مسئوليت چيست؟

مسئوليت درختى است كه زمينه اش شناخت ها هستند و ريشه اش اعتقادها و بهارش بحران ها و حادثه ها وگرفتارى ها. هنگامى كه زمينه ها غنى بودند و سرشار و ريشه ها محكم بودند و زنده، در هر بهاري اين درخت شكوفه مى دهد و بار مى آورد و حتى هيچ آفتى نمى بيند؛ چون آفت ها از كمبود تغذيه و فقر زمينه ها مايه مى گيرند.
دوشنبه، 31 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مسئوليت چيست؟
مسئوليت چيست؟
مسئوليت چيست؟

نويسنده: استاد علي صفائي حائري

مسئوليت درختى است كه زمينه اش شناخت ها هستند و ريشه اش اعتقادها و بهارش بحران ها و حادثه ها وگرفتارى ها.
هنگامى كه زمينه ها غنى بودند و سرشار و ريشه ها محكم بودند و زنده، در هر بهاري اين درخت شكوفه مى دهد و بار مى آورد و حتى هيچ آفتى نمى بيند؛ چون آفت ها از كمبود تغذيه و فقر زمينه ها مايه مى گيرند.
و اگركسى در اين زمينه و با اين ريشه ى مرده مسئوليتى را گردن گرفت جداً آدم مفلوكى است که دارد با احساسات و عادت هايش زندگى مى كند، نه با انتخاب و سنجش و ارزيابى اش.
آن ها كه شناخت ها و عقيده ها را از دست داده اند و باز هم آدم هاي خوب و مسئولى باقى مانده اند توجيهى جز عادت و يا حماقت براى خوبى ها و مسئوليت شان نيست.
مسئوليت رابطه ى مستقيمى با شناخت ها و با شناخت حكمت و شعور در هستى دارد.(1)
مسئوليت هنگامى مفهوم پيدا مى كند كه در هستى خدايى و حكمتى و شعورى باشد. در هستي لش و احمق، ديگر مسئوليتى نيست. در اين هستي ابله، خوبى و بدى برابر مى شوند و معيارى براى خوبى و بدى باقى نمى ماند.
آن جاكه بصر نيست چه خوبى چه زشتى!(2)
در اين سطح حتى اومانيسم و اگزيستانسياليسم نمى توانند ميزانى بسازند و معياري بدست بدهند؛ چون اين مكتب ها نه زمينه اى دارند و نه ريشه اى؛ فقط در اوج از يك سري مطالب هماهنگ برخوردار هستند.
اين انسان با اين مترها و معيارها پايش به جايى بند نيست و از زمينه اى و ريشه اى نصيبى ندارد.
اين انسان دليلى براي بودن ندارد.
و دليلى براى انسان بودن ندارد.
و دليلى و معياري براي كارهاى انسانى خود ندارد. ملاكى و ميزانى براى خوب و بد ندارد. حتى اصل انصافش: آنچه براى خودت مى خواهى براى ديگران بخواه، هيچ توضيحى ندارد كه چرا براى ديگران همان را بخواهم كه براى خودم مى خواهم؟
و هنگامى كه اين اصل بدون توضيح و بدون زيربنا ماند،
و هنگامى كه خود انسان دليلى براى بودن و براى انسان بودن نداشت، و هنگامى كه معيارى و ميزانى براى كارهاى انسانى نبود، جز فلسفه ى پوچى چيزى نخواهد ماند.(3)
و اين پوچى گاهى در شكل بى تفاوتى و سنگى،
وگاهى در شكل عصيان و طغيان،
وگاهى در شكل دم غنيمتى،
وگاهى در شكل انتحار جلوه مى كند.(4)
و بهترين شكل اين پوچى همين آخرى است. از پوچى زندگى بايد به مرگ پناه برد. اين پوچى از مرگ برنخاسته. از خود زندگى و از بى بارى زندگى ريشه گرفته است. اگر مرگ در اين زندگى بى بار و بى هدف نقشى نمى آفريد اين پوچى شديدتر مى شد و جانكاه تر.(5)

پي نوشت :

1- سارتر مى گويد: اكر به راستى وجود مقدم بر ماهيت است، پس بشر مسئول وجود خويش است- مسئوليت حركت اتومبيل با راننده است، اما در بشر که هر چه هست در خود اوست، مسئوليت تمام، جز به عهده ى خود او نمى تواند بود.(ژان پل سارتر؛ اگزيستانسياليسم و اصالت بشر، ترجمه ي مصطفى رحيمى، انتشارات مرواريد، چاپ سوم، 1348، صفحات (29- 25).
اين طرح از مسئوليت با آنچه در اين جا مطرح شده تفاوت دارد؛ چون اينكه انسان مسئول خويش است، با اين که مسئول جرم خويش است تفاوت دارد. هنگامى كه انسان با انتخاب خويش ارزش مى آفريند و ملاك مى سازد و قاعده طرح مى كند، ديگر اين انسان به هيچ گونه مسئول نتواند بود، حتى اگر ارزش هاى سابقش را بشکند، كه با شکستن اين ارزش ها، ارزش ديگري ساخته است.
هنگامي که ارزش و قاعده ي ثابت و قانوني در کار نيست ، ديگر جرمي و تخلفي نيست و نه تنها ماشين که راننده هم مسئول نيست.
مسئوليت در زمينه جرم و جرم در زمينه ى قانون و ارزش و قانون بر اساس شناخت ها و عقيده ها قرار دارد.
2- حتى بالاتر مى توان گفت: هنگامي كه الله نور هستى را رها کرديم- الله نور السموات و الارض- ( نور، 35) چشم عقل در اين تاريکي و ظلمات ، خوبي و بدي و حسن و قبح را فرق نمى گذارد.
و اين به معناي انکار حسن و قبح عقلي نيست ، بلکه به اين معناست که چشم عقل در زمينه ي وجود الله و دركنار اين نور، حسن عدالت و قبح ظلم را مى يابد، وگرنه ظلم چه قبحى دارد هرچند جامعه را بگسلد و مرگ ها و بيچارگى ها بياورد.
اصولاً کشف عقل از خوبى و بدى دليل وجود اين زمينه و دليل وجود خداست.
3- پوچى هنگامى مطرح مى شود كه انسان مصرف نداشته باشد. يك لباس، يك ماشين، يك کفش ، هنگامي که بي مصرف شد؛ يعني زمينه اي براي به جريان افتادن نداشت، بيهوده مي شود و بى مصرف مى شود و پوچ.
دراين هستي بسته و به بن بست نشسته، انسان جايى براى مصرف ندارد و استعدادهاى عظيم او راكد مى ماند و در نتيجه پوچى و عبث مطرح مى شود.
4- شكل اول در بيگانه و "سيزيف آلبركامو" و شكل دوم در طاعونش و شكل سوم در اشعار خيام و شكل چهارم در مسخ كافكا و بوف كور صادق هدايت نمودار است.
5- اين توضيح جواب گفته ى آلبركامو است كه مى گويد از پوچى نمى توان به خودكشى و به مرگ پناه برد؛ چون پوچى از مرگ برخاسته پس نمى توان به مرگ رو آورد.

منبع: کتاب مسئوليت وسازندگي




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط