نخستين سوگنامه کربلا در شعر فارسي
مشکبوي عالم وين نوبهار خرم
بر ما چنان شد از غم چون گور تنگ و تنها
بيزارم از پياله، وز ارغوان و لاله
ما و خروش ناله ي کنجي گرفته مأوا
دست از جهان بشويم، عز و شرف نجويم
مدح و غزل نگويم، مقتل کنم تقاضا
ميراث مصطفي را، فرزند مرتضي را
مقتول کربلا را، تازه کنم تولا
آن نازش محمد، پيغمبر مؤيد
آن سيد ممجد، شمع و چراغ دنيا
آن مير سر بريده، در خاک خوابنيده
از آب ناچشيده، گشته اسير غوغا
تنها و دل شکسته، بر خويشتن گرفته
از خان و مان گسسته، وز اهل بيت آبا
از شهر خويش رانده، وز ملک برفشانده
مولي ذليل مانده، بر تخت ملک مولي
مجروح خيره گشته، ايام تيره گشته
بدخواه چيره گشته، بي رحم و بي محابا
بي شرم شمر کافر، ملعون سنان ابتر
لشکر زده برو بر، چون حاجيان بطحا..
آن پنج ماهه کودک، باري چه کرد ويحک
کز پاي تا به تارک مجروح شد مفاجا
بيچاره شهربانو مصقول کرده زانو
بيجاده گشته لؤلؤ، بر درد ناشکيبا
آن زينب غريوان، اندر ميان ديوان
آل زياد و مروان، نظاره گشته عمدا...
بر مقتل اي کسايي! برهان همي نمايي
گرهم بر اين بپايي بي خار گشت خرما..
تا زنده اي چنين کن، دلهاي ما حزين کن
پيوسته آفرين کن بر اهل بيت زهرا(1)
پي نوشت :
1- کسائي مروزي زندگي، انديشه و شعراو، ص 59، محمد امين رياحي - تهران - 1368 توس.