نويسنده: اصغر طاهرزاده
بسم الله الرحمن الرحيم (1)
سؤال: جايگاه ازدواج در زندگي کجاست؟ چرا اسلام اين اندازه به ازدواج سفارشکردهاست؟ چه چيزي در ازدواج نهفته است که در روايت از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) داريم؛ «لَرَكْعَتَانِ يُصَلِّيهِمَا مُتَزَوِّجٌ أَفْضَلُ مِنْ رَجُلٍ عَزَبٍ يَقُومُ لَيْلَهُ وَ يَصُومُ نَهَارَه» (2) بدون ترديد دو ركعت نماز كه شخصِ زندار بهجاى آرد بالاتر است از عمل مرد بىزنى كه شبهايش را به عبادت بپردازد، و روزهايش را روزه بدارد. اهميت ازدواج در کجاست که اولياء الهي اينچنين براي آن نقش مؤثر قائلاند.
جواب: در ابتدا و به طور مختصر همينقدر بگويم که زن و شوهر قبل از ازدواج يک زندگي فردي داشتند که سرنوشت هرکدام به اين شدت که با ازدواج به هم گره ميخورد، به همديگر گره نخورده بود. رابطهي پدر و مادر با فرزندان، و رابطهي فرزندان با پدر و مادر، به اين صورتي که بين زن و شوهر هست، نيست. رابطهي والدين با فرزندان در مقايسه با رابطهي زن و شوهر فرق اساسي دارد. زن و شوهر هرکدام به طوري خاص و شديد نسبت به زندگي احساس مسئوليت دارند. بنابراين قبل از ازدواج خانم و آقا در اين حدّي که دقيقاً با يک نوع زندگي مشترک روبهرو باشند، روبهرو نبودهاند. حتي وقتي پدر يا مادر با فرزندشان در نهايت اُنس هستند اينطور نيست که در منظرشان آيندهاي که اينها بايد از همديگر جدا باشند را نبينند. يعني بالاخره اين فرزند بعد از مدتي دنبال زندگي جداگانهاي ميرود. اما در مورد زن و شوهر چنين نيست که با حفظ رابطهي زن و شوهري تصور زندگي جدا از هم مطرح باشد. نهايتاً عرض بنده اين است که وقتي خانم و آقا تبديل شدند به زن و شوهر، نوعي از زندگي و رابطهاي را در منظر خود مييابند که قبلاً اين نوع رابطه را نسبت به افراد ديگر تجربه نکردهاند. حال وقتي رسيديم به اين که واقعاً با ازدواج يک نوع زندگي جديد محقَّق ميشود بايد بتوانيم آن را درست بشناسيم. مثل کودکي که با تولد خود وارد يک زندگي جديد ميشود، با ازدواج براي زن و شوهر زندگي جديدي بهوجود ميآيد، و عملاً وارد ساحت ديگري ميشوند که قبلاً در آن ساحت نبودند.
دختر تا در خانه پدرياش زندگي ميکند، عملاً با مادرش و با عواطفي که در رابطه با مادرش دارد، زندگيميکند. حالا که به خانهي شوهرش ميآيد، دو حالت دارد: يا روابط و وابستگيهاي جديدي را شروع ميکند، که اين همان تولد جديد است. يا با اينکه به خانهي شوهرش آمده هنوز زندگي با مادرش را ادامه ميدهد و زندگي جديد را جدّي نگرفته و مسئوليتهاي زندگي جديد را نپذيرفته است. که در صورت اخير؛ اين دختر هنوز از نظر روحي ازدواج نکردهاست. بعضي از خانمها که به خانهي شوهرشان آمدهاند، با شوهرشان ازدواج نکردهاند، گويا با مادرشان ازدواج کردهاند ولي با شوهرشان يک طوري مدارا ميکنند و هنوز در ساحت خانهي پدري هستند و چشم خود را نسبت به واقعيات زندگي جديدشان بستهاند و همچنين است بعضي از مردها که متوجه اين موضوع نيستند. اين نوع ازدواج منظور اسلام نيست؛ چون افقي که اسلام پس از ازدواج در مقابل زن قرار ميدهد طوري است که مسئوليت او نسبت به خانهي شوهرش مسئوليت اصلي او حساب ميشود و ديگر ولايت شوهر در زندگي جديد اصل است و نه ولايت پدر. زن بايد مديريت شوهر را بپذيرد و مرد هم تماماً مسئول اين خانواده است، و اين مسئوليت يک نوع مسئوليت کاملاً خاص است؛ اين مسئوليت هيچوقت مساوي و يا شبيه مسئوليتي که نسبت به پدر و مادرش داشته است، نيست. بدينمعني که زن و شوهر در اين زندگي مسئوليت جديدي را شروع ميکنند، که تعبيرِ «تولد جديد» براي اين زندگي تعبير خوبي است.
در تولد جديد کودک وقتي به دنيا ميآيد، واقعاً ديگر نميتواند با نافش و با اتصال آن به بدن مادر، غذا بخورد و نفس بکشد بلکه بايد دهانش را بهکار بيندازد و نفس بکشد و شير بخورد، و با گوشش بشنود يعني وارد يک ساحت ديگر شده است. ازدواج شبيه همينحالت است، در غير اين صورت ازدواجي محقق نشده است.
در ازدواج، زن و مرد بر اساس نظام حکيمانهي عالم و بر اساس آنچه خداوند در عالم قرار داده، وارد زندگي جديد ميشوند و نسبت بههم شديداً «عُلقه» پيدا ميکنند. همان عُلقهاي که خداوند در توصيف آن ميفرمايد: «وَ جَعَلَ بَينَکُم مَوَدَّهي وَ رَحمَهي»(3) بين آنها دوستي و ايثار قرار داد به طوري که خودِ طرف حسميکند ديگر نميتواند بدون همسرش راحت زندگيکند. با توجه به مودّت و رحمت الهي است که وقتي انسان با همسرش مشکل پيدا کرد به شدت ناراحت ميشود، در حالي که اگر با پدر و مادرش چنين اختلافي پيدا ميکرد تا اين حدّ ناراحت نميشد. به طوري که اگر انسان در زندگي با همسرش شکست بخورد، تقريباً در کل زندگي شکست خورده است. ريشه اين امر آن است که با ازدواج ميخواسته تولد مطلوب خود را بيابد و به برکات مودّت و رحمتِ خاص برسد، ولي چون آن تولد محقق نشده عملاً زندگي او به نتيجهي مطلوب نرسيده است، در حالي که انسان شديداً به آن زندگي نياز دارد.
ازدواج و نفي منيت
اولين نتيجهي ازدواج اين است که انسان، ديگر براي «خود»ش نيست. با ازدواج، يک هستهي توحيدي تشکيل ميشود که هر عضوي فاني در آن هسته است و هويت خود را در هويت هستهي توحيدي خانواده ميجويد. «خانواده» به معناي حقيقياش عين توحيد است، همانطور که صفات الهي در ذات حضرت حق فاني است و کثرتِ صفات، او را از مقام وحداني خارج نميکند، يا همانطور که انسانِ موحد با ظهور نور اَحدي از خود چيزي نميبيند؛ توحيد خانواده نيز يعني نفي فرديتِ فرد در جمع. انسان در مقابل حضرت ربّالعالمين خودي ندارد. استغراق در حاکميت حکم خدا را «توحيد» ميگويند، چون در آن حالت انسان از خود، فاني و به حق باقي ميشود. خانواده هم به عنوان يک واحد توحيدي، ابتدا فرديت فرد را در خود فاني ميکند، شخصيت جمعي مخصوص آن خانواده را در او احياء مينمايد، نظير وحدت در عين کثرت و کثرت در عين وحدت.با اين ديد ملاحظه ميفرماييد چقدر تشکيل خانواده براي هر زن و مردي مورد نياز است! در هستهي توحيدي خانواده است که خودخواهيِ انسان از بين ميرود؛ ديگر شما نميتواني «خود فردي»ات باشي و اگر بخواهي بر منيت خود اصرار کني واقعاً هم براي خودت زندگي را جهنم ميکني و هم براي بقيه. اساساً هرکس به اندازهاي در خانوادهاش خوشبخت است که توانسته باشد در مقابل هسته خانواده به نفي خودِ فردي دست يابد. دقت کنيد؛ عرض کردم براي خانواده، نه براي همسرش؛ براي اينکه همسر او هم بايد نفي خود کرده باشد. اگر فقط يکي از آنها خود را نفي کرده باشد، هرگز به نتيجه مطلوب و متعالي نميرسند.
يکي از مشکلاتي که امروزه در بعضي از خانوادهها ديده ميشود اين است که يکي خودش را براي ديگري نفيميکند. بعضاً مرد براي آنکه خودش را از دست گِلههاي همسرش راحت کند، ميرسد به اينکه «هرچه خانم بگويد» را عمل کند! اين آقا فکرنکرده است اتفاقاً با اين تصميمگيري، همسرش را از بين برده است، چون او را به يک مَن بزرگتر تبديل کرده و خودش را هم از بين برده است چون در دل هستهي توحيدي خانواده منيت خود را نفي نکرده بلکه در منيت همسرش منيت خود را نفي کرده است. بايد آنها هر دو به اين مرحله برسند که در حکم جامعي که خدا بر اين خانواده حاکم کرده است، خود را نفي کنند، يعني نفي اميال فردي براي يک هدف بزرگتر. عين کاري که شما براي اسلام ميکنيد؛ مگر بنا نيست همهي ما براي اسلام نفي بشويم؟! فرمودند که پولتان را خرج سلامتي بدنتان کنيد و بدنتان را در خدمت اسلام قرار دهيد ولي وقتي پاي تهديدشدن اسلام وسط است، ديگر اين حرفها نيست که بايد مواظب سلامتيمان باشيم، ميگويند: بايد جسم و جان خود را نفيكنيد. چرا؟ براي اين که پول اگر خرج سلامتي نشود، به چه دردي ميخورد؟! پول براي سلامتي است ولي سلامتي براي بندگي خدا و نفي منيت در حکم خداوند است، تا انسان به بقاي نور الهي باقي شود. حالا حسابکنيد اين «بودِ فردي» اگر با تجلي نور اسلام در انسان نفي شود، بقاي انسان بقاي متعالي ميگردد! درست مثلِ پولي است که وقتي خرج سلامتي بشود، پول با برکتي شده است، خود آدم هم که خرج اسلام بشود، تازه بهدردبخور خواهد شد.
«خانواده» از نظر اسلام چنين محيطي است و دائم بايد به ايجاد چنين شرايطي فکر کرد.
وعدهي خداوند در آيهي «جَعَلَ بَينَکُم مَوَدَّهي وَ رَحمَهي» که ميگويد خداوند بين همسران دوستي و ايثار قرار داد، چنين شرايطي را مدّ نظر انسان قرار ميدهد. شرايطي که خداوند طبق آيهي فوق بين دو همسر ايجاد ميکند طوري است که هر يک از آنها دغدغهي کمال ديگري را دارد و به توحيديشدن خانواده ميانديشند. در يک خانوادهي سالم، اگر آدم چشمش باز باشد و به اين امر دقتکند، ميبيند که چه زن و چه مرد هرکدام به نوبهي خود شديداً براي استوانهي خانواده دل ميسوزانند و ايثار ميکنند، سعي در نفي خودخواهيهاي خود دارند و هزاران تلاش از اين نمونه.
