نظريه‌هاي گوناگون درباره‌ي انقلاب و چيستي آن (1)

در اين نوشته، ابتدا به دو مورد از اين دسته بندي‌ها اشاره و سپس به طور خلاصه تعدادي از ديدگاه‌ها و نظريه‌هاي مشهور در باب انقلاب كه از گذشته تا كنون توسط نويسندگان مختلف بيان و توسعه داده شده اند؛ همراه...
چهارشنبه، 18 مرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نظريه‌هاي گوناگون درباره‌ي انقلاب و چيستي آن (1)
نظريه‌هاي گوناگون درباره‌ي انقلاب و چيستي آن (1)

نويسنده: دكتر مصطفي ملكوتيان

 


در اين نوشته، ابتدا به دو مورد از اين دسته بندي‌ها اشاره و سپس به طور خلاصه تعدادي از ديدگاه‌ها و نظريه‌هاي مشهور در باب انقلاب كه از گذشته تا كنون توسط نويسندگان مختلف بيان و توسعه داده شده اند؛ همراه با نقد و ارزيابي آنها مطرح مي‌شود.

الف: دسته بندي نظريه‌هاي انقلاب

1- استن تيلور (Stan Tylor):

نظريه‌هاي وقوع انقلاب را به چهار گروه جامعه شناختي، روانشناختي، اقتصادي و سياسي تقسيم كرده است. در نظريه‌هاي جامعه شناختي، تأكيد اصلي روي عوامل جامعه شناختي، مانند طبقات، قشربندي‌ها و نظام اجتماعي است، مانند نظريه كاركردگرا- ساختاري چالمرز جانسون. در نظريه‌هاي روانشناختي، تأكيد روي عوامل روانشناسي مانند شخصيت افراد، محتواي رواني جامعه و موضوع‌هايي مانند افزايش انتظارات و احساس محروميت است. مثل نظريه‌ي سخني جي (J) جيميز ديويس و نظريه‌ي محروميت نسبي تدرابرت گر (T.R. Gurr) در نظريه‌هاي اقتصادي، يا آنگونه كه ماركسيست‌ها معتقدند؛ اقتصاد زيربنا محسوب مي‌شود و يا عامل كليدي و اصلي است. و سرانجام در نظريه‌هاي سياسي، تأكيد اصلي در رخداد انقلاب بر عامل سياسي گذاشته شده است؛ مانند نظريه توسعه‌ي نامتوازن ساموئل‌هانتينگتون و نظريه‌ي بسيج منابع چارلز تيلي؛

2- جك گلدستون:

در دسته بندي مشهور ديگري، نظريه‌هاي انقلاب در سده‌ي بيستم ميلادي را در سه نسل قرار داده و با وقوع انقلاب اسلامي ايران و ديگر انقلاب‌هاي پايان قرن بيست از ورود به نسل چهارم سخن گفته است. ابتدا دسته بندي گلدستون با اضافات و مطالبي از ديگر نويسندگان در اين باره و سپس تأثير انقلاب اسلامي و (انقلاب‌هاي پايان قرن بيست) بر نظريه پردازي انقلاب و تغيير نسل نظريه‌ها بيان مي‌شود:

نسل اول:

كه تقريباً تا سال 1940م را در بر گرفته و افرادي مانند لبون، الوود، سوروكين، ادوارد، لدرر، پتي و برينتون را شامل مي‌شود. آنچه بيشتر مورد توجه اين نسل بود، توصيف فرايند انقلاب و بيان برخي توصيف انقلاب‌هاي مشهور گذشته مانند انقلاب فرانسه كرده و براي تبيين نظري پديده انقلاب تلاشي نمي‌كردند.

نسل دوم:

كه دوره بين سال‌هاي 1940.م تا 1975. م را در بر مي‌گيرد. در اين دوره فقدان شالوده‌ي نظري تا حدودي رفع مي‌شود. در اين نسل نظريه‌ها بر مبناي روان شناسي، جامعه شناسي و يا علوم سياسي بنا شده از حالت توصيفي دور و تعميمي شدند.
در تحليل‌هاي روانشناختي، مي‌توان از نوشته‌هاي جيمز ديويس، رابرت گر، فايرابند، شوارتز، گشوندر و موريسون كه ريشه‌ي انقلاب را در وضع ذهني توده‌ها جستجو مي‌كردند، در تحليل‌هاي جامعه شناختي، از مطالعات چالمرز جانسون، اسملسر، جساپ و‌هارت كه در تحليل پديده‌ي انقلاب به تعادل نظام اجتماعي در اثر كاركرد خرده نظام‌ها توجه داشتند و در تحليل‌هاي علوم سياسي، از نوشته‌هاي چارلز تيلي،‌ هانتينگتون، امان و استينكجامب نام برد كه انقلاب را گونه‌اي منازعه‌ي سياسي ميان رقبا مي‌پنداشتند (- 428 Ibid PP 4299)

نسل سوم:

از اواسط دهه 1970. م شكل گرفت. اين نسل شامل افرادي مانند پيچ، تريمبرگر، آيزنشتات و از همه مهم تر اسكاچپول است. اين نظريه پردازان متوجه نقش انواع ساختارها مانند ساخت دهقاني در وقوع انقلاب شده و نقش عوامل آرماني يا ايدئولوژيك و رهبري انقلابي را ناديده مي‌گرفتند. اين نويسندگان معتقد بودند كه براي وقوع انقلاب بايد شرايط ساختاري ويژه‌اي مقدم بر فشارها يا تحولات اجتماعي و بين المللي وجود داشته باشد. (Eisenstadt 1978 P86 Godstone 1980 Pp 435- 437 Paige 1975)
اين نويسندگان در ادامه مي‌گويند كه دهه‌ي 1970 دهه‌ي سيطره و شيوع نظريه‌هاي نسل سوم بود. ميان سال‌هاي 1970 تا 1991.م تعدادي انقلاب در جهان به وقوع پيوست كه نشان از مشكلات جدي در نظريه‌هاي بيان شده داشت. در ايران نيكاراگوئه در پايان دهه‌ي 70.م ائتلاف‌هاي فراطبقاتي، ديكتاتورهايي را سرنگون كردند كه از حمايت گسترده ابرقدرت غرب برخوردار بودند. در اروپاي شرقي و اتحاد جماهير شوروي ميان سال‌هاي 1989 تا 1991 تغييرات بزرگ در نظام‌ها نه بر مبناي مبارزه طبقاتي بلكه با راهپيمايي و اعتراض‌ها و اعتصاب‌هاي عمومي رخ داد و رژيم‌هاي ديكتاتوري جهان سوم از آنگولا گرفته تا زئير سرنگون شدند، به طوريكه هيچ يك از آنها را نمي‌شد بر مبناي نظريه‌هايي كه براساس موارد معدود در تاريخ اروپا و چين تنظيم شده بودند، تحليل كرد.(Farhi 1990 Goldstone)
وقوع انقلاب اسلامي در پايان دهه 1970، نظريه اسكاچپول در كتاب دولتها و انقلاب‌هاي اجتماعي را زير سؤال برد، به گونه‌اي كه وي در سال 1982 در مقاله‌اي تحت عنوان «دولت تحصيلدار و اسلام شيعه در انقلاب ايران» اين گفته خود در كتابش را كه «انقلاب‌ها ساخته نمي‌شوند بلكه به وجود مي‌ايند» در مورد انقلاب ايران رد كرد و با دست كشيدن از نگاه كاملاً ساختاري خود نوشت كه: اگر در دنيا يك انقلاب باشد كه توسط يك حركت انقلابي آگاهانه به وقوع پيوسته، آن انقلاب، انقلاب ايران است و بدين گونه نقش عناصر آرمان و رهبري را مورد تأكيد قرار داد. ( اسكاچپول، 1379، صص 190- 189 و 206- 205)
مشكلات نسل سوم نظريه‌هاي انقلاب در تحليل انقلاب‌هاي جديد، راه را براي نسل چهارم نظريه‌ها، كه اكنون در آغاز راه خود است، باز كرد. بدون شك انقلاب اسلامي ايران مهم ترين انقلابي بود كه نظريه‌هاي نسل سوم را به چالش كشيد.
نقش بارز فرهنگ، رهبري و آرمان در وقوع انقلاب اسلامي، مهم ترين افزوده‌ي اين انقلاب بر مباحث انقلاب‌هاست. انقلاب اسلامي هم چنين روايت‌هاي روشنفكري در خصوص عقل (گسترش آزادي ليبراليستي) را به چالش كشيد. (در يك، 1388، ص 292) دست نبردن به اسلحه و حركت از طريق اعتراض‌ها، راهپيمايي‌ها و اعتصاب‌هاي عمومي نيز در انقلاب اسلامي با انقلاب‌هاي پيشين تفاوت داشت. (گرين، 1385،ص348، فوران، 1379، ص328)
در شرايط جديد، جك گلدستون كه پيش از اين نظريه‌هاي انقلاب را در سه نسل قرار داده بود، در مقاله‌اي با عنوان «به سوي نسل چهارم نظريه‌هاي انقلاب» و نيز جان فوران، سخن از ورود محافل علمي و دانشگاهي به نسل چهارم نظريه‌هاي انقلاب سخن گفتند.
به نظر گلدستون:
«به نظر مي‌رسد كه دوره نسل سوم نظريه‌هاي انقلاب به سر آمده است، هر چند چيرگي و تسلط نسل چهارم هنوز به وقوع نپيوسته است. اين نسل ثبات را به عنوان مسأله اصلي تلقي كرده و بر شرايطي كه رژيم‌ها را در طول زمان حفظ مي‌كنند، متمركز مي‌شود. اين نسل نقش برجسته مسائل هويت، ايدئولوژي، جنسيت، شبكه‌ها و رهبري را نشان خواهد داد و به فرايندها و برون داده‌هاي انقلابي به عنوان برآيند تأثير متقابل كنشگران چند جانبه خواهد پرداخت.» (Goldstone 200175 - 176)
به نظر فوران نيز رخداد دو انقلاب ايران و نيكاراگوئه راه را براي ورود به نسل چهارم نظريه‌هاي انقلاب هموار كرد؛ يعني نسلي كه خود را از ديد ساختاري محض جبرگرايي رهانيده و به عناصر متعددي مانند نقش فرهنگ و ايدئولوژي، بسيج منابع، توسعه نامتوازن و غيره بها مي‌دهد. (مشيرزاده، ص 34؛ 1993 Foran)

ب: معرفي گزيده‌اي از ديدگاه‌هاي مشهور

پس از اشاره به دو نمونه از دسته بندي نظريه‌هاي انقلاب، به عنوان پيشينه نظريه پردازي درباره انقلاب، گزيده‌اي از فرضيه‌ها و نظريه‌هاي مشهور را مرور كرده و نقدها و ارزيابي‌هاي مربوط ارائه مي‌شوند. اين ارزيابي‌ها و انتقادها راهگشاي بيان يك فرضيه جديد در باب انقلاب خواهد بود.

1- افلاطون و «اختلاف در طبقه حاكم»

روش علمي افلاطون در اساس مبتني بر جوانه زدن مطلب در ذهن و كشف غير تجربي يافته‌هاي علمي است. وي در مهمترين كتابش «جمهور» كه به ظاهر بيان كننده‌ي مباحثه‌ي علمي ميان او و تعدادي از فيلسوفان زمانه اش است، علت اصلي تغيير حكومت‌ها - كه تغيير از راه انقلاب را هم در برمي گيرد - را اختلاف در طبقه حاكم مي‌داند:
«اين حقيقتي است مسلم كه اساس هيچ حكومتي تغيير پذير نيست مگر آنگاه كه ميان اعضاي طبقه حاكم جدايي افتد. زيرا مادام كه آنها متحد بمانند، هر قدر هم وعده آنها كم باشد، اساس آن حكومت را نمي‌توان متزلزل ساخت. پس‌اي گلاوكن... چگونه ممكن است در شهر ما تزلزل راه يابد و ميان معاونين و زماداران و همچنين ميان هر يك از آن طبقه‌ها اختلاف بروز كند؟» (افلاطون، 1355، صص 456 - 455)
در كتاب مذكور مطالب ديگري نيز وجود دارد كه به طور مستقيم به بحث انقلاب ارتباط مي‌يابد از جمله اين مطلب كه گسترش حس طمع و تجمل پرستي در جامعه، بزرگترين بلاي اجتماعي و ايجاد كننده جنگ است. زيرا، در صورت همه گير شدن اين امر، ممكن است نتوان نيازهاي اصلي و نيز نيازهاي تجملي را در داخل كشور يا از طريق صلح با ساير دولت‌ها به دست آورد و بدين ترتيب براي دولت راهي جز ورود به جنگ نماند. حال در صورتي كه چنين دولتي نتواند از طريق جنگ به اهدافش برسد و يا در جنگ شكست بخورد، ممكن است جامعه با بي ثباتي و ناآرامي مواجه شود.
از سوي ديگر، به نظر افلاطون تعليم و تربيت روحي نقش مهمي در ثبات يا تزلزل سياسي دولت‌ها دارد. وي طرحي براي تشكيل مدينه فاضله (1) خود بيان مي‌دارد كه در آن، بر توجه به انواع هنرها مانند شعر، موسيقي، آواز، معماري و داستان سرايي تأكيد شده است. در اين ابطه مي‌گويد بايد مواظبت كنيم كه صاحبان هنر چيزي نسازند كه اخلاق نكوهيده، افراط كاري، فرومايگي و زشتي را مجسم كند. افلاطون حتي به نقش تعليم و تربيت جسمي صحيح - توجه به ورزش و دوري از خوردن غذاهاي چاشني دار - توجه نموده، اما آنرا در درجه دوم اهميت دانسته است.
به طور كلي، به نظر افلاطون تعليم و تربيت با توجه به نوع خود، تاثير مستقيمي روي ثبات يا تزلزل سياسي حكومت دارد.

2- ارسطو و «آرزوي برابري»

ارسطو (384 - 322 يا 321ق.م) در فصل پنجم از كتاب سياست، كه به بحث دگرگوني و تغيير سياسي (به زبان يوناني stasis) اختصاص يافته، به تغيير از طريق انقلاب نيز نظر داشته است.
مفهوم يوناني استاسيس به معني تشكيل دسته و گروهي براي رسيدن به مقاصد سياسي، خواه از راه‌هاي قانوني و خواه غير قانوني مانند طغيان و سركشي بوده است و همين احتمال توسل به روش‌هاي غير قانوني سبب شده است كه گاه به خطا و يا به توارد به معني انقلاب و سركشي بيايد. (حميد عنايت، پاورقي 1، در: ارسطو، 1364، ص 203) پيتر كالورت هم مي‌گويد مطالب فصل پنجم از كتاب سياست دگرگوني سياسي است. (كالورت، 1358، صص 35- 24).
در عين حال، با توجه به اختصاص يك فصل از كتاب فوق به بحث تغيير و دگرگوني سياسي كه انقلاب را نيز شامل مي‌شود، ارسطو را بنيانگذار مطالعه انقلاب خوانده اند.
بر خلاف روش علمي افلاطون كه جوانه زدن مطلب در ذهن است، ارسطو به روش تجربي متكي است و مدام سعي مي‌كند از تاريخ گذشته يونان، ايران و غيره مثال بياورد.
مطالب ارسطو درباره‌ي علل وقوع پديده‌ي انقلاب را مي‌توان به دو دسته علل عمومي و علل خصوصي انقلاب تقسيم كرد. همچنين وي درباره هدف‌هاي انقلاب و راه‌هاي حفظ و نگهداري حكومت‌ها مطالبي را بيان داشته است.
به نظر ارسطو، هدف انقلاب ممكن است تبديل حكومتي به حكومت ديگر، تغيير رهبران حكومتي بدون تغيير شكل حكومت، كم و زياد شدن معيارهاي حكومتي به گونه‌اي كه آن حكومت هنوز بتواند به همان نام خوانده شود و در نهايت تغيير در ساختارهاي حكومتي مانند ايجاد يا لغو مقامي در حكومت باشد.
ارسطو علت اصلي انقلاب را «آرزوي برابري و رفع نابرابري» مي‌داند. به نظر وي در هر حكومتي برداشت خاصي از برابري وجود دارد كه ويژه‌ي حاميان آن است و مخالفان آن حكومت نيز برابري را آن مي دانند كه خود (با برداشت ويژه‌ي خود از برابري) حاكم باشند. البته علت اصلي فقط يك زمينه‌ي ذهني است و به خودي خود سبب وقوع انقلاب نمي‌شود. اين زمينه در كساني كه در برداشتي از مفهوم برابري و دادگري كه حكومت مبتني بر آن است شريك نيستند، وجود دارد. به نظر ارسطو براي وقوع انقلاب اين زمينه ذهني كفايت نمي‌كند و بايد علل فرعي كه علل فوري و عيني انقلابند نيز پديد آيند. البته وي اولويتي در ميان علل فرعي بيان نمي‌دارد و درباره اينكه چه تعداد از آنها بايد پديد آيند نيز چيزي نمي‌گويد.
در كتاب سياست فهرستي از علل فرعي انقلاب ارائه شده كه عبارتند از: نفع طلبي و سودجويي فرمانروايان، تجاوز و ازمندي نسبت به خزانه ملي، افزايش نفوذ يك يا چند شهروند در مغايرت با قوانين، ترس، خوار و كوچك ديدن حكومت، تغييرات كوچك، ناسازگاري‌هاي نژادي، تفاوت شرايط جغرافيايي در يك كشور، وقايع كوچك، حمله بيگانه و غيره.
منظور از علل خصوصي انقلاب نيز عللي است كه ارسطو در باب حكومتهاي زمانه خود بيان داشته است. (مصطفي ملكوتيان، 1388، صص 18- 17)
ارسطو در باب راه‌هاي عمومي حفظ و جلوگيري از سقوط حكومتها نيز فهرستي از توصيه‌ها را بيان داشته است عبارتند از:
جلوگيري از قانون شكني، جلوگيري از اختلاف ميان فرمانروايان، جلوگيري از اختلاس در اموال عمومي، ايجاد خطر مصنوعي براي متحد كردن مردم، ايجاد امنيت اجتماعي، دوري فرمانروايان از گردآوري مال و سود و كنترل اموال عموم افراد جامعه تا از حد معيني نگذرد، تلاش براي فزوني پشتيبانان حكومت از مخالفان آن، نظارت و كنترل مخالفان، نگهداشتن حد اعتدال در اداره امور، سازگار كردن روش تربيت افراد با سرنوشت قانون اساسي كشور (به عنوان مهمترين راه بقاي حكومت) و غيره.

3- انديشمندان متقدم اسلامي و «عوامل بقا و زوال دولت‌ها»

با ورود غرب به دوران قرون وسطي، تلاش علمي و بيان يافته‌هاي علوم اجتماعي و فيزيكي به ركود و خاموشي گرائيد. اما در اين زمان در دنياي مقابل - جهان اسلام - شاهد شكوفايي علم و دانش و پيشرفتهاي تمدني خيره كننده بوديم. انديشمندان اسلامي متعددي پا به عرصه گذارده و در تمامي دانش‌ها از علوم رياضي و تجربي گرفته تا دانش اجتماعي، الهيات، جغرافيا و فلسفه به نظريه پردازي پرداختند. در اين مبحث؛ با توجه به تعداد زياد افراد مرتبط با دانش اجتماعي، در يك جمع بندي، به عوامل بقا و زوال دولت از نگاه انديشمندان اسلامي اشاره مي‌شود. (2)

عوامل بقاي دولت

در گروه عوامل بقاي دولت، انديشمندان مسلمان متقدم، به نقش دين (مانند اخوان الصفا، امام محمد غزالي، خواجه نظام الملك و ابن خلدون، كه در كتاب مقدمه معتقد است دين در ميان نيروها ايجاد وحدت كرده، حسادت‌ها را از ميان برده، به افراد روحيه ايثار مي‌بخشد كه نتيجه آن ايجاد دولت‌هاي بزرگ است)، عدالت (امام محمد غزالي در دوكتاب نصيحه الملوك و كيمياي سعادت و خواجه نصير، با اشاره به تكافي اصناف، تعديل مراتب و رساندن جامعه به خيرات مشترك به عنوان شرايط وجود عدالت در كتاب اخلاق ناصري). نظارت بر مسئولان و كارپردازان (خواجه نظام الملك و ابن مقفع)، تعليم و تربيت مبتني بر اصول حكومتي، كاربرد صحيح سياست قلم و شمشير (واعظ كاشفي، ابن خلدون و خواجه نظام الملك)، خصال و صفات نيكو به ترتيب به معني رفتار خوب با مردم و برخورداري حاكمان و كارگزاران از صفات پسنديده نظير احسان به مردم و گرامي داشتن علما (اين خلدون، خواجه نصير، خواجه نظام الملك و فارابي)، امر به معروف و نهي از منكر (غزالي و محمد بن احمد قرشي در كتاب آيين شهرداري) و عوامل جغرافيايي مساعد (فارابي، اخوان الصفا، مسعودي و ابن خلدون) اشاره كرده اند.

عوامل زوال دولت
در گروه عوامل زوال دولت نيز موارد زير توسط اين انديشمندان مورد تأكيد قرار گرفته است: ظلم كه نقطه مقابل عدل است (مانند ابن خلدون، امام محمد غزالي و خواجه نصير)، خودرايي و
استبداد به معني مقيد نبودن حكومت به شرع يا آراي مردم، اين حكومت‌ها مردم را به سوي شهوات مادي برده، عقل را زايل ساخته و از بروز استعدادها جلوگيري مي‌كنند (ابن خلدون، خواجه نصير، ابرقوهي و كواكبي در كتاب طبيعت استبداد)، تجمل پرستي و تن آسايي (ابن خلدون كه معتقد است اين امر باعث زايل شدن دين و عصبيت و شجاعت و ايثار مي‌شود، واعظ كاشفي و خواجه نصير)، تفرقه (خواجه نصير)، دوري از مردم كه سبب ناآگاهي از مشكلات آنان مي‌گردد (غزالي و خواجه نظام الملك) و شركت مسوولان در تجارب و توليد (غزالي و ابن خلدون كه معتقد است در صورت شركت مسئوولان در اين امور، بالا بودن سرمايه آنها ممكن است موجب از بين رفتن امر رقابت و كاهش توليد و ناتواني در ماليات دادن به دولت شود).

4- ماكياولي و «نقش مشت آهنين در جلوگيري از انقلاب»

نيكلا ماكياولي در كتاب شهريار (1513.م) براي بقاي حكومتها دو دسته توصيه عمومي و خصوصي بيان داشته است. منظور وي از توصيه‌هاي عمومي توصيه به همه حكومتها و منظور از توصيه‌هاي خصوصي توصيه‌هايي است كه با ذكر نام حكومتهاي زمانه خود مطرح كرده است. وي مي‌گويد كه در بيان اين توصيه‌هاي تاريخي بهره گرفته است.
ماكياولي در گروه توصيه‌هاي عمومي بر اين موارد تأكيد مي‌كند:
بهره گيري حكومتها از نيروهاي نظامي آموزش ديده‌ي خوب (و نه نيروهاي مزد بگير خارجي يا نيروهاي كمكي بيگانه)، امساك در خرج‌هاي حكومتي، استقرار حكومت مبتني بر ترس (زيرا ترس ضمانت اجرايي دارد، منتهي ترس بايد تا اندازه‌اي باشد كه باعث نفرت نشود)، بهره گيري از فريب و نيرنگ در موارد لزوم، داشتن همت عالي و عزم متين و توجه به كارهاي بزرگ و شگفت آور، ثبات قدم در دوستي و دشمني، متحد نشدن با دولت قوي تر در جنگ مگر اينكه چاره‌اي نباشد، دوري از چاپلوسان و كشف معايب امور در ابتداي امر.
ماكياولي به انواعي از حكومت‌هاي زمانه‌ي خود اشاره و براي آنها نيز توصيه‌هايي بيان كرده است. براي مثال، وي مي‌گويد حكومت‌هاي سلطنتي داراي قدمت، به شرطي كه شهريار از آداب و رسوم گروه سلاطين اجدادي خود خارج نشود و خطاي فاحش نيز انجام ندهد، مي‌تواند به حياتش ادامه دهد. همچنين، اگر سرزميني به يك كشور غير جمهوري منضم شده باشد، در صورتيكه زبان، آداب و رسوم و قوانين اين دو سرزمين مشابه باشند و به شرطي كه سلسله پادشاهان سابق سرزمين انضمامي از بين رفته و تغييري نسبت به قوانين، آداب و رسوم و مالياتهاي آن روا ندارند، حفظ اين سرزمين آسان خواهد بود. اما در صورتيكه از نظر زبان، سنن و قوانين تفاوت‌هاي آشكاري ميان آن دو باشد، از اقامت شهريار( تغيير پايتخت و بردن ان به ميان سرزمين جديد)، اعزام مهاجران به آنجا و اعزام نيروهاي نظامي به اين گونه از سرزمين‌ها سخن مي‌گويد. حال اگر سرزمين انضمامي قبلاً حكومت جمهوري داشته است، بهترين راه خراب كردن و ويران ساختن آن است، زيرا نمي‌توان سابقه حكومت جمهوري را از خاطرات افراد آن پاك كرد؛ راه ديگر نيز تغيير پايتخت و اقامت شهريار در آن سرزمين و آخرين راه اين است كه حكومت آن را به خود مردم آن سرزمين واگذار كنند اما به شهريار آن ثابت كنند كه بدون كمك كشور فاتح نمي‌تواند پايدار بماند. (نيكلا ماكياولي، بي تا، صفحات مختلف)
توصيه‌ي ماكياولي به استقرار حكومت مبتني بر ترس و نيرنگ و لزوم ويران ساختن و خراب نمودن كشورها، بيانگر اين ايده‌ي زيربنايي تمدن غربي است كه (همان طور كه بعدها‌هابز گفت): انسان گرگ انسان است؛ بدين معني كه مبناي رفتاري وي بر فرديت، نفع پرستي شخصي، قدرت طلبي و دوري از عدالت انساني و حق محوري استوار شده است. آشكار است كه انسان و جامعه‌اي كه امروزه غرب مي‌پروراند، عمدتا چنين انسان و جامعه‌اي است. هر چند امروزه در موارد زيادي نيز توده‌ها و نخبگان، از اين موارد خارج شده و به نقد مباني معرفت شناختي، انساني شناختي و تربيتي غرب مي‌پردازند.
همچنين اين نظر ماكياولي كه در صورتيكه حكومتهاي سلطنتي داراي قدمت، از آداب و رسوم سلسله خود خارج نشده و خطاي فاحش نيز مرتكب نشوند به حياتشان ادامه خواهند داد، با تحولات دنياي معاصر تأييد نمي‌شود.

5- ماركس و «زيربناي اقتصادي»

نظريه‌ي ماركسي انقلاب از دسته نظريه‌هايي است كه بر مبناي شماري از پيش فرض‌ها و مفاهيم ويژه موثر بر مفاد نظريه بنا شده است. گروهي از اين مفاهيم كه در بحث نظريه‌ي ماركس بايد مورد توجه قرار گيرد عبارتند از: مفهوم ديالكتيك هگل، مادي گرايي اقتصادي، مادي گرايي تاريخي و مبارزات طبقاتي.
ماركس با در نظر گرفتن اصول مادي گرايي ديالكتيك خود، در مورد جوامع انساني و نظم و ثبات در آنها معتقد به ديدگاه سلطه است و مي‌گويد: طبقه‌اي كه قدرت و ثروت را در دست دارد بر طبقه‌اي كه فاقد آن است حكومت مي‌كند. به عبارت ديگر، وي دولت را ابزار سلطه طبقه بالا بر طبقه فرودست مي‌داند.
ماركس كه از نظر فلسفي يك مادي گراست، در عالم اجتماع، مادي گرايي را با اقتصاد برابر دانسته، نقش اول را در صحنه‌ي تحولات تاريخي به اقتصاد مي‌دهد؛ و بر اين باور است كه تاريخ را «واقعيت‌هاي مادي» پديد مي‌آورند نه انديشه‌ها. جامعه در نظر او داراي «زير بنا و روبنا» است، زيربنا شيوه توليد و ساخت اقتصادي و روبنا مسائل حقوقي، اخلاقي، ديني، سياسي و غيره است. هر گاه زيربنا با روبنا ناسازگار باشد، جامعه به بحران و انقلاب كشيده مي‌شود. (3) ماركس انقلاب را تغيير از يك «مرحله‌ي تاريخي» به «مرحله ديگر» مي‌داند كه ناشي از تغيير در شيوه‌ي توليد است؛ به عبارت ديگر، انقلاب موقعي به وقوع مي‌پيوندد كه نيروهاي توليدي به حد رشد رسيده و توسعه يابند. مراحل فوق به نظر وي عبارتند از: كمون اوليه، برده داري، فئودالي، سرمايه داري، سوسياليسم و كمونيزم. به نظر وي در كشورهاي فئودالي بايد انقلاب بورژوازي و در كشورهاي سرمايه داري پيشرفته، انقلاب سوسياليستي به وقوع پيوندد. در نظريه‌ي ماركسي انقلاب، از «خود بيگانگي» و «آگاهي طبقاتي» نيز دو مرحله لازم براي وقوع انقلاب است. (4)

** تصوير

ارزيابي آراي ماركس درباره انقلاب

نظريه ماركسي كه با تجديد نظرها و جرح و تعديل‌هاي بعدي پيروان ماركس، پايه نظريه‌هاي ماركسيستي متفاوت و متعدد قرار گرفت، از جنبه‌هاي گوناگون مورد ارزيابي و انتقاد قرار گرفته كه چند مورد از ايرادهاي عمومي آن عبارتند از:
ديدگاه ماركس درباره انقلاب بر مبناي شماري از پيش فرض‌ها و مفاهيم موثر بر مفاد نظريه - مانند مادي گرايي ديالكتيك، مادي گرايي تاريخي و غيره استوار است. اين پيش فرض‌ها، از سوي نويسندگان مختلف مورد ارزيابي واقع شده و سستي آنها به صورت مكرر مورد تأكيد قرار گرفته است. علاقه مندان مي‌توانند براي آگاهي بيشتر در اين باره به منابع مربوط مراجعه كنند. (5) در عين حال كه بي اعتباري اين پيش فرض‌ها و مفاهيم، نظريه ماركسي انقلاب را از نظر علمي بي اعتبار كرده است، اشاره به چند مورد زير مفيد و روشنگر خواهد بود.
نكته‌ي مهمي كه در نوشته‌هاي ماركس مورد تأكيد قرار گرفته، تقسيم امور اجتماعي به «زيربناي» اقتصادي و «روبناي» حقوقي، سياسي، اخلاقي و غيره است و اينكه تاريخ را «واقعيت‌هاي مادي» پديد مي‌آوردند نه انديشه‌ها، اين سخن ماركس ناشي از بي توجهي او به عناصري از حيات فردي و اجتماعي است كه سبب تمايز انسان از ساير موجودات مي‌شود، يعني تفكر و انديشه، اراده، اختيار، حافظه و غيره. اين عناصر كه انسان بدون آنها با ديگر موجودات يكسان مي‌شود، در تحولات اجتماعي و تاريخي كه در واقع افعال انسانها هستند، نقش كليدي دارند. تاريخ را انديشه‌ها مي‌سازند و حتي هرگاه شرايط مادي نقش مهمي در تحولات ايفا كرده؛ مربوط به زماني است كه اقشار اجتماعي شرايط موجود را بي عدالتي دانسته و آن را با انديشه‌ها و آرمان‌هاي خود، متعارض يافته اند. حال اگر زيربنا را ساخت اقتصادي يا شيوه توليد ندانيم، تقسيم جامعه به دو طبقه حاكم و تحت استثمار (و قهرا نظريه دولت طبقاتي ماركس و مفهوم نبرد طبقاتي او) و مفاهيم از خودبيگانگي، آگاهي و وقوع انقلاب كه در نظريه ماركسي آمده است، با اشكال مواجه مي‌شود.
اين سخن ماركس كه دولت هميشه و همه جا ابزار طبقه مسلط اقتصادي است، از جنبه ديگر نيز مورد نقد قرار گرفته است؛ زيرا هر چند خيلي از حكومتها در طول تاريخ در دست طبقه مسلط اقتصادي بوده و اين طبقات معمولا براي سلطه بر دولت مي‌كوشند، اما لزوماً بين اين دو ارتباطي برقرار نيست. در جهان غرب، يك مثال تاريخي در اين باره، دمكراسي‌هاي يونان باستان است كه در آن‌ها حكومت به طور رسمي در دست فقرا و نه ثروتمندان بوده است.
مفهوم نبرد طبقاتي ماركس نيز اينگونه است؛ زيرا اين مفهوم تنها بر بعضي نمونه‌هاي معدود از مبارزات طبقاتي در انقلاب فرانسه استوار است. ماركس شواهد و مدارك معتبر تاريخي كافي در اختيار نداشت تا اركان نظريه خود را بر آنها بنا نهد. براي مثال در انقلاب انگلستان در اساس مساله‌ي مبارزه‌ي طبقاتي مطرح نبود؛ از همين روي ماركس براي تعريف نيروي اجتماعي - اقتصادي در انقلاب‌ها سخت به زحمت افتاده بود. (رالف دراندورلف، 1370، صص 69- 68). ماركس بر اساس مفاد نظريه خود انتظار وقوع انقلاب در كشورهاي پيشرفته سرمايه داري را داشت و انگلس به صراحت از انگلستان نام برده بود، اما چنين انقلاب‌هايي به وقوع نپيوست. علت تجديد نظرهاي لنين در نظريه ماركسي همين خلاف آمدها بود. البته نظرات لنين هم بعدها به همان سرنوشت دچار شد. حتي احزاب كمونيست اروپا كه امروزه بسيار ضعيف شده اند، به «كمونيزم اروپايي» (Euro Communism) كه با انديشه‌هاي ماركس تفاوت بسيار دارد روي آورده و در كشورهاي عقب مانده تر اروپايي (اسپانيا و پرتغال) يا در فرانسه كه ويژگي‌هاي تاريخي و عمومي ويژه‌اي داشته است، قدرت بيشتري به دست آوردند. (6)

6- لنين و «نقش مرحله امپرياليزم در وقوع نيافتن انقلاب»

نظرهاي افرادي مانند لنين، مائو و غيره به نظرات ماركسيستي مشهور و حاوي نوعي تجديد نظر در آراء و عقايد ماركس است.
ولاديمير ايلچ اوليانف مشهور به لنين زير نفوذ پلخانف در روسيه به مكتب ماركس گرويد و هر چند مدعي وفاداري كامل به افكار ماركس بود، تجديد نظراتي اساسي در آراي وي در زمينه انقلاب پديد آورد. از جمله، لنين با توجه به شرايط روسيه تزاري و بر خلاف افكار ماركس معتقد به نقش پرولتاريا در «انقلاب بورژوازي»، كوتاه كردن فاصله انقلاب‌هاي بورژوا دمكراتيك و سوسياليستي و نقش حزب پيشرو در وقوع انقلاب شده، تز «امپرياليزم بالاترين مرحله سرمايه داري» را مطرح كرد تا به نظر خود، بحراني را كه در پايان قرن نوزده گريبان ماركسيسم را گرفته بود، حل كند. (7)

امپرياليزم بالاترين مرحله‌ي سرمايه داري:

لنين در سال 1916 جزوه‌اي به نام «امپرياليزم بالاترين مرحله سرمايه داري» منتشر كرد. پيش از او نيز افرادي مانند‌هابسون اقتصاددان انگليسي در جزوه امپرياليزم (1902) (8) و هيلفردينگ از پيروان اتريشي ماركس در كتاب سرمايه ملي (1910)(9) و نيز نيكلاي بوخارين به بررسي امپرياليزم پرداخته بودند. جزوه‌ي لنين اين پرسش را مطرح مي‌ساخت كه چرا برخلاف پيش بيني ماركس هنوز انقلاب در كشورهاي صنعتي پيشرفته رخ نداده است؟ به نظر لنين، امپرياليزم كه مرحله انحصارگري سرمايه داري است، يك مرحله تعويق موقتي انقلاب در كشورهاي پيشرفته صنعتي و داراي چند ويژگي است كه عبارتند از:
1- تمركز توليد و سرمايه در نهايت به ايجاد انحصارهاي مهمي مي‌انجامد كه در زندگي اقتصادي نقشي تصميم گيرنده دارند. (تمركز توليد در كرتل‌ها، تراست‌ها و سنديكاها)؛
2- سرمايه‌هاي بانكي و سرمايه‌هاي صنعتي با هم ادغام و خاندان‌هاي بزرگ مالي به وجود مي‌آيند؛
3- خاندان‌هاي مالي فوق دست به صدور سرمايه براي كسب سود مي‌زنند (استفاده از مواد خام و نيروي كار ارزان در صنايع مونتاژ در جهان سوم و كسب بازارهاي جديد براي صدور كالا)؛
4- شركت‌هاي سرمايه داري انحصارگر بين المللي، جهان را بين خود تقسيم مي‌كنند؛
5- بين پرولتاريا و سرمايه داران در كشورهاي صنعتي براي رفاه پرولتاريا و دوري اش از انقلاب ائتلاف صورت مي‌گيرد؛
6- چون زماني فرا مي‌رسد كه ديگر سرزميني نيست تابين خود تقسيم كنند، دولت‌هاي امپرياليستي به جان يكديگر مي‌افتند و جنگ‌هاي بين المللي سبب تضعيف سرمايه داري و انقلاب جهاني خروجي براي سرمايه مازاد و وسيله‌اي براي جلوگيري از سقوط نرخهاي سود است؛ به عبارت ديگر، سرمايه داري به سرزمين‌هاي توسعه نيافته گسترش مي‌يابد و با سودهايي كه به دست مي‌آورد دست به رشوه دهي به طبقه كارگر خود مي‌زند تا كارگران از ميهن پرستي دفاع كنند. در عين حال، وقتي تقسيم سرزمين‌هاي ماوراي درياها به پايان رسيد و ديگر سودهاي مورد انتظار به دست نيامد. سرمايه داري دچار اختلاف‌هاي دروني و جنگ‌هاي امپرياليستي شده و نابود خواهد شد.
در اين جا لنين با توجه به روندي كه در مورد امپرياليزم بيان مي‌دارد؛ انقلاب را ناشي از سقوط خودبخودي سرمايه داري مي‌داند. اما تا آن موقع - كه تاريخ آن معلوم نيست و بدين وسيله انقلاب در رژيم‌هاي سرمايه داري پيشرفته فراموش مي‌شود - انقلاب بايد در كشورهاي نسبتاً عقب افتاده‌اي مانند روسيه و جهان سوم انجام شود؛ زيرا به نظر او امپرياليزم در وهله‌ي نخست طبقه كارگر خود را با دادن رشوه، ساكت كرده و شرايط انقلاب را در آنجا از بين برده است و در ثاني جهان را به صورت يك واحداقتصادي به هم مرتبط كرده است. لنين عاقبت گفت: «راه رسيدن به اروپا از شانگهاي و كلكته (به عبارت ديگر جهان سوم) مي‌گذرد.» (پيتر، ص 117) و بدين ترتيب لنين جغرافياي انقلاب را به كشورهاي عقب مانده منتقل كرد. اين مطلب مورد مخالفت لئون تروتسكي از رهبران انقلاب روسيه.
كه مي‌گفت انقلاب بايد مداوم و جاني باشد و پيروزي انقلاب روسيه تنها از طريق پيروزي هم زمان سوسياليزم در كشورهاي اصلي اروپا تثبيت مي‌شود، واقع گرديد. (همان، صص 117 - 116).
نكته ديگر در زمينه تجديد نظرات لنين اين است كه در حاليكه در نظريه ماركس دولت در مرحله كنترل حزب درآورد و حيطه فعاليتهاي آن را گسترش داد. (همان؛ ولفانگ لئونارد، 1363، صص 38، 23) به طور كلي، آثار لنين به جز تز امپرياليزم او كه مبناي اقتصادي دارد، سياسي است و اين برعكس آثار ماركس و انگلس است كه در اساس اقتصادي هستند.
در مورد تز «امپرياليزم بالاترين مرحله سرمايه داري» لنين، كه هم اكنون حدود 95 سال از زمان اعلام آن مي‌گذرد و در جريان عمل به نتايج پيش بيني شده توسط لنين، نيانجاميده است، نيز بايد گفت:
1- در صورتيكه امپرياليزم را مرادف استعمار فرض كنيم، لزومي ندارد فقط مرحله‌اي از سرمايه داري باشد، بلكه مي‌تواند در همه‌ي نظام‌هاي سلطه گر ملاحظه شود. كما اينكه لزومي ندارد فقط در مرحله‌ي نهايي سرمايه داري مشاهده شود، بلكه در همه‌ي مراحل سرمايه داري نيز به نحوي ديده شده است.
امپرياليزم به معني سلطه‌ي يك كشور بر كشور يا كشورهاي ديگر؛ نه تنها از خصوصيات نظام‌هاي سرمايه داري كنوني است، بلكه در همه‌ي دوران‌هاي تاريخ بشري به شكلي ملاحظه شده است. از امپراتوري‌هاي بزرگ باستاني - كه در بسياري از مواقع در حال نبرد بوده و چپاول و غارت منابع اقتصادي و سلطه سياسي بر ملت‌ها از روندهاي جاري اعمال و رفتارشان بوده است - گرفته تا قدرت‌هاي بزرگ معاصر، همگي از اهرم‌هاي قدرت خود در جهت كسب منافع سياسي و اقتصادي از ملت‌هاي ضعيف بهره برده اند. و در صورتيكه امپرياليزم فقط به معني مرحله انحصارگري سرمايه داري و زودگذر فرض شود، از اين انديشه نمي‌توان نتيجه گرفت كه سرمايه داري مراحل ديگري نيز نداشته باشد. به علاوه، هيچ دليلي وجود ندارد كه انقلاب‌ها در كشورهاي صنعتي پيشرفته، از نوع انقلاب‌هاي ماركسي باشند. چنانكه امروزه اين كشورها به دليل حق كشي و بي عدالتي شديد در داخل و ظلم و ستم بر ملل ديگر و نيز روند روبه رشد گرايش به اسلام در جهان و نيز فروپاشي ذهني نخبگان خود - ايجاد اختلال در تصورات معنايي غرب - در معرض انقلاب قرار دارند؛
2- هر چند اين امر كه امپرياليزم با غارت منابع اقتصادي جهان سوم و تزريق سودهاي سرشار به دست آمده به اقتصاد خود، از بحرانهاي اقتصادي خويش جلوگيري مي‌كند، و هر چند وقوع جنگ‌هاي امپرياليستي متعدد بين كشورهاي استعمارگر يك واقعيت تاريخي است، اما جنگ‌هاي جهاني اول و دوم بين قدرت‌هاي امپرياليستي، عليرغم نتايج بزرگي كه در خود كشورهاي درگير يا در مستعمرات آنها به وجود آوردند، به هيچ يك از نتايج پيش بيني شده توسط لنين نيانجاميد.
ايراد بزرگ لنين اين بود كه مي‌خواست به پرسشي پاسخ دهد كه ناشي از شكست ديدگاه ماركسي انقلاب در يكي از پيش بيني‌هاي آن است؛ در صورتيكه خود ديدگاه ماركس بر بنيادهايي سست بنا شده است؛

7- پيتريم سوروكين و «نقش تغيير ارزشي و محيطي در وقوع انقلاب»

پيتريم سوروكين جامعه شناس روس، در دهه سوم قرن بيستم ميلادي در نوشته اش «نوسان‌هاي اغتشاش‌هاي داخلي» (اروپا) مباحثي را درباره انقلاب مطرح كرده است.
سوروكين در اين بحث كه شامل يك بررسي از تاريخ اغتشاش‌ها و انقلاب‌ها در يونان باستان (146قم - 600.م)، رم باستان (476قوم - 509ق -م)، بيزانس (1390 - 532م)، فرانسه (1933 - 531م)، آلمان و اتريش (1933 - 709م)، انگلستان (1933 - 656م9، ايتاليا (1933 - 526م)، اسپانيا(1933 - 467م)، انگلستان 1933 - 656.م)، ايتاليا (1933 - 526م)، اسپانيا (1933 - 467م)، هلند (1933 - 678م)، روسيه (1933 - 946م)، و لهستان و ليتواني (1794 - 1031م) است. تعداد 1622 تا 1629 مورد اغتشاش بزرگ يا انقلاب ثبت شده در تاريخ اين كشورها را يافته و با بررسي وضعيت و شرايط آنها هشت نتيجه را مطرح كرده كه چهار مورد مهمتر آنها عبارتند از:

الف- رابطه جنگ و انقلاب

در اين موضوع سه پرسش وجود دارد:
1- آيا بين جنگ و انقلاب يك رابطه‌ي مستقيم و جبري است؟ يعني آيا هر جنگي به انقلاب و هر انقلابي به جنگ مي‌نجامد؟
2- آيا جنگ شكست خورده، حتماً به انقلاب مي‌انجامد؟
3- آيا پيروزي در جنگ، از وقوع انقلاب جلوگيري مي‌كند؟
به نظر او تاريخ جنگ و انقلاب در اروپا پاسخ هر سه پرسش را منفي نشان مي‌دهد. پاسخ پرسش يك منفي است زيرا در حاليكه شاخص‌هاي جنگ بين قرن‌هاي دوازده تا هفده بالاست، شاخص‌هاي اغتشاش بين قرن‌هاي چهاردهم تا هجدهم پايين است و در حاليكه شاخص‌هاي جنگ در قرن نوزده پايين است، شاخص‌هاي اغتشاش بالاست.
پاسخ سئوال دو نيز منفي است. زيرا، براي مثال در روسيه در حاليكه جنگ‌هاي ناپلئوني در بعضي از سالها ناموفق بودند، هيچ اغتشاشي در روسيه اتفاق بيفتاد و جنگ ناموفق كريمه (56- 1853)نيز تنها توسط يك اغتشاش كوچك سربازان همراه شد. در فرانسه هم از سال 1600 به بعد، چندين جنگ شكست خورده به وقوع پيوست كه به دنبال آنها هيچ اغتشاشي صورت نگرفت.
به همين صورت، پاسخ پرسش سه نيز منفي است. زيرا در روسيه و فرانسه از سال 1600 تا دوره جديد جنگ‌هاي موفقي رخ داد كه با اغتشاش همراه شد.
بنابراين يك رابطه جبري و مستقيم بين جنگ و انقلاب نيست. تنها مي‌توان نتيجه گرفت كه انقلاب‌ها و اغتشاش‌ها در اطراف سالهاي جنگ بيشتر به وقوع مي‌پيوندند؛

نقطه‌هاي اوج اغتشاش‌هاي اروپا و علت آن (شرط لازم براي جوانه زدن اغتشاش‌ها)

به نظر سوروكين اروپا در سه دوره با ميزان بالايي از اغتشاش و انقلاب مواجه بوده است:
1- سده 8 ميلادي؛ 2- سده‌هاي 13 و 14؛ 3- سده‌هاي 19 و 20.
علت اين اوج گيري اين بود كه اين قرن‌ها قرن تغيير بوده است: تغيير از نظام ارزشي به نظام ارزشي ديگر، تغيير از سيستم محيطي به سيستم محيطي ديگر يا هر دو.
قرن هشت، دوره‌ي رنسانس كارولين و بنابراين دوره‌ي تغيير بود. قرن‌هاي سيزده و چهارده، زمان رنسانس اروپاست كه در آن ارزش‌ها و محيط (اجتماعي، سياسي، اقتصادي) در حال تغيير بودند.
قرن‌هاي نوزده و بيست هم قرن تغيير بودند؛ زيرا در قرن نوزده بقاياي نظام ارزشي و محيطي قبلي مقاومت مي‌كرد و در قرن بيست نوعي بازگشت به سيستم پيشين مشاهده مي‌شود.
بنابراين شرط لازم براي وقوع اغتشاش يا انقلاب ورود به يك دوره‌ي انتقال يا تغيير است و چون در اين شرايط ارزشها و محيط در تعارض قرار مي‌گيرند، اين امر به عنوان شرط لازم براي اغتشاش يا انقلاب عمل مي‌كند؛

ج- رابطه‌ي اغتشاش (و انقلاب) با دوره‌هاي شكوفايي و ركود

آيا انقلاب در دوره‌ي ركود و بدتر شدن شرايط رخ مي‌دهد يا در دوره شكوفايي و اوج تمدني؟
به نظر سوروكين تاريخ انقلاب و اغتشاش در اروپا گوياي اين امر است كه انقلاب گاهي در دوره‌ي ركود و گاهي در دوره‌ي رشد و شكوفايي رخ مي‌دهد.
انقلاب‌هايي كه در دوره‌ي رشد و شكوفايي رخ مي‌دهند، مانند بي نظمي‌هاي دوره رشد كودكان هستند؛ كودك در حال رشد بي نظمي‌هاي زيادي را در رابطه با سلامتي خود تجربه مي‌كند كه لازمه رشد او هستند. رشد و توسعه، نيروهايي را در جامعه آزاد مي‌كند كه ممكن است با شرايط موجود ناسازگار باشند. انقلاب‌ها يا اغتشاش‌هايي كه در دوره ركود رخ مي‌دهند نيز مانند بي نظمي‌هاي زندگي پيران و سالخوردگان هستند؛ زيرا اين افراد نيروهاي خلاق خود را از دست داده و شرايط براي زندگي آنها غير ممكن مي‌شود. در اين مورد ممكن است مداخله خارجي نيز مزيد بر علت شود؛

د- تكرار وقوع انقلاب در اقليم‌هاي فرهنگي مشابه

به نظر سوروكين تجربه‌ي انقلاب‌هاي اروپايي در گذشته نشان مي‌دهد كه نيروهايي كه توليد كننده‌ي اغتشاشند، به ندرت اگر نه هرگز، فقط در يك كشور عمل مي‌كنند. اغتشاش‌هايي كه در يك كشور آغاز شده اند، به طور معمول در تعدادي ديگر از كشورها گسترش مي‌يابند يا به طور مستقل شروع مي‌شوند كه براي اين امر تشابه فرهنگي وجود داشته باشد؛

8- كرين برينتون و «يكنواختي‌هاي آزمايشي»

به نظر كرين برينتون در كتاب كالبد شكافي انقلاب، رژيم‌هاي پيشين در انقلاب‌هاي انگلستان (1640)، آمريكا (1776)، فرانسه (1789)، و روسيه (1917)، از مواردي مشابه يا يكنواخت برخوردار بودند كه هر چند مبهم و غير جذاب بودند، اما مي‌توانند زمينه‌اي براي بررسي‌هاي بعدي باشند.
به نظر برينتون، بعيد است كه بتوان از بررسي موارد اندكي انقلاب، به يك نتيجه‌ي كلي و فراگير دست يافت، زيرا نشانه‌هاي انقلاب بسيار متعدد و متفاوت اند و نمي‌توان به سادگي آنها را در يك الگو تركيب نمود؛ بنابراين ديدگاه وي توصيفي است نه تعميمي. (كرين برينتون، 1366، ص31)
وي مي‌گويد در رژيم‌هاي پيشين در چهار كشور مذكور، يكنواختي‌هايي ملاحظه شده كه عبارتند از:

عدم كسادي و بينوايي گسترده‌ي اقتصادي

جوامع مورد بررسي از نظر اقتصادي رو به پيشرفت و در مجموع مرفه بودند. براي مثال، در فرانسه بازرگاني خارجي، جمعيت، ساختمان سازي، كارخانه‌ها و توليد كشاورزي در سراسر قرن هجده روبه رشد بودند. در انگليس هم انقلاب نتيجه‌ي تنگدستي نبود؛ روسيه نيز عليرغم به هم ريختگي ماشين حكومت زير فشار جنگ، مانند يك جامعه غربي رو به پيشرفت داشت.

ورشكستگي نزديك حكومت

به نظر برينتون دولت‌ها در چهار انقلاب مورد بررسي، دچار خزانه خالي بيش از حد معمول بودند و اين امر به طور مستقيم سبب ناكارآمدي حكومت، تباهي طبقه حاكم و فراهم شدن زمينه‌هاي اعتراض مي‌شد.
در فرانسه پيش از انقلاب، خزانه‌ي خالي، لوئي شاهنزدهم را بر آن داشت كه با گماردن نخست وزيراني مانند تورگو و نكر، به خزانه سر و سامان دهد؛ اما طبقه نجبا از دادن ماليات امتناع كرده و در خواست تشكيل مجلس طبقات سه گانه (اتاژنرو) كه از قبل در فرانسه سابقه داشت به منظور تصميم گيري در اين باره را داشتند.
با تشكيل مجلس طبقاتي، ميان نمايندگان نجبا كه مي‌گفتند رأي بايستي طبقاتي گرفته شود و طبقه‌ي سوم كه روي هر نفر يك رأي تأكيد مي‌كردند، نزاع افتاد و بدين وسيله انقلاب فرانسه آغاز شد.

ناكارا آمدي حكومت

به دليل ورشكستگي نزديك حكومت و دلايل ديگر، در همه‌ي جوامع مورد بررسي حكومتها، دچار بي ساماني، آشفتگي امور، ركورد قدرت و ناكارآمدي بودند. در آمريكا و انگليس، حكومت مركزي به خوبي اداره نمي‌شد و ماشين حكومت در سراشيب زوال افتاده بود. در فرانسه، دولت بسيار آشفته و بي سامان و در اداره امور ناتوان بود و در روسيه مديريت تزاري به ويژه در اثر جنگ فرو ريخته بود.

گريز گسترده‌ي روشنفكران

در دهه‌هاي پيش از انقلاب در انقلاب‌هاي مورد بحث، گروه‌هاي فشار ناراضي به گونه‌هاي مختلف اظهار وجود مي‌كردند. در آمريكا كميته‌هاي بازرگانان، در فرانسه گروه‌ها و افراد مشهور بسيار، در روسيه گروه‌هاي سازمان يافته متعدد و در انگلستان روشنفكران ناراضي اما نه مشابه موارد ديگر كه در مقابل حكومت حركت مي‌كردند، ملاحظه مي‌شدند.

گسيختگي طبقه حاكم

به نظر برينتون به جز مورد آمريكا كه يك طبقه حاكم بومي هنوز شكل نگرفته بود، در جوامع ديگر طبقه‌ي حاكم در پذيرش حقانيت خود دچار ترديد شده و به همين دليل نتوانست در مقابل حمله به منزلت اجتماعي سياسي و اقتصادي خود ايستادگي كند. در اين سه جامعه طبقه حاكم گرفتار وخامت اقتصادي بودند.

ناهمسازي طبقاتي

به نظر برينتون در جوامع مورد بررسي نوعي درگيري طبقاتي ديده مي‌شد، اما منظور از ناهمسازي طبقاتي درگيري طبقات پايين با طبقات بالا نبود (هر چند در روسيه به دليل تبليغات ماركسيست‌ها تا حدودي اين امر ديده مي‌شد)، بلكه طبقه متوسط و نوظهور از اشراف و امتيازهاي مالياتي آنها بيزاري مي‌جستند.

ناكامي شگفت آور در كاربرد زور

به گفته‌ي برينتون؛ حكومتها در چهار انقلاب مورد نظر نتوانستند به حد كافي و موثر اعمال زور كنند؛ البته در انگليس و آمريكا نيروي كافي در اختيار نبود، اما در فرانسه كه لوئي شانزدهم يك گارد شاهي شامل مزدوران سوئيسي و آلماني در اختيار داشت، نيز نتوانست به گونه‌اي موثر از آن بهره برداري كند. در روسيه سربازان به مردم مي‌پيوستند و اگر قزاق‌ها و چند هنگ معروف ديگر به حكومت وفادار مي‌ماندند، آشوب سركوب مي‌شد.
به نظر برينتون، هيچ حكومتي سقوط نمي‌كند مگر آنكه نظارت خويش بر نيروهاي مسلح و قدرت اعمال موثر آنها را از دست داده باشد.
در ارزيابي مطالب برينتون مي‌توان گفت كه: مشابهت‌ها و يكنواختي‌هاي مد نظر او در رژيم‌هاي پيشين، بيشتر با انقلاب فرانسه اما نه به طور كامل همخواني دارد و همانطور كه از بحث‌هاي او نتيجه مي‌شود؛ در رابطه با انقلاب‌هاي ديگر به ويژه انقلاب آمريكا با مشكلات جدي روبه رو است. (10)
انقلاب اسلامي ايران نيز چالشي براي بيشتر اين يكنواختي‌هاست. در حاليكه به نظر وي يكنواختي‌ها و مشابهت‌هاي بيان شده در انقلاب‌هاي چهارگانه در اساس از مدتي يا از مدتها قبل پديد آمده بودند و در پيدايش و تشديد انقلاب نقش داشتند، در ايران پيش از وقوع انقلاب، چهار مورد از آنها (موارد 2، 4، 5، و 6) ديده نمي‌شد، يك مورد (مورد 3) تا حدي ديده مي‌شد و تنها دو مورد باقي مانده (موارد 1 و 7) وجود داشت. سپس همزمان با جريان انقلاب و در اثر قدرت خود انقلاب موارد 2 و 4 و 6 پديد آمدند و مورد 3 نيز گسترش يافت.

9- نظريه‌هاي روان شناختي (افزايش انتظارات)

گروهي از نظريه پردازان در تحليل زمينه‌ها و علل وقوع انقلاب به رهيافت روانشناسي اجتماعي گرايش پيدا كرده اند؛ ريشه‌ي نظريه‌هاي افزايش انتظارات به بررسي آلكسي دوتوكويل (1859 -1805) در اين باره كه چرا و چگونه انقلاب فرانسه اتفاق افتاد بر مي‌گردد. وي براي پيشنهاد يك قاعده عمومي پيرامون انقلاب، در كتابي با عنوان «انقلاب فرانسه و رژيم پيش از آن»، به بررسي انقلاب فرانسه پرداخت؛ گفته شده است كه كتاب دوتوكويل از نظر اتكا به اسناد و مدارك يكي از آثار مفيد نيمه قرن نوزدهم ميلادي است.
به نظر دوتوكويل، انقلاب فرانسه بسيار پيش بيني نشده رخ داد. زيرا تا آن زمان نويسندگان فكر مي‌كردند انقلاب، زماني كه شرايط اقتصادي اجتماعي بدتر شود اتفاق مي‌افتد، در حاليكه در فرانسه پيش از انقلاب، شرايط دچار بهبودي نسبي شده بود. دوتوكويل اين نتيجه را مطرح كرد:
«هميشه چنين نبوده است كه انقلاب‌ها در زمان وخيم تر شدن اوضاع، پيش آمده باشند، بلكه بر عكس، انقلاب غالباً زماني پيش مي‌آيد كه مردمي كه ديرزماني با يك حكومت ستمگر بدون هر گونه اعتراضي كنار آمده اند، يكباره دريابند كه حكومت فشارش را تخفيف داده است، آنگاه است كه عليه حكومت اسلحه به دست مي‌گيرند.» به نظر وي علت اين امر را بايد در افزايش انتظارات جستجو كرد.
(آلكسي دوتوكويل، 1369، ص 324)
ديدگاه دوتوكويل داراي اين ايراد روشي است كه وي با بررسي يك انقلاب - انقلاب 1789 فرانسه - درباره اغلب انقلاب‌ها اظهار نظر مي‌كند. همچنين، هر چند اين گفته‌ي او كه كاهش فشارها در رژيم‌هاي داراي مدتي طولاني از شرايط سخت، براي حفظ موجوديتشان خطرناك است، قابل تأمل است، اما بايد يادآور شد كه انقلاب يك پديده‌ي آني نيست و وقوع آن به تاريخ و فرهنگ كشورها پيوند دارد.
در زمان حاضر، توجه به افزايش انتظارات در تحليل وقوع پديده انقلاب در دو نظريه‌ي زير تبلور بيشتري يافته است:

الف- جيمز ديويس و «منحني J»:

جيميز ديويس، (11) پس از اشاره به نظريه‌هاي متفاوت دوتوكويل و ماركس (بهبودي شرايط يا تنزل آن) اين پرسش را مطرح مي‌كند كه آيا انقلاب‌ها زماني كه شرايط اقتصادي - اجتماعي روبه بهبود است، اتفاق مي‌افتند، يا زماني كه تنزل و عقب گرد باشد؟ او خود در پاسخ چنين مي‌گويد:
احتمال وقوع انقلاب‌ها، زماني است كه مدتي طولاني از توسعه‌ي عيني اقتصادي و اجتماعي توسط يك دوره‌ي كوتاه مدت عقب گرد سريع دنبال شود. ثبات و بي ثباتي سياسي در نهايت به وضعيت فكري در جامعه وابسته است. وجود نارضايتي انقلاب را مي‌سازد، نه شرايط قابل لمس عرضه‌ي كافي يا ناكافي غذا، برابري يا آزادي. مردم راضي يا بي تفاوت كه از نظر كالاها، موقعيت و قدرت فقيرند، مي‌توانند از نظر سياسي ساكت باقي بمانند و مخالفان ايشان سر به شورش بردارند. به همين صورت و با احتمال قوي تر، فقيران ناراضي، مي‌توانند دست به اغتشاش بزنند و ثروتمندان راضي، با انقلاب مخالفت كنند. در واقع بايد بين مردم ناراضي محروم( يعني كساني كه از قبل در دوره‌ي رشد اجتماعي - اقتصادي دست آوردهايي داشته و در دوره‌ي ركود سريع در اين زمينه با مشكل مواجه شده اند) كه از نظر ميزان رفاه و موقعيت عني متفاوت اند، اتحادي برقرار شود.

دوره طولاني رشد و شكوفايي + دوره‌اي كوتاه از ركود سريع}

نظريه‌هاي گوناگون درباره‌ي انقلاب و چيستي آن (1)

ديويس سپس مي‌پرسد چرا زماني كه يك جامعه دچار زيان و بينوايي است، معمولاً انقلابي رخ نمي‌دهد؟ و در پاسخ مي‌گويد: زيرا در چنين شرايطي انرژي فيزيكي و رواني مردم فقط در روند ادامه‌ي حيات به كار گرفته مي‌شود. به گفته وي، تحقيقات مربوط به قحطي مينه سوتا، آشكارا به تمايل بسياري از افراد گرسنه با هوس‌ها و خيال‌هاي مربوط به غذا اشاره دارد. در چنين وضعيتي، افراد كاري به اجتماع ندارند و از هر فعاليتي كه به زنده ماندن ربطي ندارد، خود را فارغ مي‌كنند. اما در شرايطي كه حداقل زيست، امكان پذير است، اشتغال فكري افراد به زنده ماندن كاهش مي‌يبد.
ديويس بيان مي‌دارد: همانطور كه زاوادزكي (Zawadski) و لازارسلف (Lazarsetf) اشاره كرده اند، اشتغال فكري به بقاي فيزيكي، حتي در مناطق صنعتي عاملي است كه به شدت عليه تشكيل حس اجتماعي و عمل سياسي مشترك كه براي برانگيختن يك وضعيت فكري انقلابي مورد نياز است، ستيز مي‌كند.
به علاوه به نظر ديويس حقيقتي كه ماركس ناديده گرفته، اين است كه زماني كه مردم بين از دست دادن زنجيرها (با پذيرش خطر مرگ) يا حفظ زندگي شان يكي را بر مي‌گزينند، اغلب حفظ زنجيرها (زندگي) را بر خواهند گزيد. تنها زماني كه بخشي از زنجيرها برچيده شوند و بدون خطر بالايي از مرگ بتوانند دور انداخته شوند، امكان دارد كه وارد «وضعيت اغتشاشي اساسي» شوند.
همچنين، علت اينكه در اين جا از اصطلاح «وضعيت اغتشاشي اساسي» استفاده شده، اين است كه حالت نارضايتي ممكن است قبل از اينكه به طغيان سختي تبديل شود، از هم بپاشد. علل اين از هم پاشيدگي مي‌تواند طبيعي يا اجتماعي از جمله علل سياسي و اقتصادي باشد: يك سال زراعي نامطلوب كه خطر برگشت به گرسنگي ديرينه را به دنبال دارد، ممكن است توسط يك سال فراواني جبران شود و بهبودي اقتصادي بخار را از ديگ اغتشاش برگيرد. هم چنين ارائه همه پرسي‌هاي آرام و هدف دار (كه دست كم از زمان انقلاب صنعتي با تاريخ سياسي انگليس همراه بوده) ممكن است به طرزي مؤثر و مداوم از ميزان محروميتي كه ايجاد اغتشاش مي‌كند، جلوگيري كند.
به نظر وي يك وضعيت تفكر انقلابي با انتظار تداوم يافته، معتادانه و پوياي موقعيتي بهتر براي ارضاي نيازهاي اساسي همراه است. اين نيازها ممكن است از نيازهاي صرف فيزيكي (غذا، لباس، خانه، سلامتي و آسودگي از گزندهاي جسمي) تا اجتماعي (بستگي‌هاي عاطفي خانوادگي دوستان) تا نياز به برابري و عدالت، امتداد يابند. اما عنصر مورد نياز ديگر، عبارت است از يك تهديد با ثبات، نسبت به ارضاي اين نيازها، يعني تهديدي كه افراد را در يك وضع رواني مي‌گذارد تا آنان باور كنند كه قادر نخواهند بود يك يا تعداد بيش تري از نيازهاي فوق را به دست آورند. عامل جدي عبارت است از ترسي مبهم يا خاص مبني بر اينكه پيشرفت ناشي از گذشت طولاني زمان، به سرعت از دست خواهد رفت. اگر موقعيت تداوم يافته‌اي براي ارضاي نيازها موجود باشد؛ اين ترس به وجود نمي‌آيد. زماني كه حكومت اين موقعيت را از بين مي‌برد، يا براي از بين بردن آن مقصر شناخته مي‌شود، چنين ترسي پديد مي‌آيد.
افرادي مانند تانتر (Tanter) و ميدلارسكي(Midlarsky) نيز اغلب با نظرهاي ديويس موافق اند، اما تلاش كرده اند نظر وي را با بيان اينكه انواع مختلفي از انقلاب، از انقلاب كاخي تا انقلاب خلقي (بر طبق ميزان مشاركت مردم، طول مدت انقلاب، ميزان خشونت، مقاصد شورشيان و غيره) وجود دارد، تعديل كنند. (Cohan P. 197)
جيمز ديويس؛ سپس سعي كرده انقلاب‌هاي آمريكا، فرانسه، روسيه و مصر را با منحني تطبيق دهد.

ارزيابي

در ارزيابي منحني J توجه به نكات زير لازم است:
1- طبق نظر ديويس؛ اگر جامعه‌اي براي مدتي طولاني دست آوردهايي اجتماعي - اقتصادي داشته باشند و سپس كسب آنها با ركود سريع مواجه شود، آن جامعه به اغتشاش روي خواهد آورد. در اين رابطه بايد گفت هر چند چنين امري نيز ممكن است گاه سبب شورش و اغتشاش شود - كه البته در اين صورت نيز نمي‌توان نقش ساير عوامل را ناديده گرفت - اما جوامع از نظر روحيه‌ي عمومي، ويژگي‌هاي فرهنگي، سابقه تاريخي و غيره با يكديگر متفاوت اند. بنابراين ممكن است مسيرهاي متفاوتي در جريان رخداد انقلاب طي شود؛
2- مفاهيم موجود در فرضيه جيمز ديويس مبهم و تعريف نشده هستند؛ براي مثال، وي نمي‌تواند «فاصله‌ي غير قابل تحمل» بين دريافت‌ها و انتظارات، «دوره‌ي طولاني مدت افزايش انتظارات» و «دوره‌ي كوتاه مدت محروميت» را تعريف كرده، قلمرو و ويژگي‌هاي آنها را مشخص كند و اين امر تطبيق انقلاب‌ها با منحني J كه ديويس انجام داده را خدشه دار كرده است. براي نمونه در حاليكه در روسيه فاصله‌ي بين انتظارها و دست آوردها از سال 1906 تا 1910 زياد بود و ركود سريع كوتاه مدت وجود داشت، اين كشور شاهد انقلابي نبود. نداشتن تعريفي دقيق از مفاهيم فوق، سبب شده، ديويس آخرين فاصله بين انتظارات و دستاوردها را فاصله غيرقابل تحمل كه به انقلاب مي‌انجامد بداند. اين امر از يك سو، به توان پيش بيني مطلب، لطمه مي‌زند و از ديگر سو، راه را براي توجيه همه‌ي مواردي كه دچار فاصله‌ي زيادي بين انتظارات و دست آوردها شده، اما به انقلاب نينجاميده اند، باز مي‌گذارد؛
3- وقوع انقلاب اسلامي ايران نيز با اين منحني سازگار نيست. كساني كه با تطبيق اين انقلاب با منحني J موافق اند، مي‌گويند: روند نوسازي در ايران، كه از سال‌ها قبل از انقلاب آغاز شده بود، نقطه شروع افزايش انتظارات در ايران است. سپس با افزايش بهاي نفت، بر ميزان برخورداري‌هاي عمومي از اين روند افزوده مي‌شود؛ و در سال‌هاي آخر ناگاه به دلايلي مانند زمستان معتدل در اروپا و در نتيجه كاهش بهاي نفت، ركود، گريبان جامعه را گرفته و فاصله غيرقابل تحمل رخ داده، انقلاب مي‌شود.
اما چنين تفسيري در صورتي مي‌تواند درست باشد كه اهداف و آرمان‌هاي انقلاب، با دست آوردهاي قبلي مردم كه در زمان ركود از آن‌ها سلب شده است، به طور دقيق تطبيق كند.
مبارزه طولاني ضدفرهنگي رژيم شاه نيز اين فرضيه را مخدوش مي‌سازد. اگر اين مبارزه صورت نگرفته و برعكس همراهي‌هاي طولاني مدت صورت پذيرفته و سپس در سال‌هاي انقلاب به سركوبي كساني كه داراي اين آرمان بودند پرداخته شده بود، مي‌توانستيم جايي براي تطبيق انقلاب اسلامي با منحني J بيابيم. از سوي ديگر، سركوبي شديد و سانسور در زمان رضاشاه و پسرش كه توسط نيروهاي پليس، ساواك (در زمان دومي) و غيره صورت مي‌گرفت و به مدتي نسبتاً طولاني ادامه يافت، با قسمت اول فرضيه‌ي ديويس مغاير است؛ (12)
4- در مورد رخداد انقلاب اسلامي، حتي به فرض محال، اگر با كساني كه تنها بر مبناي شرايط اقتصادي معتقدند كه يك يهودي طولاني مدت در شرايط زندگي مردم ايران رخ داده بود همراه شويم، با اطمينان مي‌توان گفت كه كاهش بهاي نفت نتوانست يك فاصله غير قابل تحمل در كشور ايجاد كند.
(مصطفي ملكوتيان، 1387، صص 142- 141)

ب- تد رابرت گر و «محروميت نسبي»

تد رابرت گر (T. R. Gurr) در كتاب «چرا انسان‌ها شورش مي‌كنند» به بررسي پديده‌ي انقلاب پرداخته است. (13)
وي با يك برداشت مبتني بر روان شناسي جمعي، پديده‌ي انقلاب را يكي از انواع خشونت جمعي و سياسي در كنار انواع ديگر آن (يعني آشوب، كه خود انگيخته بوده و با محروميت نسبي توده‌ها سروكار دارد و توطئه، كه سازمان يافته بوده و با محروميت نسبي نخبگان سروكار دارد)، دانسته و آن را ناشي از احساس محروميت نسبي در توده‌ها و نخبگان مي‌داند.
به عقيده‌ي گر، محروميت نسبي عبارت است از برداشت بازيگران از اختلاف ميان انتظارهاي ارزشي و توانايي‌هاي ارزشي شان. انتظارات ارزشي؛ كالاها و شرايط زندگي هستند كه افراد خود را مستحق آن مي‌دانند، توانايي‌هاي ارزشي؛ كالاها و شرايطي هستند كه در عمل به دست مي‌آيند.
به گفته او، درباره‌ي منابع پرخاشگري انسان سه منبع ذكر شده است: غريزه (فرويد)، اكتساب (جانسون) و سرخوردگي (بركويتس)، كه فرضيه‌ي سوم طرفداران بيش تري دارد. بر اين مبنا، درك سرخوردگي به حد لازم طولاني مدت باشد، احتمال وقوع پرخاشگري قطعي است.
ارسطو، ادواردز، پتي، ديويس، لرنر، كوزر، گشوندر و دوركيم (مفهوم آنومي) همگي به صورت‌هاي مختلف از نابرابري يا ايجاد فاصله بين انتظارها و دريافت‌ها سخن گفته اند.

الگوهاي محروميت نسبي

سه الگوي محروميت نسبي از نظر گر عبارتند از: نزولي، صعودي و بلندپروازانه.
در محروميت نسبي نزولي، انتطارهاي ارزشي ثابت مي‌ماند اما توانايي‌هاي ارزشي كاهش مي‌يابند؛ اين نوع محروميت در جوامع سنتي يا در حال گذار شايع تر است. در محروميت نسبي صعودي، در حاليكه انتظارهاي ارزشي افزايش مي‌يابند، توانايي‌هاي ارزشي كاهش مي‌يابند (همان فرضيه ديويس و منحني J). اين الگو بيشتر در جوامعي رواج دارد كه به طور همزمان با تحولات ايدئولوژيك و سيستمي مواجه مي‌شوند. در محروميت نسبي بلندپروازانه، در حاليكه توانايي‌هاي ارزشي ثابت است، انتظارات ارزشي افزايش مي‌يابند.
نظريه‌هاي گوناگون درباره‌ي انقلاب و چيستي آن (1)

شدت محروميت نسبي

منظور از شدت در اينجا ميزان نارضايتي و خشمي است كه محروميت نسبي بر مي‌انگيزد.
هر قدر اختلاف بين انتظارها و توانايي‌ها بيشتر باشد، نارضايتي شديدتر خواهد بود. هر چه اهميت ارزش‌ها بيشتر باشد، نارضايتي شديدتر خواهد بود. به علاوه، اگر امكان بروز خشم در كوتاه مدت نباشد، هر چه شدت آن بيش تر باشد، دوام آن بيش تر خواهد بود. در نهايت، اگر راه‌هاي بديل بسياري براي ارضاي انتظارات موجود باشد، به احتمال زياد نارضايتي را ديرتر حس مي‌كنيم، ولي اگر راه‌هاي بديل اندكي داشته باشيم، احتمال به خشم آمدن پديد مي‌آيد.
به طور كلي، هر چه دوطرف بيشتر بر اهرم‌هاي قهرآميز كنترل داشته باشند، ميزان خشونت بيش تر خواهد بود.
شايان ذكر است كه در اين ديدگاه ارزش‌هاي مهم عبارتند از: ارزش‌هاي رفاهي و ارزش‌هاي مربوط به قدرت و منزلت اجتماعي، به علاوه، توانايي در يك ارزش براي مثال اقتصادي سبب درخواست براي دستيابي به ديگر ارزش‌ها (مثلاً ارزش‌هاي سياسي) مي‌شود.

ارزيابي

مطالعه و دقت در مطالب كتاب تد رابرتگر، چند نكته زير را قابل ذكر مي‌سازد:
1- ايراد شماره‌ي دوم وارد بر منحني J در اينجا نيز وجود دارد.
2- همان طور كه كوهن گفته است، اين نظريه سرمنشاء انواع خشونت جمعي را به روان شناسي كاهش داده است و همان طور كه اپتر در نقد آن گفته، اين نظريه نقش رهبري و ساختارهاي آن در سازماندهي و بسيج و تجهيز را ناديده گرفته است.
3- اين نظريه نشان نمي‌دهد كه چگونه سرخوردگي افراد ناهماهنگ به تهاجم جمعي بر عليه صاحبان قدرت مي‌انجامد؟ در خيلي از جوامع در زمان‌هاي مختلف، افراد سرخورده زيادي وجود دارند. اما چرا فقط گاهي اين احساس به خشونت و اغتشاش مي‌انجامد؟ چه شرايطي براي تبديل احساس محروميت نسبي به تعارض سياسي لازم است؟ به اين پرسش تنها از طريق روان شناسي نمي‌توان پاسخ گفت.
4- مبناي محروميت نسبي در اين نظريه، اقتصادي و سياسي و مبتني بر عقل ابزاري است. اين امر با انقلاب‌هايي مانند انقلاب اسلامي ايران كه به دليل ماهيّت ديني در نقطه مقابل اين مبنا قرار دارد، در تعارض است.

پي‌نوشت‌ها:

1.به نظر افلاطون، هر چيزي در دنيا مي‌تواند يك نمونه مثالي و عالي داشته باشد كه دولت همچنين است. دولت مثالي او داراي چهار ويژگي يا صفت است: حكمت، شجاعت، اعتدال و عدالت. صفت حكمت مخصوص فيلسوفان است كه بايد حكومت كنند. در ميان فيلسوفان نيز پيران بايد حاكم بوده و جوانان فرمان بر باشند. بايد فيلسوفان را در مقاطع مختلف زندگي آزمود و ديد كه آيا در شرايط سختي و خوشي افكار خود را حفظ مي‌كنند يا خير و كساني را به حكومت رساند كه از آزمايش‌ها موفق بيرون آيند.
صفت شجاعت مربوط به هر سه طبقه اجتماعي يعني فيلسوفان، پاسداران و توده‌هاي مردم است و به معني حفظ ايده‌ها و عقايد مي‌باشد، اما به طور خاص صفت پاسداران است كه بايد كشور را حفظ كنند.
صفت اعتدال نيز مربوط به همه افراد است. آنها بايد خردمند و قانون پذير بوده و از ثبات جانبداري كنند و در پايان، منظور از عدالت اين است كه هر طبقه يا فردي تنها به كار ويژه خود بپردازد، يعني فيلسوفان حكومت كنند، پاسداران به امور حفاظتي بپردازند و توده‌هاي مردم به امور معمولي و روزمره زندگي. در حاليكه صفت اعتدال جنبه اعتقادي و فكري دارد، صفت عدالت جنبه عملي به خود مي‌گيرد.
2- منبع اصلي بحث عوامل بقاء و زوال دولت از ديدگاه انديشمندان متقدم اسلامي عبارت است از:
سيد رحيم ابوالحسني، بقاء و زوال دولت از ديدگاه دانشمندان مسلمان، پايان نامه كارشناسي ارشد علوم سياسي، تهران، دانشگاه تربيت مدرس، 1367، صفحات مختلف.
3- براي مثال، به نظر ماركس جوامع پيشرفته سرمايه داري كه در آنها «زيربنا» يعني شيوه توليد به صورت جمعي (تجمع كارگران در كارخانه‌هاي بزرگ و توليد كالاها به صورت دسته جمعي) درآمده، در حاليكه «روبناي حقوقي» يعني مالكيت ابزار توليد به صورت فردي و خصوصي باقي مانده است، به انقلاب كشيده خواهند شد.
4- براي مثال، به نظر ماركس در نظام سرمايه داري، كارگران به دليل نوسازي توليد، ارزش اضافي، كار تكراري و فقر، ارزشهاي والاي انساني خود را از دست داده، دچار از خودبيگانگي مي‌شوند. ولي پس از آن كه مي‌بينند گروه عظيمي از كارگران داراي وضع مشابهي هستند و در مقابل، كارفرمايان از زندگي مرفه برخوردارند، به آگاهي رسيده، تشكيل طبقه مي‌دهند و دست به خشونت و انقلاب مي‌زنند.
5- در اين زمينه به عنوان مثال ر.ك: سيد محمد حسين طباطبايي، و ديگران، پيشين؛ مرتضي مطهري، 1363، صفحات مختلف.
6- در تدوين نظريه ماركسي انقلاب و نقد و ارزيابي آن از منابع زير نيز استفاده شده است:
1- ريمون ارون، 1366، صص 156- 153.
2- اندره پيتر، 1360، صفحات 46، 76- 71، 219 و 266.
3- مرتضي مطهري، 1368، انتقادات وارد بر نظريه ارزش كا ماركس.
4- سيد محمدباقر صدر، 1351، صفحات مختلف از بخش دوم از جمله 445- 429.
7- براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ك،
ملكوتيان، 1376، صص 48- 46.
8- هابسون مي‌گويد: در نظام سرمايه داري، يك گروه اقليّت، ثروتها را جمع مي‌كنند و يك اكثريت بدون قدرت خريد ايجاد مي‌شود. در نتيجه سرمايه داري با توليد اضافي و مصرف كم مواجه مي‌شود. در اين هنگام، سرمايه داري به منظور كسب سود به جاي توزيع عادلانه بين مردم، تا بتوانند قدرت خريد كسب نمايند، به صدور سرمايه دست زده و سپس در سيستم‌هاي سياسي كشورهاي ديگر مداخله كرده و دست به توسعه استعماري مي‌زند. به نظر‌هابسون، امپرياليزم يك سياست غير عقلاني و كثيف است و با توزيع عادلانه ثروت بين مردم حل مي‌شود.
9- هيلفردينگ در زمينه‌ي امپرياليسم مي‌گويد: سرمايه داري مالي ابتدا دست به انحصار مي‌زند و پس از تسخير بازارهاي داخلي به بازارهاي خارجي هجوم مي‌آورد و گسترش امپرياليستي باعث رشد سرمايه داري و كاهش بحرانها مي‌شود. اما سرانجام، منافع سرمايه داري در كشورهاي مختلف اصطكاك مي‌يابد و در برخورد سرمايه داري‌هاي متخاصم، پرولتاريا حاضر به جنگ نمي‌شود و در نهايت ديكتاتوري پرولتاريا ايجاد مي‌شود.
10- يكنواختي‌ها حتي در تطبيق با انقلاب فرانسه از خود ناسازگاري نشان مي‌دهند. زيرا به نظر مي‌رسد برينتون در مرفه خواندن جامعه‌ي فرانسه پيش از انقلاب اشتباه يا دست كم زياده روي كرده باشد. منابع موجود به ما مي‌گويند كه در دهه‌ها و سال‌هاي پاياني رژيم پيشين در فرانسه، رعيت 55 درصد عايداتش را بابت ماليات مستقيم به حكومت مي‌پرداخت و با توجه به ساير ماليات‌ها كه به حكومت و طبقات بالا مي‌داد، تنها مالك 20 درصد در آمد خود بود. مزد واقعي كه نيمي از آن تنها براي نان و به طور كلي 2/3 آن براي غذا هزينه مي‌شد، در طول قرن سير نزولي داشت. از سوي ديگر، اينكه بيان شد، بازرگاني خارجي، جمعيت، كارخانه‌ها، ساختمان سازي و توليد كشاورزي در فرانسه رشد كرده بود، نمي‌تواند ما را از مطلوب بودن كيفيت و سطح زندگي عامه فرانسوي آگاه سازد.
11- در اين زمينه رجوع كنيد به:
1- دالين و ديگران، 1366، ج1، صص 364 - 349.
2- آلبرماله و ژول ايزاك، 1364، صص 368- 366.
در زمينه نظر ديويس ر.ك:
James C. Davies "Toward a Theory of Revolution" in: Grorge Kelly& Chiford Borwn (eds( .1970 PP. 150- 167.
12- ايرادهاي بيان شده در شماره 3، در صورتي وارد است كه اين مطلب ديويس كه مي‌گويد احتمال وقوع انقلاب زماني است كه يك دوره به نسبت طولاني اقتصادي - اجتماعي با يك دوره‌ي ركود سريع كوتاه مدت همراه شود، را ملاك نظر وي بگيريم. اما اگر مثال‌هاي وي را ملاك بگيريم كه به ويژه در تطبيق قسمت دوم فرضيه‌ي خود با انقلاب‌ها، گاه تنها به مسائل اقتصادي توجه داشته است- كه البته اين خود يك نارسايي مهم در ديدگاه او است- ايراد فوق به او وارد نيست.
13- ر.ك: تد رابرت گر، 1377، صفحات مختلف.

منبع مقاله :
ملكوتيان، مصطفي؛ (1335)، پديده انقلاب، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم.
 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
حکمت | فقط تربت امام حسین (علیه‌السلام) شفاست / استاد صراف
music_note
حکمت | فقط تربت امام حسین (علیه‌السلام) شفاست / استاد صراف
هرآنچه که باید راجع به نماز روز چهارشنبه بدانیم
هرآنچه که باید راجع به نماز روز چهارشنبه بدانیم
معنی اسم نیهان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم نیهان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم دلوین و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم دلوین و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ادیان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ادیان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم احمدرضا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم احمدرضا و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم اجلال و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم اجلال و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ابوالحسین و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ابوالحسین و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ابو و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ابو و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ابرار و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ابرار و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ابتهاش و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ابتهاش و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ائلمان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
معنی اسم ائلمان و نام های هم آوا با آن + میزان فراوانی در ثبت احوال
پا به پای غمت من نفس میکشم/مجتبی رمضانی
music_note
پا به پای غمت من نفس میکشم/مجتبی رمضانی
پزشکیان: من وعده‌ عدد و رقمی ندادم
play_arrow
پزشکیان: من وعده‌ عدد و رقمی ندادم
چه شوری داره روضه تو/ابوذر بیوکافی
music_note
چه شوری داره روضه تو/ابوذر بیوکافی