نویسنده: تیم دیلینی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
برگردان: بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی
جورج هومنز معتقد بود که تمام رفتارهای انسان را میتوان به کمک روانشناسی رفتاری تبیین کرد. به این منظور، او قضایایی را مطرح کرد که در اصل روانشناختی بودند. او با ترکیب آنها نظریهی رفتار عقلانی را بر محور این فرض به وجود آورد که افراد برای افزودن بر پاداشها و کاستن از هزینههایشان کاری را انجام میدهند. هومنز اثبات این فرض بنیادی خود را بر عهدهی نظریه پردازانی میگذارد که اعتقادی به درستی آن ندارند (Martindale,1981).
از نظر هومنز، نفع شخصی انگیزهی عام برای رفتار افراد است و افراد در چارچوب تقویتهای مثبت و منفی محیط، به رفتار خود شکل میدهند (Coser, 1977). بنابراین، افراد با تبادل تشویقها و نتیجهها به کنش متقابل با یکدیگر میپردازند. انسان موجودی است با قابلیت سنجش عقلانی رنج و لذت، و آن چه همواره او را به کار وامیدارد، به حداکثر رساندن سود خود است. هومنز توجه چندانی به آگاهی و ساختارهای گسترده متعدد و نهادها، که مرکز توجه بیشتر جامعهشناسان قرار دارد، نداشت. او، در عوض، تجربههای بیشین افراد در مورد الگوهای تقویت را هدایت کنندهی رفتار آنها میدانست، در نتیجه برای فهم رفتار افراد باید از تاریخچهی پاداشها و هزینههای افراد آگاهی داشته باشیم (Ritzer,2000). در مجموع، رفتارهایی که در گذشته مستوجب پاداش شدهاند، احتمال این که در حال و آینده تکرار شوند، بیشتر است. برعکس، رفتارهایی که در گذشته هزینه در برداشته یا موجب رنجی شدهاند، احتمال تکرارشان کمتر است.
توجه هومنز، ابتدا از طریق مطالعهی آثار پارِتو و اعتقادات ضد مارکسیستی او به جامعهشناسی جلب شد. اما، مدتی بعد با آثار افرادی چون التن مایو و فریتز روتلیزبرگر در حوزهی جامعهشناسی صنعتی آشنا شد. پس از آن، آثار انسانشناسان کارکردگرا را مطالعه کرد و با سنت فکری کارکردگرایی ساختاری همراه شد. اما حضور اسکینر در هاروارد، و مطالعات کلاسیک او در زمینهی شرطی شدن عملی، تغییری اساسی در جهت گیری نظری هومنز ایجاد کرد. اسکینر و هومنز همکاران مورد اعتماد یکدیگر شدند و آثار یکدیگر را ارج مینهادند. هومنز نظر اسکینر درمورد بی نتیجه بودن هرگونه توجه به حالات درونی (آگاهی) را پذیرفت. در عوض، او رفتار را حاصل پاداشها و هزینههایی میدانست که محیط اجتماعی ارائه میکند، این پاداشها و هزینهها در فرایند تبادل اجتماعی بین افراد تعیین میشوند.
نظریهی مبادله، در تمام تعابیری که امروزه از آن وجود دارد، اساساً مبتین بر نوعی ارائهی مجدد فرضها و مفاهیم اساسی فایده گرایی است. از نظر اقتصاددانان کلاسیک نیز انسان موجودی است که به طور منطقی در پی به حداکثر رساندن سود یا منافع مادی خود است (Turner,1974). البته هومنز بیشتر به دلیل «تکوین» نظریهی مبادله مشهور شده است، اما هیچ گاه در توصیف قضایایش، اصطلاح «مبادله» را به کار نبرده است. در واقع، او خود از استفاده از نام «نظریهی مبادله» برای نظریاتش رضایت چندانی نداشت، چرا که این نام این مطلب را میرساند که نوع خاصی از نظریه است، در حالی که او نظریات خود را «روانشناسی رفتاری عام» میدانست. (Homans, 1984: 338).
نظریهی مبادله ترکیبی از اصول رفتارگرایی روانشناختی، اقتصاد پایه و فایده گرایی است که به کنشهای متقابل بین افراد توجه دارد. البته، مبادلهی بین انسانها محدود به مقولات اقتصادی نیست و افراد در جست و جوی سایر اشکال تأیید، دارای این انگیزه هستند که به گونهای اجتماعی رفتار کنند. افراد مادام که رابطهی تبادلی پاداش برای آنان به همراه آورد، یا اگر رها کردن آن رابطه برای آنان پر هزینه باشد، آن را حفظ میکنند. مثلاً، دانشجویان ممکن است تمایلی به حضور در کلاسهای ساعت 8:30 صبح نداشته باشند، چرا که باید صبح خیلی زود از خواب بیدار شوند (هزینه)، اما چنان چه پاداش کافی به آنان داده شود، مرتب در آن حضور مییابند (اگر شرکت در این کلاسها از شروط لازم برای فارغ التحصیل شدن باشد، یا تنها کلاس برگزار شده برای یک درس باشد، یا مدرسان راههایی برای سرگرم کننده کردن نسبی کلاسها در پیش گیرند).
