نويسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
نظریه مبادله
نظریه مبادله: کنش متقابل بین اشخاص یک نوع مبادله کالای مادی وغیر مادی است. این نظریه از قدیمی ترین نظریه های رفتار اجتماعی است وهنوز هم هر روزه برای تعبیر رفتار های خودمان از این نظریه استفاده می کنیم. چنان که می گوییم: «چنین وچنان پاداشی را گرفتم» یا «از او خیلی چیزها بدست آوردم» یا حتی «او در گفتگویی که با من داشت خیلی چیزها از من بدست آورد» اما شاید به دلیل بدیهی بودن آن، دانش پژوهان علوم اجتماعی این مورد را فراموش کرده اند. هومنز به عنوان مؤسس نظریه مبادله طرح جدیدی از نظریه مبادله در جامعه شناسی آمریکا داشته است. او از دریچه جامعه شناسی رفتار به مطالعه مبادله با تأکید بر فرد گرایی در مقابل جمع گرایی پرداخته است. نظریه مبادله در مقابل نظریه ساخت گرایی، کارکرد گرایی ساختی ومارکسیسم مطرح شده و به پاسخ گویی مشکلات جامعه آمریکا پرداخته است.ریشه های شکل گیری نظریه مبادله
1. هومنز با وجود اینکه شاگرد تالکوت پارسونز و همکار مرتن بود، بر اثر درک اشکالات کارکرد گرایی ساختی، در جهت نقد مکتب پارسونز برآمده است ودر بررسی جامعه شناختی به انتخاب نظریه خود در مقابل نظریه کلان کارکرد گرایی و موضوعی چون رفتار به جای ساخت و کارکرد پرداخت.
2. هومنز به نقد دیدگاه ساخت گرایی لوی اشترواس پرداخت. زیرا او متأثر از دریافت فرد گرایانه انگلیسی بود،در حالی که لوی اشترواس صفت فکری جمع گرایی فرانسوی پیروی می کرده که مدعی است که نظریه مبادله اجتماعی فرد گرایانه هومنز عکس العمل نظریه مبادله اجتماعی جمع گرایانه است. هومنز به طور خاص اصل مبادله تعمیم یافته را به لحاظ اینکه به مبادلات عمومی پرداخته و مبادله غیر مستقیم است، نقد کرده است ودر مقابل آن مبادله چهره به چهره مستقیم را مطرح می کند.
3. انسان شناسانی چون موس، مالینوفسکی و جیمز جرج فریزر نیز در شکل دهی نظریه مبادله مؤثر بوده اند. فریزر اساساً طراح مفهوم مبادله بوده و در مطالعات بعدی لوی اشترواس به طرح مبادله پرداخته است. مطالعات مالینوفسکی با تحلیل کولا شبکه مبادله را مطرح ساخت. مارسل موس با برداشت وسیعتر از مبادله اجتماعی در سطوح جامعه، اخلاق، روحیه مذهبی که دیگر مناظر حیات جمعی را سامان می دهد. در شکل دهی دیدگاه های دیگر نظریه مبادله مؤثر واقع گردیده است.
4. جورج هومنز، مؤسس نظریه مبادله، بیش از تأثیر پذیری از سنت جامعه شناسی اروپایی که تأکید بر ساخت، نهاد وکلیت جامعه دارد، از سنت فلسفی آمریکایی که تأکید بسیاری بر رفتار فرد دارد، متأثر بوده است.در فلسفه و فرهنگ آمریکایی بررسی جامعه از دریچه فرد صورت می گیرد و تأکید بر این است که در مقابل سنت اروپایی که جامعه را یک کل می داند، جامعه مجموعه ای از افراد می باشد.
5. هومنز ازعلوم اقتصادی نیز متأثر بوده است. تأثیرپذیری از اقتصاد از کاربرد مفهوم «قیمت»، «تقاضا»، «عرضه»، «سرمایه گذاری»، «پس انداز» و«سود» روشن می گردد. او مفاهیمی را ازروانشناسی رفتاری و علوم اقتصادی در جهت توزیع نظریه مبادله به رعایت گرفته است.
6. هومنز برای تبیین رابطه انگیزه پاسخ و عمل (پاداش یا مجازات) از مفاهیم و قضایای موجود در روانشناسی رفتاری که بیشتر توسط اسکینر مطرح شده است استفاده کرد.
ویژگی های نظریه مبادله
1. موضوع اصلی آن مبادله است.
2. در نظریه مبادله، تنوع روش و موضوع وجود دارد و گرایشهای مختلف از اقتصاد و روانشناسی و ... تا جامعهشناسی در شکلدهی آن نقش داشتهاند.گرایش جامعه شناختی با وجود کارهای هومنز، بلومر، بلا وکوک قابل تشخیص است ودر نهایت نظریه مبادله به عنوان شبکه ای ارجاعی که در بر دارنده نظریه های متعدد از قبیل نظریه ی نقش و نظریه یادگیری است، با قبول اندیشه ی امرسون عنوان شده است.
3. مسئله اصلی مورد مطالعه و علاقه همه نظریه پردازان مبادله وابستگی درونی روابط بین افراد و جریان واقعی رفتار اجتماعی است.
4. روش های متعددی در نظریه مبادله از قبیل مقیاس های اقتصاد سنجی ایستاری، مطالعه کتابخانه ای و بازی های آزمایشی، ثبت و مشاهده ی ارتباط در موقعیت های واقعی رفتار، دوستی و روابط خانوادگی به کار برده شده است.
5. نظریه مبادله اجتماعی، در جهت توزیع وتبیین رابطه بین رفتار بر اساس پاداش یا مجازات است.
6. دیدگاه هومنز، تیبوت،کلی بعلاوه در تعدادی از مطالعات تجربی مورد آزمایش قرار گرفته است و تمایل تجربی فراوانی درآن دیده می شود.
7.نظریه مبادله تنها در اقتصاد یا حتی دید گاه روانشناسی ریشه ندارد، بلکه در مطالعات انسان شناسانه مبادله موس در مورد هدیه نیز ریشه نظریه مبادله کاملاً مشهود است.
8.دیدگاه مبادله (مفاهیم وفرضیات)در مطالعات تجربی و نظری رفتار خانوادگی، عشق وازدواج گسترش بیشتری یافته است.
چگونگی توسعه نظریه مبادله
هر نظریه جامعه شناسی بر اساس قبول یک مدل، الگو ویا پیش فرض موجود در علم جامعه شناسی و یا عاریت گرفته شده از علوم اجتماعی دیگر ساخته شده است. به عنوان مثال نظریه کارکرد گرایی ساختی بر اساس قبول مدل مثالواره مطرح و سپس توسعه یافته است. چادو جونز مدعی است که نظریه پردازان مبادله قضایای اولیه را برای طرح نظریه مبادله که به وسیله قیاس هایی از نظریه ی یادگیری و نظریه تقویت یا از عبارت هایی درباره عرضه وتقاضا در علوم اقتصاد کلاسیک اخذ کرده اند، در جهت توسعه نظریه به کار برده اند.بنابراین نظریه مبادله اساساً تلاشی است به منظور انتخاب اصول رفتارگرایی، آمیختن آنها با ایدههای دیگر و بهکارگیری آنها در موضوعات مورد توجه جامعهشناسان. این نظریه ریشه در آثار جورج هومنز در دهه 1950 دارد. بخش عمدهای از نظریه مبادله هومنز را میتوان واکنشی در برابر آرای پارسونز، دورکیم و بهطور کلی کارکردگرایی ساختاری دانست. این نظریه را باید اثباتگرایانه دانست، چرا که مبتنی بر این فرض است که رفتار بشر را میتوان با استفاده از قوانین طبیعی تشریح کرد. دیدگاه اصلی هومنز این است که جامعهشناسی باید به تبیین رفتار فردی و کنش متقابل انسان بپردازد. او کمتر به مقولاتی چون آگاهی یا انواع گوناگونی ساختارها و نهادهای اجتماعی بزرگ، که بیشتر جامعهشناسان در وهله نخست آنها را مورد توجه قرار میدادند، پرداخت. آن چه محور توجه او قرار داشت عبارت بود از شرح الگوهای تقویت و سابقه پاداشها و هزینههایی که افراد را به سوی آن چه انجام میدهند رهنمون میکنند.
در نظریه مبادله واحد تحلیل و موضوعی که هنگام مشاهده باید به آن دقت شود و موضوع اصلی در تبیین نظم، فرد است. این نظریه بر نوعی از کنش اجتماعی که ارادهگرایی نام دارد، تأکید میکند. این نظریه رفتار روزمره را پاسخی به خواسته و محاسبه فردی میداند و بر این اعتقاد است که کنشکنندگان در انتخابهای خود از آزادی زیادی برخوردارند.
مزیت نظریه مبادله این است که میتواند جامعهشناسی را به اقتصاد نزدیک کند، یعنی آن رشته از علوم انسانی که بیشتر کاربردی و پیشرفت بیشتری کرده ولی از جنبههای نظری دور شده است. هر چند مفهوم مبادله در اقتصاد کلاسیک است اما نظریه جدید مبادله جنبههای مادی و غیرمادی را باهم درنظر میگیرد.
اساسیترین فرض نظریه مبادله این است که افراد رفتارهایی را که در قبال انجامشان، پاداش میگیرند، تکرار میکنند و از رفتارهایی که قبلاً هزینه زیادی برای آنان دربر داشته است پرهیز میکنند. دراین نظریه، رفتار اجتماعی عبارت است از مبادله یا عملی محسوس یا نامحسوس، توام با میزانی از پاداش یا هزینه، که دستکم بین دو فرد رخ میدهد.
پس می توان گفت؛ نظریه تبادل و جامعه شناسی رفتاری دو نظریه جامعه شناختی منحصر به فردند. نخست باید گفت که این دو نظریه بیشتر از روانشناسی و به ویژه از رفتارگرایی بی. اف. اسکینر الهام می گیرند. دوم باید گفت عامل دیگری که به ویژه بر نظریه تبادل نفوذ داشته اقتصاد است که آن هم در بیرون قلمرو جامعه شناسی جای دارد. سوم اینکه، این دو نظریه، در افراطی ترین صورت هایشان، اغلب نظریه های جامعه شناختی دیگر را یکسره رد می کنند. در این مبحث سعی ما برآن است تا به طور مختصر نظریه مبادله هومنز را معرفی نماییم.
نظریه مبادله درصدد آن است که اصول رفتارگرایی را برگیرد و پس از درآمیختن آن ها با اندیشه های دیگر در مورد مسایل مورد علاقه جامعه شناسان به کارشان بندند. گرچه نظریه تبادل سالیان دراز مطرح بوده است اما در دهه 1950 و 1960 بود که با کارهای جورج هومنز یک دوره شکوفایی را به خود دید. در جامعهشناسی، هومنز به عنوان مؤسس نظریه مبادله، طرح جدیدی از نظر مبادله در جامعهشناسی امریکایی داشته است. هومنز از دریچه جامعهشناسی رفتاری به مطالعه مبادله با تأکید بر فردگرایی در مقابل جمعگرایی پرداخته است».
در نظریه مبادله هومنز، بیش از آنکه روابط گروهی و نهادی قابل طرح باشند، رابطه فرد با فرد مطرح میشود و تأکید، اساساً بر فرد یا روابط میان دو فرد است؛ لیکن هرنظریه جامعهشناختی باید به واحدهای جمعی بیش از دو نفر نیز توجه کند. هومنز نیز از سطح مبادله فرد با دیگری فراتر رفته و در نظریه خود، مسأله نهادها، گروهها و زیرنهادها را هم مورد بررسی قرار داده است.
هومنز معتقد است نهادهای اجتماعی بر همان اصول اساسی مبادله استوارند و رفتارهای میان دو فرد و تفاوت آنها، صرفاً در این است که نهادها، شبکه روابط بسیار پیچیدهتری را شامل میشوند؛ که به پیچیدگی فعالیتها و روابط غیر مستقیم مبادله مربوط میشود».
نظریه تبادلی جورج هومنز را می توان به عنوان واکنشی در برابر انگاره واقعیت های اجتماعی و نظریه های جامعه شناختی مربوط به آن، به ویژه کارکردگرایی ساختاری، به شمار آورد. هومنز این نظریه دورکیم را قبول داشت که در جریان کنش متقابل پدیده های تازه ای پدیدار می شوند ولی بر خلاف دورکیم که علت یک پدیده اجتماعی را پدیده ی دیگر اجتماعی می دانست وبه همین دلیل به تبیین های جامعه شناختی اعتقاد داشت، هومنز معتقد است که پدیده های اجتماعی را می توان با قضایای روانشناختی تبیین کرد و در تبیین پدیده های اجتماعی به جز آن قضایایی که در مورد رفتار ساده فردی به کار می بریم به هیچ قضیه دیگری نیاز نداریم. هومنز نه تنها علیه دورکیم، بلکه علیه همه کسانی که از سنت دورکیم پیروی کردند، واکنش نشان داد ودر واقع در برابر نسخه نو دورکیمی نظریه تبادلی، لوی اشتراوس واکنش نشان داد. لوی اشتراوس تبادل را بر دو فرض بنیادی استوار می داند، یکی این فرض که فراگرد تبادل اجتماعی تنها به انسان ها اختصاص دارد و جانوران و جانوران پست تر توانایی این نوع تبادل را ندارند ودیگر این فرض که تبادل انسانی را تنها نمی توان برحسب منفعت شخصی فرد تبیین کرد واین نوع تبادل بیشتر به وسیله نیروهای جمعی وفرهنگی حفظ و تقویت می شود. اما هومنز معقد است که میان انسان ها وجانوران پست تر تفاوت چشم گیری وجود ندارد. هومنز گزاره های کارکردگرایی را به سه طبقه تقسیم می کند:
گزاره های ساختی که آزمون پذیرند اما باید توسط احکام دیگر توضیح داده شوند.
گزاره های روان شناختی که خود آزمون پذیرند اما به کار «توضیح یا تبیین گزاره های طبقه اول می آیند.»
گزاره های کارکردی که نه« آزمون پذیرند ونه به کار تبیین می آیند.
اگر چه انواعی از داده ها در بسط نظریه مبادله جورج هومنز وجود دارد شاید مهمترین آن نظریه روانشناختی است که به رفتارگرایی معروف است. جامعه شناس رفتارگرا به رابطه میان تأثیرات رفتار کنشگر بر محیط و اثرآن بر رفتار بعدی کنشگر می پردازد. این رابطه مبنای شرطی شدن فعال است، یعنی فرایند یادگیری ای که از طریق آن پیامدهای رفتار به کار تغییر و اصلاح آن رفتار می آید. این رفتار را تقریباً می توان رفتاری اتفاقی، دست کم در دوران نوزادی دانست. محیطی که رفتار در آن وجود دارد، چه اجتماعی، چه فیزیکی، تحت تأثیر آن رفتار قرار می گیرد و به نوبت به شیوه های گوناگون واکنش نشان می دهد. آن واکنش- مثبت، منفی، یا خنثی- بر رفتار بعدی کنشگر تأثیر می گذارد. اگر آن واکنش برای کنشگر پاداش به همراه داشته باشد، احتمال دارد که همان رفتار در آینده در موقعیت های مشابه به وقوع پیوندد. اگر آن واکنش رنج آور یا تنبیهی باشد، احتمال کمی دارد که آن رفتار در آینده روی دهد. جامعه شناس رفتاری به رابطه میان تاریخ پیامد ها یا واکنش های محیطی و سرشت رفتار کنونی علاقمند است. پیامدهای رفتاری معلوم در گذشته بر وضعیت کنونی آن رفتار تأثیر می گذارد. با دانستن آنچه باعث رخ دادن رفتاری خاص در گذشته شده است، می توانیم پیش بینی کنیم که آیا کنشگر در موقعیت کنونی همان رفتار را خواهد کرد یا نه.
قلب نظریه مبادله جورج هومنز در مجموعه ای از گزاره هایی بنیادی واقع می شود که قویاً متأثر از رفتارگرایی است. اگر چه برخی از گزاره های هومنز دست کم با دو فرد در حال کنش متقابل سروکار دارد، او با دقت خاطرنشان می کند که این گزاره ها مبتنی بر اصول روانشناختی اند. از نظر هومنز، آن ها به دو دلیل روانشناختی اند: (1) معمولاً توسط اشخاصي مطرح و به آزمون تجربي گذاشته مي شوند که خود را روان شناس مي خوانند و (2)آن ها با رفتار فردی سر و کار دارند نه ساختارهای گسترده مانند گروه ها یا جوامع. در نتیجه این موضوع، هومنز تصدیق می کند که یک تقلیل گرای روانشناختی است. از نظر هومنز تقلیل گرایی متضمن نشان دادن آن است که گزاره های یک علم مشخص(در این مورد، جامعه شناسی) به طور منطقي از گزاره های عمومی تر علم مشخص دیگر (در این مورد، روانشناسی) نشئت می گیرد.
اگر چه هومنز از اصول روانشناختی دفاع می کرد، افراد مجزا تصور نمی کرد. اما می دانست که مردم موجوداتی اجتماعی اند و بخش قابل ملاحظه ای از وقتشان را با مردم دیگر به کنش متقابل مشغولند. با وجود اين، هومنز مي کوشيد که رفتار اجتماعي را با اصول روان شناختي تبيين کند: « پس، اين موضع [ هومنز ] فرض را بر اين مي گيرد که قضاياي عام روان شناسي که به تأثيرات رفتار انساني بر نتايج متعلق به آن مربوط مي شود در صورتي که نتايج مذکور بيش از آن که از محيط فيزيکي سرچشمه بگيرند از رفتار انسان هاي ديگر نشأت گرفته باشند، تغيير پيدا نمي کنند». هومنز اين موضوع دورکيمي را انکار نکرد که چيزهاي جديدي از خلال کنش متقابل ظهور مي يابند. اما او استدلال کرد که اين ويژگي هاي ظهوري را مي توان با اصول روان شناختي تبيين کرد؛ به اعتقاد هومنز براي تبيين واقعيت هاي اجتماعي هيچ نيازي به قضاياي جديد جامعه شناختي نداريم. او براي تشريح ديدگاه خود، مفهوم بنيادي و جامعه شناختي هنجار را به کار برد:
هنجار اجتماعي نمونه بارز يک واقعيت اجتماعي است و مسلماً هنجارهاي يک گروه رفتار بسياري از افراد متعلق به آن گروه را به همنوايي با آن هنجارها مقيد مي سازد. اما مسئله نه بر سر وجود قيد و بندها، بلکه بر سر نحوه تبيين آن است... هنجارها به خودي خودي انسان ها را مقيد نمي سازند: افراد به اين خاطر خودشان را با هنجارها تطبيق مي دهند، که فکر مي کنند اين تطبيق در نهايت به نفع شان خواهد بود و اين روان شناسي است که تأثير منافع ادراک شده بر روي رفتار را بررسي مي کند.
هومنز برنامه اي را براي «بازگرداندن انسان به [ درون ]» جامعه شناسي تشريح کرد، اما او همچنين تلاش کرد تا نظريه اي را بپروراند که بر روان شناسي، انسان ها و «صورت هاي ابتدايي زندگي اجتماعي» تمرکز دارد. به عقيده هومنز، اين نظريه «رفتار اجتماعي را به عنوان نوعي مبادله فعاليت ملموس يا غيرملموس و کم و بيش پاداش دهنده يا هزينه بر، بين دست کم دو شخص در نظر مي گيرد».
براي مثال، هومنز بر آن بود تا توسعه ماشين آلات برقي در صنعت نساجي و بدان وسيله انقلاب صنعتي را از طريق اين اصل روان شناختي تبيين کند که انسان ها احتمالاً براي افزايش پاداش هاي شان، به چنين شيوه اي عمل کرده اند. به بياني کلي تر، او در قالب نظريه مبادله خاص خودش کوشيد تا رفتار اجتماعي بنيادي را برحسب پاداش ها و هزينه ها تبيين کند. هومنز در طي اين کار تا حدي به واسطه نظريه هاي ساختي- کارکردي «همکار و دوست» سرشناسش، تالکوت پارسونز، برانگيخته شده بود. او استدلال مي کرد که چنين نظريه هايي «از هر نوع مزيتي برخوردار هستند، به جز قدرت تبيين». به نظر هومنز، کارکردگرايان ساختاري به غير از افزايش مقولات و طرح هاي مفهومي کار ديگري انجام نداده اند. او به اين نکته اذعان داشت که يک جامعه شناسي علمي به چنين مقولاتي نياز دارد، اما جامعه شناسي «همچنين به مجموعه اي از قضاياي عام درباره روابط بين اين مقولات نيز نياز دارد، زيرا بدون چنين قضايايي تبيين امکان ناپذير است. هيچ تبييني بدون قضايا ممکن نيست!». بنابراين هومنز وظيفه خود را در ايجاد آن قضايايي مي انگاشت که بر سطح روان شناختي تمرکز دارند؛ همين قضايا هستند که مقدمات کار نظريه مبادله را تشکيل مي دهند.