بررسی تطبیقی حدیث شیعه و اهل سنّت
لقد منّ اللّه علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا من أنفسهم یتلوا علیهم آیاته و یزكّیهم و یعلّمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفی ضلال مبین.(آل عمران/164) وأنزلنا الیك الذكر لتبیّن للنّاس ما نزّل الیهم.(نحل/44)
در مقدمه بحث، لازم است كه چند مطلب را بیان كنیم و بعد درباره ارزش حدیث و علم حدیث در شریعت خاتم الانبیا و تاریخ حدیث در دو مكتب (مكتب اهل بیت و مكتب خلفا) بحث كنیم.
پیوند وحی و حدیث
وحی قرآنی و وحی بیانی
خدا كند من بتوانم این كتاب را چاپ بكنم! مختصرا عرض می كنم كه ابن حزم ـ كه از بزرگان علمای مكتب خلفاست ـ در «المحلّی»، جزو كسانی كه شتر پیامبر- صلی الله علیه و آله - را رم دادند، نام ابوبكر و عمر و عثمان را می برد. شیعه نگفته است؛ آنها گفته اند. داستانهایی بود كه اگر در قرآن می آمد، نمی گذاشتند سالم بماند. پس خداوند، قرآن را حفظ كرد به اینكه شریعت خاتم الانبیا (به تعبیر من) در دو وحی آمده است: وحی قرآنی و وحی بیانی. هر دو هم از نزد خداوند نازل شده است. حالا با این بیان، بعضی از احادیث را هم می توانیم بفهمیم (كه مثلا منظور از اینكه نام علی ـ ع ـ در وحی بوده، چیست). مرحوم حاجی نوری كتابی دارد به نام: «فصل الخطاب فی تحریف كتاب رب الأرباب». احسان ظهیر هم كتابی نوشته به نام: «الشیعه والقرآن». حاجی نوری در باب یازدهم كتابش، آنچه روایت در مكتب خلفا بوده است كه از آنها می توانسته استفاده كند كه قرآن تحریف شده، آورده و در باب دوازدهم، چنین روایتهایی را از مكتب اهل بیت- علیهم السلام - آورده است. احسان ظهیر در كتاب «الشیعه والقرآن»، فقط روایتهایی را كه حاجی نوری از مكتب اهل بیت- علیهم السلام - آورده، ذكر كرده است. مهمترین سبب كشتار شیعیان پاكستان به دست وهّابی های این كشور تا به امروز، این دو كتاب است. من سه جلد كتاب در جواب حاجی نوری و احسان ظهیر نوشتم كه جلد اوّلش «الشیعه والقرآن» است. جلد دومش كه به نام «بحوث تمهیدیه» است، بیان اصطلاحات قرآنی است كه امروزه از دست ما رفته و تا آن اصطلاحات را نفهمیم، روایتی را كه آن اصطلاحات را دارد، نمی فهمیم. در این جلد، تمام احادیثی را كه در مكتب خلفا درباره قرآن آمده، در هشتصد صفحه بررسی كرده ام. جلد سومش هم تمام شده كه چاپ نشده است؛ در این جلد، تمام روایاتی را كه حاجی نوری از مكتب اهل بیت- علیهم السلام - آورده و به آنها استناد كرده كه قرآن تحریف و كم و زیاد شده، از لحاظ متن و سند بررسی كرده ام و به توفیق الهی ثابت كرده ام كه سندش چیست و متنش چیست. ان شاء اللّه چاپ می شود و می بینید كه قسمتی از مشكل، به دلیل نفهمیدن روایت است و قسمت دیگری به خاطر اشكال در قرائت حدیث. پس شریعت اسلام با دو وحی نازل می شده است: وحی قرآنی و وحی بیانی كه با وحی قرآنی تنها، ما به شرایع اسلامی (همچون نماز،روزه و حج) نمی توانیم برسیم.این، فرق بین شریعت خاتم الانبیا و سایر شرایع است؛ چرا كه در سایر شرایع، همه شریعت در كتاب آسمانی شان بوده (و كتاب آسمانی آنها تحریف شده). در شریعت اسلام ـ چون بنا بوده تا ابد بماند ـ اصول شریعت در كتاب آسمانی و وحی قرآنی است و شرح و بیانش در حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله - است.
