شاعر مشرق زمین
چکیده
محمد اقبال لاهوری در سال 1256 شمسی در یک خانواده متدین در شهر سیالکوت پاکستان به دنیا آمد. پدرش بازرگان بود و اجدادش همه از برهمنان کشمیر بودند که در قرن هفدهم به دین اسلام مشرف گشتند. محمد تحصیلات خود را با قرآن در یکی از مساجد زادگاهش شروع کرد و بعد از اتمام دوره مکتب برای گذران دورههای ابتدائی و متوسطه به کالج رفت.
وی در کالج مورد توجه یکی از معلمانش به نام مولانا میر حسین قرار گرفت. ذوق و استعداد شاعری وی تا جائی معلمش را تحت تاثیر قرار داد که ایشان هر چند مخالف با شعر گفتن جوانان بود، خودش اقبال را تشویق به سرودن کرد. اقبال لاهوری سرودههای خود را در ابتدا جهت اصلاح به داغ دهلوی تسلیم مینمود. داغ دهلوی نیز پس از مدتی اعتراف کرد که اشعار اقبال نیاز به تصحیح نداشته و از داشتن چنین شاگردی فخر و مباهات میکرد.
تعداد کلمات 1583/ تخمین زمان مطالعه 8 دقیقه
محمد اقبال لاهوری در سال 1256 شمسی در یک خانواده متدین در شهر سیالکوت پاکستان به دنیا آمد. پدرش بازرگان بود و اجدادش همه از برهمنان کشمیر بودند که در قرن هفدهم به دین اسلام مشرف گشتند. محمد تحصیلات خود را با قرآن در یکی از مساجد زادگاهش شروع کرد و بعد از اتمام دوره مکتب برای گذران دورههای ابتدائی و متوسطه به کالج رفت.
وی در کالج مورد توجه یکی از معلمانش به نام مولانا میر حسین قرار گرفت. ذوق و استعداد شاعری وی تا جائی معلمش را تحت تاثیر قرار داد که ایشان هر چند مخالف با شعر گفتن جوانان بود، خودش اقبال را تشویق به سرودن کرد. اقبال لاهوری سرودههای خود را در ابتدا جهت اصلاح به داغ دهلوی تسلیم مینمود. داغ دهلوی نیز پس از مدتی اعتراف کرد که اشعار اقبال نیاز به تصحیح نداشته و از داشتن چنین شاگردی فخر و مباهات میکرد.
تعداد کلمات 1583/ تخمین زمان مطالعه 8 دقیقه
نویسنده: امام عبادی
ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شده آه که من چیستم
موج ز خود رفته ای تیز خرامید و گفت
هستم اگر میروم گر نروم نیستم
محمد اقبال فرزند شیخ نورمحمد، در 18 ماه عقرب 1256 هـ، ش برابر با 9 نوامبر 1877 م در شهر سیالکوت هند بریتانوی تولد یافته بود.
نیاکان اقبال از برهمنان عالی مقام کشمیر بودند، که در حدود پنجصد سال قبل از تولد او به دین اسلام پیوسته بودند. این خاندان را «سپرو» یعنی درس خوانده میگفتند.
پدرش دکان بزازی (تکه فروشی) داشت، که آن مغازه مرکز رفت و آمد علمای دین و پیشوایان مذهبها و مشربهای گوناگون اسلامی بود. مادرش (امام بی بی) زنی متدین بود. اقبال یک برادر و چهار خواهر داشت، که همگی از او بزرگتر بودند.
اقبال خواندن قرآن را در مساجد سیالکوت و دروس ابتدائی را در خانه آموخت، سپس وارد مکتب «اسکاج میشن» سیالکوت شد و بعد از آن شامل «کالج میشن» گردید و دوره مقدماتی دانشکده را در همان کالج طی کرد. علاوه بر دروس معمول، لسان عربی و فارسی را نیز آموخت. زبان مادری اقبال پنجابی بود، به آموختن زبان اردو نیز علاقمند شد.
یکی از استادان او در این دانشکده سید میر حسین، از دوستان پدرش بود که استعداد شاعری اقبال را شناخت و او را به سرودن شعر تشویق کرد.یکی از استادان اقبال در دانشگاه پنجاب، پروفیسور (سر توماس آرنولد) بود که بر شخصیت و افکار اقبال اثر ماندگار بر جای نهاد، آرنولد علاوه فلسفهِ جدید در تاریخ و فلسفه و دیگر علوم اسلامی و زبان و ادبیات عرب نیز صاحب نظر بود. اقبال آنقدر در فلسفه از خویش استعداد نشان داد که آرنولد را شیفتهء خود کرد. او در بارهء اقبال گفته بود: "این دانشجو استاد را محقق و محقق را محقق تر می سازد."
هژده ساله بود که دورهء مقدماتی دانشگاه را با درجهء عالی به پایان رسانید و به همین دلیل دو مدال طلا و بورس تحصیلی نیز جایزه گرفت. او از آنجا به دانشگاه دولتی پنجاب رفت، لیسانس و فوق لیسانس اش را در رشتهء فلسفه بدست آورد.
یکی از استادان اقبال در دانشگاه پنجاب، پروفیسور (سر توماس آرنولد) بود که بر شخصیت و افکار اقبال اثر ماندگار بر جای نهاد، آرنولد علاوه فلسفهِ جدید در تاریخ و فلسفه و دیگر علوم اسلامی و زبان و ادبیات عرب نیز صاحب نظر بود. اقبال آنقدر در فلسفه از خویش استعداد نشان داد که آرنولد را شیفتهء خود کرد. او در بارهء اقبال گفته بود: "این دانشجو استاد را محقق و محقق را محقق تر می سازد."
اقبال بعد از فراغت به درجه اول و اخذ مدال طلا از دانشگاه بلافاصله بحیث استاد زبان های شرقی (اورینتال کالج) مقرر شد و زبان عربی را تدریس می کرد و همزمان در کالج دولتی اسلامیه لسان انگلیسی و مضمون فلسفه را تدریس می نمود.
اقبال به تشویق و توصیه پروفسور آرنولد در بیست و هشت سالگی عازم اروپا شد و در دانشگاه کمبریج در رشتهء فلسفه پذیرفته شد.
در همان ایام با تنی چند از دانشمندان اروپایی آشنا شد و این دوستی در شکل گیری اندیشه های او بسیار موثر بود.
از میان آنان می توان به داکتر (مک نگرت) استاد مشهور فلسفه و از پیروان هِگل و پروفیسور (رینالد الین نیکلسن) شرق شناس نامدار و مصحح و مترجم بسیاری از آثار عرفانی همچون مثنوی معنوی، غزلیات شمس تبریزی و تذکرة اولیاء عطار اشاره کرد.
اقبال همزمان با تحصیل فلسفه، در دانشکدهء حقوق (لینکن ان) نیز ثبت نام کرد و برای تکمیل مطالعات فلسفی و تحقیق برای رسالهء دورهء دکتورا به (هایدلبرگ) آلمان سفر کرد و پس از یکسال به (کمبریج) برگشت. درین هنگام از دانشگاه (لینکن) مدرک یا سند لیسانس حقوق و اجازه وکالت دعاوی را گرفت.
دکترای فلسفه را از دانشگاه مونشن دریافت نمود.
در آن هنگام، اقبال سی و یک ساله به لاهور بازگشت، به او اجازه داده شد که به وکالت دعاوی بپردازد و نیز به عضویت کانون وکلای عدلی لاهور تقرر حاصل کرد.
سه سال بعد به سمت استادی فلسفه دانشکدهء دولتی لاهور منسوب شد، اما پس از مدتی استعفا داد و شغل خویش را منحصر به وکالت کرد تا بتواند آزادانه و بدون مداخلات شغلی اندیشه های خویش را انتشار دهد.
اقبال چهل و شش ساله بود که دولت انگلستان برای تجلیل از مقام علمی و و شعریش به او لقب (سِر) اعطا کرد، دو سال بعد نیز از دانشگاه پنجاب دکتورای افتخاری دریافت کرد.
زندگی اقبال از آغاز جوانی با سیاست پیوند خورده بود، جوانی او مصادف بود با مبارزات ضد استعماری و آزادیخواهانه مردم هند بر علیه انگلیسها. او انیز درین مرحله از طرفداران استقلال هندوستان بزرگ و یکپارچه بود.
او در کمسیونی که برای طرح دعاوی استقلال طلبانه مسلمانان و هندوان تشکیل شده بود عضویت یافت. اقبال چندین سال ریاست حزب «مسلم لیگ» را در ایالت پنجاب به عهده داشت و از این طریق مبارزات خود را بخاطر آزادی و تأسیس یک دولت مستقل مسلمان مرکب از سند و پنجاب و بلوچستان ادامه داد. این آرزوی او ده سال بعد از وفاتش در سال 1948 م برآورده شد.
آشنایی با نظریه اتحاد اسلام و بخصوص دیدگاههای سید جمال الدین، اثر بسیار عمیق بر دیدگاه های اقبال داشته است، چنانکه برخی از مهمترین طرز اندیشه اقبال برگرفته شده از نظریات طرفداران اتحاد اسلام است، درین میان تأثیر افکار و آراء علامه سید جمال الدین بر او بیشتر است.
اقبال مسلمان است و اندیشهء او اندیشه ایست که دین نقش تعین کننده در آن دارد، به عبارت دیگر باید او را متفکر دینی خواند. مشرب او مشرب عارفانه است، اما عرفان او و عرفان تصوف اسلامی افراطی کاملاً منطبق نیست.
بیشتر بخوانید: ایرانیترین خارجی و شیعهترین سنی
او همچون همه عارفان «دل» مرکز واردات و دریافتهای فیض الهی میداند.
چه میپرسی میان سینه دل چیست!
خِرد چون سوز پیدا کرد، دل شد
دل از ذوق تپش دل بود، لیکن
چو یک دل از تپیش افتاد گِل شد
همچنین اقبال چون عارفان نگاه فلسفی و استدلالی به جهان را خام میداند و پای استدلالیان را چوبین می شمارد.
بر عقل فلک ترکانه شبیخون به
یک ذرهء در دل از علم فلاطون به
غیر از آن او معرفت مفتیان و فقیهان را از دین، ظاهری و ناقص میداند و تفسیر آنها را از مذهب منطبق با روح و جوهرهء آن نمی شناسد.
متاع شیخ اساطیر کهن بود
حدیث او همه تخمین و ظن بود
هنوز اسلام او زنار دار است
حرم چون دیر بود، او برهمن بود
گذشته از این، اقبال حتی بار ها و بار ها به صراحت، صوفیان را محکوم میکند و آنها را خارج از مسیر دین می خواند:
صوفی پشمینه پوش حال مست
از شراب نغمه قوال مست
آتش از شعر عراقی در دلش
در نمی سازد به قرآن محفلش
از کلاه و بوریا تاج و سریر
فقر او از خانقاهان باجگیر
این همه از آنجا نشأت میگیرد که دیدگای اقبال، دیدگای اجتماعی است از اینرو اسلام او نیز اسلامی است که بر وجوه اجتماعی زندگی تاکید دارد و عرفانش رنگی اجتماعی به خود میگیرد.
در نظر او هر کس و اندیشه ای که وجوه اجتماعی زندگی را نادیده بگیرد یا خفیف شمارد، شایسه طرد است. به همین دلیل صوفیان را که خانقانشینی و انزوا و گوشه گیری را ترویج می کنند پیروان مذهب تخدیر میداند و به ستیز با آنان بر میخیزد. این روند تا آنجا ادامه پیدا میکند که به افلاطون (که به زعم او افکار صوفیانهِ مسلمانان از آراء او نشأت گرفته است) دشنام میدهد.
راهب دیرینه افلاطون حکیم
از گروه گوسفندان قدیم
گوسفندی در لباس آدم است
حُکم او بر جان صوفی محکم است
شواهد حاکی از آن است که اقبال در آغاز ورود به اروپا به "وحدت وجود" معتقد بود اما بعد ها با انتشار کتاب «اسرار خودی» نظریه "خودی" را ارائه داد و آنرا جایگزین "وحدت وجود" کرد.
نظریهء "خودی" محور اساسی اندیشهء اقبال است و آنرا به ابعاد گوناگون چون زندگی فردی، زندگی اجتماعی، اخلاق، هنر و ادبیات سرایت داده و به بحث در بارهء آن پرداخته است.
"خودی" در دیدگاه اقبال یعنی دریافت نیروی خود یا نیروی درون به عبارت دیگر "خودی" یعنی خودآگاهی و شناخت استعداد های فرد و تسلط بر آنها، نظریه "خودی" توصیه به اتکا به خود است. و در ابعاد اخلاق با مفاهیمی چون "عزت نفس" و "اتکا به نفس" خویشاوند بشمار می آید.
اقبال این نظریه را در کتاب «اسرار خودی» توضیح بیشتر داده است.
مرا ذوق "خودی" چون انگبین است
چه گویم؟ واردات من همین است
اقبال دغدغه قدرت یافتن مسلمانان را دارد، او عقب ماندگی و انحطاط امروز ملتهای مسلمان را می بیند و از ضعف آنها به شدت رنج می برد. از سوی دیگر، قدرت غرب زمینیان و غلبهء آنها بر مسلمانان و پیشرفت غرب در علوم و تسلط آن بر نیروهای طبیعی را می بیند و بر سرنوشت مسلمانان حسرت میخورد.
در قلمرو شعر تاثیر اقبال هم بر شاعران پارسی گوی شبه قاره هند و افغانستان و حتی شاعران ایران زمین بسیار است.
غزلیات علامه اقبال را آوازخوانان مشهور هندی و افغانی نیز زمزمه نموده و می نمایند. از جمله از جناب دکتور صادق فطرت (ناشناس) یادآوری میگردد که با صدای دلپذیرش خوانده است:
فکر رنگینم کند نذر تهی دستان شرق
پاره لعلی که دارم از بدخشان شما
میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیده ام از روزن دیوار زندان شما
و علامه اقبال در سال 1312 هـ ش برابر با 1933 م بدعوت محمد ظاهر شاه پادشاه سابق به افغانستان مهمان شد. او در وطن افغانها آنقدر صمیمیت دید که در بازگشت کتاب «مسافر» را نوشت، اکثراً در ستایش کابل زیبا و غزنی و قندهار، در بارهء احمد شاه بابا، در باره سلطان محمود غزنوی، در باره محمد ظاهر شاه در مورد شاعر بلندآوازه غزنه سنایی و مردمان نجیب افغانستان در آن کتاب با ارزش سخنان دل پذیر و دلنوازی و پرمحبت سروده است.
منبع: باشگاه اندیشه