خانواده؛ بستر تضادها و سير به سوي توحيد
خداوند براي اينکه ما را در دل کثرتها و تضادها به توحيد برساند، بستر خانواده را فراهم ميکند، عين اينکه در ساير موارد نيز بسترهايي را فراهم ميکند تا ما را با خودش آشنا کند. شرط زندگي توحيدي خلقتي است همراه با اختيار، و با بدني داراي شهوت و غضب. اينها بستري است که انسان بتواند بر فراز اين کششهاي متفاوت و متضاد، شخصيت خود را به يگانگي برساند. بدن ما در بستر اين تضادها قرار ميگيرد تا بندگي ما بر فراز اين تضادها روشن شود. بدينمعني که شما هم بايد قوهي شهويّه داشته باشي و هم قوهي غضبيّه و هم قواي خيال و وَهم و عقل، همهي اينها را بايد انسان داشته باشد تا بتواند در بين تضادهاي مختلف حقيقت را انتخاب کند و به دنبال يکي از اين کششها راه نيفتد، بلکه همهي آنها را بدون آنکه نابود کند، مستغرق حکم الهي بگرداند، و عشق و شيدايي در چنين بستري پيدا ميشود. به گفتهي حافظ خدا خواست مَلَک را خليفهي خودش قراردهد، ديد در ملک اصلاً «عشق» نيست! يعني چه «عشق نيست»؟ چون شرط عشق «مقابله» است. عشق يعني بتواني از چيزي دل بکني و به چيزي دل بسپاري. آب هيچوقت عشقِ تَرشدن ندارد چون وجهي ديگر در مقابل آن نيست که بخواهد از آن وجه دل بکند و به وجهي ديگر دل ببندد! مَلک عشق ندارد، به اين معناست که مقابل خود کشش ديگري ندارد. لذا به گفته حافظ:در ازل پرتو حُسنت ز تجلي دم زد *** عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهايکرد رخت ديد ملکعشق نداشت *** عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد
شما به عنوان يک انسان، مجبور هستي تصميم بگيري که يا غذا بخوري يا نخوري. نميتواني همينطوري عادي باشي، چون يک وجه نداري. حال که بايد غذا بخوري، در غذاخوردن نميتواني هر چه دلت خواست بخوري، بايد حرام را ترک کني، و از اين قبيل انتخابها و دلکندنها و دلسپردنها. در دل اين تضادها است که انسان بايد انسانيتش را کشف کند و بنماياند، خانواده صورت دقيقتر اين موضوع است که بايد در آن دلکندنها و دلبستنهاي خاصي به ميان آيد تا ماوراء تضادها توحيدِ شخصيت ظهور کند.
اينکه سؤال کردهايد؛ چرا در اسلام اينقدر توصيه به ازدواج داريم، به دليل تحقق بستر انتخابهايي است که در دل آن تضادها، شخصيت توحيدي افراد شکل ميگيرد و إلاّ اکثر انسانها منهاي تشکيل خانواده انسانهاي يکبُعدي خواهند ماند. مرحوم شهيد مطهري«رحمهياللهعليه» در کتاب «تعليم و تربيت» ميگويند: حتي ما مراجعي داشتهايم که خيلي آدم خوبي بودهاند، ولي چون ازدواج نکرده بودند، آدم ميبيند يک نپختگي خاصي در آنها بود. علتش اين است که انسان در زندگي با همسر بايد تصميمهاي خاصي بگيرد، ولي آدمي که ازدواجنکرده است، در آن گذرگاههاي خاصي که در دل تضادها بايد تصميم بگيرد قرار نميگيرد. البته اين موضوع کليت ندارد، زيرا ميشود انسان خود را در بسترهاي ديگري از زندگي قرار دهد و چون با تضادهاي خاص آن شرايط روبهرو شد مجبور شود تصميمهاي بزرگ بگيرد و پخته و بزرگ شود، ولي خانواده بستر بسيار مهمي جهت امر فوق است.
شايد بتوان گفت درصدِ چشمگيري از افرادْ در احياء خانوادهي توحيدي شکست ميخورند. زيرا نميتوانند ماوراء تضادهاي مطرح در زندگي با همسر خود، با نفي خود و حاکميت حکم خدا آن تضاد را جمعکنند، و در فضاي توحيدي آنها را مستغرق نمايند، عموماً يک طرف ميافتند، مردها وقتي قدرت جمعکردن تضادها را پيدا نکردند عموماً به قلدري متوسل ميشوند و يا بهجاي «قلدري»، با «تسليمشدن در مقابل خواستههاي زن» زندگي را نابود ميکنند. همهي اينها به جهت آن است که در تحقق توحيد در هستهي خانواده، برنامهريزي نميشود تا هر دو از خوديت خود فاني و به حقيقت الهي باقي شوند.
وقتي زن تلاش کرد با نقشهکشيهاي خود مرد را به جايي برساند که بگويد؛ هرچه شما ميگوييد عمل شود، عملاً زندگي را از حقيقت خارج کرده است، چون به توحيدي كه بايد در آن توحيد افراد به «جمع اضداد» برسند و اين كثرت به وحدت سير کند، نرسيدهاند. در حالت مردسالاري، مردها عملاً به جاي ايجاد هستهي توحيدي خانواده، خواستهي خود را حاکم مينمايند و زندگي را نابود ميکنند.
نقش ازدواج در کنترل خيال
سؤال: با توجه به مباحثي که مطرح فرموديد؛ ازدواج در پرورش و رشدِ چه صفاتي مؤثرتر است؟ يعني با ازدواج، کدام صفات را بهتر ميتوان رشد داد و کدام صفات را بايد کنترل نمود. بهعبارت ديگر؛ ازدواج چه تأثيري در پرورش ابعاد انسان-اعمّ از قلب و عقل و خيال و حس- دارد و کداميک از ابعاد مذکور در کداميک از زن و مرد نقش بيشتري دارند؟ آيا «ازدواج» در کنترل خيال و حواسپرتي انسان در عبادات و امور ديگري مثل درسخواندن، مؤثر است و در اين راستا نقش فربهشدن خيال به وسيلهي محبتكردن و اُنس با همسر چقدر است؟جواب: در مورد جواب قسمت آخر سؤالتان بايد عرض کنم. بله ازدواج در امر کنترل خيال مؤثر است؛ چون از طريق ازدواج و اُنس با همسر قوهي وَهميه و خيال مديريت ميشود و جهت ميگيرد. ولي خوب است که در راستاي همان تولد جديدي که در اثر ازدواج براي زن و مرد پيش ميآيد به مسئله نگاه کنيد. به طوري که يک عارف در دلِ حالتِ جمع اضداد، غذا هم ميخورد. يعني دائم متوجه است که اين غذاخوردن در بستر هدف مهمتري که همان «بندگي» خدا است، انجام گيرد. لذا در عيني که از غذاخوردن لذت ميبرد جهت باطني شخصيت او از نظر به خداوند خارج نميشود. زيرا انسان حقيقتي ذات مشکَک و داراي مراتب مختلف است، در نتيجه اگر در موطن خيال به لذّات مخصوص اين قوه مشغول است، در موطن عقل و قلب ميتواند از لذّات مخصوص آن قوهها نيز بهرهمند باشد. به تعبير مولوي در مورد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم):
اين يکي نقشاش نشسته در جهان *** وآن دگر نقشاش چو مَه در آسمان
اين دهانش نکتهگويان با جليس *** وآن دگر با حق به گفتار و انيس
پاي ظاهر در صف مسجد صَواف *** پاي معني فوق گردون در طواف
پس طبق مباحث قبلي ميتوان گفت فايدهي اصلي ازدواج «نفي خود» است، در عين جوابگويي به همهي نيازهاي جسمي و خيالي. البته و صد البته بايد انسان در بستر تضادها موضوع «نفي خود» را تمرينکند و اگر كسي در رابطه با پيشآمدهاي خارجي نفي خود را تمرين نکند، در شخصيت درونيِ خودش رفع تضاد نکرده و درنتيجه به توحيد نرسيدهاست، بلکه يک طرف تضاد را سرکوب کرده است، نه اينکه کثرت را مستغرق وحدت کرده باشد. دستورالعمل کاربردي آن همان توصيهاي است که حضرت امام خميني«رحمهياللهعليه» در هنگام ملاقات زوجهاي جوان به آنها توصيه ميفرمودند: «گذشت کنيد».
نبايد انتظار داشت جهت رسيدن به توحيد و رفع تضادها خيلي زود به نتيجه برسيم. بارها شده است که انسان به جاي جمع تضادهاي اخلاقي گرفتار جنبههاي افراط و تفريط ميشود و از احياء روح توحيدي محروم ميگردد، به طوري که خشم و غضباش او را از تعادل خارج ميکند و نميتواند آن خشم و غضب را در نور توحيد به تبرّي از دشمن خدا تبديل کند، ولي اگر جهت اصلي ما سير به سوي توحيديکردن اين صفاتِ متضاد باشد و افق را روشن نگه داريم، اين افتان و خيزانها در اصلِ کار اشکالاتي بهوجود نميآورد، اما اگر بنايمان در زندگي با همسرمان سير به سوي ايجاد هستهي توحيدي خانه نباشد، هستهاي که در آن همه فرديتها در زير سايه آن نفي شوند، هرچه در زندگي جلو برويم به بحران و عدم رضايت ميرسيم، حال يا در نهايتْ ظرفيتمان تمام ميشود و کار به طلاق ميکشد و يا «کجدار و مريز» زندگي را ادامه ميدهيم.
اين که ميبينيد امروزه طلاق وسعت پيداکردهاست، به دليل غفلت از سازماندهي هسته توحيدي خانواده است، از طرفي هر کدام از زن و مرد شديداً در راستاي رشد فرديت، يک خودِ فربه پيدا کردهاند، و از طرف ديگر معني زندگي توحيدي برايشان گم شده است. فکر ميكنم در بحث «عوامل بحران خانواده و راه نجات از آن» موضوعِ هسته توحيدي خانواده تا حدّي تبيين شده است. در آنجا روشن شده که چرا خانواده امروزي در نفي هوسهاي سرگردان و کنترل وَهم موفق نبوده است، زيرا اگر خانواده آن طور که بايد و شايد تشکيل نشود و زن و شوهر به نقش جديد خود در تشکيل خانواده آگاهي پيدا نکنند، اگر هم در اسرع وقت طلاق صورت نگيرد يک عمر در عين جدايي در کنار همديگر هستند، مثل دو شريک که هرکدام به فکر سود خود ميباشد، حال يا مثل دو گرگ همديگر را تحقير ميکنند و ميدرانند، و يا مثل دو خوک فقط به لذّت جنسي نسبت به همديگر فکر ميکنند. اين نوع کنارِ همبودن غير از زن و شوهري است که هرکدام سود خود را در تعالي ديگري ميجويد، و هرکدام ميخواهد شمعي شود تا جلوي پاي ديگري را روشن کند و به عبارت ديگر آينه و مرآت يکديگر باشند، هرچند ممکن است اين آينهها گاهي کدر شود و به خوبي، خوبيها و ضعفهاي همديگر را ننمايانند، ولي اگر همواره آينهي همديگر باشند، اين کدورتِ موقتي اشکالي پيش نميآورد، بالاخره آينهي همديگر خواهند بود و دلشان براي همديگر ميطپد، همان چيزي که خداوند به نحو تکويني در همسران قرار داده است. اينجاست كه ميلهاي جنسي که خداوند قرار داده نقش خود را انجام ميدهند و نميگذارند آينه همچنان کدر بماند. و واي به خانهاي که از نقش ميلهاي جنسي در آن کاسته شود و به آن توجه نشود و زن يا شوهر مجبور شود آن ميل را سرکوب کند، که موجب افسردگيهاي بعدي غير قابل جبراني خواهد بود. در روايت داريم زن، آنچنان بايد خود را در نشاط جنسي قرار دهد که اگر همسرش بر روي شتر ابراز تمايل به او نمود، او جواب مثبت دهد. (4) همچنانکه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به مردان فرمودند: «اغسلوا ثيابكم و خذوا من شعوركم و استاكوا و تزيّنوا و تنظّفوا فإنّ بني إسرائيل لم يكونوا يفعلون ذلك فزنت نساؤهم»(5) لباسهاى خود را تميز كنيد و موهاى خود را كم كنيد، مسواك بزنيد و آراسته و پاكيزه باشيد زيرا يهودان چنين نكردند و زنانشان زناكار شدند.
اما در جواب آن قسمت از سؤالتان که ميفرماييد ازدواج چه تأثيري در رشد قلب و عقل دارد، نظر شما را به سخن امام صادق(عليه السلام) جلب ميکنم که ميفرمايند:
«إِنَّ فِي حِكْمَهي آلِ دَاوُدَ يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ الْعَاقِلِ أَنْ لَا يُرَى ظَاعِناً إِلَّا فِي ثَلَاثٍ؛ مَرَمَّهي لِمَعَاشٍ، أَوْ تَزَوُّدٍ لِمَعَادٍ، أَوْ لَذَّهي فِي غَيْرِ ذَاتِ مُحَرَّمٍ، وَ يَنْبَغِي لِلْمُسْلِمِ الْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ لَهُ سَاعَهي يُفْضِي بِهَا إِلَى عَمَلِهِ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سَاعَهي يُلَاقِي إِخْوَانَهُ الَّذِينَ يُفَاوِضُهُمْ وَ يُفَاوِضُونَهُ فِي أَمْرِ آخِرَتِهِ، وَ سَاعَهي يُخَلِّي بَيْنَ نَفْسِهِ وَ لَذَّاتِهَا فِي غَيْرِ مُحَرَّمٍ، فَإِنَّهَا عَوْنٌ عَلَى تِلْكَ السَّاعَتَيْنِ».(6)
در حکمت آل داود چنين است که شايسته است مسلمانِ عاقل، زمانى از روزِ خود را براى كارهائى كه بين او و خداوند انجام ميگيرد، اختصاص دهد، و زمانى ديگر برادران ايمانى خود را که با همديگر در امر آخرت مشارکت دارند ملاقات كند، و زمانى نفس خود را با لذائذ و مشتهياتش كه گناه نباشد آزاد بگذارد. زيرا اين زمان؛ آدمى را در انجام وظائف دو امر ديگرش كمك ميكند. حرف بنده توجه به نکتهي آخر است که ميفرمايند؛ لذت با محرم خود روحيهي عبادت و ارتباط با مؤمنين را رشد ميدهد و از انحراف ساير ابعاد انسان جلوگيري ميکند.
تأثير ازدواج بر پرورش ابعاد مختلف انسان
سؤال: وقتي روايت ميفرمايد: «کسي که ازدواج کرده، چون کسي است که روزها روزه بدارد و شبها به شبزندهداري بنشيند» از ظاهر آن برميآيد كه در اثر ازدواج، قلب آدم رشد ميكند؛ به طوري كه انسان در عين گذران زندگي عادي در مقام روزهداري و شبزندهداري قرار ميگيرد. آيا ميتوان چنين نتيجه گرفت؟جواب: در تأثير ازدواج بر ابعاد مختلف باطني انسان بايد بگوييم كه اگر كسي توانست خود را وارد آنچنان «ايثار و نفي خود»يت بكند، تمام فعاليتهايش نوراني ميشود. که فکر ميکنم مقدماتي که عرض کردم مؤيد اين مطلب باشد؛ اگر شما بتوانيد در تشکيل خانواده چند چيز را رعايتكنيد، تمام ابعادتان نوراني ميگردد که از همه مهمتر نفي خود و خوديت است. خيلي بد ميشود كه مرد بخواهد در مقابل همسرش تواضع بكند زيرا بايد در مقابل حق تواضع کرد، در اين راستا است که خود و همسرش را به سوي سير الي الحق ميكشاند، و البته از اين طريق هر کدام در مقابل حقوق ديگري كه از جهتي حقالله است، بايد تواضعكنند. اين تواضع در مقابل حقِّ همسر، بسيار نجاتدهنده است چون تکبر را ميشکند! اما آن تواضعي كه فرهنگ ليبراليسم در مقابل زنان پيشنهاد ميكند که عملاً يک نوع ذلّت است، خيلي خطرناک است و توحيد خانواده را از بين ميبرد.
همينجا عرضکنم اينکه در روايات داريم؛ وجود مقدس رسولالله (صلي الله عليه و آله و سلم) دست حضرت فاطمهي زهرا (سلام الله عليها) را ميبوسيدند، مربوط به موضوع خاصي است که در راستاي همان موضوع گلوي امام حسين(عليه السلام) و لبهاي امام حسن(عليه السلام) و سر مبارک علي(عليه السلام) را نيز ميبوسند، چون دست و بازوي فاطمه (سلام الله عليها) و گلوي امام حسين(عليه السلام) و لبان امام حسن(عليه السلام) و سر حضرت علي(عليه السلام) مظاهر دفاع از اسلاماند. و لذا ما هيچ دليلي نداريم كه كسي دست دختر خود را ببوسد؛ همانطور كه پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هيچ وقت دست بقيهي دخترانشان را نميبوسيدهاند. پس مردان اين حرکت پيامبر را نميتوانند ملاک بگيرند و همانطور با دختر يا همسر خود عمل کنند. ما بايد دائماً يادمان باشد در امر ازدواج موضوع «زن و مرد» وسط نيست، موضوع «خانواده» در ميان است، خانوادهاي که بستر «پروريدن» زن و مرد و فرزندان است. پس بايد در جهت استواري خانوادهي توحيدي تلاش کرد و اين است آن نکتهاي که در ازدواج خيلي مهم است! و نقش خاص براي مردِ خانواده قائلشدن براي تحقق چنين هدفي است. و اگر «سايه»ي پدر به عنوان عنصر پايداري خانواده که با مديريت خود عامل ارتباط توحيدي همهي اعضاء خانواده بايد باشد، در عرض ساير اعضاء خانواده بيايد، ديگر آن مرد به عنوان قوام خانواده مورد توجه نخواهد بود. اشکال ميگيرند چرا پدر خانواده نمينشيند با فرزندانش اختلاط کند و نظر آنها را بگيرد، پيشنهاد بدي نيست؛ ولي گاهي با فضاي توحيدي که ايجاد ميشود بدون عمل به اين توصيههاي روانشناسانه، همه اعضاء در مؤانست و ارادت نسبت به همديگر هستند و جاي خالياي براي چنين توصيههايي نميماند.
در يک خانواده توحيدي، همهي اعضاء متذکر يکديگرند، هرچند مخاطب مستقيم همديگر نباشند. وقتي انسان زندگي بزرگان دين را مطالعه ميکند چنين روابطي که عرض کردم در بين اعضاء خانواده مييابد، به طوري که انگار حضور توحيديشان در خانه بيشتر از حضور فيزيكيشان نقش داشتهاست. البته هيچوقت نميخواهم رابطهي مستقيمشان را با تکتک اعضاء خانواده نفي کنم.
ازدواج و تکميل نصف دين
سؤال: منظور رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) چيست که ميفرمايند: «مَنْ تَزَوَّجَ فَقَدْ أَحْرَزَ نِصْفَ دِينِهِ، فَلْيَتَّقِ اللَّهَ فِي النِّصْفِ الْبَاقِي» (7) هرکس ازدواج كند نصف دين خود را بهدست آورده، پس بايد كه از خدا بترسد از نصف ديگر دينش.جواب: بدين معني است که با ازدواج «اُترُك نَفسَك»: خودت را نفيكن تا خدا را جاي آن بيابي. چون شما براي تجلي نور الهي بيش از اين نميتوانيد كاري بكنيد که خودتان را عقب بکشيد تا خدا همهجا حاضر شود. اينكه ميگويند: «نيمي از راه دينداري را رفتهاست»، به همين دليل است كه وقتي شما نفي خود كرديد، نصف ديگر كه حضور نور پروردگار است به لطف خدا واقع ميشود. از اين روايت ميشود فهميد كه ازدواج يك كار بزرگي در زندگي محسوب ميشود. پيامبرِ توحيد (صلي الله عليه و آله و سلم) به همين جهت ميفرمايند كه انسانِ مسلمان با ازدواج، نصف ايمانش كامل خواهد شد. مثل اينکه با آزادشدن از رذائل نفساني و نظافت از رذائل اخلاقي، زمينهي تحقق نصف ايمان بهوجود ميآيد، و نصف ديگر که تجلي انوار الهي است پس از پاکشدن از رذائل اخلاقي، در قلب انسان تجلي ميکند. لذا در روايت داريم: «اَلطُّهْر نِصْفُ الْاِيمَان»؛(8) نظافت يعني پاکشدن از رذائل اخلاقي، نصف ايمان است.
وقتي با ازدواج روحيهي خودخواهي ما فرو نشست و روحيهي ايثار در بسترِ خاصِ آن به صحنه آمد، يکي از چهرههاي زيباي ايثار را قلب تجربه ميکند و اين موجب تمرين براي تحقق نحوههاي ديگر ايثار در بسترهاي ديگر زندگي خواهد شد، چون وقتي انسان مزهي ايثار و نفي خودخواهي را در جايي چشيد، دوست دارد در جاهاي ديگر نيز آن را تجربه کند. لذا اگر دين را دو قسمت فرض کنيم نيمي از آن به دست ما است و نيمي ديگرصرفا به لطف خدا محقق ميشود. نيمهاي که به دست ما است ترک منيت و خودخواهي است که با ازدواج محقق ميشود، نيمهي ديگرش که تجلي انوار الهي است با تقوا و رعايت دستورات شرع پديدار ميگردد.
انس با همسر؛ مرتبهاي از انس با خدا
سؤال: آن سکينه و آرامشي که قرآن بهعنوان اثر ازدواج قائل شدهاست، چه نوع آرامشي است؟جواب: انسان واقعاً نياز به «انس» دارد. و مگر نه اين كه انس با «خدا» يعني انس با «خوبيها»؟! بستر خانواده، بستر اُنس خاصي است نسبت به هم، كه زن و شوهر همراه با ايثار فراهم ميکنند. من تا حالا نديدهام زن و شوهري در بستري الهي و صحيح ازدواجكنند و هرکدام براي خوشبختي همسر خود نهايت تلاش را نکند. يك بار؛ شوهرِ خانمي پاي خروسشان را بسته بود كه از قفس بيرون نيايد، بعد هم رفته بود مأموريت! آن خروس هم بدون آنکه کسي متوجه شود از گرسنگي و تشنگي مرده بود! خانمش از يک طرف متوجه بود شوهرش كار خيلي بدي کرده و از دست او ناراحت بود و از طرف ديگر نگران بود که عقوبت اين کار دامان شوهرش را بگيرد؛ ميگفت: کاش اگر خدا خواست عقوبتي براي همسرم بفرستد، بين من و او نصف کند! ميخواهم از اين نتيجه بگيرم كه ببينيد ازدواج چه بستر عجيبي بهوجود ميآورد که طرفِ مقابل حاضر است خود را نفيكند تا به هدفي که در تشکيل خانواده به دنبال آن بود نزديک شود، اين همان يگانگي توحيدي است. حال در يک چنين بستري اين اُنس، جنس همان اُنسي است كه شما نوع بالاترش را ميتوانيد با خدا بهدست بياوريد. در چنين فرهنگ و فضايي است که اُنس با همسر زمينهي اُنس با خدا ميشود.
اخيراً يكي از آقايان که تازه ازدواج کرده سؤال ميکرد که؛ «واقعاً من ماندهام اين دوستداشتن همسرم ريشه در کجا دارد؟! از طرفي حس ميکنم اين دوستداشتنم گويا دوستداشتن مقدسي است، از طرفي ديگر ميترسم كه نكند دارم خود را فريب ميدهم». عرض کردم علامت دوستداشتن غيرِ مقدس اين است كه آن دوستداشتن مانع بندگيِ خدا شود و ما را به خود مشغول کند، آيا وضع تو اينطوري است؟ گفت: نه. به او عرض کردم اين شروع، شروعي است كه خدا قرار داده است، اگر مواظب نباشيد شيطان آن را از شما ميگيرد؛ محبت دو همسر از طرف خدا شروع شدهاست، ولي اگر در جهت حفظ آن برنامهريزي نکنيد، از طرف شما از بين ميرود. شيطان با وسوسهي خود كاري ميكند، که شما فکر کنيد همسرت تحت تأثير مادر و يا خواهرش دارد زندگي تو را اداره ميكند. شما ميخواهي خانهات چهارديواريِ خودت و همسرت باشد، بعد شيطان ميآيد ميخواهد اين را از تو بگيرد. شيطان دروغهايي به ذهن شما مياندازد؛ كه مثلاً همسرت تحت تأثير مادرش است، يك چنين چيزهاي وَهمي در زندگيتان داخل ميكند، شما هم يكمرتبه با يك توهم دروغين، رفتار همسرت را طوري ميبيني که گويا خودش نيست که تصميم ميگيرد و در نتيجه محبت تو به همسرت كم ميشود. به آن جوان عرض کردم اگر ميتواني، يك كاري بكن اين محبت كه از طرف خدا آمده، از طرف نفس امّاره و وسوسهي شيطان نرود. و واقعاً هم براي شيطان چنين يگانگي که بين دو همسر هست سخت است! نميگذارد چيزي كه خدا شروعكرده است بماند، مگر اينکه ما خود را براي حفظ آن آماده کرده باشيم.
وظيفهي هرکدام از زن و مرد است كه اين محبت خدادادي را نگه دارند. «انس با همسر» در خانواده شور و نشاطي پديد ميآورد که هيچچيز ديگري جاي آن را نميگيرد، بايد برنامهريزي کنيم که آن را نگه داريم.
ما بسياري از اوقات يا در افراط هستيم و يا در تفريط؛ يا ميگوييم: آرامش اوليهي زندگي براي ما بس است، بعد در عمل با غفلت از وظايف شرعي خود، به خدا هم ميگوييم برو ميخواهيم بدون حاضرکردن دستورات الهي در زندگي، مودّت و رحمت اوليه را حفظ کنيم. يا از اين طرف ميافتيم؛ و هيچ برنامه و وقتي براي حفظ مودت بين خود و همسرمان نميگذاريم، و يك زندگي خشكِ غير عاطفي براي خودمان درست ميكنيم. در هر دو حال تلاشي براي نگهداري آن مودت نکردهايم، بايد كاري كرد كه بشود اين آرامش و محبتِ اول زندگي را نگه داشت، و فقط هم از طريق رعايت اصول شرعي و اخلاقي و احترام به حقوق همديگر و با حساسيت براي حفظ آن، اين کار ممکن است.
موضوع را به سيرهي انبياء و ائمه(عليهم السلام) تعميم دهيد؛ ببينيد آنها در زندگي خود به ما نشاندادهاند كه هنر نگهداشتن آن آرامش و محبت را داشتهاند يا نه؟ با دقت در زندگي آنها روشن ميشود که آنها هنر اين را داشتهاند که روابط خود با همسرشان را در شرايط اُنس نگه دارند. چون اين انس از طرف خدا آمدهاست، شور بندگي ميآورد. و حالا آن جمله را هم از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) داشته باشيد که ميفرمايند: «انّ الرّجل اذا نظر الى امراته و نظرت اليه نظر اللَّه تعالى اليهما نظر الرّحمهي» (9) چون مردى به زنش و زنش به او از روى مهر بنگرند ،خداوند بزرگ آن دو را با ديدهي رحمت بنگرد. به نظرم اين توصيه ميخواهد همان مودت و محبت خدادادي را نگه دارد؛ يعني هر دو بايد تلاش كنند كه انس اوليه باقي بماند. البته اشکال ندارد نحوهي «محبت ورزيدن به همسر» به مرور زمان تغيير كند و پختهتر شود، ولي بايد همواره باقي بماند.
محبت اوليه
نگهداشتن محبت و مودّت اوليه به معناي «وفاداري نسبت به همديگر» و رعايتكردن همديگر است در هر آنچه براي ديگري اهميت دارد و خداوند هم آن را نفي نکرده است. شايد زن و مرد بعد از مدتي تصورشان اين باشد كه بايد محبت اوليه به همان حالت تا آخر بماند، لازم نيست آن حالت به همان شکل اوليه باقي بماند، آن حالت اوليه، مربوط به دورهي جوانيِ آدم است؛ در جواني، قوهي خيال غلبه دارد، و جنبهي عاطفيِ خيال در صحنه است و اگر همين جنبه هم تا آخر بماند خيلي خوب است، ولي اگر هم نماند، نبايد تصوربشود كه آن محبت از بين رفتهاست، بايد متوجه بود به اقتضاي شرايطِ سني شکل آن به مرور عوض ميشود، بدون آنکه خداوند لطف خود را در دادن آن محبت پس گرفتهباشد، بايد دقت کرد و آن مودت و رحمت را در صورتهاي جديدش ديد.سؤال: قبلاً گفتيد كه اگر مواظب نباشيم، شيطان آن مودت و رحمت را ميگيرد. حالا ميگوييد: طبيعي است كه شكلش عوضبشود. آنطوري كه شيطان ميگيرد با اين حالتي كه عوض ميشود، چه فرقي ميكند؟
جواب: ببينيد، يك وقت آن مودت را شيطان از ما ميگيرد، در نتيجه بين زن و شوهر «كينه» و «رقابت» پيش ميآيد، ولي در صورتي که شکل محبت پختهتر شود همان ايثار و همان نفي خود به شکلي همهجانبهتر در صحنه است. اينکه ميگويند: عموماً هر ماه عسلي يك ماه سركهشيره دارد، به اين معني است که آن محبت احساساتي ميرود، نه اينکه بهکلي آن محبت برود. اگر انگيزههاي ازدواج طوري باشد که شيطان بتواند محبت اوليه را بگيرد همان ميشود که شما دربعضي از زن و شوهرها ملاحظه ميکنيد که تا آخر عمر بهعنوان دو «رقيب» با هم زندگيكنند، سخنشان با همديگر دائم همراه با سرزنش و تحقير است! ولي بعضي مواقع زن و مرد در عمل نشان ميدهند كه كاملاً تمام وجودشان براي حفظ همين زندگي مشترک است، هرچند نميتوانند به آن شكل قبلي از خود ابراز احساسات کنند. اينجا بايد هرکدام از عمل ديگري بفهمد که آن محبت باقي است.
سؤال: آيا منظور شما از «عوضشدن شكل محبت اوليه» اين است كه نسبت به هم محبت دارند ولي مثلاً الفاظ عاشقانه را كمتر به كار ميبرند؟
جواب: درست ميفرماييد؛ البته من نظرم اين است كه صورت ايدهآل زندگي آن است که در عين پختگي و عقلانيشدن، بيشتر سعي شود آن محبت احساساتي هم بماند. متأسفانه ما هر چقدر جلو برويم و عاقل شويم، عقل جاي خيالمان را ميگيرد، و تحرک خيالمان ضعيف ميگردد. راه درست آن است که خيال هم همواره در جاي خود باشد تا نشاط انسان بماند. شما آخر عمرِ حضرت امامخميني«رحمهياللهعليه» را نگاهكنيد؛ چه اشعار زيبايي ميسرودند! اين يعني حفظ خيال، ولي به صورتي پاک. با اين حال اگر با حضور بيشترِ عقل، آن محبت احساسي رفت، نبايد فكركنيم كه آن محبت بهکلي رفته است در حالي که شكل خيالياش ضعيف شده است، اگر نگاه کنيد آن محبت را در صورتهاي ديگر ميبينيد. تقاضاهاي همديگر را از هم بپذيريد و به همديگر جواب دهيد، سعي کنيد با احساسات جواب دهيد و عاشقپيشگي را تا آخر حفظ کنيد و از طريق لذّات جنسي نسبت به همديگر شوق عبادات را در خود زياد نماييد.
سؤال: پس ميتوان گفت هنر اين است كه صورت خياليمحبت اوليه را تا آخر حفظكنيم. ولي اگر هم صورت آن عوض بشود، اين را يک امر طبيعي بدانيم، هر چند بهتر است سعي شود به همان صورت اوليه باقي بماند؟
جواب: بله، منظور اين است که زن و شوهرها فكرنكنند آن محبت اوليه شامل مرور زمان شده و از بين رفته است، اشکال اين است که نميتوانند صورتهاي بعدي آن را درست تفسيركنند، درنتيجه فكرميكنند ديگر آن محبت و مودّت اوليه نيست. زن و شوهر بايد متوجه باشند بهخصوص زنها که بيشتر سعي ميکنند آن محبت اوليه باقي بماند، بايد اينجا بيشتر متوجه باشند؛ آن محبت در حرکات مردان باقي است، هرچند در کلمات شوهرشان اظهار نميشود. مثلاً ؛ اگر مرد بفهمد که همسرش زردآلو دوست دارد مثل قبل وقتي زردآلو ميخرد، نميآيد بگويد «چون زردآلو دوست داشتي، برايت خريدم». ولي ميبيني تا آخر عمر، پير هم كه شده، همينکه زردآلوها به بازار آمد، براي همسرش زردآلو ميخرد. اين نشان ميدهد كه آن وفاداري هنوز هست، اما مثل قبل نميآيد بگويد «اين زردآلو را براي شما خريدهام»، ميرود و آنها را در آشپزخانه ميگذارد. اين هنر زن است كه بفهمد، پس آن محبت اوليه مانده است. حرکات مرد نشان ميدهد تمايلات همسرش برايش مهم است و تا آخر عمر سعي ميکند آن را رعايت کند تا از اينجهت او در رفاه باشد. زن هم كه غذا را ميپزد، تا آخر عمر سعي ميکند به ميل شوهرش غذا بپزد. البته زنها در ارائهي عشق هنرمندترند، مگر بعضي از آنها که متأسفانه در اين امر شکست خوردهاند. هر اندازه عقل معاش بر زندگي غلبه کند احساسات و صفا کم ميشود و امروزه شرايط طوري شده که متأسفانه نهتنها مردها که زنها هم بدجوري عقل معاش بر عواطفشان غلبه کرده است. در شرايط جديد نهتنها عقل به معني واقعي آن در حدّ عقل معاش پايين آمده، عشق هم در حدّ احساساتي که يک دختر و پسر با يک نگاه به همديگر نسبت به هم علاقه پيدا ميکنند، پايين آمده است.
ما الآن قالب صحيحي جلوي چشممان نيست كه بگوييم اين نوع ارتباط، عشق مورد نظر ما است، همانطور که «عقل حِكمي» به «عقل حساب و كتاب سودانگارانه» تبديل شده. عشقي هم كه خداوند در ابتداي زندگي به دو همسر لطف ميکند، در شرايط جديد با غلبهي روح فرهنگ مدرنيته آلوده شدهاست. آن مودّتي که دين از آن خبر ميدهد ديگر در ابتداي زندگيها نيست يا اگر هم هست با افکار و اميال غير انساني مخلوط شده است و لذا زن و شوهرها در ابتداي زندگي آن محبت و مودّت را در نگاه يکديگر احساس نميکنند، نگاهي که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در مورد آن فرمودند: «إنَّ الرَّجُلَ إذا نظر إلي امْرأتِه و نَظَرتْ اليه، نَظَراللهُ تعالي إلَيهِما نَظَر الرَّحْمهي»؛(10) چون مردي به همسر خود بنگرد و او نيز به شوهر نظر کند، خداوند تعالي به آنها از سر رحمت نظر ميکند.
ادامه دارد ....
پينوشتها:
1 - بحث حاضر مجموعهي سؤالاتي است در بارهي ازدواج و اهدافي که بايد در رابطه با آن دنبال کرد، و چون احساس شد ميتواند مفيد باشد پس از پيادهشدن از نوار و تصحيح توسط استاد، خدمتتان عرضه ميشود. «گروه فرهنگي الميزان»
2 - من لا يحضره الفقيه، ج3 ، ص 384.
3 - سوره روم، آيه 21.
4 - مجمعالسعادات، گنابادي، ص 442.
5 - نهجالفصاحه، حديث شماره 377.
6 - الكافي، ج 5 ، ص 87.
7 - جامع الأخبار، ص 101.
8 - بحارالانوار، ج77 ، ص237.
9 - نهجالفصاحه، حديث شماره 621.
10 - نهجالفصاحه، حديث شماره 621.
طاهرزاده، اصغر، (1388) زن آنگونه که بايد باشد، اصفهان: لُبالميزان، چاپ اول