سیر حدیث نزد اهل سنت
پـيـامـبـر عـظـيـم الشـان اسـلام (ص ) طـى بـيـسـت و سـه سـال رسـالت خـود، بـه هـدايـت و ارشـاد مـردم اشـتـغـال داشـت . و چـنـانـكـه در جـاى خـود مـسـلم اسـت آيـات قـرآن كـريـم نـجـومـا (تـدريـجـا و بـه دفـعـات مـخـتـلف ) و بـه واسطه مناسبتى بر وى نازل شد و حضرتش بر مردم قرائت مى كرد، و نويسندگان وحى نيز به ثبت آن مى پرداختند.
البـتـه در پـيـرامـون آيـات سـؤ الاتـى از آن حـضـرت مـى شـد و آن جـناب بياناتى مى فرمودند كه بعضى جنبه تفسير و تشريح آيات ، و برخى شامل تفصيل و تشريح احكام و قوانين قرآن و احيانا بيان شاءن نزول آيات و سور را داشت ، چنانكه در خود قرآن كريم آمده است :
وَ أَنزَلْنَا إِلَيْك الذِّكرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِمْ ((نحل : 44))
و ما بر تو قرآن را نازل كرديم تا آنچه بر امت اسلامى فرستاده شده را بيان كنى
وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَب إِلا لِتُبَينَ لهَُمُ الَّذِى اخْتَلَفُوا فِيهِ ((نحل : 64))
و ما قرآن را بر تو نازل كرديم جز براى اينكه حق و واقع و موارد اختلاف را براى مردم بيان كنى .
كه هر دو آيه شريفه هدف از نزول قرآن كريم را بيان كردن آيات و احكام الهى توسط پيامبر اكرم (ص ) ذكر شده است .
طـى اين مدت ، خاصه بعد از هجرت كه قوانين اسلام در احوال فردى و شئون اجتماعى راه توسعه مى پيمود پيامبر اكرم (ص ) ابتداءا يا پس از سؤ ال مـسـلمـيـن ، بـيـانـاتـى در عـقـائد و اخـلاق و عـبـادات و قـوانـيـن اجـتـمـاعى و مدنى و جنائى و كيفرى و اخلاق شخصى و آداب و عادات معاشرت و كيفيت تـشكيل خانواده و سلوك علمى و ترغيب بر تحصيل فضائل ، مى فرمود كه برنامه مترقى مسلمين محسوب مى شد و لذا بدان اهميت داده و در فيض سماع و تحمل آن دقت و همت مى ورزيدند.
ايـن از جـهـت اسـتـماع و شنيدن كلام نبوى ، اما پيش از اينكه راجع به ثبت و ضبط اين شنيده ها بر روى كاغذ و صحيفه ها صحبت كنيم ابتدا نگاهى به وضعيت فرهنگى مسلمانان صدر اسلام داشته باشيم :
از مـيـان كـسـانى كه به دين اسلام گرويده بودند ـ از بين همان تعداد انگشت شمار ـ مسلمانانى بودند كه در مكه مكرّمه ـ يعنى پيش از هجرت پيامبر (ص ) ـ و بـه دسـتور حضرت روى پوست و سنگ و برگ گياهان (حشيش در لغت عربى ) وحى الهى را ضبط و ثبت مى كردند و در آن موقع از تاريخ اسلام پيامبر اكرم (ص ) عموما به تربيت و ارشاد مسلمانان و نشر دين الهى اهتمام داشت .
زمـانـى كـه جـنـگ بدر اتفاق افتاد و مسلمانان پيروز شدند و گروهى از مشركين بدست مسلمانان اسير شدند، در ميان اسيران كسانى بودند كه سواد خـوانـدن و نـوشـتـن داشـتند، لذا پيامبر اسلام (ص ) اين فرصت را غنيمت شمرده و آزادى هر كدام از آنها (افراد باسواد از مشركين ) را در گرو آموزش خواندن و نوشتن به ده نفر از مسلمانان قرار دادند.
ايـن قـضـيـه و نـظـايـر آن در صـدر اسـلام نـشـان دهـنـده ايـن است كه پيامبر (ص ) خود اولين كسى است كه كتب را در اسلام نشر كرده است و به مسئله تـوانـايـى يـاقـتـن مـسـلمـانـان بـر خـوانـدن و نـوشـتـن و در مـرحـله بـعـد نـوشـتـن قـرآن و سـنـت اهـمـيـت فـراوانـى قـائل بـوده اسـت ، در ايـنـجـا فـرمـايـشـاتـى از آن حـضـرت را در زمـيـنـه بـعـنـوان شـاهـد نقل مى كنيم :
1ـ قـال نـبـى (ص ): نـضـّر اللّه امـرءا سـمـع مـقـالاتـى فـوعـاهـا و اءداّهـا...الحـديـث ((مـسـنـد احـمـدبـن حنبل : 437/1، سخن ابن ماجه (84/1)
پـيـامـبـر اسـلام مـى فـرمـايـد: خـداونـد خـيـر دهـد كـسـى را كـه گـفـتـار مـرا بـشـنـود، سـپـس آنـرا حـفـظ كـنـد و آن را بـه ديـگـران منتقل كند.
2ـ قـال فـى حـديـث آخـر: احـفـظـوهـن ، و اءخـبـرو بـهـن مـن ورائكـم ((فـتـح البـارى ـ ابـن حـجـرى سـقـلانـى ـ 104/1، مـسـنـد احـمـد بـن حنبل : 288/1))
در حـديث ديگرى حضرت فرمودند: سخنان مرا به خاطر بسپاريد (سپس آن را با نگاشتن از خطر از دست رفتن و فراموشى حفظ كنيد) و به ديگران از بعد از خودتان ـ يعنى نسلهاى آينده ـ منتقل كنيد.
3ـ عن انس بن مالك قال :
قال النبى (ص ): ((قيدوا العلم بالكتاب )) ((سنن دارامى : 1/127))
انس بن مالك از پيامبر اكرم (ص ) روايت مى كند كه فرمودند: علم و دانش رابا نوشتن (از خطر فراموشى و از بين رفتن آن ) حفظ كنيد.
4ـ ((اكـتـبـوا لابـى فـلان )) ((صـحيح بخارى . 39/1)) براى فلانى ياد داشت كنيد. مقصود از فلانى شخصى بنام ((اءبوشاة )) است كه وقتى به مـسـجـد رسـيـد كـه ديـد خـطـابـه پـيـامبر براى مسلمانان تمام شده است لذا ناراحت شد كه به موقع نتوانسته است كه خودش را به سخنرانى پيامبر بـرسـانـد. حـضـرت چون فلانى را ناراحت يافتند به مسلمانان دستور دادند كه ((اكتبوا لابى شاة )) براى او حرفهاى مرا بنويسيد تا او ـ و هر كه غايب بوده ـ سخنان مرا بداند.
دكتر عتر در كتابش (منهج النقد فى علوم الحديث ، ص 40) مى نويسد:
احاديث فراوانى از تعداد زيادى از صحابه ـ از پيامبر اكرم (ص )ـ بدست ما رسيده است كه اثبات مى كند كه نوشتن حديث نبوى در زمان خود حضرت (ص ) بوقوع پيوسته است كه اين احاديث مجموعا در تواتر است .
گـذشـتـه از ايـنـكـه پـيـامـبـر اسـلام (ص ) صـحـابـه را تـشـويـق و تـرغيب مى كردند كه آن چه را كه مى شنوند بنويسند خود صحابه نيز هم به عـوامـل مـخـتـلفـى ـ از جـمـله عـلاقـه شـديـد بـه شـخـص پـيـامـبـر و كـردار و گـفـتـار آن حـضـرت ـ سـعـى و اهـتـمـام فـراوانـى در اسـتـمـاع حـديـث و نقل آن براى ديگران داشتند.
و در ايـن مـيـان گـروهـى كـه بـه مـنـاسـبـتـى از ايـن مـنـبـع فـيـض بـيـشـتـر اسـتـفـاده نـمـودنـد بـكـثـرت حـديـث و نـقـل از پـيـغـمـبـر (ص ) مـشـهـور و مـورد مـراجـعـه ديـگـران بـودنـد. اسـامـى شـش تـن از كـسـانـى كـه بـيـشـتـريـن نقل حديث از آنان صورت گرفته را در اين قسمت براى شما ذكر مى كنيم :
در تقريب و شرح آن آمده است :
(ابـو هـريـره ) از تـمـام صـحـابـه بـه كـثـرت نـقـل حـديـث امـتـيـاز داد. زيـرا از وى 5274 حـديـث نقل شده است و بيش از هشتصد نفر از وى نقل حديث كرده اند.
پس از وى (عبد اللّه بن عمر) است كه 2630 حديث نقل كرده است .
سپس به ترتيب :
(انس بن مالك ) است كه 2286 حديث از وى نقل شده است .
((عبد اللّه بن عباس )) كه 1660 حديث از وى نقل شده .
((جابر بن عبد اللّه )) كه 1540 حديث از وى نقل شده .
((ابو سعيد خدرى )) كه 1170 حديث از وى نقل شده .
((عايشه )) همسر پيغمبر كه 2208 حديث از وى نقل شده . (علم الحديث ـ مدير شانه چى ـ ص 20)
جـابـر بن عبد اللّه انصارى ـ كه يكى از چند نفرى است كه به كثرت حديث مشهور است چنانچه گذشت ـ شنيد كه عبد اللّه بن انيس جهنى حديثى راجع بـه قـصـاص از پـيغمبر شنيده است ، چون ديگرى اين حديث را به ياد نداشت و عبد اللّه جهنى هم مدتى پيش به مصر مهاجرت كرده بود جابر خود را براى شنيدن حديث از وى حتى براى رفتن به مصر مهيا كرد.
لذا ابـتـدا بـه بـازار شـهـر مـى رود و يـك شـتـر بـراى ايـن جـهـت خـريـدارى مـى كـنـد و روانـه مـصـر مـى شـود كـه ايـن سـفـر او يـك مـاه طول مى كشد.
وقتى كه وارد كشور مصر مى شود درباره محل اقامت او پرس و جو مى كند تا خانه او را پيدا كرده و به آنجا رفته و درب خانه را مى كوبد.
جـابـر مـى گـويـد: غـلام سـيـاهـى درب خـانـه را بـرايـم گـشـود، فـقـال : مـن انـت ؟ قـلت : جـابـربـن عـبـدالله ، سوال كرد: تو كيستى ؟ گفتم : من جابر بن عبدالله هستم .
غلام به درون خانه رفته و موضوع را با صاحبخانه ـ عبدالله بن انيس ـ در ميان مى گذارد. صاحبخانه به غلام مى گويد: برو و از او بپرس : تو همان صحابى معروف پيامبر (ص ) هستى ؟ او هم مى رود و با جواب مثبت جابر برمى گردد.
عـبـدالله بـن انـيـس بـه بـيـرون آمـد و پـس از احـوالپـرسـى گـرم و در بـغـل گـرفـتـن جـابـر از او سئوال مى كند: بگو ببينم برادر، چه مسئله اى باعث شده است كه اين راه طولانى را تا اينجا طى كنى ؟!
جـابـر هـم مـى گـويـد: حـديـثـى از رسـول الله (ص ) دربـاره قـصـاص اسـت كـه از تـو نـقـل شـده و كـس ديـگـرى آنـرا نـقـل نـكـرده اسـت ، خـواسـتـم كـه آنـرا از زبـان خـودت بـشـنـوم قبل از آنكه از دنيا بروى يا من از دنيا بروم .
(قبل اءن تموت اءو اءموت )
آنگاه عبدالله بن انيس حديث را براى جابر نقل مى كند ـ كه چون كمى طولانى است از ذكر حديث خوددارى مى كنيم
جالب آنكه : جابربن عبدالله حاضر نمى شود كه به داخل خانه وارد شود و كمى استراحت كند، و حديث را همان كنار درب خانه از راوى آن استماع مى كند، و جالبتر آنكه بعد از شنيدن حديث هم بلافاصله سوار بر شتر شده و به مدينه باز مى گردد.
آيـا حـديثى كه چنين براى استماع و نقل آن همت و تلاش مى شده سزاوار است كه به آن كم توجهى كنيم و به كمترين بهانه اى اگر هم به گوش ما رسيد به آن وصله ضعف و ارسال ... بچشانيم و در صحيح بودن آن خدشه كنيم ؟
حـال بـعـد از آنـهـمـه سـفـارش و تـاءكـيـد پـيـامـبـر اكـرم (ص ) بـه ثـبـت و ضـبـط احـاديـث نبوى و اهتمام بعضى از صحابه آنحضرت به استماع و نـقـل حـديـث بـبـيـنـم تـدويـن حـديـث چـه سـيـرى را پـيـمـود و كـار بـه كـجـا كـشـيـد؟ آيـا بلافاصله بعد از رحلت پيامبر كتابهاى حديث تدوين شد و كل احاديث نبوى گردآورى و تنظيم شد؟
بقول شاعر:
خشت اول چون نهد معمار كج
تا ثريا مى رود ديوار كج
يـكـى از ابـعـادى كـه سـخـت مـتـاءثـر از جـريـان سـقـيـفـه اسـت مـسـئله حـديـث نـبـوى اسـت كـه بـه تفضيل درباره آن سخن خواهيم گفت .
لذا سـيـر تـدويـن حـديـث نـزد اهـل سـنت با سير آن در مذهب شيعه اماميه تفاوت آشكار و فاحشى دارد لذا در بخشهاى جداگانه به بيان هر كدام خواهيم پرداخت .
قبل از اينكه وارد بحث شويم ذكر يك نكته ضرورى است .
نـكـتـه قـابـل تـوجـه : بـحـث مـا در ايـن قـسـمـت صـرفـا يـك بـحـث عـلمـى و تـاريـخـى اسـت و در مـقـام جدال عقيده اى و بحث كارهاى اعتقادى نيستيم . هدف اين نيست كه مقايسه اى انجام دهيم و بعد بين دو چيز داورى كنيم لذا تمام مطالب ارائه شده از مصادر و مـنـابع مهم حديثى و كلامى استخراج شده و در ذيل هر بخش آدرس تمامى روايات بيان مى شود چرا كه بديهى است سخنى كه مدرك معتبر تاريخى نداشته باشد ارزش علمى ندارد. در عين حال پذايراى پيشنهادات و انتقادات و نقطه نظرات شما هستيم .
روايـاتـى هم بيان كرديم كه حضرت رسول (ص ) هم مسلمانان را تشويق به نوشتن مى كردند و بالاتر از آن امر به نوشتن هم از آنحضرت روايت شـده اسـت . بـا تـمـام ايـن حرفها آنچه ذهن انسان نتيجه گيرى مى كند اين است كه : پس بايد ما احاديث فراوانى داشته باشيم كه در اواخر زندگى پـيـامبر و يا كمى بعد از رحلت ايشان ثبت و ضبط شده و در كتابهايى تدوين شده باشد. اما عملا مى بينيم اينطور نيست بلكه تدوين حديث در نيمه دوم قرن دوم هجرى آغاز شد و قرن سوم را مى توانيم قرن تدوين كتب حديثى بناميم . براستى علت چيست ؟
به روايات ذيل توجه كنيد كه در مصادر مهم حديثى اهل سنت همچون صحيح بخارى ـ كه نزد آنان تالى قرآن كريم محسوب مى شود ـ آمده است :
1 ـ قـال رسول الله (ص )
آتونى بكتاب اءكتب لكم ، كتابا لن تضلو بعده اءبدا، فقالوا: يهجر رسول الله (ص )!
شـرح حـديـث : پـيـامبر اكرم (ص ) در لحظات آخر عمر شريف خود فرمودند: كاغذى برايم بياوريد تا برايتان مطلبى را بنويسم تا بعد از من هيچ گاه گمراه نشويد.
پس حاضرين در جواب گفتند: رسول خدا هذيان مى گويد!!
جـالب آنـكـه كـسـى كـه ايـن حـرف را در جـواب پـيـامـبـر زده اسـت را ((بـخـارى )) امـام حـديـث در كـتـابـش مـشـخـص و مـعـيـن كـرده اسـت ـ بـه نقل از ابن عباس روايت مى كنند كه :
2ـ لمـا حـضـر النـبـى (ص ) و فـى البـيـت رجـال فـيـهـم عـمـربـن خـطـاب ، قـال : هـلم اكـتـب لكـم كـتـابـا لن تـضـلوا بـعـده ، قال عمر: ان النبى (ص ) غلبه الوجع ! و عند كم كتاب الله ، ((فحسبنا كتاب الله ))...الحديث .
(صحيح البخارى ـ كتاب العلم 1/22)
شرح حديث : بخارى از ابن عباس نقل مى كند كه :
زمـانـى كـه پـيـامـبـر در حـال احـتـظار بود (در لحظات آخر حيات ) و در خانه حضرت مردانى اجتماع كرده بودند كه از جمله آنها عمربن الخطاب بود. حضرت فرمود: بياوريد (قلم و دواتى ) تا برايتان مطلبى بنويسيم تا بعد از من گمراه نشويد.
عـمـر گـفـت : درد بـيـمـارى بـر پـيـامبر غلبه كرده است ! شما كتاب خدا ـ قرآن ـ را در اختيار داريد قرآن براى ما كافى است (نيازى به حديث پيامبر نداريم !)
شـرح ((حـسـبـنـا كـتـاب الله )) به اينجا ختم نشد بلكه در زمانى كه قائل آن به خلافت رسيد جنبه رسمى پيدا كرد و چنانچه خواهيم گفت به عنوان دسـتـور حـكـومـتـى بـه تـمـام اسـتـانـداران و فـرمـانـداران نـواحـى مـخـتـلف حـكـومـت اسـلامـى در بـخـشـنـامـه هـايـى ارسال شد تا در صدر مسائل قرار گيرد.
اكنون به ترتيب زمانى بعد از رحلت پيامبر مسئله را بررسى مى كنيم :
عايشه مى گويد: از اين حالت پدرم ناراحت و نگران شده بودم .
