براهین وجود شناختی و جهان شناختی در نهج البلاغه
1. مطالب نهج البلاغه حكايت از پختگى انديشه مىكند; حال آن كه عصر امام، عصر پختگى انديشه نبوده است.
2. در اين كتاب دربارهى صحابه مطالبى گفته شده كه با شخصيت والاى انسان وارستهاى چون على عليه السلام منافات دارد.
3. نهج البلاغه عباراتى مسجع دارد و در سطح بسيار بالايى از دقت توصيف، برخوردار است. اين ويژگىها در نثر آن عصر، سابقه نداشته است.
4. نامههايى كه شريف رضى در اين كتاب آورده، قبل از او در جايى ثبت نشده است. (2) بايد دانست كه صرف نظر از مقام امامت و علم لدنى آن حضرت، استعداد سرشار و دقت نظر و استفاده وافى از تعليمات قرآن و پيامبر، او را به درجهاى از پختگى انديشه رسانيد كه بيان مطالبى كه در نهج البلاغه آمده، نه تنها از او بعيد نيست، بلكه در شان اوست و اگر غير از اين بود، جاى تعجب بود.
آنچه در نهج البلاغه دربارهى صحابه بيان كرده، حق اوست. چرا نبايد حضرتش مهر از لب و قلم برگيرد و دسيسهها و ظلمها و حقكشىهاى برخى از صحابه را در حق خود و خانوادهاش بر ملا سازد؟
عبارات مسجع و دقت توصيف در نظم و نثر عرب سابقهاى ممتد دارد و مىتوان نمونههاى فراوانى از آن را، در عصر جاهليت و در ميان مخضرمين جستجو كرد. هر چند در كلمات حضرت ، سجع و دقت توصيف، به اوج كمال رسيده است.
و اما بخش نامهها، درست است كه قبل از شريف رضى به خاطر سياستهاى شوم اموى انتشار پيدا نكرده و عباسيان نيز تمايلى به انتشار آنها نداشتهاند، ولى خواص و علماى حديث و تاريخ از آنها مطلع بودهاند و اكنون نيز محققان به مصادر آنها، همچون بقيه دستيافتهاند.
ابن ابى الحديد مىگويد: «و اعلم ان التوحيد و العدل و المباحث الشريفة الالهية ما عرفت الا من كلام هذا الرجل و ان كلام غيره من اكابر الصحابة لم يتضمن شيئا من ذلك اصلا و لا كانوا يتصورونه و لو تصوروه لذكروه و هذه الفضيلة عندى اعظم الفضائل» . (3) «بدان كه توحيد و عدل و مباحثشريف الهى، به جز از كلام اين مرد شناخته نشده و كلام ديگر بزرگان اصحاب، به هيچ وجه، متضمن چنين مطالبى نيست. آنها تصور چنين مطالبى نمىكردند و اگر تصور مىكردند، به زبان مىآوردند. نزد من ، اين فضيلت ، بزرگترين فضايل است» .
اين نكته را متذكر شويم كه اميرالمؤمنين عليه السلام هرگز در خطبهها و نامهها و كلمات قصار نهج البلاغه در صدد اين كه به سبك فلاسفه و متكلمان به بحث دربارهى خداشناسى و اقامهى برهان و پاسخگويى شبهات بپردازند، نيستند. دليل آن هم روشن است. مخاطبان خطابهها و مكاتبات آن بزرگوار، نه منكر خدا بودهاند و نه طلبه و دانشجو. بلكه مستمعين يا كارگزارانى بودهاند كه از رهنمودهاى آن حضرت در زندگى عادى و زندگى سياسى و اجتماعى بهرهمند شدهاند.
امام عليه السلام در لابهلاى سخنان و مطالب خود، هم سعى در اصلاح و تكميل عقايد آنها داشتهاند و هم سعى در اصلاح اخلاق و رفتار آنها. به همين سبب است كه نهج البلاغه درياى بيكرانى است كه اگر انسانهاى عالم و متفكر در اعماق و درازا و پهناى آن به غواصى و شناگرى بپردازند، به مطالب بسيار گسترده و متنوعى دست مىيابند; مطالبى كه براى تمام عالمان و متخصصان رشتههاى مختلف، مفيد است.
بىجهت نيست كه نهج البلاغه را دون كلام خالق و فوق كلام مخلوق دانستهاند. آنهايى كه مىخواهند با قرآن مبارزه كنند، بايد توجه داشته باشند كه قرآن برادر كوچكترى به نام نهج البلاغه دارد. آنها اول بايد به مصاف اين برادر كوچكتر بروند. اگر در مبارزهى با آن ، طرفى بستند، خود را براى رفتن به مصاف برادر بزرگتر، آماده كنند و اگر شكستخوردند، براى هميشه از فكر معارضه و مبارزه با قرآن، دستبكشند.
مرورى دوباره بر براهين و راههاى خداشناسى
براى براهين وجود شناختى يا صديقين ، تقريرات مختلفى وجود دارد. گويى انديشمندان شرق و غرب، در اين راه به مسابقه پرداختهاند، تا دقيقترين و صحيحترين و استوارترين برهان وجود شناختى را عرضه كنند. غربىها در اين راه به اعتراف خودشان شكستخورده و على الظاهر به بنبست رسيدهاند. مرورى بر بحثى كه دربارهى برهان وجودى داشتهايم، اين حقيقت را روشن مىكند. (4) ولى شرقىها يعنى انديشمندان اسلامى ايرانى در اين راه گامهاى مؤثر و مثمرى برداشتهاند كه بايد گفت: سعيشان مشكور!
براهين جهان شناختى هم اشكال و اقسام مختلفى دارد كه بايد آنها را بر سه دسته كنيم: مبدا شناختى، غايتشناختى و تجربهى دينى.
براهين مبدا شناختى عبارتند از: برهان علت اولى (همان برهان وسط و طرف شيخ الرئيس) و برهان امكان كه در نوشتههاى اكويناس منعكس شده و همان برهان امكان و وجوب بوعلى سينا است. براهين ديگرى از قبيل برهان ماهيت و برهان حدوث و برهان حركت و برهان تركب جسم نيز در همين ليست جاى مىگيرند.
براهين غايت شناختى همان است كه گاهى برهان نظم و گاهى برهان حكمت و عنايت ناميده مىشود و مىتواند تقريرات مختلفى داشته باشد.
تجربهى دينى هم امروز مورد استقبال شديد غربيان خداجوى است. آنهايى كه امروز به خاطر تشكيكات بىشمار فلسفى و كلامى سرخوردهى از براهين شدهاند، براى تجربهى دينى اهميت زيادى قايلند و حق هم همين است. هر چند بهتر است اين را به عنوان راه يا راهها مطرح كنيم ، نه به عنوان برهان يا براهين; چرا كه تجربهى دينى شخصى است و هر شخصى ممكن است از راه يك تجربه يا تجربههاى درونى به چنان يقين جازمى نايل شود كه ارباب براهين كلامى و فلسفى به گردشان هم نرسند. بى جهت نيست كه در روايتى از روايات اهل بيت عليهم السلام چنين آمده است:
الطرق الى الله بعدد انفاس الخلائق. (5) «راه هاى (انسان) به سوى خدا ، به شمار نفسهاى آفريدگان است» .
از آنجا كه مردم، از نظر استقامت در طريق و سرعت و عدم سرعت، يكسان نيستند، امام صادق عليه السلام در ذيل عبارت فوق به دو آيهى قرآنى استناد جستهاند:
1. «هم درجات عند الله...» . (6) «مردم در نزد خدا درجاتىاند» .
جالب اين است كه نفرموده است: داراى درجات; بلكه فرموده است: خود، درجاتند. اين درجات، مطابق آيهى قبل به دنبال كردن خشنودى يا خشم خداوند ، بستگى دارد. (7)
2. «...يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات...» . (8) «خداوند ، درجات كسانى كه از شما ايمان آورده و به آنها علم داده شده ، بالا مىبرد» .
معلوم مىشود مؤمن بدون علم ، داراى يك درجه است (يا اينكه خود، يك درجه است) ; ولى مؤمن عالم ، داراى درجات است و از اينرو مطابق صدر آيه بايد در مجالس به آنها جا داد و بايد در برابر آنها قيام كرد و آنها را در زندگى اجتماعى و سياسى مقدم داشت; چرا كه خدا آنها را مقدم داشته است. معناى شايسته سالارى همين است.
امام صادق عليه السلام در روايتى كه به آن اشاره شد، فرموده است: « براى هر كسى راهى است كه خداوند، او را به آن راه هدايت كرده است; مشروط به اين كه از مردمى باشد كه اهل هدايتند» . (9) هيچ بشرى نيست كه راهى به سوى خدا نداشته باشد. كفار هم از اين قاعده ، مستثنى نيستند. «اى تو را با هر دلى راهى ديگر» . آنها كه راه را گم كردهاند، به اختيار خود، شايستگى هدايت را از دست دادهاند. در حقيقت، هدايت هست; ولى هدايت پذير نيست.
از روايت مزبور چنين استفاده مىشود كه مردم در راه خداشناسى به فطرت خود واگذار شده و از آنها استدلال نخواستهاند. تعمق براى زيادت بصيرت و مخصوص برخى از مردم است. استدلال براى نجات گمراهان است. افهام و عقول مردم، در پذيرش مراتب عرفان و تحصيل اطمينان و بر حسب علم و كشف و عيان، متفاوت است. گر چه اصل معرفت، فطرى يا ضرورى است، يا اينكه انسان با مختصر تنبيهى به آن ، هدايت مىشود; ولى طاير انديشهى برخى از انسانها بلند پرواز است و نبايد بال و پر آنها را قيچى كرد.
سيرى در نهج البلاغه
1. برهان يا براهين وجودشناختى
برهان وجودى غرب ، به جايى نرسيد; ولى شرق تلاش كرد كه تقريرى دقيق و گويا از آن، ارايه دهد. مكتب اشراق بر اساس قاعدهى نور به تقرير آن، پرداخت و حكمت متعاليه بر مبناى اصالت و وحدت و تشكيك وجود و اين كه وجود بما هو وجود عين تمام و كمال و فعليت است و اگر نقصان و عدم فعليت، در ساحت وجود راه مىيابد، از ناحيهى معلوليت و وابستگى است.
صدرالمتالهين دربارهى تقرير خود مىگويد:
ان هذه الحجة فى غاية المتانة و القوة ، يقرب ماخذها من ماخذ طريقته الاشراقيين التى تبتنى على قاعدة النور. (10)«اين استدلال، در نهايت متانت و قوت است و ماخذ آن به ماخذ طريقهى اشراقيان كه مبتنى بر قاعدهى نور است، نزديك است» .
علت اين كه مىگويد: نزديك است و نمىگويد: عين آن ، اين است كه نور در حكمت اشراق، اخص از وجود است; چرا كه در آنجا موجود استبه نور و غير نور و هر كدام به قائم به ذات و غير قائم به ذات، تقسيم مىشوند. (11) برهان وجودى صدرالمتالهين ، مبانى متعدد فلسفى لازم دارد. ولى علامهى طباطبايى بدون توسل به آن مبانى ، مىگويد: وجود ، واقعيتى است كه هر صاحب شعورى به اثبات آن ، ناگزير است و بطلان و رفع آن ، مستلزم ثبوت و وضع آن است. همان كسى كه مىگويد: اشيا در واقع ، موهومند ، واقعيت را قبول و اثبات كرده است. واقعيتى كه عدم و بطلان نمىپذيرد ، واجب الوجود بالذات است. چيزهايى كه در واقعيت داشتن خود به او محتاجند، واجب بالغير و قائم به اويند. (12) بنابراين وجود خداوند، ضرورى و بديهى است و براهين ، نقش تنبيهى دارند.
نهج البلاغه اين نقش تنبيهى را به خوبى ايفا كرده است. برخى احتمال دادهاند كه جملهى زير، اشاره به برهان وجودى است:
فهو الذى تشهد له اعلام الوجود على اقرار قلب ذى الجحود. (13) «اوست كه نشانههاى هستى برايش گواهى مىدهد و دل منكر را به اقرار وا مىدارد» .
واضح است كه اگر اضافهى «اعلام الوجود» را اضافهى بيانى بگيريم ، احتمال فوق به يقين مىپيوندد ، ولى اگر اضافه را بيانى نگيريم ، عبارت مزبور اشاره است به براهين جهان شناختى.
اما به نظر نگارنده ، بهترين شاهد بر برهان وجود شناختى ، عبارات زير است:
ولا يجنه البطون عن الظهور و لا يقطعهالظهور عن البطون. قرب فناى وعلا فدنا و ظهر فبطن و بطن فعلن و دان ولم يدن. (14) « باطن بودن ، او را از ظاهر بودن نپوشاند و آنچه عيان است ، او را از آنچه نهان است ، جدا نگرداند. نزديك است و دور از دسترس. بالاست و به همه كس، نزديك. آشكار است و نهان و پنهان است و آشكار. او حساب كشى مىكند و حساب كشى نمىشود. موجودى كه هم ظاهر و هم باطن است، هم نزديك و هم دور است، هم بالا و هم پايين است، خود گواه خود است و خود گواه ديگران.
آفتاب آمد دليل آفتاب
گر دليلت بايد از وى رخ متاب
ذهنى بس وقاد ، لازم است كه از بيان شيواى فوق كه مستند قرآنى هم دارد الهام گيرد و برهان وجود شناختى را بدون استفاده از مبانى دغدغه انگيز كلامى و فلسفى ، تبيين كند.
فلاسفهى بزرگ در اين ميدان ، به تكاپو پرداختهاند. مرحوم مدرس آشتيانى نوزده تقرير براى برهان وجود شناختى (يا برهان صديقين) برشمرده است. (15) پر واضح است كه همهى اين تقريرها كامل نيست. برخى از آنها كامل و برخى كاملتر است. اگر برهان علامهى طباطبايى كه بعدا تقرير شده است ، بر تقريرات مورد نظر آشتيانى بيفزاييم ، عدد آن به بيست مىرسد و اگر تقرير آنسلم را هم اضافه كنيم، بايد بگوييم: بيست و يك برهان وجود شناختى در دنياى شرق و غرب مطرح شده است. ممكن است تقرير يا تقريراتى هم باشد كه ما از آنها بىاطلاعيم.
2. براهين جهانشناختى
الف. مبدا شناختى
حضرتش فرمود: الدال على قدمه بحدوث خلقه و بحدوث خلقه على وجوده. (16) «خداوند، به حادث شدن خلق، بر قديم بودن و بر هستى خود، راهنمايى كننده است» .
از اين بيان، مطالب بسيارى قابل استنباط است. حدوث خلق، هم دليل استبر قديم بودن او و هم دليل استبر هستى او.
اگر او كه حادث كنندهى خلق است، قديم نباشد، نياز دارد به حادث كنندهى ديگرى و او نيز به ديگرى و بنابراين، تسلسل لازم مىآيد ، اينجاست كه علت اولى به عنوان موجودى قديم ثابت مىشود. پس حدوث خلق، دليل است بر وجود و بر ازليت علت نخستين.
موجود قديم ، ثابت و موجود حادث، متغير است. به علاوه، موجود حادث ، ممكن و موجود قديم، واجب است. موجود حادث، مركب از صورت و ماده و موجود قديم ، بسيط است. موجود حادث، مركب از كمال و نقص يا وجدان و فقدان يا وجود و ماهيت است و موجود قديم يعنى قديم بالذات از هر گونه تركيبى منزه است.
بدين ترتيب، از عبارت كوتاه بالا مىتوان چندين برهان جهان شناختى را استنباط و استخراج كرد.
هنر يك گوينده اين است كه سررشته را به دست عقلا و متفكران بدهد و آنها را به تعقل و تفكر وا دارد.
امام على عليه السلام طورى سررشتهها را به دست داده كه تا قيام قيامت، هر چه عقلا فكر كنند، باز هم زمينهى فكر كردن براى آنها فراهم است. امامان معصوم، بيانگر اصول بودند. بر شاگردان مكتب فكرى آنهاست كه فروع را از آن اصول، استخراج كنند. چه لزومى دارد كه القاى اصول و تفريع فروع، مربوط به فقه و مسايل فقهى باشد. در اعتقادات و اخلاق و ساير علوم و فنون نيز چنين است.
مرحوم مجلسى از جامع بزنطى از هشام بن سالم نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمود:
انما علينا ان نلقى اليكم الاصول و عليكم ان تفرعوا. (17) «تنها وظيفهى ما اين است كه به شما القاى اصول كنيم و بر شماست كه تفريع فروع كنيد» .
رهبران معصوم، تمام سررشتههاى علمى و فكرى را به دنبال قرآن و به تبع آن، براى انسانها بيان كردهاند و به همين جهت است كه اگر تا قيام قيامت، علماى دينى و غير دينى آنها را دنبال كنند و از تحقيقات و استنباطات خود كتابهايى قطور فراهم آورند و كتابخانهها را انباشته سازند و ديسكتها و سىدىهاى كامپيوترى را به آلاف و الوف برسانند و امواج شبكههاى فراگير اينترنت را اشباع كنند، باز هم مجال و ميدان كار، بسيار و گسترده خواهد بود.
ما نبايد در نهج البلاغه به دنبال ادلهى خداشناسى باشيم. اينها را در كتابهاى كلامى و فلسفى هم مىتوان جست; بلكه بايد به دنبال سر نخها و سررشتههاى فكرى و علمى باشيم.
ب: غايتشناختى
اختلاف عمده و اساسى اكثريت قاطع الهيون با اقليت ناچيز ماديين ، بر سر علت غايى است. قرآن و احاديث اسلامى، مردم را به سوى نظم و حكمت و عنايتسوق داده و رموز و اسرار حكيمانهى آفرينش را برهان غايتمندى آفرينش قرار دادهاند.
قرآن از زبان خردمندانى كه در آيات خلقت مىانديشند و دل را به ياد خدا مشغول مىدارند و در حال قيام و قعود، به او توجه دارند، مىگويد:
«ربنا ما خلقت هذا باطلا...» . (20) «پروردگارا ، اينها را به باطل نيافريدهاى» .
مهم همين است كه انسان، حقانيت آفرينش و لهو و لعب نبودن را ادراك كند و بداند كه بيهودگى در كار خداوند راه ندارد و حكمت و عدالت ، گسترهى اين جهان گسترده را فرا گرفته است.
نهج البلاغه در اين مورد ، داد سخن داده و در جاهاى بسيار ، اذهان انسانها را متوجه حكمت و عنايت پروردگار كرده است. از جمله اين كه مىفرمايد:
جعل لكم اسماعا لتعى ماعناها و ابصارا لتجلو عن عشاها و اشلاء جامعة لاعضائها ملائمة لاحنائها فى تركي صورها ومدد عمرها بابدان قائمة بارفاقها و قلوبرائدة لارزاقها. (21) «خداوند متعال براى شما گوشهايى آفريد، تا آنچه لازم است را حفظ كنند و چشمهايى آفريد ، تا از كورى جلا و روشنى بخشند و اندامهايى آفريد تا جامع اعضا و قواى باطن باشند. اعضايى كه از نظر تركيب صور، در طول دورهى عمر، با يكديگر متناسبند، و با عقل و تدبير براى كسب روزى ، مجهز شدهاند» .
در اينجا ما بخش بسيار كوتاهى از خطبهى معروف به «غراء» را نقل كرديم. اگر انسان اين خطبه را به دقت مطالعه كند، پى مىبرد به اينكه در اين خطبه، مطالب بسيار ارزندهاى دربارهى حكمت و عنايت و عدالت و غايتمندى و بيهوده نبودن نظام آفرينش بيان شده است. انسانها موظفند كه خود را با نظام آفرينش هماهنگ كنند و همچون كسى كه بر خلاف جريان رودخانه شنا مىكند و سبب غرق و هلاك خود مىشود ، خود را به هلاكت نيفكند و نظام حكيمانه و عادلانه را بازيچه و ظالمانه نپندارد كه نتيجهاى جز شقاوت و تيره روزى ندارد. او مىفرمايد:
فاتقوا الله عباد الله جهة ما خلقكم له واحذروا منه كنهما حذركم من نفسه واستحقوا منه ما اعد لكم بالتنجز لصدق ميعاده و الحذر من هول معاده. (22) «پس اى بندگان خدا، در جهت آنچه براى آن، آفريده شدهايد، تقوا پيشه كنيد و از كنه آنچه شما را از آن برحذر داشته ، بپرهيزيد و خود را سزاوار آن پاداشى سازيد كه در مقام وفاى به وعدهى راستين خود براى شما آماده كرده و به جهت ترس از هول قيامت، شما را بدان اميدوار كرده است» .
دريغ است كه انسان از غايتمندى نظام آفرينش غافل بماند و عمر خود را به بطالت بگذراند و نيروهاى هدفدار جسمى و روانى خود را به هدر دهد.
ج: تجربهى دينى
سر و كار حس ، با محسوسات و سر وكار عقل، با معقولات است. محسوسات و معقولات، مفاهيم ذهنى انسانند. حس و عقل، هر دو ابزارند براى فراهم كردن مفاهيمى كه سرانجام به معقولات اولى و ثانيه منتهى مىشوند.
معرفت حسى و عقلى براى انسان، لازم است; ولى معلوم نيست كه كافى باشد. معرفت حسى و عقلى چراغ است; ولى نه چراغى كه همهى جوانب را روشن كند و همه را در راه، روشنى بخشد.
تجربهى دينى چراغى پرنورتر است. ممكن است اولى همگانى نباشد; ولى اين يكى همگانى است. كشتى شكستهاى كه به گرداب هلاك افتاده و در حال دست و پا زدن است، چه چيزى مىبيند كه به او دل مىبندد؟ عقلش به چه استدلالى روى آورده كه نويد بخش نجات اوست؟ او چيزى جز موج نمىبيند و صدايى جز غرش دريا و وزش باد و طوفان نمىشنود و تن غرق شدهاش جز ميعان و سردى يا گرمى آب را لمس نمىكند و ذائقهاش جز شورى آب دريا را نمىچشد و هول و هراس و تلاش بى وقفه، به او مجال فكر كردن و استدلال آوردن و اقامهى برهان نمىدهد. اينجاست كه او رويكردى ديگر دارد و چشم دلش به موجودى متعالى دوخته مىشود و به او اميد پيدا مىكند كه نجاتش مىدهد. (24) از اميرمؤمنان و مولاى خدا جويان پرسيدند، خدا را چگونه شناختى؟ فرمود:
عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقودو نقض الهمم. (25) «خداى را به فسخ تصميمها و گشوده شدن گرهها و نقض همتها شناختم» .
راستى چه مىشود كه انسان از تصميم قاطع خود بر مىگردد؟ چه دستى از غيب، گرهها را مىگشايد؟ چه كسى سر رشتهى اهتمامها را در دست دارد و سبب مىشود كه كار يا چيزى كه سخت، بدان اهتمام داريم، از آن باز گرديم و نسبتبه آن بىاعتنا يا حداقل كم اعتنا شويم؟ بت پرستان جاهليت كه بتها را عزيزترين عزيزان خود مىدانستند، چه شد كه از آنها نفرت پيدا كردند؟ آن اهتمام چرا تبديل به بى اعتنايى شد؟
اينها تجربههايى است كه ما را به يك امر متعالى كه فوق او متعالىترى نيست آگاه مىكند. از اين رويكرد معنوى نبايد غافل بود. حتى اهل منطق و برهان نيز از اين رويكرد بىنياز نيستند. با گفتن شكر يا تصور مفهوم حسى يا عقلى آن، انسان شيرين كام نمىشود. بايد شكر را چشيد. بايد شيرينى آن را مضمضه كرد. به همين جهت است كه شيخ الرئيس در اواخر عمر و شايد در اوايل عمر رويكرد ذوقى پيدا مىكند و از بحث، به ذوق روى مىآورد و زمينه را براى حكمت ذوقى فراهم مىكند. از آن پس حكمت اشراق، ظهور كرد كه هم بحثى بود و هم ذوقى. در حكمت متعاليهى صدرايى تمام جريانات بحثى و ذوقى به هم پيوست.
به علاوه، صحيح نبود كه فقط عرفان و برهان، به هم در آميزند، بلكه قرآن و ساير منابع دينى هم مىبايد محور قرار مىگرفتند كه اگر آن دو، بشرى بود، اين يكى الهى بود. در حكمت مشاء و اشراق، گرايش وحيانى نمود چندانى نداشت; ولى در حكمت متعاليه كاملا نمود پيدا كرد و حق همين بود; چرا كه وحى و جلوههاى آن در نهج البلاغه و صحيفهى سجاديه و ساير احاديث، مىتوانند چراغ راه حكيم و عارف باشند.
به هر حال، تعالى روحى و معنوى حكيم و برخوردارى او از تجربهى اصيل دينى و الهام از وحى و سنت، در عالم اسلام و به ويژه تشيع ، فلسفهاى به وجود آورد كه در هيچ جاى جهان نمونه ندارد و نداشته است.
پى نوشت:
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 1/9 (مقدمه) بيروت، 1378هجرى قمرى.
2. تاريخ الفلسفة العربية الاسلامية، عبده الشيباني، ص 113، چاپ چهارم، بيروت، 1965ميلادى.
3. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد (شرح خطبهى 83) .
4. مجلهى تخصصى كلام اسلامى، شماره 35.
5. بحارالانوار: 67/136 139، روايت 7، باب 4.
6. آل عمران/163.
7. «افمن اتبع رضوان الله كمن باء بسخط من الله...» (آل عمران/162) .
8. مجادله/11.
9. بحارالانوار، پيشين.
10. الاسفار الاربعة، نشر مكتبة مصطفوى، قم: 6/16و17.
11. شرح حكمة الاشراق، قطب الدين شيرازى.
12. الاسفار الاربعة (پيشين) تعليقه صفحه 14و15.
13. نهج البلاغه، خطبه 49.
14.نهج البلاغه، خطبه 193 (196: عبده) .
15.تعليقه بر شرح منظومه حكمتسبزوارى به اهتمام فلاطورى و محقق، تهران، 1352، ص489 497.
16. نهج البلاغه، خطبه 183 (يا 185) .
17. بحارالانوار: 2/245، روايت 54، باب 29.
18. ماديين مىگويند: ماده، قديم و متحرك بالذات و عامل بالاتفاق است (دائرة المعارف القرن العشرين، فريد وجدى، ذيل كلمهى «اله» : 1/523) معناى اين سخن انكار علت غايى است، نه علت فاعلى.
19. او معتقد بود كه عقيده به تكامل، منتهى به الحاد نمىشود، بلكه بهترين دليل بر قدرت كاملهى خداوند است. نگاه كنيد به دائرة المعارف القرن العشرين، ذيل كلمهى «اله» : 1/531.
20. آل عمران/191.
21. نهج البلاغه فيض الاسلام، ص180 خطبهى 82 (خطبهى غراء) .
22. همان ماخذ، ص178.
23. نگاه كنيد: كتاب فلسفهى دين ، نورمن. ال. كيسلر، ترجمهى حميد رضا آيت اللهى، جلد اول، بخش اول.
24.مضمونى است از روايت مفصل بزنطى از امام صادق عليه السلام كه در صفحات قبل، به قسمتهايى از آن، استناد كرديم، در اينجا حضرت با طرح اين سؤال كه آيا سوار كشتى شدهاى؟ مخاطب را به سوى خداشناسى سوق مىدهد.
25. نهج البلاغه، حكمت 250.
/خ