آئين و ملّت ابراهيم (علیه السلام) در قرآن مجيد

آنچه از ظاهر آيه استفاده مي‏شود، اين است كه آنها بر يك امر غير معقول احتجاج مي‏كردند! حال آيا اين بدان جهت بوده كه يهود مي‏گفت: حضرت ابراهيم ـ عليه‏السلام ـ به شريعت موسي عمل مي‏كرد و يا مسيحيّت مي‏گفت كه آن حضرت طبق دين عيسي رفتار مي‏نمود؟! بعيد است كه چنين احتجاجي صورت پذيرفته باشد؛ زيرا بخوبي روشن است كه آن حضرت سابق بر موسي و عيسي بوده و قرنها پيش‏تر از آن دو پيامبر ـ عليهماالسلام ـ
سه‌شنبه، 25 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آئين و ملّت ابراهيم (علیه السلام) در قرآن مجيد
آئين و ملّت ابراهيم (علیه السلام) در قرآن مجيد
آئين و ملّت ابراهيم (علیه السلام) در قرآن مجيد

نويسنده: عبداللّه جوادي آملي

يا اهلِ الكتاب لِمَ تجاجّون في ابراهيم و ما انزلت التوراة و الإنجيل اِلاّ من بعده أفلا تعقلون.
ها اَنتم هؤلاء حاججتم فيما لكم به علم فلِمَ تحاجوّن فيما ليس لكم به علم واللّه‏ يعلم و انتم لاتعلمون.
ما كان ابراهيم يهودياً ولا نصرانياً و لكن كان حنيفاً مسلما و ما كان من المشركين.
إن اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النّبي والذين آمنوا واللّه‏ وليّ المؤمنين.1

بحث تفسيري

مباحث تفسيري آيات فوق ، كه جريان حضرت ابراهيم ـ عليه‏السلام ـ را بازگو مي‏كند در چند محور خلاصه مي‏شود:
1 ـ احتجاج و مناظره اهل كتاب
2 ـ نبودن ارتباط بين ابراهيم ـ عليه‏السلام ـ و يهود و نصاري
3 ـ اصل و ريشه دين ابراهيم خليل ـ سلام‏اللّه‏ عليه ـ
4 ـ استدلال اميرالمؤمنين ـ عليه‏السلام ـ به آيه، در ارتباط با مسأله خلافت

احتجاج اهل كتاب

از آنجا كه نام مبارك حضرت ابراهيم ـ عليه‏السلام ـ در كتابهاي آسماني و نيز در ميان پيروان اديان الهي به عظمت ياد مي‏شد، يهود و نصاري ، هر كدام، آن حضرت را از خود دانسته و وي را مسيحي و يا يهودي معرفي مي‏نمودند و در اين مورد تا آنجا پيش رفتند كه حتي با يكديگر به مناظره نشستند.

محور احتجاج

آنچه از ظاهر آيه استفاده مي‏شود، اين است كه آنها بر يك امر غير معقول احتجاج مي‏كردند! حال آيا اين بدان جهت بوده كه يهود مي‏گفت: حضرت ابراهيم ـ عليه‏السلام ـ به شريعت موسي عمل مي‏كرد و يا مسيحيّت مي‏گفت كه آن حضرت طبق دين عيسي رفتار مي‏نمود؟!
بعيد است كه چنين احتجاجي صورت پذيرفته باشد؛ زيرا بخوبي روشن است كه آن حضرت سابق بر موسي و عيسي بوده و قرنها پيش‏تر از آن دو پيامبر ـ عليهماالسلام ـ مي‏زيسته است، پس چگونه ممكن است از آئيني كه هنوز نيامده، پيروي كند؟!
قبل از شروع ، پيرامون محور احتجاج اهل كتاب ، بايد دانست كه احتجاج آنها ، درباره دين و شريعت خاصّ حضرت ابراهيم ـ عليه‏السلام ـ بود ، نه در مورد اصل نبوت يا رسالت و مجاهدت. و همچنين بايد بدانيم كه وقتي آنها مي‏گفتند «ابراهيم دين ما را داشت»؛ يعني دين ما تداوم راه ابراهيم است و ما وارثان آن حضرتيم؛ زيرا چنانكه گذشت، اين معقول نيست كه كسي بگويد: ابراهيم كه قرنها ، قبل از نزول تورات و انجيل بوده ، برابر آن دو كتاب كه بعد از آن حضرت تشريع شده ، عمل مي‏كرده و عامل به آن دو بوده است! گرچه بعيد به نظر نمي‏رسد كه بگوييم: آن حضرت عالم به شريعت بعدي بوده و از آن آگاهي داشته است.
نظر علاّمه (رضوان اللّه‏ عليه)
بيان مرحوم استاد علامه طباطبايي را مي‏توان در چند بخش خلاصه كرد:
1 ـ آن كه اين مناظره درون گروهي بوده و بين يهود و نصاري صورت پذيرفته است.
2 ـ آنها دو گونه محاجّه و مناظره داشته‏اند:
الف ـ استدلال عالمانه و منطقي؛ كه قرآن كريم چنين محاجّه و استدلالي را درست مي‏داند.
ب ـ احتجاج جاهلانه و استدلال غير منطقي.

روش احتجاج عالمانه نصاري و يهود

نصاري به يهود ـ كه ادعا داشتند كتاب و دينشان ابدي است و هيچگونه نسخي در آن راه نيافته ـ مي‏گفتند: با نزول انجيل ، كه بيانگر شريعت عيسي ـ عليه‏السلام ـ است ، تورات نسخ مي‏شود و بايد گروندگان دين سابق به دين لاحق معتقد شده و آن را دين اصلي خود بدانند. و ثانياً عيساي پيامبر ، آلوده نيست و مريم ـ عليهاالسلام ـ خانمي پاكدامن است.
در مقابل يهود خطاب به مسيحيت مي‏گفت: شما به باطليد؛ زيرا معتقد به تثليث هستيد و مسيح را پسر خدا مي‏دانيد.

احتجاج جاهلانه و استدلال غير منطقي

مناظره جاهلانه هر كدام از آنها اين بود كه مي‏گفتند: «ابراهيم خليل ـ عليه‏السلام ـ از ماست.» بديهي است مذمت و نكوهش قرآن از آنان، فقط در اين محور است؛ زيرا چنين مناظره‏اي ، نه بر برهان عقلي استوار است و نه در كتاب آسماني خودشان سخني از آن به ميان آمده ، تا مستند به وحي باشد.
قرآن در اين زمينه مي‏فرمايد: «اُئتوني بكتاب من قبل هذا أو أثارةٍ من علمٍ ان كنتم صادقين.»2
امّا اينكه مسلمانان حضرت ابراهيم خليل ـ عليه‏السلام ـ را از خود مي‏دانند، بدان خاطر است كه قرآن جريان آن حضرت و تابعين وي را بيان نموده.
بنابراين ، چرا شما در رابطه با چيزي كه علم و آگاهي نداريد و كتابهايتان نيز درباره آن سرگذشت ابراهيم خليل مطلبي ـ كه گوياي ارتباط آن حضرت با شما باشد ـ ندارد ، محاجه و مناظره مي‏كنيد؟!3

تحليل گفتار الميزان

سخنان مرحوم استاد علامه طباطبايي در مقابل ديگر مفسّران ، گرچه عميق است و قابل بحث و دقت، چنان كه ايشان در معارف قرآني ، نوآوري فراواني دارند ، ولي اوّلاً اثبات اين كه احتجاج آنها درون گروهي بوده و استفاده آن از ظاهر آيه دشوار است و ثانياً گفته ايشان مبني بر اين كه يهوديت عليه مسيحيت يك احتجاج عالمانه داشته، در صورتي تام و مورد ستايش است كه در غير محور تثليث و نبوّت حضرت مسيح ـ عليه‏السلام ـ باشد. زيرا كه مسيحيت نيز مي‏توانند عليه يهود درباره آن كه آنها عزيز را پسر خدا مي‏دانند ، احتجاج كنند ( و قالت اليهود عزيرٌ ابن اللّه‏)4 بنابر اين گروهي كه خود ، مبتلا به شر كند نمي‏توانند در زمينه شرك ، با طرف مقابل محاجّه نمايند.
البته احتجاج مسيحيت عليه يهود مبني بر منسوخ شدنِ كتاب قبلي به وسيله كتاب بعدي، سخني است حق و صحيح.

بيان زمخشري

جناب زمخشري بر اين باور است كه خداوند در هر دو مورد ، محاجه كنندگان را تحقير و سرزنش مي‏نمايد. وي «ها انتم هؤلاء» را چنين تفسير مي‏كند:
«شما همان انسانهاي ناداني هستيد كه درباره آنچه مي‏دانستيد و كتابتان نيز پيرامون آن صحبت كرده بود، محاجه و مناظره نموديد! پس چرا در موردي كه جاهليد و در تورات و انجيل از آن سخني به ميان نيامده احتجاج مي‏كنيد؟!

تناسب ظاهر آيه با بيان زمخشري

از آنجا كه جمله با دو حرف تنبيه (ها انتم هولاء) ـ كه براي هشدار غافل وضع شده ـ آغاز گرديده، با تحقير مناسبتر است. علاوه بر اين در قرآن ، آيه ديگري است كه در آن «هاي» تنبيه ، براي تحقير بكار گرفته شده؛ مانند آيه: «ها أنتم هؤلاء تُدعَون لتنفقوا في سبيل اللّه‏»5؛ نظير آن كه كسي، خود را آماده كند براي امتحان كتابي كه آن را نخوانده، در صورتي كه از عهده امتحان كتابي كه خوانده بر نيامده است. اينجاست كه به او گفته مي‏شود: تو نتوانستي از امتحان كتابي كه خوانده بودي سرفراز بيرون آيي ، چگونه است، كتابي را كه نخوانده‏اي، مي‏خواهي امتحان دهي؟!
و لذا به اهل كتاب گفته مي‏شود: شما آنجا كه علم داشتيد و در كتابتان سخني از موسي و عيسي و رسول خدا ـ عليهم صلوات اللّه‏ ـ به ميان آمده و احتجاج كرديد، شكست خورديد چگونه درباره شريعتي كه اصلاً اطلاعي از آن نداريد و نامي از آن در كتاب شما نيامده، احتجاج مي‏كنيد.
«ما كان ابراهيم يهوديا و لانصرانياً ولكن حنيفاً مسلماً»6.
در اين قسمت از آيه، چند جمله سلبي است و يك جمله اثباتي؛ در قسمت سلبي، ابراهيم را از يهوديت و نصرانيت جدا مي‏دانسته و ارتباط آن حضرت را با آن دو گروه منتفي مي‏داند.
زيرا اولاً: چنين ديني كه آميخته با تحريف است، حتي موسي و عيساي پيامبر نيز از آن بيزارند. و ثانياً يهوديت و مسيحيت اصيل، گرچه حق است ولي ابراهيم خليل ـ عليه‏السلام ـ برابر ديني كه بعد نازل شده عمل نمي‏كرد. اما جنبه اثباتي آن اينست كه ابراهيم ـ علیه السلام ـ يك مسلمان مستقيم است.

عظمت ابراهيم بين اهل كتاب

از آنجا كه يهود و نصاري نمي‏توانستند حقانيت ابراهيم خليل را ـ كه عظمت او در كتب آسماني؛ مانند صحف ابراهيم و قرآن آمده ـ منكر شوند ، هر كدام آن حضرت را منتسب به خود مي‏دانسته و وي را يهودي يا مسيحي معرفي مي‏كردند.
ولي قرآن كريم بر تمام اين پندارها خط بطلان مي‏كشد و انتساب آن حضرت را به يهود و نصاري منتفي مي‏داند. (ما كان ابراهيم يهودياً و لانصرانياً ولكن حنيفاً مسلماً و ما كان من المشركين).
ادّعاي يهود و نصاري نسبت به انبياي ابراهيمي و نظر قرآن
يهود و نصاري، هر كدام، گذشته از آن كه ابراهيم را از خود مي‏دانستند ديگر انبياي ابراهيمي را نيز به خود مرتبط ساخته و آنها را يهودي يا نصاري معرفي مي‏كردند و لذا قرآن، چنان كه حضرت ابراهيم را يهودي و يا نصاري نمي‏داند، در مورد ديگر انبياي ابراهيمي چنين نظر مي‏دهد و مي‏فرمايد: «أم تقولون اِنّ ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الأسباط كانوا هوداً أو نصاري قل أأَنتم أعلم ام اللّه‏...»7
بحث لغوي
«حنيف»؛ يعني مايل به وسط و مستقيم كه در آن ميل به حق تعبيه شده؛ مثلاً به كسي كه در خيابان راه مي‏رود و سعي مي‏كند از پياده‏رو فاصله بگيرد و به وسط بيايد «حنيف» گويند. و نيز كسي كه پاي او مستقيم و به وسط مايل است «احنف» گويند. و لذا از باب «تسميه شئ به اسم ضدش» انساني را كه پايش كج و منحرف است «احنف» نامند؛ همانگونه كه به نابينا «ابا بصير» گويند.

