خلیفه خدا، وارث زمين
انسانى كه براى آن آفريده شده تا به لقاى الهى بار يابد، حداقلش آن است كه به لحاظ اجتماعى جامعه او جامعهاى باشد كه تمدن او عين تدين اوست.و به لحاظ فردى عالم عادل باشد. اين كه در سوره مباركه حديد هدف انبياء را گسترش عدل دانست هدف متوسط است نه هدف نهايى. آدم خوب شدن، ظالم نبودن، چيز فهميدن، عادل بودن، بين راه است، نه پايان راه. پايان راه وقتى است كه انسان به لقاى الهى بار يابد; بگويد من آن نيستم كه نديده بپرستم. پايان راه آن است كه انسان، همچون على بن ابيطالب، عليهالسلام، بگويد، من آن نيستم كه فقط به فهميدن اكتفا كنم، من آنم كه به يافتن علاقهمند است.
خدا را نه با فكر متكلم مىتوان شناخت و نه با فكر حكيم، آنچه كه در اذهان ماست مفهومى بيش نيست و خدا مصداق است و مفهوم نيست.
انبياء آمدهاند تا آنچه را خودشان مىبينند به ما نشان بدهند. و اگر كسى، گوشهاى از آن جمال و جلال را ديد، از دنيا به همان بيانى تعبير مىكند كه وجود مبارك اميرالمؤمنين تعبير كرد.
حضرت فرمود: اين حكومت و خلافتبا همه زرق و برق نزد من، همان آب بينى بز «عفطة عنز» است. (1) حشرات تمام تلاش و كوشششان آن است كه در كنار اين آب بينى «عفطة» گرد بيايند; چون نه از زشتى آن باخبرند و نه مىدانند آن «عفطة» چه آثار سوئى دارد و نه از زيبايى رياحين مستحضرند.
حضرت، مقامى را ديده بود و مارا هم به ديدن آن فرا مىخواند، براى ديدن آن مقام حداقلش آن است كه ما آدم عالم عادل باشيم تا بتوانيم راه را طى كرده و آن مقام را ببينيم.
مهمترين و بارزترين برنامه وجود مبارك ولى عصر، ارواحنا فداه، همان چيزى است كه همه ما در نهاد و نهانمان آرزوى آن را مىپرورانيم و آن اين كه ما جهانى داشته باشيم كه در عين حال كه همه با هم زندگى مىكنند كسى را با كسى كارى نباشد، كسى مزاحم ديگرى نباشد. چنين كارى از وجود مبارك ولى عصر به اين دليل برمىآيد كه او عصاره خلقت است و مىخواهد هدف همه انبياء و اوليا را پياده كند.
قرآن مىفرمايد: چنين انسانى بدون اقتدار و رهبرى و حكومت نخواهد بود; زيرا با نصيحت، با ارشاد و موعظه، حدود الهى اجرا نمىشود، مرزها محفوظ نمىماند. در برابر تهاجم بيگانگان، مرز را نمىشود با نصيحتبست و بالاخره حكومت لازم است. تعبير قرآن درباره انسان كامل اين نيست كه ما او را حاكم مىكنيم، ملك به او مىدهيم، ملك به او اعطا و ايتاء مىكنيم، اين گونه واژهها در مورد اوصيا نيست. درباره آنها مىفرمايد: حكومت ارث آنها است درباره ديگر حاكمان گاهى خداوند مىفرمايد:
قل اللهم مالك الملك تؤتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء. (2)
يعنى خدايا ملك و ملك مال توست، تو هم مالكى، هم ملكى، هم قادرى، هم مقتدرى، هم نفوذ دست توست و هم ملك به دست توست و به هر كه بخواهى مىدهى، از هر كه بخواهى مىگيرى. اينها در حدى است كه شامل افراد زيادى مىشود.
درباره داود و سليمان، عليهماالسلام، فرمود:
وآتيناهم ملكا عظيما. (3)
انبياى بنىاسرائيل را مشمول «ايتاء» كرده است، بالاتر از «ايتاء» ممكن است «اعطا» باشد. تعبير هبه، عطا، ايتاء، تمليك در قرآن كريم فراوان است. اما تعبير «ارث» كه من حكومت را «ارث» فلان گروه قرار مىدهم كم است. «توريث» غير از «تمليك» و غير از «هبه» و مانند آن است. در تمليك، يك نحوه مبادلهاى هست كه كالايى به جاى نقد و يا كالايى به جاى كالا مىنشيند. وقتى انسان چيزى را مىخرد، يعنى نقدى را و مالى را مىدهد و كالايى را مىگيرد. در حقيقت در اين داد و ستد، تبادل بين دو مال است; يعنى مالى به جاى مال ديگر مىنشيند. خريدار نقد و پول مىدهد و فروشنده كالا را، اين داد و ستد در حقيقت جا به جايى مالى در برابر مال ديگر است. كه به آنها «تمليك»، «مبادله» و مانند آنها مىگويند.
اما در «ارث» اين گونه نيست كه يك مالى با مالى مبادله شود، مالى به جاى مال ديگر بنشيند; بلكه، در ارث مالك به جاى مالك مىنشيند، نه مال به جاى مال قرار بگيرد. مال در جاى خود محفوظ است، آنكه مالك بالاصل بود، فعلا حضور و ظهور ندارد و ديگرى حضور و ظهور پيدا مىكند.
وارث به جاى مورث مىنشيند، مالك به جاى مالك مىنشيند، مال به جاى مال. اين فرق جوهرى ارث و با معاملات عادى است.
در قرآن كريم براى برقرارى حكومت اوليا و اوصيا بهترين واژهاى كه به كار رفته تعبير ارث است. خداوند فرمود: زمين مال خداست، گاهى مىفرمايد: «ما زمين را به ديگران داديم». گاهى مىفرمايد: «ما زمين را به عنوان ارث به ديگران منتقل كرديم».
ان الارض لله يورثها من يشاء. (4)
اگر زمين مال خداست و خدا مورث و مورث است و ديگرى كه ولى خداست، وارث زمين است، زمين به عنوان ميراث به او مىرسد، به آن معنا نيست كه چيزى سپرده و زمين را گرفته است، بلكه زمين را به ارث برده است. ارث وقتى صادق است كه وارث به جاى مورث بنشيند و اين بدون خلافتحاصل نخواهد شد. اگر كسى خليفه و جانشين خدا شد; يعنى مظهر خدا شد، آيت كبراى خدا شد، مىتواند وارث زمين بشود. ذات اقدس اله اين حقيقت را به صورت يك آيهاى كه وجود مبارك ولى عصر، ارواحنافداه، در زادروزش آن را قرائت كرده، درآورده و فرمود:
و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين. (5) ما مىخواهيم آنها را وارث خودمان قرار بدهيم. آنها نسبتبه جوامع بشرى امامان و نسبتبه خداى سبحان وارثانند.
برقرارى حكومت عدل، تحقق هدف همه انبيا و برآوردن نياز جوامع بشرى، يك حكومتى مىطلبد كه در آن ذات اقدس اله زمين را به عنوان ارث به اين حاكم بدهد، نه با كودتا، نه با قيام مردمى نه با راى مردم; زيرا راى مردم عوضشدنى است.
ممكن است راى مردم در برابر راى مردم ديگر محكوم به شكستباشد. ولى حكومتى جهانگير را چيزى نمىتواند از پاى درآورد، به دليل اين كه اين حكومتبه دست و فكر مردم نيست.
خداوند حكومت را به عنوان ارث به آنها داده است. در ارث اين گونه نيست كه هر كسى از هر كس ارث ببرد، در ارث يك پيوند لازم است. تا كسى يك پيوند واقعى با مورث نداشته باشد، از او ارث نمىبرد.
وجود مبارك امام صادق، عليهالسلام، در ديدار با بعضى از علماى عصرش، فرمود: «تو فقيه اهل عراق هستى» عرض كرد: «آرى». فرمود: «بر چه اساس براى آنها فتوى مىدهى؟» عرض كرد: «بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبرش».
با اينكه او فقيه عصرش بود، وجود مبارك امام صادق، عليهالسلام، فرمود: چگونه به قرآن فتوى مىدهى در حالى كه:
وما ورثك الله من كتابه حرفا. (6)
خداوند سبحان يك حرف را به تو ارث نداده است، تو «علم الدراسة» را گذراندى، ساليان متمادى درس خواندى و مفسر شدى، اما ارث نبردى، «علم الوراثة» با پيوند حاصل مىشود و اين پيوند به آن است كه جان انسان به جانآفرين مرتبط بشود. وقتى انسان به جانآفرين مرتبط مىشود كه از خود بگذرد.
با اينكه او ساليان متمادى در كوفه و غير آن، كرسى تدريس داشت، اما امام معصوم، سلام الله عليه، به او فرمود: «چگونه به قرآن فتوى مىدهى در حاليكه يك حرف از قرآن ارث نبردى». از اين سخن معلوم مىشود كه علمالوراثه پيوند مىخواهد و پيوند به اين است كه انسان از خود بگذرد.
شما عالمى را پيدا نمىكنيد كه كتاب بنويسد و براى او بىتفاوت باشد كه نام او را ببرند يا نبرند. يقينا هر كس كتابى مىنويسد، علاقهمند است نام او برده شود. چنين كسى در وادى علمالدراسه است; زيرا انسان تا خويشتن را مىبيند نمىتواند وارث حق باشد.
بنابراين وقتى مالك به جاى مالك و متصرف به جاى متصرف مىنشيند، بايد با او مرتبط باشد و اين نيست مگر كه خليفه او باشد، اگر خليفه او بود و در ولايت كلى سهمى داشت، مىتواند وارث او باشد.
ذات اقدس اله، به عنوان ارث وعده داده و فرمود:
ان الارض لله يورثها من يشاء.
و آن «من يشاء» راهم مشخص كرده و فرموده آنها كه در زمين مستضعف ولى در ملكوت عظيمند، اراده ما بر اين است كه آنها را وارثان زمين قرار دهيم; يعنى به جاى خودمان بنشانيم.
با توجه به اين كه در ارث، وارث وقتى به جاى مورث مىنشيند كه مورث رختبر بندد، در خلافت هم همينطور است; يعنى آن «مستخلف عنه» غيبت مىكند و «خليفه» به جاى «مستخلف عنه» مىنشيند.
يك وقت مىگوييم، فلان امام، خليفه فلان پيامبر، عليهالسلام، است، گاهى مىگوييم فلان امام، جانشين فلان امام، عليهالسلام، است، اينها معنا دارد، براى اينكه امام قبلى رحلت كرده و امام بعدى جاى او نشسته است، يا پيغمبر رحلت كرده، امام جاى او نشسته است، در صورتى كه «مستخلف عنه» و «منوب عنه»، رحلت كرده و يا غيبت كند، خلافت وارث معنا دارد، اما اگر يك موجودى دائما حاضر و ظاهر باشد: «الحى الذى لايموت»; (7) نه مرگ به سراغ او مىرود، نه غيبت و خفا در مورد او راه دارد.
با صدهزار جلوه برون آمدى كه من با صدهزار ديده تماشا كنم تو را كى رفتهاى ز دل كه تمنا كنم تو را كى بودهاى نهفته كه پيدا كنم تو را غيبت نكردهاى كه شوم طالب حضور پنهان نگشتهاى كه هويدا كنم تو را
اگر موجودى اهل غيبت، اهل مرگ، اهل غفلت، اهل نوم، اهل خستگى نباشد، خلافت از او چه چه معنايى دارد؟ اگر كسى مىميرد يا غايب مىشود، يا خسته مىشود و يا فراموش مىكند، در تمام اين عناوين چهارگانه و مانند آن نيابت، خلافت و... معنا دارد، اما موجودى كه دائما حى است: «الحى الذى لايموت»; جهل ندارد: «لا يعزب عنه مثقال ذرة فى السموات و الارض»; سهو (8) و نسيان ندارد: «و ما كان ربك نسيا»; و خدايى كه خستگى در او (9) راه ندارد: «افعينا بالخلق الاول»; (10) دائما ظهور دارد خلافت او چه معنايى دارد؟
خلافت از خدا، يا ارث از خدا معناى خاص خود را دارد; يعنى اگر كسى خليفه خدا شد، ذات اقدس اله، اولا تمام شؤون او را تامين مىكند، ثانيا تمام كارهاى سودمند را با دست و زبان و فكر و حركت او انجام مىدهد. و دستبىدستى خدا از آستين اين خليفه ظهور مىكند.
خداوند سبحان خودش را در يك مقطع خاص نشان مىدهد. در جنگهايى كه در صدر اسلام اتفاق مىافتاد، ذات اقدس اله به آن مجاهدان نستوه مىفرمود: شما در اين جنگ نابرابر كه پيروز شديد، در حقيقت دستبىدستى من بود كه از آستين شما به در آمده است. اگر به پيغمبر فرمود:
و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى. (11)
ظريفترش را به صورت جمع به همه آنها گفت:
فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم. (12)
شما دشمنان را نكشتيد خداوند كشت، نفرمود: «فلم تقتلوهم اذ قتلتموهم ولكن الله قتلهم». يكبار تعبير اين است:
و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى.
و يك وقت از اين نمكينتر است:
فلم تقتلوهم و لكن الله قتلهم.
نفرمود نكشتيد، آن وقتى كه كشتيد، بلكه خدا كشت، فرمود اصلا شما نكشتيد.
دستى از غيب بيرون آمد و بر سينه نامحرم زد و آن دست غيبى از آستين شما درآمده است و البته اين كار شدنى است.
بنابراين انسان تا از خود نگذرد لياقتخلافتخدا را ندارد، و اگر به آن مقام بار يافت وقتى مىخواهد خليفه خدا بشود، ذات اقدس اله همه كارهاى خير و صلاح و فلاح را از راه مجارى ادراكى و تحريكى آن شخص انجام مىدهد. لذا اين شخص هر كارى كه انجام مىدهد به اذن خداست. چون به قرب نوافل باريافت همه كارهاى او آيت كار الهى است. چنين انسانى خليفه و وارثى مىشود كه جاى مورث مىنشيند.
در جريان بهشت ذات اقدس اله فرمود:
الذين يرثون الفردوس. (13)
هرگز انسان بهشت را با كار كسب نمىكند، گرچه يك سلسله تعبيرات تشويقى در قرآن كريم هست كه خداوند مىفرمايد: اگر شما فلان كار را انجام داديد خدا به شما اجر مىدهد. تعبير به اجر جز براى تشويق چيز ديگرى نيست، و گر نه حقيقت اجر در اينجا صادق نيست. اجر و مزد آن است كه انسان كارى را براى صاحب كار انجام دهد و چيزى از او دريافت كند. اگر كسى براى خود كار كند و از ديگرى پول دريافت كند اجر و اجاره نيست.
اگر ذات اقدس اله به ما مىفرمايد: عالم باشيد، عادل باشيد، كامل باشيد، من به شما فيض مىرسانم، معنايش اين نيست كه چيزى به من بدهيد و من در قبالش چيزى به شما مىدهم، اينجا عوض و معوض هر دو به سود بنده است. مولا كه از كار ما طرفى نمىبندد. ذات اقدس اله فرمود: بهشت را من ارث بهشتيان قرار دادم، چون آنها با من مرتبط هستند، بهشت ارث آنهاست، نه اجرت آنها.
بسيارى از ما وقتى كه در دنيا هستيم، فكر مىكنيم كارى انجام دهيم، تا مزدى دريافت كنيم، ولى وقتى (انشاءالله) وارد بهشتشديم، اين آيه را تلاوت مىكنيم كه:
الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض. (14)
خداى را سپاس كه زمين بهشت را به ما ارث داد، تا هر جاى اين بهشت را كه بخواهيم، بتوانيم مستقر شويم.
بهشتيان نمىگويند خداى را شكر كه اجر ما را به ما داد. از اين سخن معلوم مىشود تمام اين كارها براى برقرارى پيوند است; نه اين كارها براى اين است كه چيزى بدهيم و كالايى بگيريم. تمام اين امور چه به علم و حكمت و كتاب برگردد «ويعلمهم الكتاب و الحكمة» (15) و چه به «يزكيهم» برگردد، همه براى آن است كه از خود بگسليم و به او بپيونديم. وقتى به او پيوستيم چيزى به نام ارث به ما عطا مىكند.
ممكن است نوجوانى كه از دوران كودكى گذشت، كسى به او بگويد، اگر تو در امتحان موفق شدى، اين مقدار اجر و پاداش مىگيرى، ولى وقتى به مقام استادى رسيد، اين ملكه علم ارث اوست، اين درس نخوانده تا چيزى به كسى بدهد و پاداش بگيرد، چون براى ديگران درس نخوانده است، براى خود درس خوانده است. و آثار آن را در خويشتن مىيابد.
بنابراين هم تعبير خدا اين است كه آنها فردوس را ارث مىبرند و هم تعبير بهشتيان اين است كه ما وارث هستيم و خداى سبحان به ما ارث داده است.
حكومت وجود مبارك حضرت مهدى، ارواحنا فداه، از سنخ ميراث بهشت است، روزى جهان بهشت مىشود كه كسى كه به معناى تام، خليفه و وارث خداست، حكومتى كه ارث خداست، به معناى تام، به دست او برسد. آنگاه يك تمدنى پديد مىآيد كه عين تدين است، در چنين جامعهاى حد وسط كمال مردم، «ليقوم الناس بالقسط» استبه (16) طورى كه اصلا مردم از ستم بدشان مىآيد، و حد اعلاى آن اين است كه به اين فكر كنند كه «ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مىكرد».
اين همه فرشتگان كه مقاماتى دارند و انسانى كه مىتواند از حد فرشته بگذرد، چرا به آن مقام راه نيابد؟
آن بزرگوارى كه مىگويد:
بار ديگر از ملك قربان شودالبته تعبير «پران» هم در بعضى از نسخهها هست; يعنى از او متقربتر و به خدا نزديكتر مىشوم، سرش همين است. اينكه گفتهاند:
الصلوة قربان كل تقى. (17)
نماز قربانى هر نمازگزار است، همين است.
تمام عبادتهاى بندگان «قربانى» است; زيرا قربانى عبارت است از عملى كه بنده را به خدا نزديك كرده و عامل تقرب باشد، هر كارى را كه انسان «قربة الىالله» انجام دهد قربانى اوست. و اختصاص به ذبح و قربانى گوسفند و گاو در روز دهم ذى الحجه ندارد. در روايت ما آمده است «الصلوة قربان كل تقى» و مشابه اين تعبير در مورد زكات هم آمده است كه زكات هم قربان است. (18)
آن بزرگوار كه مىگويد:
بار ديگر از ملك قربان شوماز او هم به خدا نزديكتر مىشوم، آنجا جاى پر كشيدن نيست، اگر هم پر است، از باب:
مرغ باغ ملكوتم نيم از عالم خاكاز آن سنخ پر كشيدنهاست.
اگر كسى مىتواند به آن مقام راه يابد، به آن حد نهايى نزديك مىشود. پس وجود مبارك حضرت ولى عصر، ارواحنا فداه، كه ظهور و حضور پيدا كرده است، همه كارهاى الهى از مجارى ادراكى و تحريكى او انجام مىشود و جامعه را به قسط و عدل سوق مىدهد، تا از آنجا سر پلى بسازد كه انسان چيزى را ببيند كه ديگران نمىبينند.
همه ما به نوبه خود در زندگى خود يك خواب خوبى ديدهايم، سر اينكه انسان يك خواب خوب مىبيند، آن است كه اولا، روح ما مجرد است، ثانيا، همه اسرار در جايگاه خود مضبوط است. و ثالثا، در هنگام خواب شواهد بيرونى كم است; يعنى گوش و چشم و ساير مجارى مزاحم ما نيستند. و رابعا، روح مجرد با اسرار موجود هماهنگ مىشود و چيزهايى را مىبيند، همانطور كه عدهاى خواب خوبى مىبينند براى او حدى از انسانها همين معنا در بيدارى هم هست. اگر كسى گوش و چشم خود را كنترل كند:
ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مىكردوجود مبارك حضرت هنگامى كه ظهور مىكند، بسيارى از صحابه و اصحاب او به اين مقام راه مىيابند. و مىفهمند آنچه زيبايى در عالم است، عكس زيباييهاى عالم ديگر است. وجود مبارك يوسف، عليهالسلام، با همه جمال و جلالى كه داشت، عكسى از اوست. اگر شما يك بوستانى را ببينيد كه همه نعم در اين بوستان هست و عكسش را هم در روزنامه ببينيد، از اين عكس چقدر لذت مىبريد؟ عكس مگر چقدر عاكس را نشان مىدهد؟
تمام آنچه در اين جهان به عنوان زيبايى است، عكسى از اوست.
اين همه عكس مى و رنگ مخالف كه نمود يك فروغ رخ ساقى است كه در جام افتاد
وجود مبارك حضرت كه ظهور كرد، بسيارى از ياران او به اين مقام مىرسند كه ملكوت براى آنها روشن مىشود، اين هدف والاست.
در طليعه سوره مباركه ابراهيم آمده است:
الر، كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور. (19)
فرمود اين قرآن براى اين نيامده كه مردم، آدم خوب شوند، آدم خوب شدن حد وسط است، اين قرآن آمده است تا مردم فرشته و نورانى شوند، نه اينكه بد نكنند، از بدى منزجر شوند.انسانهاى وارسته نه تنها به طرف بدى نمىروند، بدى به طرف آنها نمىآيد، تعبير قرآن كريم درباره بزرگان از انسانهاى نمونه اين نيست كه آنها به طرف بدى نمىروند، بلكه آنها به جايى رسيدهاند كه اصلا وسوسه و بدى به طرف آنها نمىرود. درباره يوسف صديق، عليهالسلام، فرمود:
كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء. (20)
نفرمود: «لنصرفه عن السوء»; ما او را از بدى باز داشتيم. فرمود: اصلا بدى به سراغ او نمىآيد.
چرا بعضيها خيال سرقت را در سر نمىپرورند. مثلا انسان مؤمنى كه متمكن است، امكان ندارد كه كسى او را وسوسه كند كه بيا سرقت كن. يك همچو خيالى به سراغ او نمىآيد. چون او منزه است از اينكه دستبه چنين كارهايى بزند ممكن است درباره گناهان ديگر تصميم بگيرد و بعد منصرف شود، ولى بعضى از گناهان اصلا به سراغ او نمىآيد.
لذا در مورد حضرت يوسف صديق، عليهالسلام، فرمود: اصلا گناه به سراغ او نمىآيد. اصلا بدى را از او منصرف كرديم. البته وجود مبارك حضرت يوسف صديق مقامى برتر از اين هم دارد.
وجود مبارك حضرت ولى عصر، ارواحنا فداه، كه ظهور مىكند، براى اين است كه انسانها را به اين مقام برساند، اين هدف از آفرينش انسان است و تاكنون چنين هدفى ظهور نكرده است.
گاهى اوحدى از انسانها در زواياى اين عالم به اين مقام رسيدهاند اما اين برخلاف آن است كه جامعه بشرى فرهنگش، فرهنگ نور باشد.
كسى بايد فرهنگ نور را محقق كند كه خليفه خدا و وارث زمين باشد، به همان گونه كه بهشتيان زمين را به ارث مىبرند، حكومت الهى را به ارث ببرد.
همانطور كه هيچ جانى از اعضاء و جوارح غافل نيست; يعنى اگر چشم ما به سمتى متوجه شد، حتما جان ما آگاه است، و دست ما كارى انجام داد، جان ما خبير است; وجود مبارك حضرت ولى عصر، ارواحنا فداه، كه جان جانان است آنچه در خاطرهها مىگذرد، به اذن خدا عليم است، چون انسانى است كامل و رابط بين همه ما و او. اين نه براى آن است كه خداوند نيازمند به اوستبلكه براى آن است كه ما محتاج به نردبان و طناب هستيم.
اگر خدا بخواهد، ما را دستگير كرده و مچ ما را بگيرد، نيازى به طناب ندارد، اما براى اينكه دستمان به دامان بى دامانى او برسد، قرآن را آويخته، تا به آن چنگ بزنيم:
واعتصموا بحبلالله جميعا. (21)
كسى كه به چاه افتاده نيازمند طناب است، اما كسى كه اشراف مطلق دارد نياز به طناب ندارد، اين انسان است كه نيازمند استبه وسيله انسان كامل، به ذات اقدس اله باريابد.
بنابراين وقتى وجود مبارك حضرت ولى عصر ظهور كند، هدف همه انبياء، از راه ارث زمين، از راه خلافت ذات اقدس اله اجرامى شود.
البته، ناگفته نماند اين كار، كار بسيار سختى است; زيرا گاهى افراد عادى در شرايط متعارف به سرمى برند و حاكمى مىخواهد آنها را اصلاح كند، يك وقت است كه دنيا پر از ظلم و جور شده است. الآن وقتى بررسى مىكنيم، مىبينيم، قسمت مهم بودجه روى زمين صرف كشتار مردم مىشود; يعنى آن مقدار بودجهاى كه صرف خونريزى و افساد مىشود، بيش از آن مقدارى است كه صرف تامين نيازهاى مردم است.
تمام اين كارخانهها و شركتهاى مهم اسلحه سازى، شبانه روز، سه شيفته كار مىكنند و هر روز هم يك عدهاى اين اسلحهها را حمل و نقل مىكنند و عدهاى آن را مىفروشند، عدهاى هم مصرف مىكنند.
يا مواد مخدر و يا علل و عوامل فساد ديگر، قسمت مهم بودجه روى زمين صرف فساد مىشود.
قرآن كريم مىفرمايد:
ان الملوك اذا دخلوا قرية افسدوها و جعلوا اعزة اهلها اذلة. (22)
كار حاكمان ستم اين است.
شما حالا بررسى كنيد اكثر بودجه روى زمين براى كشتن و خونريزى و فساد و افساد مصرف مىشود نه براى تامين نان و آب مردم. اگر كسى بخواهد چنين فساد جهانگيرى را اصلاح كند، كارى جز كار ولوى نخواهد بود. فرمود: او زمينى را كه پر از جور شده پر از عدل مىكند. تمام روايتهايى كه علماى شيعه و سنى، از وجود مبارك پيامبر اكرم، صلىاللهعليهوآله، كردهاند، اين است كه وجود مبارك ولى عصر، ارواحنافداه، وقتى ظهور پيدا كرد، زمين را پر از قسط و عدل مىكند:
يملا الله به الارض عدلا و قسطا (23)
اين تعبير در قرآن كريم به اين صورت نيامده اما به اين صورت آمده كه:
ليظهره على الدين كله و لوكره المشركون. (24)
و يا:
ليظهره علىالدين كله و كفى بالله شهيدا. (25)
در قرآن به اين صورت نيامده كه بالاخره جهان پر از عدل و داد مىشود، اما فرمود: روزى فرا مىرسد كه دين حق فراگير مىشود و همه افكار را تحتالشعاع قرار مىدهد، اگر فرهنگ، فرهنگ الهى شد و انسان، انسانيتخود را بازيافت، از آن پس حفظ اين نورانيت آسان است.
خداى متعال در مقام معرفى انسان در كتاب خودش مىفرمايد: انسان «حى متاله» است، ديگران مىگويند: انسان «حيوان ناطق» است; يعنى زندهاى است كه حرف مىزند. اما تعبير ذات اقدس اله اين نيست كه هر زندهاى كه حرف بزند انسان است; زيرا عدهاى شياطينالانساند و عدهاى هم هستند كه:
لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اذان لا يسمعون بها و لهم اعين لا يبصرون بها اولئك كالانعام بل هم اضل. (26)
«حى متاله» انسانى است كه حيات او در تاله خلاصه مىشود و تاله او يعنى ذوب در الهيت. و ذوب در الهيت آن است كه انسان هم انديشه او الهى شود و هم بينش و كوشش او الهى گردد. چنين انسانى مىتواند زمينهاى فراهم كند كه آن خليفه الهى ظهور كند. اعتقاد ما اماميه آن است كه مهدى موجود، موعود است و گرنه خيلىها به مهدى موعود معتقدند.
با ظهور آن حضرت هم «علمالدراسة» ظهور مىكند و هم «علمالخلافة» و هم فرهنگ عمومى مردم «حى متالهانه» مىشود.
به تعبير روايات با آن حضرت خداوند زمين را پر از عدل و داد مىكند و به تعبير قرآن كريم زمين مظهر «ليظهره علىالدين كله» مىگردد. و دين كامل حق بر آن حاكم مىشود.
پی نوشتها:
1. «دنياكم هذه ازهد عندى من عفطة عنز» نهجالبلاغه، خطبه3.
2. سوره آل عمران (3) آيه26.
3. سوره نساء (4)، آيه 54.
4. سوره اعراف (7)، آيه 128.
5. سوره قصص (28)، آيه 5.
6. ر.ك: المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج2، ص292/293، ج13
7. سوره فرقان (25)، آيه 58.
8. سوره سبا (34)، آيه3.
9. سوره مريم (19)، آيه 64.
10. سوره ق (50)، آيه 15.
11. سوره انفال (8)، آيه17.
12. همان.
13. سوره مؤمنون (23)، آيه 11.
14. سوره زمر (39)، آيه 74.
15. سوره بقره (2)، آيه129; سوره آل عمران (3)، آيه 164; سوره جمعه (62)، آيه2.
16. سوره حديد (57)، آيه 25.
17. المجلسى، محمدباقر، همان، ج82، ص307; ج78، ص60.
18. «الزكاة جعلت... قربانا لاهل الاسلام». همان، ج33، ص450.
19. سوره ابراهيم (14)، آيه 1.
20. سوره يوسف (12)، آيه 24.
21. سوره آل عمران (3)، آيه 101.
22. سوره نمل (27)، آيه 34.
23. المجلسى، محمدباقر، همان،ج51، ص12.
24. سوره توبه (9)، آيه33; سوره صف (61)، آيه 61.
25. سوره فتح (48)، آيه 28.
26. سوره اعراف (7)، آيه179.
/خ