فرداى آنروز چون صبح از راه رسيد به من گفت : دخترم ! كتاب حديثى كه نزد توست را برايم بياور. پس براى او آوردم ((فاءحرقها)) همه را آتش زد!((تذكرة الحفّاظ: 5/1))
روى الذهـبـى : ان ابـابـكـر جـمـع النـاس بـعـد وفـاة نـبـيـّهـم ، فـقـال : انـكـم تـحـدّثـون عـن رسـول الله (ص ) احـاديـث تـخـتـلفـون فـيـهـا، والنـاس بـعـدكـم اشـدّ اخـتـلافـا، ((فـلا تـحـدّثـوا عـن رسول الله شيئا))
فمن سئلكم فقولوا: بيناوبينكم كتاب الله ، فاستحلّوا حلاله و حرّموا حرامه .((تذكرة الحفاظ: 3/1))
ابـوبـكـر مـردم را بـعـد از رحـلت پـيـامـبـر(ص ) جـمـع كـرد و بـه آنـان گـفـت : شـمـا احـاديـثـى از پـيـامـبـر(ص ) نقل مى كنيد كه در آنها اختلاف داريد و مردم بعد از شما اختلاف بيشترى خواهند داشت .
((پـس هـيـچ حـديـثـى از رسول خدا نقل نكنيد)) و هر كه از شما سؤ ال كرد ـ حديثى را ـ در جواب بگوئيد: كتاب خدا در ميان ما و شما حاكم باشد، پس حلال خدا را حلال بدانيد و حرامش را حرام .
در ايـنـجـا هم ابوبكر همان شعار ((حسبنا كتاب الله )) را با بيان ديگرى مطرح كرده است . او صريحا به مردم اعلام مى كند كه حق نداريد حديثى از پيامبر نقل كنيد و اگر در مسئله اى از شما حديثى سؤ ال كردند به جاى نقل حديث در جواب قرآن را حكم قرار دهيد. هر چه قرآن گفت همان كافى است :
از آنـجـا كـه بـنـا نـداريـم از خـودمـان حـرفـى زده بـاشـيـم بـلكـه تـمـام مـطـالب بـه اسـتـنـاد مـصـادر مـهـم حـديـثـى و تـاريـخـى نقل مى شوند لذا به ذكر روايات مى پردازيم و قضاوت را به خود شما واگذار مى نماييم .
1ـ محمد بن سعد در كتاب خود - طبقات - نقل مى كند كه :
((انّ الاحاديث كثرت على عهد عمربن الخطّاب ، ماءنشدالناس اءن ياءته بها، فلمّا اءتوه بها اءمر بتحريقها)) الطبقات الكبرى 5/140
اين حديث مربوط به اوائل خلافت عمر است و مسلمانان هنوز از نظر و راءى او درباره ضبط حديث اطلاع نداشتند. لذا وقتى اعلام كرد كه هر كس حديثى از رسول خدا(ص ) در اختيار دارد آنرا بياورد همه گمان كردند كه عمر در انديشه اين است كه احاديث را جمع آورى و تدوين كند، لذا مسلمانان باشور و اشـتـيـاق از اين اعلام وظيفه استقبال كردند و چنانچه در بعضى از تواريخ آمده احاديث فراوانى يكروزه جمع شد. ولى همه را در يك جا جمع نموده و دستور آتش زدن آنها را صادر كرد!
2ـ حـديـثى است كه راوى آن (( قرظة بن كعب )) است كه چون كمى طولانى است فقط ترجمه آن را در اينجا ذكر مى كنيم . اين حديث در مصادر فراوانى آمده است (نگاه كنيد: تدوين السنّة الشريفة : پاورقى 431):
راوى مى گويد:
زمانى كه عمر ما را روانه عراق كرد، ما را تا ((صرار)) كه منطقه اى است نزديك مدينه بدرقه كرد.
سپس گفت : آيا مى دانيد كه چرا اين مسافت را با شما تا اينجا آمدم و شما را بدرقه مى كنم ؟
گفتيم : براى اينكه ما را اكرام و احترام كرده باشى و بدرقه كنى .
عمر گفت : جدا از اين عمل ، روى جهتى اين كار را كردم . و ادامه داد:
((انـّكـم تـاءتـون اهـل قـريـة لهـم دوىّ بـالقـرآن كـدوىّ النـحـل ،فـلا تـصـدّوهـم بـالاحـاديـث عـن رسول الله و اءنا شريككم ))
(سنن دارمى : 1/73، سنن ابن ماجه : 1/12، مستدرك حاكم : 1/110، طبقات ابن سعد: 6/7)
تـرجـمـه : شـمـا بـسـوى اهـل مـنطقه اى مى رويد كه آنچنان با قرآن انس دارند و آنرا تلاوت مى كنند، تلاوت پيوسته كه همانند صداى زنبور دائما بـگوش مى رسد، مبادا كه مردم را با احاديث نبوى از اين كارشان باز داريد و من هم در اين كار همكار شما هستم . يعنى سعى مى كنم مردم را به قرآن مشغول دارم و صحبتى از حديث پيامبر در ميان نيايد.
در ادامه روايت قرظه مى گويد: ((فما حدثت بعده حديثا عن رسول الله ))
بعد از اين قضيه من هيچ گاه حديثى از رسول خدا(ص ) بيان نكردم !
و در بـعـضـى ديگر از مصادر حديث كه اين روايت را نقل كرده اند چنين دارد: مردم آنجا تا شما را ببيند دستها را بسوى شما گشوده و شما را در آغوش مـى گـيرند - و چون از مدينه مى آيند - مى گويند اينها اصحاب پيامبر (ص ) هستند پس از شما احاديث پيامبر(ص ) را طلب مى كنند. ولى شما حديثى را نقل نكنيد بلكه آنها را به حال خود واگذاريد.
3ـ و روى الذهبى (تذكرة الحفاظ: 1/7)
انّ عـمـر حـبـس ثـلاثـة : ابـن مـسـعـود و ابـاالدرداء و اءبـامـسـعـود الانـصـارى ، فـقـال : اكـثـرتـم الحـديـث عـن رسول الله .
دهـبـى روايـت مـى كـنـد كـه : عـمـر سـه تـن از صـحـابـه پـيـامـبـر را زنـدانـى كـرد - سـه فـرد مـذكـور - بـعد گفت : شما زياد حديث از پيامبر (ص ) نقل مى كنيد!!
اين قضيه را ابن عدى در كامل نيز نقل مى كند: (الكامل لابن عدى : 1/18)
4ـ ابن كثير در (البدايه و النهاية : 8/106) مى گويد:
قال عمر لابى هريرة : لتتركن الحديث عن رسول الله (ص ) اءو لالحقنك باءرض دوس .
عمر به ابوهريرة گفت : نقل حديث از پيغمبر (ص ) را كنار مى گذارى ، در غير اين صورت تو را به سرزمين دوس تعيد مى كنم . دوس منطقه اى خشك و بى آب و علف بوده است .
نـتيجه سخن : با توجه به روايات فوق الذكر چنين نتيجه گيرى مى شود كه با اين منع حديثى كه از ناحيه خليفه مسلمين صورت گرفته ، نبايد تـوقـع داشـتـه بـاشـيم كتاب حديثى و يا مجموعه اى در آن مقطع تاريخى تدوين شده باشد. البته قضيه فقط به اينجا ختم نمى شود و منع حديث آثار ديگرى هم به همراه داشت كه اشاره خواهيم كرد.
علامه عسكرى در مقدمه مرآت العقول ص 32 بعد از بيان روايات منع حديث در عهد اولى و دومى مى نويسد:
كـان مـا ذكـرنـاه عـلى الخـليـفـتـيـن - ابـى بـكـر و عـمـر - امـّا عـثـمـان فـقـد اءقـرّ ذلك حـيـث قال على المنبر:
((ولا علّ لاحد يروى حديثا لم يسمع به فى عهد ابى بكر و لا فى عهد عمر))
طبقات ابن سعد: 2/2/100، مسند احمد بن حبنل : 1/2/363
يعنى : آنچه گفتيم مربوط به زمان دو خليفه - ابوبكر و عمر - بود، و امّا عثمان ، پس او هم بر منع حديث صحّه گذاشت چرا كه گفت :
بـر هيچ فردى جايز نيست كه حديثى را كه در عهد ابوبكر و عمر نشنيده باشد روايت كند. و چون زمان ابوبكر و عمر با منعى كه آن دو كردند كسى حديثى نقل نكرد معناى اين جمله اين است كه : كسى حق ندارد هيچ حديثى را نقل كند!
از آنجا كه معاويه هم - كه از طرف عمر به زمامدارى شام منصوب شده بود - زمان عثمان و بعد از آن بر وسعت حكمرانى خود افزوده بود و بر منطقه وسيعى حكومت مى كرد.
جا دارد اشاره كوتاهى هم به نقش او در مسئله منع حديث داشته باشيم :
كـافـى اسـت فـقـط جـلد يـازدهـم كـتـاب شـريـف ((الغـديـر)) عـلامـه امـيـنـى قـدس سـره را مـطـالعـه كـنـيـد تـا بـبـيـنـيـد كـه ايـن دشـمـن خـدا و رسول چه كرد.
از شـمـا خـواهشمندم اين دو روايت را ـ فقط ـ با دقت بخوانيد ـ چرا كه از باب ((مشت نمونه خروار است )) براى نتيجه گيرى ما در اين قضيه كفايت مى كند.
روايـت اول : ابـن ابـى الحـديـد در شـرح نـهـج البـلاغـه مـى نـويـسـد ((مـقـدمـه مـرآت العقول ـ علامه عسكرى ـ ص 34)) و روى المدائنى فى كتاب الاءحداث :
كتب معاوية نسخة واحدة الى عمّاله بعد عام الجماعة (سال هجرى چهلم هجرى ) اءن .
((برئت الذّمة ممّن روى شيئا فى فضل اءبى تواب ، و اءهل بيته ))
مدائنى در كتابش (الاءحداث ) روايت مى كند كه :
مـعاويه بعد از سال چهلم هجرى يك بخشنامه اى به كارگزاران حكومت خود فرستاد كه : من برى ء الذمه هستم از كسى كه چيزى ، حديثى در فضيلت على و خاندان او روايت كند.
برى ء الذمه بودن كنايه از نهايت نارضايتى است يعنى به هيچ وجه حق نداريد حديثى در اين زمنيه روايت كنيد
روايت دوم : روى الطبرى اءن معاوية لما استعمل المغيرة ...
چـون روايـت كـمـى طـولانـى اسـت فـقط ترجمه آنرا نقل مى كنيم . روايت را ابن جرير طبرى كه تاريخ مفصلى نگاشته است در تاريخ خود: 2/112 و مورخ نامى ديگرى هم : ابن الاءثير: 3/102 نقل كرده است .
طـبـرى روايـت مى كند كه : زمانى كه معاويه ، مغيرة بن شعبه را به حكومت كوفه منصوب مى كند (جالب توجه اينكه ابن مغيره همان شخصى است كه بـدستور خليفه دوم با لگد و ضربه غلاف شمشير حضرت صديقه كبرى را به شهادت رساند و بپاس همين خدمت ! او را مستمرى فوق العاده اى از بيت المال مى دهند و معاويه هم او را حاكم كوفه قرار مى دهد!!)
در سال چهل و يك هجرى كه معاويه او را حاكم كوفه مى كند به او سفارش مى كند كه :
مى خواهم تو را به مطالب زيادى سفارش كنم ... لا تترك شتم على و ذمه !
هـيـچ گـاه فـحـش و نـاسـزا گـفـتـن بـه على و بدگوئى او را ترك مكن ! و همچنين طلب رحمت و استغفار كردن براى عثمان را و در كنار آن عيب جوئى و بدگوئى اصحاب على و مدح ياران عثمان را ترك مكن .
مغيره در جواب مى گويد: تو خود تجربه كردى و من تجربه شده ام . يعنى مرا مى شناسى من آزمايش خود را پس داده ام
(ديده اى كه من با زهرا و على چه كرده ام !)
و بعد از اين هم مرا بر كارهايم خواهى ستود.
معاويه هم در پايان مى گويد، اميدوارم از اين به بعد هم چنين باشى و تو را بر كارهايت ستايش خواهم كرد!
((كتب عمر بن عبد العزيز الى الآفاق : انظروا حديث رسول الله فاجمعوه ،
عـمـر بن عبد العزيز ـ هشتمين خليفه بنى اميه ـ به اين فكر افتاد كه حديث را جمع كند، لذا به سراسر بخشهاى حكومت خود اعلام رسمى فرستاد كه حديث پيامبر را جمع آورى كنيد.
ايـن كـار كـه قـبـلا تـوسـط مـكـتـب حـضـرت بـاقـر عـليـه السـلام و بـدسـتـور آن حـضـرت در مـيـان شـاگـردان امـام متداول شده بود ـ چنانچه در بخش سير تدوين حديث در شيعه مفصلا خواهيم گفت ـ با بخشنامه خليفه عموميت پيدا كرد، و در حوزه هاى درس حديث كم كم نوشتن و كتابت مرسوم گشت .
بـا تـوجـه بـه ايـن مـطـالب اوليـن و قديمى ترين كتابهاى حديثى نزد اهل سنت در نيمه دوم قرن دوم هجرى تدوين شد كه در قرن سوم مجموعه هاى بزرگ حديث و منابع مهم حديثى تنظيم شد كه چنانچه مايل باشيد با اين مجموعه ها آشنا شويد به بخش معرفى كتابهاى مهم حديثى مراجعه كنيد.
پـيـش از آنـكـه سـيـر تـدويـن حـديـث در شـيـعـه امـامـيـه را بـيـان كـيـنـم ، مـخـتـصـرا بـه اثـرات و نـتـايـج سـوء مـنـع حـديـث در مـدتـى كـه اعمال شد ـ كه حدود صد و سى سال بطول انجاميد ـ اشاره اى داشته باشيم .
(در نقل مطالب مذكور از كتاب ((تدوين السنة الشريفة ـ تاليف سيد محمد رضا حسينى جلالى استفاده شده است ))
بعنوان شاهد يك نمونه را بيان مى كنيم :
عائشه مى گويد كه پدرم ابوبكر پانصد حديث از پيامبر را جمع آورى كرده بود ولى بعد كه نظرش عوض شد ـ كه داستان آنرا ذكر كرديم ـ همه را آتش زد و از بين برد.
جـالب تـوجـه ايـنـكه اكنون در كتابهاى حديثى اهل سنت تنها صد و چهل دو روايت مرفوعه از ابوبكر وجود دارد كه چنانچه اين عدد را از پانصد كسر كنيم نتيجه اين مى شود كه 358 حديث ـ تنها به روايت ابوبكر از پيامبران (ص ) ـ مفقود شده است .
و بـا تـوجـه بـه مــنعـى كـه مـعـاويـه كـرد مـى تـوانـيـم حـدس قـوى بـزنـيـم كـه بـسـيـارى از احـاديـثـى كـه در مـدح و فضائل اهل بيت (ع ) بوده اند مفقود گرديده اند.
تـوضـيـح آنـكـه مـعـاويـه و اتـبـاعـش نـه فـقـط از نـقـل احـاديـث در فـضـل عـلى و خـانـدانـش (ع ) جـلوگـيـرى مـى كـردنـد بـلكـه بـا بـخـشـيـدن پـول و مـقـام بـعـضـى از صـحابه و تابعين را تشويق مى كردند كه احاديثى در فضيلت آنكس كه خود مى خواهد ـ همچون خود معاويه و عمر و عاص ، مروان و... ـ جعل كنند و به اصطلاح در دو جبهه با اهل بيت (ع ) مبارزه و دشمنى مى كردند.
اشخاص امين در نزد خدا سه نفر هستند: من و جبرئيل و معاويه !
2ـ پيامبر (ص ) به اصحاب خود فرمود: الان كسى مى آيد كه از اهل بهشت است . پس معاويه آمد اى معاويه در ورودى درب بهشت در كنار من خواهى بود همچنانكه اين دو انگشت من كنار هم هستند و آنگاه حضرت (ص ) اشاره به دو انگشتان خود كردند!
ذهـبـى ـ از بـزرگـان حـديـث اهـل سـنـت ـ در مـيـزان الاعـتـدال : 2/133 نـقـل كـرده و بـعـد هـم گـفـتـه : خـبـر باطل !
مـرحـوم عـلامـه امـيـنـى در جـلد يـازدهـم الغـديـر چـهـل حـديـث مـجـهـول دربـاره فـضـائل مـعـاويـه !! نقل مى كند و به بررسى آنها مى پردازد. خداوند روح بزرگ او را غريق رحمت بيكرانش بفرمايد.
او در ميان جمعيت آمد و گفت : اين آيه (204 سوره بقره ) در مورد على (ع ) نازل شده است ، و آن آيه اين است :
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُك قَوْلُهُ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يُشهِدُ اللَّهَ عَلى مَا فى قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ
((و بـعـضـى از مـردم كـسـانـى هـسـتـنـد كـه گـفـتـار آنـهـا در زنـدگـى دنـيـا مـايـه اعـجـاب تـو مـى شـود، و خـداونـد بـر آنـچـه در دل (پنهان مى دارند) گواه است ، در حالى كه آنان سرسخت ترين دشمنانند)).
امـا (آيـه 207 بـقـره ): وَ مـِنَ النَّاسِ مـَن يـَشـرِى نـَفـْسـهُ ابـْتـِغـَاءَ مـَرْضـاتِ اللَّهِ ...((و بـعـضـى از مـردم ، جان خود را براى خشنودى خدا مى فروشند...)) در شاءن ((ابن ملجم )) نازل شده است )).
مـعـاويـه ، بـاز صـد هـزار درهـم بـراى او فـرسـتـاد، او بـخـاطـر كـمـى آن ، نـپـذيـرفـت ، تـا چـهـار صـد هـزار درهـم بـراى او فـرسـتـاد آنـگـاه قبول كرد.
از قـديم و نديم گفته اند كه ((ما كتب قر و ما حفظ فر)) آنچه نوشته شود پا بر جا و مستقر مى ماند و آنچه به ذهن سپرده شود فرار مى كند يعنى پاك شده و از بين مى رود و يا فراموش مى شود.
لذا مـى بـيـنـم بـسـيـارى از احـاديـث ـ كـه از بـيـن نـرفـتـه و نـقـل شـده ـ در اصـطـلاح حـديـثـى نـقـل بـه مـعـنـا شـده اسـت . يعنى رواى خود الفاظ را نقل نمى كند بلكه آنچه خود استنباط كرده ، معناى حديث را بيان مى كند و بديهى است كه در اين صورت احتمال خطا و اشتباه به حكم عقل ، موجود است .
آثار ديگرى هم منع حديث در پى داشته است كه در جاى خود بحث شده است و ما به همين مقدار اكتفا مى كنيم .
