.اينها بلافاصله روي افکار، احساسات و نگرشهاي شما تأثير مي گذارند. زبان تن شما بلافاصله بهبودي پيدا مي کند و شما راست و قائم تر مي ايستيد. چهره تان مثبت تر و شاداب تر مي شود. لحن صدايتان قوي تر مي شود. اعتماد بيشتري پيدا مي کنيد. درباره خودتان به احساس بهتري مي رسيد و در نتيجه با تمام اطرافيان خود رفتار دوستانه تر و صميمانه تري پيدا مي کنيد.

فرضهاي اوليه خود را وارسي کنيد

اغلب انديشه و واکنشهاي شما به حوادث و اشخاصي که در زندگي تان حضور دارند، با توجه به فرضهاي اوليه شما مشخص مي گردند. اينها نقطه نظرها، باورها و عقايد و نتيجه گيريهايي هستند که با توجه به شرايط خود در دوران کودکي به آن دست يافته ايد.اينها نه تنها خودانگاره شما، بلکه فلسفه شما از زندگي را مشخص مي سازند. هر چه درباره فرضهاي اوليه خود اعتماد و اطمينان بيشتري داشته باشيد، بيشتر احساس، گفتار و رفتار شما را پيش بيني مي کنند.
اگر معتقد باشيد که يک شخصيت عالي هستيد، اگر خود را با استعداد و توانمند در نظر بگيريد، احساس کنيد که دوستانه، محبوب، سالم، پرانرژي، کنجکاو و خلاق هستيد و مصمم هستيد که زندگي خوبي داشته باشيد، اين فرضهاي اوليه شما را به هدف گذاري، سختکوشي، رشد و اعتلاي شخصي، خوش رفتاري با ديگران، فاصله گرفتن از ناملايمات زندگي و در نهايت رسيدن به موفقيت سوق مي دهند.هيچ چيزي در بلند مدت نمي تواند شما را متوقف سازد.
مهم نيست در زندگي چه اتفاقي براي شما مي افتد. مهم اين است که با اين اتفاق چگونه برخورد مي کنيد.اين هم مهم نيست که اهل کجا هستيد و از کجا مي آييد.مهم اين است که به کجا مي رويد. اما اينکه به کجا مي رويد تنها از ناحيه تصور شما مشخص مي شود.و از آنجايي که تصور نامحدود است، آينده شما هم نامحدود است.براي دستيابي به خواسته هايتان به اين باورها احتياج داريد.

کنارگذاشتن اسطوره ها

متأسفانه، وقتي رشد مي کنيم و بزرگ مي شويم، اسطوره هايي را مي پذيريم که مي توانند اميدهاي ما به موفقيت را نابود کنند و شادي و موفقيت را در زندگي آتي ما حذف نمايند.اجازه بدهيد با اين باورهاي خود محدود کننده آشنا شويم.
اولين و بدترين باوري که مي تواند دامنگير ما بشود اين باور است:«من به اندازه کافي خوب نيستم.»اين باوري است که توليد احساس حقارت و نابسندگي مي کند. فرض را بر اين مي گذاريم که ديگران از ما بهتر هستند، آن هم تنها به اين دليل که در حال حاضر در شرايط بهتري از ما قرار دارند. احساس مي کنيم که ارزش آنها بايد از ارزش ما بيشتر باشد. و بنابراين ارزش ما از آنها کمتر است.اين احساس بي ارزش بودن در عمق روان ما جاي مي گيرد و سبب مي شود که خودمان را دست کم بگيريم و ارزان بفروشيم. اين گونه اصولاً هدف گذاري نمي کنيم.
بايد بپذيريد که نه تنها خوب هستيد، بلکه مي توانيد در زمينه مورد نظر خود به جايگاه عالي برسيد.توانمندي بالقوه شما نامحدود است. مي توانيد به مراتب به بيش از آنچه تاکنون دست يافته ايد دست پيدا کنيد.

با خود مثبت حرف بزنيد

قدرتمندترين کلمات در عبارات شما، کلماتي هستند که به خودتان مي گوييد. صحبت شما با خود، حرفهايي که با خود مي زنيد، 95 درصد احساسات شما را مشخص مي سازند. وقتي با خودتان حرف مي زنيد، ذهن نيمه هشيار شما اين کلمات را مي گيرد و آنها را قبول مي کند. بعد رفتار شما را با آن تطبيق مي دهد، و تصوير ذهني و زبان تني منطبق با آن پيدا مي کنيد.
از حالا به بعد، با خود درباره آنچه مي خواهيد بکنيد و مي خواهيد باشيد حرف بزنيد.از گفتن حرفهايي به خود که صميمانه خواهان آن نيستيد خودداري ورزيد.کلمات قدرتمند و مثبت «مي توانم اين کار را بکنم»را به خود به تکرار بگوييد.تکرار کنيد:«خودم را دوست دارم!» بگوييد:«من بهترين هستم!»بعد روي پاهايتان بايستيد، تبسم اطمينان بخشي بر لبان خود بنشانيد و آن گاه کاري را که مي توانيد، با تمام وجود انجام بدهيد. ديري نمي گذرد که اين براي شما يک عادت مي شود.

شما شايسته بهترينها هستيد

در نتيجه انتقاد مخرب گذشته، اشخاص اسطوره ديگري را مي پذيرند که يک باور خود محدود کننده است. به عبارت ديگر، نمي پذيرند و باور ندارند که شايسته موفقيت هستند. اين روحيه را بيشتر در کساني مي بينيم که در يک خانواده کم درآمد بزرگ شده اند. اين روحيه مي تواند هم چنين از آن جهت ايجاد شده باشد که در کودکي و در حالي که بزرگ مي شديم به ما گفته باشند که فقر و تنگدستي يک فضيلت است و ثروتمند شدن گناه به شمار مي آيد.
اگر به گونه اي بزرگ شده باشيد که خود را شايسته چيزهاي خوب ندانيد، که اين مي تواند به هر دليلي باشد، و با اين حال به موفقيت قابل توجه برسيد، ممکن است گرفتار«سندورم شياد»بشويد. در اين شرايط، احساس مي کنيد که با شيادي به موفقيت رسيده ايد و دير يا زود اين شيادي شما را متوجه مي شوند. بدون توجه به اينکه در اثر سختکوشي به موفقيت رسيده ايد گرفتار ترس آن مي شويد که اين موفقيت را از شما بگيرند.
اگر احساس يک شياد را داشته باشيد، اغلب از اينکه موفق شويد احساس گناه مي کنيد.بسياري از اشخاص با اين روحيه براي فرار از اين احساس گناه اقدام به تخريب خود مي کنند.بيش از اندازه مي خورند و مي نوشند، به مواد مخدر پناه مي برند، خانواده خود را ناديده مي انگارند، رفتارهاي غير قابل پيش بيني مي کنند و تن به سرمايه گذاريهاي غيرعاقلانه مي دهند. آنها در اعماق وجود خود احساس مي کنند که شايسته موفقيت نيستند. و در نتيجه آنچه را که به دست آورده اند، از دست مي دهند.

خود را وقف خدمت به ديگران بکنيد

واقعيت اين است که وقتي کارتان را به نحو احسن انجام مي دهيد، شايسته آنيد که درآمد سطح بالا داشته باشيد. شما در صورتي موفق مي شويد که کالاها و خدماتي توليد کنيد که زندگي و کار ديگران را تسهيل کند. مردم در صورتي کالا يا خدمتي را خريداري مي کنند که احساس کنند وضعشان از آنچه هست بهتر مي شود. در يک اقتصاد بازاري همه معاملات داوطلبانه و اختياري هستند.اشخاص تنها در صورتي کالايي را مي خرند که احساس کنند با اين خريد در شرايط بهتري قرار مي گيرند. بنابراين شما در بلندمدت تنها در صورتي موفق مي شويد که کالاها و خدماتي را به ديگران عرضه کنيد که به آنها خدمت بکند و سود برساند. هر چه بيشتر به ديگران خدمت کنيد، شايسته تر مي شويد و سطح درآمدتان افزايش مي يابد.
آبراهام لينکلن زماني گفت:«بهترين راه کمک به فقرا اين نيست که مانند يکي از آنها شويم.»در جوامع مترقي، اشخاص هر چه درآمدشان بالاتر برود، ماليات بيشتري پرداخت مي کنند. از محل درآمدهاي مالياتي مدارس، بيمارستانها، جاده ها، برنامه هاي رفاهي، برنامه هاي مراقبتهاي پزشکي، هزينه هاي نظامي و چيزهاي ديگر صورت خارجي پيدا مي کنند. مي توانيد افتخار کنيد که به لحاظ مالي موفق هستيد. شما با درآمد زياد مي توانيد به جمع کثيري از مردم خدمت کنيد. شما با خدمت کردن به ديگران به خودتان خدمت مي کنيد.
اين را به خودتان به تکرار يادآور شويد:«من شايسته درآمدي هستم که با توليد کالاها و خدمات مورد نياز ديگران نصيب مي برم. من از موفقيت خود شادمان هستم و به آن افتخار مي کنم.»

