ابوالعباس عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب، پسر عم رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و محدث و مفسر و فقيه و مورخ صدر اسلام و از اصحاب خاص پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و دوست و مشاور خلفاي راشدين و سردار سپاه و استاندار و نماينده و سفير اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه السلام). سه سال قبل از هجرت در شعب ابوطالب متولد شد. والدينش عباس عم رسول الله (م32ق) وام الفضل لبابة الکبري (م ح30ق) بودند و هر دو قبل (و به قولي بعد) از هجرت مسلمان شدند. همانطور که عباس بعد از ابوطالب شخص اول مکه بود، ام الفضل نيز در جمال و کمال و هنر و شرف سرآمد ديگر بانوان شهر به شمار ميرفت. او هفت پسر براي عباس آورد که يکي از ايشان عبدالله بود. رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) ابن عباس را در کودکي در آغوش گرفت و براي او دعا کرد و فرمود: خدايا به او حکمت بياموز. از عبدالله بن عمر روايت شده که به ابن عباس ميگفت: رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) را ديدم دست بر سر تو کشيد و فرمود: خدايا او را علم دين بياموز. روزي ابن عباس در خانهي خالهاش ميمونه امالمؤمنين آب وضوي پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را آماده مينمود آن حضرت او را دعا کرد و فرمود: «اللهم فقهه في الدين و علم التأويل». در خبر ديگر دعاي رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) به اين صورت است: «اللهم علمه الحکمة و تأويل الکتاب». در حديث ديگر است که: «اللهم علمه الحکمة و تأويل القرآن الههم بارک فيه و انشر منه و اجعله من عبادک الصالحين، اللهم زده علماً فقهاً» که همهي اين احاديث در صحاح و به اسناد معتبر روايت شده است. وي هنگام رحلت پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سيزده ساله و به قولي پانزده ساله بود.و معذالک هوشي چنان سرشار و حافظهاي چنان قوي داشت که 1660 حديث صحيح تنها در صحيحين (بخاري و مسلم) از او روايت شده است. وقتي اين رقم را با احاديث صحيحي که از ابوبکر در صحيحين آمده، و تعداد آنها از 142 حديث نميگذرد، مقايسه کنيم بيشتر پي به مقام ابن عباس در اسلام ميبريم. ابن عباس در پرتو صحبت و قربت رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) و دانش فراوان و منطق قوي و زبان فصيح و حاضر جوابي و زهد و تقوي مورد احترام از آنجا حاصل کرده بود که از کودکي در محضر اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) تحت تعليم و ارشاد قرار داشت و تفسير محکمات و متشابهات قرآن و فقه و حکمت را از آن حضرت آموخت. تفسير قرآن که از ابن عباس روايت شده دروس تفسير اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) است که املاء ميکرده و عبدالله مينوشته است. عمربن الخطاب دربارهي او ميگفت: جوانيست که خرد پيران دارد، زباني بسيار پرسنده و قلبي بسيار خردمند دارد. عبدالله بن مسعود صحابي و جامع قرآن ميگفت: «عبدالله بن عباس عجب مفسر خوبي براي قرآنست». ابوالخير در طبقات المفسرين او را «ترجمان القرآن و حبرالامة و رئيس المفسرين» لقب داده است. صحابهي پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) او را حبر و بحر ميگفتند. عبدالله بن ابي بن ابي يزيد هلالي از خويشاوندان مادر عبدالله دربارهي او و برادرش فضل (که به جود و مروت شهره بود) گفته است:
و نحن ولدنا الفضل والبحر بعده *** عنيت اباالعباس ذالفضل و الندي
يعني: مائيم که فضل و بعد از او بحر را زاديم. مقصودم از بحر ابوالعباس صاحب فضل وجود است. ابوالحسن مدايني به روايت از سحيم بن حفص و او از ابوبکره آورده است که در بصره کسي را از عرب به جمال و کمال و حشمت و خوش لباسي ابن عباس نديده بوديم. او به قدري شيرين و منطقي سخن ميگفت که هر شنونده را مجذوب و متقاعد ميساخت. حطيئه (جرول بن اوس عبسي، م45ق) شاعر مخضرمي، وقتي که در محضر عمربن الخطاب قدرت کلام ابن عباس را ديد تحت تأثير قرار گرفت و ابياتي در وصف کلام او سرود. و حسان بن ثابت (م54ق) شاعر رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) آورده است که: جمعي از صحابه را براي حاجتي نزد عثمان بن عفان فرستاديم، عبدالله ابن عباس نيز در بين ايشان بود. عثمان وساطت صحابه را نپذيرفت و همه از نزد او برخاستند، تنها ابن عباس بود که باقي ماند و آنقدر با عثمان احتجاج و استدلال کرد تا ناگزير متقاعد شد و حاجت ما را برآورد و من قصيدهاي در مدح او سرودم (که مطلعش اين است):
اذا قال لم يترک مقالاً لقائل *** بمنتظمات لايري بينها فصلا
يعني: وقتي سخن گويد حرفي براي هيچ گويندهي ديگر باقي نميگذارد، سخنانش منظم و منسجم است و بين آنها فاصله نيست. ابن عباس علاوه بر مقامات علم و دين، سرداري دلاور و کار آزموده بود. و در عهد خلافت عثمان در سال 27ق در فتح افريقيه (تونس) در سپاه عبدالله بن سعد بن ابي سرح فرماندهي قسمت مقدم ارتش اسلام را برعهده داشت و عامل مؤثري در شکست «جرجير» حکمران آن خطه بود. وي ناگزير حاضر به صلح شد و مبلغ 2.520.000 دينار طلا براي نجات خود و کشورش پرداخت. سخنگوي مجلس آشتي عبدالله بن عباس بود و از بس خوب و محکم حرف ميزد جرجير او را حبر لقب داد.
ابن عباس در عهد خلافت اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) پيوسته ملازم خدمت آن حضرت بود. در جنگهاي جمل و صفين و نهروان با «ناکثين و قاسطين و مارقين» به سختي جنگيد. در صفين فرماندهي جناج چپ سپاه بود و حسنين (عليهما السلام) و محمد حنفيه و عبيدالله و قثم پسران عباس و عبدالله و عون پسران جعفربن ابي طالب و جمعي از مشاهير صحابه در قسمت او ميجنگيدند. وي بعد از عثمان بن حنيف از سوي علي (عليه السلام) به ولايت بصره و خوزستان و فارس و کرمان و غيره منصوب گرديد. او ابوالاسود دوئلي شاعر (م69ق) و زيادبن ابيه (م53ق) را در بصره به نيابت خود گماشت که اولي عهدهدار امانت در نماز و دومي مأمور جمع خراج بود. اما خود او غالباً در خدمت حضرت علي (عليه السلام) بسر ميبرد. تا در بصره بود همه روزه در ماه رمضان درس فقه و تفسير ميداد. عمرو ابن دينار جمحي تابعي (م126ق) مفتي مکه ميگفت «هيچ مجلس را در خير و کمال جامعتر از محضر ابن عباس نديدم. در آنجا علم حلال و حرام و عربيت و انساب و شعر همه جمع بود». مجاهدبن جبر تابعي (م104ق) شاگرد ابن عباس و مفسر معروف ميگفت: «هرگز فتوايي بهتر از فتاوي ابن عباس نديدهام» عطاء بن رباح (م114ق) فقيه مشهور و مفتي مکه ميگفت: «مردم در محضر ابن عباس براي شعر و ادب و تاريخ و وقايع و ايام عرب و فقه و علم حاضر ميشدند و به هر صنف هرچه را ميخواستند پاسخ ميداد». غالباً روزهاي خود را تقسيم ميکرد. روزي را به فقه و روزي را به تفسير (تأويل) و روزي را به مغازي و روزي را به شعر و روزي را به ايام عرب اختصاص ميداد. عمر وقتي به مشکلي برميخورد نظر ابن عباس را ميپرسيد و رأي او را به کار ميبست. خطيب بغدادي آورده است که هيچ مجلس گراميتر از محضر ابن عباس نبود و علم و فضلش بر همگنان افزوني داشت. اصحاب قرآن و نحو و شعر و فقه همه پيش او ميآمدند و مشکلات خود را از او ميپرسيدند. اميرالمؤمنين (عليه السلام) به پيشنهاد او صحه نهاد و تقاضاي طلحه و زبير را براي امارت کوفه و بصره نپذيرفت. قبل از جنگ جمل آن حضرت او را براي نصيحت و اتمام حجت نزد زبير فرستاد تفصيل مذاکرات و احتجاج او با زبير در شرح نهج البلاغهي ابن ابي الحديد مسطور است. در جنگ جمل چند بار براي ابلاغ اوامر اميرالمؤمنين (عليه السلام) نزد طلحه و زبير رفت. بعد از صفين وقتي اشعث بن قيس کندي و عراقيان حضرت علي (عليه السلام) را ناگزير به قبول حکميت کردند او عبدالله بن عباس را به نمايندگي تام الاختيار خود معرفي نمود ولي اشعث گفت: «لايحکم فينا مضريان حتي نقوم الساعة» و به اصرار منافقان ابوموسي اشعري به اين سمت برگزيده شد که لابد دسايس معاويه و عمروبن العاص درين کار بي اثر نبوده است. در واقعهي نهروان نيز حضرت علي (عليه السلام) او را مأمور مذاکره و احتجاج با خوارج فرمود. بعد از شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) ابن عباس در خدمت امام حسن (عليه السلام) بود و در مجلس صلح او با معاويه حضور داشت. وي در پاسخ به معاويه که از او دعوت به همکاري کرده بود پاسخهاي درشت و مأيوس کننده داد از آن پس در مکه مقيم گشت و منحصراً به کار تدريس و ارشاد پرداخت. حوزهي علمي او در مکه به قدري بزرگ بود که وقتي با معاويه مناسک حج به جاي ميآورد کوکبهي اهل علم که همراه او بودند کمتر از موکب معاويه نبود. او در مکه بود که امام حسين (عليه السلام) عازم سفر عراق گرديد. ابن عباس دو بار آن حضرت را از سفر برحذر داشت ولي امام در برابر اصرار او فرمود: اي پسر عم ميدانم که تو ناصح مشفق مني ليکن اسباب سفر را آماده نموده و تصميم گرفتهام. اخبار بدرقهي ابن عباس از آن حضرت به تفصيل در مقاتل مسطور است. عبدالله بن عباس بلند بالا و سپيد چهره و تنومند و خوش سيما بود، در پيري گيسوانش را با حنا خضاب ميکرد در اواخر عمر نابينا شده بود. وقتي مينشست جاي دو نفر را ميگرفت. پدرش عباس نيز بلند بالا و تنومند بود و هنگام طواف بدان ميمانست که خيمهاي سپيد در مطاف برافراشتهاند.
ابن عباس شاعر بود و در کلام خود از اشعار گذشتگان نيز بسيار استفاده ميکرد. اين دو بيت از او در مدح حضرت علي (عليه السلام) مشهور است:
وصي رسول الله من دون اهله *** و فارسه ان قيل هل من منازل
فدونکه ان کنت تبغي مهاجرا *** اشم کنصل السيف عبر حلاحل
يعني: علي وصي رسول الله در خانوادهي او و يکه سوار آن حضرت بود در آن هنگام که دشمن هل من مبارز ميگفت، پس دامن او را از دست مده، اگر مهاجري والامقام ميجويي که چون تيغهي شمشير قاطع و سروري دلاور است. حافظهي او به قدري قوي بود که چون از کنار زنان نوحهگر ميگذشت گوش خود را ميگرفت، تا مبادا نوحههاي ايشان در حافظهاش ثبت شود. وي شيعي پاک اعتقاد بود و آراء فقهي او نيز از شيعه جدا نبود. متعهي نساء را درست ميدانست و در مسألهي «عول» در ارث مانند شيعيان فتوي ميداد. در نهج البلاغة وصايا و دستورالعملها و نامههاي اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) به ابن عباس ثبت است (نهج البلاغه، تصحيح صبحي صالح، 74 به بعد). راوي بعض خطب نهج البلاغة نيز ابن عباس است. وقتي حسنين (عليه السلام) سوار ميشدند، رکاب ايشان را ميگرفت. در جنگ صفين معاويه و عمروعاص درصدد تطميع و فريب او برآمدند، ولي ابن عباس نامههاي ايشان را به اميرالمؤمنين (عليه السلام) نشان ميداد و به آنها پاسخهاي دندان شکن ميفرستاد. در رجال کشي رواياتي نقل شده که ابن عباس در امارت بصره اموالي را از بيت المال ربوده به حجاز برد و مورد سرزنش اميرالمؤمنين (عليه السلام) قرار گرفت. با توجه به قربت و علومقام ابن عباس نزد امير المؤمنين (عليه السلام) و اينکه او در صفين و نهروان در خدمت آن حضرت بود و بعد نيز عمدهي اخبار مناقب و نصوص ولايت و امامت آن حضرت را او روايت کرده است، علماي بزرگ شيعه اين اخبار را ضعيف و مردود دانستهاند. علامه حلي گويد: «حال ابن عباس در جلالت و اخلاص نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السلام) از آن مشهورتر است که بر کسي پنهان باشد، کشي رواياتي در قدح او آورده که ابن عباس اجل از چنان نسبتهاست و ما در کتاب بزرگ خود به تفصيل اين حرفها را رد کردهايم».
بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام) در کربلا، عبدالله بن زبير در حجاز به قدرت رسيد و دعوي خلافت کرد. ولي حرمت و حشمت و مرجعيت ابن عباس در مکه مقام او را تحت الشعاع قرار ميداد. ازينرو بر او حسد برده او را به طائف (هشتاد کيلومتري مکه) تبعيد کرد. عبدالله به طائف منتقل شد و با آنکه نابينا شده بود تا آخر عمر در آن شهر دست از ارشاد و تعليم خلق و روايت احاديث نکشيد سرانجام در هفتاد و يک سالگي و به قولي در هفتاد و دو سالگي يا هفتاد و چهار سالگي در طائف وفات يافت و همانجا مدفون گرديد. محمد ابن الحنفيه پسر عم او بر جنازهاش نماز گزارد و گفت: «مات رباني هذه الامة» يعني عالم بزرگ اين امت وفات کرد. همين شهادت را عمروبن دينار اداء نمود. محدثين اين قصه را تکرار کردهاند که بعد از آنکه عبدالله را غسل دادند و کفن کردند و بر او نماز گزاردند، مرغي سپيد (يا دو مرغ به نقل شيخ عباس قمي در الکني و الالقاب) از هوا فرود آمد و در کفن او رفت و ديگر بيرون نيامد (الاصابة، الاستيعاب). علامه مجلسي دربارهي آخرين روز زندگي ابن عباس حديثي از عطاء بن دينار (شاگرد ابن عباس) روايت کرده که ترجمهي آزاد آن چنين است: «نزد عبدالله بن عباس رفتيم. او در طائف بيمار و ناتوان شده بود. سلام کرديم و نشستيم، پس مرا گفت: اي عطاء اين قوم چه کسانند (او نابينا شده بود). گفتم: اي سرور من اين قوم مشايخ شهر طائفند. عبدالله بن سلمه بن حصرم طائفي و عمارة بن الاجلح و ثابت بن مالک... پس آن جمع روي به عبدالله کردند و گفتند: اي پسر عم رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) تو پيغمبر را ديده و سخنش را شنيدهاي به ما بگو اين امت چرا با هم اختلاف پيدا کردهاند، بعضي علي را بر ديگران مقدم ميدارند و جمعي مقام او را بعد از سه خليفه قرار ميدهند. پس ابن عباس نفسي بلند کشيد و گفت: از پيغمبر خداي شنيدم که فرمود: علي همراه با حق است و حق همراه با علي است و او امام و خليفهي من بعد از منست. هر کس بدو تمسک نمايد رستگار ميشود و هر که از او تخلف کند دچار ضلالت و گمراهي ميگردد... او بعد از اين سخن به سختي بگريست. حاضران گفتند: آيا چنين ميگريي در حالي که مکانت تو از رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) بدين پايه است؟ مرا گفت: اي عطاء دست مرا بگير و به صحن خانه ببرد. من و سعيد دست او را گرفتيم و به صحن خانه برديم او دستها را به آسمان بلند کرد و گفت: اللهم اني اتقرب اليک بمحمد و آل محمد. اني اتقرب اليک بولاية الشيخ علي بن ابي طالب، اين دعا را آنقدر تکرار نمود تا بر زمين افتاد. ما ساعتي صبر کرديم و بعد او را از زمين بلند کرديم اما ديديم که وفات يافته است. رحمت خداي بر او باد». مشهورترين فرزندان ابن عباس ابوالحسن علي (40-118ق) بود که در خلق و خلقت و زهد و علم به پدر شباهت داشت و از بس عابد بود و نماز ميگزارد او را سجاد ميگفتند. او جسد عبدالله بن محمدبن علي ملقب به سفاح نخستين خليفهي عباسي بود. به ابن عباس تفسيري منسوبست به نام تفسير ابن عباس که عيسي بن ميمون و ورقاء آن را از ابونجيح و ابونجيح و حميدبن قيس از مجاهد (م در102 يا 103ق) روايت کردهاند. او شاگرد ابن عباس بود و تقريرات او را نوشته است. ابن عباس نيز خود شاگرد اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) بود. تفسير ديگري نيز به وسيلهي ابواحمد عبدالعزيز جلودي (م332ق) از روايات ابن عباس جمعآوري شده که به نام تفسير جلودي معروفست. محمدبن يعقوب فيروزآبادي صاحب قاموس (729-817ق) نيز تفسيري در چهار مجلد به نام تنوير المقباس تأليف نموده که بر روايات ابن عباس مبتني است. اين کتاب ابتدا در بمبئي و سپس در بولاق (1290ق) به چاپ رسيده است.