منبع: www.ghadeer.org
/خ
البـتـه در پـيـرامـون آيـات سـؤ الاتـى از آن حـضـرت مـى شـد و آن جـناب بياناتى مى فرمودند كه بعضى جنبه تفسير و تشريح آيات ، و برخى شامل تفصيل و تشريح احكام و قوانين قرآن و احيانا بيان شاءن نزول آيات و سور را داشت ، چنانكه در خود قرآن كريم آمده است :
وَ أَنزَلْنَا إِلَيْك الذِّكرَ لِتُبَينَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيهِمْ ((نحل : 44))
و ما بر تو قرآن را نازل كرديم تا آنچه بر امت اسلامى فرستاده شده را بيان كنى
وَ مَا أَنزَلْنَا عَلَيْك الْكِتَب إِلا لِتُبَينَ لهَُمُ الَّذِى اخْتَلَفُوا فِيهِ ((نحل : 64))
و ما قرآن را بر تو نازل كرديم جز براى اينكه حق و واقع و موارد اختلاف را براى مردم بيان كنى .
كه هر دو آيه شريفه هدف از نزول قرآن كريم را بيان كردن آيات و احكام الهى توسط پيامبر اكرم (ص ) ذكر شده است .
طـى اين مدت ، خاصه بعد از هجرت كه قوانين اسلام در احوال فردى و شئون اجتماعى راه توسعه مى پيمود پيامبر اكرم (ص ) ابتداءا يا پس از سؤ ال مـسـلمـيـن ، بـيـانـاتـى در عـقـائد و اخـلاق و عـبـادات و قـوانـيـن اجـتـمـاعى و مدنى و جنائى و كيفرى و اخلاق شخصى و آداب و عادات معاشرت و كيفيت تـشكيل خانواده و سلوك علمى و ترغيب بر تحصيل فضائل ، مى فرمود كه برنامه مترقى مسلمين محسوب مى شد و لذا بدان اهميت داده و در فيض سماع و تحمل آن دقت و همت مى ورزيدند.
ايـن از جـهـت اسـتـماع و شنيدن كلام نبوى ، اما پيش از اينكه راجع به ثبت و ضبط اين شنيده ها بر روى كاغذ و صحيفه ها صحبت كنيم ابتدا نگاهى به وضعيت فرهنگى مسلمانان صدر اسلام داشته باشيم :
وضعيت مسلمانان صدر اسلام از جهت فرهنگى
از مـيـان كـسـانى كه به دين اسلام گرويده بودند ـ از بين همان تعداد انگشت شمار ـ مسلمانانى بودند كه در مكه مكرّمه ـ يعنى پيش از هجرت پيامبر (ص ) ـ و بـه دسـتور حضرت روى پوست و سنگ و برگ گياهان (حشيش در لغت عربى ) وحى الهى را ضبط و ثبت مى كردند و در آن موقع از تاريخ اسلام پيامبر اكرم (ص ) عموما به تربيت و ارشاد مسلمانان و نشر دين الهى اهتمام داشت .
امّا بعد از هجرت :
زمـانـى كـه جـنـگ بدر اتفاق افتاد و مسلمانان پيروز شدند و گروهى از مشركين بدست مسلمانان اسير شدند، در ميان اسيران كسانى بودند كه سواد خـوانـدن و نـوشـتـن داشـتند، لذا پيامبر اسلام (ص ) اين فرصت را غنيمت شمرده و آزادى هر كدام از آنها (افراد باسواد از مشركين ) را در گرو آموزش خواندن و نوشتن به ده نفر از مسلمانان قرار دادند.
ايـن قـضـيـه و نـظـايـر آن در صـدر اسـلام نـشـان دهـنـده ايـن است كه پيامبر (ص ) خود اولين كسى است كه كتب را در اسلام نشر كرده است و به مسئله تـوانـايـى يـاقـتـن مـسـلمـانـان بـر خـوانـدن و نـوشـتـن و در مـرحـله بـعـد نـوشـتـن قـرآن و سـنـت اهـمـيـت فـراوانـى قـائل بـوده اسـت ، در ايـنـجـا فـرمـايـشـاتـى از آن حـضـرت را در زمـيـنـه بـعـنـوان شـاهـد نقل مى كنيم :
احاديثى از رسول اكرم (ص ) در اهميت نوشتن كلمات
1ـ قـال نـبـى (ص ): نـضـّر اللّه امـرءا سـمـع مـقـالاتـى فـوعـاهـا و اءداّهـا...الحـديـث ((مـسـنـد احـمـدبـن حنبل : 437/1، سخن ابن ماجه (84/1)
پـيـامـبـر اسـلام مـى فـرمـايـد: خـداونـد خـيـر دهـد كـسـى را كـه گـفـتـار مـرا بـشـنـود، سـپـس آنـرا حـفـظ كـنـد و آن را بـه ديـگـران منتقل كند.
2ـ قـال فـى حـديـث آخـر: احـفـظـوهـن ، و اءخـبـرو بـهـن مـن ورائكـم ((فـتـح البـارى ـ ابـن حـجـرى سـقـلانـى ـ 104/1، مـسـنـد احـمـد بـن حنبل : 288/1))
در حـديث ديگرى حضرت فرمودند: سخنان مرا به خاطر بسپاريد (سپس آن را با نگاشتن از خطر از دست رفتن و فراموشى حفظ كنيد) و به ديگران از بعد از خودتان ـ يعنى نسلهاى آينده ـ منتقل كنيد.
3ـ عن انس بن مالك قال :
قال النبى (ص ): ((قيدوا العلم بالكتاب )) ((سنن دارامى : 1/127))
انس بن مالك از پيامبر اكرم (ص ) روايت مى كند كه فرمودند: علم و دانش رابا نوشتن (از خطر فراموشى و از بين رفتن آن ) حفظ كنيد.
4ـ ((اكـتـبـوا لابـى فـلان )) ((صـحيح بخارى . 39/1)) براى فلانى ياد داشت كنيد. مقصود از فلانى شخصى بنام ((اءبوشاة )) است كه وقتى به مـسـجـد رسـيـد كـه ديـد خـطـابـه پـيـامبر براى مسلمانان تمام شده است لذا ناراحت شد كه به موقع نتوانسته است كه خودش را به سخنرانى پيامبر بـرسـانـد. حـضـرت چون فلانى را ناراحت يافتند به مسلمانان دستور دادند كه ((اكتبوا لابى شاة )) براى او حرفهاى مرا بنويسيد تا او ـ و هر كه غايب بوده ـ سخنان مرا بداند.
دكتر عتر در كتابش (منهج النقد فى علوم الحديث ، ص 40) مى نويسد:
احاديث فراوانى از تعداد زيادى از صحابه ـ از پيامبر اكرم (ص )ـ بدست ما رسيده است كه اثبات مى كند كه نوشتن حديث نبوى در زمان خود حضرت (ص ) بوقوع پيوسته است كه اين احاديث مجموعا در تواتر است .
گـذشـتـه از ايـنـكـه پـيـامـبـر اسـلام (ص ) صـحـابـه را تـشـويـق و تـرغيب مى كردند كه آن چه را كه مى شنوند بنويسند خود صحابه نيز هم به عـوامـل مـخـتـلفـى ـ از جـمـله عـلاقـه شـديـد بـه شـخـص پـيـامـبـر و كـردار و گـفـتـار آن حـضـرت ـ سـعـى و اهـتـمـام فـراوانـى در اسـتـمـاع حـديـث و نقل آن براى ديگران داشتند.
و در ايـن مـيـان گـروهـى كـه بـه مـنـاسـبـتـى از ايـن مـنـبـع فـيـض بـيـشـتـر اسـتـفـاده نـمـودنـد بـكـثـرت حـديـث و نـقـل از پـيـغـمـبـر (ص ) مـشـهـور و مـورد مـراجـعـه ديـگـران بـودنـد. اسـامـى شـش تـن از كـسـانـى كـه بـيـشـتـريـن نقل حديث از آنان صورت گرفته را در اين قسمت براى شما ذكر مى كنيم :
آمار شگفت انگيز
در تقريب و شرح آن آمده است :
(ابـو هـريـره ) از تـمـام صـحـابـه بـه كـثـرت نـقـل حـديـث امـتـيـاز داد. زيـرا از وى 5274 حـديـث نقل شده است و بيش از هشتصد نفر از وى نقل حديث كرده اند.
پس از وى (عبد اللّه بن عمر) است كه 2630 حديث نقل كرده است .
سپس به ترتيب :
(انس بن مالك ) است كه 2286 حديث از وى نقل شده است .
((عبد اللّه بن عباس )) كه 1660 حديث از وى نقل شده .
((جابر بن عبد اللّه )) كه 1540 حديث از وى نقل شده .
((ابو سعيد خدرى )) كه 1170 حديث از وى نقل شده .
((عايشه )) همسر پيغمبر كه 2208 حديث از وى نقل شده . (علم الحديث ـ مدير شانه چى ـ ص 20)
مسافرت براى اخذ حديث
حكايت جالبى در اين زمينه
جـابـر بن عبد اللّه انصارى ـ كه يكى از چند نفرى است كه به كثرت حديث مشهور است چنانچه گذشت ـ شنيد كه عبد اللّه بن انيس جهنى حديثى راجع بـه قـصـاص از پـيغمبر شنيده است ، چون ديگرى اين حديث را به ياد نداشت و عبد اللّه جهنى هم مدتى پيش به مصر مهاجرت كرده بود جابر خود را براى شنيدن حديث از وى حتى براى رفتن به مصر مهيا كرد.
لذا ابـتـدا بـه بـازار شـهـر مـى رود و يـك شـتـر بـراى ايـن جـهـت خـريـدارى مـى كـنـد و روانـه مـصـر مـى شـود كـه ايـن سـفـر او يـك مـاه طول مى كشد.
وقتى كه وارد كشور مصر مى شود درباره محل اقامت او پرس و جو مى كند تا خانه او را پيدا كرده و به آنجا رفته و درب خانه را مى كوبد.
جـابـر مـى گـويـد: غـلام سـيـاهـى درب خـانـه را بـرايـم گـشـود، فـقـال : مـن انـت ؟ قـلت : جـابـربـن عـبـدالله ، سوال كرد: تو كيستى ؟ گفتم : من جابر بن عبدالله هستم .
غلام به درون خانه رفته و موضوع را با صاحبخانه ـ عبدالله بن انيس ـ در ميان مى گذارد. صاحبخانه به غلام مى گويد: برو و از او بپرس : تو همان صحابى معروف پيامبر (ص ) هستى ؟ او هم مى رود و با جواب مثبت جابر برمى گردد.
عـبـدالله بـن انـيـس بـه بـيـرون آمـد و پـس از احـوالپـرسـى گـرم و در بـغـل گـرفـتـن جـابـر از او سئوال مى كند: بگو ببينم برادر، چه مسئله اى باعث شده است كه اين راه طولانى را تا اينجا طى كنى ؟!
جـابـر هـم مـى گـويـد: حـديـثـى از رسـول الله (ص ) دربـاره قـصـاص اسـت كـه از تـو نـقـل شـده و كـس ديـگـرى آنـرا نـقـل نـكـرده اسـت ، خـواسـتـم كـه آنـرا از زبـان خـودت بـشـنـوم قبل از آنكه از دنيا بروى يا من از دنيا بروم .
(قبل اءن تموت اءو اءموت )
آنگاه عبدالله بن انيس حديث را براى جابر نقل مى كند ـ كه چون كمى طولانى است از ذكر حديث خوددارى مى كنيم
جالب آنكه : جابربن عبدالله حاضر نمى شود كه به داخل خانه وارد شود و كمى استراحت كند، و حديث را همان كنار درب خانه از راوى آن استماع مى كند، و جالبتر آنكه بعد از شنيدن حديث هم بلافاصله سوار بر شتر شده و به مدينه باز مى گردد.
آيـا حـديثى كه چنين براى استماع و نقل آن همت و تلاش مى شده سزاوار است كه به آن كم توجهى كنيم و به كمترين بهانه اى اگر هم به گوش ما رسيد به آن وصله ضعف و ارسال ... بچشانيم و در صحيح بودن آن خدشه كنيم ؟
حـال بـعـد از آنـهـمـه سـفـارش و تـاءكـيـد پـيـامـبـر اكـرم (ص ) بـه ثـبـت و ضـبـط احـاديـث نبوى و اهتمام بعضى از صحابه آنحضرت به استماع و نـقـل حـديـث بـبـيـنـم تـدويـن حـديـث چـه سـيـرى را پـيـمـود و كـار بـه كـجـا كـشـيـد؟ آيـا بلافاصله بعد از رحلت پيامبر كتابهاى حديث تدوين شد و كل احاديث نبوى گردآورى و تنظيم شد؟
سير تدوين حديث
بقول شاعر:
خشت اول چون نهد معمار كج
تا ثريا مى رود ديوار كج
يـكـى از ابـعـادى كـه سـخـت مـتـاءثـر از جـريـان سـقـيـفـه اسـت مـسـئله حـديـث نـبـوى اسـت كـه بـه تفضيل درباره آن سخن خواهيم گفت .
لذا سـيـر تـدويـن حـديـث نـزد اهـل سـنت با سير آن در مذهب شيعه اماميه تفاوت آشكار و فاحشى دارد لذا در بخشهاى جداگانه به بيان هر كدام خواهيم پرداخت .
قبل از اينكه وارد بحث شويم ذكر يك نكته ضرورى است .
نـكـتـه قـابـل تـوجـه : بـحـث مـا در ايـن قـسـمـت صـرفـا يـك بـحـث عـلمـى و تـاريـخـى اسـت و در مـقـام جدال عقيده اى و بحث كارهاى اعتقادى نيستيم . هدف اين نيست كه مقايسه اى انجام دهيم و بعد بين دو چيز داورى كنيم لذا تمام مطالب ارائه شده از مصادر و مـنـابع مهم حديثى و كلامى استخراج شده و در ذيل هر بخش آدرس تمامى روايات بيان مى شود چرا كه بديهى است سخنى كه مدرك معتبر تاريخى نداشته باشد ارزش علمى ندارد. در عين حال پذايراى پيشنهادات و انتقادات و نقطه نظرات شما هستيم .
ياد آورى مطالبى چند
روايـاتـى هم بيان كرديم كه حضرت رسول (ص ) هم مسلمانان را تشويق به نوشتن مى كردند و بالاتر از آن امر به نوشتن هم از آنحضرت روايت شـده اسـت . بـا تـمـام ايـن حرفها آنچه ذهن انسان نتيجه گيرى مى كند اين است كه : پس بايد ما احاديث فراوانى داشته باشيم كه در اواخر زندگى پـيـامبر و يا كمى بعد از رحلت ايشان ثبت و ضبط شده و در كتابهايى تدوين شده باشد. اما عملا مى بينيم اينطور نيست بلكه تدوين حديث در نيمه دوم قرن دوم هجرى آغاز شد و قرن سوم را مى توانيم قرن تدوين كتب حديثى بناميم . براستى علت چيست ؟
منع حديث و تاريخچه آن
به روايات ذيل توجه كنيد كه در مصادر مهم حديثى اهل سنت همچون صحيح بخارى ـ كه نزد آنان تالى قرآن كريم محسوب مى شود ـ آمده است :
1 ـ قـال رسول الله (ص )
آتونى بكتاب اءكتب لكم ، كتابا لن تضلو بعده اءبدا، فقالوا: يهجر رسول الله (ص )!
شـرح حـديـث : پـيـامبر اكرم (ص ) در لحظات آخر عمر شريف خود فرمودند: كاغذى برايم بياوريد تا برايتان مطلبى را بنويسم تا بعد از من هيچ گاه گمراه نشويد.
پس حاضرين در جواب گفتند: رسول خدا هذيان مى گويد!!
جـالب آنـكـه كـسـى كـه ايـن حـرف را در جـواب پـيـامـبـر زده اسـت را ((بـخـارى )) امـام حـديـث در كـتـابـش مـشـخـص و مـعـيـن كـرده اسـت ـ بـه نقل از ابن عباس روايت مى كنند كه :
2ـ لمـا حـضـر النـبـى (ص ) و فـى البـيـت رجـال فـيـهـم عـمـربـن خـطـاب ، قـال : هـلم اكـتـب لكـم كـتـابـا لن تـضـلوا بـعـده ، قال عمر: ان النبى (ص ) غلبه الوجع ! و عند كم كتاب الله ، ((فحسبنا كتاب الله ))...الحديث .
(صحيح البخارى ـ كتاب العلم 1/22)
شرح حديث : بخارى از ابن عباس نقل مى كند كه :
زمـانـى كـه پـيـامـبـر در حـال احـتـظار بود (در لحظات آخر حيات ) و در خانه حضرت مردانى اجتماع كرده بودند كه از جمله آنها عمربن الخطاب بود. حضرت فرمود: بياوريد (قلم و دواتى ) تا برايتان مطلبى بنويسيم تا بعد از من گمراه نشويد.
عـمـر گـفـت : درد بـيـمـارى بـر پـيـامبر غلبه كرده است ! شما كتاب خدا ـ قرآن ـ را در اختيار داريد قرآن براى ما كافى است (نيازى به حديث پيامبر نداريم !)
شـرح ((حـسـبـنـا كـتـاب الله )) به اينجا ختم نشد بلكه در زمانى كه قائل آن به خلافت رسيد جنبه رسمى پيدا كرد و چنانچه خواهيم گفت به عنوان دسـتـور حـكـومـتـى بـه تـمـام اسـتـانـداران و فـرمـانـداران نـواحـى مـخـتـلف حـكـومـت اسـلامـى در بـخـشـنـامـه هـايـى ارسال شد تا در صدر مسائل قرار گيرد.
اكنون به ترتيب زمانى بعد از رحلت پيامبر مسئله را بررسى مى كنيم :
1 ـ در زمان خلافت ابوبكر
عايشه مى گويد: از اين حالت پدرم ناراحت و نگران شده بودم .
فرداى آنروز چون صبح از راه رسيد به من گفت : دخترم ! كتاب حديثى كه نزد توست را برايم بياور. پس براى او آوردم ((فاءحرقها)) همه را آتش زد!((تذكرة الحفّاظ: 5/1))
روى الذهـبـى : ان ابـابـكـر جـمـع النـاس بـعـد وفـاة نـبـيـّهـم ، فـقـال : انـكـم تـحـدّثـون عـن رسـول الله (ص ) احـاديـث تـخـتـلفـون فـيـهـا، والنـاس بـعـدكـم اشـدّ اخـتـلافـا، ((فـلا تـحـدّثـوا عـن رسول الله شيئا))
فمن سئلكم فقولوا: بيناوبينكم كتاب الله ، فاستحلّوا حلاله و حرّموا حرامه .((تذكرة الحفاظ: 3/1))
شرح حديث :
ابـوبـكـر مـردم را بـعـد از رحـلت پـيـامـبـر(ص ) جـمـع كـرد و بـه آنـان گـفـت : شـمـا احـاديـثـى از پـيـامـبـر(ص ) نقل مى كنيد كه در آنها اختلاف داريد و مردم بعد از شما اختلاف بيشترى خواهند داشت .
((پـس هـيـچ حـديـثـى از رسول خدا نقل نكنيد)) و هر كه از شما سؤ ال كرد ـ حديثى را ـ در جواب بگوئيد: كتاب خدا در ميان ما و شما حاكم باشد، پس حلال خدا را حلال بدانيد و حرامش را حرام .
در ايـنـجـا هم ابوبكر همان شعار ((حسبنا كتاب الله )) را با بيان ديگرى مطرح كرده است . او صريحا به مردم اعلام مى كند كه حق نداريد حديثى از پيامبر نقل كنيد و اگر در مسئله اى از شما حديثى سؤ ال كردند به جاى نقل حديث در جواب قرآن را حكم قرار دهيد. هر چه قرآن گفت همان كافى است :
2 ـ در زمان خلافت عمر بن الخطاب
از آنـجـا كـه بـنـا نـداريـم از خـودمـان حـرفـى زده بـاشـيـم بـلكـه تـمـام مـطـالب بـه اسـتـنـاد مـصـادر مـهـم حـديـثـى و تـاريـخـى نقل مى شوند لذا به ذكر روايات مى پردازيم و قضاوت را به خود شما واگذار مى نماييم .
1ـ محمد بن سعد در كتاب خود - طبقات - نقل مى كند كه :
((انّ الاحاديث كثرت على عهد عمربن الخطّاب ، ماءنشدالناس اءن ياءته بها، فلمّا اءتوه بها اءمر بتحريقها)) الطبقات الكبرى 5/140
شـرح حـديـث :
اين حديث مربوط به اوائل خلافت عمر است و مسلمانان هنوز از نظر و راءى او درباره ضبط حديث اطلاع نداشتند. لذا وقتى اعلام كرد كه هر كس حديثى از رسول خدا(ص ) در اختيار دارد آنرا بياورد همه گمان كردند كه عمر در انديشه اين است كه احاديث را جمع آورى و تدوين كند، لذا مسلمانان باشور و اشـتـيـاق از اين اعلام وظيفه استقبال كردند و چنانچه در بعضى از تواريخ آمده احاديث فراوانى يكروزه جمع شد. ولى همه را در يك جا جمع نموده و دستور آتش زدن آنها را صادر كرد!
2ـ حـديـثى است كه راوى آن (( قرظة بن كعب )) است كه چون كمى طولانى است فقط ترجمه آن را در اينجا ذكر مى كنيم . اين حديث در مصادر فراوانى آمده است (نگاه كنيد: تدوين السنّة الشريفة : پاورقى 431):
راوى مى گويد:
زمانى كه عمر ما را روانه عراق كرد، ما را تا ((صرار)) كه منطقه اى است نزديك مدينه بدرقه كرد.
سپس گفت : آيا مى دانيد كه چرا اين مسافت را با شما تا اينجا آمدم و شما را بدرقه مى كنم ؟
گفتيم : براى اينكه ما را اكرام و احترام كرده باشى و بدرقه كنى .
عمر گفت : جدا از اين عمل ، روى جهتى اين كار را كردم . و ادامه داد:
((انـّكـم تـاءتـون اهـل قـريـة لهـم دوىّ بـالقـرآن كـدوىّ النـحـل ،فـلا تـصـدّوهـم بـالاحـاديـث عـن رسول الله و اءنا شريككم ))
(سنن دارمى : 1/73، سنن ابن ماجه : 1/12، مستدرك حاكم : 1/110، طبقات ابن سعد: 6/7)
تـرجـمـه : شـمـا بـسـوى اهـل مـنطقه اى مى رويد كه آنچنان با قرآن انس دارند و آنرا تلاوت مى كنند، تلاوت پيوسته كه همانند صداى زنبور دائما بـگوش مى رسد، مبادا كه مردم را با احاديث نبوى از اين كارشان باز داريد و من هم در اين كار همكار شما هستم . يعنى سعى مى كنم مردم را به قرآن مشغول دارم و صحبتى از حديث پيامبر در ميان نيايد.
در ادامه روايت قرظه مى گويد: ((فما حدثت بعده حديثا عن رسول الله ))
بعد از اين قضيه من هيچ گاه حديثى از رسول خدا(ص ) بيان نكردم !
و در بـعـضـى ديگر از مصادر حديث كه اين روايت را نقل كرده اند چنين دارد: مردم آنجا تا شما را ببيند دستها را بسوى شما گشوده و شما را در آغوش مـى گـيرند - و چون از مدينه مى آيند - مى گويند اينها اصحاب پيامبر (ص ) هستند پس از شما احاديث پيامبر(ص ) را طلب مى كنند. ولى شما حديثى را نقل نكنيد بلكه آنها را به حال خود واگذاريد.
3ـ و روى الذهبى (تذكرة الحفاظ: 1/7)
انّ عـمـر حـبـس ثـلاثـة : ابـن مـسـعـود و ابـاالدرداء و اءبـامـسـعـود الانـصـارى ، فـقـال : اكـثـرتـم الحـديـث عـن رسول الله .
دهـبـى روايـت مـى كـنـد كـه : عـمـر سـه تـن از صـحـابـه پـيـامـبـر را زنـدانـى كـرد - سـه فـرد مـذكـور - بـعد گفت : شما زياد حديث از پيامبر (ص ) نقل مى كنيد!!
اين قضيه را ابن عدى در كامل نيز نقل مى كند: (الكامل لابن عدى : 1/18)
4ـ ابن كثير در (البدايه و النهاية : 8/106) مى گويد:
قال عمر لابى هريرة : لتتركن الحديث عن رسول الله (ص ) اءو لالحقنك باءرض دوس .
عمر به ابوهريرة گفت : نقل حديث از پيغمبر (ص ) را كنار مى گذارى ، در غير اين صورت تو را به سرزمين دوس تعيد مى كنم . دوس منطقه اى خشك و بى آب و علف بوده است .
نـتيجه سخن : با توجه به روايات فوق الذكر چنين نتيجه گيرى مى شود كه با اين منع حديثى كه از ناحيه خليفه مسلمين صورت گرفته ، نبايد تـوقـع داشـتـه بـاشـيم كتاب حديثى و يا مجموعه اى در آن مقطع تاريخى تدوين شده باشد. البته قضيه فقط به اينجا ختم نمى شود و منع حديث آثار ديگرى هم به همراه داشت كه اشاره خواهيم كرد.
3ـ در زمان خلافت عثمان :
علامه عسكرى در مقدمه مرآت العقول ص 32 بعد از بيان روايات منع حديث در عهد اولى و دومى مى نويسد:
كـان مـا ذكـرنـاه عـلى الخـليـفـتـيـن - ابـى بـكـر و عـمـر - امـّا عـثـمـان فـقـد اءقـرّ ذلك حـيـث قال على المنبر:
((ولا علّ لاحد يروى حديثا لم يسمع به فى عهد ابى بكر و لا فى عهد عمر))
طبقات ابن سعد: 2/2/100، مسند احمد بن حبنل : 1/2/363
يعنى : آنچه گفتيم مربوط به زمان دو خليفه - ابوبكر و عمر - بود، و امّا عثمان ، پس او هم بر منع حديث صحّه گذاشت چرا كه گفت :
بـر هيچ فردى جايز نيست كه حديثى را كه در عهد ابوبكر و عمر نشنيده باشد روايت كند. و چون زمان ابوبكر و عمر با منعى كه آن دو كردند كسى حديثى نقل نكرد معناى اين جمله اين است كه : كسى حق ندارد هيچ حديثى را نقل كند!
از آنجا كه معاويه هم - كه از طرف عمر به زمامدارى شام منصوب شده بود - زمان عثمان و بعد از آن بر وسعت حكمرانى خود افزوده بود و بر منطقه وسيعى حكومت مى كرد.
جا دارد اشاره كوتاهى هم به نقش او در مسئله منع حديث داشته باشيم :
4 ـ معاويه و مسئله منع حديث :
كـافـى اسـت فـقـط جـلد يـازدهـم كـتـاب شـريـف ((الغـديـر)) عـلامـه امـيـنـى قـدس سـره را مـطـالعـه كـنـيـد تـا بـبـيـنـيـد كـه ايـن دشـمـن خـدا و رسول چه كرد.
از شـمـا خـواهشمندم اين دو روايت را ـ فقط ـ با دقت بخوانيد ـ چرا كه از باب ((مشت نمونه خروار است )) براى نتيجه گيرى ما در اين قضيه كفايت مى كند.
روايـت اول : ابـن ابـى الحـديـد در شـرح نـهـج البـلاغـه مـى نـويـسـد ((مـقـدمـه مـرآت العقول ـ علامه عسكرى ـ ص 34)) و روى المدائنى فى كتاب الاءحداث :
كتب معاوية نسخة واحدة الى عمّاله بعد عام الجماعة (سال هجرى چهلم هجرى ) اءن .
((برئت الذّمة ممّن روى شيئا فى فضل اءبى تواب ، و اءهل بيته ))
مدائنى در كتابش (الاءحداث ) روايت مى كند كه :
مـعاويه بعد از سال چهلم هجرى يك بخشنامه اى به كارگزاران حكومت خود فرستاد كه : من برى ء الذمه هستم از كسى كه چيزى ، حديثى در فضيلت على و خاندان او روايت كند.
برى ء الذمه بودن كنايه از نهايت نارضايتى است يعنى به هيچ وجه حق نداريد حديثى در اين زمنيه روايت كنيد
روايت دوم : روى الطبرى اءن معاوية لما استعمل المغيرة ...
چـون روايـت كـمـى طـولانـى اسـت فـقط ترجمه آنرا نقل مى كنيم . روايت را ابن جرير طبرى كه تاريخ مفصلى نگاشته است در تاريخ خود: 2/112 و مورخ نامى ديگرى هم : ابن الاءثير: 3/102 نقل كرده است .
طـبـرى روايـت مى كند كه : زمانى كه معاويه ، مغيرة بن شعبه را به حكومت كوفه منصوب مى كند (جالب توجه اينكه ابن مغيره همان شخصى است كه بـدستور خليفه دوم با لگد و ضربه غلاف شمشير حضرت صديقه كبرى را به شهادت رساند و بپاس همين خدمت ! او را مستمرى فوق العاده اى از بيت المال مى دهند و معاويه هم او را حاكم كوفه قرار مى دهد!!)
در سال چهل و يك هجرى كه معاويه او را حاكم كوفه مى كند به او سفارش مى كند كه :
مى خواهم تو را به مطالب زيادى سفارش كنم ... لا تترك شتم على و ذمه !
هـيـچ گـاه فـحـش و نـاسـزا گـفـتـن بـه على و بدگوئى او را ترك مكن ! و همچنين طلب رحمت و استغفار كردن براى عثمان را و در كنار آن عيب جوئى و بدگوئى اصحاب على و مدح ياران عثمان را ترك مكن .
مغيره در جواب مى گويد: تو خود تجربه كردى و من تجربه شده ام . يعنى مرا مى شناسى من آزمايش خود را پس داده ام
(ديده اى كه من با زهرا و على چه كرده ام !)
و بعد از اين هم مرا بر كارهايم خواهى ستود.
معاويه هم در پايان مى گويد، اميدوارم از اين به بعد هم چنين باشى و تو را بر كارهايت ستايش خواهم كرد!
نظر صحابه در مورد نقل حديث :
پايان ماجراى منع حديث :
((كتب عمر بن عبد العزيز الى الآفاق : انظروا حديث رسول الله فاجمعوه ،
عـمـر بن عبد العزيز ـ هشتمين خليفه بنى اميه ـ به اين فكر افتاد كه حديث را جمع كند، لذا به سراسر بخشهاى حكومت خود اعلام رسمى فرستاد كه حديث پيامبر را جمع آورى كنيد.
ايـن كـار كـه قـبـلا تـوسـط مـكـتـب حـضـرت بـاقـر عـليـه السـلام و بـدسـتـور آن حـضـرت در مـيـان شـاگـردان امـام متداول شده بود ـ چنانچه در بخش سير تدوين حديث در شيعه مفصلا خواهيم گفت ـ با بخشنامه خليفه عموميت پيدا كرد، و در حوزه هاى درس حديث كم كم نوشتن و كتابت مرسوم گشت .
بـا تـوجـه بـه ايـن مـطـالب اوليـن و قديمى ترين كتابهاى حديثى نزد اهل سنت در نيمه دوم قرن دوم هجرى تدوين شد كه در قرن سوم مجموعه هاى بزرگ حديث و منابع مهم حديثى تنظيم شد كه چنانچه مايل باشيد با اين مجموعه ها آشنا شويد به بخش معرفى كتابهاى مهم حديثى مراجعه كنيد.
پـيـش از آنـكـه سـيـر تـدويـن حـديـث در شـيـعـه امـامـيـه را بـيـان كـيـنـم ، مـخـتـصـرا بـه اثـرات و نـتـايـج سـوء مـنـع حـديـث در مـدتـى كـه اعمال شد ـ كه حدود صد و سى سال بطول انجاميد ـ اشاره اى داشته باشيم .
(در نقل مطالب مذكور از كتاب ((تدوين السنة الشريفة ـ تاليف سيد محمد رضا حسينى جلالى استفاده شده است ))
آثار و نتايج بوجود آمده از منع حديث :
1ـ پنهان ماندن بسيارى از احاديث !
بعنوان شاهد يك نمونه را بيان مى كنيم :
عائشه مى گويد كه پدرم ابوبكر پانصد حديث از پيامبر را جمع آورى كرده بود ولى بعد كه نظرش عوض شد ـ كه داستان آنرا ذكر كرديم ـ همه را آتش زد و از بين برد.
جـالب تـوجـه ايـنـكه اكنون در كتابهاى حديثى اهل سنت تنها صد و چهل دو روايت مرفوعه از ابوبكر وجود دارد كه چنانچه اين عدد را از پانصد كسر كنيم نتيجه اين مى شود كه 358 حديث ـ تنها به روايت ابوبكر از پيامبران (ص ) ـ مفقود شده است .
و بـا تـوجـه بـه مــنعـى كـه مـعـاويـه كـرد مـى تـوانـيـم حـدس قـوى بـزنـيـم كـه بـسـيـارى از احـاديـثـى كـه در مـدح و فضائل اهل بيت (ع ) بوده اند مفقود گرديده اند.
2ـ باز شدن راه براى جعل احاديث :
تـوضـيـح آنـكـه مـعـاويـه و اتـبـاعـش نـه فـقـط از نـقـل احـاديـث در فـضـل عـلى و خـانـدانـش (ع ) جـلوگـيـرى مـى كـردنـد بـلكـه بـا بـخـشـيـدن پـول و مـقـام بـعـضـى از صـحابه و تابعين را تشويق مى كردند كه احاديثى در فضيلت آنكس كه خود مى خواهد ـ همچون خود معاويه و عمر و عاص ، مروان و... ـ جعل كنند و به اصطلاح در دو جبهه با اهل بيت (ع ) مبارزه و دشمنى مى كردند.
دو نمونه از احاديث جعلى !
اشخاص امين در نزد خدا سه نفر هستند: من و جبرئيل و معاويه !
2ـ پيامبر (ص ) به اصحاب خود فرمود: الان كسى مى آيد كه از اهل بهشت است . پس معاويه آمد اى معاويه در ورودى درب بهشت در كنار من خواهى بود همچنانكه اين دو انگشت من كنار هم هستند و آنگاه حضرت (ص ) اشاره به دو انگشتان خود كردند!
ذهـبـى ـ از بـزرگـان حـديـث اهـل سـنـت ـ در مـيـزان الاعـتـدال : 2/133 نـقـل كـرده و بـعـد هـم گـفـتـه : خـبـر باطل !
مـرحـوم عـلامـه امـيـنـى در جـلد يـازدهـم الغـديـر چـهـل حـديـث مـجـهـول دربـاره فـضـائل مـعـاويـه !! نقل مى كند و به بررسى آنها مى پردازد. خداوند روح بزرگ او را غريق رحمت بيكرانش بفرمايد.
دين به دنيا فروش
او در ميان جمعيت آمد و گفت : اين آيه (204 سوره بقره ) در مورد على (ع ) نازل شده است ، و آن آيه اين است :
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُك قَوْلُهُ فى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ يُشهِدُ اللَّهَ عَلى مَا فى قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ
((و بـعـضـى از مـردم كـسـانـى هـسـتـنـد كـه گـفـتـار آنـهـا در زنـدگـى دنـيـا مـايـه اعـجـاب تـو مـى شـود، و خـداونـد بـر آنـچـه در دل (پنهان مى دارند) گواه است ، در حالى كه آنان سرسخت ترين دشمنانند)).
امـا (آيـه 207 بـقـره ): وَ مـِنَ النَّاسِ مـَن يـَشـرِى نـَفـْسـهُ ابـْتـِغـَاءَ مـَرْضـاتِ اللَّهِ ...((و بـعـضـى از مـردم ، جان خود را براى خشنودى خدا مى فروشند...)) در شاءن ((ابن ملجم )) نازل شده است )).
مـعـاويـه ، بـاز صـد هـزار درهـم بـراى او فـرسـتـاد، او بـخـاطـر كـمـى آن ، نـپـذيـرفـت ، تـا چـهـار صـد هـزار درهـم بـراى او فـرسـتـاد آنـگـاه قبول كرد.
3ـ بوجود آمدن اختلاف در احاديث :
از قـديم و نديم گفته اند كه ((ما كتب قر و ما حفظ فر)) آنچه نوشته شود پا بر جا و مستقر مى ماند و آنچه به ذهن سپرده شود فرار مى كند يعنى پاك شده و از بين مى رود و يا فراموش مى شود.
لذا مـى بـيـنـم بـسـيـارى از احـاديـث ـ كـه از بـيـن نـرفـتـه و نـقـل شـده ـ در اصـطـلاح حـديـثـى نـقـل بـه مـعـنـا شـده اسـت . يعنى رواى خود الفاظ را نقل نمى كند بلكه آنچه خود استنباط كرده ، معناى حديث را بيان مى كند و بديهى است كه در اين صورت احتمال خطا و اشتباه به حكم عقل ، موجود است .
آثار ديگرى هم منع حديث در پى داشته است كه در جاى خود بحث شده است و ما به همين مقدار اكتفا مى كنيم .
منبع: www.ghadeer.org
/خ