10- چالمرز جانسون و «رکود قدرت»
نظريهي كاركردگرا - ساختاري (Functional - Structural Theory) يكي از مشهورترين نظريههاي جامعه شناختي انقلاب است. در ديدگاهها و نوشتههاي جامعه شناختي نقش عوامل جامعه شناختي مانند نظام اجتماعي، طبقات اجتماعي و قشربندي اجتماعي در تحليل علتهاي وقوع انقلاب برجسته شده و در درجه اول اهميت قرار ميگيرند.جانسون با بهره گيري از نوشتههاي تالكوت پارسنز و ساير جامعه شناسان كاركردگرا و افزودهها و تغييرهايي، در كتابهاي «انقلاب و سيستم اجتماعي» (Revolution and The Sicial System) و «تحول انقلابي» (Revolutionary Change) ديدگاه ويژهاي در بحث انقلاب گشوده است كه به طور خلاصه بيان ميشود.(1)
به باور جانسون، نخستين وظيفهاي كه بايد در مطالعهي انقلاب مورد توجه قرار گيرد، اين است كه انقلاب بايد در ارتباط با نظام اجتماعي خاص خود بررسي شود. زيرا ايجاد نظم و ثبات و تعادل در هر جامعه، به طرز خاصي، كه به نوع ساختارهاي آن جامعه و كاركردهاي ويژه آن ساختارها وابسته است، صورت ميپذيرد، اگر اين ساختارها و كاركردها و به عبارت ديگر چگونگي ايجاد ثبات و تعادل در يك جامعه شناسايي شود، آن گاه ميتوان دربارهي وقوع انقلاب در آن جامعه اظهارنظر كرد. (2)
اين ديدگاه در نقطهي مقابل نظريه ماركسي انقلاب، كه تضاد را چهرهي اساسي جامعه ميدانست و تغيير و تحولات تاريخي را داراي جنبهاي خشونت آميز قلمداد ميكرد، قرار دارد. اين نظريه، جامعه را از نظر ماهوي رضايتي ميداند و بر اين باور است كه تشكيل جامعه و دولت پس از توافق و اتحاد افراد بر مجموعهاي از اصول مشترك است و افزون بر اين، تغيير و تحول يك امر طبيعي است و به طور حتم انقلابي و خشونت آميز نيست و انقلاب تنها يكي از شكلهاي تغيير اجتماعي است.
بر اساس اين ديدگاه، يكي از ويژگيهاي اساسي نظام يا سيستم اجتماعي، وجود ساخت ارزشي خاصي است كه اعضاي جامعه بر آن توافق دارند. ساختار ارزشي جامعه، نوع خاصي از عمل متقابل بين افراد مختلف و نيز وجود گروهها و طبقات اجتماعي را از نظر اخلاقي قابل پذيرش ميسازد. ارزشها، الگوي پيدايش انتظارات مشترك و معيار هدايت و تنظيم رفتارند. همچنين ارزشها تبيين كنندهي وقايع اجتماعي و معياري براي تعيين واكنش مناسب در برابر آنها به شمار ميآيند. ارزشها، براي سامان دادن به نظام تقسيم كار اجتماعي ضرورت دارند؛ زيرا با بهره داري از آنها استفاده از زور و فشار براي انتصاب هر فرد به وظيفهاي تعيين شده منتفي ميشود. مهمترين كاركرد نظام ارزشي، مشروعيت بخشي به بهره برداري از قدرت - مقننه، مجريه، قضاييه و نيروي قهريه - است.
جانسون به نقل از تالكوت پارسنز چهار نياز كاركردي (Functional) - يعني نيازهايي كه براي حفظ ثبات و تعادل اجتماعي بايد برآورده شوند - را ذكر ميكند:
1- روند جامعه پذيري: آموزش با كفايت ارزشها و هنجارهاي اجتماعي به افراد جامعه بويژه نسلهاي جديد؛ اين امر وظيفه نهادهاي جامعه پذيري است؛
2- هماهنگي با شرايط و نيازهاي محيطي: برنامه ريزي و آموزش و تفكيك نقشهاي اقتصادي و ايجاد نهاد اشتغال و كار و هماهنگي ارزشها و تحولات اقتصادي، اين امر وظيفه نهادهاي اقتصادي است؛
3- تحقق اهداف: برنامه ريزي و تلاش در زمينهي ايجاد تفاهم در هدفهاي اجتماعي و اختصاص منابع براي نيل به هدفها، اين امر وظيفه نهادهاي سياسي است؛
4- وحدت يا يگانگي: ايجاد وحدت و يكپارچگي در جامعه و در نظام اجتماعي از طريق تزريق ارزشها و در صورت نياز از طريق اعمال زور؛ اين امر در درجهي اول وظيفه نهادهاي جامعه پذيري و در صورت لزوم وظيفه نهادهايي است كه از نظر قانون وظيفه اعمال قدرت را در اختيار دارند.
دريك جمعبندي ميتوان گفت كه به نظر جانسون، انقلاب در اثر ظهور يه عامل متوالي به وقوع ميپيوندد:
الف- از دست رفتن تعادل (ركود قدرت)
انقلاب در صحنهي نظام اجتماعي نامتعادل رخ ميدهد و تازمانيكه ارزشهاي يك جامعه واقعيتهاي محيطي آن با هم سازگار باشند، نظام حالت تعادلي خود را حفظ ميكند.منابعي كه تعادل را بر هم ميزنند يا ارزش - تغييري (خارجي: مثلاً بروز انقلاب در كشور همسايه و رسانههاي خارجي؛ داخلي: مانند عقايد جديد) هستند، و يا محيط - تغييري (خارجي: مانند ورود دانش پزشكي پيشرفته يه يك كشور عقب مانده و در نتيجه افزايش بي رويهي جمعيت و افزايش نيازها، داخلي مانند اختراعهاي صنعتي).
وقتي اين منابع بر يك نظام اجتماعي تأثير نهادند، بر حسب مورد يكي از دو اتفاق زير اجتناب ناپذير است: يا عليرغم فشارهاي جديد، هماهنگي و تطابق عناصر مختلف براي حفظ تعادل ادامه مييابد و يا آن كه تعادل نظام از دست ميرود؛
ب- انعطاف پذيري نخبگان حكومتي
وقتي نظام اجتماعي از تعادل خارج شد، نحوهي رفتار رهبران سياسي اهميت مييابد. اين رفتار طيفي از انعطاف پذيري و اصلاحات تدريجي تا انعطاف ناپذيري كامل نخبگان حكومتي را در بر ميگيرد. اما صورت اخير به معني تحقق شرط دوم براي وقوع انقلاب است؛ج- عوامل شتاب زا
اين عوامل با گسستن استحكام نيروهاي نظامي و تأثير بر انضباط، فرماندهي و وفاداري نظاميان، در ارتش ايجاد تزلزل ميكنند و اين تصور را در مخالفان پديد ميآورند كه شانس پيروزي بر نيروهاي مسلح را به دست آوردهاند.عدم تعادل (ركود قدرت)+ انعطاف ناپذيري نخبگان حكومتي+عوامل شتاب زا← انقلاب
مطلب آخر در زمينهي اندازه گيري و شناخت عدم تعادل است. جانسون با بيان اينكه تا اين زمان معيارهاي كلي براي شناخت عدم تعادل شناسايي نشده است، موارد زير را تا حدي بيانگر وجود عدم تعادل ميداند:
افزايش چشم گير ميزان خودكشي، افزايش شمار و پذيرش ايدئولوژيهاي جديد و تيراژ نشريههاي ايدئولوژيك، افزايش تعداد نيروهاي نظامي نسبت به جمعيت كشور (در صورتي كه دليل ديگري مانند وقوع جنگ نداشته باشد)، افزايش ارتكاب جرايم، اتكاي روزافزون به قوانين به جاي تكيه بر ارزشهاي مشترك و ناموفق بودن روند جامعه پذيري.
