حلقه‌ی دختران آفرودیته

در طول چهار قرن اخیر، آفرودیته دوباره به صورت بزرگ‌ترین ‌قهرمان و مدل هنر و ادب در مغرب زمین درآمده و نقاشان و مجسمه سازان بزرگ دوره‌ی رنسانس، وی را مدل و موضوع شاهکارهای خویش قرار داده و از او الهام می‌گرفتند. شعرا و نویسندگان در کشورهای غرب، او را منبع الهام خود قرار داده و قطعات بی‌شماری درباره‌ی او و ماجراهای زندگی‌اش ساختند که یکی از عالی‌ترین ‌آنها ...
چهارشنبه، 7 تير 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: Plato
موارد بیشتر برای شما
حلقه‌ی دختران آفرودیته
 آفرودیته āfrodite

نویسنده: غلامرضا معصومی
 
آفرودیته āfrodite ایزدبانو‌ی عشق، زیبایی، شهوت، حاصلخیزی و یکی از ایزدبانو‌های المپ (Olympian)، که رومی‌ها او را ونوس (Venus) می‌خواندند. در کشورهای مختلف، آفرودیته (Aphrodite) را با نام‌های زهره (Zohreh) در ایران، عیشتر (Ishtar) در بابل، اینانّا (Inanna) در سومر، آستارته (Astarte) در فنیقیه، توران (Turan) در اتروسک و ایزیس (Isis) در مصر نیز می‌شناختند. وی یکی از جذاب‌ترین و شاعرانه‌ترین ایزدبانو‌های قدیم به شمار می‌رفت و در عین حال گل سرسبد خدایان و ایزدبانو‌های روی زمین بود که گلزار المپ نیز محسوب می‌شد.
از آغاز پیدایش هنر و هنرمند، همه‌ی شعرا، نویسندگان، هنرمندان، جمال پرستان، نقاشان و مجسمه سازان این ایزدبانو‌ی زیبا را در یک طرف گذاشته و تمام خدایان باستانی را در طرفی دیگر قرار داده‌اند. آفرودیته که باید او را ملکه‌ی واقعی بزم المپ و قهرمان افسانه‌ای خدایان نامید، همسر هفائستوس (Hephaestus) و ایزدبانو‌ی بقای نسل محسوب می‌شد که بسیار بخشنده، زیبا و جذاب بود. از قدیم‌ترین ‌آثار هنر و ادبیات یونان تا به امروز، همواره آفرودیته بزرگ‌ترین ‌منبع الهام هنرمندان، نویسندگان و شعرا بوده و هیچ خدا، ایزدبانو و قهرمانی، نقشی بزرگ‌تر از نقش این ایزدبانو بازی نکرده و هیچ شخصیت آسمانی یا زمینی تا این حد، الگو و مدل و منبع الهام هنرمندان قرار نگرفته است. عالی‌ترین ‌مجسمه‌های دوران کهن، برای این ایزدبانو ساخته شده و بهترین اشعار و ادبیات در روم و یونان قدیم، در وصف این ربةالنّوع به وجود آمده‌اند. زیباترین معابد و زیباترین کاهنه‌های قدیم، مربوط به آفرودیته بوده و در یونان باستان بهترین و زیباترین دختران، وقف معبد وی می‌شدند.
دخترانی که اغلب از خاندان‌های بزرگ بوده و همه‌ی هنرهای زیبا از قبیل رقص، موسیقی، شعر، فلسفه، نقاشی، حجاری، پیکرتراشی، مجسمه سازی و از همه مهم‌تر فن محاوره و شیرین زبانی را نزد استادانی ماهر فرا گرفته و سپس خود را در اختیار ایزدبانو‌ی عشق قرار می‌دادند. جزیره‌ی قبرس (Cyprus)، قلمرو مخصوص وی همیشه پُر از دختران ماهروی زیبای یونانی بود که از هر سو بدان جا آمده و تا زمانی که در این جزیره بودند، به پیروی از ایزدبانو‌ی خویش، خود را وقف عشق می‌کردند. هر کدام از معابد آفرودیته، حلقه‌ای به نام "حلقه‌ی دختران آفرودیته" داشت که فقط از دختران و زنان زیبا، خوش اندام و جوان تشکیل می‌شد که در آن مراسمی مذهبی و مقدس برپا می‌گردید. از دوره‌ی رنسانس به بعد، یعنی در طول چهار قرن اخیر، آفرودیته دوباره به صورت بزرگ‌ترین ‌قهرمان و مدل هنر و ادب در مغرب زمین درآمده و نقاشان و مجسمه سازان بزرگ دوره‌ی رنسانس، وی را مدل و موضوع شاهکارهای خویش قرار داده و از او الهام می‌گرفتند. شعرا و نویسندگان در کشورهای غرب، او را منبع الهام خود قرار داده و قطعات بی‌شماری درباره‌ی او و ماجراهای زندگی‌اش ساختند که یکی از عالی‌ترین ‌آنها "ونوس و آدونیس" از کارهای شکسپیر (Shakespeare) می‌باشد. البته این همان اثر شاعرانه‌ای است که از سوی ایرج میرزا با نام "زهره و منوچهر" به صورتی بسیار استادانه به فارسی و به صورت نظم ترجمه شد. موزه‌های هنری کشورهای مختلف اروپا و آمریکا در حال حاضر پر از مجسمه‌ها و تابلوهای زیبایی از آفرودیته می‌باشد که برخی یادگار یونان و روم قدیم بوده و برخی نیز از دوره‌ی رنسانس به بعد ساخته شده‌اند. این ایزدبانو‌ی زیبا دامنه‌ی نفوذ خود را به قدری توسعه داد که کمتر خانه‌ای در مغرب زمین می‌توان یافت که مجسمه یا تابلویی از وی در آن نباشد. دامنه‌ی نفوذ آفرودیته شامل انسان، حیوان و گیاهان می‌شد. به طور اعم، او بر تولید مثل در طبیعت نظارت داشت، اما کم کم فقط به صورت ایزدبانو‌ی عشق در آمده و انواع عشق را تحت نظارت خود قرار داد. درباره‌ی تولد آفرودیته، روایات متعددی وجود دارد.
عده‌ای او را دختر زئوس (Zeus) و دیونه (Dione) دانسته و برخی نیز او را دختر اورانوس (Uranus) پنداشته و می‌گویند پس از آنکه کرونوس (Cronus)، پسر اورانوس، عضو تناسلی پدرش را قطع کرد، عضو مزبور به دریا افتاد و بدین ترتیب، آفرودیته که معروف به "زن متولد از امواج" یا "متولد از نطفه‌ی خدا" بود، به دنیا آمد. برخی نیز برآنند که زئوس با دریا درآمیخت و از عشق او صدفی از دل امواجِ کف آلود دریای قبرس سر بر آورد و آفرودیته از میان آن بیرون آمد. زیبایی وی به قدری بود که دریا از دیدنش از حرکت بازمانده و ساحل و پریان دریایی همگی خاموش ماندند و حتی در المپ، خدایان از فرط تعجب، دست از ک ارهای جاری برداشتند. زیبایی و هوس انگیزی آفرودیته، ربةالنّوع‌های المپ را که پیش از او به زیبایی خود می‌بالیدند، سخت ناراحت کرده و به حسادت وا داشت. هرا (Hera) نیز از فرط اوقات تلخی تا چند روز با هیچ کس حرف نزده و در بزم خدایان شرکت نکرد. آتنا (Athena) نیز به بهانه‌ی گردش، روانه سرزمین‌های دور دست شده، آرتمیس (Artemis) تیر و کمان خود را برداشته به شکار رفت و تلافی ناراحتی‌اش را بر سر گوزن‌ها و آهوها درآورد. در همه‌ی افسانه‌ها از تولد آفرودیته و اینکه از بطن زنی به وجود آمده باشد، سکوت شده و سخنی به میان نیامده است. زیرا عقیده‌ی عمومی بر این قرار است که هیچ زنی نمی‌توانسته ایزدبانو‌ای بدین زیبایی به دنیا آورد و بنابراین زاده شدن او از امواج دریا، مورد تأیید همگان قرار گرفت. برخی دیگر معتقدند به محض آنکه آفرودیته از دریا بیرون آمد، توسط زفیروس(1) (Zephyrus) به جزیره‌ی کیتیرا (Kythire) برده شد. در آنجا وی با کمک خدایان فصول، معبد باشکوهی را بنا کرده و سپس از آن جزیره به سواحل قبرس هدایت گردید. در آنجا نیز خدایان باد - آرگستس (Argestes)، بورئاس(1) (Boreas)، ائوروس (Eurus) و نوتوس (Notus) - از وی به گرمی پذیرایی کرده و پس از آرایش و پوشانیدن لباس، او را نزد خدایان خود بردند. آئین آفرودیته نیز از فنیقیه به کیتیرا، سپس به قبرس و پس از آن در سراسر یونان و جزیره‌ی سیسیل رواج یافت. آفرودیته در مناطق سیسیون (Sicyon)، آتن (Athens) و آرگوس (Argos) با نام آفرودیته اورانیا (Aphrodite Ourania) یا "آفرودیته‌ی آسمانی" که ایزدبانوی عشق ناب آرمانی به شمار می‌رفت، خوانده می‌شد. همچنین وی را در اسپارت (Sparta) با نام‌های آفرودیته جنتریکس (Aphrodite Genetrix) و آفرودیته نیمفیا (Aphrodite Nymphia) خوانده و به عنوان نگهبان و ایزدبانوی زناشویی به شمار می‌آوردند. به همین مناسبت دوشیزدگان و بیوگان برای ازدواج به او متوسّل شده و وی را نیایش می‌کردند تا شرایط ازدواجشان فراهم شود. آفرودیته پاندموس (Aphrodite Pandemos) یا آفرودیته پرن (Aphrodite Porne) نیز نام‌های آفرودیته در شهر تبس (Thebes) بود که وی را به عنوان ایزدبانوی شهوت، عشق بازی و پشتیبان روسپیان می‌دانستند. آفرودیته در نقاط دیگر یونان نیز با نام‌های آسیدالیا (Acidalia)، سیترئا (Cytherea) و سریگو (Cerigo) خوانده می‌شد. وی بعدها ایزدبانوی دریا نیز گردید و نام پلاژیا (Plagia) را به خود گرفت. از مهم‌ترین ‌مراکز پرستش آفرودیته می‌توان به پافوس (Paphos) و کنیدوس (Canidus) اشاره کرد. وی در شهرهای افسوس (Ephesus)، ابیدوس (Ebydos) و کورینت (Corinth) نیز پرستش شده و در شهر سیسیون تندیسی با عاج که به تاج پولوس (Polos) مزیّن شده بود از وی ساختند که نمایان‌گر آفرودیته اورانیا بوده و پرستیده می‌شد. افلاطون (Plato) به وجود دو آفرودیته اشاره می‌کند که یکی آفرودیته اورانیا بود که آن را متولد شده از اورانوس دانسته و به عنوان خدای عشق پاک و ایده آلی از وی یاد کرده و دیگری آفرودیته پاندموس می‌باشد. در یونان قدیم برخی از مریدان آفرودیته معتقد بودند که زنان عشق فروش، ایزدبانو هستند و به همین علت با دیده‌ی حقارت به آنها نگریسته نمی‌شده و حتی نام تعداد‌ی از آنها جزء مشهورترین زنان تاریخ یونان نیز یاد شده است. "آفرودیته جنتریکس" یا ونوس زاینده نیز لقب دیگری برای آفرودیته بود که دختران و زنان بیوه در طلب شوهر به او متوسل شده و او مطلب آنها را برآورده می‌کرد. اگرچه این تعبیرات فلسفی و القاب بعدها به آفرودیته داده شدند، اما با داستان‌هایی که درباره‌ی این ربةالنّوع رواج داشت، ارتباطی ندارند. تقریباً همه‌ی خدایان المپ عاشق وی بودند، اما این ایزدبانو‌ی جمال و زیبایی نصیب زشت روترین و دورافتاده‌ترین ‌خدایان، یعنی هفائستوس شد که دائم در تاریکیِ زیرِزمین مشغول آهنگری بود. هفائستوس، هم می‌لنگید و هم بسیار مخوف و زشت رو بود، اما زئوس صلاح دید تا آفرودیته‌ی زیبا را به همسری وی درآورد، زیرا معتقد بودکه این شوهر زشت روی قدر چنین زن زیبایی را بهتر دانسته و از هر جهت وی را راضی نگه می‌دارد.
آفرودیته که دل عاشق پیشه داشت و خدایانی زیبا را در اطراف خویش می‌دید که همه با چشم هوس به وی می‌نگرند، نمی‌توانست تنها به یک شوهر زشت روی که اغلب در المپ هم نبود، اکتفا کند. بدین جهت، خیلی زود در المپ با چندتن از خدایان جوان و زیباروی، نرد عشق باخت. اولین معشوق او آرس (Ares)، خداوند جنگ بود که نگاه‌های خریدارانه‌ی آفرودیته، او را از راه به در برده و به عشق بازی با زن هفائستوس وادار کرد. ماجرای عشق آنها و عاشق شدنشان را هومر (Homer) چنین شرح می‌دهد که: «هلیوس (Helius)، رب النّوع فضول خورشید که به راز این دو دلداده پی برده بود، خبر آن را به گوش هفائستوس رسانید. هفائستوس نیز برای دستگیری آنها، دامی ترتیب داد. این دام، توری نامرئی از نازک‌ترین ‌سیم فلزی بود که هفائستوس با دست خودش آن را ساخته و فقط خودش از طرز کار آن خبر داشت. یک شب که عاشق و معشوق در بستر عشق خواب بودند، هفائستوس تور شکاری را به روی آنها کشیده و دهنه‌ی آن را بست و همه خدایان را به گواهی گرفت. خدایان از مشاهده‌ی این منظره خوشحال شدند، ا ما به خواهش پوزئیدون (Poseidon)، هفائستوس، تور را جمع کرد. آفرودیته شرمسار و خجالت زده به قبرس گریخت و آرس نیز به تراکیا (Thrace) رفت». از هم بستری آرس و آفرودیته فرزندانی به نام‌های اروس (Eros)، آنتروس (Anteros)، دیموس (Deimos)، فوبوس (Phobus)، هارمونیا (Harmonia) و هیمروس (Himeros) متولد شدند. برخی نیز پریاپوس (Priapus)، خدای شهر لامپساکوس (Lampsacus) و سرپرست باغ‌ها را از فرزندان آنها می‌دانند. عشق آفرودیته منحصر به آرس نبود و با هرمس (Hermes) نیز نرد عشق باخت، اما این بار عاقلانه‌تر و پخته‌تر عمل کرده و از تجربه‌ی گذشته استفاده نمود.
روزی آفرودیته در حال عبور از جنگلی چشمش به جوانی بسیار زیبا افتاد که در پی شکار بود. جوان به قدری خوشگل و زیبا بود که به دیدن او تاب از زانوی ایزدبانو‌ی هوس باز گرفته شده و هر قدر خواست به راه خود برود، نتوانست. پس فهمید دلش به دام عشق این جوان زیبا که آدونیس (Adonis) نام داشت، گرفتار شده و به هر قیمتی باید او را از آن خود کند. پس خود را به صورت زن جوان رهگذری درآورده و به دلبری از آدونیس پرداخت. اما آدونیس که هنوز با عشق زن‌ها آشنایی نداشت و از هوس‌های دل بی‌خبر بود، در برابر ناز و طنازی آفرودیته خونسرد باقی ماند. آن قدر ناز او و نیاز آفرودیته ادامه یافت که در آخر ایزدبانو‌ی عشق به التماس افتاده و سرانجام نیز مجبور شد از نیروی خدایی‌اش استفاده کرده و او را رام خود سازد. آدونیس قبول کرد تا ساعتی را در آغوش او بگذراند، اما پس از این ساعت، آفرودیته برای تنبیه او و از اینکه ناز کرده بود، موقتاً به آسمان رفته و آدونیس را که تازه با لذت عشق آشنا شده بود، مشتاق باقی گذاشت. آدونیس دیوانه‌وار به دنبال او راه افتاد و آفرودیته نیز که دل در گرو مهر او داشت، دوباره به نزدش آمده و مدتی با هم نرد عشق باختند. آرس که بسیار حسود بود، نتوانست معشوقه‌ی خود را اسیر عشق یک انسان زمینی ببیند و به همین سبب چندین بار با آفرودیته با ناراحتی برخورد کرده و به او گفت که از آدونیس دست بکشد. اما آفرودیته، آرس را تهدید کردکه چنانچه سماجت کند، دیگر به سراغش نخواهد رفت. آرس ناچار به فکر نقشه‌ای افتاده و روزی به شکل یک گراز درآمد و آدونیس را که شکارچی زبردستی بود، به دنبال خود به بیشه‌ای دوردست کشانید