جايگاه انسان در نظام آفرينش
خلافت الهي
و اذ قال ربک للملائکه اني جاعل في الارض خليفه قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال اني اعلم ما لا تعلمون.
«[به ياد آور] زماني را که خداوندگارت به فرشتگان فرمود: به راستي من بر روي زمين جانشيني قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: آيا در زمين کسي که فساد کند و خونها ريزد قرار مي دهي با آن که ما با ستايش، تو را تنزيه و تقديس مي کنيم؛ خداوند فرمود من از اموري آگاهم که شما نمي دانيد. »
مقصود از خلافت حضرت آدم، خلافت از انسانها يا موجودات ديگري که قبل از او بوده اند نيست؛ بلکه مقصود، خلافت و جانشيني از خداست؛ زيرا خداوند فرمود: «من جانشيني قرار مي دهم» بي آن که بگويد «جانشين چه کسي» به علاوه، مطرح کردن مسأله جانشيني براي فرشتگان به منظور ايجاد آمادگي در آنان براي سجده بر آدم است و جانشيني از غير خدا در اين آمادگي نقش ندارد. افزون بر آن، وقتي فرشتگان گفتند: آيا کسي که فساد و خونريزي مي کند را خليفه قرار مي دهي، با اين که ما تسبيح و تقديس تو مي گوييم، در واقع درخواست مؤدبانه اي بود که ما را خليفه قرار بده که ما لايقتريم، و اگر جانشيني از خدا مد نظر نبود اين درخواست نيز بي وجه بود، زيرا جانشيني از غير خدا چندان اهميتي ندارد که فرشتگان آن را درخواست کنند و نيز براي دستيابي به جانشيني از غير خدا، دانستن همه ي اسماء يا توان فراگيري آنها لازم نيست. پس مقصود از خلافت، دانستن همه ي اسماء يا توان فراگيري آنها لازم نيست. پس مقصود از خلافت، جانشيني از خداوند است.
نکته ي ديگري که شايان توجه است اين است که جانشيني از خداوند به طور مطلق، يک جانشيني اعتباري نيست بلکه جانشيني تکويني است؛ چنان که از ادامه ي آيه ي شريفه که مي فرمايد: «و علم آدم الاسماء کلها» و خداوند به آدم همه ي اسماء را آموخت، نيز اين نکته استفاده مي شود و نيز از دستور دادن خداوند به فرشتگان که بر آدم سجده کنيد روشن مي شود که اين خلافت، خلافت تکويني (تصرف در حقايق عيني) را نيز در بر مي گيرد. (1) مرتبه ي عالي خلافت تکويني، خليفه ي خدا را قادر مي سازد تا کارهاي خدايي کند، و به عبارت ديگر، ولايت تکويني داشته باشد.
ملاک شايستگي آدم براي خلافت
در اين که مقصود از «اسماء» چيست و خداوند چگونه آنها را به آدم آموخت و چرا فرشتگان از آنها بي خبر بودند، بحثهاي فراواني صورت گرفته است که از حوصله ي اين نوشتار بيرون است و فقط به اولين مطلب به اختصار مي پردازيم. در آيات شريف قرآن، صريحا بيان نشده است که مقصود از اين اسماء، نامهاي چه موجوداتي است. در روايات نيز با دو دسته روايت مواجهيم که يک دسته نام موجودات و دسته ديگر نامهاي چهارده معصوم عليهم السلام را مطرح کرده است. (3) ولي مقتضاي خلافت تکويني آدم عليه السلام و تأکيد قرآن بر اين که خداوند همه ي نامها را به آدم آموخت آن است که مقصود، هم نامهاي موجودات و واسطه هاي فيض خدا و هم اسماء خداوند باشد و از هيچ امري فروگذار نشده باشد. آگاهي آدم از اسماء مخلوقات، اشراف بر قلمرو جانشيني و خلافت از خدا را در اختيار او قرار مي دهد و آگاهي از اسماء خداوند، توانمندي مظهر اسماء خدا شدن يعني ولايت تکويني را به او اعطاء مي کند و دانستن اسماء وسائط فيض، شيوه ي تصرف در قلمرو خلافت را به او مي نماياند؛ و با اين بيان، ناسازگاري ظاهري بين دو دسته رواياتي که بدانها اشاره شد از بين مي رود.
نکته ي شايان توجه آن است که مقصود از اسماء، اسم به مفهوم قرادادي و اعتباري آن که از مصنوعات بشر است نيست؛ چنان که تعليم آن هم به معناي انباشته شدن ذهن از اين الفاظ و کلمات نيست؛ زيرا دانستن اين نامها به طريق ياد شده، به هيچ وجه نمي تواند ملاک شايستگي خلافت از خدا باشد و نقشي در خلافت تکويني داشته باشد؛ و اگر مقصود، ياد گرفتن نامهاي اعتباري به صورت علم حصولي بود، فرشتگان نيز با خبر دادن آدم، از آنها آگاه مي شدند و شايسته ي خلافت مي گرديدند. بلکه مقصود، پي بردن به حقايق اشيا و معرفت حضوري به آنها به اسماء خداوند است که ملازم با قدرت بر تصرف تکويني و برتري وجودي آدم عليه السلام مي باشد. (4)
خلافت فرزندان آدم
در پاسخ بايد گفت که، نه تنها آيه ي ياد شده دلالتي بر انحصار خلافت در حضرت آدم ندارد، بلکه مي توان گفت: جمله ي «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفک الدماء» بر آن دلالت دارد که خلافت منحصر در آن حضرت نيست؛ زيرا اگر سخن از خلافت حضرت آدم بود و بس؛ با توجه به اين نکته که حضرت آدم عليه السلام معصوم است و فساد و خونريزي نمي کند، جا داشت خداوند به فرشتگان بفرمايد: آدم فساد و خونريزي نمي کند.
پس اين خلافت، ويژه ي آدم عليه السلام و برخي از فرزندان اوست که علم به همه ي اسماء را دارا هستند. بنابراين، گرچه نوع انسان امکان خلافت و جانشيني از خدا را داراست، اما کساني که در عمل به اين مقام دست مي يابند حضرت آدم و جمعي از فرزندان او هستند که در هر زمان دست کم فردي از آنان در جامعه ي بشري وجود دارد و حجت خدا بر روي زمين است و اين نکته اي است که در روايات نيز بر آن تأکيد شده است. (5)
کرامت انسان
از سوي ديگر، ضعيف بودن (11)، حريص بودن (12)، ستمکار و ناسپاس بودن (13)، نادان بودن، (14) و همانند چهار پايان بلکه گمراه تر از آنان بودن (15) و در نازلترين مرتبه قرار گرفتن، (16) اموري است که در برخي از آيات ديگر قرآن مطرح شده و نشان عدم برتري انسان بر ديگر موجودات، بلکه پست تر بودن او نسبت به آنان است. آيا اين دو دسته آيات با يکديگر متناقضند يا آن که هر يک ناظر به مرحله خاصي است و يا مسأله به گونه اي ديگر است؟
تأمل و دقت در آيات ياد شده ما را به اين حقيقت رهنمون مي کند که انسان از ديدگاه قرآن داراي دو نوع کرامت است: کرامت ذاتي يا هستي شناختي، و کرامت اکتسابي يا ارزش شناختي.
کرامت ذاتي
کرامت اکتسابي
الف ) آيات نفي کننده ي کرامت اکتسابي
1. «ثم رددناه اسفل سافلين» (21) سپس انسان را به پست ترين پستها برگردانيم.
ناظر بودن اين آيه به نفي کرامت اکتسابي از برخي انسانها، بدان دليل است که در آيه ي قبل، از آفرينش انسان در بهترين ساختار و بنيان سخن گفته شده است و در آيه ي بعد، انسانهاي مؤمن و داراي عمل شايسته، از سقوط در اسفل السافلين استثنا شده اند. اگر اين سقوط، اختياري نبود، آفرينش انسان لغو مي نمود و اين کار خداوند که انسان را در بهترين بنيان بيافريند و سپس بي جهت و بدون آن که او اختياري داشته باشد و يا تقصيري از او سر زند وي را به پست ترين مرحله بازگرداند، غير حکيمانه بود. علاوه بر آن، آيه ي بعد نشان مي دهد که انسان، با ايمان و عمل صالح خويش، مي تواند خود را از چنين وضعيتي نجات دهد و يا از افتادن در آن ورطه بازدارد. پس معلوم مي شود چنين سقوطي ناشي از اعمال اختياري انسان و امري اکتسابي است.
2. «اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون. » (22) آنان همانند چارپايان بلکه گمراهترند آنان همان بي خبران و غافلان اند.
3. «ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذين لا يعقلون. » (23) به راستي بدترين جنبند گان در پيشگاه خدا کران و گنگانند که عقل خويش به کار نمي گيرند.
4. «ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا. (23) انسان حريص آفريده شده است هنگامي که بدي به او رسد بي تاب و هنگامي که خير به او برسد بخيل است.
ذيل دو آيه ي اول نشان مي دهد که به دليل به کار نگرفتن عقل و انديشه و عمل نکردن به مقتضاي آن، مذمت شده اند و معلوم مي شود که منظور از کرامت در آن، کرامت اکتسابي است؛ و آيه سوم، به دليل آن که در آيه بعد، نمازگزاران را به سبب نماز خواندن و اعمال اختياريشان استثنا مي کند، به کرامت اکتسابي مربوط است.
ب) آيات اثبات کننده ي کرامت اکتسابي
1. «ان اکرمکم عندالله اتقيکم» (24) براستي که گرامي ترين شما در پيشگاه خدا با تقواترين شماست.
2. مجموعه ي آياتي که پس از نفي کرامت اکتسابي، برخي انسانها را از آن استثنا مي کنند، از قبيل: «ان الانسان لفي خسر الا الذين آمنوا» (25)، «ثم رددناه اسفل سافلين الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات» (26) و «ان الانسان خلق هلوعا... الا المصلين. » (27)
همان طور که اشاره شد، کرامت اکتسابي وابسته به اعمال اختياري انسان است و دستيابي به آن، چنان که در آيات فوق آمده بود، جز با تقوا، ايمان و اعمال شايسته ميسر نيست.
با توجه به آنچه گذشت مسأله با سابقه و دامن گستر «اشرف مخلوقات بودن انسان» نيز پاسخ روشن خود را مي يابد؛ زيرا اگر مقصود از اشرف مخلوقات بودن انسان، برخورداري از غناي بيش تر و دارايي فراوان تر - هرچند به صورت استعداد و امکانات فراوان تر و فراتر - نسبت به ديگر موجودات به ويژه موجودات عالم ماده باشد، طبق بينش قرآني و ديني، انسان اشرف مخلوقات است و آنچه در بحث از طبيعت مشترک فراحيواني انسان و در آيات مربوط به کرامت ذاتي گذشت براي اثبات اين مدعا کافي است؛ گرچه ممکن است برخي از موجودات ديگر مانند فرشتگان در پاره اي از ويژگيها فراتر از انسان باشند و يا برخي از موجودات مانند جن، همتراز انسانها باشند. (28)
اما اگر مقصود، شرافت و برتري ارزشي انسان بر همه مخلوقات باشد نمي توان گفت که همه ي انسانها بر ساير مخلوقات خداوند برتري ارزشي دارند. البته در ميان بشر، انسانهايي يافت مي شوند که از هر يک از مخلوقات خدا بلکه از همه ي آنها برترند و در کرامت اکتسابي به حد و مرتبه اي دست يافته اند که هيچ موجودي به آن دست نمي يابد. اينان همان انسانهايي هستند که به مقام ولايت تکويني و خلافت مطلقه ي الهي رسيده اند.
پي نوشت ها:
1. مقصود از خلافت تشريعي، عهده دار شدن هدايت مردم و قضاوت بين آنان است؛ و مقصود از خلافت تکويني، آن است که فرد، مظهر و آينه ي يک يا چند و يا همه اسماء خدا شود و صفات خدا از طريق او به مرحله ي عمل و ظهور رسد.
2. بقره، 31.
3. ر. ک: مجلسي محمد باقر، بحارالانوار، ج 11، ص 145 ـ 147؛ ج 26، ص 283.
4. ر. ک: کليني، محمد بن يعقوب، الاصول من الکافي، ج 1، ص 178 ـ 179.
5. و لقد کرمنا بني آدم و حملناهم في البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم علي کثير ممن خلقنا تقضيلا (اسراء، 70)؛ فرزندان آدم را حقيقتا گرامي داشتيم و آنان را در خشکي و دريا برنشانديم و از چيزهاي پاک به ايشان روزي داديم و بر بسياري از آفريده هاي خود آنان را به گونه اي برجسته برتري داديم.
6. لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم (تين، 4)؛ حقيقتا ما انسان را در بهترين بنيان آفريديم.
فتبارک الله احسن الخالقين (مؤمنون، 14)؛ خجسته و پر برکت باد خداوند، بهترين آفريننده.
7. الم تروا ان الله سخر لکم ما في السموات و ما في الارض و اسبغ عليکم نعمه ظاهره و باطنه (لقمان، 20)؛ آيا مشاهد نکرده و نينديشيد که به راستي خداوند آنچه را در آسمانها و زمين است براي شما مسخر ساخته و نعمتهاي آشکار و پنهان خود را به طور کامل بر شما فرو ريخت.
- هو الذي خلق لکم ما في الارض جميعا (بقره، 29)؛ و او (خداوند) کسي است که همه ي آنچه در زمين است را براي شما آفريد.
8. اين آيات در بحث خلافت الهي گذشت.
9. آيات اين قسمت فراوان است و نيازي به ذکر آن نيست.
10. «وخلق الانسان ضعيفا» (نساء28)؛ و انسان ناتوان آفريده شده است.
11. «ان الانسان خلق هلوعا» (معارج، 19)؛ راستي که انسان حريص آفريده شده است.
12. «ان الانسان لظلوم کفار» (ابراهيم، 34)؛ راستي که انسان بسيار ستمکار و ناسپاس است.
13. «انه کان ظلوما جهولا» (احزاب، 72)؛ راستي که انسان بسيار ستمکار و ناسپاس است.
14. «اولئک کالانعام بل هم اضل» (اعراف، 179)؛ آنان چون چارپايان بلکه گمراهترند.
15. ثم رددناه اسفل سافلين» (تين، 5)؛ سپس او [انسان] را به فروترين فروترها برگردانديم.
16. اسراء، 70.
17. جاثيه، 13.
18. نساء، 28.
19. وجود استعدادهاي فراحيواني مشترک که در بحثهاي گذشته از آن سخن گفتيم و روح جاودانه انسان نيز از موارد کرامت ذاتي و هستي شناختي انسان به شمار مي آيد که چه بسا همه يا بخشي از آنها در آيات مربوط به خلقت برتر انسان که در آيات مذکور در متن آمده است، مد نظر باشد.
20. تين، 5.
21. اعراف، 179.
22. انفال، 22.
23. معارج، 19-21.
24. حجرات، 13.
25. عصر، 2-3.
26. تين، 5-6.
27- معارج، 19.
28. از منظري ديگر بر طبق آنچه در فلسفه و عرفان اسلامي و روايات آمده است وجود نوراني پيامبر (ص) و ائمه معصومين (ع) علت و مصدر نخستين و واسطه فيض الهي نسبت به ساير موجودات هستند و از نظر هستي شناختي، واجد بالاترين در جات کمال و برترين مخلوق خدا هستند.
/خ