در نتیجه، دانشجویان به شرکت کردن در این کلاس ادامه میدهند، چرا که اگر آن را رها کنند، واحدهایشان را از دست میدهند. دانشجویان چندان شکایتی از حضور در کلاسهای اول وقت ندارند، چرا که بیشتر افراد جامعه در همین ساعات یا در محل کارشان حضور دارند یا در مسیر رفتن به محل کارشاناند. البته افراد کار میکنند (زمانشان را هزینه میکنند) تا به پول دست یابند (پاداش) و بتوانند قبضهاشان را پرداخت کنند یا کالاهایی را که میخواهند بخرند.
هومنز قضایایی را ارائه کرد و معتقد بود با این قضایا میتوان هر رفتار، یا همهی رفتارهای بشر را تبیین کرد. تأکید بر کارایی این قضایا در جهان امروز (و آینده) تقریباً بیهوده است؛ در واقع، هر رفتاری که فکرش را بکنید، به راحتی میتوان به کمک یک یا چند قضیهی او پاسخ داد. برای مثال، در قضیهی موفقیت فرض بر آن است که افراد جویا و حافظ کنشهای متقابلیاند که پاداش آنها بر هزینههایشان میچربد و بنابراین، سود برای آنان به بار میآورد. ابعاد پاداشها صرفاً به اقتصاد محدود نمیشوند. فردی که صبح زود به رغم خستگی و کوفتگی اغلب در هوایی نامساعد، به طور مشخص برای این که 30-40 دقیقه بدود، از رختخواب بیرون میآید، پولی بابت این کار نمیگیرد. پاداش فرد دونده در شکلهایی چون ورزیدگی قلبی - عروقی، مزایای حاصل از سلامتی کامل، تناسب اندام و ظاهر خوب (جاذبهی فیزیکی میتواند پاداشهای گوناگونی به همراه داشته باشد)، احساس موفقیت، افزایش آدرنالین و غیره ظاهر میشود.
قضیهی محرک حاکی از این است با محرکی دیگر ظاهر شود، که در گذشته پاداشی به همراه داشته است، احتمالاً در جست و جوی این محرک جدید، راهی در پیش گرفته میشود. مثلاً، فردی که درگذشته از سفری که طی تعطیلاتش داشته، لذت برده است، احتملاً سفری دیگر را تدارک میبیند. به کمک این قضیه میتوان توضیح داد که چرا بسیاری از مردم ظاهراً با «نوع» خاصی از افراد قرار ملاقات میگذارند و بیرون میروند. کسی که شخصی برایش جذابیت دارد اشخاص مشابه او را نیز احتمالاً جذاب مییابد؛ کسی که از دیدن فیلمی کمدی لذت میبرد، احتمالاً مایل به دیدن فیلمهای کمدی دیگر خواهد بود. لیست چنین مثالهایی کمابیش میتواند بی شمار باشد.
قضیهی ارزش این واقعیت را روشن میکند که افراد گوناگون برخی پاداشها را برای رفتارهای خاص ارزشمندتر از برخی دیگر میدانند. فردی که شنبهها از تماشای مسابقهی فوتبال امریکایی بین تیمهای دانشگاهی لذت بسیار میبرد احتمالاً شنبهها از کارهای دیگری که میتواند انجام دهد صرف نظر میکند. احتمالاً برای کسی که علاقهی چندانی به ورزش ندارد ماندن در خانه و تماشای فوتبال در تلویزیون به اندازهی لذت بردن از محرکهای موجود در بیرون از خانه ارزش ندارد.
بنابر قضیهی محرومیت - اشباع، ارزش محرک متأثر از دسترس پذیری آن است. برای مثال، در میانهی فصل حتی علاقه مندترین تماشاچی به نقطهی اشباع میرسد و حد مشخصی از تماشای اضافی فوتبال، در تمام طول شنبهی هر هفته، کمی زیادی به نظر میرسد و دیگر آن قدر ارزشمند به حساب نمیآید. در نتیجه، کارهای دیگر به نظر جذابتر میرسند. اما در آغاز فصل فوتبال، برای تماشاگرانی که ماهها از دیدن مسابقات محروم بودهاند، مسابقاتی که در پیش است بسیار با ارزش خواهد بود. مسابقات پایان فصل هم برای آنان، چون فصل را رو به اتمام میبینند، با ارزش است. به علاوه، مسابقات پایان فصل برای تماشاگران ارزشمندتر است، چرا که موضوع قهرمانی و جام حذفی مطرح است. این نکته نشان میدهد که برخی مسابقات، به علت معنای نمادین آنها، ارزشمندتر از برخی دیگر تلقی میشوند. مسابقات قهرمانی و مسابقاتی که بین دو تیم رقیب انجام میشود همیشه ارزش بیشتری، در مقایسه با سایر مسابقات معمولی که طی فصل مسابقات برگزار میشوند، دارند.
ضرب المثل قدیمی «دوری و دوستی» در همین مورد مصداق پیدا میکند. افراد غالباً قدر دیگران را نمیدانند، به ویژه کسانی را که مرتباً با آنها در تماساند. چنان چه مدتی از شخص یا چیز عزیزی دور بمانیم، اشتیاقمان به آن فرد یا چیز بیشتر میشود. ما حتی قدر حیوانات خانگی را نیز نمیدانیم، اما وقتی پس از مدتی به خانه بازمیگردیم هم حیوان و هم ما از دیدن یکدیگر خوشحال میشویم. تعداد مثالها برای تصدیق اعتبار این قضیه هم تقریباً بی شمار است.
