فکرتان را عوض کنيد (قسمت اول)
نويسنده: ترسي برايان
چيزي در اين کره خاکي وجود ندارد که نتوانيد آن را به دست آوريد. کافي است در ذهن خود اين حقيقت را بپذيرد که مي توانيد به آن دست يابيد.
رابرت کولير
شما براي موفقيت مهندسي و طراحي شده ايد تا از سطح بالاي عزت نفس، احترام به خود و غرور و سربلندي مشخصي برخوردار باشيد. شما فوق العاده هستيد.هرگز کسي مانند شما در تمام تاريخ بشري وجود نداشته است. شما از استعدادهاي دست نخورده و توانمنديهاي بالقوه عالي برخورداريد که اگر به درستي از آنها استفاده کنيد، مي توانيد به آنچه در زندگي مي خواهيد دست پيدا کنيد.
شما در بهترين مقطع تاريخ زندگي بشري به سر مي بريد. پيرامون شما پر از
فرصتهاي سرشاري است که مي توانيد با استفاده از آنها به رؤياهايتان تحقق بخشيد. تنها محدوديتي که براي شما وجود دارد آن محدوديتي است که خود شما در ذهنتان مي کاريد. آينده شما نامحدود است.
من هم چندين سال قبل دقيقاً چنين احساسي داشتم. با آنکه مي خواستم در زندگي به موفقيتهاي بزرگ برسم، از مهارت و آموزش کافي بهره اي نداشتم. بي کار بودم. نمي دانستم براي بهتر کردن زندگي ام چه مي توانم بکنم. احساس مي کردم ميان ايده هاي بزرگ و منابع و فرصتهاي مناسب محدود گير کرده ام. بعد به سلسله اصول حيرت انگيزي دست يافتم که براي اسباب موفقيت شدند و زندگي ام را براي هميشه تغيير دادند.
انديشه هاي شما مي توانند از شما انساني شاد يا غمگين بسازند و گاه اين در يک لحظه اتفاق مي افتد. مي توانند شما را هشيار و گوش به زنگ کنند، مي توانند حواستان را پرت کنند و از شما يک افسرده بسازند. مي توانند شما را به شهرت و محبوبيت يا به گمنامي برسانند. افکار شما مي توانند از شما شخصي قدرتمند يا بي قدرت بسازند، مي توانند شما را در رديف پيروزمندان، قهرمانان يا بزدلها قرار بدهند.
در زندگي مادي، افکار مي توانند از شما يک موفق يا يک شکست خورده بسازند. افکار و انديشه هاي شما تمام زندگي تان را شکل مي دهند. و در اين ميان خبر خوش اين است که تنها شما مي توانيد افکارتان را کنترل کنيد.
انديشه، تصاوير ذهني توليد مي کند و همراه با آنها احساسات و عواطفي را سبب مي گردد.اين تصاوير و احساسات نگرشها و اقدامات مختلف را در شما سبب مي گردند. اقدامات شما عواقب و نتايجي به همراه دارند که اتفاقاتي را که برايتان رخ مي دهند، مشخص مي سازند.
اگر به موفقيت و اعتماد و اطمينان فکر کنيد، به احساسي از صلاحيت و توانمندي مي رسيد، و عملکرد و نتيجه کارتان بهتر مي شود. اگر به اشتباه کردن و خجالت کشيدن فکر کنيد، نتيجه کارتان ضعيف خواهد شد.
تصاوير ذهني ناشي از تصورات شما و يا تصاوير ناشي از نفوذهاي بيروني توليد نقطه نظر، احساسات و نگرشهايي مرتبط با آنها مي کند. فکر کردن به يک شخص يا يک موقعيت مي تواند سبب شود که بلافاصله شاد و يا غمگين، به وجد آمده يا عصباني، دوست داشتني يا تنها شويد.
اعمال شما، احساسات و نگرشهايي مرتبط را سبب مي گردد. با رعايت قانون
برگشت پذيري، احساس شما منطبق با اقدام شما مي شود.با رفتاري که گويي حاکي از رضايت، خوشبختي، مثبت بودن و اعتماد و اطمينان است، به زودي در درون خود به چنين احساساتي دست پيدا مي کنيد.
جنبه هاي بيروني زندگي شما خنثي هستند. تنها معني اي که براي آن در نظر مي گيريد نگرشها، نقطه نظرها، احساسات و واکنشهاي شما را به آنها مشخص مي سازد.اگر طرز فکرتان را درباره هر بخشي از زندگي خود تغيير بدهيد، احساس و رفتارتان را در آن زمينه تغيير مي دهيد. و از آنجايي که تنها شما مي توانيد درباره فکر کردنتان تصميم بگيريد، از اين توانمندي برخورداريد که کنترل کامل زندگي خود را به دست بگيريد.
باورهاي شما تا حدود زياد حقيقت شما را مشخص مي سازند. شما آنچه مي بينيد باور نمي کنيد، بلکه آنچه را از قبل باور کرده ايد مي بينيد. مي توانيد باورهايي داشته باشيد که شما را خشنود و خوش بين کند. اما اين امکان هم وجود دارد که درباره خود و توانمندي هايتان باورهاي منفي داشته باشيد. اينها مانع از آن مي شوند که به آنچه در زندگي مي خواهيد دست پيدا کنيد.
مضرترين باورهايي که مي توانيد داشته باشيد باورهاي خود محدود کننده هستند. اينها باورهايي هستند که درباره خود و توانمنديهاي خود داريد و مانع از حرکت شما به سمت جلو مي شوند. اغلب اين باورها درست نيستند. اغلب آنهاباورهايي هستند که بدون سؤال آنها را پذيرفته ايد. اغلب اين باورها را در دوران کودکي آموخته ايد. حتي اگر صد در صد واقعيت نداشته باشند، اگر احساس کنيد
که در زمينه هايي مانند سلامتي و خوشبختي و يا کسب درآمد با محدوديت رو به رو هستيد، اين امر به حقيقت مي پيوندد و شما به راستي در اين زمينه ها با مشکل رو به رو مي گرديد.همان طور که ريچارد باخ در کتاب توهمات مي نويسد:«روي محدوديتهايتان پافشاري کنيد تا به راستي با محدوديت رو به رو گرديد.»
وقتي مثبت، خوش بين، مهرانگيز و موفق فکر مي کنيد، يک حوزه مغناطيسي ايجاد مي کنيد که مانند يک مغناطيس که آهن را به سمت خود مي کشد، آنچه را که درباره اش فکر مي کنيد، نصيب خود مي سازيد.مجبور نيستيد به اين فکر کنيد آنچه به سود شماست از کجا حاصل مي شود. اگر دقيقاً به آنچه مي خواهيد بينديشيد و به آنچه نمي خواهيد نينديشيد، آنچه را که براي دستيابي به هدفهايتان به آن احتياج داريد، به خود جلب مي کنيد. فکرتان را عوض کنيد تا زندگي تان تغيير کند.
بنابراين تنها سؤالي را که بايد درباره هر ايده اي بپرسيد، اين است: «آيا مؤثر واقع مي شود؟» آيا نتايج مورد علاقه شما را توليد مي کند؟ ميلتون فريدمن، اقتصاد دان برنده جايزه نوبل، مي گويد:«تنها معيار يک نظريه يا نقطه نظر توانايي شماست که براساس آن درباره آينده پيش بيني دقيق بکنيد.»
خبر خوش اين است که نقطه نظرها و اصولي را که قرار است بياموزيد، در
زندگي و تجربه هاي ميليونها انسان به اثبات رسيده اند. اينها به خودي خود خنثي هستند.طبيعت لطف بخصوصي به کسي نمي کند. طبيعت با همه به يک شکل رفتار مي کند. هر بذري را که در زمين بکاريد، طبيعت آن را مي روياند. هر بذر انديشه اي را که در ذهن خود بکاريد، طبيعت آن را هم مي روياند. همه چيز بستگي به شما دارد.
طبيعت با کسي سر شوخي ندارد. هميشه واقع گراست. هميشه جدي است. هميشه حق با اوست و حرف درست مي زند. خطاها و لغزشها هميشه از آن انسانهاست. انسانهايي که مي توانند قدرشناس او باشند در پس زمينه قرار مي گيرند. طبيعت هميشه اسرارش را براي نابها، خالصها و راستينها فاش مي کند.
-يوهان ولفگانگ فون گوته
در روانشناسي قانوني وجود دارد که مي گويد اگر تصويري از آنچه را مي خواهيد و مايليد که او بشويد به مدت کافي در ذهن خود مجسم کنيد، به زودي دقيقاً همان او که فکر مي کرديد، مي شويد.
-ويليام جيمز
روزي روزگاري زني بود که حدوداً 30 سال از سنش مي گذشت. ازدواج کرده بود و داراي دو فرزند بود. مانند بسياري از مردم، او هم در خانه اي بزرگ شده بود که پيوسته مورد انتقاد قرار مي گرفت و والدينش با او رفتار منصفانه اي نداشتند. در نتيجه او احساسي عميق از حقارت و عزت نفس ضعيف داشت. منفي و هراسان بود. اعتماد به نفس نداشت. خجالتي بود و خود را زني ارزشمند به حساب نمي آورد. فکر مي کرد از استعداد خوبي برخوردار نيست.
يکي از روزها، در حالي که به سمت فروشگاه رانندگي مي کرد، اتومبيل ديگري از چراغ قرمز عبور و با اتومبيل او تصادف کرد. وقتي به هوش آمد، خود را در بيمارستان يافت. حافظه اش را از دست داده بود. مي توانست حرف بزند، اما گذشته اش را به خاطر نمي آورد.
ابتدا، پزشکان گمان مي کردند که اين يک نارحتي موقتي است، اما هفته ها گذشت و حافظه او به جاي اول خود باز نگشت. شوهر و فرزندانش همه روزه به عيادتش مي آمدند، اما او آنها را نمي شناخت. مورد استثنايي بود. بسياري از
پزشکان و متخصصان به ديدنش مي آمدند تا او را آزمايش کنند و از شرايطش بپرسند.
در اين جريان، اتفاق حيرت انگيزي افتاد. او به يک شخص کاملاً جديد تبديل شد. توجهاتي که در بيمارستان و بيرون از بيمارستان به او شد سبب گرديد که او خودش را زني ارزشمند و مورد مهر و محبت خانواده اش ارزيابي کند. توجه متخصصان پزشکي به او بر عزت نفس و احترام به خود او اضافه کرد. او تبديل به زني مثبت، مطمئن، معاشرتي، دقيق و آگاه شد. به طوري که اغلب او را براي شرکت در همايشهاي پزشکي دعوت مي کردند.
تمام حافظه منفي مربوط به دوران کودکي او از ميان رفت. احساس حقارتش تمام شد. او به شخص جديدي تبديل شد. او فکرش را عوض کرد تا زندگي اش تغيير کند.
مي آموزد. به اين مي ماند که کودک ذهن نانوشته دارد و بعد هر کس که از کنارش مي گذرد و يا هر حادثه و تجربه اي که اتفاق مي افتد، اثري بر اين لوح باقي مي گذارد. بالغ مجموعه تمامي آن چيزهايي است که او در جريان رشد مي آموزد، احساس و تجربه مي کند. کاري که بالغ در مراحل بعدي زندگي خود مي کند ناشي از شرطيهاي اوليه است. ارسطو مي گويد:«آنچه در ذهن کاشته شود، ابراز مي گردد.»
شايد مهم ترين پيشرفت در زمينه توانمندي بالقوه تان در قرن بيستم کشف خودانگاره يا تصوير ذهني بود. همه از زمان تولد به بعد باورهايي درباره خود مي آموزند. خودانگاره شما برنامه جامع و اصلي کامپيوتر نيمه هشيار شما مي شود که آنچه مي انديشيد، احساس مي کنيد و انجام مي دهيد را مشخص مي سازد. بنابراين همه تغييرات در زندگي با تغيير در خودانگاره به دست مي آيد. نوزاد بدون خودانگاره متولد مي شود. هر نقطه نظر، عقيده، احساس و نگرشي که در دوران بلغ و بزرگسالي داريد، ناشي از ايده اي است که آن را در کودکي آموخته ايد. وقتي باور کنيد که چيزي حقيقت دارد، برايتان حقيقت پيدا مي کند.
اگر پدر و مادرتان نمي دانستند که کلمات و رفتار آنها چه تأثير عظيمي بر شخصيت شما مي گذارد، احتمالاً از شما انتقاد مخرب مي کردند، شما را تأييد نمي کردند و براي کنترل کردن شما، عواطف و احساساتتان را تخريب مي کردند.
وقتي کودک به طور پيوسته و مرتب مورد انتقاد قرار بگيرد، به اين نتيجه مي رسد که اشکالي در او وجود دارد. او متوجه نيست و درک نمي کند که چرا مورد انتقاد قرار مي گيرد، چرا مجازات مي شود. اما تصور مي کند که پدر و مادرش از حال و روز او اطلاع دارند و بنابراين شايسته انتقادهاي پدر و مادر خود است. او به اين نتيجه مي رسد که ارزشمند و دوست داشتني نيست. احساس بي ارزش بودن مي کند.
تقريباً تمام مشکلات شخصيتي در نوجواني، دوران بلوغ و بزرگسالي ريشه در چيزي دارد که روانشناسان به آن عشق دريغ شده مي گويند. همان طور که گل رز به باران احتياج دارد، بچه ها به مهر و محبت احتياج دارند. وقتي بچه ها خودشان را دوست داشتني ندانند، احساس عدم امنيت خاطر مي کنند. فکر مي کنند:«من به اندازه کافي خوب نيستم.» بعد شروع به رفتارهاي تعديلي مي کنند تا اضطراب دروني خود را جبران کرده باشند. اين احساس محروميت از عشق و محبت در بدرفتاري، مسائل شخصيتي، خشمگين شدن، افسردگي، نااميدي، نداشتن آرزوهاي بزرگ و مسئله داشتن با مردم و در روابط با ديگران ايفاي نقش مي کند.
دو ترس عمده اي که در همه ما توليد مي شود ترس از شکست و ناکامي، و ديگري ترس از انتقاد و رد شدن است. اگر وقتي دست به هر تجربه اي مي زنيم مورد انتقاد قرار بگيريم، ترس از شکست در ما ايجاد مي شود. بر سرمان فرياد مي کشند: «نه!از آنجا فاصله بگير! اين کار را نکن! آن را بر زمين بگذار!» مجازاتهاي جسماني و دريغ کردن از عشق، ما را به هراس مي اندازند، به ما
احساس عدم امنيت خاطر مي دهند
ديدي نمي گذرد که به اين باور مي رسيم ما کوچک تر، ضعيف تر، ناشايسته تر، نابسنده تر و نالايق تر از آن هستيم که دست به کار جديدي بزنيم. ما اين احساس را با عباراتي مانند:«نمي توانم، نمي توانم، نمي توانم.» ابراز مي کنيم. هر گاه به اين فکر مي افتيم که کار جديدي صورت بدهيم، خود به خود دچار احساس هراس مي شويم. مي ترسيم ما را مجازات کنند. و بار ديگر مي گوييم:«نمي توانم.»
ترس از شکست دليل اوليه براي شکست و ناکامي در زندگي است. در اثر انتقادات مخرب در زمان کودکي، وقتي بزرگ و بالغ مي شويم، دست به کاري نمي زنيم.مي ترسيم، دلشوره پيدا مي کنيم و بي قرار مي شويم. خودمان را دست کم مي گيريم و ارزان مي فروشيم. هنوز دست به کار نشده دست از کار مي کشيم. به جاي آنکه مغز حيرت انگيز خود را به کار بگيريم تا به خواسته هاي خود برسيم، دليل مي آوريم که نمي توانيم آن کار بخصوص را انجام بدهيم.
ترس از دوست داشته نشدن به قدري براي يک کودک دردناک است که او بلافاصله رفتارش را به گونه اي سازمان مي دهد که مورد تأييد پدر و مادرش قرار بگيرد. اين گونه کودک خود به خودي خود را از دست مي دهد و در نتيجه فعل «مجبور هستم! مجبور هستم!»را صرف مي کند. با خود به اين نتيجه مي رسد که
«مجبورم هر چه را پدر يا مادر مي گويند انجام بدهم. در غير اين صورت، آنها مرا دوست نمي دارند و من تنها مي مانم.»
ترس از شکست و رد شدن که ناشي از انتقاد مخرب در اوايل دوران کودکي است يکي از دلايل ريشه اي اغلب ناخشنوديها و اضطرابات ما در سنين بزرگسالي است. پيوسته احساس مي کنيم که «نمي توانم!» يا «مجبورم!»در اين ميان بدترين احساس اين است که «نمي توانم، اما مجبورم!»يا «مجبورم، اما نمي توانم!».
مي خواهيم کاري بکنيم، اما مي ترسيم که شکست بخوريم. مي ترسيم مورد تأييد قرار نگيريم. مي خواهيم کاري کنيم که زندگي مان بهتر شود، اما از شکست مي ترسيم. مي ترسيم کس از ما انتقاد کند.
در اغلب اشخاص، هراسهايشان بر آنها حکومت مي کند. هر کاري بکنند براي اجتناب از شکست يا انتقاد است. هميشه مي خواهند بازي بي خطر بکنند و در اين شرايط جايي براي تلاش براي رسيدن به هدف باقي نمي ماند. اشخاص در اين شرايط به جاي فرصت مناسب دنبال احساس امنيت خاطر مي گردند.
واتسون، که يکي از غولهاي بزرگ دنياي تجارت در آمريکاست، در جوابش گفت:«اگر مي خواهي سريع تر به موفقيت برسي، ميزان شکستهاي خودت را دو برابر کن. موفقيت در منتهي عليه شکست وجود دارد.»
واقعيت اين است که هر چه قبلاً بيشتر شکست خورده باشيد، به احتمال بيشتري موفق خواهيد شد. شکستها شما را براي موفقيت آماده کرده اند. به همين دليل است که مي گويند بعد از هر بدبياري نوبت خوش بياري مي رسد. وقتي شکست خود را دو برابر مي کنيد، هم زمان با آن موفقيت شما هم دو برابر مي شود.
خودانگاره شما از باوري که به خود و توانمنديهاي خود داريد تشکيل مي شود. اين خودانگاره يا تصوير ذهني تعيين مي کند شما به چه مي انديشيد و درباره خودتان چه احساسي داريد و به کجا خواهيد رسيد.
براي مثال، درباره ميزان سلامتي و آمادگي جسماني خود، داراي يک خودانگاره هستيد. درباره اينکه چقدر غذا بخوريد يا ورزش کنيد هم داراي خودانگاره مي باشيد.درباره اينکه چقدر دوست داشتني هستيد، چقدر از
محبوبيت و شهرت در نزد ديگران برخورداريد، چگونه همسر يا والدي هستيد و تا چه اندازه دوست خوبي هستيد داراي خودانگاره هستيد. براي هر ورزشي که مي کنيد و هر فعاليتي که درگير آن هستيد خودانگاره داريد.
درباره اينکه کارتان را به چه خوبي انجام مي دهيد و هر بخش آن را چگونه انجام مي دهيد هم داراي خودانگاره هستيد. درباره اينکه چه مبلغي درآمد به جيب مي زنيد، چقدر پس اندار و سرمايه گذاري مي کنيد داراي خودانگاره هستيد. واقعيت اين است که هرگز نمي توانيد مبالغ بسيار بيشتر يا کمتري از آنچه خودانگاره شما حکم مي کند به دست آوريد. اگر خواهان درآمد بيشتري هستيد، بايد باورهايي را که نسبت به خود داريد، تغيير دهيد.
کار مهمي که بايد انجام دهيد اين است که باورهاي خود محدود کننده را زير سؤال ببريد.بايد فرض را بر اين بگذاريد که اين باورهاي حقيقي نيستند. براي لحظه اي تصور کنيد که با هيچ گونه محدوديتي رو به رو نيستيد. تصور کنيد به آنچه در زندگي مي خواهيد دست پيدا مي کنيد. تصور کنيد که توانمندي بالقوه شما نامحدود است.
براي مثال، تصور کنيد که بتوانيد دو برابر آنچه امروز کسب درآمد مي کنيد، پول دريافت کنيد. تصور کنيد بتوانيد در خانه بزرگ تري زندگي کنيد، اتومبيل بهتري سوار شويد و زندگي مطلوب تري داشته باشيد.
تصور کنيد که بتوانيد يکي از اعضاي برجسته در زمينه کاري خود باشيد. تصور کنيد که يکي از محبوب ترين و سرشناس ترين شخصيتهاي اجتماع و دنياي تجارت باشيد. تصور کنيد از آرامش و اطمينان برخورداريد و از چيزي نمي هراسيد. تصور کنيد مي توانيد هر هدفي را براي خود در نظر بگيريد و به آن برسيد.اين گونه است که فکرتان را عوض مي کنيد تا زندگي تان تغيير کند.
نقطه شروع از ميان برداشتن هراسها و آزاد کردن توانمنديهاي بالقوه اين است که به ذهن خود باورهاي شجاعانه، سازنده، مثبت و جديد بدهيد.
خود ايده آلي اولين بخش شخصيت و خودانگاره شماست. خود ايده آلي از تمامي اميدها، رؤياها، پنداره ها و ايده آلهاي شما تشکيل مي شود. خود ايده آلي يا خودآرماني شما از خصوصيات، ارزشها و کيفياتي تشکيل مي شود که آنها را در خود و ديگران تحسين مي کنيد. خودايده آلي آن شخصي است که مي خواهيد به او تبديل شويد. اين ايده آلها راهنما و شکل دهنده رفتار شما هستند.
مردان، زنان و رهبران بزرگ و اشخاصي که از منش و شخصيت سطح بالا برخوردارند از ارزشها، پنداره ها و ايده آلهاي خود اطلاع دقيق دارند. آنها
مي دانند که چه کسي هستند و به چه اعتقاد دارند. آنها براي خود معيارهاي سطح بالا در نظر مي گيرند و حاضر نيستند که در اين معيارها مصالحه کنند. اينها کساني هستند که ديگران به آنها نگاه مي کنند و مي توانند به آنها تکيه کنند. انيها در تبادلهاي خود با ديگران قطعي و صريح هستند. در هر کاري که مي کنند سعي دارند در حد ايده آلهاي خود ظاهر شوند.
کسي که تصوير ذهني را براي اولين بار کشف کرد ماکسوِل مالتز بود که به درک ما از عملکرد و اثربخشي انسان به مقدار زياد اضافه کرد. وقتي تصور مي کنيد و يا خود را مي بينيد که در بهترين شرايط خود عمل مي کنيد، پيامي به ذهن نيمه هشيارتان مخابره مي کنيد. ذهن نيمه هشيار شما اين پيام را بسان فرماني در نظر مي گيرد و بعد افکار، کلمات و اعمالتان را به گونه اي هدايت مي کند که سازگار با تصويري باشند که شما در ذهن خود خلق کرده ايد.
تمام پيشرفت هاي شما در زندگي با بهبود و اصلاح تصاوير ذهني شما تحقق پيدا مي کند. تصاوير ذهني شما روي احساسات، رفتار و نگرشهاي شما و حتي اينکه ديگران چگونه با شما ارتباط برقرار مي سازند تأثير مي گذارد. ايجاد يک تصوير ذهني مثبت بخش مهمي از تغيير دادن انديشه و تغيير دادن زندگي است.
عزت نفس معنا و مفهومش اين است که چقدر خودتان را دوست داريد. هر چه خودتان را بيشتر دوست بداريد، عملکردتان در هر کاري که مي کنيد بهتر مي شود.و با توجه به قانون برگشت پذيري، هر چه بهتر عمل کنيد، بيشتر خودتان را دوست مي داريد.
عزت نفس جوهر شخصيت شماست.اين منبع انرژي است که اندازه اعتماد و اطمينان و شور و شوق شما را تعيين مي کند. هر چه خودتان را بيشتر دوست بداريد، هدفهاي بزرگ تري را براي خود در نظر مي گيريد و بيشتر براي دست يابي به آنها از خود مداومت به خرج مي دهيد. کساني که از عزت نفس فراوان برخوردارند عملاً توقف ناپذير هستند.
ميزان عزت نفس شما کيفيت روابط شما را با ديگران مشخص مي سازد. هر چه خودتان را بيشتر دوست بداريد و بيشتر به خودتان احترام بگذاريد، ديگران را بيشتر دوست مي داريد و به آنها احترام مي گذاريد. و به همين اندازه آنها نسبت به شما احساس بهتري پيدا مي کنند. در زندگي حرفه اي و شغلي، ميزان عزت نفس شما عامل مهم و تعيين کننده اي است که مشخص مي کند آيا ديگران از شما خريد مي کنند، شما را استخدام مي کنند، با شما وارد معاملات تجاري مي شوند و يا حتي به شما وام مي دهند.
هر چه عزت نفس شما بهتر باشد، به همان اندازه همسر و والد بهتري خواهيد بود. والدين با عزت نفس زياد، فرزندان با عزت نفس فراوان تربيت مي کنند.اين فرزندان به اعتماد به نفس سطح بالايي دست پيدا مي کنند و با کساني که از عزت نفس فراوان بهره دارند معاشرت مي نمايند. خانواده هاي با عزت نفس زياد
با عشق، خنده و شادي و طراوت زندگي مي کنند.
هر گاه کاري بکنيد يا حرفي بزنيد که با ايده آلهاي شما همخواني نداشته باشد، عزت نفستان کاهش پيدا مي کند. هرگاه فاصله زيادي ميان خودايده آلي و خودواقعي وجود داشته باشد، درباره خود احساس بدي پيدا مي کنيد. به همين دليل است که وقتي موفق نمي شويد، درباره خود احساس بدي پيدا مي کنيد.خودآيده آلي پيوسته به شما خاطر نشان مي سازد که تا چه اندازه شخصيت بهتري مي توانيد بشويد.
بهترين خبر اين است که رابطه معکوسي ميان ميزان عزت نفس و ترس شما از شکست وجود دارد. هر چه خودتان را بيشتر دوست بداريد، کمتر از شکست مي ترسيد. هر چه بيشتر خودتان را دوست بداريد، کمتر نگران نظرات ديگران
مي شويد و کمتر از انتقاد مي ترسيد. هر چه بيشتر خودتان را دوست بداريد، تصميماتتان بيشتر براساس هدفها و استاندارهاي شما مي شود و کمتر به اين فکر مي کنيد که ديگران چه مي گويند و چه نظري دارند.
هرگاه بگوييد:«خودم را دوست دارم!»هراسهايتان کاهش پيدا مي کنند و شجاعتتان بيشتر مي شود. کلمات «خودم را دوست دارم» به قدري قدرتمند و مثبت هستند که بلافاصله از ناحيه ذهن نيمه هشيار شما به شکل يک فرمان پذيرفته مي شوند.اينها بلافاصله روي افکار، احساسات و نگرشهاي شما تأثير مي گذارند. زبان تن شما بلافاصله بهبودي پيدا مي کند و شما راست و قائم تر مي ايستيد. چهره تان مثبت تر و شاداب تر مي شود. لحن صدايتان قوي تر مي شود. اعتماد بيشتري پيدا مي کنيد. درباره خودتان به احساس بهتري مي رسيد و در نتيجه با تمام اطرافيان خود رفتار دوستانه تر و صميمانه تري پيدا مي کنيد.
اگر معتقد باشيد که يک شخصيت عالي هستيد، اگر خود را با استعداد و توانمند در نظر بگيريد، احساس کنيد که دوستانه، محبوب، سالم، پرانرژي، کنجکاو و خلاق هستيد و مصمم هستيد که زندگي خوبي داشته باشيد، اين فرضهاي اوليه شما را به هدف گذاري، سختکوشي، رشد و اعتلاي شخصي، خوش رفتاري با ديگران، فاصله گرفتن از ناملايمات زندگي و در نهايت رسيدن به موفقيت سوق مي دهند.هيچ چيزي در بلند مدت نمي تواند شما را متوقف سازد.
مهم نيست در زندگي چه اتفاقي براي شما مي افتد. مهم اين است که با اين اتفاق چگونه برخورد مي کنيد.اين هم مهم نيست که اهل کجا هستيد و از کجا مي آييد.مهم اين است که به کجا مي رويد. اما اينکه به کجا مي رويد تنها از ناحيه تصور شما مشخص مي شود.و از آنجايي که تصور نامحدود است، آينده شما هم نامحدود است.براي دستيابي به خواسته هايتان به اين باورها احتياج داريد.
اولين و بدترين باوري که مي تواند دامنگير ما بشود اين باور است:«من به اندازه کافي خوب نيستم.»اين باوري است که توليد احساس حقارت و نابسندگي مي کند. فرض را بر اين مي گذاريم که ديگران از ما بهتر هستند، آن هم تنها به اين دليل که در حال حاضر در شرايط بهتري از ما قرار دارند. احساس مي کنيم که ارزش آنها بايد از ارزش ما بيشتر باشد. و بنابراين ارزش ما از آنها کمتر است.اين احساس بي ارزش بودن در عمق روان ما جاي مي گيرد و سبب مي شود که خودمان را دست کم بگيريم و ارزان بفروشيم. اين گونه اصولاً هدف گذاري نمي کنيم.
بايد بپذيريد که نه تنها خوب هستيد، بلکه مي توانيد در زمينه مورد نظر خود به جايگاه عالي برسيد.توانمندي بالقوه شما نامحدود است. مي توانيد به مراتب به بيش از آنچه تاکنون دست يافته ايد دست پيدا کنيد.
از حالا به بعد، با خود درباره آنچه مي خواهيد بکنيد و مي خواهيد باشيد حرف بزنيد.از گفتن حرفهايي به خود که صميمانه خواهان آن نيستيد خودداري ورزيد.کلمات قدرتمند و مثبت «مي توانم اين کار را بکنم»را به خود به تکرار بگوييد.تکرار کنيد:«خودم را دوست دارم!» بگوييد:«من بهترين هستم!»بعد روي پاهايتان بايستيد، تبسم اطمينان بخشي بر لبان خود بنشانيد و آن گاه کاري را که مي توانيد، با تمام وجود انجام بدهيد. ديري نمي گذرد که اين براي شما يک عادت مي شود.
اگر به گونه اي بزرگ شده باشيد که خود را شايسته چيزهاي خوب ندانيد، که اين مي تواند به هر دليلي باشد، و با اين حال به موفقيت قابل توجه برسيد، ممکن است گرفتار«سندورم شياد»بشويد. در اين شرايط، احساس مي کنيد که با شيادي به موفقيت رسيده ايد و دير يا زود اين شيادي شما را متوجه مي شوند. بدون توجه به اينکه در اثر سختکوشي به موفقيت رسيده ايد گرفتار ترس آن مي شويد که اين موفقيت را از شما بگيرند.
اگر احساس يک شياد را داشته باشيد، اغلب از اينکه موفق شويد احساس گناه مي کنيد.بسياري از اشخاص با اين روحيه براي فرار از اين احساس گناه اقدام به تخريب خود مي کنند.بيش از اندازه مي خورند و مي نوشند، به مواد مخدر پناه مي برند، خانواده خود را ناديده مي انگارند، رفتارهاي غير قابل پيش بيني مي کنند و تن به سرمايه گذاريهاي غيرعاقلانه مي دهند. آنها در اعماق وجود خود احساس مي کنند که شايسته موفقيت نيستند. و در نتيجه آنچه را که به دست آورده اند، از دست مي دهند.
آبراهام لينکلن زماني گفت:«بهترين راه کمک به فقرا اين نيست که مانند يکي از آنها شويم.»در جوامع مترقي، اشخاص هر چه درآمدشان بالاتر برود، ماليات بيشتري پرداخت مي کنند. از محل درآمدهاي مالياتي مدارس، بيمارستانها، جاده ها، برنامه هاي رفاهي، برنامه هاي مراقبتهاي پزشکي، هزينه هاي نظامي و چيزهاي ديگر صورت خارجي پيدا مي کنند. مي توانيد افتخار کنيد که به لحاظ مالي موفق هستيد. شما با درآمد زياد مي توانيد به جمع کثيري از مردم خدمت کنيد. شما با خدمت کردن به ديگران به خودتان خدمت مي کنيد.
اين را به خودتان به تکرار يادآور شويد:«من شايسته درآمدي هستم که با توليد کالاها و خدمات مورد نياز ديگران نصيب مي برم. من از موفقيت خود شادمان هستم و به آن افتخار مي کنم.»
پاراگراف فوق، نشانه و بازگو کننده شخصيت و منش شماست. ممکن است در 100 درصد مواقع در مورد شما مصداق نداشته باشد، اما توصيف خوبي است که نشان مي دهد شما چه کسي هستيد و با زندگي تان به کجا مي رويد. وقتي بدون قيد و شرط بپذيريد که شخصي ارزشمند هستيد، اين باور را در همه حرفهايي که مي زنيد و کارهايي که مي کنيد نشان مي دهيد و ديري نمي گذرد که اين ويژگيها در
شما ايجاد مي گردد. ايده آل شما تبديل به واقعيت شما مي شود.
به تکرار به خود بگوييد:«خودم را دوست دارم و عاشق زندگي ام هستم. من به جميع جهات آدم خوبي هستم و هميشه در هر کاري بيشترين تلاشم را مي کنم.»
پيشنهادي دارم.به اطراف خود نگاه کنيد و ببينيد که شادترين و موفق ترين مردم در دنياي شما از چه باورهايي برخوردارند و بعد همين باورها را براي خود انتخاب کنيد. اين باورها را در کامپيوتر مغز خود بارگيري کنيد و بعد همان برنامه آنها را به اجرا بگذارد.
خوشبختانه، با توجه به صدها مصاحبه با اشخاص موفق، دقيقاً مي دانيم که آنها چگونه برنامه ريزي شده اند و از دوران کودکي به بعد چه باورهايي را در خود ايجاد نموده اند. مهم ترين باوري که مي توانيد براي خود انتخاب کنيد اين باور است:«من آدم بسيار خوبي هستم و قرار است که به موفقيتهاي بزرگ در زندگي خود دست يابم.هر اتفاقي که تاکنون براي من روي داده، از اتفاقات خوب گرفته تا بد، بخشي از دستيابي به موفقيتي است که به طور يقين به آن دست خواهم يافت.»
اگر قطعاً بر اين باور باشيد که تضمين شده هستيد که به موفقيت دست پيدا کنيد، اگر بر اين باور باشيد که همه موانع و مشکلات براي آن است که به موفقيت برسيد، در اين صورت لحظه اي متوقف نمي شويد. براي خودتان هدفهاي بزرگ
و عالي در نطر مي گيريد و با هر شکستي که مي خوريد، با نيرويي مضاعف دوباره دست به کار مي شويد.شما با تغيير دادن انديشه خود، زندگي تان را تغيير مي دهيد.
02 شما به آنچه اغلب فکر کنيد همان مي شويد. يک يا چند مورد را در زندگي خود شناسايي کنيد که انديشه شما روي عواطف، احساسات، نگرشها و رفتار شما تأثير تعيين کننده بر جاي مي گذارد.
03 در چه زمينه اي در بهترين حد خود ظاهر مي شويد؟ در اين زمينه خودتان را چگونه تصور مي کنيد؟ چگونه مي توانيد تصوير سازي و تجسم را به ديگران انتقال بدهيد؟
04 کدام اشخاص را بيشتر تحسين مي کنيد و به آنها احترام مي گذاريد؟چرا؟ چگونه مي توانيد رفتارتان را به گونه اي تغيير بدهيد که با رفتار بهترين اشخاصي که مي شناسيد همخواني داشته باشد؟
05 در چه زمينه اي از زندگي تان خودتان را از هر شرايطي بهتر دوست داريد؟ کدام فعاليت است که به شما بيشترين عزت نفس را مي دهد؟
06 شما آدم بسيار خوبي هستيد.از امروز به بعد، خودتان را به بهترين شکلي که مي توانيد ببينيد.حاضر نشويد محدوديتي براي خود بپذيريد.
07 تصور کنيد که پيشاپيش به آن شرايط مطلوبي که مي خواهيد رسيده ايد. اين گونه خودانگاره تان را تعيير بدهيد.به آن زندگي اي که مي خواهيد و شايسته آن هستيد دست پيدا کنيد.
منبع: کتاب فکرتان را عوض کنيد تا زندگيتان تغيير کند
/س
رابرت کولير
حقيقت درباره شما
شما براي موفقيت مهندسي و طراحي شده ايد تا از سطح بالاي عزت نفس، احترام به خود و غرور و سربلندي مشخصي برخوردار باشيد. شما فوق العاده هستيد.هرگز کسي مانند شما در تمام تاريخ بشري وجود نداشته است. شما از استعدادهاي دست نخورده و توانمنديهاي بالقوه عالي برخورداريد که اگر به درستي از آنها استفاده کنيد، مي توانيد به آنچه در زندگي مي خواهيد دست پيدا کنيد.
شما در بهترين مقطع تاريخ زندگي بشري به سر مي بريد. پيرامون شما پر از
فرصتهاي سرشاري است که مي توانيد با استفاده از آنها به رؤياهايتان تحقق بخشيد. تنها محدوديتي که براي شما وجود دارد آن محدوديتي است که خود شما در ذهنتان مي کاريد. آينده شما نامحدود است.
جدي شويد و آستينها را بالا بزنيد!
من هم چندين سال قبل دقيقاً چنين احساسي داشتم. با آنکه مي خواستم در زندگي به موفقيتهاي بزرگ برسم، از مهارت و آموزش کافي بهره اي نداشتم. بي کار بودم. نمي دانستم براي بهتر کردن زندگي ام چه مي توانم بکنم. احساس مي کردم ميان ايده هاي بزرگ و منابع و فرصتهاي مناسب محدود گير کرده ام. بعد به سلسله اصول حيرت انگيزي دست يافتم که براي اسباب موفقيت شدند و زندگي ام را براي هميشه تغيير دادند.
اصل بزرگ
افکار تعيين کننده هستند
انديشه هاي شما مي توانند از شما انساني شاد يا غمگين بسازند و گاه اين در يک لحظه اتفاق مي افتد. مي توانند شما را هشيار و گوش به زنگ کنند، مي توانند حواستان را پرت کنند و از شما يک افسرده بسازند. مي توانند شما را به شهرت و محبوبيت يا به گمنامي برسانند. افکار شما مي توانند از شما شخصي قدرتمند يا بي قدرت بسازند، مي توانند شما را در رديف پيروزمندان، قهرمانان يا بزدلها قرار بدهند.
در زندگي مادي، افکار مي توانند از شما يک موفق يا يک شکست خورده بسازند. افکار و انديشه هاي شما تمام زندگي تان را شکل مي دهند. و در اين ميان خبر خوش اين است که تنها شما مي توانيد افکارتان را کنترل کنيد.
انديشه ها، احساسات و اميال
انديشه، تصاوير ذهني توليد مي کند و همراه با آنها احساسات و عواطفي را سبب مي گردد.اين تصاوير و احساسات نگرشها و اقدامات مختلف را در شما سبب مي گردند. اقدامات شما عواقب و نتايجي به همراه دارند که اتفاقاتي را که برايتان رخ مي دهند، مشخص مي سازند.
اگر به موفقيت و اعتماد و اطمينان فکر کنيد، به احساسي از صلاحيت و توانمندي مي رسيد، و عملکرد و نتيجه کارتان بهتر مي شود. اگر به اشتباه کردن و خجالت کشيدن فکر کنيد، نتيجه کارتان ضعيف خواهد شد.
تصاوير ذهني ناشي از تصورات شما و يا تصاوير ناشي از نفوذهاي بيروني توليد نقطه نظر، احساسات و نگرشهايي مرتبط با آنها مي کند. فکر کردن به يک شخص يا يک موقعيت مي تواند سبب شود که بلافاصله شاد و يا غمگين، به وجد آمده يا عصباني، دوست داشتني يا تنها شويد.
نگرشها، اعمال و احساسات
اعمال شما، احساسات و نگرشهايي مرتبط را سبب مي گردد. با رعايت قانون
برگشت پذيري، احساس شما منطبق با اقدام شما مي شود.با رفتاري که گويي حاکي از رضايت، خوشبختي، مثبت بودن و اعتماد و اطمينان است، به زودي در درون خود به چنين احساساتي دست پيدا مي کنيد.
جنبه هاي بيروني زندگي شما خنثي هستند. تنها معني اي که براي آن در نظر مي گيريد نگرشها، نقطه نظرها، احساسات و واکنشهاي شما را به آنها مشخص مي سازد.اگر طرز فکرتان را درباره هر بخشي از زندگي خود تغيير بدهيد، احساس و رفتارتان را در آن زمينه تغيير مي دهيد. و از آنجايي که تنها شما مي توانيد درباره فکر کردنتان تصميم بگيريد، از اين توانمندي برخورداريد که کنترل کامل زندگي خود را به دست بگيريد.
باورهاي خود را مورد سؤال قرار بدهيد
باورهاي شما تا حدود زياد حقيقت شما را مشخص مي سازند. شما آنچه مي بينيد باور نمي کنيد، بلکه آنچه را از قبل باور کرده ايد مي بينيد. مي توانيد باورهايي داشته باشيد که شما را خشنود و خوش بين کند. اما اين امکان هم وجود دارد که درباره خود و توانمندي هايتان باورهاي منفي داشته باشيد. اينها مانع از آن مي شوند که به آنچه در زندگي مي خواهيد دست پيدا کنيد.
مضرترين باورهايي که مي توانيد داشته باشيد باورهاي خود محدود کننده هستند. اينها باورهايي هستند که درباره خود و توانمنديهاي خود داريد و مانع از حرکت شما به سمت جلو مي شوند. اغلب اين باورها درست نيستند. اغلب آنهاباورهايي هستند که بدون سؤال آنها را پذيرفته ايد. اغلب اين باورها را در دوران کودکي آموخته ايد. حتي اگر صد در صد واقعيت نداشته باشند، اگر احساس کنيد
که در زمينه هايي مانند سلامتي و خوشبختي و يا کسب درآمد با محدوديت رو به رو هستيد، اين امر به حقيقت مي پيوندد و شما به راستي در اين زمينه ها با مشکل رو به رو مي گرديد.همان طور که ريچارد باخ در کتاب توهمات مي نويسد:«روي محدوديتهايتان پافشاري کنيد تا به راستي با محدوديت رو به رو گرديد.»
شما مغناطيس زنده هستيد
وقتي مثبت، خوش بين، مهرانگيز و موفق فکر مي کنيد، يک حوزه مغناطيسي ايجاد مي کنيد که مانند يک مغناطيس که آهن را به سمت خود مي کشد، آنچه را که درباره اش فکر مي کنيد، نصيب خود مي سازيد.مجبور نيستيد به اين فکر کنيد آنچه به سود شماست از کجا حاصل مي شود. اگر دقيقاً به آنچه مي خواهيد بينديشيد و به آنچه نمي خواهيد نينديشيد، آنچه را که براي دستيابي به هدفهايتان به آن احتياج داريد، به خود جلب مي کنيد. فکرتان را عوض کنيد تا زندگي تان تغيير کند.
تنها معيار حقيقي
بنابراين تنها سؤالي را که بايد درباره هر ايده اي بپرسيد، اين است: «آيا مؤثر واقع مي شود؟» آيا نتايج مورد علاقه شما را توليد مي کند؟ ميلتون فريدمن، اقتصاد دان برنده جايزه نوبل، مي گويد:«تنها معيار يک نظريه يا نقطه نظر توانايي شماست که براساس آن درباره آينده پيش بيني دقيق بکنيد.»
خبر خوش اين است که نقطه نظرها و اصولي را که قرار است بياموزيد، در
زندگي و تجربه هاي ميليونها انسان به اثبات رسيده اند. اينها به خودي خود خنثي هستند.طبيعت لطف بخصوصي به کسي نمي کند. طبيعت با همه به يک شکل رفتار مي کند. هر بذري را که در زمين بکاريد، طبيعت آن را مي روياند. هر بذر انديشه اي را که در ذهن خود بکاريد، طبيعت آن را هم مي روياند. همه چيز بستگي به شما دارد.
انديشه هاي خود را انتخاب کنيد
طبيعت با کسي سر شوخي ندارد. هميشه واقع گراست. هميشه جدي است. هميشه حق با اوست و حرف درست مي زند. خطاها و لغزشها هميشه از آن انسانهاست. انسانهايي که مي توانند قدرشناس او باشند در پس زمينه قرار مي گيرند. طبيعت هميشه اسرارش را براي نابها، خالصها و راستينها فاش مي کند.
-يوهان ولفگانگ فون گوته
در روانشناسي قانوني وجود دارد که مي گويد اگر تصويري از آنچه را مي خواهيد و مايليد که او بشويد به مدت کافي در ذهن خود مجسم کنيد، به زودي دقيقاً همان او که فکر مي کرديد، مي شويد.
-ويليام جيمز
روزي روزگاري زني بود که حدوداً 30 سال از سنش مي گذشت. ازدواج کرده بود و داراي دو فرزند بود. مانند بسياري از مردم، او هم در خانه اي بزرگ شده بود که پيوسته مورد انتقاد قرار مي گرفت و والدينش با او رفتار منصفانه اي نداشتند. در نتيجه او احساسي عميق از حقارت و عزت نفس ضعيف داشت. منفي و هراسان بود. اعتماد به نفس نداشت. خجالتي بود و خود را زني ارزشمند به حساب نمي آورد. فکر مي کرد از استعداد خوبي برخوردار نيست.
يکي از روزها، در حالي که به سمت فروشگاه رانندگي مي کرد، اتومبيل ديگري از چراغ قرمز عبور و با اتومبيل او تصادف کرد. وقتي به هوش آمد، خود را در بيمارستان يافت. حافظه اش را از دست داده بود. مي توانست حرف بزند، اما گذشته اش را به خاطر نمي آورد.
ابتدا، پزشکان گمان مي کردند که اين يک نارحتي موقتي است، اما هفته ها گذشت و حافظه او به جاي اول خود باز نگشت. شوهر و فرزندانش همه روزه به عيادتش مي آمدند، اما او آنها را نمي شناخت. مورد استثنايي بود. بسياري از
پزشکان و متخصصان به ديدنش مي آمدند تا او را آزمايش کنند و از شرايطش بپرسند.
شروع دوباره
در اين جريان، اتفاق حيرت انگيزي افتاد. او به يک شخص کاملاً جديد تبديل شد. توجهاتي که در بيمارستان و بيرون از بيمارستان به او شد سبب گرديد که او خودش را زني ارزشمند و مورد مهر و محبت خانواده اش ارزيابي کند. توجه متخصصان پزشکي به او بر عزت نفس و احترام به خود او اضافه کرد. او تبديل به زني مثبت، مطمئن، معاشرتي، دقيق و آگاه شد. به طوري که اغلب او را براي شرکت در همايشهاي پزشکي دعوت مي کردند.
تمام حافظه منفي مربوط به دوران کودکي او از ميان رفت. احساس حقارتش تمام شد. او به شخص جديدي تبديل شد. او فکرش را عوض کرد تا زندگي اش تغيير کند.
لوح سفيد
مي آموزد. به اين مي ماند که کودک ذهن نانوشته دارد و بعد هر کس که از کنارش مي گذرد و يا هر حادثه و تجربه اي که اتفاق مي افتد، اثري بر اين لوح باقي مي گذارد. بالغ مجموعه تمامي آن چيزهايي است که او در جريان رشد مي آموزد، احساس و تجربه مي کند. کاري که بالغ در مراحل بعدي زندگي خود مي کند ناشي از شرطيهاي اوليه است. ارسطو مي گويد:«آنچه در ذهن کاشته شود، ابراز مي گردد.»
شايد مهم ترين پيشرفت در زمينه توانمندي بالقوه تان در قرن بيستم کشف خودانگاره يا تصوير ذهني بود. همه از زمان تولد به بعد باورهايي درباره خود مي آموزند. خودانگاره شما برنامه جامع و اصلي کامپيوتر نيمه هشيار شما مي شود که آنچه مي انديشيد، احساس مي کنيد و انجام مي دهيد را مشخص مي سازد. بنابراين همه تغييرات در زندگي با تغيير در خودانگاره به دست مي آيد. نوزاد بدون خودانگاره متولد مي شود. هر نقطه نظر، عقيده، احساس و نگرشي که در دوران بلغ و بزرگسالي داريد، ناشي از ايده اي است که آن را در کودکي آموخته ايد. وقتي باور کنيد که چيزي حقيقت دارد، برايتان حقيقت پيدا مي کند.
تأثيرات اوليه ماندگار هستند
اگر پدر و مادرتان نمي دانستند که کلمات و رفتار آنها چه تأثير عظيمي بر شخصيت شما مي گذارد، احتمالاً از شما انتقاد مخرب مي کردند، شما را تأييد نمي کردند و براي کنترل کردن شما، عواطف و احساساتتان را تخريب مي کردند.
وقتي کودک به طور پيوسته و مرتب مورد انتقاد قرار بگيرد، به اين نتيجه مي رسد که اشکالي در او وجود دارد. او متوجه نيست و درک نمي کند که چرا مورد انتقاد قرار مي گيرد، چرا مجازات مي شود. اما تصور مي کند که پدر و مادرش از حال و روز او اطلاع دارند و بنابراين شايسته انتقادهاي پدر و مادر خود است. او به اين نتيجه مي رسد که ارزشمند و دوست داشتني نيست. احساس بي ارزش بودن مي کند.
تقريباً تمام مشکلات شخصيتي در نوجواني، دوران بلوغ و بزرگسالي ريشه در چيزي دارد که روانشناسان به آن عشق دريغ شده مي گويند. همان طور که گل رز به باران احتياج دارد، بچه ها به مهر و محبت احتياج دارند. وقتي بچه ها خودشان را دوست داشتني ندانند، احساس عدم امنيت خاطر مي کنند. فکر مي کنند:«من به اندازه کافي خوب نيستم.» بعد شروع به رفتارهاي تعديلي مي کنند تا اضطراب دروني خود را جبران کرده باشند. اين احساس محروميت از عشق و محبت در بدرفتاري، مسائل شخصيتي، خشمگين شدن، افسردگي، نااميدي، نداشتن آرزوهاي بزرگ و مسئله داشتن با مردم و در روابط با ديگران ايفاي نقش مي کند.
شما نترس متولد مي شويد
دو ترس عمده اي که در همه ما توليد مي شود ترس از شکست و ناکامي، و ديگري ترس از انتقاد و رد شدن است. اگر وقتي دست به هر تجربه اي مي زنيم مورد انتقاد قرار بگيريم، ترس از شکست در ما ايجاد مي شود. بر سرمان فرياد مي کشند: «نه!از آنجا فاصله بگير! اين کار را نکن! آن را بر زمين بگذار!» مجازاتهاي جسماني و دريغ کردن از عشق، ما را به هراس مي اندازند، به ما
احساس عدم امنيت خاطر مي دهند
ديدي نمي گذرد که به اين باور مي رسيم ما کوچک تر، ضعيف تر، ناشايسته تر، نابسنده تر و نالايق تر از آن هستيم که دست به کار جديدي بزنيم. ما اين احساس را با عباراتي مانند:«نمي توانم، نمي توانم، نمي توانم.» ابراز مي کنيم. هر گاه به اين فکر مي افتيم که کار جديدي صورت بدهيم، خود به خود دچار احساس هراس مي شويم. مي ترسيم ما را مجازات کنند. و بار ديگر مي گوييم:«نمي توانم.»
ترس از شکست دليل اوليه براي شکست و ناکامي در زندگي است. در اثر انتقادات مخرب در زمان کودکي، وقتي بزرگ و بالغ مي شويم، دست به کاري نمي زنيم.مي ترسيم، دلشوره پيدا مي کنيم و بي قرار مي شويم. خودمان را دست کم مي گيريم و ارزان مي فروشيم. هنوز دست به کار نشده دست از کار مي کشيم. به جاي آنکه مغز حيرت انگيز خود را به کار بگيريم تا به خواسته هاي خود برسيم، دليل مي آوريم که نمي توانيم آن کار بخصوص را انجام بدهيم.
نياز به مهر و محبت
ترس از دوست داشته نشدن به قدري براي يک کودک دردناک است که او بلافاصله رفتارش را به گونه اي سازمان مي دهد که مورد تأييد پدر و مادرش قرار بگيرد. اين گونه کودک خود به خودي خود را از دست مي دهد و در نتيجه فعل «مجبور هستم! مجبور هستم!»را صرف مي کند. با خود به اين نتيجه مي رسد که
«مجبورم هر چه را پدر يا مادر مي گويند انجام بدهم. در غير اين صورت، آنها مرا دوست نمي دارند و من تنها مي مانم.»
عشق مشروط
ترس از شکست و رد شدن که ناشي از انتقاد مخرب در اوايل دوران کودکي است يکي از دلايل ريشه اي اغلب ناخشنوديها و اضطرابات ما در سنين بزرگسالي است. پيوسته احساس مي کنيم که «نمي توانم!» يا «مجبورم!»در اين ميان بدترين احساس اين است که «نمي توانم، اما مجبورم!»يا «مجبورم، اما نمي توانم!».
مي خواهيم کاري بکنيم، اما مي ترسيم که شکست بخوريم. مي ترسيم مورد تأييد قرار نگيريم. مي خواهيم کاري کنيم که زندگي مان بهتر شود، اما از شکست مي ترسيم. مي ترسيم کس از ما انتقاد کند.
در اغلب اشخاص، هراسهايشان بر آنها حکومت مي کند. هر کاري بکنند براي اجتناب از شکست يا انتقاد است. هميشه مي خواهند بازي بي خطر بکنند و در اين شرايط جايي براي تلاش براي رسيدن به هدف باقي نمي ماند. اشخاص در اين شرايط به جاي فرصت مناسب دنبال احساس امنيت خاطر مي گردند.
ميزان شکست خود را دو برابر کنيد
واتسون، که يکي از غولهاي بزرگ دنياي تجارت در آمريکاست، در جوابش گفت:«اگر مي خواهي سريع تر به موفقيت برسي، ميزان شکستهاي خودت را دو برابر کن. موفقيت در منتهي عليه شکست وجود دارد.»
واقعيت اين است که هر چه قبلاً بيشتر شکست خورده باشيد، به احتمال بيشتري موفق خواهيد شد. شکستها شما را براي موفقيت آماده کرده اند. به همين دليل است که مي گويند بعد از هر بدبياري نوبت خوش بياري مي رسد. وقتي شکست خود را دو برابر مي کنيد، هم زمان با آن موفقيت شما هم دو برابر مي شود.
سخت افزار ذهني شما
خودانگاره شما از باوري که به خود و توانمنديهاي خود داريد تشکيل مي شود. اين خودانگاره يا تصوير ذهني تعيين مي کند شما به چه مي انديشيد و درباره خودتان چه احساسي داريد و به کجا خواهيد رسيد.
خودانگاره هاي کوچک شما
براي مثال، درباره ميزان سلامتي و آمادگي جسماني خود، داراي يک خودانگاره هستيد. درباره اينکه چقدر غذا بخوريد يا ورزش کنيد هم داراي خودانگاره مي باشيد.درباره اينکه چقدر دوست داشتني هستيد، چقدر از
محبوبيت و شهرت در نزد ديگران برخورداريد، چگونه همسر يا والدي هستيد و تا چه اندازه دوست خوبي هستيد داراي خودانگاره هستيد. براي هر ورزشي که مي کنيد و هر فعاليتي که درگير آن هستيد خودانگاره داريد.
درباره اينکه کارتان را به چه خوبي انجام مي دهيد و هر بخش آن را چگونه انجام مي دهيد هم داراي خودانگاره هستيد. درباره اينکه چه مبلغي درآمد به جيب مي زنيد، چقدر پس اندار و سرمايه گذاري مي کنيد داراي خودانگاره هستيد. واقعيت اين است که هرگز نمي توانيد مبالغ بسيار بيشتر يا کمتري از آنچه خودانگاره شما حکم مي کند به دست آوريد. اگر خواهان درآمد بيشتري هستيد، بايد باورهايي را که نسبت به خود داريد، تغيير دهيد.
باورهاي خود را تغيير بدهيد
کار مهمي که بايد انجام دهيد اين است که باورهاي خود محدود کننده را زير سؤال ببريد.بايد فرض را بر اين بگذاريد که اين باورهاي حقيقي نيستند. براي لحظه اي تصور کنيد که با هيچ گونه محدوديتي رو به رو نيستيد. تصور کنيد به آنچه در زندگي مي خواهيد دست پيدا مي کنيد. تصور کنيد که توانمندي بالقوه شما نامحدود است.
براي مثال، تصور کنيد که بتوانيد دو برابر آنچه امروز کسب درآمد مي کنيد، پول دريافت کنيد. تصور کنيد بتوانيد در خانه بزرگ تري زندگي کنيد، اتومبيل بهتري سوار شويد و زندگي مطلوب تري داشته باشيد.
تصور کنيد که بتوانيد يکي از اعضاي برجسته در زمينه کاري خود باشيد. تصور کنيد که يکي از محبوب ترين و سرشناس ترين شخصيتهاي اجتماع و دنياي تجارت باشيد. تصور کنيد از آرامش و اطمينان برخورداريد و از چيزي نمي هراسيد. تصور کنيد مي توانيد هر هدفي را براي خود در نظر بگيريد و به آن برسيد.اين گونه است که فکرتان را عوض مي کنيد تا زندگي تان تغيير کند.
نقطه شروع از ميان برداشتن هراسها و آزاد کردن توانمنديهاي بالقوه اين است که به ذهن خود باورهاي شجاعانه، سازنده، مثبت و جديد بدهيد.
سه بخش خودانگاره شما
خود ايده آلي اولين بخش شخصيت و خودانگاره شماست. خود ايده آلي از تمامي اميدها، رؤياها، پنداره ها و ايده آلهاي شما تشکيل مي شود. خود ايده آلي يا خودآرماني شما از خصوصيات، ارزشها و کيفياتي تشکيل مي شود که آنها را در خود و ديگران تحسين مي کنيد. خودايده آلي آن شخصي است که مي خواهيد به او تبديل شويد. اين ايده آلها راهنما و شکل دهنده رفتار شما هستند.
مردان، زنان و رهبران بزرگ و اشخاصي که از منش و شخصيت سطح بالا برخوردارند از ارزشها، پنداره ها و ايده آلهاي خود اطلاع دقيق دارند. آنها
مي دانند که چه کسي هستند و به چه اعتقاد دارند. آنها براي خود معيارهاي سطح بالا در نظر مي گيرند و حاضر نيستند که در اين معيارها مصالحه کنند. اينها کساني هستند که ديگران به آنها نگاه مي کنند و مي توانند به آنها تکيه کنند. انيها در تبادلهاي خود با ديگران قطعي و صريح هستند. در هر کاري که مي کنند سعي دارند در حد ايده آلهاي خود ظاهر شوند.
آن طور که خودتان را مي بينيد
کسي که تصوير ذهني را براي اولين بار کشف کرد ماکسوِل مالتز بود که به درک ما از عملکرد و اثربخشي انسان به مقدار زياد اضافه کرد. وقتي تصور مي کنيد و يا خود را مي بينيد که در بهترين شرايط خود عمل مي کنيد، پيامي به ذهن نيمه هشيارتان مخابره مي کنيد. ذهن نيمه هشيار شما اين پيام را بسان فرماني در نظر مي گيرد و بعد افکار، کلمات و اعمالتان را به گونه اي هدايت مي کند که سازگار با تصويري باشند که شما در ذهن خود خلق کرده ايد.
تمام پيشرفت هاي شما در زندگي با بهبود و اصلاح تصاوير ذهني شما تحقق پيدا مي کند. تصاوير ذهني شما روي احساسات، رفتار و نگرشهاي شما و حتي اينکه ديگران چگونه با شما ارتباط برقرار مي سازند تأثير مي گذارد. ايجاد يک تصوير ذهني مثبت بخش مهمي از تغيير دادن انديشه و تغيير دادن زندگي است.
احساسي که درباره خود داريد
عزت نفس معنا و مفهومش اين است که چقدر خودتان را دوست داريد. هر چه خودتان را بيشتر دوست بداريد، عملکردتان در هر کاري که مي کنيد بهتر مي شود.و با توجه به قانون برگشت پذيري، هر چه بهتر عمل کنيد، بيشتر خودتان را دوست مي داريد.
عزت نفس جوهر شخصيت شماست.اين منبع انرژي است که اندازه اعتماد و اطمينان و شور و شوق شما را تعيين مي کند. هر چه خودتان را بيشتر دوست بداريد، هدفهاي بزرگ تري را براي خود در نظر مي گيريد و بيشتر براي دست يابي به آنها از خود مداومت به خرج مي دهيد. کساني که از عزت نفس فراوان برخوردارند عملاً توقف ناپذير هستند.
ميزان عزت نفس شما کيفيت روابط شما را با ديگران مشخص مي سازد. هر چه خودتان را بيشتر دوست بداريد و بيشتر به خودتان احترام بگذاريد، ديگران را بيشتر دوست مي داريد و به آنها احترام مي گذاريد. و به همين اندازه آنها نسبت به شما احساس بهتري پيدا مي کنند. در زندگي حرفه اي و شغلي، ميزان عزت نفس شما عامل مهم و تعيين کننده اي است که مشخص مي کند آيا ديگران از شما خريد مي کنند، شما را استخدام مي کنند، با شما وارد معاملات تجاري مي شوند و يا حتي به شما وام مي دهند.
هر چه عزت نفس شما بهتر باشد، به همان اندازه همسر و والد بهتري خواهيد بود. والدين با عزت نفس زياد، فرزندان با عزت نفس فراوان تربيت مي کنند.اين فرزندان به اعتماد به نفس سطح بالايي دست پيدا مي کنند و با کساني که از عزت نفس فراوان بهره دارند معاشرت مي نمايند. خانواده هاي با عزت نفس زياد
با عشق، خنده و شادي و طراوت زندگي مي کنند.
تعيين کننده عزت نفس
هر گاه کاري بکنيد يا حرفي بزنيد که با ايده آلهاي شما همخواني نداشته باشد، عزت نفستان کاهش پيدا مي کند. هرگاه فاصله زيادي ميان خودايده آلي و خودواقعي وجود داشته باشد، درباره خود احساس بدي پيدا مي کنيد. به همين دليل است که وقتي موفق نمي شويد، درباره خود احساس بدي پيدا مي کنيد.خودآيده آلي پيوسته به شما خاطر نشان مي سازد که تا چه اندازه شخصيت بهتري مي توانيد بشويد.
هسته شخصيت
بهترين خبر اين است که رابطه معکوسي ميان ميزان عزت نفس و ترس شما از شکست وجود دارد. هر چه خودتان را بيشتر دوست بداريد، کمتر از شکست مي ترسيد. هر چه بيشتر خودتان را دوست بداريد، کمتر نگران نظرات ديگران
مي شويد و کمتر از انتقاد مي ترسيد. هر چه بيشتر خودتان را دوست بداريد، تصميماتتان بيشتر براساس هدفها و استاندارهاي شما مي شود و کمتر به اين فکر مي کنيد که ديگران چه مي گويند و چه نظري دارند.
گفت و گوهاي درون خود را کنترل کنيد
هرگاه بگوييد:«خودم را دوست دارم!»هراسهايتان کاهش پيدا مي کنند و شجاعتتان بيشتر مي شود. کلمات «خودم را دوست دارم» به قدري قدرتمند و مثبت هستند که بلافاصله از ناحيه ذهن نيمه هشيار شما به شکل يک فرمان پذيرفته مي شوند.اينها بلافاصله روي افکار، احساسات و نگرشهاي شما تأثير مي گذارند. زبان تن شما بلافاصله بهبودي پيدا مي کند و شما راست و قائم تر مي ايستيد. چهره تان مثبت تر و شاداب تر مي شود. لحن صدايتان قوي تر مي شود. اعتماد بيشتري پيدا مي کنيد. درباره خودتان به احساس بهتري مي رسيد و در نتيجه با تمام اطرافيان خود رفتار دوستانه تر و صميمانه تري پيدا مي کنيد.
فرضهاي اوليه خود را وارسي کنيد
اگر معتقد باشيد که يک شخصيت عالي هستيد، اگر خود را با استعداد و توانمند در نظر بگيريد، احساس کنيد که دوستانه، محبوب، سالم، پرانرژي، کنجکاو و خلاق هستيد و مصمم هستيد که زندگي خوبي داشته باشيد، اين فرضهاي اوليه شما را به هدف گذاري، سختکوشي، رشد و اعتلاي شخصي، خوش رفتاري با ديگران، فاصله گرفتن از ناملايمات زندگي و در نهايت رسيدن به موفقيت سوق مي دهند.هيچ چيزي در بلند مدت نمي تواند شما را متوقف سازد.
مهم نيست در زندگي چه اتفاقي براي شما مي افتد. مهم اين است که با اين اتفاق چگونه برخورد مي کنيد.اين هم مهم نيست که اهل کجا هستيد و از کجا مي آييد.مهم اين است که به کجا مي رويد. اما اينکه به کجا مي رويد تنها از ناحيه تصور شما مشخص مي شود.و از آنجايي که تصور نامحدود است، آينده شما هم نامحدود است.براي دستيابي به خواسته هايتان به اين باورها احتياج داريد.
کنارگذاشتن اسطوره ها
اولين و بدترين باوري که مي تواند دامنگير ما بشود اين باور است:«من به اندازه کافي خوب نيستم.»اين باوري است که توليد احساس حقارت و نابسندگي مي کند. فرض را بر اين مي گذاريم که ديگران از ما بهتر هستند، آن هم تنها به اين دليل که در حال حاضر در شرايط بهتري از ما قرار دارند. احساس مي کنيم که ارزش آنها بايد از ارزش ما بيشتر باشد. و بنابراين ارزش ما از آنها کمتر است.اين احساس بي ارزش بودن در عمق روان ما جاي مي گيرد و سبب مي شود که خودمان را دست کم بگيريم و ارزان بفروشيم. اين گونه اصولاً هدف گذاري نمي کنيم.
بايد بپذيريد که نه تنها خوب هستيد، بلکه مي توانيد در زمينه مورد نظر خود به جايگاه عالي برسيد.توانمندي بالقوه شما نامحدود است. مي توانيد به مراتب به بيش از آنچه تاکنون دست يافته ايد دست پيدا کنيد.
با خود مثبت حرف بزنيد
از حالا به بعد، با خود درباره آنچه مي خواهيد بکنيد و مي خواهيد باشيد حرف بزنيد.از گفتن حرفهايي به خود که صميمانه خواهان آن نيستيد خودداري ورزيد.کلمات قدرتمند و مثبت «مي توانم اين کار را بکنم»را به خود به تکرار بگوييد.تکرار کنيد:«خودم را دوست دارم!» بگوييد:«من بهترين هستم!»بعد روي پاهايتان بايستيد، تبسم اطمينان بخشي بر لبان خود بنشانيد و آن گاه کاري را که مي توانيد، با تمام وجود انجام بدهيد. ديري نمي گذرد که اين براي شما يک عادت مي شود.
شما شايسته بهترينها هستيد
اگر به گونه اي بزرگ شده باشيد که خود را شايسته چيزهاي خوب ندانيد، که اين مي تواند به هر دليلي باشد، و با اين حال به موفقيت قابل توجه برسيد، ممکن است گرفتار«سندورم شياد»بشويد. در اين شرايط، احساس مي کنيد که با شيادي به موفقيت رسيده ايد و دير يا زود اين شيادي شما را متوجه مي شوند. بدون توجه به اينکه در اثر سختکوشي به موفقيت رسيده ايد گرفتار ترس آن مي شويد که اين موفقيت را از شما بگيرند.
اگر احساس يک شياد را داشته باشيد، اغلب از اينکه موفق شويد احساس گناه مي کنيد.بسياري از اشخاص با اين روحيه براي فرار از اين احساس گناه اقدام به تخريب خود مي کنند.بيش از اندازه مي خورند و مي نوشند، به مواد مخدر پناه مي برند، خانواده خود را ناديده مي انگارند، رفتارهاي غير قابل پيش بيني مي کنند و تن به سرمايه گذاريهاي غيرعاقلانه مي دهند. آنها در اعماق وجود خود احساس مي کنند که شايسته موفقيت نيستند. و در نتيجه آنچه را که به دست آورده اند، از دست مي دهند.
خود را وقف خدمت به ديگران بکنيد
آبراهام لينکلن زماني گفت:«بهترين راه کمک به فقرا اين نيست که مانند يکي از آنها شويم.»در جوامع مترقي، اشخاص هر چه درآمدشان بالاتر برود، ماليات بيشتري پرداخت مي کنند. از محل درآمدهاي مالياتي مدارس، بيمارستانها، جاده ها، برنامه هاي رفاهي، برنامه هاي مراقبتهاي پزشکي، هزينه هاي نظامي و چيزهاي ديگر صورت خارجي پيدا مي کنند. مي توانيد افتخار کنيد که به لحاظ مالي موفق هستيد. شما با درآمد زياد مي توانيد به جمع کثيري از مردم خدمت کنيد. شما با خدمت کردن به ديگران به خودتان خدمت مي کنيد.
اين را به خودتان به تکرار يادآور شويد:«من شايسته درآمدي هستم که با توليد کالاها و خدمات مورد نياز ديگران نصيب مي برم. من از موفقيت خود شادمان هستم و به آن افتخار مي کنم.»
شما يک انسان عالي هستيد
پاراگراف فوق، نشانه و بازگو کننده شخصيت و منش شماست. ممکن است در 100 درصد مواقع در مورد شما مصداق نداشته باشد، اما توصيف خوبي است که نشان مي دهد شما چه کسي هستيد و با زندگي تان به کجا مي رويد. وقتي بدون قيد و شرط بپذيريد که شخصي ارزشمند هستيد، اين باور را در همه حرفهايي که مي زنيد و کارهايي که مي کنيد نشان مي دهيد و ديري نمي گذرد که اين ويژگيها در
شما ايجاد مي گردد. ايده آل شما تبديل به واقعيت شما مي شود.
به تکرار به خود بگوييد:«خودم را دوست دارم و عاشق زندگي ام هستم. من به جميع جهات آدم خوبي هستم و هميشه در هر کاري بيشترين تلاشم را مي کنم.»
فروشگاه نرم افزار ذهني
پيشنهادي دارم.به اطراف خود نگاه کنيد و ببينيد که شادترين و موفق ترين مردم در دنياي شما از چه باورهايي برخوردارند و بعد همين باورها را براي خود انتخاب کنيد. اين باورها را در کامپيوتر مغز خود بارگيري کنيد و بعد همان برنامه آنها را به اجرا بگذارد.
خوشبختانه، با توجه به صدها مصاحبه با اشخاص موفق، دقيقاً مي دانيم که آنها چگونه برنامه ريزي شده اند و از دوران کودکي به بعد چه باورهايي را در خود ايجاد نموده اند. مهم ترين باوري که مي توانيد براي خود انتخاب کنيد اين باور است:«من آدم بسيار خوبي هستم و قرار است که به موفقيتهاي بزرگ در زندگي خود دست يابم.هر اتفاقي که تاکنون براي من روي داده، از اتفاقات خوب گرفته تا بد، بخشي از دستيابي به موفقيتي است که به طور يقين به آن دست خواهم يافت.»
اگر قطعاً بر اين باور باشيد که تضمين شده هستيد که به موفقيت دست پيدا کنيد، اگر بر اين باور باشيد که همه موانع و مشکلات براي آن است که به موفقيت برسيد، در اين صورت لحظه اي متوقف نمي شويد. براي خودتان هدفهاي بزرگ
و عالي در نطر مي گيريد و با هر شکستي که مي خوريد، با نيرويي مضاعف دوباره دست به کار مي شويد.شما با تغيير دادن انديشه خود، زندگي تان را تغيير مي دهيد.
تمرينات عملي
02 شما به آنچه اغلب فکر کنيد همان مي شويد. يک يا چند مورد را در زندگي خود شناسايي کنيد که انديشه شما روي عواطف، احساسات، نگرشها و رفتار شما تأثير تعيين کننده بر جاي مي گذارد.
03 در چه زمينه اي در بهترين حد خود ظاهر مي شويد؟ در اين زمينه خودتان را چگونه تصور مي کنيد؟ چگونه مي توانيد تصوير سازي و تجسم را به ديگران انتقال بدهيد؟
04 کدام اشخاص را بيشتر تحسين مي کنيد و به آنها احترام مي گذاريد؟چرا؟ چگونه مي توانيد رفتارتان را به گونه اي تغيير بدهيد که با رفتار بهترين اشخاصي که مي شناسيد همخواني داشته باشد؟
05 در چه زمينه اي از زندگي تان خودتان را از هر شرايطي بهتر دوست داريد؟ کدام فعاليت است که به شما بيشترين عزت نفس را مي دهد؟
06 شما آدم بسيار خوبي هستيد.از امروز به بعد، خودتان را به بهترين شکلي که مي توانيد ببينيد.حاضر نشويد محدوديتي براي خود بپذيريد.
07 تصور کنيد که پيشاپيش به آن شرايط مطلوبي که مي خواهيد رسيده ايد. اين گونه خودانگاره تان را تعيير بدهيد.به آن زندگي اي که مي خواهيد و شايسته آن هستيد دست پيدا کنيد.
منبع: کتاب فکرتان را عوض کنيد تا زندگيتان تغيير کند
/س