ارزيابي
مهم ترين ايراد وارد بر اين نظريه قائل شدن به نقش نوعي اصالت جبر- محيط و نيازهاي محيطي بويژه نيازهاي اقتصادي - در بخشي از بنيادهاي آن است. اين نظريه در موارد زير نيز مورد انتقاد واقع شده است:1- در ارزيابي اين نظريه بايد به انتقادهاي وارد بر نظريهي عمومي جامعه شناختي كاركردگرايي (3) و اينكه وي دربارهي انقلاب از اصطلاحات مربوط به پديدههاي فيزيكي (مانند سيستم، ساخت و سوءكاركرد) بهره گرفته و به دنياي واقعي توجه نداشته است، توجه كرد. از جمله؛ جانسون براي خصوصيتهاي فردي مانند راهبرد و روش تبليغي ماهرانه و زيركي و هوشياري يك رهبر انقلاب كه ميتواند در موقعيتهاي خاص موثر افتد، نقش چنداني قائل نشده است؛
2- هر چند نظريه كلي جانسون در مورد همهي جوامع و نيز براي همهي شرايط زماني و مكاني مطرح شده است، اما بر مبناي اين ديدگاه، به تعداد جوامع ميتواند نظريه انقلاب وجود داشته باشد. براي شناخت وضعيت هر جامعهاي در زمينهي انقلاب بايد پاسخ سه پرسش را يافت:
الف- در آن جامعه تعادل در اثر كدام ساختارها، روابط و كاركردها پديد ميآيد؟
ب- آيا آن نظام سياسي انعطاف پذير است يا خير؟
ج- وضعيت قواي مسلح آن كشور چگونه است؟
3- نظريه جانسون بر اين فرض استوار است كه در همه رژيمهاي داراي ثبات، ارزشهاي سيستم سياسي و عامهي مردم مشتركند؛ در حاليكه هميشه چنين نيست. به طوري كه ممكن است بين اين دو دسته از ارزشها تعارض باشد و در عين حال مشكلي حاد پديد نيايد. تنها موقعي تعارض ارزشي - محيطي (محيط سياسي) مشكل آفرين است كه مردم خواستار فعليت ارزشها شده و فرهنگ سياسي آنها به فرهنگ مشاركتي تبديل شده باشد. بنابراين هر عدم تعادل ساده ارزشي - محيطي نميتواند از علتهاي لازمهي انقلاب باشد.
4- بر خلاف نظر جانسون، درباره انعطاف پذيري نخبگان حكومتي بايد گفت كه اين امر بسته به شرايط موجود، گاه ثبات و گاه تشديد بي ثباتي و پيشرفت روند انقلاب را در پي دارد؛ اينكه اصلاحات بتواند موجب ثبات گردد يا خير، به عوامل مختلفي مانند نوع عقايد عمومي و فرهنگ عامه، جايگاه حكومت در بين مردم و سابقهي تاريخي آن، تجربيات مردم در رابطه با رژيم سياسي و غيره بستگي دارد. به طور كلي، اگر در كشوري روحيهي انقلابي- كه به يك آرمان انقلابي و اصيل پيوند خورده است- در مردم پديدار شود، بسيار محتمل است كه انجام اصلاحات در برقراري ثبات با شكست مواجه شود. جانسون با ذكر اين نكته كه انعطاف پذيري تعادل را باز ميگرداند، مطلب را بسيار ساده انگاشته است. وي حتي نگفته كه انعطاف پذيري بايد به موقع باشد.
5- اينكه اگر وحدت نيروهاي نظامي حفظ شود و رژيم سياسي كنترل كامل آن را در اختيار داشته باشد، آن رژيم را خطر واژگوني از طريق انقلاب تهديد نميكند، تا حد زيادي بديهي است، اما رژيمي كه به عدم تعادل ارزشي - محيطي حاد و گسترده مبتلا باشد، به شدت در معرض «عوامل شتابزا» قرار دارد و در نتيجه حفظ استحكام و وحدت نيروهاي نظامي و كنترل كامل رژيم بر آنها امري بسيار دشوار ميشود؛
11- ساموئلهانتينگتون و «توسعه نامتوازن»
هر چند تعدادي از نويسندگان، نظريهي نامتوازن ساموئلهانتينگتون را به اين دليل كه فقدان توسعه سياسي را علت انقلاب دانسته، در گروه نوشتههاي سياسي قرار دادهاند، اما به اين خاطر كه وي وجود توسعه اقتصادي، اجتماعي و نبود توسعه سياسي را علت انقلاب ميداند، بهتر است كه اين نظريه در گروه نوشتههاي سه علتي قرار گيرد.هانتينگتون در بخشي از كتاب «سامان سياسي در جوامع دستخوش دگرگوني» (1968) به بحث دربارهي پديدهي انقلاب پرداخته است.
وي در اين باره كه انقلاب در چه جوامعي روي ميدهد مينويسد:
«انقلابها پديدههايي كمياباند. بيش تر جوامع هرگز انقلابي را تجربه نكردهاند.. تمدنهاي بزرگ گذشته مانند مصر، بابل، ايران، يونان، رم، چين، هند و جهان عرب خيزشها، شورشها و دگرگونيهاي دودمان سلطنتي را تجربه كردهاند، ولي هيچ يك ازاين رويدادها شباهتي به انقلابهاي بزرگ غرب نداشتهاند. به گونهاي دقيق تر، بايد گفت كه انقلاب ويژگي نوسازي و يكي از شيوههاي نوسازي يك جامعه سنتي است و چه در جامعه سنتي غرب و چه در ديگر جوامع سنتي، پديدهاي ناشناخته بوده است. انقلاب تجلي غايي ديدگاه نوگرا... است... پيش گام انقلاب نوين، انقلاب سده هفدهم انگليس بود كه رهبرانش باور داشتند كه ... انسانها با كنش قانون گذارانه ميتوانند جامعه شان را بازسازي كنند. تصوير انقلاب در سده هجدهم دنيوي شده بود. آگاهي به انقلاب را انقلاب فرانسه پديد آورد... پس از انقلاب فرانسه، ماتحول آگاهانه آيينهاي انقلابي را مي يابيم» (هانتينگتون، صص 387- 386)
او ادامه ميدهد:
«انقلاب يك جنبه از نوسازي به شمار ميآيد. انقلاب پديدهاي نيست كه هر جامعه و در هر دورهاي از تاريخ آن رخ دهد... انقلاب در يك جامعه بسيار سنتي و در سطح پاييني از پيچيدگي اجتماعي و اقتصادي روي نميدهد و در جوامع بسيار نوين نيز پيش نميآيد. انقلاب نيز مانند صورتهاي ديگر خشونت و نااستواري، بيش تر در جوامعي رخ ميدهد كه نوعي تحول اجتماعي و اقتصادي را تجربه كرده باشند و فراگردهاي نوسازي و تحول سياسي آنها از فراگردهاي دگرگوني اجتماعي و اقتصادي شان واپس مانده باشد... جوهر سياسي انقلاب، گسترش شتابان آگاهي سياسي و تحرك سريع گروههاي تازه به صحنه سياست است؛ چندان كه براي نهادهاي سياسي موجود جذب اين گروهها به درون نظام امكان ناپذير گردد.» (همان، صص 388 - 387)
به نظر وي، بعيد است كه انقلاب موفقي در نظامهاي سياسي دمكراتيك و ديكتاتوريهاي كمونيستي روي دهد، زيرا آنها ميتوانند گروههاي اجتماعي نوپديد را جذب كنند، مگر اينكه راه سياست بر اين گروهها بسته شود. او درباره يك انقلاب كامل و تمام عيار اضافه ميكند:
«يك انقلاب كامل مرحله دومي نيز دارد كه همان آفرينش و نهادمندي يك سامان سياسي نوين است... همه انقلابها نميتوانند سامان سياسي نويني پديد آوردند. معيار درجه انقلابي بودن يك انقلاب، شتاب پهنهي گسترش اشتراك سياسي است و معيار موفقيت يك انقلاب، اقتدار و استواري نهادهايي است كه خود انقلاب پديدشان ميآورد. (به طور كلي)، يك انقلاب تمام عيار مستلزم نابودي سريع و خشونت آميز نهادهاي سياسي موجود، تحرك گروههاي تازه به صحنه سياست و آفرينش نهادهاي سياسي نوين است. توالي و ارتباطهاي ميان اين سه جنبه ممكن است از يك انقلاب يه انقلابي ديگر تفاوت پذيرد (كه در اين ميان دو الگوي غربي و شرقي قابل تميزند).» (همان، ص 388)
گروههاي اجتماعي و انقلاب
به نظرهانتينگتون، برآورده نشدن درخواستها و محروم بودن از فرصتهاي مشاركت در نظام سياسي، يك گروه را انقلابي ميسازد، اما يك انقلاب به بيگانگي گروههاي بسياري از نظام موجود نياز دارد. اتحاد انقلابي بايد عناصري از گروههاي شهري و روستايي را در برگيرد. براي وقوع انقلاب در كشوري كه دستخوش نوسازي است، بايستي:الف- طبقهي متوسط شهري، روشنفكران، صاحبان حرفهها و بازرگانان به اندازهي كافي از سامان موجود بيگانه شده باشند؛
ب- روستاييان نيز به اندازهي كافي همين بيگانگي را داشته باشند؛
ج- طبقهي متوسط شهري و روستاييان نه تنها در نبرد بر عليه دشمن واحد، بلكه در مبارزه براي يك قضيه واحد به اندازه كافي متحد باشند، اين مسأله به طور معمول مليت گرايي است. اگر دورهي ناكامي طبق] متوسط شهري با دوره ناخرسندي روستاييان همزمان نگردد، انقلاب دور از انتظار است.
هانتينگتون بر اين باور است كه در ميان گروههاي شهري، طبقهي متوسط جامعه، به طور واقعي انقلابي است و سرچشمه اصلي مخالفت با حكومت را بايد در اين طبقه جست. (4) يعني: كاركنان دولت، افسران ارتش، معلمان و وكيلان، مهندسان، كارفرمايان و مديران. در ميان طبقه متوسط نيز بخشهاي غيراداري و غيربازرگاني و به ويژه روشنفكران بيش از ديگران انقلابياند و دانشجويان انقلاب ترين قشر روشنفكران به شمار ميآيند:
«شهر، كانون مخالفت در درون كشور است، طبقه متوسط، كانون مخالفت در درون شهر است. روشنفكران، فعال ترين گروه مخالف طبقه متوسطاند و دانشجويان، منسجم ترين و كارآمدترين انقلابيان در ميان روشنفكراناند.» (همان، ص 423)
اما روشنفكران طبقه متوسط به تنهايي نميتوانند دست به انقلاب بزنند، آنان به همكاري گروههاي روستايي كه هيچ انقلابي را بدون آنها نميتوان برپا كرد، نياز دارند. مخالفت شهر براي نظام سياسي مشكل آفرين است، ولي كشنده نيست. در حالي كه مخالفت روستاها مرگبار است.
هانتينگتون سپس دو الگوي غربي و شرقي را معرفي مينمايد كه در فصل نخست به آن اشاره شد.
ارزيابي
در ارزيابي كلي نظراتهانتينگتون ميتوان اين موارد را بيان داشت:1- پذيرش اين سخن كه انقلاب فقط ويژگي جوامع جديد است، يه معني ناديده گرفتن قرنها تاريخ انقلاب در جهان است. كتابهاي تاريخي به جا مانده از عصر باستان گوياي وقوع پياپي اين پديده در آن دوران و در كشورهاي مختلف ميباشد. به دليل برداشت خاصهانتينگتون از علتهاي وقوع انقلاب، وي انقلاب را فقط ويژگي جوامع جديد دانسته است، ممكن است كه ميان انقلابهاي معاصر و گذشته تفاوتهايي باشد، اما نميتوان اصل وقوع انقلاب در گذشته را انكار كرد؛
2- بررسيهاي جديد، مفاد اين نظريه را كه ميگويد وقوع انقلاب ناشي از روند نوسازي پرشتاب اجتماعي - اقتصادي و توسعه نيافتن نهادهاي سياسي جهت جذب و مشاركت نيروهاي نوپديد است، مخدوش كردهاند. چارلز تيلي ميگويد: پس از سال 1930 گرايش به شهرنشيني و صنعتي شدن در فرانسه با كاهش ناآرامي مصادف شد، همچنين در سال 1848، سيسيل- كشوري كه كندترين حركت را به سوي نوسازي داشت- قبل از ديگر كشورهاي اروپايي شورش كرد. راسل نيز ميگويد: نمونهي آفريقاي جنوبي كه در دهه 1950 و اوايل دهه 1960 دست اندركار نوسازي بود و بدون آنكه دچار بي ثباتي شديد سياسي و انقلاب شود، نوسازي شد، در عمل با نظريههانتينگتون مغايرت دارد. بررسي سوروكين از تاريخ اغتشاشها در كشورهاي اروپايي نيز يافتههايهانتينگتون را مخدوش ميكند؛
3- وقوع انقلاب اسلامي ايران نيز با اين نظريه مغايرت دارد:
هر چند گونهاي از تحولات و «نوسازي اجتماعي- اقتصادي» در رژيم پيشين صورت گرفت، (5) اما در درجه اول اين نيروهاي نوپديد ناشي از روند نوسازي نبودند كه در ايران دست به انقلاب زدند. به عبارت بهتر، رهبري انقلاب را روشنفكران و نيروهاي جديد ناشي از اين نوسازي در اختيار نداشتند.
بسياري از اين نيروها، زماني با انقلاب همراه شدند كه مردم شهر و روستا خيابانها را پر كرده بودند. به طور كلي، روحانيت انقلابي، كه رهبري انقلاب را در اختيار داشت، در دستهي روشنفكران ناشي از روند نوسازي قرار نداشت و آرمان و عقايد ويژه چنين نيروهايي را نيز حمل نميكرد.
آرمان انقلاب اسلامي و اتكاي آن به دين مبين اسلام، به صراحت با انقلاب ناشي از روند نوسازي انقلاب توسط يك طبقه متوسط و نوظهور مايل به مشاركت سياسي مغايرت دارد.
به علاوه همانطور كه در فصل نخست آمد، انقلاب اسلامي با دو الگوي غربي و شرقي انقلاب مورد نظرهانتينگتون نيز فاصله زيادي دارد.
به طور كلي در ايران، با توجه به قدرت رژيم حاكم، تنها يك انديشهي عمومي قدرتمند، يك شبكه ارتباطي خاص و يك رهبري ويژه ميتوانست انقلاب كند و آن هم انديشه اسلامي، شبكه گستردهي مساجد و رهبري داهيانه حضرت امام (رحمهالله عليه) بود. طبقه متوسط ناشي از روند نوسازي، به تنهايي نه تنها از اين توانايي برخوردار نبود، بلكه خيلي از عناصر عمدهي آن از مهرههاي رژيم موجود بوده و در اختيار آن قرار داشتند.
12- تدا اسكاچپول و «جبر ساختاري و بين المللي»
نظريهي انقلاب تدا اسكاچپول (Theda Skocpol) كه در كتاب «دولتها و انقلابهاي اجتماعي» 01979) آمده، با مقالهي وي «دولت تحصيل دار و اسلام شيعه در انقلاب ايران» (1982) تفاوتي آشكار دارد. در اينجا مطالب هر دو منبع را ميآوريم؛ بدين دليل كه از يك سو نظريهي انقلاب اسكاچپول مشهورترين مثال نسل سوم نظريههاي انقلاب است و از سوي ديگر، مشكلات اين نظريه باعث ايجاد اختلال در ايدهي انقلاب اسكاچپول شده و وي به ناچار در سال 1982 در خصوص انقلاب اسلامي ايران مقاله فوق را نگاشت كه با مطالب كتاب وي متفاوت است.كتاب اسكاچپول همزمان با وقوع انقلاب اسلامي ايران منتشر شد. وي در اين كتاب با تفاوت قائل شدن بين «انقلاب سياسي» و «انقلاب اجتماعي» در پي آن است كه علتهاي وقوع انقلابهاي اجتماعي و نتايج و پي آمدهاي آن را بيان كند.
روش اسكاچپول، به پيروي از برينگتون مور در كتاب «ريشههاي اجتماعي ديكتاتوري و دمكراسي». تجزيه و تحليل تاريخي و مقايسهاي است و در اين رابطه، انقلابهاي فرانسه، روسيه و چين را به عنوان انقلابهاي اجتماعي برگزيده است.
علل وقوع انقلابهاي اجتماعي
اسكاچپول با رد ارادي بودن وقوع انقلاب، تفسير انقلاب اجتماعي را تنها بر عوامل ساختاري و از پيش تعيين شده مبتني ميداند. وي در وقوع انقلاب، نقش انقلابيان در گسترش آرمان خود و موفقيت آنها در اين زمينه را انكار ميكند. او در اين كتاب بر اين باور است كه «انقلابها ساخته نميشوند، بلكه ميآيند»به نظر اسكاچپول، انقلاب زماني به وقوع ميپيوندند كه فروپاشي و بحران سياسي - نظامي با شورش از سوي طبقههاي پايين و مشاركت نخبگان حاشيهاي در بسيج انقلابي، همراه شود: وقتي يك جامعهي كشاورزي در رقابت با كشورهاي قوي تر در عرصهي بين المللي و نظام سرمايه داري جهاني قرار ميگيرد و با تهديد شكست نظامي مواجه ميشود، سعي در نوسازي خود ميكند، هزينه اين برنامه، به دليل آن كه مازاد محصول كشاورزان براي اهداف ديگر دريافت شده است، بايد اغلب از سوي ملاكها تأمين شود. اكنون، اگر افراد و مقامهاي نظام از طبقه زمين دار نباشند، نوسازي بدون فروپاشي دولت صورت ميگيرد. در غير اين صورت، از آنجا كه نظاميان نيز در محو اين طبقه اكراه دارند- زيرا رهبران نظامي و دولتي از آن طبقه آمدهاند- دولت دچار فروپاشي اداري سياسي نظامي ميشود. در چنين شرايطي، نخبگان شهري و حاشيهاي به بسيج تودهها ميپردازند و دهقانان ناراضي سر به طغيان بر ميدارند نخبگان نه به دليل ايدئولوژيك، بلكه بدان خاطر كه در رژيم موجود نيل به مقامات و موقعيت بالاتر به دليل تعلق نداشتن به طبقه اشراف يا نداشتن ثروت دور از دسترس ميبينند، در صدد سازماندهي و بسيج تودهها بر ميآيند. (ناصرهاديان، 1375، صص 13-1)
در ارزيابي مطالب كتاب «دولتها و انقلابهاي اجتماعي» موارد زير قابل ذكر است:
1- برخلاف نظر اسكاچپول، كه علت انقلابهاي اجتماعي را فروپاشي اداري- نظامي دولت در جوامع كشاورزي در اثر فشارهاي اقتصادي و نظامي خارجي و در نتيجه آغاز روند نوسازي به خرج طبقات بالاي زمين دار داراي نفوذ در دولت و در نهايت شورشهاي دهقاني به دليل وجود پتانسيل انقلاب در آنها ميداند، در انقلابهايي مانند انقلاب اسلامي ايران، فشارهاي اقتصادي و نظامي ياد شده وجود نداشت، حتي بر فرض اگر هم دولت ايران براي آغاز روند نوسازي تحت فشار بود، الزامي به تأمين هزينه آن از طرف طبقههاي زمين دار نبود، زيرا درآمدهاي نفتي به حد كافي در اختيار بود. از سوي ديگر، دولت ايران در هيچ جنگي كه فرسايش نيروهاي مسلح را در پي داشته باشد نيز شركت نكرده بود. (همان، صص 15-14) در واقع فروپاشي اداري نظامي در ايران علت آغاز و تداوم شورشهاي گسترده نبود، بلكه برعكس، معلول آنها بود.
2- اسكاچپول، با توجه به ديدگاه ساختاري و جبرگرايي خود و نيز گرفتن عناصري از انديشه ماركس و چارلز تيلي، نقش انديشه، آرمان، اراده و رهبري را در انقلاب انكار ميكند. او به نوعي از خبر تاريخي و اصالت دادن به رقابتهاي بين المللي معتقد است وي مادي نگري را از ماركس و مفهوم كلي تقابل سياسي را از چارلز تيلي وام گرفته است. اسكاچپول، حتي در تشكيل حكومتهاي پس از انقلاب نيز نقش اراده، انديشه و مانند آن را رد كرده است.
اما حقيقت اين است كه حتي تاريخ كشورهاي مورد بررسي او نيز نشان ميدهد كه انديشه، اراده و آرمانها نقشي عمده ايفا كردهاند. نبايد چشمها را بر واقعيت بست و به ويژه يك قرن تلاطم انديشهها در فرانسه- كه قرن هجدهم را قرن روشنفكري ناميدهاند- و تلاشهاي گروههاي مختلف سياسي در پايان قرن نوزدهم و آغاز قرن بيستم در روسيه را ناديده گرفت و نوع رژيمهاي پس از انقلاب در كشورهاي مورد بررسي او را با اين افكار و انديشهها بي ارتباط دانست.
همچنين، مطلبي كه اسكاچپول درباره نقش نخبگان ميگويد و معتقد است كه آنان نه به خاطر ايدئولوژي خود، بلكه به دليل محروم بودن از قدرت در رژيم حاكم(به خاطر نداشتن ثروت يا قرار نداشتن در طبقه حاكم) به سازماندهي شورشها ميپردازند، با وقوع انقلاب و روند بعدي حوادث در انقلابها ناسازگار است. او افكار همهي گروههاي انقلابي را يكسان فرض كرده است.
در انقلاب اسلامي ايران نيز نقش اراده، آگاهي، رهبري و آرمان انقلابي آشكار بود.
اسكاچپول سپس در سال 1982 در مقالهاي تحت عنوان «دولت تحصيل دار و اسلام شيعي در انقلاب ايران» نظريهي خود را در تحليل اين انقلاب نارسا دانست و نوشت كه اگر در دنيا تنها يك انقلاب موجود باشد كه آگاهانه ساخته شده، آن انقلاب، انقلاب ايران است. ابلبته به نظر وي، موقعي كه در اثر نوسازي شديد (اصلاحات اراضي، روند صنعتي كردن، مهاجرت گسترده به شهرها، توسعه نظام آموزش و پرورش جديد، حملهي شاه عليه بخشهاي سنتي بازار مثل مداخله در تجارت و كنترل بازار، كنار نهادن روحانيون از فعاليتهاي مربوط به تعليم و تربيت و قضاوت و غيره) يأس و از خود بيگانگي اجتماعي پديد آمد و حكومت آسيب پذير شد، در آن موقع انقلاب ايران توسط مجموعهاي از شكلهاي فرهنگي و سازماني ريشه دار و تاريخي (اسلام شيعه و اسطورهي بنيادين تشيع- شهادت امام حسين (عليه السلام) - مراسم اسلامي، شبكهي مساجد و روحانيت و غيره) به گونهي هشيارانهاي به وقوع پيوست (تدا اسكاچپول، 1379، صص 205- 186)
در ارزيابي مقاله تدا اسكاچپول ميتوان گفت كه هر چند او خود مطالب كتاب را براي تحليل انقلاب اسلامي نارسا ميداند كه نكته درستي است، ولي در مقاله اش اصالت را به نتايج ناشي از نوسازي داده و به موضوعهاي مهمي هم چون اقدامهاي ضد فرهنگي و ضدمذهبي رژيم پهلوي و وابستگي اش به بلوك غرب به ويژه آمريكا و رابطهي خوب آن با رژيم غاصب اسرائيل رژيم صهيونيستي - يعني موضوعهايي كه همواره مورد حملهي گروههاي مذهبي قرار ميگرفت - و تلاشهاي روحانيت انقلابي به ويژه امام خميني (رحمةالله عليه) و گروههاي مسلمان در زمينهي بازگشت به خويشتن و غيره اشاره نكرده است اگر اين تلاشها نبود و اصول بنيادين انديشهي جايگرين در اذهان - به ويژه اذهان روحانيت و روشنفكران مسلمان - تبلور نيافته بود، انقلاب اسلامي نيز به وقوع نميپيوست؛
13- چارلز تيلي و «بسيج منابع»
نظريهي بسيج منابع چارلز تيلي (Charls Tilly) يكي از نظريههاي تعارض سياسي است. بر اساس اين نظريه كه در كتاب او «از بسيج تا انقلاب» آمده است، در همهي سطوح يعني در جامعه، در دولت يا بين اين دو همواره منازعه بر سر كسب قدرت سياسي وجود دارد. اين نظريه به شدت ضد دوركهايمي و متأثر از ماركسيسم است.بر مبناي اين نظريه، تا زمانيكه دربارهي مفيد بودن نظام سياسي ميان اعضاي جامعه توافق وجود دارد و اين امر نيز مستلزم كاركردهاي مناسب آن نظام است، ثبات جامعه حفظ ميشود. انقلاب متضمن خشونت سياسي هدفمند، داوطلبانه و سازمان يافته از جانب گروههاي ناراضي است و خشونت نيز ناشي از تسهيلات و تشكيلات در اختيار جنبش، پتانسيل قهر مردمي، تلاش رژيم سياسي براي سركوبي و محروميت از قدرت است.
تيلي با تشريح دو مدل- جامعه سياسي و بسيج - نظريهي انقلاب خود را توضيح ميدهد:
الف- مدل جامعه سياسي
عناصر اين مدل به نظر وي عبارتند از: جمعيت، حكومت، يك يا چند مدعي قدرت، يك عرصهي مبارزه قدرت و يك يا چند ائتلاف، همه مدعيان، يعني هم اعضاي جامعه سياسي كه دست به مبارزه مشروع قدرت ميزنند و هم مدعيان قدرت خارج از جامعه سياسي، در حال مبارزه براي كسب قدرت هستند. اگر زماني دو جامعه سياسي ايجاد و هر دو از جمعيتي واحد تقاضاي وفاداري كنند، حاكميت دوگانه يا وضعيت انقلابي ايجاد ميشود.ب- مدل بسيج
رفتار هر مدعي در اين مدل با پنج ويژگي مشخص ميشود:1- منافع (امتيازها و هزينهها) 2- سازمان متحد كننده 3- بسيج (ميزان منابع تحت نظارت گروه) 4- كنش جمعي (ميزان كنش مشترك در پيشبرد اهداف مشترك) 5- فرصت (يعني رابطه ميان منافع جمعيت و وضعيت موجود جهان پيرامون) كه شامل عناصر قدرت، سركوب و فرصت يا تهديد- يعني ميزان آسيب پذيري حكومت و ساير گروهها به دعواهاي تازه و تهديد نسبت به دعواهايي كه در صورت توفيق، تحقق منافع مدعي را كاهش ميدهند- است. (چارلز تيلي، 1385، صفحات مختلف؛ حميرا مشيرزاده، 1381، صص 153- 152؛هادي سمتي، 1375).
تيلي سپس در سال 1999 نوشت كه توان جنبشهاي اجتماعي را ميتوان از فرمول زير به دست آورد:
توان=ارزشمنديX وحدتX تعداد X تعهد
اگر هر يك از اين مقولهها به صفر برسد، توان جنبش صفر ميشود. در عين حال ضعف برخي را برخي ديگر ميتوانند جبران كنند. براي مثال تعداد اندك ميتواند با تعهد، ارزشمندي و وحدت بالا براي نمونه اعتصاب غذا تا مرز خودكشي همراه شود. ارزشمندي زماني است كه افراد شاخص و مراجع اخلاقي در جنبش باشند. نمادهاي واحد مانند لباس و بازوبند و پيشاني بند يكسان، نمايانگر وحدت هستند. (مشيرزاده، پيشين).
توجه به نكتهي ديگري از تيلي ضروري است. به نظر وي، در حوزه كنش جمعي، ساختن مدلهايي علّي كه توجه جدي به منافع، نارضايتيها و آرمانها كنشگران داشته باشد و نيز ساختن مدلهاي معطوف به هدف كه فشارهاي محدود كننده منافع، نارضايتيها و آرمانها را مشخص كند دشوار است. لذا او به مؤلفههاي منافع، سازماندهي و بسيج ميپردازد. (همان، ص 151)
البته تيلي معتقد است كه نوسازي يا دگرگوني ساختاري وسيع، بر كنش جمعي اثر ميگذارد، اما نميتوان به طور مستقيم رابطهاي ميان سختيها با آنومي، بحرانها و تعارضها برقرار كرد. (همان، ص 155)
ارزيابي
در ارزيابي ديدگاه تيلي توجه به چند نكته مفيد به نظر ميرسد:1- اولين مشكل كه در نظريه تيلي خودنمايي ميكند، توجه كافي نداشتن به زمينهها و علتهاي ايجاد حركت انقلابي است. او بخش مهمي از واقعيت جنبش اجتماعي يا انقلاب را كنار نهاده و بيان ميدارد كه وقتي انقلاب آغاز شد، سرنوشت آن به چه عواملي بستگي خواهد داشت. به علاوه، وي به گفته خود به دليل سختي كار، از توجه به مدلهاي معطوف به هدف و آرماني طفره رفته است، كه منطق ضعيفي است؛
2- جنبش اجتماعي و انقلاب را نميتوان به تشكيلات تجاري يا صنايع تقليل داد و نقش فرهنگ، آرمانها، نمادها، رهبري و غيره را ناديده گرفت و تنها به خرد ابزاري تمسك جست.
اينكه چارلز تيلي مبارزه انقلابي را تنها يك مبارزه سياسي براي كسب قدرت دانسته، به آرمان انقلابيها توجه ندارد و حتي در بسيج نيروها و قدرت آنها نيز نگاه مادي و كمّي دارد نقطه ضعف بزرگي است؛
3- بعضي از نويسندگان تأكيد كردهاند كه اين نوع نظريهها تنها براي تحليل جنبههايي از جنبشها و انقلابهاي برخي از جوامع مفيدند و نميتوانند براي تحليل اين حوادث در جوامع سياسي غربي كه خود را دمكراتيك ميدانند به كار آيند؛
4- افزودهي تيلي به نظريه اش در سال 1999 هر چند نقصهاي بنيادي نظريه را برطرف نميكند؛ اندكي آنرا بهبود بخشيده است، البته با در نظر گرفتن اين نكته كه در صورت ضعف جنبش به هر دليل، اقدامهايي مانند اعتصاب غذا يا بازوبند و پيشاني بند يكسان ممكن است دليلي بر ضعف تلقي شوند تا قدرت و وحدت.
14- اريك سلبين و «بازنگري كارگزاري در انقلاب»
اريك سلبين (Eric Selbin) در مقالهاي با عنوان «انقلاب در جهان واقعي؛ بازنگري كارگزاري»، مولفههاي اراده گرايانه مانند سياست نمادين، خاطره جمعي و زمينهي اجتماعي سياست را عوامل اصلي فهم و كشف فرايندهاي انقلابي دانسته و معتقد است كه اين انديشهها و كنش گران هستند كه نيروي اوليهي فرايندهاي انقلابي به شمار ميروند، نه ساختارها و حوزه به نسبت گسترده تاريخ. (6)به نظر وي، در تحليل پديدهي انقلاب، بايد مردم را محور مطالعه قرار داد نه ساختارها را و گزينشها مهم است نه جبرگرايي. وي ميگويد بايد اشتباه گذشته را جبران كرد و گزينش آگاهانه و عمل ارادي مردم را به حساب آورد و به آن بها داد.
به نظر سلبين، پژوهش گران جوان نسل چهارم نظريههاي انقلاب، يعني جان فوران، جك گلدستون، جف گودوين و تيموني ويكام - كراولي- به نقش فرهنگ، دست كم به عنوان متغيري چند عاملي، توجه كرده و تا اندازهاي در فراسوي ساختارگرايي نسل سوم- كه اسكاچپول آنها را رهبري كرده است- گام برداشتهاند. البته بيشتر اين نويسندگان در اسارت ديدگاه ساختگرايي باقي مانده و فقط جاي كوچكي براي كارگزارها و فرهنگ در نظر گرفتهاند. در اين ميان، گلدستون اندكي با آنها فاصله داشته و به دنبال پيشنهادي درباره چگونگي عجين شدن فرهنگ در تحليل انقلاب است.
سلبين ميگويد كه انقلابهاي نوين در آمريكاي لاتين، نوعاً و به صورت عميق با حضور طبقههاي مختلف و با درجه ي بالايي از اراده گرايي روي دادهاند؛ يعني گزينشهاي آگاهانه و کنشهاي ارادي و مردمي كه نقشهاي مشخص و قاطعي در فرايندهاي انقلابي ايفا كردهاند. ميراث فعاليت انقلابي آمريكاي لاتين و حوزه كارائيب، بيش از همه با قهرمان نشان داده ميشود مانند: توپاك آمارو، توسن لوورتور، خوزه مارتي، زاپاتا، ماريا تگويي، ساندينو، فارابوندر مارتي، پرستس و چه گوارا. از زمان نخستين مبارزههايي كه عليه اشغالگران اسپانيايي به عمل آمد، نسلهاي بعدي انقلابي با توسل به نام، آرمانها، شخصيت و مبارزه آن قهرمانان، فعاليت خود را بالنده كردند.
به نظر سلبين، شرايط ساختاري به طور نامشروط بر مردم حكم نميراند، بلكه تنها برخي امكانات با محدوديتها را براي كنشهاي افراد ايجاد ميكند. اين شرايط، مشخص نميكنند كه گروهها و افراد چگونه عمل كنند، چه گزينههايي را دنبال كنند، يا چه امكانهايي را به مرحله عمل برسانند.
الف- نقش كارگزار
به گفته او، نقش افراد در فرايند انقلاب در دو موقعيت است:1- سازماندهي مردم براي انقلاب؛ 2- مهمتر از آن، نقش تعيين انديشهها و آرمانها
رهبران انقلاب اجتماعي، مفاهيم فارغ از زمان را برانگيخته و به آنها شكل ميدهند تا مردم را به حركت درآورند. آرمانهاي عدالت خواهي، آزادي، برابري، مردم سالاري و غيره به طلسم يا محكي ميمانند كه مردم و انقلابيها را به حركت در ميآورند. همچنين ميان انقلابهاي امروزين ارتباط تاريخي و هم زماني ديده ميشود و اسطورههاي انقلابي و انديشههاي هر يك بر وقوع ديگري تاثير ميگذارد.
ب- اهميت فرهنگ
فرهنگ، جايگاهي است كه هم زندگي را توجيه و تشريح ميكند و هم امكان تغيير و تحول زندگي از آن برمي آيد. فرهنگ عامه يك مخزن اصلي براي فعاليت انقلابي است و به كمك مصاحبههاي ژرف و جمع آوري ابزارهاي آن- داستانهاي عاميانه، آوازها، بازيها و مانند آن- ميتوان تحقيق كرد كه وقوع كنش جمعي از جمله طغيان و انقلاب تا چه اندازه ممكن است.البته فرهنگ به تنهايي كارآمد نيست و توانايي انقلابها و به ويژه رهبران انقلابي در فراهم كردن زمينهاي كه در آن سنتهاي فرهنگي متجلي، فرا خوانده و به كار گرفته يا بازسازي شود، داراي اهميت است.
از سوي ديگر، رهبران انقلابي بيش از توانايي مردم نميتوانند راه خود را پيش ببرند. متأسفانه فرهنگ سياسي همچنان تحت تأثير نظريه پردازان دهه 1960 باقي مانده كه بيشتر معطوف به جايگاه «جامعه مدني» و حمايت به ظاهر طبيعي آن در تغذيه دمكراسي ليبرال بوده است، كه چشم اندازي كاملا ساختاري است.
در بررسي پديدهي انقلاب، بايد به دو مقولهي خاطرهي جمعي و سياست نمادي اهميت داد: از يك طرف، حافظه و خاطرهي جمعياي هست كه براي مبارزه كارايي دارد؛ خاطره جمعي معمولاً جايگاهي والا و شكوهمند در طول زمان دارد، اما اغلب حالتي ناپيدا و غيررسمي دارد. بازسازي خاطرهي جمعي مهم است و اين خاطره ميتواند با نظام ارزشي امروز پيوند خورده و بازنويسي شود. خاطرهي جمعي گنجينه و خزانهاي است كه ميتواند در جهت حركت انقلابي به كار آيد. از طرف ديگر، نقش كنشگران سياسي فعال و نمادين، كه ميتوانند با طرح ماجراهاي افشاگرانه، چالشي و تحول آميز، دربارهي علاقهها و هويتهاي مردم، فرصتهاي سياسي تازهاي به وجود آوردند، بسيار مهم است. سياست نمادين ميتواند براساس معيارهاي فرهنگي و خاطرهي تاريخي بنيان نهاده شود.
اريك سلبين در پايان بيان ميدارد كه آنچه تاريخ بشر را ساخته، كنش بشري است، با پذيرش اين امر كه ساختارها و نيز جايگاه خود را دارند، امكانات در نظر گرفته ميشوند، گزينشهايي صورت ميگيرد و راههايي طي ميشود.
بدين ترتيب، از نظر سلبين، انقلابها ظهور نميكنند، بلكه ساخته ميشوند.
آنچه در بحث سلبين باعث تعجب است اشاره نكردن او به انقلاب اسلامي ايران به عنوان ايجاد كنندهي چالش در نظريههاي نسل سوم انقلاب و زمينه ساز ورود به نسل چهارم اين نظريهها و آغازگر نگرش فرهنگي به انقلاب است.
15- استاد مرتضي مطهري و «بينش انساني تاريخ»
استاد مرتضي مطهري (رحمةاله عليه) در آثار و نوشتههاي خود مباحث مختلفي از جمله: بينش انساني ابزاري تاريخ، تعالي و انحطاط جوامع از ديدگاه قرآن كريم، تعريف و ماهيت انقلاب و جهت گيري و خاستگاه الهي را مطرح كرده است. در فرضيهي اصلي به صورت مبنايي از اين ديدگاه استفاده شده است.بينش انساني (فطري) و بينش ابزاري
بينش انساني تاريخ، نقطهي مقابل بينش ابزاري است. اين بينش به انسان و ارزشهاي انساني در فرد و جامعه اصالت ميدهد. بينش ابزاري براساس اين طرز تفكر است كه انسان در آغاز پيدايش يك ماده خام بوده و كار و ابزار كار است كه به اين ماده خام شكل متناسب با نوع كار و شكل ابزار توليد ميدهد؛ يك ظرف خالي محض است كه از بيرون و تحت تأثير عوامل اجتماعي پر ميشود. به عبارت ديگرف انسان طبق اين نظريه در آغاز پيدايش نه شخصيت بالفعل دارد و نه شخصيت بالقوه، پايه و اساس شخصيت اش يا عوامل اجتماعي به خصوص عوامل اقتصادي پي ريزي ميشود. از اينرو هر نوع و هر شخصيتي به او داده شود، از نظر او كه ماده خام و ظرف خالياي بيش نيست بي تفاوت است. نسبت او با همه شكلها و همه مظروفها علي السويه است. از اين جهت انسان شبيه يك نوار خالي است كه هر چه در او ضبط شود، از نظر ذات نوار بي تفاوت است.ولي از نظر بينش فطري و انساني، هر چند انسان در آغاز پيدايش، شخصيت انساني بالقوه ندارد، ولي بذر سلسهاي از بينشها و گرايشها در نهاد او نهفته است. انسان نه مانند ماده خام و يا ظرف و نوار خالي است كه تنها خاصيت اش پذيرندگي از بيرون است، بلكه مانند يك نهال است كه استعداد ويژهاي براي برگ و بار خاصي در او نهفته است. نياز انسان به عوامل بيرون نظير نياز ماده خام به عامل شكل دهنده نيست، بلكه نظير نياز يك نهال به خاك و اب و نور و حرارت است كه به كمك آنها مقصد در راه و ثمرهاي را كه بالقوه در او نهفته است، به فعليت برساند. حركت انسان به سوي كمالات انساني اش از نوع حركت ديناميكي است نه مكانيكي و به اين دليل است كه انسان بايد پرورش داده شود نه اينكه مانند يك ماده صنعتي ساخته شود.
تنها از نظر اين بينش است كه «خود» در انسان معنا دار شده و خوديابي و در نقطه مقابل مسخ و «از خودبيگانگي» مفهوم و معني مييباد.
اين بينش از نظر روان شناسي، افراد انسان را مركب از سلسلهاي از غرايز حيواني كه وجه مشترك انسان با حيوان است و نيز مجموعهاي از غرايز عالي مانند؛ غريزه ديني، اخلاقي، حقيقت جويي و زيبايي كه اركان اوليّه شخصيت انساني انسان و وجه تمايز انسان از ساير حيوانات است ميداند و از نظر فلسفي، جامعه را از جنبهي رابطه اش با اجزا و افراد، مركب واقعي، و از لحاظ خصلتها، تركيبي از مجموع خصلتهاي عالي و داني افراد به علاوه يك مجموعه خصلتهاي ديگر ميشناسد.
بر اساس بينش فطري:
1- انسان داراي نوعي روانشناسي مقدم بر جامعه شناسي است.
2-انسان در ذات خود دو قطبي آفريده شده و دو قطبي بودنش به همراه آزادي اش منجر به دوقطبي شدن جامعه ميشود.
3- عامل اصلي حركتهاي تاريخ، ارزشهاي انساني است و انسان ذاتاً كمالجو و پيشرو است. (7)
تعالي و انحطاط جوامع
به نظر استاد مطهري هر مكتب اجتماعي دربارهي تعالي و ترقي يا انحطاط و انهدام جوامع نظر ميدهد و طرز اظهارنظر يك مكتب دربارهي اينكه چه چيزهايي را عامل اساسي ترقّي يا انحطاط ميداند، بيانگر اين است كه با چه ديدي به جامعه، تاريخ و جنبشهاي تكاملي و سيرهاي نزولي مينگرد.در قرآن كريم، به ويژه ضمن بيان قصص و حكايات، به اين مطلب توجه شده و در مجموع چهار عامل موثر اعتلا و انحطاط جوامع مطرح شده كه عبارتند از:
الف- عدالت و بي عدالتي
قرآن اين مطلب را در آيات بسياري منعكس كرده است. از آن جمله آيه چهارم سورهي قصص:«ان فرعون علا في الارض و جعل اهلها شيعا يسضعف طائفه منهم يذبح ابنائهم و يستحيي نسائهم انه كان من المفسدين»
در اين آيهي كريمه خداوند پس از آنكه از برتري جويي فرعون، كه ادعاي ربوبيّت اعلي داشت و ديگران را به منزلهي بندگان خود ميدانست و از تفرقه افكني وي ميان مردم، كه به عناوين گوناگون ميان آنها تبعيض قائل ميشد و آنها را در برابر يكديگر قرار ميداد و از ذليل ساختن گروه خاصي از مردم كشور خود و كشتن پسران آنها و نگهداشتن زنانشان (به مظور خدمت به فرعون و فرعونيان) ياد ميكند، از او به عنوان يكي از تباهكاران ياد ميكند. بديهي است كه جمله «انه كان من المفسدين»، اشاره دارد به اينكه اين گونه ظلمهاي اجتماعي جامعه را از بيخ و بن ميكند.
ب- اتحاد و تفرقه
آيه 103 سوره آل عمران دستور صريح ميدهد كه بر مبناي ايمان و گرايش به ريسمان الهي متحد و متفق باشيد و از تفرق و تشتت بپرهيزيد و پس از يك آيه ميفرمايد پيشينيان كه تفرق و اختلاف كردند، مباشيد. آيه 153 سوره انعام نيز به همين مضمون است. همچنين در آيه 65 سوره انعام ميفرمايد: «قل هو القادر علي ان يبعث عليكم عذاباً من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعاً و يذبق بعضكم بأس بعض» بگو خداوند قادر است از بالاي سر يا از زير پاي عذاب برانگيزد، يا به شما جامه تفرق و گروه گروه شدن بپوشاند و خشونت بعضي از شما را بر بعضي ديگر بچشاند. در آيه 46 سوره انفال نيز ميفرمايد: «و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم» با يكديگر نزاع نكنيد كه نزاع داخلي سستي ميآورد و سستي شما را زايل ميكند.ج- اجرا يا ترك امر به معروف و نهي از منكر
قرآن درباره ضرورت امر به معروف و نهي از منكر بسيار سخن گفته است. از آيه 79 سوره مائده به طور صريح استنباط ميشود كه ترك اين فريضه بزرگ در هلاكت و انهدام يك قوم موثر است و يكي از علل دور افتادن كافران بني اسرائيل از رحمت خداوند را تهي نكردن يكديگر از منكرات يعني ترك نهي از منكر ذكر كرده است:«كانو لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ماكانوا يفعلون» يكديگر را از ارتكاب منكرات نهي نميكردند و چه بد ميكردند.
در روايات معتبر اسلامي نيز راجع به نقش امر به معروف و نهي از منكر بسيار سخن رفته است كه مجالي براي نقل آنها نيست.
5- فسق و فجور و فساد اخلاق
در اين زمينه نيز آيههاي بسياري در قرآن هست؛ دستهاي از آيات همانهاست كه ترف و مترف بودن را علامت هلاكت ميشمارد (مانند آيه 116 سود هود، آيه 13 سوره انبيا و آيات 33 و 64 سوره مومنون) و دسته ديگر آياتي است كه در آنها كلمه ظلم آمده است.در اصطلاح قرآن، ظلم اختصاص به تجاوز فرد يا گروهي به حقوق فرد يا گروه ديگر ندارد، بلكه شامل ظلم فرد به نفس خود و ظلم يك قوم به نفس خود نيز ميشود. هر فسق و فجور و خروج از مسير درست انسانيت، ظلم است. ظلم در قرآن در حقيقت مفهومي اعم دارد كه هم شامل ظلم به غير ميشود و هم شامل فسق و فجور و كارهاي ضداخلاقي است. آياتي از قرآن كه ظلم به معني اعم را علت هلاكت يك قوم شمرده، بسيار زياد و از حوصله بحث مختصر ما خارج است.
استاد مطهري سپس ميافزايد: از مجموع اين معيارها ميتوان نظر قرآن را درباره بنياد جامعه تاريخ به دست آورد. قرآن براي بسياري از امور كه برخي آنها را به اصطلاح روبنا ميخوانند، نقش قاطع و تعيين كننده قائل است. (8)
تعريف و ماهيّت انقلاب
از نظر استاد مطهري:"انقلاب عبارت است از طغيان و عصيان مردم يك ناحيه و يا يك سرزمين، عليه نظم حاكم موجود براي ايجاد نظمي مطلوب، به بيان ديگر، انقلاب از مقوله عصيان و طغيان است عليه وضع حاكم، به منظور استقرار وضعي ديگر، به اين ترتيب معلوم ميشود كه ريشه هر انقلاب دو چيز است، يكي نارضايتي و خشم از وضع موجود و ديگر آرمان يك وضع مطلوب." (مطهري، 1362، صص 30-29)
استاد مطهري سپس لزوم وجود يك روحيه طرد ظلم را نيز به اين مطلب ميافزايد و ادامه ميدهد كه نقش مكتبها در اين موضوع با اهميت است. براي مثال يكي از ويژگيهاي دين مبين اسلام اين است كه با توصيه به جهاد و امر به معروف و نهي از منكر، به پيروانش حس پرخاشگري و مبارزه و طرد و نفي وضع نامطلوب را ميدهد. (همان، ص 55)
استاد سپس در بحث مأهيت انقلاب بر اين نكته تأكيد ميكند كه گرچه ريشه بعضي از انقلابها دو قطبي شدن جامعه از نظر اقتصادي و مادي است، اما بسياري از آنها ماهيتي سياسي و يا اعتقادي و ايدئولوژيك داشتهاند. ماهيت اعتقادي، يعني مردمي كه به يك مكتب ايمان و اعتقاد دارند، وقتي آن را در معرض آسيب ميبيند، با آرمان برقراري مكتب، دست به قيام ميزنند. انقلاب اين مردم ربطي به سير يا گرسنه بودن شكمشان ندارد. (همان، صص 34- 31)
مطهري در ادامه اشارهاي به جهت گيري و خاستگاه نهضتهاي الهي كرده است. به نظر ايشان، اسلام جهت گيري نهضتهاي الهي را به سوي مستضعفان ميداند، اما خاستگاه انقلاب را فقط مستضعفان نميداند. اسلام نهضت پيامبران را به سود محرومان ميداند، اما آن را فقط به دوش محرومان نميداند. مخاطب اسلام همه گروهها و طبقات اجتماعي است، هم محرومان و هم غير محرومان. زيرا در درون هر ستمگر و هر فرعوني، يك انسان در غل و زنجير هست. در عين حال، طبعاً محرومان بيشتر به دعوت الهي لبيك ميگويند. (همان، صص 38- 37)
16- آيت الله سيدمحمدباقر صدر و نقش «محتواي دروني انسان»
آيت الله صدر در كتاب «سنتهاي تاريخ در قرآن» مباحثي ارزشمند دربارهي فلسفه تاريخ مطرح كرده است كه ميتواند در تحليل و تفسير وقوع پديده انقلاب مورد استفاده قرار گيرد (9) ايشان بر مبناي آيه شريفه «اِنَّ اللهَ لا يُغَيّرُ ما بِقَومِ حَتّي يُغَيِّروا ما بِاَنْفُسِهِمْ» (رعد، 11) منشاء و مدار حركت تاريخ را محتواي دروني انسان ميداند كه خود داراي دو وجه انديشه (آرمان) و اراده است تلفيق انديشه و اراده؛ آينده ساز آدمي است و اساس حركت تاريخي او را فراهم ميآورد.به عبارت ديگر، از ديدگاه ايشان محتواي دروني آدمي زيربناست و مجموعه پيوندهاي اجتماعي و روشهاي زندگي و تشكيلات بشري رو بنا و ظواهر، شئوون و احوال يك قوم وقتي تغيير خواهد كرد كه وضع نفساني آنها تغيير كند. به طور قطع تغيير حال دروني يك يا چند نفر از افراد جامعه تمام يك قوم را به جنبش و حركت وانمي دارد، بلكه حالت نفساني همه افراد جامعه بايد زير و رو شود، تا سرنوشت عمومي آنها عوض شود.
صدر در ادامه آرمانهاي بشري را در سه دسته نام ميبرد:
الف- آرمانهاي پست-
كه گزينش آنها دو علت دارد:1- علتي كه جنبه رواني دارد يعني انس، عادت، تنبلي و بطالت (گفتند نه، بلكه چيزي را كه پدران خود را بر آن يافته ايم، پيروي ميكنيم- بقره 171 / مائده 104)
2- سلطه و حاكميت طاغوتها و قدرت طلبان (فرعون گفت:اي بزرگان قوم، من جز خود براي شما خدايي نميشناسم). (سوره قصص، آيه 38)
ب- آرمانهايي كه محصول آرزوهاي جامعه است:
اين آرمانها گرايش به نوسازي و تجدّد و تطوّر دارد و با اين كه سودهايي در بردارد، اما از آنجا كه از خواستها و تمناهاي محدودي برخاسته، آينده نگري شان نيز كم برد است. در اين آرزوبيني يك خطر بزرگ هست: او ميخواهد از اين باريكه آب و پرتو كم فروغ، آرمان پردازي مطلق سازي كند. طبعاً آرماني را كه براي خود ميسازد، زادهي تصور ذهني اوست و چندگاهي در آينده سازي او را كمك ميكند و كم و بيش نشاطي بر ميانگيزد، اما محدوديت آن به زودي آشكار و سبب ركود و جمود در حركت و خار تكامل و سنگ راه ميشود. زيرا جلوهي محدود، براي او تبديل به كمال مطلوب و آئين گشته و خطا از همين جا برخاسته كه از محدود براي خود مطلق ساخته است.براي مثال، انسان اروپايي در آغاز عصر جديد از آزادي غايت مطلوبي ساخت، چرا كه در آن هنگام زير انواع قيود خم شده بود. آري بايد قيود را از پيش پاي انديشه برداشت، ولي آزادي جز چارچوبهاي بيش نيست و محتوي و مضمون ميخواهد. آزادي چارچوبهاي است براي ارزشهاي ديگر، ولي خود به تنهايي انسان ساز نيست. انسان اروپايي راه انحرافي رفته و از آزادي كمال مطلق ساخته است. آزادي ظرف است نه مظروف، چارچوبه است و به محتوا نياز دارد و چنانكه ميبينيم از اين بي بند و باري، غرب چه مايهي خواري بر سر بشريت آورده است.
ج- آرمانهاي پاك و بلند الهي-
كه محصول آدمي و ذهن او نيست و در خارج و نفس الامر وجود دارد. هر قدر آرمان متعالي تر باشد، هدف نيك تر و پردوام تر و هر قدر آرمان پست و محدود باشد، غايت نيز خردتر و ناچيز تر خواهد بود.آيت الله صدر مسير كليه امور جهان از جمله تغيير و تحولات اجتماعي و تاريخي را وابسته به سنتها و قوانين الهي دانسته و اين سنتها را داراي سه ويژگي ميداند:
1- الهي هستند و حاكميت خداوند را تحقق ميبخشند و هر امري كه مصداق يك سنت الهي قرار گرفت، اراده خداوند بر اجراي آن سنت در آن امر قرار ميگيرد.
2- عموميت دارند و اتفاقي نيستند (براي سنت الهي هيچ گونه تغيير و تبديلي نخواهد يافت- احزاب، 62)
3- در سنتهاي الهي مسأله اراده و تفكر و آزادي انسان مطرح است. يعني انسانها به دست خود سرنوشت خويش را ميسازند و سنتي كه بايد در موردشان اجرا شود را برمي گزينند.
پينوشتها:
1- براي مطالعه مشروح نظرات چالمرز جانسون ر.ك:
Chalmers Johnson 1946 Different Pages.
چالمرز جانسون، 1363، صص 134- 175.
2- منظور جانسون اين است كه پس از دستيابي به نظريهاي كلي در مورد علل و عوامل وقوع انقلاب، كه در ادامه خواهد آمد (نظريهاي كه براي همه شرايط زماني و مكاني بيان ميشود)، اينكه اين علل و عوامل چگونه ايجاد ميشوند، بسته به هر جامعهاي متفاوت خواهد بود.
3- براي ملاحظه تعدادي از ارزيابيهايي كه نويسندگان درباره نظريه عمومي جامعه شناختي كاركردگرايي به عمل آوردهاند، رجوع كنيد به:
1- جي.اچ.آبراهام، 1368، ص128.
2- تي.بي.باتامور، 1357، صص 53- 52.
3- توسلي، پيشين، صص 229-228.
4-هانري مندارس، 1349، ص 189 و صص 200-194.
4- به نظرهانتينگتون، لومپن پرولتاريا و آلونك نشينها و كارگران صنعتي هر چند در انقلاب ديده شدهاند، اما نميتوانند كانون فعاليت انقلابي باشند. زيرا گره اول، سخت گرفتار نيازهاي فورياند گروه دوم( كارگران صنعتي)، به دليل اتحاديههاي كارگري و اقدامهاي رفاهي، وضعي بهتر از روستاييان دارند.
5- با برنامههاي عمراني سوم (46-1341)، چهارم (51-1346)و پنجم (56-1351)، افزايش قيمت نفت و ايجاد و گسترش صنايع سنگين، اقتصاد دچار تحولاتي شد:
7-1356 |
2-1341 |
بخش |
484/38 میلیارد ریال |
57/8 میلیارد ریال |
صنعت |
339 میلیارد ریال |
88/8 میلیارد ریال |
کشاورزی |
1281/3 میلیارد ریال |
119/8 میلیارد ریال |
خدمات |
2/3 میلیون نفر (1357) |
260000 نفر |
آموزش |
154000 نفر (1357) |
59000 نفر (1347) |
تعداد دانشجویان |
6- براي مطالعه ديدگاه اريك سلبين رجوع كنيد به:
اريك سلبين، «انقلاب در جهان واقعي، بارنگري كارگزاري» در: جان فوران، 1382، صص 184- 167.
7- بحث بينش انساني و ابزاري به صورت تلخيص از: مرتضي مطهري، 1400 ه.ق، صص 41- 34 نقل شده است.
8- بحث تعالي و انحطاط جوامع به صورت تلخيص از : مرتضي مطهري، مقدمهاي بر جهان بيني اسلامي، بي تا، صص 499- 471 نقل شده است.
9- براي مطالعه مشروح ديدگاه صدر رجوع كنيد به سيد محمدباقر صدر، بي تا، صفحات مختلف.
منبع مقاله :
ملكوتيان، مصطفي؛ (1335)، پديده انقلاب، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم.