اسماعيليان اصفهان
اوج فعاليتهاى اسماعيليان در اصفهان در عهد سلجوقيان است. دو داعى نامدار اين دوران، عبدالملك بن عطاش و فرزندش احمد، رهبرى اسماعيليان را در اختيار داشتند. در دوران عبدالملك اصفهان مركز فعاليت اسماعيليان بود.
در اين مقاله ضمن بررسى تلاشهاى اسماعيليان در اصفهان، ارتباط آنان با فاطميان مصر، اسماعيليان نزارى الموت و علماى اهل سنت شافعى و حنفى بيان گرديده است؛ و در پايان، رجالى كه اسماعيليان اصفهان ترور كردهاند، معرفى گرديدهاند.
واژههاى كليدى: اسماعيليان، داعيان اسماعيلى، اصفهان، سلجوقيان، نزاريان، قلعهى شاهدز، قلعهى خان لنجان.
مقدمه
اين فعاليت اسماعيليان، علاوه بر جنبهى مذهبى - سياسى، جنبهى نظامى هم داشت كه موجب شد توجه مورخان به آنان جلب شود.
اسماعيليان همزمان با فعاليت در مناطق جبل و شمال شرق ايران، در اصفهان هم دست به اقداماتى جهت نفوذ و گسترش دعوت خويش زدند. اوج نفوذ اسماعيليان در اصفهان در دوران سلجوقيان و در دورهاى است كه اصفهان مركز دولت سلجوقى بوده است. اين مقاله در دو بخش به بررسى فعاليت داعيان اسماعيلى در اين شهر مىپردازد: در بخش اول به فعاليت داعيان در دوران قبل از سلجوقى، و در بخش دوم به فعاليت آنان در دوران سلجوقى تا انقراض آنان در اين شهر.
تحقيقات انجام شده در دوران معاصر در مورد اسماعيليان بيشتر در بر گيرندهى فعاليتهاى اسماعيليان الموت است. در اين تحقيقات كمتر به حركت اسماعيليان اصفهان توجه شده است. بررسى تاريخ اصفهان، به خصوص در عهد سلجوقيان، ارتباط تنگاتنگى با فعاليتهاى اسماعيليان اين شهر دارد.
آغاز دعوت اسماعيلى در اصفهان
در اقوالى كه راجع به دندان وجود دارد ، تناقضات زيادى هست. اگر دندان كاتب احمد بن عبدالعزيز ابىدلف بوده باشد، نمىتواند از جهت زمانى همكار و همدست عبداللَّه بن ميمون باشد. با آنكه منابع مخالف اسماعيليان او را از داعيان مهم و از پايهگذاران مذهب قرمطى معرفى مىكنند ، اسماعيليان اسمى از او در آثار خويش ذكر نكردهاند.
ابوحاتم رازى و دعوت اسماعيلى اصفهان
در دورهى ابوحاتم دعوت اسماعيليان گسترش يافت. وى به دعوت اسماعيليان در ايران جهت جديدى بخشيد. او داعيانى را به ايالات مجاور رى ، از جمله اصفهان فرستاد.11 ذكرى از نام و شرح اعمال داعى ابوحاتم در اصفهان در منابع نيست.
ابوحاتم در دوران خود كوشيد تا طبقهى حاكم را جذب فرقهى اسماعيليه كند و در همين راستا «احمد بن على» (فرماندار رى از سال 307 تا 311ق) را به آيين اسماعيليه درآورد.12 در حوالى سال 313 قمرى به خاطر تسلط سامانيان سنى مذهب حامى خلافت عباسى ، ابوحاتم به اجبار رى را ترك و به سوى طبرستان عزيمت كرد13 و در آنجا به ترويج عقايد اسماعيلى پرداخت.
ابوحاتم موفق شد اسفار و مردآويج سردار او را مدتى به كيش اسماعيلى درآورد14 و هنگامى كه اسفار رى را فتح كرد، ابوحاتم همراه او به رى آمد. بنا به نقل حميدالدين كرمانى ، داعى بزرگ اسماعيلى ، مباحثهى مشهور بين ابوحاتم و زكرياى رازى ، كه ابوحاتم آن را در كتاب اعلام النبوه ثبت كرد، در حضور مردآويج صورت گرفته است. حمايت مردآويج از ابوحاتم تداوم نيافت و در سال 321 قمرى نظر مردآويج دربارهى اسماعيليان عوض شد و او به آزار و اذيت آنان پرداخت؛ و اين امر شايد بدان سبب بود كه ظهور مهدى در زمانى كه ابوحاتم پيشبينى كرده بود، اتفاق نيفتاد.15
ابوحاتم بعد از آن مجبور شد از رى به آذربايجان فرار كند و به يكى از حاكمان محلى به نام مفلح پناهنده شود. او در حدود 322 قمرى درگذشت.16
دعوت اسماعيليان در اصفهان در دوران سلجوقيان
اوضاع نابهسامان خلافت، دگرگونىهاى بزرگ اجتماعى و اقتصادى قرن پنجم ، گسترش دعوت فاطميان در نواحى تحت سلطهى عباسيان در اوايل و اواسط اين قرن ، كشته شدن خواجه نظام الملك ، بزرگترين دشمن اسماعيليان ، و جنگهاى دايمى بين بركيارق و محمد و اوضاع نسبتاً مغشوش ممالك سلجوقى ، زمينه را براى گسترش دعوت اسماعيليان در اصفهان، مركز سلجوقيان، مهيا كرد.
با مرگ ملكشاه ، اصفهان رونق و شكوفايى خود را از دست داد و جانشينان سلطان سلجوقى آنچه را وى بر پا داشته بود، از ميان بردند. مرگ ملكشاه زودرس بود و فرزندان نابالغى از وى بر جاى ماندند كه هيچ كدام توان سلطنت نداشتند. اين سالها، سالهاى اغتشاش و جنگ داخلى بود. تركان خاتون، همسر ملكشاه به همدستى تاجالملك، فرزند چهار سالهاش محمود را بر تخت شاهى نشاند ،17 در حالى كه بركيارق فرزند سيزده سالهى ملكشاه جانشين رسمى بود.
تركان خاتون كوشيد با بذل و بخشش فراوان، نظر امراى سپاه را به طرف فرزندش جلب كند. در اصفهان تركان نظاميه - ياران نظام الملك - از اين كه تاج الملك ، دشمن نظام الملك، جانب محمود را گرفته است نگران شدند و از بركيارق حمايت كردند. آنها بركيارق را به رى برده و در آنجا سپاهى را براى مقابله با تركان خاتون، كه به نام پسرش حكومت مىكرد فراهم آوردند. دو سپاه در نزديكى بروجرد با يكديگر درگير شدند. سپاه تركان خاتون شكست خورد و به اصفهان بازگشت. بركيارق نيز با سپاهش به اصفهان آمد و به محاصرهى آن نشست. به سبب طولانى شدن محاصره، شهر دچار قحطى شد. سلطان محمد از اصفهان گريخت و در پى فرار او شهر به دست سربازان بركيارق غارت شد. تاج الملك به نواحى بروجرد گريخت ولى دستگير و به بركيارق تسليم شد. تركان نظاميه او را به دليل دشمنىهايش با نظام الملك كشتند.18
تركان خاتون بعد از شكست اوليهاش در برابر بركيارق، اسماعيل ياقوتى ، عضو ديگر دودمان سلجوقى را به جنگ با بركيارق دعوت كرد. اسماعيل سپاهى از تركمنان آذربايجانواران گردآورد، اما شكست خورد. تركان خاتون با تتش فرزند آلپ ارسلان كه حاكم شام بود تماس گرفت، اما در سال 487 قمرى ناگهان درگذشت.19
اسماعيليه از اين موقعيت استفاده كردند و قدرت خود را گسترش دادند. آشفتگى اوضاع اصفهان باعث شد كه اسماعيليانِ اين شهر نخستين كسانى باشند كه فعاليت رسمى خود را وسعت دادند.
داعيان اسماعيلى اصفهان در دوران سلجوقيان
عبدالملك بن عطاش
دربارهى عبدالملك اطلاعات زيادى در دست نيست. اطلاعات موجود او را، همانند بسيارى از مبلغان و داعيان اسماعيلى، مردى دانشمند معرفى مىكنند كه شغل طبابت داشت و به خاطر فضل و دانشش، حتى در محافل اهل سنت از احترام زيادى برخوردار بود. خط او معروف و در اصفهان كتب بسيارى به خط او موجود بوده است.20 راوندى در راحة الصدور، عبدالملك را اديبى معرفى مىكند كه در ابتدا خويش را به تشيع منسوب مىكرد و سپس به اسماعيلى بودن متهم شد و چون مورد تعرض واقع شد به رى گريخت.21
عبدالملك از داعيانى است كه در زمانهاى پايانى، قبل از انشقاق فاطميان به نزارى - مستعلوى رهبرى را در اختيار داشته است. او از ابتداى كار با فاطميان مرتبط بود و امام فاطمى او را داعى مناطقى از ايران و ماوراء النهر قرار داده بود.22
عبدالملك بن عطاش در مقام رهبرى، داعيان را به مناطق مختلف ارسال داشت تا دعوت اسماعيلى را بين مردم تبليغ كند. از مهمترين داعيان او ابونظم و ابومؤمن بودند. به ادعاى صاحب تاريخ الدعوة الاسماعيليه داعيان او علاوه بر ايران در مناطقى مثل دمشق، صيدا، عكا، طائف و... نيز به دعوت پرداختند.23
عبدالملك بن عطاش به همراه تعدادى ديگر از داعيان اسماعيلى ايران، در دهههاى آخر قرن پنجم قمرى، در زمينههاى فكرى و عقلى هم فعال بودند و احتمالاً دربارهى مسائل و مباحث اعتقادى خود رسالات و كتبى هم نوشته است كه از بين رفتهاند. از سالهاى پايان زندگى عبدالملك اخبار در خور اعتمادى در دست نيست. بعضى از اخبار نه چندان مورد اعتماد، بيان مىدارند كه عبدالملك در آخر عمر اصفهان را ترك كرد و به الموت نزد حسن صباح رفت و سالهاى آخر عمرش را در زير چتر حمايت حسن صباح به سر برد. راوندى مىنويسد:
«چون عبدالملك از اصفهان گريخت به رى رفت و از آنجا به حسن صباح پيوست. من استهدى الاعمى عمى عن الهدى.
كرا كور رهبر بود در سفر
بود منزلش بىگمان در سفر
و به خط او پس از آن نامهاى يافتند به دوستى نوشته و در اثناى آن ياد كه وَقَعْتُ بِالْبازِ الْاَ شْهَبِ فَكان عَوَضاً لى عَمّا خَلَّفْتُه؛ به باز اشهب رسيدم و او را بر همهى جهان بگزيدم و دل از آنچه بگذاشتم برداشتم.»24
به اعتقاد بعضى از نويسندگان، منظور عبدالملك از «باز اشهب» حسن صباح است.25
فرض ديگر در مورد سالهاى پايانى حيات عبدالملك بن عطاش اين است كه او در اصفهان بوده ولى پسرش احمد با اختيارات محدودى، جانشين پدر در اصفهان بوده است.26
عبدالملك بن عطاش و حسن صباح
«و ديگرى بود مؤمن نام كه عبدالملك عطاش او را به دعوت اجازت داده بود. از او عهد بيعت خواستم گفت: مرتبهى تو كه حسنى از من كه مؤمنم بيشتر است؛ من چگونه عهد بر تو گيرم، يعنى بيعت امام چگونه از تو ستانم؟ بعد از الحاح، عهد بر من گرفت».28
مدتى پس از بيعت حسن صباح ، عبدالملك به رى آمد؛ زيرا در اصفهان به علت عقايد اسماعيلى مورد تعقيب قرار گرفته بود. حسن با عبدالملك ديدار كرد و مورد پسند و توجه وى قرار گرفت. ابن عطاش در تشكيلات اسماعيلى مقام و منصبى به حسن داد. در همان حال، عبدالملك ، حسن را بر آن داشت كه به سوى قاهره نزد امام فاطمى، مستنصر باللَّه، برود29 و اين احتمالاً براى ترقى دادن و تعليم و تربيت حسن بود؛ همچنان كه سى سال قبل از آن ناصر خسرو به اين سوى رفته بود.