حنفيت مشركين

قرآن كريم براي اين كه حنفيّت بمعناي فوق را از حنفيت رائج بين مشركين جدا سازد، آن را به «مسلماً» مقيد نمود؛ زيرا آنها در حال شرك به مناسك حج و زيارت علاقمند بودند و از اين جهت آنها را حنفاء مي‏ناميدند.8 و لذا براي تأكيد در پايان آيه، آن حضرت را از شركي كه در يهوديت و مسيحيت بود بدور مي‏دارد. و ما كان من المشركين.

ابراهيم (علیه السلام) مسلمان است

قرآن بعد از آن كه يهوديت و مسيحيت را از ابراهيم خليل سلب كرد، وي را به عنوان مسلمان معرفي مي‏كند. ولكن حنيفاً مسلماً.

معناي اسلام

گاهي اسلام به همان معناي رايج و متعارف ـ كه در برگيرنده اصول و فروع است و آورنده آن حضرت خاتم انبياء است ـ اطلاق مي‏شود. و گاهي اسلام گفته مي‏شود و از آن خطوط كلّي و اصول اوليه اراده مي‏شود كه در اصطلاح قرآني به اين معنا ياد مي‏شود و آياتي مانند «إنّ الدّين عنداللّه‏ الإسلام»9 ناظر به همين معناست.

مقصود از مسلمان بودن ابراهيم (علیه السلام)

و اگر مسلمانان در مناظره‏هاي خود، ابراهيم خليل را مسلمان معرفي مي‏كردند و آن حضرت را از خود مي‏دانستند، به اين جهت بود كه اولاً: جريان آن حضرت را در كتاب آسماني خويش مي‏يابند و ثانياً مقصود آنها از اسلام آن است كه آن حضرت در خطوط اصلي و اصول اوليه با دين اسلام هماهنگ و مطابق است. گرچه آن حضرت با خطوط كلّي تورات و انجيل نيز موافق است ، ولي چون آن دو كتاب مبتلا به تحريف شدند و قرآن مصون از آن ، مي‏توان گفت كه وي و ديگر انبياي ابراهيمي با اصول قرآن و دين مسلمين هماهنگند.
«انّ اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي و الذين آمنوا واللّه‏ وليّ المؤمنين».10

سه گروه به حضرت ابراهيم مرتبطند

آيه كريمه ، بعد از آن كه در قسمت قبلي، ارتباط حضرت ابراهيم را با يهود و نصاري نفي نمود و انتساب و ارتباط آن دو گروه را منتفي دانست، سه گروه را به عنوان وارثان و پيروان آن حضرت معرفي مي‏كند:
1 ـ مؤمنان به آن حضرت كه در عصر وي بودند. و پيروي و حمايتش كردند. (للذين اتبعوه)
2 ـ پيامبر خاتم (و هذاالنبي)
3 ـ ايمان آورندگان به پيامبر خاتم (والذين آمنوا)

بحث ادبي و تفسيري صحيح

بعضي «هذا النبي» را در قرائت به نصب خوانده‏اند و چنين معنا كرده‏اند: «سزاوارترين مردم به ابراهيم، پيروان آن حضرت و تابعان پيامبر خاتمند». ولي چنين قرائتي ، گذشته از آن كه با ظاهر آيه تناسب ندارد، ذكر «والذين آمنوا» نيز لغو خواهد بود. بنابراين قرائت رفع ارجح است.

قرآن و احترام به پيامبر خاتم

از آنجا كه قرآن براي حضرت خاتم ـ صلي‏اللّه‏ عليه و آله ـ احترام خاصّي قائل است و آن حضرت را بزرگتر از آن مي‏داند كه وي را تابع كسي بداند، لذا وقتي نام انبياي ابراهيمي را مي‏برد، به آن حضرت مي‏فرمايد: «فبهداهم اقتده»11 يعني به «هدايت آنها اقتدا كن». البته به خود آنها و به مسلمانان نيز مي‏گويد به ملت ابراهيم اقتدا كنيد «ملّة أبيكم إبراهيم هو سمّاكم المسلمين»12.

نوح از اولين دعوت كنندگان به توحيد

نوح اوّلين پيامبري بود كه صاحب كتاب و شريعت شد و شيخ الأنبيا لقب گرفت. قرآن كريم وي را از اوّلين دعوت كنندگان به توحيد معرفي كرده و با عظمت بر او درود مي‏فرستد و مي‏فرمايد: «سلام علي نوح في العالمين»13 كه چنين تعبيري در رابطه با ديگر انبيا نيامده، چنانكه مي‏فرمايد: «سلام علي موسي و هارون»14، «سلام علي ابراهيم»15

نوح پيامبر، پايه‏گذار توحيد ابراهيمي

آنگاه حضرت ابراهيم را از پيروان نوح ـ عليه‏السلام ـ دانسته، و ريشه دين ابراهيم را همان توحيدي مي‏داند كه نوح ـ سلام‏اللّه‏ عليه ـ پايه‏گذار آن بوده، مي‏فرمايد: «و اِنَّ من شيعته لإبراهيم»؛16 يعني «از كساني كه جزو پيروان نوح هستند ابراهيم خليل ـ سلام‏اللّه‏ عليه ـ است.

معناي شيعه

شيعه را «شيعه» گويند؛ زيرا بر اثر پيروي گروهي از صاحب مكتب، چكيده آن مكتب شيوع و گسترش پيدا مي‏كند.

ولايت خدا ريشه پيروي از پيامبران

آيه كريمه در پايان، علت محور قرار گرفتن حضرت ابراهيم را ، برخورداري وي از ولايت الهي دانسته است «واللّه‏ ولي المؤمنين» كه در ضمن آن روشن مي‏شود آن حضرت و پيروانش و نيز پيامبر خاتم ـ صلي‏اللّه‏ عليه و آله ـ و مسلمانان از مصاديق روشن مؤمنين هستند و حضرت ابراهيم اگر داراي چنين مقامي است ، بخاطر داشتن ايمان ولايت الهي شامل حال گرديده و خداوند به او اعطا فرموده است.

اوصاف پيروان ابراهيم

كساني مي‏توانند پيرو آن حضرت باشند كه وي را اسوه قرار داده و به دستورات وي عمل كنند؛ «قد كانت لكم اسوة حسنة في ابراهيم والذين معه.17»

برائت از شرك

از جمله وظايف پيروان حضرت ابراهيم، آن است كه در مقابل طاغوتيان موضعگيري نموده و اظهار برائت از معتقدات مشركين كند. همانطور كه آن حضرت با عده‏اي كه به او ايمان آوردند، گفتند: «انا برآء منكم» و بايد همانگونه كه در بخش مشيت كه تولي است پيرو آن حضرتند ، مانند: مناسك حج و زيارت در بخش تبري نيز به آن حضرت اقتدا كرده و از طاغوتيان و مشركان، برائت جويند.

اثبات امامت در نهج البلاغه

آيه كريمه «ان اولي الناس بابراهيم» از نمونه آياتي است كه اميرالمؤمنين ـ عليه‏السلام ـ در نهج البلاغه براي اثبات حقانيت خويش استفاده نموده و آن را محور استدلال قرار داده است.

دو نمونه از سخنان آن حضرت:

نمونه اوّل ـ نامه‏اي است كه آن حضرت به معاويه مرقوم داشتند كه در آن شمه‏اي از فضائل اهل بيت را بازگو كرده‏اند.
حضرت در اين نامه ابتدا خود را چنين معرفي مي‏كنند: «نحن صنايع ربنا و الناس و بعد صنايع لنا» (ابن ابي‏الحديد در رابطه با اين جمله بيان تندي دارد، او مي‏گويد: نحن عبيداللّه‏ والناس عبيد لنا).
آنگاه مي‏فرمايد: بسياري در جبهه‏ها كشته مي‏شوند ولي كشته ما، «سيد الشهدا» لقب مي‏گيرد. عده زيادي در معركه جنگ دستشان جدا مي‏شود، ولي دست از پيكر جدا شده از خانواده ما، به مقام «الطيار في الجنة» و «ذوالجناحين» مي‏رسد.

رحامت و اطاعت از پيامبر دو عامل تثبيت خلافت

در پايان‏نامه مي‏فرمايد: «فإسلامُنا قد سُمع و جاهليتنا لاتُدفَع و كتابُ اللّه‏َ يجمع لنا ما شَذَّ عَنا»؛ يعني «سوابق و لواحق ما روشن است و آيات قرآن وضع پراكنده ما را جمع كرد»؛ نظير آيه «و أولو الأرحام بعضهم أولي ببعض في كتاب اللّه‏.»18 و «ان اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي والذين آمنوا» طبق اين دو آيه اگر امامت و خلافت بر مبناي قرابت باشد به ما مي‏رسد، و اگر بر مبناي اطاعت و پيروي باشد، باز به ما مي‏رسد. و ما از هر دو جهت به پيامبر نزديكتريم (فنحن مرة أَوْلي بالقرابة و تارة أَوْلي بالطاعة).
بنابر اين مطابق آيه اوّل، ما به پيامبر نزديكيم و شما دور، و برابر آيه دوم ما مطيعيم و شما عاصي.
نمونه دوّم ـ در قسمت كلمات آمده: «انّ اولي الناس بالانبياء أعلمهم بما جاءوا به».
در برخي از نسخ و كتب تفسيري به جاي «أعلمهم»، «اعملهم» ذكر شده ولي آنچه از قرائن بدست مي‏آيد صحيح همان اعلمهم مي‏باشد؛ زيرا منظور از علم، در بيان آن حضرت، خصوص علم نظري نيست تا آن كه عدّه‏اي بخواهند به بخاطر آن، روايت را با آيه كه تبعيت عملي را محور دانسته مطابقت دهند و اعملهم بخوانند. بلكه علم در اصطلاح، نيز به كسي كه عملش با گفتارش هماهنگ باشد اطلاق شده؛ چنانكه در روايتي آمده: العالم من صدق قوله فعله» و همچنين آيه : «انما يخشي اللّه‏ من عباده العلماء»؛ «علما هستند كه از خدا مي‏ترسند» اين آيه و روايت به خوبي بر اين مطلب دلالت دارد؛ زيرا ترس يك مرحله «عملي» است مربوط به عقل عملي، و كاري به «نظر» ندارد.
آنگاه حضرت علي ـ سلام اللّه‏ عليه ـ در ادامه مي‏فرمايد: «انّ اولي الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبي»؛ يعني «نزديكترين مردم به ابراهيم كساني هستند كه تابع او باشند». «ان ولي محمّد(صلی الله علیه واله) من اطاع اللّه‏ و ان بعدت لحمته و ان عدو محمد(صلی الله علیه واله) من عصي اللّه‏ وان قربت قرابته» بنابراين حضرت به همگان مي‏فهماند كه هر كس مطيع پيامبر ـ صلي اللّه‏ عليه و آله ـ باشد از بستگان اوست و به او نزديك ، گرچه از نظر نژاد ، فاصله داشته باشد. و دشمن او فردي است كه نافرماني او را پيشه خود سازد گرچه از نزديكان وي باشد.

پي نوشت :

1 ـ آل عمران: 68 ـ 65.
2 ـ احقاف: 4.
3 ـ الميزان جلد 3 ص 276.
4 ـ توبه: 30.
5 ـ محمد: 38.
6 ـ آل عمران: 67.
7 ـ بقره : 140.
8 ـ در جاي ديگر بيان شده كه اگر قيد «مسلماً» نبود، مطلب روشن بود ولي براي توضيح آمده است.
9 ـ بحث تفصيلي آن در ذيل آيه گذشت.
10 ـ آل عمران: 68.
11 ـ انعام: 90.
12 ـ حج: 78.
13 ـ صافات: 79.
14 ـ صافات: 120.
15 ـ صافات: 109.
16 ـ صافات: 83.
17 ـ ممتحنه: 4.
18 ـ انفال: 75.

منبع: پایگاه سراج




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط