خلق عظیم نبوى(صلی الله علیه وآله وسلم)

پيامبر اكرم حضرت محمدبن عبدالله(صلی الله علیه وآله وسلم) كه نبوت به او پايان يافت, در سال 570 بعد از ميلاد متولد شد. در چهل سالگى به نبوت مبعوث گشت; سيزده سال در مكه مردم را به اسلام دعوت كرد و سختى ها و مشكلات فراوان متحمل شد, و در اين مدت گروهى زبده تربيت كرد و پس از آن به مدينه مهاجرت نمود و آن جا را مركز قرار داد. ده سال در مدينه آزادانه دعوت و تبليغ نمود و با سركشان عرب نبرد كرد و همه را مقهور ساخت. پس از ده سال همه جزيره العرب مسلمان
چهارشنبه، 26 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خلق عظیم نبوى(صلی الله علیه وآله وسلم)
خلق عظیم نبوى(صلی الله علیه وآله وسلم)
خلق عظیم نبوى(صلی الله علیه وآله وسلم)

نويسنده: شهيد علامه مطهرى(رحمت الله علیه)




پيامبر اكرم حضرت محمدبن عبدالله(صلی الله علیه وآله وسلم) كه نبوت به او پايان يافت, در سال 570 بعد از ميلاد متولد شد. در چهل سالگى به نبوت مبعوث گشت; سيزده سال در مكه مردم را به اسلام دعوت كرد و سختى ها و مشكلات فراوان متحمل شد, و در اين مدت گروهى زبده تربيت كرد و پس از آن به مدينه مهاجرت نمود و آن جا را مركز قرار داد. ده سال در مدينه آزادانه دعوت و تبليغ نمود و با سركشان عرب نبرد كرد و همه را مقهور ساخت. پس از ده سال همه جزيره العرب مسلمان شدند. آيات كريمه قرآن تدريجا در مدت بيست و سه سال بر آن حضرت نازل شد, مسلمين شيفتگى عجيبى نسبت به قرآن و هم نسبت به شخصيت رسول اكرم نشان مى دادند. رسول اكرم در سال يازدهم هجرى يعنى, يازدهمين سال هجرت از مكه به مدينه, كه بيست و سومين سال پيامبرى او و شصت و سومين سال از عمرش بود, در گذشت, در حالى كه جامعه اى نوبنياد و مملو از نشاط روحى و مومن به يك ايدئولوژى سازنده كه احساس مسئوليت جهانى مى كرد, تإسيس كرده و باقى گذاشته بود.
آنچه به اين جامعه ى نو بنياد روح و وحدت و نشاط داده بود, دو چيز بود: قرآن كريم كه همواره تلاوت مى شدو الهام مى بخشيد و ديگر شخصيت عظيم و نافذ رسول اكرم كه خاطرها را به خود مشغول و شيفته نگه مى داشت. اكنون درباره ى شخصيت رسول اكرم اندكى بحث مى كنيم:

دوران كودكى

هنوز در رحم مادر بود كه پدرش در سفر بازرگانى شام در مدينه در گذشت. جدش عبدالمطلب كفالت او را بر عهده گرفت. از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب به فراست دريافته بود نوه اش آينده اى درخشان دارد.
هشت ساله بود كه جدش عبدالمطلب درگذشت و طبق وصيت او, ابوطالب عموى بزرگش عهده دار كفالت او شد. ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ساير كودكان شباهت نداشت, در شگفت مى ماند.
هرگز ديده نشد مانند كودكان همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد, به غذاى اندك اكتفا مى كرد و از زياده روى امتناع مى ورزيد.(1) بر خلاف كودكان همسالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز, موهاى خويش را مرتب مى كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى داشت .
ابوطالب روزى از او خواست كه در حضور او جامه هايش را بكند و به بستر رود, او اين دستور را با كراهت تلقى كرد و چون نمى خواست از دستور عموى خويش تمرد كند, به عمو گفت: روى خويش را برگردان تا بتوانم جامه ام را بكنم. ابوطالب از اين سخن كودك در شگفت شد, زيرا در عرب آن روز حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمت هاى بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب مى گويد:((من هرگز از او دروغ نشنيدم, كار ناشايسته و خنده بى جا نديدم, به بازىهاى بچه ها رغبت نمى كرد, تنهايى و خلوت را دوست مى داشت و در همه حال, متواضع بود.))

تنفر از بيكارى و بطالت

از بيكارى و بطالت متنفر بود, مى گفت: ((خدايا! از كسالت و بى نشاطى, از سستى و تنبلى و از عجز و زبونى به تو پناه مى برم.))
مسلمانان را به كار كردن تشويق مى كرد و مى گفت:((عبادت هفتاد جزء دارد و بهترين جزء آن, كسب حلال است.))

امانت

پيش از بعثت, براى خديجه ـ كه بعد به همسرىاش درآمد ـ يك سفر تجارتى به شام انجام داد, در آن سفر بيش از پيش لياقت و استعداد و امانت و درستكارىاش روشن شد. او در ميان مردم آن چنان به درستى شهره شده بود كه لقب محمد امين يافته بود. امانت ها را به او مى سپردند. پس از بعثت نيز قريش با همه دشمنى اى كه با او پيدا كردند باز هم امانت هاى خود را به او مى سپردند. از همين رو پس از هجرت به مدينه, على (ع) را چند روزى بعد از خود باقى گذاشت كه امانت ها را به صاحبان اصلى برساند.

مبارزه با ظلم

در دوران جاهليت, با گروهى كه آن ها نيز از ظلم و ستم رنج مى بردند, براى دفاع از مظلومان و مقاومت در برابر ستمگران هم پيمان شد, اين پيمان در خانه عبدالله بن جدعان از شخصيت هاى مهم مكه بسته شد و به نام حلف الفضول ناميده شد, او بعدها در دوره ى رسالت از آن پيمان ياد مى كرد و مى گفت:((حاضر نيستم آن پيمان بشكند و اكنون نيز حاضرم در چنين پيمانى شركت كنم.))

اخلاق خانوادگى

در خانواده مهربان بود, نسبت به همسران خود هيچ گونه خشونتى نمى كرد, و اين برخلاف خلق وخوى مكيان بود. بد زبانى برخى از همسران خويش را تحمل مى كرد تا آن جا كه ديگران از اين همه تحمل, رنج مى بردند. او به حسن معاشرت با زنان توصيه و تإكيد مى كرد و مى گفت: همه ى مردم داراى خصلت هاى نيك و بد هستند, مرد نبايد تنها جنبه هاى ناپسند همسر خويش را در نظر بگيرد و همسر خود را ترك كند, چه هرگاه از يك خصلت او ناراحت شود خصلت ديگرش مايه ى خشنودى اوست و اين دو را بايد با هم به حساب آورد. او با فرزندان و با فرزندزادگان خود فوق العاده عطوف و مهربان بود, به آن ها محبت مى كرد, روى دامن خويش مى نشاند, بر دوش خويش سوار مى كرد, آن ها را مى بوسيد; و اين ها همه برخلاف خلق و خوى رايج آن زمان بود .روزى در حضور يكى از اشراف يكى از فرزندزادگان خويش (حضرت مجتبى (ع)) را مى بوسيد, آن مرد گفت: من دو پسر دارم و هنوز حتى يك بار هيچ كدام از آن ها را نبوسيده ام! فرمود: ((من لايرحم لايرحم)); كسى كه مهربانى نكند, رحمت خدا شامل حالش نمى شود.
نسبت به فرزندان مسلمين نيز مهربانى مى كرد, آن ها را روى زانوى خويش نشانده دست بر سر آن ها مى كشيد. گاه مادران, كودكان خردسال خويش را به او مى دادند كه براى آن ها دعا كند, اتفاق مى افتاد كه احيانا آن كودكان روى جامه اش ادرار مى كردند, مادران ناراحت شده و شرمنده مى شدند و مى خواستند مانع ادامه ى ادرار بچه شوند, او آن ها را از اين كار به شدت منع مى كرد و مى گفت: مانع ادامه ى ادرار بچه نشويد. اين كه جامه ى من نجس بشود اهميت ندارد, تطهير مى كنم.

با بردگان

نسبت به بردگان فوق العاده مهربان بود, به مردم مى گفت: اين ها برادران شمايند, از هر غذا كه مى خوريد به آن ها بخورانيد, و از هر نوع جامه كه مى پوشيد آن ها را بپوشانيد, كار طاقت فرسا به آن ها تحميل مكنيد, خودتان در كارها به آن ها كمك كنيد. مى گفت: آن ها را به عنوان ((بنده)) و يا ((كنيز)) (كه مملوكيت را مى رساند) خطاب نكنيد, زيرا همه مملوك خداييم و مالك حقيقى, خداست, بلكه آن ها را به عنوان ((فتى))(جوان مرد) يا ((فتاه)) (جوان زن) خطاب كنيد. در شريعت اسلام تمام تسهيلات ممكن را براى آزادى بردگان ـ كه منتهى به آزادى كلى آن ها مى شد ـ فراهم شد. او شغل ((نخاسى)) يعنى برده فروشى را بدترين شغل ها مى دانست و مى گفت: بدترين مردم نزد خدا, آدم فروشانند.

نظافت و بوى خوش

به نظافت و بوى خوش علاقه ى شديد داشت, هم خودش رعايت مى كرد و هم به ديگران دستور مى داد. به ياران و پيروان خود تإكيد مى نمود كه تن و خانه ى خويش را پاكيزه و خوشبو نگه دارند. به خصوص روزهاى جمعه وادارشان مى كرد غسل كنند و خود را معطر سازند كه بوى بد از آن ها استشمام نشود, آن گاه در نماز جمعه حضور يابند.

برخورد و معاشرت

درمعاشرت با مردم, مهربان و گشاده رو بود, در سلام به همه, حتى كودكان و بردگان, پيشى مى گرفت. پاى خود را جلو هيچ كس دراز نمى كرد و درحضور كسى تكيه نمى نمود. غالبا دو زانو مى نشست, در مجالس دائره وار مى نشست تا مجلس بالا و پائينى نداشته باشد و همه جايگاه مساوى داشته باشند. از اصحابش تفقد مى كرد, اگر سه روز يكى از اصحاب را نمى ديد سراغش را مى گرفت, اگر مريض بود عيادت مى كرد و اگر گرفتارى داشت كمكش مى نمود. در مجالس, تنهابه يك فرد نگاه نمى كرد و يك فرد را طرف خطاب قرار نمى داد بلكه نگاه هاى خود را در ميان جمع تقسيم مى كرد. از اين كه بنشيند و ديگران خدمت كنند تنفر داشت, از جا برمى خاست و در كارها شركت مى كرد. مى گفت: خداوند كراهت دارد كه بنده را ببيند كه براى خود نسبت به ديگران امتيازى قايل شده است.

نرمى در عين صلابت

در مسائل فردى و شخصى و آن چه مربوط به شخص خودش بود, نرم و ملايم و باگذشت بود, گذشت هاى بزرگ و تاريخى اش يكى از علل پيشرفتش بود. اما در مسائل اصولى و عمومى, آن جا كه حريم قانون بود, سختى و صلابت نشان مى داد و ديگر جاى گذشت نمى دانست. پس از فتح مكه و پيروزى بر قريش, تمام بدىهايى كه قريش در طول بيست سال نسبت به خود او مرتكب شده بودند ناديده گرفت و همه را يك جا بخشيد. توبه قاتل عموى محبوبش حمزه را پذيرفت. اما در همان فتح مكه, زنى از بنى مخزوم مرتكب سرقت شده بود و جرمش محرز گرديد, خاندان آن زن كه از اشراف قريش بودند و اجراى حد سرقت را توهينى به خود تلقى مى كردند, سخت به تكاپو افتادند كه رسول خدا از اجراى حد صرف نظر كند. بعضى از محترمين صحابه را به شفاعت برانگيختند, ولى رنگ رسول خدا از خشم برافروخته شد و گفت: چه جاى شفاعت است؟ مگر قانون خدا را مى توان به خاطر افراد تعطيل كرد؟ هنگام عصر آن روز در ميان جمع سخنرانى كرد و گفت:
اقوام و ملل پيشين از آن جهت سقوط كردند و منقرض شدند كه در اجراى قانون خدا تبعيض مى كردند, هر گاه يكى از اقويا و زبردستان مرتكب جرم مى شد, معاف مى شد و اگر ضعيف و زيردستى مرتكب مى شد, مجازات مى گشت. سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست, در اجراى (عدل) درباره ى هيچ كس سستى نمى كنم هر چند از نزديك ترين خويشاوندان خودم باشد.

عبادت

پاره اى از شب, گاهى نصف, گاهى ثلث و گاهى دو ثلث شب را به عبادت مى پرداخت. با اين كه تمام روزش, خصوصا در اوقات توقف در مدينه, در تلاش بود از وقت عبادتش نمى كاست. او آرامش كامل خويش را در عبادت و راز و نياز با حق مى يافت. عبادتش به منظور طمع بهشت و يا ترس از جهنم نبود, عاشقانه و سپاسگزارانه بود. روزى يكى از همسرانش گفت: تو ديگر چرا آن همه عبادت مى كنى؟ تو كه آمرزيده اى! جواب داد: آيا يك بنده ى سپاسگزار نباشم ؟
بسيار روزه مى گرفت, علاوه بر ماه رمضان و قسمتى از شعبان, يك روز درميان روزه مى گرفت. دهه ى آخر ماه رمضان بسترش به كلى جمع مى شد و در مسجد معتكف مى گشت و يكسره به عبادت مى پرداخت, ولى به ديگران مى گفت: كافى است در هر ماه سه روز روزه بگيريد. مى گفت: به اندازه ى طاقت عبادت كنيد, بيش از ظرفيت خود بر خود تحميل نكنيد كه اثر معكوس دارد. با رهبانيت و انزوا و گوشه گيرى و ترك اهل و عيال, مخالف بود, بعضى از اصحاب كه چنين تصميمى گرفته بودند مورد انكار و ملامت قرار گرفتند. مى فرمود: بدن شما, زن و فرزند شما, و ياران شما, همه حقوقى بر شما دارند و مى بايد آن ها را رعايت كنيد.
در حال انفراد عبادت را طول مى داد, گاهى در حال تهجد ساعت ها سرگرم بود. اما در جماعت به اختصار مى كوشيد, رعايت حال اضعف مإمومين را لازم مى شمرد و به آن توصيه مى كرد.

زهد و ساده زيستى

زهد و ساده زيستى از اصول زندگى او بود. ساده غذا مى خورد, ساده لباس مى پوشيد و ساده حركت مى كرد. زيراندازش غالبا حصير بود, بر روى زمين مى نشست, با دست خود از بز شير مى دوشيد, و بر مركب بى زين و پالان سوار مى شد, و از اين كه كسى در ركابش حركت كند به شدت جلوگيرى مى كرد. قوت غالبش نان جوين و خرما بود. كفش و جامه اش را با دست خويش وصله مى كرد. در عين سادگى, طرفدار فلسفه ى فقر نبود, مال و ثروت را به سود جامعه و براى صرف در راه هاى مشروع, لازم مى شمرد, مى گفت: نعم المال الصالح للرجل الصالح; چه نيكو است ثروتى كه از راه مشروع به دست آيد براى آدمى كه شايسته ى داشتن ثروت باشد و بداند چگونه صرف كند. و هم مى فرمود: نعم العون على تقوى الله الغنى; مال و ثروت كمك خوبى است براى تقوا.

اراده و استقامت

اراده و استقامتش بى نظير بود. از او به يارانش سرايت كرده بود. دوره بيست و سه ساله بعثتش يكسره درس اراده و استقامت است. او در تاريخ زندگى اش مكرر در شرايطى قرار گرفت كه اميدها از همه جا قطع مى شد ولى او يك لحظه تصور شكست را در مخيله اش راه نداد. ايمان نيرومندش به موفقيت, يك لحظه متزلزل نشد. (2)

پى نوشت ها:

1. اين مقاله خلاصه اى است از سيره و خلق و خوى شخصى رسول اكرم. در اين جا مخصوصا از مقاله ى علامه ى بزرگ معاصر آقاى حاج سيد ابوالفضل مجتهد زنجانى در جلد اول ((محمد خاتم پيغمبران)), نشريه ى موسسه ى اسلامى حسينيه ى ارشاد, استفاده شده است.
2. جهان بينى اسلامى, شهيد مطهرى, ص 234 ـ 240, انتشارات صدرا, قم.

منبع: www.nasimemotahar.com
/الف




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.