و در آنجا ناگهان برگشته و او را با ضربتی کشنده به قتل رسانید. آفرودیته هنگامی به آنجا رسید که خون آدونیس بر زمین ریخته و از آن گلی روئیده بود. پس او آدونیس را با خود به آسمان برده، به صورت یکی از ستارگان درآورد و درِ خلوتگه عشق خود را برای همیشه به روی آرس بست. در مورد عشق آفرودیته به آدونیس که با نام "ونوس و آدونیس" معروف است، زیباترین و دل انگیزترین افسانه‌ها گفته شده و هزاران سال است که الهام بخش شعرا و هنرمندان می‌باشد. این داستان در بابل قدیم با نام افسانه‌ی "تموز و عیشتر" و در سوریه با نام "آستارته و آدونیس" معروف می‌باشد. یک بار دیگر ایزدبانو‌ی عشق، خود را اسیر جاذبه‌ی جوانی تروایی به نام آنخیسس (Anchises) دید که زیبایی‌اش با زیبایی خدایان برابری می‌کرد. وی هر چقدر سعی کرد تا این هوس را از خود دور کند، نتوانست، چرا که اختیار در دست دلش بود نه خودش. به ناچار روزی که آنخیسس گله‌ی گوسفندانش را در دامنه‌ی کوه ایدا می‌چرانید، آفرودیته به معبدش (پافوس) رفته و در آنجا پریان، اندام وی را با روغنی فسادناپذیر که عطر آن، دل‌های مردان را از عشق آکنده می‌کرد، معطر ساخته و او را با زیباترین گوهرهایش آراستند. به طوری که سینه‌ی سیمین او چون ماه شب چهارده می‌درخشید. آفرودیته با همان صورت و هیکل آراسته از دامنه‌ی کوه ایدا (Ida) بالا رفت. گرگ‌ها، شیرها و پلنگ‌ها همگی به تماشایش ایستاده و آفرودیته که غرق در شور و جذبه‌ی عشق و هوس بود به سوی آنها با نوک انگشت بوسه فرستاده و عشق در دلشان می‌افکند. بالاخره به کنار گله‌ی آنخیسس رسیده و خود را دختر پادشاه فریگیا (Phrygia) معرفی کرد و به وی فهماند که حاضر است با او نرد عشق ببازد. آنخیسس بی‌درنگ او را در آغوش گرفته، به گوشه‌ای برد و بر بستری پوشیده از پوست شیرها و خرس‌ها نهاد.
در آنجا به فرمان خدایان و تقدیر، یک بشر فانی بدون آنکه خود دانسته باشد، از عشق یک ربةالنّوع، آن هم ایزدبانو‌ی عشق برخوردار شد. هنگامی که صبح شد و آفرودیته درخشندگی و جلوه‌ی خدایی خویش را بازیافت، ناگهان آنخیسس متوجه‌ی کار خود شده و به وحشت افتاد، زیرا گذشته از اهمیت و عظمت این ماجرا، همیشه به وی گفته بودند که اگر بشری فانی به یک ربةالنّوع نزدیک شود، بسیار زودتر از آنچه باید، پیر و شکسته خواهد شد. اما آفرودیته در این باره به او وعده داد، برایش فرزندانی بیاورد که شبیه خدایان باشند، به شرط اینکه او نام مادر فرزندانش را برای آنها فاش نکند. بنابراین آفرودیته برای او دو پسر به نام‌های، آئنیاس (Aeneas)، پارسایی بزرگ که از نظر تقوا و جلال معنوی همپایه‌ی خدایان بود و لیروس (Lyrus) به دنیا آورد. البته آنخیسس تنها محبوب زمینی آفرودیته نبود و بعد از او فائتون(2) (Phaethon) نیز در دام عشق آفرودیته گرفتار شد. فائتون که پسر بچه‌ای بیش نبود، توسط آفرودیته ربوده شد و پاسدار شبانه‌ی معابد مقدس وی گردید. هنگامی که وی به سن جوانی و زیبایی رسید، آفرودیته با او نیز نرد عشق باخت. معشوق دیگر وی سینیراس (Cinyras) بود که مقررات آئین آفرودیته و جزیره‌ی وی، تحت نظر او انجام می‌گرفت و سپس پادشاه این جزیره شده و آفرودیته در برابر عشق او زانو بر زمین زد. در داستانی از اعجاز آفرودیته آمده که: «در شهر آماتوس (Amathus) واقع در جزیره‌ی قبرس، مجسمه سازی به نام پیگمالیون (Pygmalion) زندگی می‌کردکه فقط به خاطر هنرش زنده بود.
وی در دنیایی از مجسمه‌های زیبای خاموش و مرمرین که برای خودش پدید آورده بود، احساس خوشبختی و لذت می‌کرد. چنان که گفته‌اند علت دوری او از زنان، این بود که جمعی از دختران زیبای شهر، منکر خدایی آفرودیته شده بودند و او که از لحاظ جمال پرستی، سخت به آفرودیته دل بسته بود، از گفته‌ی ایشان به خشم آمده، در را به روی همه‌ی دختران و زنان شهر بست. ایزدبانو‌ی عشق به مناسبت این گستاخی، دختران را مورد تنبیه قرار داد و آنها را واداشت تا در کوچه و بازار گشته و خود را در اختیار همه‌ی مردان رهگذر قرار دهند. سپس آنها را به صورت تخته سنگ‌هایی درآورد. پیگمالیون که از زنان زنده فرار می‌کرد و فقط آفرودیته را می‌ستود، مجسمه‌ی زنی را چنان زیبا ساخت که خود دیوانه وار عاشق آن شد. منتها این مجسمه از مرمری سرد و بی‌جان ساخته شده بود. آه‌های سوزان پیگمالیون در این مورد کاری از پیش نمی‌برد و او از فرط تأثر روز به روز نزارتر می‌شد تا بالاخره آفرودیته که این عشق سوزان و عجیب را در قلب او یافت، به او رحم آورده و معجزه‌ای برایش صورت داد. یک روز پیگمالیون که مجسمه‌ی بی‌جان و زیبای آفرودیته را در آغوشش گرفته بود، ناگهان از تعجب فریاد کشید، زیرا احساس کرد مجسمه جان گرفته و به بوسه‌ی او جواب داده است». این اعجاز، نمونه‌ای از نفوذ و اقتدار فراوانی است که آفرودیته بر همه‌ی اجزای جهان داشت. داستان پیگمالیون که از معروف‌ترین ‌افسانه‌های دنیای قدیم و از منابع بزرگ الهام شعرا و هنرمندان است، یکی از معجزات فراوان ایزدبانو‌ی عشق می‌باشد. هومر در این باره می‌گوید: «وجود آفرودیته خود اعجازی است، زیرا به محض اینکه او پیدا شد، همه جا روشن و زمین بارور و پر برکت شد و امواج دریاها به لبخند درآمدند». اما این ایزدبانو در مواقعی نیز بسیار خطرناک می‌شد تا جایی که دل‌های زنان مورد توجه‌اش را از هوسی سوزان آکنده و هر گونه نیروی تعقل و احتیاط و مصلحت بینی را از آنها دور می‌کرد. زنانی که قربانی او می‌شدند، به هر نوع دیوانگی دست می‌زدند تا دل هوسباز خود را راضی کرده باشند. زنانی مانند مدئا (Medea)، آریادنه (Ariadne) که به پدرش خیانت کرد و هلن (Helen) که دست از زندگی خانوادگی و شوهر شسته و با بیگانه‌ای فرار کرد، میرا (Myrrha) یا اسمیرنا (Smyrna) و فائدرا (Phaedra) که عاشق پدر و برادر خود شده و گاه مانند پاسیفائه (Pasiphae) چنان آتش سوزان هوس می‌شدند که هیچ نیرویی قدرت تسکین آنان را نداشت. با این همه آفرودیته که دل‌های زنان را اسیر هیجان‌های مقاومت ناپذیر و خطرناک می‌کرد، اغلب طرفدار زناشویی‌های آرام و سعادت بخش بود. وی عشق بازی را تنها برای خود نمی‌خواست، بلکه با شیطنت خاصی علاقه داشت که سایر خدایان، پریان، زنان و مردان را نیز به آغوش یکدیگر بیافکند. او حتی بر روی زمین معشوقگانی برای خدایان پیدا می‌کرد. به استثنای آرتمیس، آتنا و هستیا (Hestia)، تمام خدایان و ایزدبانو‌های بزرگ و کوچک، تحت نفوذ عشق آفرودیته قرار گرفتند. از میان مردان حتی یک نفر نماند که آفرودیته او را به نحوی ملعبه‌ی خود نکرده و برایش ماجرای عاشقانه نساخته باشد. حتی خود زئوس نیز بازیچه‌ی وی شد، زیرا آفرودیته کاری کرد تا او چندین بار به سراغ زنان خاکی روی زمین رفته و از این راه تمام خدایان را به تعجب واداشت. هومر در این باره می‌گوید: «وی زئوس را نیز از راه به در برده و او را که معمولاً بسیار محتاط بود، از جاده‌ی حزم و دوراندیشی دور کرد و خدای خدایان را به آغوش زنان فانی روی زمین انداخت». زئوس خود نیز از این بابت مدتی در تعجب بود، اما ناگهان خبردار شد که همه‌ی این کارها زیر سر آفرودیته می‌باشد. پس به فکر تلافی افتاده و هوس نزدیکی با مردان زمینی را در دل آفرودیته انداخت. آفرودیته نسبت به زنان یا ایزدبانو‌های دیگر که با معشوقگان وی عشق بازی می‌کردند، حسادت می‌کرد. یکی از پریان به نام ائوس (Eos) که از ربةالنّوع‌های یونان به شمار می‌آمد و از نژاد خدایان اولیه‌ی یونان (تیتان‌ها) بود، هنگامی که خود را در اختیار آرس قرار داد، به شدت با قهر آفرودیته مواجه گردید و آفرودیته وی را به عشقی دائمی و شدید اریون (Orion)، شکارچی غول پیکر، توأم با عذاب برای رسیدن به وی دچار کرد. چرا که اریون می‌توانست روی دریا راه برود و هرگز ائوس به او دسترسی پیدا نمی‌کرد. زنان لمنوس (Lemnos) که احترام لازم را نسبت به آفرودیته نداشتند نیز گرفتار خشم او شده و به این ترتیب بدنشان دچار عفونت و بوی شدیدی شد، به طوری که شوهرانشان همه‌ی آنها را طلاق دادند و با اسرای تراکیایی (Thracian) ازدواج کردند. عاقبت زنان لمنوس نیز همه‌ی مردان جزیره را کشته و هنگامی که آرگونوت‌ها (Argonauts) به آنجا رسیدند، با آنها درآمیخته و به این ترتیب پسرانی از آنان متولد شد. بنا به قولی دختران سینیراس نیز به امر او دست از عفاف شسته و خود را در اختیار بیگانگان قرار دادند. آفرودیته باعث به وجود آمدن جنگ تروا (Troy) نیز گردید، زیرا وی سیب نفاق را از پاریس (Paris) گرفت و هلن را با او به تروا فراری داد و بدین ترتیب تروا سقوط کرد. این داستان را چنین نقل می‌کنند که: «روزی اریس (Eris) سیبی به زمین انداخت و قرار گذاشت که آن سیب در اختیار یکی از زیباترین ربةالنّوع‌ها، یعنی هرا، آتنا و یا آفرودیته گذاشته شود. زئوس به پسرش هرمس دستور داد، این سه ربةالنّوع را به کوهستان ایدا برده و در آنجا موضوع را به قضاوت الکساندر که بعدها به پاریس موسوم شد، بگذارد. در حضور او این سه ربةالنّوع به مباحثه پرداخته و هر یک شرحی از زیبایی خویش را بیان داشت. همچنین تصمیم گرفته شد تا هر یک هدایایی به پاریس بدهند. هرا، سلطنت جهانی، آتنا وعده‌ی شکست ناپذیری و آفرودیته وعده‌ی وصلت با هلن را به پاریس پیشنهاد کردند. وی نیز آخرین پیشنهاد را پذیرفت و همین موضوع سبب جنگ تروا و اردوکشی یونانیان به آسیای صغیر شد. در تمام طول مدت جنگ نیز آفرودیته کمک خویش را از مردم تروا و مخصوصاً پاریس دریغ نکرد و در جنگی تن به تن که میان پاریس و منلائوس (Menelaus)، همسر هلن در گرفت، آفرودیته، پاریس را از شکست نجات داد و همین کارها باعث ایجاد جنگی عمومی میان دو طرف شد. بعدها آفرودیته، آئنیاس را که نزدیک بود توسط دیومدس (Diomedes)، پادشاه آرگوس (Argos) به قتل برسد نیز نجات بخشیده و در زد و خوردی دیگر، خود نیز مجروح شد. با تمام این احوال، حمایت آفرودیته مانع از سقوط تروا و مرگ پاریس نشد، اما نژاد مردم تروا بر اثر پشتیبانی‌های وی محفوظ و باقی ماند.
چرا که آئیناس توانست با کمک پدرش آنخیسس، پسرش آسکانیوس (Ascanius) یا ایولوس (Iulus) را از شهر تروا که در حال اشتعال بود، بیرون برده و در سرزمینی دیگر، یعنی شهر رم مستقر سازد. به همین مناسبت، آفرودیته را که در روم با نام ونوس شناخته می‌شد، حامی این شهر دانست و وی را به سرپرستی و حمایت رم برگزید. مردم روم، ونوس را جدّه‌ی اعلای ایولی‌ها که از نوادگان ایوله و آئنیاس می‌باشند، دانسته و در زمان سزار، معبدی برای جلب کمک او تحت عنوان ونوسِ مادر (Venus Genitrix) بنا نهادند. پرنده‌ی محبوب آفرودیته، کبوتران بودند که ارابه‌ی وی را حمل می‌کردند و گل سرخ و درخت مورد نیاز گیاهان ویژه و مورد نظر وی محسوب می‌شدند. آغاز پرستش آفرودیته به احتمال زیاد از سمت مشرق زمین بوده و همیشه نقش وی را به صورت زنی جوان، بسیار زیبا و عریان که در حال بیرون آمدن از دریا بر ارابه‌ای نشسته و توسط کبوتران کشیده می‌شود، تصویر می‌کردند. در این نقوش، پسرش اروس به صورت طفلی بالدار و مسلّح به تیر به همراه سه ایزدبانو‌ی زیبای دیگر به نام‌های تالیا (Thalia)، ائوفروسینه (Euphrosyne) و آگلایا (Aglaia) نیز دیده می‌شوند. به عبارتی آفرودیته صورت دیگری از عیشتر (Ishtar)، سیبله (Cybele)، فریا (Freya) و ونوس که همگی تجسّمی نسبتاً جدید از ایزدبانو‌ی قدیمی زمین (گایا) محسوب می‌شد که باروری خود را به زمین داده و سبب بیرون آمدن خیر و برکت از آن می‌شدند. آنچه درباره‌ی زادن، شوهر کردن، مرگ و بازگشت پیروزمندانه‌ی این الهگان در اساطیر گفته می‌شود، همگی رمزها و تعلیم‌هایی است برای پیدایش گیاه، خشک شدن آن و اینکه پس از مدتی دوباره سبز شده و تجدید حیات می‌کند. ماده بودن این خدایان، نشان از رابطه‌ای قدیمی است میان کشاورزان و زن که از روزگاران گذشته و بسیار دور وجود داشته‌اند.
منبع مقاله :
معصومی، غلامرضا؛ (1388) دایره المعارف اساطیر و آیین های باستانی جهان جلد اول، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر؛ چاپ اول


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.