کتابنامه: الاصابة في تمييز الصحابة، 330/2-334؛ الکني و الالقاب، 346/1-250، 364؛ الاعلام، 35/4، 229، 238؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، 36/1 به بعد، 323/2، 467، 558/4 به بعد، 216/5 به بعد؛ اعيان الشيعة، 526/1، 55/8-57؛ ترجمه و شرح الاغاني، مشايخ فريدني، 131/1؛ الذريعة، 244/4؛ المحبر، محمدبن حبيب، 289.
منبع مقاله :
گروه نويسندگان، (1391) دائرةالمعارف تشيع، تهران: حکمت، چاپ اول
و نحن ولدنا الفضل والبحر بعده *** عنيت اباالعباس ذالفضل و الندي
يعني: مائيم که فضل و بعد از او بحر را زاديم. مقصودم از بحر ابوالعباس صاحب فضل وجود است. ابوالحسن مدايني به روايت از سحيم بن حفص و او از ابوبکره آورده است که در بصره کسي را از عرب به جمال و کمال و حشمت و خوش لباسي ابن عباس نديده بوديم. او به قدري شيرين و منطقي سخن ميگفت که هر شنونده را مجذوب و متقاعد ميساخت. حطيئه (جرول بن اوس عبسي، م45ق) شاعر مخضرمي، وقتي که در محضر عمربن الخطاب قدرت کلام ابن عباس را ديد تحت تأثير قرار گرفت و ابياتي در وصف کلام او سرود. و حسان بن ثابت (م54ق) شاعر رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) آورده است که: جمعي از صحابه را براي حاجتي نزد عثمان بن عفان فرستاديم، عبدالله ابن عباس نيز در بين ايشان بود. عثمان وساطت صحابه را نپذيرفت و همه از نزد او برخاستند، تنها ابن عباس بود که باقي ماند و آنقدر با عثمان احتجاج و استدلال کرد تا ناگزير متقاعد شد و حاجت ما را برآورد و من قصيدهاي در مدح او سرودم (که مطلعش اين است):
اذا قال لم يترک مقالاً لقائل *** بمنتظمات لايري بينها فصلا
يعني: وقتي سخن گويد حرفي براي هيچ گويندهي ديگر باقي نميگذارد، سخنانش منظم و منسجم است و بين آنها فاصله نيست. ابن عباس علاوه بر مقامات علم و دين، سرداري دلاور و کار آزموده بود. و در عهد خلافت عثمان در سال 27ق در فتح افريقيه (تونس) در سپاه عبدالله بن سعد بن ابي سرح فرماندهي قسمت مقدم ارتش اسلام را برعهده داشت و عامل مؤثري در شکست «جرجير» حکمران آن خطه بود. وي ناگزير حاضر به صلح شد و مبلغ 2.520.000 دينار طلا براي نجات خود و کشورش پرداخت. سخنگوي مجلس آشتي عبدالله بن عباس بود و از بس خوب و محکم حرف ميزد جرجير او را حبر لقب داد.