شما يک انسان عالي هستيد

شما يک انسان کاملاً خوب و شايسته هستيد. شما صادق، فروتن، حقيقت بين و سختکوش هستيد. شما با ديگران به ادب و احترام حرف مي زنيد و از خود صميميت نشان مي دهيد. شما خود را وقف خانواده، دوستان و شرکتتان مي کنيد. شما قوي، مطمئن و مسئول هستيد. شما با علم و اطلاع، هوشمند و با تجربه هستيد.شما نه تنها براي نزديکان خود، بلکه براي همه جامعه ارزشمند هستيد. شما به دليل خاصي متولد شده ايد، شما سرنوشتي داريد که بايد آن را مقدر سازيد. شما در هر زمينه عالي و بي کم و کاست هستيد.
پاراگراف فوق، نشانه و بازگو کننده شخصيت و منش شماست. ممکن است در 100 درصد مواقع در مورد شما مصداق نداشته باشد، اما توصيف خوبي است که نشان مي دهد شما چه کسي هستيد و با زندگي تان به کجا مي رويد. وقتي بدون قيد و شرط بپذيريد که شخصي ارزشمند هستيد، اين باور را در همه حرفهايي که مي زنيد و کارهايي که مي کنيد نشان مي دهيد و ديري نمي گذرد که اين ويژگيها در
شما ايجاد مي گردد. ايده آل شما تبديل به واقعيت شما مي شود.
به تکرار به خود بگوييد:«خودم را دوست دارم و عاشق زندگي ام هستم. من به جميع جهات آدم خوبي هستم و هميشه در هر کاري بيشترين تلاشم را مي کنم.»

فروشگاه نرم افزار ذهني

تصور بکنيد فروشگاهي وجود داشت که برنامه ريزي ذهني مي فروخت. مي توانستيد از اين فروشگاه هر خود انگاره، باور و نگرشي را که مي خواهيد آن را در کامپيوتر ذهنتان قرار بدهيد، خريداري کنيد. اگر فروشگاهي با اين مشخصات وجود داشت و مي توانستيد از آن آنچه را مي خواهيد خريداري کنيد، چه چيزي را انتخاب مي کرديد؟
پيشنهادي دارم.به اطراف خود نگاه کنيد و ببينيد که شادترين و موفق ترين مردم در دنياي شما از چه باورهايي برخوردارند و بعد همين باورها را براي خود انتخاب کنيد. اين باورها را در کامپيوتر مغز خود بارگيري کنيد و بعد همان برنامه آنها را به اجرا بگذارد.
خوشبختانه، با توجه به صدها مصاحبه با اشخاص موفق، دقيقاً مي دانيم که آنها چگونه برنامه ريزي شده اند و از دوران کودکي به بعد چه باورهايي را در خود ايجاد نموده اند. مهم ترين باوري که مي توانيد براي خود انتخاب کنيد اين باور است:«من آدم بسيار خوبي هستم و قرار است که به موفقيتهاي بزرگ در زندگي خود دست يابم.هر اتفاقي که تاکنون براي من روي داده، از اتفاقات خوب گرفته تا بد، بخشي از دستيابي به موفقيتي است که به طور يقين به آن دست خواهم يافت.»
اگر قطعاً بر اين باور باشيد که تضمين شده هستيد که به موفقيت دست پيدا کنيد، اگر بر اين باور باشيد که همه موانع و مشکلات براي آن است که به موفقيت برسيد، در اين صورت لحظه اي متوقف نمي شويد. براي خودتان هدفهاي بزرگ
و عالي در نطر مي گيريد و با هر شکستي که مي خوريد، با نيرويي مضاعف دوباره دست به کار مي شويد.شما با تغيير دادن انديشه خود، زندگي تان را تغيير مي دهيد.

تمرينات عملي

01 ايده آلهاي خود را به روشني تعريف کنيد. اگر بتوانيد در جميع جهات يک انسان موفق باشيد، به چه کيفياتي احتياج خواهيد داشت؟ کدام باور بر شما حاکم خواهد بود؟
02 شما به آنچه اغلب فکر کنيد همان مي شويد. يک يا چند مورد را در زندگي خود شناسايي کنيد که انديشه شما روي عواطف، احساسات، نگرشها و رفتار شما تأثير تعيين کننده بر جاي مي گذارد.
03 در چه زمينه اي در بهترين حد خود ظاهر مي شويد؟ در اين زمينه خودتان را چگونه تصور مي کنيد؟ چگونه مي توانيد تصوير سازي و تجسم را به ديگران انتقال بدهيد؟
04 کدام اشخاص را بيشتر تحسين مي کنيد و به آنها احترام مي گذاريد؟چرا؟ چگونه مي توانيد رفتارتان را به گونه اي تغيير بدهيد که با رفتار بهترين اشخاصي که مي شناسيد همخواني داشته باشد؟
05 در چه زمينه اي از زندگي تان خودتان را از هر شرايطي بهتر دوست داريد؟ کدام فعاليت است که به شما بيشترين عزت نفس را مي دهد؟
06 شما آدم بسيار خوبي هستيد.از امروز به بعد، خودتان را به بهترين شکلي که مي توانيد ببينيد.حاضر نشويد محدوديتي براي خود بپذيريد.
07 تصور کنيد که پيشاپيش به آن شرايط مطلوبي که مي خواهيد رسيده ايد. اين گونه خودانگاره تان را تعيير بدهيد.به آن زندگي اي که مي خواهيد و شايسته آن هستيد دست پيدا کنيد.
منبع: کتاب فکرتان را عوض کنيد تا زندگيتان تغيير کند




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط