ویژگیهای جوانی و شیوههای صحیح بهرهمندی از آن (2)
خصلتسوم: عاشق پیشگی
که چون پروانه را شمعی نسوزاند نشیند بر سر صد گل سحرگاهان
حالت رؤیا و عاشقپیشگی چنان بر سالهای جوانی سایه میافکند که پیوسته دل بسته و دل میکند. البته نمیتوان خصوصیات مثبت دیگر مانند عرفانطلبی، اخلاقگرایی و معنویتخواهی را انکار نمود، اما مسالهی اصلی این است که شرایط گوناگون افراد و حساسیت این دوره و عدم دسترسی به رهنمودهای لازم، موجب اشتباه در انتخاب محبوب حقیقی میشود. در این نوشته قصد نداریم عاشقی را مذمت کنیم، بلکه میگوییم، اصلا ما عاشق به دنیا میآییم و قصد داریم معشوق واقعی را انتخاب کنیم. (1)
نکتهی اصلی این است که اولا، معشوق انتخاب ما باشد و ثانیا، آن محبوب در شان و شایستهی انسان باشد.
مشکل اساسی این است که جوانان محبوبهایی را برمیگزینند که دردی از آنها دوا نمیکند.
در همین راستا مشاهده میکنیم که قهرمانان بیمعیار و گاه فریبکار، (2) خوانندگان و هنرپیشههایی که بیشتر نقش فضیلت را بازی میکنند و یا فردی از جنس مخالف سوژهی این عشق است و متاسفانه این عشق پایدار نیست، چرا که ریشهی محکمی ندارد;
عشقهایی کز پی رنگی بود عشق نبود عاقبت ننگی بود
البته قهرمانان را میتوان دوست داشت، اما نمیتوان آنها را به عنوان محبوبی که قلب، را اشغال کند، قبول کرد. قلب، این کانون احساس و عاطفه که نیروی حرکت اعضا را تامین میکند، نباید در سیطرهی موجودی محتاج و فقیر قرار گیرد. این قلب خانهی کس دیگری است، قلبی که حتی کار فیزیکی آن را نیز نشناختهایم. (3)
محبوبهای تحمیل شده به دنبال نیازهای خود هستند و نمیتوانند برای رشد و کمال انسان کاری بکنند.
اما عشق به جنس مخالف، چه برای پسر و چه برای دختر، باید در بستری سالم ارضا شود. از آنجا که در بینش دینی همهی نیازهای آدمی محترم شناخته شده، آن بستر سالم و پایدار نیز با ازدواج و تشکیل خانواده تامین میشود; کانونی که عشق و رحمت پالایش شدهی آن تضمین شده است.
در عین حال، همهی این موارد در شکل مثبتخود نیز برطرف کنندهی نیاز گسترده و دل بزرگ آدمی به ویژه جوان نیست.
افسوس که عمری پی اغیار دویدیم
از یار بماندیم و به مقصد نرسیدیم
سرمایه ز کف رفت و تجارت ننمودیم
جز حسرت و اندوه متاعی نخریدیم
بر سنگ نمودیم که ببینیم رخ دوست
جانها به لب آمد رخ دلدار ندیدیم
دست نوشتهها و دل نوشتههای جوانان در تجربهی این گونه عشقها، داستانهای نافرجامی را رقم زده است که با همهی تلخیها حاوی تجارب خوبی است. (5)
اما محبوب واقعی کسی است که کامل، بینیاز، دارا، توانا، نزدیک، زیبا و مهربان باشد. کسی که مرا برای خودم میخواهد نه برای خودش. آن که مرا نردبان خواستههای خود قرار نمیدهد. خوب استبه قسمتی از گفت و گوی برخی از این جوانان که با یکدیگر ارتباط عاشقانه (6) برقرار کردهاند، توجه کنید:
س: آیا حاضرید اگر شرایط مهیا شود، با همین دخترانی که با آنها ارتباط برقرار کردهاید ازدواج کنید؟
ج: به هیچ وجه!
س: چرا؟
ج: چون برای زندگی مشترک در بلندمدت قابل اعتماد نیستند. دختری که این گونه ساده و بدون هیچ قید و بندی مرا به دوستی انتخاب میکند، از کجا معلوم فردا با کس دیگری روی هم نریزد و طرح دوستی نیاندازد. به این گونه دختران برای ازدواج نمیتوان اطمینان کرد. به نظر شما آیا دختری که زیباترین عکسها را برای ما میفرستد و نامههای عاشقانه مینویسد، بدون این که ما را دقیقا بشناسد، قابل اعتماد است؟
آدمها در زیباترین شکل عاشقی، پاسخ دهندهی نیاز خود هستند. این محبوب واقعی کسی جز خدا نیست. خدایی که
1. رحمن: بخشنده است و گیرنده نیست.
2. رحیم: مهربان است و در محبتش سیاست ندارد که علف بدهد تا شیر و پشم و کشک بگیرد، چرا که بینیاز (صمد) است.
3. نزدیک است: از رگ گردن نزدیکتر و فاصلهی بین تو و قلب تو است. (7)
4. داناست، که علیم نامیده شده است.
5. تواناست، چون قدیر است.
6. زیباست، چرا که جمیل است; حسن آن دارد که یوسف آفرید.
و این انتخابی درست و جاودانه است که عاشقان فداکار ساخته و پاسخگوی همهی ابعاد وجود آدمی است. پس خدا را سپاس گوییم که به سنگ، جوشش و به خاک رویش و به آسمان بارش و به انسان ارزش داد.
این عشق همان عشقی است که به انسان مسؤولیت میبخشد، زیرا بدون ناظری در هستی، مسؤولیت پشتوانهای ندارد. اما او نور هستی است (8) و بدون نور او نمیتوان بار تعهد ریشهداری را بر شانه نهاد. در شهر نابینایان چه با لباس باشی و چه عریان! و در شهر ناشنوایان، چه ناسزا بگویی، چه حرف نیک!
چون بی سر و پا باشد اوضاع فلک چونین در سر هوس ساقی، در دستشراب اولی
پس آن چه او داده بازدهی میخواهد و نباید نعمتها را راکد گذاشت که عذاب دارد و اگر هم تحرک و شکری داشتی، زیادی توسعهی خودت و وجودت پاداش توست. (9)
خدا نمیخواهد که، از نعمتها بهره نگیریم، بلکه میخواهد که با نعمتهای او عصیان و گناه نکنیم، چرا که گناه، مبارزه با قانونمندیها و نظم عالم است و ضدیتبا این قانونها و بیاعتنایی به قواعد او ضربه و صدمهی متقابل دارد. وقتی از شهید چمران پرسیدند، چرا در چهار گوشهی اتاقت آیهی «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و...» را نوشتهاید، پاسخ داد: «میخواهم هر لحظه و به هر طرف که نگاه میکنم، این پیام را به یاد بیاورم که هستی با شعور، با نشاط و آگاه است» .
البته محبوبهای دیگری هم هستند که عشق به آنها همان عشق به خداست; چنان که فرمودهاند: «احب الله من احب حسینا; خداوند، دوستدار حسین را دوست دارد» .
این همان عشقی است که هدایت میکند، نجات میدهد و بدون شراب مست میکند. چنان که در خاطرهی رییس دانشکدهی معارف اسلامی امام صادق (ع) آمده است: یک دانشجوی فرانسوی - که فلسفه میخواند - در شهر لیون، خواستار شرکت در جلسهی عزاداری امام حسین (ع) میشود. به او آدرس «مسجد ژیور» که در آن مراسم عزاداری برگزار میشد، داده میشود. «آقای دکتر ایوبی» رییس دانشکده از جوان دانشجو میخواهد پس از مراسم، احساس خود را از طریق پست الکترونیکی بازگو نماید. فردای آن روز دانشجوی فرانسوی در پیامی که برای دکتر میفرستد، چنین مینویسد:
«دوست گرامی، من به مسجد آمدم، چون قطرهای از اقیانوس، برای اولین بار در سوگ یک مرده گریستم، مردهای نه مثل دیگر مردگان، مردهای که به رغم گذشتبیش از یک هزاره، گویی هنوز زنده است، دیشب را مستسر بر بالین گذاشتم، و برای اولین بار مستبودم، بدون آن که قطرهای شراب خورده باشم و این مستی را مدیون تو هستم و از تو هزاران بار متشکرم، هزاران بار» . (10)
4. خود شیفتگی
گر چه خداوند، غریزهی خود دوستی و خود خواهی را در وجود ما نهاد و این حس موجب حفظ و مصونیت انسان در خطرات میشود، اما هیچ چیز در شکل افراطی آن سرانجام خوبی ندارد.
خودشیفتگی موجب تضعیف حس احترام به دیگران و عدم شناختحق آنها است و علاوه بر این هرز رفتن انرژیهای خود جوان را نیز به دنبال دارد.
گاهی مشاهده میشود که ساعات زیادی از عمر یک جوان در برابر آینه و آرایشگاه ضایع میشود و لباسهایی خوب با اندک تغییری در مد کنار گذاشته میشوند، توقعات بالا میرود و تحمل پایین میآید. این خودشیفتگی به از خود بیگانگی منتهی میشود.
این احساس اگر هدایت نشود، موجب از بین رفتن اطمینان و اعتماد به نفس در بین جوانان و نوجوانان میشود. نویسندهی کتاب «در غرب چیزی نیست» ، چنین گزارش میکند: «در میان جوانان، توجه به ظاهر و قیافهی شخصی و نیز جثه و هم شکل شدن با بازیگران زیبا اندام و قویهیکل فیلمهای ویدیویی و تلویزیونی شایع شده است و حدودا 100 هزار جوان دختر و پسر (تحقیقات دسامبر 1992) را به فعالیتهای بدنسازی در کلوپها و باشگاههای ورزشی و یا به طور خصوصی جذب کرده است.
تقلب و حقهبازی در مسابقات ورزشی یا نیرومند جلوهدادن با استفاده از داروهای نیروزا (دوپینگ) نیز مانند دیگر مفاسد و بیبند و باریها، از غرب به دیگر کشورهای جهان، از جمله ایران سرایت کرده است.
این داروها در دختران و پسران عوارض جانبی فراوانی دارد...» . (11)
در هر حال این خودخواهی، جامعه را که به ایثار و فداکاری نیازمند است (و البته این نیرو در جوان نهفته است)، راکد نگه داشته و خود فرد را ساکن، بلکه دچار عقبگرد میکند. خود شیفتگی طوفانی سهمگین به دنبال دارد.
اما با معیارهایی که در باب عاشق پیشگی گذشت، جوان از خودشیفتگی به خدا شیفتگی میرسد. این بینش مراقبت از خویش را با دستورهای خداوند که برای رویش آدمی است، همراه میکند: «حی علی الفلاح; بشتابید برای رویش» !
این بینش هم چنین روح فداکاری را زنده میکند و از محور بستهی خویش بیرون میآورد. جوان با این حرکت نیروهای باطنی خود را آزاد مینماید و استعدادهایش بالاتر از شکوفایی جهت مییابد، زیرا عبد آزادهای است که شکل گرفته. بخار آزاد هرز میرود، اما در یک سیستم حرکت و نور میآفریند. پس احساس مسؤولیت نسبتبه انسانها و مشکلات آنان از خدا خواهی ریشه گرفته و آدمی را عاشق سرنوشت مردم میکند. در این تلاش گرچه میخواهیم سودی به دیگری برسد، اما باطن خودمان پالایش میشود و به رویش میرسیم.
ندای «حی علی الفلاح» در اذان برای به جنبش در آوردن همین قابلیتها است; بشتابید برای روییدن.
وقتی علی (ع) در هوای گرم به کندن زمین میپردازد و قنات حفر میکند و ناگهان آب به ضخامت گردن شتر فوران میکند، در همان جا قلم و پوستی طلبیده و قنات را وقف مینماید، این از خودگذشتگی، علی (ع) را بر فراز تاریخ میآورد و در دلها جاودانه میسازد; چنان که جوانانی چون حضرت علی اکبر (ع) در تاریخ، الگوهای برتر شناخته میشوند و در جامعهی ایرانی قبل از انقلاب که جوانان فقط به لباس و مو و اداهای غربی و موسیقیهای جاز مشغول شده بودند، شوری دیگر میآفریند و خیزش بزرگ انقلاب اسلامی را شکل میدهد و جوانان در این بستر متحول شده و در کورهی گداختهی جنگ، ناب ناب گردیدند; ای کاش این رود پرخروش از تب و تاب باز نایستد!
اکنون کشور ما از آنان حماسهها، جوانمردیها، ایثارها و عشقها نمونههایی سراغ دارد که سینهی تاریخ گنجایش آن را ندارد.
دربارهی «شهید مهدی باکری» فرماندهی لشکر عاشورا میخوانیم: «خودشان را همیشه بسیجی قلمداد میکردند... حتی نزدیکترین افراد لشکر نیز نمیدانستند که ایشان مهندس است» .
ناراحتی کتف، مزاحمتی دایمی برای آقا مهدی بود، جایی که قبلا مورد اصابت تیر قرار گرفته بود. به همین دلیل میتوانستبارهای سنگین حمل کند. یک روز تصمیم میگیرد، برای سرکشی و کسب اطلاع از کمبودها از انبار بازدید به عمل آورد. مسؤول انبار «حاج امرالله» بود; پیرمردی با محاسنی سفید و چهرهای گشاده، وقتی آقا مهدی به آن قسمت میرسد، حاج امرالله و هشتبسیجی جوان دیگر در حال خالی کردن بار کامیونی بودند که تازه از راه رسیده بود. حاج امرالله که مهدی را از روی قیافه نمیشناخت، وقتی میبیند ایشان در کناری ایستاده و آنها را تماشا میکند، داد میزند: جوان! چرا همین طور ایستادهای ما را تماشا میکنی؟ بیا بابا این گونیها را تا انبار ببریم. آمدهای این جا کار کنی! یادت باشد که تا هر وقت که شد باید پا به پای این هشت نفر، این بارها را خالی کنی فهمیدی؟
و آقا مهدی با معصومیتی صمیمی پاسخ میدهد: بله، چشم.
سپس با آن که حمل گونیهایی به آن سنگینی روی کتف مجروح بسیار مشکل است، بدون ناراحتی، چابک و تند، گونیها را خالی میکند. نزدیکیهای ظهر، شخصی به نام «طیب» برای دادن یک سری وسایل به حاج امرالله به آن جا میرود. بعد از سلام و احوالپرسی، حاجی به او میگوید: یک بسیجی پر کار هم امروز به ما کمک میدهد. نمیدانم از کدام قسمت است، میخواهم بروم و از «بصیرتی» بخواهم که او را به قسمت ما منتقل کنند.
او میپرسد کدام بسیجی؟ او آقا مهدی را نشان میدهند.
طیب متعجب میشود و به سرعتبه طرف آقا مهدی میرود و گونیها را از شانههای او برداشته و با ناراحتی به حاج امرالله میگوید: هیچ میدانی این شخص کیست؟ این آقا مهدی است، آقا مهدی باکری فرماندهی ما!»
حسن ختام بحث
1. تحول در مفهوم زیبایی 2. مسالهی اشتغال جوان
حس جمال خواهی و زیباییطلبی آن چنان با فطرت آدمی آمیخته است که نیازی به اثبات ندارد، اما باید در معنای آن تامل نمود.
زیبایی به سه مفهوم تعریف شده است:
1. هماهنگی یا تناسب یک چیز با خودش (هارمونی) .
2. هماهنگی یک چیز با فضایی که در آن است.
3. هماهنگی یک چیز با هدف آفرینش خودش (حسن) .
بدیهی است که تناسب یک چیز با خودش زیبایی دارد، مانند تناسب صورت یک آدم با اعضای بدن او و تناسب یک ماشین با قطعات خودش. هماهنگی یک شیء با فضایی که در آن است، بخشی از مفهوم زیبایی است، مانند آن که نمیتوان لوستر بزرگ یک مسجد را برای یک اتاق دوازده متری نصب نمود که زیباییای ندارد. در این دو مرحله نمیتوان بسیاری از چیزها و فراز و نشیبهای زندگی مانند بیماری، رنج، غم و شکستها را زیبایی دید. چنان که «راسل» گفته است: «من به سهم خودم در کرم کدو، زیبایی نمیبینم. اما اگر مفهوم زیبایی را درست تحلیل کنیم (مفهوم سوم) آن گاه میبینیم که همه چیز زیباست» ; حتی خون، دود و آتش. چنان که زینب کبری (س) در پاسخ به این جملهی ابن زیاد (لع) که گفت: «کار خدا را با برادرت چگونه دیدی؟» فرمود: «ما رایت الا جمیلا» من از خداوند جز زیبایی ندیدم! (بحار الانوار جلد 45، ص 116)
آری! در تفکر بالندهی دینی زیبایی چنین تعریف میشود: «هماهنگی یک چیز با هدف و کاری که از او خواستهاند» .
این است که از زیبایی با کلمهی حسن یاد میشود و حسن یعنی هر چیزی که موافق با مقصودی که از نوع آن در نظر گرفتهاند، باشد. (12) با این تصور بلند از زیبایی دیگر نمیتوان زیبایی را در چهرهای متناسب دید که در مسیر و هدف آفرینش خود نیست; یعنی هر چند این چهره زیبا باشد، اما چون در جهت اصلی خود نیست، زشت و نازیبا است و به عکس انسانی که خودش را بدبو و با پوستسیاه توصیف میکند، زیباست و وجودش معطر است. چنان که امام باقر (ع) از امام سجاد (ع) نقل میکند: پس از عاشورا که مردم برای دفن کشتهها به میدان آمدند، پس از چند روز بدن «جون» (غلام سیاه ابوذر غفاری که در کربلا به شهادت رسید) را در حالی یافتند که بوی مشک از آن به مشام میرسید. (13)
دقیقا به همین دلیل باید قبول کنیم که شبدر با گل لاله فرقی ندارد و کرکس نیز مثل بلبل زیبا است.
«پس، چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید» . (14)
در این نگاه، انسانی که از خط عبودیت و پیوند با تصویرگر هستی قهر کرده و عصیانگری میکند و به این نور هستی کفر میورزد، زشت است. هر چند خویش را به هفت قلم بیاراید و در نظرها جلوه کند. با این نگاه است که میتوان این خاطرههای بلند را فهمید:
«شهید بابایی بیشتر وقتها سرش را با ماشین نمرهی چهار ماشین میکرد. این موضوع علاوه بر وضعیت ظاهری و نوع لباسی که به تن میکرد، موجب میشد که ما در راه بندهای مناطق عملیاتی با مشکل مواجه شویم، زیرا معمولا نام یک سرهنگ شکل و شمایل خاصی را برای عام مردم القا میکند... .
یک روز در طول مسیر که با هم میرفتیم، ایشان به طور خصوصی در مورد طرز لباس پوشیدن من صحبت کردند و گفتند: این لباسهای امریکایی که شما به تن میکنید، معنویت جبهه را به هم میزند.
من در پاسخ گفتم: من به لباس شیک پوشیدن علاقه دارم.
در ادامه گفتم: حالا میخواهم بپرسم، چرا شما همیشه سرتان را ماشین میکنید. آخر حیف نیست که این موهای مجعد و زیبا را میتراشید، ناسلامتی شما جوان هستید.
ایشان سکوت کردند و چیزی نگفتند. آن روز گذشت. در یکی از روزها که در منطقهی عملیاتی بودیم، من پس از خواندن نماز صبح به جلو آیینه رفتم و مشغول شانه زدن موهایم شدم. با توجه به بلند بودن موهایم این عمل مدتی طول کشید. تا این که صدای خندهی آهستهای مرا به خود آورد. به طرف صدا برگشتم، متوجه شدم شهید بابایی است که در کنار سوله دراز کشیده است. او از جایی که خوابیده بود، نیم خیز شده و به من نگاه میکرد.
من شانه را داخل جیبم گذاشتم. بابایی رو به من کرد و گفت: میخواهی یکی از دلایل تراشیدن موی سرم را برایتبگویم؟ من الان یک ربع تمام است که میبینم شما جلو آیینه ایستادهای و موهایت را چپ و راست میکنی. میدانی که زیر هر تار مویتیک شیطان خوابیده؟ غرور این موها تو را در جلوی آیینه نگه داشته و فکر میکنی که اگر موهایت را به طرف چپ شانه کنی خوشتیپتر خواهی شد و یا بالعکس. ولی من سرم را از ته تراشیدهام و یک قیافهی معمولی به خود گرفتهام. قیافهی معمولی هم هیچ وقت انسان را مغرور نمیکند.
من دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. از صحبتهای او دریافتم که چقدر با نفسش مبارزه کرده و به همین خاطر انسان کاملی شده است.» (15)
و در خاطرهای زیبا از همسر شهید چمران میخوانیم:
«روزی یکی از دوستانم به من گفت: غاده! تو میگفتی که از مرد طاس و بی مو خوشت نمیآید، پس چطور با چمران ازدواج کردی؟
من گفتم: راستی چمران طاس است؟ باید ببینم.
آن روز هنگامی که چمران به منزل آمد، به او نگاه کردم و گفتم: مصطفی تو واقعا طاس هستی؟»
این پرسش حاصل تاثیر همان دیدگاهی است که همسر چمران، او را در اندازههای هدف و آرمان حقیقی خود، به عنوان یک مسلمان میبیند و در نتیجه همه چیز او را حسن میبیند. او واقعا تا به حال به کم بودن موی سر دکتر چمران فکر نکرده بود (16) و درستبه همین دلیل است که پیامبر (ص) به فردی که سعی میکند نقص پای خود را بپوشاند، میگوید: «هرگز لازم نیست چنین کاری بکنی! در خلقتخداوند زشتی نیست» .
اما نکتهی دوم:
آن چه گذشت تصحیح فکری و روانی اندیشهی جوان در باب مسایل او بود و قطعا در عمل تاثیر خود را میگذارد، چنان که در نمونههای مختلف مشاهده گردید.
اما دولت و جامعه و خانواده هم باید جوان را در این شناختیاری دهند. از جمله کارهایی که از وظایف نظام محسوب میشود، به کار گرفتن ساز و کارهایی در جهت اشتغال جوان است، زیرا اگر جوان مشغول نباشد و انرژی خود را مصرف نکند شکار شیطان میشود، به ویژه کسانی که با فکر و اندیشه هم سر و کاری ندارند. امام علی (ع) فرمود: «المهمل لاوقاته فهو صید الشیطان; بیهوده گذرانندهی اوقات شکار شیطان است» . (18)
نگارنده پاسخ خود را به عهدهی خود جوان میگذارد. چنان که در ادامهی مصاحبهای که از یک روزنامهی صبح نقل شده، خبرنگار از جوان میپرسد:
خود شما جوانان چه راه حلهایی را برای جلوگیری از این فاجعه پیشنهاد میکنید؟
ج: برای جوانان فرصتهای شغلی ایجاد کنند، برای پر کردن اوقات فراغت آنها برنامهریزی کنند، امکانات ورزشی رایگان را در اختیار آنها قرار دهند، شرایط و فرهنگ ازدواج جوانان را آسان کنند و جوانان را با شعارهایشان برای نردبان ساختن و بالا رفتن از آنها فریب ندهند. آن وقتخواهید دید تمام این مواردی که شما معضل اخلاقی و... میدانید، برطرف خواهد شد.
البته این کار با شعار حل نمیشود. اگر در جامعه کسانی هستند که دلسوز جوانان هستند، بروند و این کارها را حتی با همکاری خود جوانان انجام دهند، آن وقتخواهید دید، همین جوانان با تلاش و نشاط بیشتر کشور خود را آباد خواهند کرد. (19)
پینوشتها:
1. خدا ایمان (عشق) را محبوب شما قرار داد و در دلهایتان مزین نمود.
2. موضوع استفاده از مواد انرژیزا در غالب رشتهها فاجعهی مداومی در ورزش است. / سورهی حجرات.
3. قلب در هر دقیقه هفتاد بار و در هر ساعت چهار هزار و دویستبار و در شبانه روز 100800 و در یک سال 36792000 بار، باز و بسته میشود. دمی آسایش ندارد. کدام فلزی را سراغ دارید که در یک سال سی و شش میلیون بار اصطکاک پیدا کند و ساییده نشود؟ دانشمندان محاسبه کردهاند، انرژی و نیرویی که در 12 ساعت از قلب به دست میآید، قادر استیک وزنهی 65 تنی را از زمین بلند کند. قلب از لحاظ سرعت، حیرتانگیز میباشد. جریان خون که از قلب شروع میشود 7500 کیلومتر راه، معین مسافت تهران تا نیویورک را طی میکند. مقدار خونی که به وسیلهی تلمبهی قلب در ظرف یک سال زده میشود، حدود دو میلیون و شش صد هزار لیتر میباشد که برای حمل آن دست کم به 81 تانکر عظیم نیاز است. اگر به ماهیچهی قلب نگاه کنید آن را جسمی ضعیف و سست میبینید. این قدرت عظیم و این نیروی خستگیناپذیر را، چه کسی به این ماهیچهی کوچک داده است؟ چه کسی قلب را به این وظایف سنگین راهنمایی میکند؟ چرا قلب استراحت نمیکند؟ اگر استراحت کند انسان میمیرد، چه کسی به وی گفته استراحت تو برای صاحبت مرگ میآورد؟
4. روم / 21.
5. کتابهایی مانند: «پشت دیوارند امت» ، چاپ انتشارات کیهان، نمونهی خوبی برای مراجعهی جوانان است.
6. مصاحبه با جمعی جوانان بیکار، روزنامهی جمهوری اسلامی، سوم اردیبهشت 1380.
7. ق / 16; انفال / 24.
8. نور.
9. ابراهیم / 7.
10. مجلهی پیام صادق، شمارهی 28.
11. در غرب چه میگذرد؟ ص 116- 117.
12. تفسیر المیزان، ترجمه، ج 5، ص 12.
13. فرهنگ عاشورا، ص 131، به نقل از بحارالانوار، ج 45، ص 23.
14. سهراب سپهری.
15. پرواز تا بینهایت، ص 211، خاطرهی سرهنگ صراف دربارهی سرلشکر شهید عباس بابایی.
16. مصاحبه با همسر شهید چمران، انتشارات بنیاد چمران.
17. میزان الحکمة، باب خلقت و خلق.
18. غرر الحکم.
19. جمهوری اسلامی، سوم اردیبهشت 1380.
/خ