سرگذشت حدیث پیامبر
پس از خواهش پیامبر، بین صحابه، سر و صدا شد. خواستند بروند قلم و دوات بیاورند. عمر دید الآن می آورند و نوشته می شود؛ گفت: «انّ الرجل لیهجر».[26] این، جنگ با حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله - است. گفتند: برویم بیاوریم. پیامبر- صلی الله علیه و آله - فرمود: «أو بعد ماذا؟...پس از چنین حرف و حدیثی؟». كسی كه در روی پیامبر- صلی الله علیه و آله - بگوید: «او هذیان می گوید»، بعد از پیامبر- صلی الله علیه و آله - هم می تواند سه چهارتا از آن شهود كذایی بیاورد تا شهادت بدهند كه پیامبر- صلی الله علیه و آله - در حال احتضار، هذیان می گفته و چنان چیزی نگفته و ننوشته است. این بود كه رسول خدا فرمود: «قوموا عنّی لاینبغی عند نبی التنازع».[27] بعد از پیامبر- صلی الله علیه و آله - واقعا درد آور است. در احوال ابی بكر در «تذكره الحفّاظ» ذهبی هست كه بعد از اینكه با ابوبكر بیعت شد، گفت: «لاتحدّثوا عن رسول الله و اذا سئلتم عنه، قولوا بیننا وبینكم كتاب الله، أحلّوا ما أحلّ وحرّموا ماحرّم».[28] این، سیاست مكتب خلفاست. حق هم داشتند این طور بگویند. اگر احادیث پیامبر- صلی الله علیه و آله - بود، آنها دیگر نمی توانستند خلافت كنند. باید جلوگیری می كردند. نكته ای كه ناگفته ماند، اینكه پیامبر- صلی الله علیه و آله - هر آیه ای كه نازل می شد، به هر كس آن را تبلیغ می كرد، بیانی را هم كه از جانب خدا بر او وحی شده بود، برای وی می گفت؛ تبلیغ كامل می كرد. تبلیغ پیامبر خاتم، ناقص نبود. اگر می فرمود: «أقم الصلاه لدلوك الشمس»،[29] این با وحی غیر بیانی آمده بود. در كنار این وحی، جبرئیل گفته بود كه طریقه وضو گرفتن، چنین است و طریقه نماز، چنین. این از چیزهای مهمّی است كه بیان می كنم و گره هایی را در شناخت حدیث، باز می كند. ابن مسعود می گوید: «هفتاد سوره از دهان پیامبر- صلی الله علیه و آله - فرا گرفتم». مثلا وقتی آیه نازل می شد كه: «والشجره الملعونه»، پیامبر به او می فرمود كه اینها بنی امیّه هستند. بدین گونه، مصاحف صحابه، با بیانی كه از پیامبر- صلی الله علیه و آله - در تفسیر قرآن شنیده بودند، نوشته می شد. ابن مسعود، آنچه از این بیانها شنیده بود، نوشته بود و آن یكی دیگر، مصحف دیگری و... دقیقا یادم نیست. شاید در «مسند أحمد» آمده كه پیامبر- صلی الله علیه و آله - در مسجد، «كان یعلّمنا عشر آیات، عشر آیات»؛ یعنی پیامبر- صلی الله علیه و آله - ده آیه ده آیه به ما تعلیم می كرد، «حتّی نعلم فیها من العلم والعمل».[30] مثلا اگر از داستان پیامبران ذكری گذشته بود، داستان آن پیامبر را می گفت؛ یا اگر آیه مربوط به قیامت بود، این را كه روز قیامت چگونه است، بیان می فرمود. اگر درباره احكامی مانند وضو و نماز و تیمّم بود، عمل را یاد می داد. پس پیامبر - صلی الله علیه و آله - هیچ آیه قرآنی را تبلیغ نفرموده، مگر آنكه وحی بیانی هم با آن بوده است و همراه آن به امّت،ابلاغ شده است. وحی بیانی، همان حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله - برای ماست. این وحی های بیانی پیامبر- صلی الله علیه و آله -، مخالف با سیاست خلفا بوده است. به عنوان نمونه، در باب آیه «یا أیها الذین آمنوا لاترفعوا أصواتكم فوق صوت النبی» در «صحیح بخاری» آمده است كه منظور، ابوبكر و عمر بودند.[31] خوب، این با سیاست خلفا درست درنمی آید؛ یكی دوتا هم نیست. پیامبر- صلی الله علیه و آله -، دو نوشته قرآنی داشت: یكی آنچه كه هر كسی می شنید و همه صحابه می نوشتند؛ دیگری آنچه بر پیامبر- صلی الله علیه و آله - نازل می شد و آن حضرت هر یك از صحابه كاتب را كه در دسترس بودند، می طلبید و آن وحی قرآنی و وحی بیانی (هر دو) را در هرچه كه داشتند، می نوشتند. من تا 28 كاتب وحی در تاریخ نبی اكرم دیده ام؛ نه اینكه اینها كتّاب النبی باشند. كاتب پیامبر- صلی الله علیه و آله - غیر از علی- علیه السلام - كسی نبوده است. بلكه اینها كسانی بودند كه پیامبر- صلی الله علیه و آله - آنها را برای نوشتن وحی می طلبید و هر كدام از آنها آنجا حاضر بود، برای رسول خدا می نوشت. وحی الهی، گاهی روی تخته یا كاغذ نوشته می شد؛ گاهی روی پوست؛ گاهی روی كتف گوسفند و گاو و شتر . این نوشته ها در خانه پیامبر- صلی الله علیه و آله - بود. پیامبر- صلی الله علیه و آله - به علی- علیه السلام - وصیّت كرد كه وقتی از كفن و دفن من فارغ شدی، اینها را جمع آوری كن. جمع كردن اینها هم این طور بود كه حضرت امیر- علیه السلام - تخته ها و پوستها را سوراخ می كرد و از میانشان نخ می دوانید.
ایشان این كار را از صبح چهارشنبه شروع كرد (چون تجهیز پیامبر اكرم تا شب چهارشنبه طول كشید) و صبح جمعه به اتمام رساند. سپس با كمك قنبر، این مصحفی را كه در آن، تمام قرآن و تمام وحی بیانی بود، به مسجد پیامبر- صلی الله علیه و آله - برد. با در دسترس بودن چنین مصحفی دیگر امكان نداشت ابوبكر و عمر و عثمان و معاویه و یزید و... خلیفه بشوند. خلفا رو به روی امیرالمؤمنین ایستادند وگفتند: «ما قرآن گرد آورده تو را لازم نداریم. ما قرآن داریم». راست هم می گفتند و قرآن(وحی قرآنی) را داشتند. حضرت فرمود: «دیگر این قرآن را نمی بینید» و آن قرآن، الآن نزد حجه بن الحسن(عج) است و این، همان كتابی است كه در احادیث آمده است وقتی حضرت حجّت ظاهر می شود، می دهد تا اصحابش ـ كه ایرانی اند ـ آن را در مسجد كوفه درس بدهند. ما می بینیم از شیخ طوسی تا امروز، علما و فقهای نجف، ایرانی بوده اند. كتاب جدیدی كه روایات ما می گویند حضرت حجّت(عج) می آورد، این است. حال ببینیم كه با حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله - چه كردند. ابوبكر دستور داد تا قرآن را مجرّد از وحی بیانی بنویسند. این جمع آوری، در زمان ابوبكر شروع شد و در زمان عمر، تمام شد. عمر، آن قرآن را نزد حفصه گذاشت و شروع كرد به منع كردن از نشر حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله -. عمر با حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله - چه كرد؟ اوّلا از روایت حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله - منع كرد. به عنوان مثال، سه نفر در خارج مدینه، حدیث روایت می كردند. آنها را به مدینه آورد و حبس كرد و اجازه نداد از مدینه خارج شوند. در شرح احوال عمر در «تاریخ طبری» آمده و در مقدمه «سنن» ابن ماجه هم آمده كه قرّه بن كعب می گوید عمر، ما را برای امارت كوفه تعیین كرد و با ما تا بیرون مدینه آمد. گفت: «می دانید برای چه شما را بدرقه كردم؟». گفتیم: «برای اینكه ما صحابی پیغمبریم». گفت: «وان مع ذلك لحاجه الی قریه لهم دوی بالقرآن كدوی النحل لاتشغلوهم بحدیث رسول اللّه».[32] نوشته اند كه از قرّه درباره حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله - می پرسیدند. می گفت: «عمر، نهیمان كرده است». این نهی كردن تا به حدّی رسید كه (من در جلد اوّل و دوم «معالم المدرستین» نوشته ام و در سیره عمر بن خطاب در «تاریخ طبری» هم آمده) ابوموسی اشعری می گوید: عمر، هر كسی را كه به عنوان والی به جایی می فرستاد، همراه او تا بیرون مدینه می رفت و به او سفارش می كرد كه مبادا از پیامبر- صلی الله علیه و آله -، حدیث روایت كند! ثانیا منع كرد كه كسی تفسیر قرآن بپرسد. فقط به چند نفری در مدینه اجازه داد تا حدیث روایت كنند. این چند نفر، عبارت بودند از: ام المؤمنین عایشه (كه من در جلد دوم «أحادیث أمّ المؤمنین عائشه» ثابت كرده ام كسی در تاریخ اسلام به قدر او بر پیامبر خدا دروغ نبسته است) و كعب الاحبار یهودی (كه وقتی بیت المقدس فتح شد، می خواست به آنجا برود. عمر، او را در مدینه نگه داشت و سخنران رسمی دربار خلافت شد). چند نفر دیگر هم بودند كه به آنها اجازه داده بود و حدیث روایت می كردند. سایر صحابیان را از نقل حدیث پیامبر، ممنوع كرده بود. تمیم داری كه از راهبان نصارا بود، سخنگوی رسمی قبل از نماز جمعه شان بود. اینها حدیث روایت می كردند و كس دیگری در زمان عمر، حق حدیث روایت كردن نداشت. ثالثا تفسیر قرآن را هم منع كرده بود. این داستانی كه می آورم، در چند كتاب اهل سنّت هست و من در «معالم المدرستین» ذكر كرده ام.كسی به نام صبیغ بن عسل تمیمی از اشراف قبیله تمیم بود كه در اسكندریه قرآن تفسیر می كرد و از اصحاب پیامبر- صلی الله علیه و آله - كه در آنجا بودند، تفسیر قرآن می پرسید. عمرو عاص، عمر را خبر كرد. عمر گفت: «او را نزد من بفرستید». عمر، او را نشاند و با عذق (خوشه خرمایی كه خرمایش را كنده باشند) كه نزدش بود، آن قدر به سر او زد كه وقتی بلند شد، خون از دامن پیراهن عربی اش به زمین می چكید. برای بار دوم هم عمر، او را طلبید. این دفعه او را روی زمین خوابانید؛ صد تازیانه به پشت او زد كه وقتی بلند شد، از پشتش خون جاری شده بود. دفعه سوم كه او را آوردند، گفت: «یا أمیرالمؤمنین! ان كنت قاتلی فقتلا جمیلا؛[33] می خواهی مرا بكشی، خوب، آرام بكش»! عمر، او را به بصره، نزد ابوموسی اشعری فرستاد و منع كرد كه كسی با او حرف بزند. به مسجد كه وارد می شد، از گردش پراكنده می شدند. آنجایی كه در مسجد می ایستاد، كسی پهلوی او نمی ایستاد. بعد آمد نزد ابوموسی و شكایت كرد. ابوموسی وساطت كرد و آزاد شد. سند این مطالب را از مكتب خلفا در كتابم آورده ام. پس این چنین از نشر حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله - جلوگیری كردند. از این بالاتر هم هست.... در شرح احوال قاسم بن محمد بن ابی بكر در «طبقات» ابن سعد داریم كه عمر، بالای منبر، اصحاب پیامبر- صلی الله علیه و آله - را قسم داد كه هر كه حدیث از پیامبر- صلی الله علیه و آله - نوشته، بیاورد. خوب، اصحاب نمی دانستند كه چه كار می خواهد بكند. از صحابه، هر كه حدیث از پیامبر- صلی الله علیه و آله - نوشته بود، آورد. وقتی آوردند، همه را در آتش سوزانید.[34] پس احادیث پیامبراكرم به این صورت جمع شد كه از حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله -، آنهایی ماند كه عایشه و تمیم داری و كعب الاحبار، شفاها روایت می كردند. به ابن عباس هم اجازه داده بودند. البته برایش معیّن كرده بودند چه حرفهایی بزند؛ غیر از تفسیر آیاتی كه درباره جهنم و بهشت و اینها بود، چیز دیگری نمی گفت. این، رفتار عمر بود با احادیث مكتوب. دیگر چیزی از احادیث پیامبر- صلی الله علیه و آله - نمانده بود، مگر آنهایی كه نزد صحابه، در مصاحف (یعنی قرآنهای با تفسیر) بود. در باره جمع آوری قرآن در جلد دوم «القرآن الكریم و روایات المدرستین» نوشته ام كه عمر، قرآنی دید كه در حاشیه اش بیان پیامبر- صلی الله علیه و آله - است؛ آنجا را با قیچی برید؛ حدیث پیامبر(وحی بیانی) را جدا كرد كه نماند. عمر كه مرد، عثمان، آن قرآن بی وحی بیانی (قرآن جمع آوری شده بی تفسیر) را از حفصه گرفت و دستور داد هفت نسخه از روی آن نوشتند و شش نسخه از آن را به مكه، یمن، دمشق، حمص، كوفه و بصره فرستاد. یك نسخه را هم در خود مدینه نگاه داشت. قرآنی را كه آوردند (نسخه حفصه)، غلط املایی داشت. عثمان گفت: «فیه لحن ستقیمه العرب بألسنتها».[35] معنای این جمله، درست فهمیده نشده است.لحن، یعنی غلط املایی. مسلمانها آن غلطهای املایی را هم تا امروز نگاه داشته اند. این قرآنی كه امروز بین مسلمانها هست، همان قرآنی است كه عثمان استنساخ كرده است. این كه گفته اند عثمان قرآن را جمع كرده، من ثابت كرده ام كه اشتباه است. قرآن در زمان پیامبر- صلی الله علیه و آله - با وحی جبرئیل جمع شده است: «إنّ علینا جمعه و قرآنه... ثم إنّ علینا بیانه».[36] اوّلین بار، قرآن را خدا در سینه پیامبر- صلی الله علیه و آله - جمع كرد و هر سال، ماه رمضان، جبرئیل با پیامبر- صلی الله علیه و آله - قرآنی را كه نازل شده بود، مقابله می كردند ودر سال وفات پیامبر- صلی الله علیه و آله -، دو بار مقابله شده است.
قرآن را در زمان خود پیامبر- صلی الله علیه و آله -، دهها و بلكه صدها صحابی نوشته بودند و هزارها نفر حفظ كرده بودند و هیچ كم و زیاد نشده است. چیزی كه هست، حدیث ( یعنی تفسیر بیانی) را حذف كردند و این قرآنی كه در دست ماست، از زمان عثمان نوشته شده است؛ نه این كه عثمان قرآن را جمع كرده باشد.قرآن را پیامبر- صلی الله علیه و آله - و ابوبكر و عمر هم جمع نكردند؛ خدا جمع كرده است. این روایتها (كه جمع را به دیگران نسبت می دهند)، همه دروغ است و من ثابت كرده ام. جلد دوم «القرآن الكریم و روایات المدرستین» را بخوانید (باب «جمع القرآن»)، مثلا اینكه «انّما یرید اللّه لیذهب عنكم الرجس أهل البیت»[37] در آیات «نساء النبی» آمده است، حكمتی دارد كه الآن مجال نیست كه من بگویم چرا این آیه باید در اینجا بیاید؛ به دستور خدا آمده است. یك آیه قرآن، جا به جا نشده و یك كلمه قرآن، تغییر پیدا نكرده است.روایات تحریف را هم باید بگویم یا اصلا صحّت ندارند یا معنای آنها را نفهمیده ایم. جا به جا شدن یك كلمه قرآن، مانند این است كه بگوییم چشم را می شود به جای گوش گذاشت؛ امكان ندارد؛ معنا تغییر می كند. سوره های قرآنی وزن دارند. من وزنشان را درك كرده ام؛ ولی نمی توانم بیان كنم. سوره های قرآن، مثل شعردر دوره قبل از خلیل بن احمد هستند؛ وزن دارند؛ امّا هنوز مردم به درستی نمی دانند و یا درك نمی كنند. یك كلمه قرآن، كم و زیاد یا پس و پیش نشده است. هر كلمه در جایگاه خودش بین سایر كلمات قرار گرفته و با دیگر كلمات و با كلّ آیه و سوره، هماهنگ است. بنابراین، احادیث را جمع كردند و سوزانیدند و قرآن تنها شد. فقط یك نفر مصحفش را نداد و او عبداللّه بن مسعود بود. در زمان عثمان هم جمع آوری مصاحف، شدت پیدا كرد. صحابیانی كه علیه عثمان قیام كرده بودند، از قرآن استفاده می كردند. عبداللّه بن مسعود كه قاری قرآن بود، در كوفه با ولید (والی آنجا) با هم اختلاف داشتند. ابن مسعود، آیه: «إن جاءكم فاسق بنبأ[38]» را می خواند و می گفت كه این آیه درباره ولید نازل شده است. لذا عثمان، مصاحف صحابه را گرفت و همه را سوزانید، مگر ابن مسعود كه مصحفش را نداد و چه ها كه بر سرش نیامد! این قرآنی كه نزد ماست، همان قرآنی است كه بر پیامبرخاتم نازل شده و هیچ كم و زیاد و جا به جایی (در كلمات) ندارد. فقط كاری كه كردند، وحی بیانی را از آن جدا كردند و بعد، كتابت حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله - را هم منع كردند. فقط در زمان خلافت ظاهری امیرالمؤمنین (سالهای 36ـ40هجری) و زمان عمر بن عبدالعزیز (سالهای 99 و 100 هجری) كتابت حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله - مجاز بود. بعد كه عمر بن عبدالعزیز را هم خود بنی امیّه سم دادند و كشتند، دوباره نوشتن حدیث ممنوع شد، تا سال 143هجری. در «تاریخ الخلفا»ی سیوطی (در احوال ابوجعفر منصور) و در «تاریخ الاسلام» ذهبی آمده است كه اجازه نوشتن حدیث، در عصر منصور داده شد. سیره و حدیث و تفسیر و... از آن زمان نوشته شد. پس احادیث رسول خدا به مدت 130سال، سینه به سینه نقل شده است. حدیث پیامبر در خلافت علی- علیه السلام - و معاویه
حضرت امیر- علیه السلام - دو كار كرد: یك خدمت قرآنی كرد كه علم نحو را برای حفظ قرآن وضع كرد. كار دیگر حضرت امیر- علیه السلام - این بود كه به هشتصد صحابی دستور داد كه حدیث پیامبر- صلی الله علیه و آله - را روایت كنند و این احادیث صحیحی كه در «صحیح» بخاری و مسلم و جاهای دیگر هست، از زمان حضرت امیر- علیه السلام - است. مثلا در «صحیح» بخاری آمده كه پیامبر- صلی الله علیه و آله - به علی- علیه السلام - گفت: «أنت منّی بمنزله هارون من موسی الاّ أنه لا نبی بعدی».[39] معاویه كه حاكمیّت پیدا كرد، دید معارف اسلام و فضای عالم اسلام، علیه اوست و احادیث در بیان فضیلت حضرت امیر- علیه السلام - زیاد منتشر شده است. لذا دستور داد كه هیچ حدیثی درباره ابوتراب علی- علیه السلام - و فرزندانش نقل نشود. حالا چه كار كردند؟ یك نمونه از تناقضهای پدید آمده در حدیث را بیان می كنم(و برای مطالعه نمونه های بیشتر به جلد اوّل كتاب من: «أحادیث أمّ المؤمنین عائشه» و ترجمه اش: «نقش عایشه در تاریخ اسلام» مراجعه كنید). در روایات مكتب خلفا در «تفسیر طبری» و «تاریخ طبری» هست كه وقتی «وأنذر عشیرتك الأقربین»[40] نازل شد، پیامبر- صلی الله علیه و آله - دستور داد بنی عبدالمطّلب آمدند و به ایشان فرمود: «أیّكم یؤازرنی علی هذا الأمر فیكون خلیفتی و وصیی و وزیری؟». هیچ كس قبول نكرد. علی- علیه السلام - كه آن موقع نوجوان بود، گفت: «أنا یا رسول اللّه». حضرت، او را بلند كرد و فرمود: «هذا أخی و خلیفتی و وصیّی و وارثی فیكم من بعدی فاسمعوا له وأطیعوه». بنی عبدالمطّلب بلند شدند و رفتند و ابوطالب را مسخره كردند كه: «ان ابن أخیك یأمرك أن تطیع ابنك». ابو هریره می گوید كه وقتی آیه «وأنذر عشیرتك الأقربین» نازل شد، پیامبر- صلی الله علیه و آله - بر كوه صفا بالا رفت و فرمود: «یا بنی عبدمناف! یا بنی عبدالمطّلب! یا صفیه بنت عبدالمطّلب! یا فاطمه بنت محمد! یا عائشه بنت أبی بكر! انی لا أملك لكم من اللّه شیئا».[41] ابوهریره در سال فتح خیبر با كشتی كه جعفر بن ابی طالب و یاران او را را از حبشه آورد، به یمن و از آنجا به مدینه آمده بود. اینها در فتح خیبر به سپاه اسلام رسیدند كه پیامبر- صلی الله علیه و آله - هم از اخماس خیبر به آنها داد. ابو هریره در زمان نزول «و أنذر عشیرتك الأقربین»، كجا بود كه این قضیه را روایت بكند؟ حضرت زهرا(س) در سال پنجم بعثت به دنیا آمده است. این آیه در سال سوم بعثت نازل شده است. در این سال، حضرت زهرا(س) و عایشه به دنیا نیامده بودند. امام جعفر صادق- علیه السلام - می فرماید: «كذب علی رسول اللّه رجلان وامرأه» و در جای دیگر، حضرت، اسم می آورد: ابوهریره و انس بن مالك و «امرأه» (كه روشن است)[42]. این سه تا را در نظر داشته باشید. خرابكاری كه این سه نفر در حدیث پیامبر كردند،كسی نكرده است (ر.ك: الكافی، ج3، ص342؛ التهذیب، ج2، ص321). این احادیث دروغی كه امروز داریم، بیشتر در زمان معاویه وضع شده است. این مختصری بود از تاریخ روایت حدیث در مكتب خلفا.
حدیث پیامبر در مكتب اهل بیت علیهم السلام
..! راوی این چه كسی است؟ ابوالحسن البكری. رفتم مصادر مرحوم مجلسی را مطالعه كردم و دیدم علامه مجلسی در مصادر كتابش، ازدویست و پنجاه و چند مصدر شیعه نام می برد و از نود و چند مصدر سنّی من دیدم علاّمه مجلسی می فرماید كه ابوالحسن البكری شیعه بوده و دو دلیل دارد: یكی اینكه این (حدیث) را در دهه ربیع المولود «فی محضر من العلماء» می خوانده اند (معلوم می شود در آن وقت در اصفهان، دهه ربیع المولود می گرفتند). یكی دیگر اینكه او استاد شهید ثانی بوده است. دلیل اوّل كه برای ما حجّت نیست. در مورد دلیل دوم هم من رفتم مطالعه كردم. معلوم شد این آقا استاد شهید ثانی در روایت بوده و آن هم در اجازه روایتی كه سنّی به شیعه می داد. باز مطالعه كردم؛ دیدم ابوالحسن البكری دو تا داریم: یكی در شام بوده و یكی در مصر. یكی احمد است و یكی محمد است. این روایت، مال آن مصری است كه معروف است به وضّاع بودن و سه تا كتاب دارد: یكی درباره مولد پیامبر- صلی الله علیه و آله - و یكی در باب مقتل علی- علیه السلام -؛ كتابی هم درباره حضرت زهرا(س) نوشته كه تا «منتهی الآمال» رفته است. پس احادیث این آقایان در كتابهای ما این چنین وارد شده است. در بین علمای شیعه از گذشته تا به امروز،كسی به قدر مجلسی به حدیث خدمت نكرده است. خدماتی را كه این علما كرده اند، نباید كم بشماریم و ما هرچه داریم از اینها داریم. چیزی كه هست، علمای شیعه همدیگر را احترام می كنند؛ امّا از یكدیگر تقلید نمی كنند. ما تقلید نمی كنیم. ما در زمینه احادیث سیره، احادیث تفسیر قرآن، احادیث عقاید، احادیث اخلاق و آداب، و... محتاجیم به همان كارهایی كه فقهای ما در سایر احادیث كردند. یك نمونه ای از محكم كاری علمای گذشته بگویم.
نمونه ای از دقّت شیعه در نقل و ضبط از جمله علمایی كه در حدیث كار كرده اند و من آنها را درك كردم، مرحوم جدّم آقا میرزا محمد عسكری تهرانی، خاتمه المحدّثین بود. ایشان شاگرد آقا میرزا حسن شیرازی و سومین عالم سامرّا بود. آقا میرزا محمد تهرانی، مستدرك «بحار» نوشته بود كه فقط اجازات آن،پنج مجلّد بود كه مرحوم شیخ آقا بزرگ و مرحوم آقا سید محسن امین از كتاب اجازات ایشان استفاده كردند. كتاب اجازات «بحار» هم چهار مجلّد است. من بخشهایی از دو روایت اجازه ای را از رو می خوانم تا ببینید علمای ما در نقل و ضبط حدیث، در گذشته چگونه بودند. این دو اجازه كه آنها را در جلد اول «القرآن الكریم و روایات المدرستین» از كتاب اجازات «بحارالأنوار» نقل كرده ام، آنجا با خطّ خود مرحوم مجلسی چاپ شده است. 1) در اجازه شیخ فخرالدین محمد، فرزند علاّمه حلّی (م771ق) به شیخ محسن بن مظاهر آمده: و أجزت له ایضا أن یروی عنّی مصنّفات الشیخ أبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی و من ذلك كتاب «تهذیب الأحكام». فإنّی قرأته علی والدی درسا بعد درس و تمّت قرائته فی جرجان سنه اثنی عشر و سبع مأه، عنّی عن والدی ثمّ والدی قرأه علی والده أبی المظفر یوسف بن علی و أجاز له روایته ثمّ یوسف المذكور قرأه علی الشیخ معمّر بن هبه اللّه بن نافع الورّاق وأجاز له روایته ثمّ الفقیه معمّر المذكور قرأه علی الفقیه أبی جعفر محمد بن شهرآشوب و أجاز له روایته ثم شهرآشوب قرأه علی مصنّفه أبی جعفر محمد بن الحسن الطوسی و قرأه جدّی مره ثانیه. می بینید كه شیخ فخرالدین محمد، این كتاب را از دو طریق (درسی بعد از درس دیگر) تا برسد به مؤلف، اجازه داده است. 2) یك روایت دیگر، اجازه ای است از مرحوم مجلسی بر كتاب «كافی» كه من آن را در همان كتاب، عینا چاپ كرده ام. این نسخه از كتاب «كافی» در كتابخانه آستانه قدس رضوی است. من قسمتی از اجازه را برایتان می خوانم: بسم اللّه الرحمن الرحیم... وفّقه اللّه تعالی للارتقاء علی أعلی مدارج الكمال فی العلم و العمل،... سماعا و تصحیحا و تدقیقا و ضبطا فی مجالس آخرها خامس عشر شهر جمادی الأولی من شهور سنه ثلاث و ثلاثون بعد الألف من الهجره. و در جای دیگر این اجازه می گوید: أنهاه المولی الفاضل البارع الذكی الألمعی، مولانا محمد شفیع التویسركانی، سماعا تصحیحا تدقیقا ضبطا فی مجالس آخرها بعض أیّام شهر ذی القعده سنه ثلاث و ثمانین بعد الألف من الهجره. یعنی همین طور كه كتاب «كافی» را تا هر جا می خوانده،مجیز برای او (در حاشیه)، اجازه ای می نوشته است. بعد می فرماید: أجزت له ـ دام تأییده ـ أن یروی عنّی كلّما صحّت لی روایته و اجازته بأسانیدی المتصله الی أصحاب العصمه... اجازه روایتی نزد علمای گذشته ما، مانند اجازه اجتهاد امروز است. این طور نبوده كه (از جمله مثل خودم كه از شیوخ: مرحوم شیخ آقا بزرگ و مرحوم جدّم، اجازه روایتی دارم و گاهی هم اجازه روایتی می دهم)،با یك تعبیر كلّی بگویند «أجزت له أن یروی عنّی ما صحّت للروایه». نه؛ آنچه درست بر مجیز خوانده شده بود، می گفت این را من اجازه دادم (و اجازه ام از طریق فلان و فلان، تا به مؤلّف كتاب می رسد). این، شیوه علمای ما در علم روایت در گذشته بوده است؛ ولی از زمانی كه جدال بین اخباری ها و اصولی ها پیش آمد، بیشتر كار ما شده است غور و تحقیق در احادیث فقهی. دیگر احادیث را چنان كه شایسته است، روایت نمی كنیم و اجازه روایت نزد ما، آن اجازه روایت سابق نیست. امّا از آنچه در مكتب خلفا دیده ام، یك مورد را بگویم. در یكی از منابع اهل سنّت آمده بود كه یكی از علمایشان (در خانه ای از اهل علم)، یك بچّه قنداقه ای در گهواره دید. گفت: «می ترسم این بچّه به درس من نرسد! من به این كودك، اجازه دادم از من روایت كند».[45] بنابراین، فرق بین حدیث در مكتب خلفا و مكتب اهل بیت- علیهم السلام - بسیار بوده است.[46]
پىنوشتها:
[1] . شوری، آیهٌ13.
[2] . صافّات، آیهٌ 83.
[3] . آل عمران، آیهٌ 95.
[4] . نساء، آیهٌ 125.
[5] . مائده، آیهٌ 3.
[6] . حدید، آیهٌ 27.
[7] . نساء، آیهٌ 171.
[8] . اسراء، آیهٌ 78.
[9] . نجم، آیهٌ 4.
[10] . نحل، آیهٌ44.
[11] . مائده، آیهٌ67.
[12] . بحارالأنوار، ج37، ص155و 189.
[13] . نجم، آیهٌ 4.
[14] . حاقّه، آیهٌ 44.
[15] . اسراء، آیهٌ 60.
[16] . حجر، آیه 9.
[17] . تحریم، آیهٌ4.
[18] . تحریم، آیهٌ10.
[19] . سنن أبی داوود، ج2، ص176؛ مستدرك الحاكم، ج1، ص106.
[20] . مسند أحمد، ج5، ص197؛ مستدرك الحاكم، ج3، ص342 و344.
[21] . كنز العمّال، ج13، ص539.
[22] . برای اطلاع بیشتر: علوم حدیث، ش5، ص8 (مقالهٌ «منع تدوین حدیث»، محمد علی مهدوی راد).
[23] . سنن أبی داوود، ج2، ص176؛ مستدرك الحاكم، ج1، ص106.
[24] . صحیح مسلم، ج5، ص76؛ صحیح البخاری، ج1، ص54؛ مسند أحمد، ج1، ص355.
[25] . صحیح البخاری، ج7، ص9.
[26] . با تفاوتهایی در الفاظ: صحیح البخاری، ج4، ص31؛ صحیح مسلم، ج2، ص16؛ مسند أحمد، ج1، ص355؛ تاریخ الطبری، ج3، ص193؛ كامل ابن أثیر، ج2، ص320.
[27] . صحیح البخاری، ج1، ص37 و برای اطلاع بیشتر بر منابع: المراجعات، تحقیق حسین الراضی، تتمّه.
[28] . تذكره الحفاظ، ج1، ص5.
[29] . اسراء، آیهٌ 78.
[30] . مسند أحمد، ج5، ص410؛ تفسیر الطبری، ج1، ص27؛ كنزالعمّال، ج2، ص346؛ بحارالأنوار، ج92، ص106. برای اطّلاع بیشتر، ر.ك: القرآن الكریم و روایات المدرستین، السیدمرتضی العسكری، شركه التوحید للنشر، تهران، ج1، ص157.
[31] . صحیح البخاری، طبع البغا، ج4، ح4109و ج6، ح6872 در شأن نزول این آیه(حجرات/ 2).
[32] . مستدرك الحاكم، ج1، ص102.
[33] . الدر المنثور، ج2، ص7.
[34] . طبقات ابن سعد، ج5، ص140.
[35] . الدرّ المنثور، ج2، ص246.
[36] . قیامت، آیات 17 و 19.
[37] . احزاب، آیهٌ 33.
[38] . حجرات، آیهٌ 6.
[39] . صحیح مسلم، ج7، ص120.
[40] . شعراء، آیهٌ 214.
[41] . با اندكی تفاوت در الفاظ: سنن النسائی، ج6، ص247؛ مسند أحمد، ج2، ص350؛ صحیح البخاری، ج4، ص161.
[42] . بحارالأنوار، ج2، ص217؛ الایضاح، ص541؛ الخصال، ص190، ح263 .
[43] . بحار الأنوار، ج36، ص232.
[44] . نیز ر.ك: علوم حدیث، ش3، ص41 (مقالهٌ «صحیفهٌ امیرمؤمنان ـ ع ـ قدیم ترین سند حدیثی»، محمد صادق نجمی).
[45] . القرآن الكریم و روایات المدرستین، ج1، ص313.
[46] . متن سخنرانی علاّمه سید مرتضی عسكری كه در تالار اجتماعات مدرسهٌ عالی دارالشفا ارائه شده است.
/خ