ابن عباس در عهد خلافت اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) پيوسته ملازم خدمت آن حضرت بود. در جنگهاي جمل و صفين و نهروان با «ناکثين و قاسطين و مارقين» به سختي جنگيد. در صفين فرماندهي جناج چپ سپاه بود و حسنين (عليهما السلام) و محمد حنفيه و عبيدالله و قثم پسران عباس و عبدالله و عون پسران جعفربن ابي طالب و جمعي از مشاهير صحابه در قسمت او ميجنگيدند. وي بعد از عثمان بن حنيف از سوي علي (عليه السلام) به ولايت بصره و خوزستان و فارس و کرمان و غيره منصوب گرديد. او ابوالاسود دوئلي شاعر (م69ق) و زيادبن ابيه (م53ق) را در بصره به نيابت خود گماشت که اولي عهدهدار امانت در نماز و دومي مأمور جمع خراج بود. اما خود او غالباً در خدمت حضرت علي (عليه السلام) بسر ميبرد. تا در بصره بود همه روزه در ماه رمضان درس فقه و تفسير ميداد. عمرو ابن دينار جمحي تابعي (م126ق) مفتي مکه ميگفت «هيچ مجلس را در خير و کمال جامعتر از محضر ابن عباس نديدم. در آنجا علم حلال و حرام و عربيت و انساب و شعر همه جمع بود». مجاهدبن جبر تابعي (م104ق) شاگرد ابن عباس و مفسر معروف ميگفت: «هرگز فتوايي بهتر از فتاوي ابن عباس نديدهام» عطاء بن رباح (م114ق) فقيه مشهور و مفتي مکه ميگفت: «مردم در محضر ابن عباس براي شعر و ادب و تاريخ و وقايع و ايام عرب و فقه و علم حاضر ميشدند و به هر صنف هرچه را ميخواستند پاسخ ميداد». غالباً روزهاي خود را تقسيم ميکرد. روزي را به فقه و روزي را به تفسير (تأويل) و روزي را به مغازي و روزي را به شعر و روزي را به ايام عرب اختصاص ميداد. عمر وقتي به مشکلي برميخورد نظر ابن عباس را ميپرسيد و رأي او را به کار ميبست. خطيب بغدادي آورده است که هيچ مجلس گراميتر از محضر ابن عباس نبود و علم و فضلش بر همگنان افزوني داشت. اصحاب قرآن و نحو و شعر و فقه همه پيش او ميآمدند و مشکلات خود را از او ميپرسيدند. اميرالمؤمنين (عليه السلام) به پيشنهاد او صحه نهاد و تقاضاي طلحه و زبير را براي امارت کوفه و بصره نپذيرفت. قبل از جنگ جمل آن حضرت او را براي نصيحت و اتمام حجت نزد زبير فرستاد تفصيل مذاکرات و احتجاج او با زبير در شرح نهج البلاغهي ابن ابي الحديد مسطور است. در جنگ جمل چند بار براي ابلاغ اوامر اميرالمؤمنين (عليه السلام) نزد طلحه و زبير رفت. بعد از صفين وقتي اشعث بن قيس کندي و عراقيان حضرت علي (عليه السلام) را ناگزير به قبول حکميت کردند او عبدالله بن عباس را به نمايندگي تام الاختيار خود معرفي نمود ولي اشعث گفت: «لايحکم فينا مضريان حتي نقوم الساعة» و به اصرار منافقان ابوموسي اشعري به اين سمت برگزيده شد که لابد دسايس معاويه و عمروبن العاص درين کار بي اثر نبوده است. در واقعهي نهروان نيز حضرت علي (عليه السلام) او را مأمور مذاکره و احتجاج با خوارج فرمود. بعد از شهادت اميرالمؤمنين (عليه السلام) ابن عباس در خدمت امام حسن (عليه السلام) بود و در مجلس صلح او با معاويه حضور داشت. وي در پاسخ به معاويه که از او دعوت به همکاري کرده بود پاسخهاي درشت و مأيوس کننده داد از آن پس در مکه مقيم گشت و منحصراً به کار تدريس و ارشاد پرداخت. حوزهي علمي او در مکه به قدري بزرگ بود که وقتي با معاويه مناسک حج به جاي ميآورد کوکبهي اهل علم که همراه او بودند کمتر از موکب معاويه نبود. او در مکه بود که امام حسين (عليه السلام) عازم سفر عراق گرديد. ابن عباس دو بار آن حضرت را از سفر برحذر داشت ولي امام در برابر اصرار او فرمود: اي پسر عم ميدانم که تو ناصح مشفق مني ليکن اسباب سفر را آماده نموده و تصميم گرفتهام. اخبار بدرقهي ابن عباس از آن حضرت به تفصيل در مقاتل مسطور است. عبدالله بن عباس بلند بالا و سپيد چهره و تنومند و خوش سيما بود، در پيري گيسوانش را با حنا خضاب ميکرد در اواخر عمر نابينا شده بود. وقتي مينشست جاي دو نفر را ميگرفت. پدرش عباس نيز بلند بالا و تنومند بود و هنگام طواف بدان ميمانست که خيمهاي سپيد در مطاف برافراشتهاند.
ابن عباس شاعر بود و در کلام خود از اشعار گذشتگان نيز بسيار استفاده ميکرد. اين دو بيت از او در مدح حضرت علي (عليه السلام) مشهور است:
وصي رسول الله من دون اهله *** و فارسه ان قيل هل من منازل
فدونکه ان کنت تبغي مهاجرا *** اشم کنصل السيف عبر حلاحل
يعني: علي وصي رسول الله در خانوادهي او و يکه سوار آن حضرت بود در آن هنگام که دشمن هل من مبارز ميگفت، پس دامن او را از دست مده، اگر مهاجري والامقام ميجويي که چون تيغهي شمشير قاطع و سروري دلاور است. حافظهي او به قدري قوي بود که چون از کنار زنان نوحهگر ميگذشت گوش خود را ميگرفت، تا مبادا نوحههاي ايشان در حافظهاش ثبت شود. وي شيعي پاک اعتقاد بود و آراء فقهي او نيز از شيعه جدا نبود. متعهي نساء را درست ميدانست و در مسألهي «عول» در ارث مانند شيعيان فتوي ميداد. در نهج البلاغة وصايا و دستورالعملها و نامههاي اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) به ابن عباس ثبت است (نهج البلاغه، تصحيح صبحي صالح، 74 به بعد). راوي بعض خطب نهج البلاغة نيز ابن عباس است. وقتي حسنين (عليه السلام) سوار ميشدند، رکاب ايشان را ميگرفت. در جنگ صفين معاويه و عمروعاص درصدد تطميع و فريب او برآمدند، ولي ابن عباس نامههاي ايشان را به اميرالمؤمنين (عليه السلام) نشان ميداد و به آنها پاسخهاي دندان شکن ميفرستاد. در رجال کشي رواياتي نقل شده که ابن عباس در امارت بصره اموالي را از بيت المال ربوده به حجاز برد و مورد سرزنش اميرالمؤمنين (عليه السلام) قرار گرفت. با توجه به قربت و علومقام ابن عباس نزد امير المؤمنين (عليه السلام) و اينکه او در صفين و نهروان در خدمت آن حضرت بود و بعد نيز عمدهي اخبار مناقب و نصوص ولايت و امامت آن حضرت را او روايت کرده است، علماي بزرگ شيعه اين اخبار را ضعيف و مردود دانستهاند. علامه حلي گويد: «حال ابن عباس در جلالت و اخلاص نسبت به اميرالمؤمنين (عليه السلام) از آن مشهورتر است که بر کسي پنهان باشد، کشي رواياتي در قدح او آورده که ابن عباس اجل از چنان نسبتهاست و ما در کتاب بزرگ خود به تفصيل اين حرفها را رد کردهايم».
بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام) در کربلا، عبدالله بن زبير در حجاز به قدرت رسيد و دعوي خلافت کرد. ولي حرمت و حشمت و مرجعيت ابن عباس در مکه مقام او را تحت الشعاع قرار ميداد. ازينرو بر او حسد برده او را به طائف (هشتاد کيلومتري مکه) تبعيد کرد. عبدالله به طائف منتقل شد و با آنکه نابينا شده بود تا آخر عمر در آن شهر دست از ارشاد و تعليم خلق و روايت احاديث نکشيد سرانجام در هفتاد و يک سالگي و به قولي در هفتاد و دو سالگي يا هفتاد و چهار سالگي در طائف وفات يافت و همانجا مدفون گرديد. محمد ابن الحنفيه پسر عم او بر جنازهاش نماز گزارد و گفت: «مات رباني هذه الامة» يعني عالم بزرگ اين امت وفات کرد. همين شهادت را عمروبن دينار اداء نمود. محدثين اين قصه را تکرار کردهاند که بعد از آنکه عبدالله را غسل دادند و کفن کردند و بر او نماز گزاردند، مرغي سپيد (يا دو مرغ به نقل شيخ عباس قمي در الکني و الالقاب) از هوا فرود آمد و در کفن او رفت و ديگر بيرون نيامد (الاصابة، الاستيعاب). علامه مجلسي دربارهي آخرين روز زندگي ابن عباس حديثي از عطاء بن دينار (شاگرد ابن عباس) روايت کرده که ترجمهي آزاد آن چنين است: «نزد عبدالله بن عباس رفتيم. او در طائف بيمار و ناتوان شده بود. سلام کرديم و نشستيم، پس مرا گفت: اي عطاء اين قوم چه کسانند (او نابينا شده بود). گفتم: اي سرور من اين قوم مشايخ شهر طائفند. عبدالله بن سلمه بن حصرم طائفي و عمارة بن الاجلح و ثابت بن مالک... پس آن جمع روي به عبدالله کردند و گفتند: اي پسر عم رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) تو پيغمبر را ديده و سخنش را شنيدهاي به ما بگو اين امت چرا با هم اختلاف پيدا کردهاند، بعضي علي را بر ديگران مقدم ميدارند و جمعي مقام او را بعد از سه خليفه قرار ميدهند. پس ابن عباس نفسي بلند کشيد و گفت: از پيغمبر خداي شنيدم که فرمود: علي همراه با حق است و حق همراه با علي است و او امام و خليفهي من بعد از منست. هر کس بدو تمسک نمايد رستگار ميشود و هر که از او تخلف کند دچار ضلالت و گمراهي ميگردد... او بعد از اين سخن به سختي بگريست. حاضران گفتند: آيا چنين ميگريي در حالي که مکانت تو از رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) بدين پايه است؟ مرا گفت: اي عطاء دست مرا بگير و به صحن خانه ببرد. من و سعيد دست او را گرفتيم و به صحن خانه برديم او دستها را به آسمان بلند کرد و گفت: اللهم اني اتقرب اليک بمحمد و آل محمد. اني اتقرب اليک بولاية الشيخ علي بن ابي طالب، اين دعا را آنقدر تکرار نمود تا بر زمين افتاد. ما ساعتي صبر کرديم و بعد او را از زمين بلند کرديم اما ديديم که وفات يافته است. رحمت خداي بر او باد». مشهورترين فرزندان ابن عباس ابوالحسن علي (40-118ق) بود که در خلق و خلقت و زهد و علم به پدر شباهت داشت و از بس عابد بود و نماز ميگزارد او را سجاد ميگفتند. او جسد عبدالله بن محمدبن علي ملقب به سفاح نخستين خليفهي عباسي بود. به ابن عباس تفسيري منسوبست به نام تفسير ابن عباس که عيسي بن ميمون و ورقاء آن را از ابونجيح و ابونجيح و حميدبن قيس از مجاهد (م در102 يا 103ق) روايت کردهاند. او شاگرد ابن عباس بود و تقريرات او را نوشته است. ابن عباس نيز خود شاگرد اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) بود. تفسير ديگري نيز به وسيلهي ابواحمد عبدالعزيز جلودي (م332ق) از روايات ابن عباس جمعآوري شده که به نام تفسير جلودي معروفست. محمدبن يعقوب فيروزآبادي صاحب قاموس (729-817ق) نيز تفسيري در چهار مجلد به نام تنوير المقباس تأليف نموده که بر روايات ابن عباس مبتني است. اين کتاب ابتدا در بمبئي و سپس در بولاق (1290ق) به چاپ رسيده است.
کتابنامه: الاصابة في تمييز الصحابة، 330/2-334؛ الکني و الالقاب، 346/1-250، 364؛ الاعلام، 35/4، 229، 238؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابي الحديد، 36/1 به بعد، 323/2، 467، 558/4 به بعد، 216/5 به بعد؛ اعيان الشيعة، 526/1، 55/8-57؛ ترجمه و شرح الاغاني، مشايخ فريدني، 131/1؛ الذريعة، 244/4؛ المحبر، محمدبن حبيب، 289.
منبع مقاله :
گروه نويسندگان، (1391) دائرةالمعارف تشيع، تهران: حکمت، چاپ اول