و سرانجام، قضیهی پرخاشگری - تأیید به حوزههایی میپردازد که چندان در کنش متقابل روزمره آشکار نیست. چنان چه فردی انتظار دریافت پاداشی معین را داشته باشد اما آن را دریافت نکند، به احتمال زیاد ناراحت میشود و با عصبانیت یا پرخاشگری واکنش نشان میدهد. این رفتار پرخاشگرانه چه بسا متوجه گروه خاصی شود یا، در مواردی، دامن افراد بی گناه را بگیرد. مثلاً، وقتی دو نفر امید به رسیدن به مقام ریاست یک انجمن را دارند، واضح است که فقط یکی آنان به مقام خواهد رسید. فردی که از دست یابی به آن مقام محروم شده است، شاید بخواهد تلافی این شکست را سر فرد پیروز درآورد، حتی اگر فرد پیروز آشکارا کاندیدای بهتری بوده باشد. کاندیدای شکست خورده نمیتواند به نقاط خود اذعان کند و بهای آن فرد را مقابل میپردازد. این عصبانیت باید متوجه گروه همکارانش (یا خودش) میشد. فرد پیروز کاملاً محق است، به رغم نگرش منفی فرد شکست خورده، از موفقیتش لذت ببرد. چنانکه هومنز نشان داده است، فرد شکست خورده در این شرایط چه بسا از خالی کردن خشم خود بر سر فرد پیروز لذت ببرد (پاداش).
بعضی وقتها انتظار میرود که رفتاری موجب تنبیه فرد شود، اما چنین نمیشود. در این شرایط، انتظار میرود که فرد خوشحال شود. این مسئله زمانی هم که فرد پاداشی بیش (یا بزرگتر) از توقعش دریافت میکند، درست است. هومنز همچنین نشان داده است که افراد به نحوی رفتار میکنند که مورد تأیید دیگران باشند. بسیاری از مردم اصلاً تأیید اجتماعی را معادل پاداش میدانند. بنابراین، بیشتر افراد به نحوی که به لحاظ اجتماعی مورد قبول باشد رفتار میکنند، چرا که چنین رفتارهایی را پاداش دهنده مییابند. اعمال نوع دوستانه را با این اصل میتوان تبیین کرد.
امروزه پژوهش در مقولهی عدالت توزیعی رایجتر و ثمربخشتر شده است. از نظر یانت و مولر، «تلقی افراد از عدالت - آن مقدار از بی عدالتی موجود در یک موقعیت که افراد آن را درک میکنند - تأثیر پاداشها را (بنابر آن چه که افراد به طور مطلق و نسبی منصفانه میدانند) بر واکنش هیجانی افراد در برابر بی عدالتی تعدیل میکند». (Younts and Mueller, 2001: 140) آنان نشان دادهاند که تلقی افراد از عدالت در فرایند ارزیابی عدالت نقش میانجی را ایفا میکند. یافتههای ایشان مستلزمات سودمندی برای فهم فرایندهای عدالت است. ارزش این اطلاعات برای بخشهای منابع انسانی در سازمانها، حین رسیدگی به اختلافات میان کارمندان و روحیهی پایین آنها، بسیار زیاد است.
قضایای روانشناختی هومنز در خصوص تبیین رفتار انسان در بافت گروههای کوچک امروزه همچنان مطرح هستند و در آینده نیز مطرح خواهند بود. هومنز آثار مبسوطی دربارهی سیستم گروه و ساختار گروهی نوشته است. کارایی ایدههای او محفوظ هستند، دست کم به دلیل این واقعیت که همهی انسانها با تعداد بسیاری از گروههای کوچک در ارتباط متقابلاند. چنان چه هومنز نشان داده است عناصر عمل، کنشهای متقابل، احساسات و هنجارها در همهی گروهها وجود دارند. و هر کس گروهی را که در آن مشارکت دارد تحلیل کند، به درستی این نکته پی میبرد. مثلاً، در یک گروه مطالعاتی عناصری وجود دارد، مانند این که اعضا برای آن که خود را برای تبادل نظر با یکدیگر (کنش متقابل) در مورد موضوعات درسی آماده سازند (عمل)، در زمان و مکانی مشخص با کتابها و یادداشتهایشان حضور مییابند (هنجارها) تا هدف خود، یعنی ارتقای دانش و موفقیت در امتحان را دنبال کنند (احساسات).
جنبهی تصمیمگیری در ساختار یک گروه، تا حد زیادی، کارایی کنش گروهی را تعیین میکند. شواهد غالباً حاکی از این واقعیتاند که در یک گروه، در شرایطی که افراد به طور مستقل اهداف خود را دنبال میکنند، کارهای کمتری انجام میشود. بنابراین، وجود رهبری قدرتمند برای دستیابی گروه به موفقیت حیاتی است. رهبر گروه خواه ناخواه، از درون ساختار گروه سر برمیآورد. ایفای نقش رهبری، در کنار سایر وظایف، مستلزم تعیین الزامات نقشیِ همهی اعضای گروه و تأکید بر کنشهایی است که به تحقق اهداف گروه کمک کند.
رهبر گروه نفوذ بسیاری بر اعضای گروه دارد و از قدرت و اقتدار در گروه برخوردار است. بنابراین، رهبر گروه در مقامی قرار دارد که به توزیع پاداشها بین اعضای گروه و اخذ هزینه از آنها میپردازد. این امر ممکن است موجب رنجش اعضای گروه از وی شود. در این صورت، رهبر میتواند یکی از این دو واکنش اصلی را نشان دهد: یا میتواند مادام که کارها یا وظیفهها انجام میشوند، در برابر نظر دیگران بی توجه بماند، با این که با آگاهی از موقعیت خود و امید بستن به جلب نظر تأییدآمیز دیگران، نشان دهد که خود او هم در جهت تأمین منافع گروه، متحمل هزینههایی شده است.
نظریهی مبادله مانند همهی جهت گیریهای نظری، منتقداتی دارد. یکی از انتقادات اصلی به نظریهی هومنز این است که تحلیلی قانع کننده از مقولهی آگاهی ارائه نمیکند. بسیاری از منتقدان، هومنز را واگشت گرا میخوانند و میکوشند نشان دهند که طرحهای قیاسی او همان گویانه ارتجاعی هستند. (Coser) منتقدان او از این نکتاه ناراضی هستند که وی معانی نمادین رفتار را نادیده میگیرد، به وضعیتهای روحی درونی نمیپردازد و به هنجارها و ارزشهایی که به طور نمادین روابط مبادلهای را شکل میدهند، بی توجه است. ترنر اظهار تردید کرده است که تمام رفتارهای جامعهشناختی را بتوان به اصول روانشناختی تقلیل داد (Turner, 1974). اما از نظر هومنز، قضیه همواره این بود که راهی برای تبیین رفتارهای مورد بررسی جامعهشناسان، به کمک نظامهای قیاسی - یا اصل موضوعی - بیابد. او معتقد بود که اگر علوم اجتماعی دارای قضایای عامی باشد که به نحوی گسترده در مجموعههای اجتماعی، که به واقع میتوانند به تبیین رفتارهای انسانی بپردازند، به کار گرفته شوند، موضوع تقلیل اهمیت خود را از دست میدهد.
انتقاد از واگشت گرایی این پرسش را مطرح کرده است که آیا میتوان نظریهی مبادله را، برای پرداختن به معانی نمادین رفتار، با ایدههای مطرح در نظریهی کنش متقابل نمادین درآمیخت؟ پاسخ تا حدودی مثبت است. نظریهی کنش متقابل نمادین، همچون نظریهی مبادله، از نظریههای خُرد به شمار میآید، اما کوشش بسیاری برای وارد کردن مقولهی «معانی» که از عوامل مؤثر بر رفتارهای فردی است، در این نظریه لازم است. هربرت بلومر معتقد بود که انسان بر پایهی معانی، در برابر چیزها واکنش نشان میدهد (Blumer). این معانی از طریق کنش متقابل اجتماعی کسب میشوند و در فرایندی تفسیری تعدیل میشوند. در نتیجه، معنایی که به هر چیز اطلاق میشود دارای ارزش خواهد بود. ارزشها برای هر کس، بسته به کنشهای متقابل اجتماعی که برقرار میکند، متغیر و مجموعهای متغیر از پاداشها دریافت میشوند. مثلاً، برخی افراد تماشای مسابقات فوتبال امریکایی حرفهای را به مثابه پاداش میدانند، در حالی که برخی دیگر خرید کردن از حراجیهای لوازم دست دوم را پاداش تلقی میکنند.
هارولد گارفینکل، توجه خاصی دارد به جنبههای زندگی روزمره، فعالیتهای مشترک و این ایده که افراد پاسخ گوی واقعیاتی هستند که خود پدید میآورند و بدیهی تصور میکنند. فهم مشترک از واقعیتها مستلزم توافقی یکپارچه در مورد تفسیر رویدادهاست. (Garfinkel,1967) اهمیت دارد که بدانیم معانی مشترک را (اگر به واقع وجود داشته باشند). نباید با تفسیرهای مشترک افراد جامعه از ارزشها یکسان دانست.
در آرای مید در مورد ارزشها، مستلزمات مبادلهای مشخصی وجود دارد. او ارزش را چیزی میدانست که در فرایند مبادله، برای افراد مطرح میشود. پیچیدگی عمل مبادله بستگی به میزان ارزش هر چیز دارد. چیزی که ارزش زیادی دارد، تلاش زیادی هم برای نگهداری آن میشود.
نظریهی مبادله، از نظر برخی نظریهپردازان، باید با نظریهی کنش متقابل نمادین، و اساساً با مقولات ذهن، خود و جامعه که مید مطرح کرده بود، درآمیخته شود. پیتر سینگلمن با کمک مفاهیم مید کوشید همگرایی این دو نظریه را ثابت کند (Ritzer, 1983). سینگلمن نظریهی مبادله را از برانگیزانندهترین نظریهها در جامعهشناسی معاصر میداند، چرا که در عین حال که قضایایی مشخص برای پیشگویی رفتارهای عینی افراد ارائه میکند دلیلی عام و منطقی نیز برای تبیین کنش متقابل انسان فراهم میکند (Singlemann,1972). او به درستی یادآور میشود که رویکرد رفتارگرایانهی هومنز، جنبههای معنادار بودن رفتار را به لحاظ ذهنی نادیده میگیرد. چنان که پارِتو پیشتر متذکر شده بود و هومنز نتوانست به آن بپردازد، رفتار متشکل است از دو وجه «منطقی» و «غیرمنطقی» که در هر دو وجه، چارچوبی برای برانگیختن رفتار وجود دارد. (Singlemann, 1972)
از نظر سینگلمن ذهن بشر «قابلیت ادراک آن چه را که ارگانیسم درمی یابد بازتاب میدهد، موقعیتها را تعریف میکند، پدیدهها را ارزیابی میکند، اداها را به نمادها تبدیل میسازد، و رفتار عملی و هدف دار را نمایان میکند» (Singlemann, 1972: 416).
به عبارت دیگر، کنشگر چیزی را پاداش میداند که باید به مثابه پاداش تعریف شده و به این ترتیب، حالتی نمادین داشته باشد.
خود به فرایندی میپردازد که طی آن کنشگران، خودشان را شیء تلقی میکنند. اگر چه این مفهوم میتواند از جهاتی برای نظریه پردازان نظریهی مبادله جالب باشد، اما بی اهمیت و تقریباً نامربوط قلمداد میشود. در واقع، آن چه اهمیت دارد رابطهی مبادلهای است نه الزاماً فرایندی که افراد در خلال آن تصمیم میگیرند در پی کسب کدام پاداشها برآیند. بنابراین، نظریه پردازان نظریه مبادله خود را چیزی «مفروض» تلقی میکنند و به جنبههای مهم تر، یعنی کنش متقابل مبادلهای، میپردازند. اسکینر خود را صرفاً «خزانهای از رفتار» تعریف کرده است (Skinner, 1971: 189).
در نظریهی مبادله، جامعه نیز محصول الگوهای کنش متقابلی است که دائماً ساخته و بازساخته میشوند. فرایند مبادله در جامعه مستلزم برقراری ارتباط بین افراد از طریق استفاده از نمادهاست.
بهترین راه مقابله با منتقدان نظریهی هومنز که آن را به واگشت گرایی متهم میکنند این است که این ایده را در نظریهی او بگنجانیم که رفتار میتواند هم منطقی و هم غیرمنطقی باشد و هم به طور عینی و هم به طور ذهنی مستوجب پاداش. پاداشهای ذهنی متضمن ماهیت نمادین کنش متقابل انسان به لحاظ اجتماعی است. به علاوه، نظریه پردازان اجتماعی در مجموع میتوانند ایدههای لومر و گارفینکل را ایدههایی «مفروض» بدانند و سپس به مهمترین جنبهی متقابل، یعنی فرایند مبادله، بپردازند.
انتقاد دیگری که بر هومنز وارد شده این است که جهت گیری وی بسیار خُرد بوده و موضوعات کلان جامعه نپرداخته است. نظریهی تضاد دلالتهای بسیاری بر مقولهی تبادل دارد. از جمله موضوعات مورد توجه این نظریه عبارتاند از نحوهی به وجود آمدن قشربندی جامعه، بحث دربارهی نوع و میزان نابرابری میان گروهها و افراد و تفوق آنها بر یکدیگر (Ritzer, 1991).
موضوع اصلی قدرت است؛ چه کسانی از آن برخوردارند و چطور آن را حفظ میکنند. نظریهی مبادله به همین موضوعات با مفاهیمی چون عدالت توزیعی، قدرت، هزینه، پاداش، تنبیه و نظایر آن میپردازد. نظریهی تضاد، برعکس نظریهی مبادله، در سطح خُرد به کار نمیآید. رندل کالینز نظریهی تضاد را مناسبترین نظریه دانسته است که میتوان به کمک آن شکاف میان موضوعات و دل مشغولیهای خُرد و کلان را پر کرد (Collins, 1975). البته، بسیاری از نظریه پردازان نظریهی مبادله که امروزه میکوشند بین سطوح خُرد و کلان پل بزنند، به درستی نتیجهگیری کالینز شک دارند.
در کل مهمترین کمک هومنز به پیشرفت نظریهی جامعهشناختی، تدوین نظریهی مبادلهی اجتماعی است. در مورد کارایی آرای او در هزارهی سوم میتوان با توجه به تأثیری که بر نظریه پردازانی چون پیتر بلاو، ریچارد امرسن و کارن کوک گذاشته است، قضاوت کرد. این نظریه پردازان نظریهی مبادله را به گونهای تغییر دادهاند که به کمک آن بتوان به موضوعات در سطح کلان پرداخت. به این ترتیب، نظریهی مبادله احتمالاً کاملترین نظریهی جامعهشناختی در تبیین رفتار انسان است.
پیتر بلاو در سال 1918 در وین، اتریش، زاده شد، در سال 1939 به ایالات متحده مهاجرت کرد پس از آن طی جنگ جهانی دوم در ارتش امریکا خدمت کرد و در سال 1943، به تابعیت امریکا آمد (Farganis, 2000). در سال 1968 از انجمن جامعهشناسی امریکا جایزهی ساروکین را برای کتاب مشترکش با اوتیس دادلی با عنوان ساختار اشتغال در امریکا، دریافت کرد. او با انتشار مبادله و قدرت در حیات اجتماعی در سال 1964، به نظریه پرداز اجتماعی مهم و مشهوری بدل شد. بلاو در این کتاب، به پایبندیاش به ایدهی زیمل در مورد مبادله اذعان کرده است. او مبادلهی اجتماعی را اصل محوری زندگی اجتماعی میدانست که ریشه در دورانهای ابتدایی دارد و نیروهای اجتماعی پیچیده از آن مشتق میشوند. از نظر بلاو، نظریهی مبادلهی اجتماعی هم میتواند رفتار گروهها را تبیین کند و هم رفتار افراد را. خلاصه، او معتقد بود که مبادلهی اجتماعی احتمالاً منعکس کنندهی هر رفتاری است که در مسیر رسیدن به اهداف متأثر از اجتماع صورت میگیرد. او در فصل نخست از این کتاب، به بحث در مورد ساختار هم گروهیهای اجتماعی پرداخته است. بلاو استنباط دورکم را از خودکشی به مثابه واقعیتی اجتماعی تحلیل کرد و به طرح این نکته پرداخته است که یک واقعیت اجتماعی تنها زمانی که هم گروهیهای اجتماعی آن را تغییر داده باشد، شکل میگیرد. هم گروهی به خودی خود، از عوامل مؤثر در بروز رفتار اجتماعی است و زندگی اجتماعی را پدید میآورد.
استنباط بلاو از عمل متقابل در مبادله مستلزم وجود «نیروها» ی متعادل کنندهای است که در ایجاد تعادل، تنش ایجاد میکنند. هم زمان با عملکرد نیروهای تعادل بخشی، نیروهای بر هم زنندهی تعادل مکرراً زندگی اجتماعی را نامتعادل میسازند و در نتیجهی این کشمکش بین رابطهی متقابل و عدم تعادل، ساختار اجتماعی از ماهیت پویا و مختص به خود برخوردار میشود (Blau, 1964).
انسانها بین افراد متفاوتی که به طور بالقوه با آنها همکاری میکنند یا راههای متفاوتی که پیش رو دارند، با ارزیابی تجربیاتشان و / یا تجربیات مورد انتظارشان، دست به گزینش میزنند و بر حسب اولویت بندی آنها، بهترین گزینه را انتخاب میکنند. از نظر بلاو، عامل اصلی جذب افراد به یکدیگر، کشش اجتماعی است (Farganis, 2000). کشش اجتماعی بر مبنای پاداشهای بالقوهای تعریف میشود که با مشارکت در مبادلهی اجتماعی به افراد داده میشود. چنان چه پاداشها ناکافی باشند، احتمال گسست پیوندهای اجتماعی افراد و گروهها بیشتر میشود. این ملاحظات هم بر رفتارهای عقلانی حاکم است و هم بر رفتارهای غیرعقلانی. آن چه اهمیتی ویژه دارد دانستن این نکته است که همهی افراد (یا گروهها) گزینههای یکسانی را ترجیح نمیدهند و ارزش یکسانی برای آنها قائل نیستند. بلاو همچنین بین مبادلههایی که به لحاظ ذاتی مستوجب پاداشاند (نظیر روابط عاشقانه) و هم گروهیهایی که عمدتاً به منافع بیرونی مربوط میشود، (پرداخت دستمزد به معلم خصوصی) تفاوت قائل شده است.
شکل گیری یک گروه مستلزم تکوین پیوندهای جمعی است که افراد را در واحدی منسجم متحد میکند. از نظر بلاو، برخی از این پیوندهای جمعی به شرح زیرند:
1- تأثیرگذاری بر دیگران:
چشمداشت برای گرفتن پاداش، به هم گروهی جذابیت میبخشد. برای این که افراد تأثیرگذار به نظر برسند، راهبردهایی وجود دارد که از جمله عبارتاند از: ریسک پذیری، ایجاد فاصلهی عملکردی و توانایی هم در فشار آوردن و هم در آسان گیری بسته به موقعیت اجتماعی.2- تأیید اجتماعی:
انسانها مشتاق آناند که تصمیمات و کنشهایشان، نظراتشان و پیشنهادهایشان به لحاظ اجتماعی تأیید شوند. جلب تأیید دیگران، به افراد برای تصدیق قضاوتهاشان، توجیه کردارشان، و اعتبار بخشیدن به باورهاشان کمک میکند.دل مشغولی در خصوص تأثیرگذاری بر دیگران هم مانع از درگیری عاطفی میشود و هم مانع از تلاشهای ابزاری. محدودیتهای تحمیل شده به افراد برای کسب تأیید اجتماعی منحصر به محفلهای دیگرانِ مهم میشود.
3- جذابیت:
نظراتی که مورد تأیید قرار میگیرند و تأیید نظرات دیگران، میزان جذابیت فرد را افزایش میدهد، در حالی که اختلاف نظرهای جدی و سرسختانه در افراد دافعه (عدم جذابیت) ایجاد میکنند. تأثیری که در برخورد نخست در ذهن افراد نقش میبندد در تصور آنان از جذابیت دخیل است، چرا که ممکن است تأثیری رضایت بخش باشد یا مأیوس کننده. افراد باید با احتیاط با تأثیری که در برخورد نخست در ذهن آنان نقش بسته است، برخورد کنند، چرا که ممکن است تصور آنان اشتباه باشد. بلوف زدن از راههایی است که برخی مردم به امید گذاشتن تأثیر اولیهی مثبت بر دیگران از آن استفاده میکنند، با این حال اگر دست فرد بلوف زن رو شود، میتواند هزینهی بسیار گزافی برای وی داشته باشد. مثلاً، فردی را در نظر بگیرید که در یک گردهمایی اجتماعی، که فقط افراد معدودی را در آن جا میشناسد، خود را به دروغ پزشک معرفی میکند و اتفاقاً نیازی اضطراری به پزشک میآید. اگر او نتواند به خوبی نقش ادعاییاش را ایفا کند، بلوف او نتیجهی معکوس میدهد (بلوفش رو میشود).4- عشق:
عشق شدیدترین کشش ذاتی است. از خود گذشتگی ظاهراً از نمودهای عشق است، چرا که افراد از خوشحال کردن افرادی که دوستشان دارند، لذت میبرند. اما این از خود گذشتگی فداکارانه معمولاً بستگی دارد به نفعی که از حفظ عشق دیگران نصیب فرد میشود. فرایند مبادله در دلبستگیهای عاشقانه بیشتر نمود دارد، اما پویاییهای آن متفاوتاند، چرا که پاداشهای خاصی که طرفین دریافت میدارند به اندازهی مبادلههای اجتماعی آشکار نیست. در روابط عاشقانه، غالباً یکی از طرفین «عاشقتر» از طرف دیگر است. در این مورد، «اصل حداقل سود» صادق است. طرفی که «کمتر عاشق» است، از قدرت بیشتری برخوردار است (یک امتیاز) و چه بسا از این برتری برای دستیابی به پاداشهای بیش تر سوء استفاده کند. اگر چه ابراز علاقهی یک طرف، عشق طرف دیگر را برمی انگیزد، ابراز بی رویهی آن ارزش آن را کم میکند؛ معضل عشق همین است.پیوستگی گروهی به تکوین اجماع در مورد ملاکهای هنجارین و اِعمال مؤثر این هنجارهای مشترک یاری میرساند، زیرا پیوندهای جمعی اعضای گروه اهمیت تحریمهای غیر رسمی گروه (نظیر مخالفت و طرد) را در نظر اعضا افزایش میدهد. در حالی که کنترل اجتماعی باعث تحکیم گروه به مثابه یک کل میشود، حمایت اجتماعی موجب تقویت اعضای گروه به صورت انفرادی، به ویژه در برابر افراد بیرونی میشود (Blau, 1964).
مباحثی که زیمل در خصوص گروههای دو نفره و سه نفره مطرح کرد، تصور بلاو را از قدرت تحت تأثیر قرار داد. افزوده شدن صرف نفر سوم به گروهی دو نفره، تغییری بنیادین در ساختار گروه ایجاد میکند. اِعمال قدرت یک نفر بر روی نفر دیگر کاملاً بستگی دارد به این گزینهی اجتماعی دیگری برای فردی که قدرت بر او اعمال میشود، وجود داشته باشد یا خیر. مبادلهی یک طرفه موجب تفکیک قدرت میشود. اِعمال قدرت با هنجارهای عادلانه مورد داوری قرار میگیرد و تأیید اجتماعی و / یا مخالفت اجتماعی را در پی دارد که ممکن است به نوبهی خود منجر به تشکیلات مشروع یا مخالفت اجتماعی به بار میآورد. به علاوه، در یک سو نیروهای تعادل بخش حضور دارند و در سوی دیگر، نیروهای بر هم زنندهی تعادل (Blau, 1964).
فرایندهای هم گروهی اجتماعی را، به پیروی از هومنز، میتوان به مثابه مبادلهی فعالیت اجتماعی تلقی کرد که در آن مبادلهای ملموس یا غیرملموس و کمابیش قابل توجه یا پرهزینه، دست کم میان دو نفر، صورت میگیرد (Blau. 1964). تبادل هدایا در جوامع ابتداییتر، کارکرد پنهان ایجاد پیوندهای دوستانه و فرمان فرمایی کردن بر دیگران را دارد. آنچه در بنیاد هر تبادل اجتماعی قرار دارد، در دسترس بودن پاداشی است که شخصی با تحمل هزینهای خاص به شخص دیگر میدهد. رابطهی این دو نفر مادام که هر دو این تبادل دو جانبه را سودمند، یا لازم، بدانند ادامه خواهد یافت. فرایند تبادل اجتماعی متأثر از شرایط گوناگون است: رابطهی طرفین مبادله چه ویژگیهایی دارد و در چه مرحلهای از تکوین است، ماهیت منافعی که میان آنان رد و بدل میشود. هزینههای فراهم کردن آنها و بافت اجتماعی که مبادله در آن صورت میگیرد.
بلاو آشکارا متأثر از آثار هومنز بود، اما کوشید برخی کمبودهایی را که در مفهوم پردازیهای هومنز میدید، اصلاح کند و آنها را با یکدیگر در چشماندازی ساختاری آشتی دهد (Coser, 1977). از نظر بلاو، بررسی کنش متقابل رودررو تلاشی ابتدایی برای تبیین مسائل کلانتر، نظیر ساختارهای اجتماعی، به شمار میرود. او سه علت اساسی برای فراتر رفتن از الگوهای کنش متقابل در سطح خُرد ذکر میکند: نخست آن که، انسانها به ندرت فقط به تعقیب یک هدف میپردازند و اهداف دیگر را کنار میگذارند. دوم آن که، بین ذهنیات انسانها و عملکردشان هماهنگی کامل وجود ندارد. سوم آن که، انسانها هرگز اطلاعات کاملی از رفتارهای جایگزینی که میتواند از آنان سر بزند، ندارند.
ریچارد امرسن و کارن کوک و چند نظریه پرداز معاصر دیگر از جایی که نظریههای مبادلهی بلاو متوقف میشوند، کار او را برای دگرگون کردن دید جامعهشناختی خود به دید کلان ادامه دادهاند (Ritzer, 2000). امرسن در این مورد، بر مفاهیم قدرت، وابستگی و گزینههای در دسترس افراد تأکید دارد. متغیر وابستگی بر اساس میزان ارزش منابعی که در پی دستیابی به آنهاییم، اندازه گیری میشود (Wallace and Wolf, 1999). به عبارت دیگر، برای دستیابی به منابع ارزشمند تا چه حد حاضریم متحمل هزینه شویم. مثلاً، امریکا چقدر حاضر است برای دستیابی به نفت کویت، حکومت دیکتاتوری و نقض حقوق شهروندان آن کشور را نادیده بگیرد؟ یا شرکت Nike را در نظر بگیرید که چقدر مایل است کابوسی را نادیده بگیرد که پس از طرح شکایت در مورد نقض قانون منع کار کودکان (علاوه بر شکایات دیگر)، در کارخانههای ویتنام، بر روابط عمومی آن شرکت سایه افکنده است (هزینهها) تا بتوانند هزینههای تولیدش را کاهش دهد و در نتیجه سودش را افزایش دهد (پاداشها).
امرسن و کوک برای تعیین این که افراد چه هزینههایی را برای دستیابی به پاداش متحمل میشوند، چند مطالعهی آزمایشگاهی در مورد روابط مبادلهای ترتیب دادهاند (Wallace and Wolf, 1999). بررسیهایی که در مورد وضعیت مبادله صورت گرفته است، نشان میدهد که تجربهی مبادلات مکرر موجب میشود اعضای شبکهی مبادله احساس خوبی به یکدیگر داشته باشند (Lawter and Yoon, 1996). لاولر و همکارانش در توصیف روابط مبادلهای، اصطلاح «پیوستگی رابطهای» را به کار بردهاند. به این ترتیب، عنصری احساسی را در کنار عنصری کلان، به مثابه وجوه مکمل نظریهی مبادله نشان دادهاند. «مطالعات تجربی نظریه پردازانی چون امرسن، کوک، لاولر و دیگران صورت بندیهای هومنز را گسترش داده و مشخصههای خاص تبادل اجتماعی را برجسته ساختهاند» (Wallace and Wolf, 1999).
نظریهی مبادله گسترش تکاملی اعتبار خود را پشت سر گذاشته و از آن برخوردار است. این نظریه با توصیفهای جورج هومنز از سطوح ابتدایی مبادله آغاز شد، با آثار پیتر بلاو (به ویژه در سطح مبادلات گروهی) گسترش یافت و با رویکرد متفکران معاصری چون امرسن و کوک، به طرح «تحلیل شبکهای» رسید. چه بسا بهترین نمود و شاهد برای آیندهی درخشانی که پیشِ روی نظریهی مبادله است، اهدای جایزهی مشهور اقتصادی نوبل در سال 1992 به گری بِکر باشد. او معتقد است که افراد در مورد رفتارهای گوناگونشان بر پایهی نظریههایی اقتصادی مانند هزینه - فایده و مشوقها دست به انتخابهای عقلانی میزنند. از نظر وی، رفتار افراد را میتوان بر اساس «هزینههای» زمان و لذت و نیز مفهوم اقتصادی پول، تحلیل و پیش بینی کرد. او برای نمونه بر همین اساس، ازدواج دراز مدت را با سرمایه مقایسه کرده است و فرزندان را کالاهای مصرفی بادوام مینامد (Smith, 1992).
آثار درخشان هومنز و سهم وی در نظریهی اجتماعی هنوز به طور کامل شناخته نشده است. نظریههای او در مورد رفتار انسان همچنان در هزارهی سوم الهام بخش تفکرات اجتماعی خواهد بود.
منبع مقاله :
دیلینی، تیم؛ (1391)، نظریههای کلاسیک جامعه شناسی، ترجمهی بهرنگ صدیقی و وحید طلوعی، تهران: نشر نی، چاپ ششم.