جامع التواريخ از زبان حسن صباح مىنويسد:
«در رمضان سنه اربع و ستين و اربعمائه عبدالملك عطاش، كه در آن وقت در عراق داعى بود، به رى آمد، مرا بپسنديد و نيابت دعوت به من فرمود، گفت: تو را به حضرت (خليفه) بايد شد، و خليفه آن زمان المستنصر باللَّه بود».30
روشن نيست كه عبدالملك چه مقام و منصبى به حسن داده بود؛ زيرا در ميان سلسله مراتب اسماعيلى اصطلاح نايب به چشم نمىخورد. چون رشيدالدين فضلاللَّه دوبار آن را با نقشه رفتن حسن به مصر همراه آورده است بايد چنين پنداشت كه حسن صباح مقام نمايندگى عبدالملك را در مصر به دست آورده بود.31
حسن صباح در سال 469 قمرى با اجازه و يارى عبدالملك از اصفهان به طرف مصر عزيمت كرد و در صفر 471 قمرى به قاهره رسيد و مدت دو سال و چند ماه در مصر اقامت داشت و در ذوالحجه 473 قمرى به اصفهان بازگشت.32 بعد از مراجعت از مصر به سفرهاى دور و درازى در سراسر كوهپايههاى مغرب ايران پرداخت. او در جستوجوى محلى بود كه بتواند پايگاه عمليات خود را در آن مستقر سازد.
فعاليتهاى حسن صباح در دوران بعد از بازگشت در مصر احتمالاً زير نظر و رهبرى و هدايت عبدالملك بوده است؛ زيرا در اين مدت دعوت اسماعيلى همچنان زير فرمان كلى عبدالملك بود و شهرت و اعتبار عبدالملك در سالنامههاى سنى هم بر اين مسئله اشاره دارد كه عبدالملك در اين سالها هنوز داعى بزرگ اسماعيليان در ايران بوده است.
عبدالملك عطاش و رئيس مؤيدالدين مظفر
رئيس مؤيدالدين چون به كيش اسماعيلى گرويد، از طرف روحانيون سنى اصفهان و عام و خاص مورد لعن قرار گرفت و چون كار بر او سخت شد از اصفهان به دامغان، كه محل امنى بود، و به علاوه جمعى از مردم آنجا به آيين اسماعيليان گرويده بودند، مهاجرت كرد. وى در قومس و مازندران و خراسان مستغلات و املاكى خريد و متوطن شد.
رئيس مظفر با وجود گرايش به اسماعيليان از مردان متنفذ و مورد احترام جامعهى آن زمان بود. رشيدالدين فضلاللَّه مىنويسد:
«وقتى سلطان سنجر از خراسان به عراق آمد، رئيس مظفر به اشارهى حسن صباح، كه مىخواست به هر وسيله با سلطان روابط خويش را نيكو كند، مجلس ضيافتى بر پا كرد و هداياى بسيارى به وى و اميران و صاحب منصبان او داد. رئيس مظفر را كه پير و ناتوان بود در ملحفه گذاشته به نزد سلطان آوردند، سلطان او را بسيار نواخت و مرتبهى او را گرامى داشت. يكى از وزيران، رئيس را نكوهش كرد و گفت: «پيرانه سر مطيع ملحدان شدى.» رئيس مظفر پاسخ داد: زيرا كه حق با ايشان ديدم، وگرنه توقع به مال و جاه نداشتم و ندارم و آنگاه چند نامه را كه از دربار سلجوقى به وى نوشته شده بود به وزير نشان داد و گفت: ببين كه از ديوان سلطان مرا چگونه القاب عالى و اسامى بلند نوشتهاند! و بعد نامههاى حسن را بدو نشان داد و گفت: ببين ايشان چگونه بىتكلف مىنويسد! اگر مقصودم طلب مال و لقب و مقام بود، هرگز نمىبايست از درگاه سلطان دور شوم. وزير تعجب كرد و گفت: «احسنت به فرمانده و فرمانبر، اين را چه توان گفت؟»33
احمد بن عبدالملك بن عطاش
به گفتهى مورخان سلجوقى، احمد در دوران پدرش كرباسفروشى مىكرد؛ اما تقيه مىنمود و چنين وانمود مىكرد كه منكر عقيدهى پدر است. بدين علت مخالفان اسماعيليان كه موجب فرار پدرش گشته بودند، به او آسيبى نرساندند.34
در دوران احمد بن عبدالملك، در ميان اسماعيليان از نظر سياسى يك نظر وجود داشت و آن تسخير قلاع بود. اسماعيليان با تلاشى گسترده، بر بسيارى از قلاع مستحكم و وسيع دست يافتند. بعد از فرار عبدالملك، احمد در صدد تصرف قلعه شاهدز، واقع بر كوه صفه در هشت كيلومترى جنوب اصفهان35 برآمد. تصرف اين قلعه از نظر سياسى و نظامى براى اسماعيليان حائز اهميت بود و ضربه سهمگينى به قلب دولت سلجوقى وارد كرد؛ زيرا قلعهى شاهدز در عين اين كه نظامى بود و براى حفظ ذخاير جنگى به كار مىرفت، پناهگاهى امن براى خود ملكشاه و پردگيان حرم او بود. راوندى در مورد اين قلعه مىنويسد:
«قلعه دز كوه كه سلطان ملكشاه بنا فرموده بود و شاهدز نام نهاده و در وقت غيبت سلاطين خزانه و سلاح خانه و وشاقان خود و دختران سراى آنجا بودند و جماعتى از ديالمه حافظ قلعه بودند.»36
احمد براى تصرف قلعه، خود را به صورت معلم كودكان قلعهى شاهدز، كه بيشتر محافظان آن سربازان ديلمى با تمايلات شيعى بودند، درآورد. وى به تدريج همهى محافظان قلعه را به آيين اسماعيلى هدايت كرد37 و چون اختلاف و جنگ ميان بركيارق و محمد بالا گرفت، از نفوذ خود در ميان نگهبانان قلعه استفاده كرد و در سال 494 قمرى قلعه را به تملك خود درآورد.38
بنابر روايتى، احمد دعوتخانهاى نزديك دروازهى شهر بنا كرد و شروع به تبليغ و دعوت در تمامى اصفهان نمود. به طورى كه سى هزار نفر دعوت او را پذيرفتند.39 با گسترش قدرت اسماعيليان، شروع به گرفتن خراج و عوارض از نواحى اطراف شاهدز كردند40 و از اين طريق ضربهى سنگينى بر اعتبار و قدرت سلجوقيان وارد آوردند.
مدتى بعد، اسماعيليان قعله ديگرى را به نام خان لنجان، در حدود سى كيلومترى جنوب اصفهان گرفتند. مشخص نيست كه اسماعيليان اين قلعه را تسخير كردند يا به آنان واگذار گرديد. در داستانى از آن نوع كه مورخان دوست مىدارند دربارهى اسماعيليان بگويند، آمده است كه نجارى با رئيس قلعه طرح دوستى ريخت و سپس در ضيافتى همهى محافظان قلعه را «سياه مست» كرد و به اين طريق، قلعه را تصرف نمود.41
بركيارق و اسماعيليان اصفهان
چون سلطان بركيارق، سخت سرگرم منازعه با نابرادرىاش سلطان محمد بود كه بوسيله برادرش سلطان سنجر پشتيبانى مىشد، كمتر به اعمال اسماعيليان توجه داشت و قواى او كمتر از آن بود كه قسمتى از آن صرف مبارزه با آنان شود؛ از جهت ديگر، مىتوان گفت كه سلطان و يا بعضى از سركردگان او با چشم اغماض به اسماعيليان مىنگريستند و حتى شايد در بعضى موارد از روى بصيرت به آنان كمك مىكردند.42
اسماعيليان با پيروزى بركيارق بر سلطان محمد در اقدامات خود گستاختر شدند. دعوت اسماعيلى در دربار و سپاه بركيارق نفوذ كرد. تعداد اميران و سپاهيان بركيارق كه به آيين اسماعيلى درآمده بودند چندان زياد بود كه به روايت ابن اثير بعضى از امراى لشگرى سلجوقى از سلطان بركيارق اجازه خواستند تا از ترس حملهى سربازان اسماعيلى با سلاح و زره در برابر وى حاضر شوند و سلطان اين اجازه را به آنان داد. حتى وزير سلطان، ابوالمحاسن، زير لباس خود زره بر تن مىكرد.43
در اين ميان، دستههاى سلجوقىِ مخالف بركيارق، سربازان سلطان را متهم به اسماعيلى بودن مىكردند و گذشته از آن، حملهى اسماعيليان به امراى مخالف او را از چشم بركيارق مىديدند، هر چند زندگى خود بركيارق مورد تهديد فداييان قرار گرفته بود. قدرت رو به افزايش اسماعيليان سرانجام بركيارق را بر آن داشت كه دست به اقدام بزند.
در سال 495 قمرى بركيارق با سنجر، كه در خراسان فرمانروايى داشت، به توافق رسيد كه مشتركاً عليه اسماعيليان، كه هر دوى آنان را تهديد مىكردند، وارد كارزار شوند. بركيارق كوشش جدى براى حمله به مراكز قدرت اسماعيلى در مغرب ايران و عراق نكرد، ولى براى فرو نشاندن آتش خشم امراى خود و مردم، دستور قتلعام اسماعيليان اصفهان و بغداد و افرادى كه مظنون به همكارى با اسماعيليان بودند را صادر كرد.44
سربازان سلجوقى و اهالى شهر در جستوجوى افراد اسماعيلى و مظنونان به همكارى با آنان برآمدند. يك اتهام كوچك كافى بود كه شخص را به چنگ سربازان بيفكند. تعداد زيادى دستگير و به ميدان بزرگ شهر آورده شدند و در آنجا به قتل رسيدند. ابن اثير مىگويد: بىگناهان بسيارى در آن روز فداى انتقامجويىهاى شخصى و خصوصى شدند.45 اقدامات ضد اسماعيلى از اصفهان به بغداد كشيده شد. اسماعيليان در اردوگاه بغداد قتلعام46 و كتابهاى اسماعيلى طعمهى حريق شدند. در همان حال، سنجر در قهستان دست به كشتار زد و گروهى از نزاريان را به بردگى گرفت.
با وجود كشتارهاى عظيمى كه از اسماعيليان در اصفهان شد، چون قلاع مستحكم شاهدز و خان لنجان هنوز در اختيار آنان بود، توانستند موقعيت خود را حفظ كنند. در هنگام مرگ بركيارق در 498 قمرى و بر تخت نشستن سلطان محمد تپر به جاى او، آنان قدرتمندانه به مخالفت و اقدامات خود ادامه مىدادند.
سلطان محمد و پايان كار احمد بن عطاش
سلطان محمد كوشش جديد و مصممانهاى را براى سركوبى اسماعيليان اصفهان آغاز كرد. ابن اثير مىگويد:
«وقتى تكليف سلطنت سلطان محمد روشن شد و براى او منازعى باقى نماند، كارى واجبتر از آن نديد كه به جستوجو و جنگ با اسماعيليان برخيزد و مسلمانان را از جور و ستم آنان نجات دهد. او تصميم گرفت از قلعهى اصفهان كه در دست آنان بود آغاز كند؛ زيرا اكثراً از اين قلعه به مردم آسيب مىرساندند و مشرف بر پايتخت بود؛ بدين جهت شخصاً در روز ششم شعبان به محاصرهى قلعه اقدام كرد».48
كار محاصره و گرفتن قلعهى شاهدز ، با تمهيدات و تدابيرى كه احمد بن عبدالملك در پيش گرفت و دوستان و هواداران اسماعيليان در اردوگاه سلجوقى نيز آنها را پشتيبانى كردند، مدتى به تأخير افتاد.49 در همان ابتدا، به علت اخبار دروغى كه هواخواهان اسماعيليان در اردوى سلطان پراكندند، حركت سپاه پنج هفته به تأخير افتاد.
وقتى احمدبن عبدالملك عطاش خود را سخت تحت فشار يافت، باب يك رشته مباحثات مذهبى طولانى را با سلطان و علماى مذهبى سنى باز كرد. ابن اثير مىگويد: احمد بن عطاش در پيامى كه براى سلطان فرستاد، حجت آورد كه اسماعيليان مسلمانان واقعى هستند؛ زيرا آنان به خداوند بزرگ و كتب و رسل او و قيامت ايمان دارند و به آنچه محمدصلى الله عليه وآله آورده است نيز مؤمن هستند و تفاوت آنان با اهل سنت فقط در موضوع امامت است؛ بنابراين، به اعتقاد او، سلطان را هيچ دليل شرعى براى انجام عمليات بر ضد آنان نيست؛ به خصوص كه اسماعيليان حاضرند اطاعت سلطان را بپذيرند و به وى خراج بدهند.50 اين پيام به يك مباحثهى دينى منجر شد. به نظر مىآيد در ابتدا بيشتر مناصحان و فقهاى سنى و علما مايل به پذيرفتن استدلال اسماعيليان بودند. اما معدودى خواهان اتخاذ تصميم و نظرى شديد بودند. از جمله آنان ابوالحسن على بن عبدالرحمن سمنجانى از شيوخ شافعيان بود كه در مقابل آنان ايستاد و گفت: از آنان بپرسيد كه اگر امامى كه شما پيرو اوييد آنچه را شرع حرام كرده است بر شما حلال داند، و آنچه را شرع حلال كرده است حرام گرداند، آيا باز پيروى او مىكنيد؟ اگر جواب مثبت دادند، خون آنان مباح است.51 اين مباحثه به جايى نرسيد و محاصرهى قلعه ادامه يافت. اسماعيليان از سلطان خواستند فردى از علما را براى مباحثه نزد آنان به قلعه بفرستد. سلطان عدهاى از علما، از جمله قاضى ابوالعلا صاعد بن يحيى را كه شيخ حنفيان اصفهان بود، فرستاد؛ ولى مباحثهى آنان نتيجهاى نداشت و بدين ترتيب در اين مرحله نيز مذاكرات به جايى نرسيد.52
اكنون اسماعيليان به حيلهاى ديگر متوسل شدند و پيشنهاد صلح و متاركه دادند. اسماعيليان پيشنهاد دادند كه به جاى مشاهد، قلعههاى ديگر به آنان داده شود؛ ولى اين مرحله از مذاكرات نيز به خاطر حملهى يكى از فداييان به جان يكى از امراى سلطان، كه شديداً مخالف اسماعيليان بود، متوقف شد و به جايى نرسيد. سلطان دگربار بر فشار محاصره افزود و تنها اميدى كه براى اسماعيليان باقى ماند، تسليم مشروط بود. در شرايط متاركه و تسليم مورد موافقت قرار گرفت.53 قرار بر اين شد كه عدهاى از محافظان قلعه، تحت حمايت سلطان، قلعه را ترك گويند و به مراكز ديگر اسماعيلى در ارّجان و قهستان بروند. بقيهى محافظان نيز در يكى از جناحهاى قلعه جاىگيرند و باقى را به تصرف سلطان دهند و وقتى خبرِ به سلامت رسيدن رفتگان را دريافتند، تسليم شوند و به آنان اجازه رفتن به الموت داده شود. خبرى كه در انتظارش بودند، به موقع به آنان در شاهدز رسيد ، ولى احمد بن عطاش از فرود آمدن استنكاف ورزيد. از قرار معلوم، وى بر آن بود كه تا آخرين نفس بجنگد. او و گروه كوچكى از اسماعيليان كه حدود هشتاد نفر بودند، با سلجوقيان نبرد كردند و تقريباً همهى مدافعان نابود شدند. زن احمد بن عطاش بعد از آن كه جواهر نفيس قيمتى را نابود كرد، خود را از بالاى قلعه فرو انداخت.54 احمد بن عطاش دستگير شد و او را در خيابانهاى اصفهان براى تماشاى مردم گردانيدند و سپس زنده زنده پوست بركندند و پوستش را از كاه پر كردند و سرش را براى خليفهى عباسى به بغداد فرستادند.55 قلعهى خان لنجان نيز در زمان محاصرهى قلعه شاهدز به دست سپاه سلجوقى نابود گشت.
پايان كار اسماعيليان
در سال 523 قمرى فدائيان اسماعيلى عبداللطيف بن محمد بن ثابت خجندى ، رئيس شافعيان را كه فرمانروايى و تحكم و نفوذ بسيار داشت ، به قتل رساندند.58
رابطه اسماعيليان اصفهان با فاطميان و نزاريان
در دوران عبدالملك بود كه اختلاف نزارى- مستعلوى در بين فاطميان به وجود آمد. به نظر مىرسد تا وقتى كه رهبرى اسماعيليان در اختيار عبدالملك بود، جريان اسماعيليهى ايران با فاطميان در ارتباط بوده است؛ با كنار رفتن عبدالملك از رهبرى اسماعيليان ايران ، ارتباط اسماعيليان ايران با قاهره قطع گرديد.
در منابع، خبرى دال بر ارتباط احمد بن عبدالملك عطاش با فاطميان وجود ندارد. احتمالاً احمد بن عبدالملك بدون اين كه زير نظر رهبرى فاطميان و يا رهبرى حسن صباح در الموت قرار گرفته باشد ، مستقلاً اسماعيليان اصفهان را ، با عقايدى كه گرايش به نزاريان داشته ، رهبرى مىكرده است.
حسن صباح با آن كه رهبرى اسماعيليان نزارى ايران را در دوران بعد از عبدالملك در اختيار داشت، در پى رهبرى قلاع اسماعيليان اصفهان و نظارت بر آن نبود. در بعضى منابع آمده است حسن صباح در عين نارضايتىاش از اعمال و اقدامات احمد بن عطاش، به خاطر پدرش به او احترام مىگذاشت. ابن اثير مىگويد: در موقعى كه حسن صباح بر الموت مستولى شده و احمد عطاش بر شاهدز مسلط شده بود، روزى از حسن پرسيدند: چرا اين ابن عطاش را كه مردى نادان است اين اندازه تعظيم مىكنى؟ جواب داد: زيرا پدرش استاد من بود و او را در نظر من مقامى بلند بود.59
بعد از احمد بن عطاش كه جريان اسماعيليهى اصفهان رو به نابودى رفت، احتمالاً نزاريان الموت اقدامات بعدى اسماعيليان در اصفهان (مانند: ترور رجال سياسى، نظامى و دينى و يا اعمالى تخريبى ، مثل به آتش كشيدن مسجد جامع شهر) را انجام دادند. منابع دوران بعد از سلجوقى مثل الكامل فى التاريخ ابن اثير ، جامع التواريخ رشيدالدين فضلاللَّه، زبدة التواريخ كاشانى، ترورهاى اصفهان را عمدتاً به فداييان نزارى الموت نسبت مىدهند.
علماى اهل سنت و اسماعيليان اصفهان
ابوالقاسم مسعود بن محمد خجندى ، كه در ايام بركيارق رئيس شافعيان اصفهان بود ، تعصبى شديد عليه اسماعيليان به خرج داد. جمعيّت انبوهى با سلاح گرد او آمدند و به دستور او خرمنهاى آتش افروختند و هر كسى را كه به تهمت اسماعيلى گرفتار مىشد در آتش مىسوختند و به اين علت، اسماعيليان او را مالك دوزخ لقب داده بودند.60
ابوالحسن على بن عبدالرحمان سمنجانى ، از شيوخ شافعيان دورهى سلطان محمد، در سال 500 قمرى در حضور خلقى كثير قتل اسماعيليان را قايل گشت و گفت: با وجود اقرار آنان به همهى اصول و اركان دين مبين ، چون آنان به امامى قايلاند كه آنچه را شرع ممنوع ساخته است مباح ، و مباحِ شريعت را ممنوع مىسازد ، قتلشان واجب است.61
ترورهاى اسماعيليان در اصفهان
قتلهايى كه اسماعيليان نزارى مرتكب مىشدند به وسيلهى فداييانى كه حاضر بودند جان خود را بر سر مأموريت خطير خويش بگذارند، انجام مىگرفت. كشتن شخصيتهاى معروف سياسى - نظامى، كه معمولاً محافظانى داشتند، بيشتر در مساجد و مكانهاى عمومى انجام مىگرفت؛ چون بخشى از اين سياست آدمكشى براى به هراس افكندن و ترسانيدن دشمنان بود.
در اصفهان دورهى سلجوقى ، بعضى از رجال دينى و سياسى و نظامى به قتل رسيدند. اين قتلها به اسماعيليان نزارى نسبت داده شد. جاى ترديد است كه همهى اين قتلها را اسماعيليان انجام داده باشند. اين احتمال وجود دارد كه بعضى موارد، تصفيه حساب بوده و به پاى اسماعيليان نوشته شده است.
با افزايش اين قتلها، سلجوقيان و قاضيان سنى آنان سياستى ديگر در پيش گرفتند و آن قتلعام دستهجمعى اسماعيليان شهر بود. همهى كسانى كه متهم به اسماعيلىگرى بودند ، محاصره و طعمهى حريق شدند و از دم شمشير گذشتند و اموالشان مصادره گشت. به دنبال افزايش ترورها در اصفهان، شايعاتى دامن زده شد كه موجب وحشت مردم از اسماعيليان مىگرديد. افرادى كه اسماعيليان در اصفهان ترور كردند عمدتاً از رجالى بودند كه در برابر اهداف و آمال اسماعيليان ايستادگى مىكردند. مهمترين ترورهايى كه در دورهى سلجوقيان در اصفهان انجام گرفت و انگشت اتهام در آن موارد به سوى اسماعيليان بود، عبارتاند از:
1. قتل مؤذن ساوهاى كه در اصفهان زندگى مىكرد. اسماعيليان اصفهان او را به پذيرش عقايد باطنى دعوت كردند، ولى او نپذيرفت و اسماعيليان از بيم آن كه مبادا راز آنان را افشا و آنها را گرفتار كند وى را كشتند. ابن اثير مىگويد كه وى نخستين قربانى اسماعيليان بود و خون او نخستين خونى بود كه به دست اسماعيليان بر زمين ريخته شد. خبر اين جنايت به نظام الملك داده شد. او شخصاً فرمان داد كه رئيس فتنهجويان را به سياست رسانند. متهم طاهر نجار نام داشت و پسر واعظى بود كه مقامات مختلف دينى داشت. مردم شهر، در فتنهاى كه روى داد، او را به اتهام باطنى كشتند. طاهر نجار را براى عبرت ديگران مجازات و بدنش را سوراخ كردند و جسد او را در بازار شهر گردانيدند. به اعتقاد ابن اثير او اولين اسماعيلىاى بود كه كشته شد.62
وقتى خواجه نظام الملك كشته شد، اسماعيليان گفتند او نجارى را كشت و ما او را به ازاى خون او كشتيم.
2. قتل ابوالمظفر خجندى مفتى اصفهان در سال 491 قمرى بدست ابوالفتح سجزى.63
3. قتل بلكابك شحنهى اصفهان در آخر رمضان سال 493 قمرى در خانهى سلطان، با كارد يك فدايى اسماعيلى. او از هواخواهان سلطان محمد و مخالف بركيارق بود. وى از ترس اسماعيليان بسيار احتياط كرد و پيوسته زره يا چيزى كه مانع ضربت شود، مىپوشيد آن روز زره نپوشيده و با عدهى كمى به سراى سلطان رفته بود.64
4. قتل قاضى عبداللَّه، قاضى اصفهان در سال 493 قمرى به دست ابوالعباس نقيب مشهدى.65 او با باطنيان بهشدت مبارزه مىكرد و از بيم گزند آنان زره مىپوشيد و احتياط و احتراز مىكرد.66
5. قتل امير بيكلابك سرمز در سراى سلطان در سال 493 قمرى.67
6. قتل ابوالعلا صاعد بن محمد حنفى دانشمند اصفهانى و مفتى اين شهر در روز عيد فطر سال 495 قمرى در مسجد جامع اصفهان.68
7. قتل وزير ابوالمحاسن عبدالجليل بن محمد دهستانى وزير سلطان بركيارق در سال 495 قمرى. وزير مدتى كه بركيارق اصفهان را در محاصره داشت، همراه او بود. او براى ملاقات سلطان از چادر خود بيرون آمده بود كه جوانى به او حمله و چند زخم به او وارد كرد كه سبب مرگ وزير شد. گفته شده كه اين جوان از اسماعيليان بوده است.69
8. قتل عبداللطيف بن محمد بن ثابت، رئيس شافعيان اصفهان در سال 523 قمرى.70
9. قتل سيد دولتشاه علوى، رئيس اصفهان به دست ابا عبداللَّه موغانى باطنى در سال 528 قمرى.71
10. قتل راشد خليفهى عباسى در اصفهان در سال 532 قمرى. به دست گروهى از سربازان خراسانىاش كه احتمالاً تمايلات اسماعيلى داشتند. نزاريان الموت مىانديشيدند كه راشد به تلافى قتل مسترشد، خليفه عباسى، كه در مراغه به دست اسماعيليان كشته شده بود، قصد لشكركشى به الموت را دارد؛ از اين رو با شنيدن خبر راشد «هفت روز بشارت زدند»؛ اما تنها اين حقيقت كه وى يك خليفهى سنى بود، مىتواند دليل شادى و مسرت اسماعيليان از كشته شدنش باشد. در اصفهان ، بر عكس، مردم احساس آزردگى و خطر كردند و تمام كسانى را كه اسماعيلى مىپنداشتند، قتلعام نمودند.
نتيجه
علماى اهل سنت كه از نظر دينى - سياسى افزايش نفوذ اسماعيليان را مخالف منافع خود مىديدند، در مقابل اسماعيليان ايستادند و امراى سلجوقى را به مبارزه بر ضد آنان تشويق كردند؛ به همين علت، در ليست ترورهاى اسماعيليان در اصفهان، در كنار رجال سياسى، تعدادى از علماى اهل سنت اعم از شافعى و حنفى نيز ديده مىشود.
اتحاد امراى سلجوقى و علماى اهل سنت شهر همراه با اقدامات خشن و افراطى اسماعيليان از عوامل افول و سقوط اسماعيليان است.
پي نوشت :
1. استاديار گروه تاريخ دانشگاه اصفهان.
2. ر.ك: برنارد لوئيس، تاريخ اسماعيليان، ترجمه فريدون بدرهاى، ص 84.
3. محمد بن اسحاق ابن نديم، الفهرست، ترجمه محمدرضا تجدد، ص 354-355.
4. ر.ك: ابوالمعالى محمد الحسينى العلوى، بيان الاديان، تصحيح عباس اقبال، ص36-37؛ عبدالقاهر بغدادى، الفرق بين الفرق، ترجمه محمد جواد مشكور، ص 202.
5. رسول جعفريان، تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن هفتم، ص 209-210.
6. براى اطلاع از احوال ابوحاتم ر.ك:
Encyclopaedia of Islam. London. 1960, vol. 1.p. 125.
7. خواجه نظام الملك، سير الملوك (سياست نامه)، به اهتمام هيوبرت دارك، ص 286.
8. اين كتاب با عنوان، ابوحاتم احمدبن همدان الرازى، كتاب الزينه فى المصطلحات الاسلاميه، تصحيح حسين بن فيضاللَّه الهمدانى، چاپ شده است.
9. ابوحاتم الرازى، اعلام النبوه، تصحيح صلاح الصاوى، غلامرضا اعوانى.
10. همان، ص 11.
11. نظام الملك، سياست نامه، ص 286.
12. محمد السعيد جمالالدين، دولة الاسماعيليه فى ايران، ص 47.
13. همان، ص 49.
14. عبدالقاهر البغدادى، همان، ص 202-203.
15. نظام الملك، همان، ص 287.
16. محمد السعيد جمالالدين، همان، ص 54.
17. ر.ك: بندارى اصفهانى، تاريخ سلسله سلجوقى، ترجمه محمد حسين جليلى، ص 92-93؛ محمدبن سليمان الراوندى، راحة الصدور و آية السرور، تصحيح محمد اقبال، ص 138-140؛ رشيدالدين فضلاللَّه، جامع التواريخ در باب غزنويان، ديالمه، آل سامان، آل سلجوق، به سعى احمد آتش، ص 302-303.
18. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 342؛ رشيدالدين فضلاللَّه، همان، ص 303؛ و صدرالدين ابوالحسن حسينى، زبدةالتواريخ، ترجمه رمضان على روح الهى، ص 99.
19. ر.ك: ابن اثير، همان، ص 354؛ صدرالدين حسينى، همان، ص 107.
20. ر.ك: رشيدالدين فضلاللَّه، همان، ص 315؛ ابن اثير، همان، ص 404 و 473.
21. راوندى، راحة الصدور و آية السرور، ص 155-156.
22. ر.ك: مصطفى غالب، تاريخ الدعوة الاسماعيليه، ص 243.
23. همان، ص 243.
24. راوندى، همان، ص 155-156.
25. ر.ك: مجتبى مينوى، تاريخ و فرهنگ، ص 176.
26. ر.ك: فرهاد دفترى، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 408.
27. حسن صباح در قسمى از زندگىنامهى خود مىگويد كه در دامن خانوادهاى كه بر طريق شيعهى اثنى عشرى مىرفته، پرورش يافته بود، اما تصور مىكرد كه مذهب اسماعيليه تنها فلسفهاى الحادى است تا اين كه دوستى كه به خاطر درستى و اخلاق نيكويش نزد حسن معزز و محترم بود، بدون آن كه در ابتدا اسماعيلى بودن خود را براى او فاش كند، وى را متقاعد ساخت كه امام اسماعيلى تنها امام حقيقى و راستين است؛ با وجود اين، حسن صباح از روبهرو شدن با فحش و ناسزاى عامه كه اسماعيليان بار آن را مىكشيدند، بيم داشت. او پس از يك بيمارى مهلك و خطرناك، با خود انديشيد بدون آن كه امام راستين را شناخته باشد، هلاك مىگردد؛ پس به جست و جوى مبلغى اسماعيلى پرداخت تا در ورود به اين مذهب از وى بيعت گيرد (ر.ك: رشيدالدين فضلاللَّه، جامع التواريخ، قسمت اسماعيليان، تصحيح زنجانى، ص 97-99؛ عطاملك جوينى، جهانگشاى جوينى، تصحيح محمد قزوينى، ج 3، ص 187).
28. عطاملك جوينى، همان، ج 3، ص 189.
29. عطاملك جوينى، نامهالموت، به اهتمام نجيب مايل هروى، اكبر عشق كابلى، ص 38.
30. خواجه رشيدالدين فضلاللَّه، همان، ص 99.
31. مارشال گ.س. هاجسن، فرقه اسماعيليه، ترجمه فريدون بدرهاى، ص 109.
32. عطاملك جوينى، همان، ج 3، ص 191.
33. همان، ص 119.
34. رواندى، راحة الصدور و آية السرور، ص 156.
35. براى قعلهى شاهدز ر.ك: محمد مهزيار: شاهدز كجاست، ص 43-49؛ ظهيرالدين نيشابورى، سلجوقنامه، ص 40-41؛ ياقوت الحموى، معجم البلدان، ج 3، ص 316؛ ميرخواند، روضه الصفا، ج 4، ص 306 به بعد.
36. راوندى، راحة الصدور و آية السرور، ص 156.
37. همان، ص 156-157؛ رشيدالدين فضلاللَّه، جامع التواريخ قسمت آل سلجوق، ص316.
38. ر.ك: ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 403.
39. ر.ك: راوندى، راحة الصدور و آية السرور، ص 157؛ خواجه رشيدالدين فضلاللَّه، جامع التواريخ قسمت آل سلجوقى، ص 316.
40. ابن اثير، همان، ص 403.
41. لوئيس، همان، ص 203.
42. ر.ك: ابن اثير، همان، ص 402.
43. همان، ص 407- 408.
44. ر.ك: همان، ص 408.
45. همان، ص 408.
46. همان، ص 408.
47. بندارى اصفهانى، همان، ص 108-109.
48. ابن اثير، همان، ص 474.
49. گفته شده كه سعدالملك وزير، همكار اسماعيليان بوده است، و به همين علت، متهم شد در توطئهاى كه در همان زمان براى مسموم كردن سلطان محمد شده، دست داشته است؛ در نتيجه به قتل رسيد. بنا به نقل بندارى، كه داستان سقوط شاهدز را هم ضبط كرده است، اين اتهام، دروغ بوده است. (بندارى اصفهانى، تاريخ سلسله سلجوقى، ص 103-109).
50. ابن اثير، الكامل فى تاريخ، ج 6، ص 474.
51. ر.ك: همان، ص 474.
52. ر.ك: رشيدالدين فضلاللَّه، ص 121؛ جمالالدين ابوالقاسم كاشانى، زبدة التواريخ، تصحيح محمدتقى دانش پژوه، ص 156.
53. ابن اثير، همان، ص 475؛ رشيدالدين فضلاللَّه، همان، ص 121؛ كاشانى، همان، ص157.
54. رشيدالدين فضل اللَّه، جامع التواريخ قسمت اسماعيليان، ص 122؛ ابوالقاسم كاشانى، زبدة التواريخ، ص 157.
55. ر.ك: ابن اثير، همان، ص 475.
56. ر.ك: همان، ص 576-577.
57. لطفاللَّه هنرفر، گنجينه آثار تاريخى اصفهان، ص 79.
58. ابن اثير، همان، ص 618.
59. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 6، ص 473.
60. همان، ص 403.
61. همان، ص 474.
62. همان، ص 401-402.
63. او در رى به قتل رسيد. ر.ك: رشيدالدين فضلاللَّه، همان، ص 135؛ ابوالقاسم كاشانى، ص 17.
64. ابن اثير، همان، ص 394-395.
65. كاشانى، همان، ص 171؛ رشيدالدين فضلاللَّه، همان، ص 136.
66. ابن اثير حادثهى قتل قاضى اصفهان را در سال 502 قمرى و در همدان ذكر مىكند. ابناثير، همان، ص 498.
67. رشيدالدين فضلاللَّه، همان، ص 136؛ كاشانى، همان، ص 170.
68. كاشانى، ص 171؛ رشيدالدين فضلاللَّه، همان، ص 136؛ جلال الدين همايى غزالى ناخمه، ص 43.
69. ابن اثير، همان، ص 415.
70. همان، ص 618.
71. رشيدالدين فضلاللَّه، همان، ص 145؛ كاشانى، زبدة التواريخ، ص 183؛ مجمع التواريخ سلطانى، ص 231.
منابع:
- ابن اثير، عزالدين ابوالحسن، الكامل فى التاريخ، تصحيح على شيرى (بيروت، داراحياء التراث العربى، 1989م).
- ابن تغرى بردى، جمالالدين ابوالمحاسن، النجوم الزاهره فى ملوك مصر و القاهره (بيروت، دارالكتب العلميه، 1992).
- ابن نديم، احمد بن اسحاق، الفهرست، ترجمهى محمدرضا تجدد (تهران، امير كبير، 1366ش).
- ابوالمعالى محمد الحسينى العلوى، بيان الاديان، تصحيح عباس اقبال (تهران، ابن سينا، بىتا).
- بغدادى، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، ترجمهى محمد جواد مشكور (تهران، اشراق، 1367ش).
- بندارى اصفهانى، تاريخ سلسله سلجوقى، ترجمه محمد حسين جليلى (تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1356).
- جعفريان، رسول، تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن هفتم (تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1349ش).
- جمالالدين، محمد السعيد، دوله الاسماعيليه فى ايران (قاهره، موسسة سجل العرب، 1975م).
- جوينى، عطاملك، جهانگشاى جوينى، تصحيح محمد قزوينى (تهران، نشر بامداد، بىتا).
- - ، نامهى الموت، تصحيح نجيب مايل هروى، اكبر عشق كابلى (مشهد، بنگاه كتاب، بىتا).
- حسينى، صدرالدين ابوالحسن، زبدة التواريخ، ترجمهى رمضان روح الهى (تهران، انتشارات ايل شاهسون، بغدادى، 1380).
- دفترى، فرهاد، افسانههاى حشاشين يا اسطورههاى فدائيان، ترجمهى فريدون بدرهاى (تهران، نشر فرزان روز، 1376ش).
- - ، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ترجمه فريدون بدرهاى (تهران، نشر فرزان روز، 1375ش).
- الرازى، ابوحاتم احمدبن حمدان، اعلام النبوه، تصحيح صلاح الصاوى، غلامرضا اعوانى (تهران، انجمن شاهنشاهى فلسفه ايران، 1356ش).
- - ، كتاب الزينه فى المصطحات الاسلاميه، تصحيح حسين بن فيضاللَّه الهمدانى (قاهره، 1956م).
- الراوندى، محمد بن سليمان، راحة الصدور و آية السرور، تصحيح محمد اقبال (تهران، اميركبير، 1364ش).
- رشيدالدين، فضلاللَّه، جامع التواريخ، درباب غزنويان، ديالمه، آل سامان، آل سلجوق، به سعى احمد آتش (تهران، دنياى كتاب، 1362ش).
- - ، جامع التواريخ (قسمت اسماعيليان)، تصحيح دانش پژوه و مدرس زنجانى (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1356ش).
- كاشانى، ابوالقاسم، مجمع التواريخ سلطانيه، تصحيح محمد مدرسى زنجانى (تهران، موسسه اطلاعات، 1364ش).
- غالب، مصطفى، تاريخ الدعوه الاسماعيليه (بيروت، دارالاندلس، بىتا).
- كاشانى، جمالالدين ابوالقاسم، زبدة التواريخ، تصحيح محمد تقى دانش پژوه (تهران، موسسهى مطالعات و تحقيقات فرهنگى، 1366).
- لوئيس، برنارد، تاريخ اسماعيليان، ترجمهى فريدون بدرهاى (تهران، توس، 1363ش).
- مهزيار، محمد، شاهدز كجاست (اصفهان، انتشارات گلها، 1379ش).
- ميرخواند، محمدبن خواوند شاهك، روضة الصفا (تهران، 1339ش).
- مينوى، مجتبى، تاريخ و فرهنگ (تهران، خوارزمى، 1356ش).
- نظام الملك، خواجه ابو على حسن طوسى، سير الملوك (سياست نامه)، تصحيح هيوبرت دارك (تهران، علمى و فرهنگى، 1364ش).
- نيشابورى، ظهيرالدين، سلجوقنامه (تهران، كلاله خاور، 1332ش).
- هاجسن، مارشال گ.س، فرقهى اسماعيليه، ترجمهى فريدون بدرهاى (تبريز، كتابفروشى، تهران، 1343ش).
- هنرفر، لطفاللَّه، گنجينهى آثار تاريخى اصفهان (اصفهان، كتابفروشى ثقفى، 1350ش).
- ياقوت حموى، شهابالدين ابو عبداللَّه، معجم البلدان (بيروت، داراحياء التراث العربى، 1979م).
منبع: فصلنامه تاریخ اسلام
/س