نقش فلسفه و رسالت فيلسوف

الحمدلله الحكيم‌ العليم‌ والصلاة‌ والسلام‌ علي‌ سيد الأنبياء والمرسلين‌ محمد و علي‌ أهل‌ بيته‌ المعصومين‌ سادة‌ الحكماء والمتألهين‌ وأصحابه‌ الصالحين‌. فلسفه‌ و حكمت،‌ بناي‌ رفيعي‌ است‌ كه‌ معمار آن‌ ذات‌ مقدس‌ الهي‌ و بنّاي‌ آن‌ انبيا و حكما و عقلا بوده‌اند. تمدن‌ بشري‌ را، كه‌ آنهمه‌ ملتها بر سر آن‌ فخر مي‌فروشند، خشت‌ و گل‌ بوجود نياورد، بلكه‌ انديشه‌هاي‌ والاي‌ بشري‌ بود كه تمدن را دنبال خود آورد؛ زيرا اين‌ حكمت‌ بود كه‌ علوم‌ طبيعي‌ و رياضي‌ و فني‌ را تحت‌ عنوان‌ حكمت‌ طبيعي‌ و
سه‌شنبه، 8 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقش فلسفه و رسالت فيلسوف
نقش فلسفه و رسالت فيلسوف
نقش فلسفه و رسالت فيلسوف

نويسنده:استاد سيد محمد خامنه اي



الحمدلله الحكيم‌ العليم‌ والصلاة‌ والسلام‌ علي‌ سيد الأنبياء والمرسلين‌ محمد و علي‌ أهل‌ بيته‌ المعصومين‌ سادة‌ الحكماء والمتألهين‌ وأصحابه‌ الصالحين‌.
فلسفه‌ و حكمت،‌ بناي‌ رفيعي‌ است‌ كه‌ معمار آن‌ ذات‌ مقدس‌ الهي‌ و بنّاي‌ آن‌ انبيا و حكما و عقلا بوده‌اند. تمدن‌ بشري‌ را، كه‌ آنهمه‌ ملتها بر سر آن‌ فخر مي‌فروشند، خشت‌ و گل‌ بوجود نياورد، بلكه‌ انديشه‌هاي‌ والاي‌ بشري‌ بود كه تمدن را دنبال خود آورد؛ زيرا اين‌ حكمت‌ بود كه‌ علوم‌ طبيعي‌ و رياضي‌ و فني‌ را تحت‌ عنوان‌ حكمت‌ طبيعي‌ و حكمت‌ رياضي‌ زاييد و بزرگ‌ كرد، و سياست‌ (يعني‌ آداب‌ زندگي‌ اجتماعي‌، روش‌ حكومت‌ بر مردم‌ و حفظ‌ امنيت‌ و رفاه‌ آنان‌) چيزي‌ جز حكمت‌ عملي‌ نبود، اگرچه‌ بعدها مقهور و مغلوب‌ هواي‌ نفساني‌ زورمندان‌ شد و «حكومت‌» از «حكمت‌» جدا گرديد و سياست‌ با سلطة‌ شاهان‌ و امرا درآميخت‌. در تعريف‌ منطقي‌ انسان‌ به‌ «حيوان‌ ناطق‌» مي‌بينيم‌ كه‌ هيچ‌ كمالي‌ براي‌ انسان‌ بالاتر از نطق[1]‌ ـ يعني‌ انديشه‌ ـ بيان‌ نشده‌ و همواره‌ بستر انديشة‌ انساني‌ همان‌ فلسفه‌ و حكمت‌ بوده‌ است‌. بعبارت‌ ديگر, جوهر انساني‌ انسان‌ جز در فلسفه‌ و انديشة‌ فلسفي‌ ظاهر نمي‌شود پديده‌اي‌ كه‌ بر معقولات‌ ثانيه‌ بنا شده‌ است‌ و معقولات‌ اوليه‌ يعني‌ علوم‌ ديگر، در قوس‌ نزول‌ خود فرزندان‌ و نوباوگان‌ آن‌ هستند، اگر چه‌ در قوس‌ صعود، همين‌ علوم‌ و معلومات‌ كلي‌ بشري‌ همواره‌ نردبان‌ و پلكاني‌ براي‌ فلسفه‌ محسوب‌ مي‌شوند. اين‌ تعريف‌ فلسفه‌ و حكمت‌، بلحاظ‌ ذات‌ و جوهر آن‌ بود؛ اما اگر بخواهيم‌ فلسفه‌ و حكمت‌ را نه‌ بلحاظ‌ ذات،‌ بلكه‌ آن را بلحاظ‌ آثار خارجي‌ بررسي‌ كنيم‌، مي‌بينيم‌ كه‌ خاصيت‌ عمدة‌ فلسفة حقيقي‌ آنست‌ كه‌ براساس‌ برهان‌ ـ يعني‌ استدلال‌ منطقي‌ و عقلي‌ محكم‌ و استوار و اصولي‌ ابدي‌ و ثابت‌ـ بنا شده‌ است‌ كه‌ فطرت‌ سليم‌ هر انسان‌ آن را بناچار مي‌پذيرد و يا براساس اشراقات و الهامات دروني است، كه حكماء اشراقي از آن پيروي مي‌كردند. معني‌ اين‌ تعريف‌ آنستكه‌ فلسفه‌ و حكمت‌، برخلاف‌ سياست‌ يا انديشه‌هاي‌ عاميانه‌، روزمرّگی ندارد و تابع‌ عقل‌ و استدلال‌ است‌، نه‌ تابع‌ اميال‌ شخصي‌ يا تغييرات‌ و تحولات‌ اجتماعي‌. اينكه‌ ملاصدرا و عمدة فلاسفه‌ ما، كه پذيرفته‌اند «تعقل‌ انساني‌ متصل‌ و وابسته‌ به‌ عقل‌ فعال‌ است‌» بسا‌ به‌ همين‌ نكته‌ داشته‌اند؛ زيرا عقل‌ فعال‌، عقلي‌ منفصل‌ و حقيقتي‌ جهاني‌ و ثابت‌ است‌ و هر آنچه‌ با او اتصال‌ يابد و به‌ اتحاد برسد نيز با حقيقت‌ واحد جهاني‌ و كيهاني‌ متحد شده‌ و حقيقي‌ و جهاني‌ و ثابت‌ خواهد بود و تغييرات‌ مادي‌ يا نفساني‌ نمي‌توانند آن را تغيير دهند. سبب‌ آنكه‌ فلاسفة ما فلسفه‌ را «صيرورة‌ الإنسان‌ عالَماً عقلياً مضاهياً للعالم‌ الحسى؟‌...» (فلسفه يعني انسان جهاني عقلي مشابه جهان محسوس شود) تعريف‌ مي‌كردند, قبول‌ اين‌ قاعده‌ بود كه‌ فلسفه‌ بايد براساس‌ حقايق‌ عيني‌ باشد تا بتواند وجود ذهني‌ آن‌ در نفس‌ فيلسوف‌ و حكيم‌ با وجود عيني‌ آن‌ در خارج‌ منطبق‌ گردد, از اينرو آنان انديشه‌ و فلسفه‌اي‌ را كه‌ با خارج‌ تطابق‌ نداشته‌ باشد فلسفه‌ نمي‌دانستند. از زاويه‌ ديگري‌ به‌ موضوع‌ نگاه‌ مي‌كنيم‌: فلاسفه‌ و عرفاي‌ اسلامي‌ و پيش‌ از آنها تا افلوطين‌ و حتي‌ قبل‌ از او تا مغان و فيلسوفان‌ ايران‌ باستان‌، همه‌ به‌ «انسان‌ كبير» و انسان‌ صغير اشاره‌ كرده‌اند. جسم‌ انسان‌ كبير را مي‌توان‌ بنابر اصطلاحات فرنگي به‌ univers يا cosmos و روح‌ او را به‌ logos تعبير كرد. بنظر حكما تمام‌ حقايق‌ خارجي‌ و عيني‌ مادي‌ و غير مادي‌ در اين‌ انسان‌ كبير مجتمع‌ بود و انسان‌ كبير صادر اول‌ و نخستين‌ مخلوق‌ ابداعي‌ خداوند متعال‌ شمرده‌ مي‌شد. از طرفي‌ انسان‌ صغير ـ يعني‌ همين‌ انسان‌ ضعيف‌ خاكي‌ ـ از طريق‌ نفس‌ ملكوتي‌ خود و با ارتباط‌ تعقلي‌ با عقل‌ فعال‌ مي‌تواند تصويري‌ حقيقي‌ از انسان‌ كبير (و univers وlogos) را در ذهن‌ و نفس‌ خود ترسيم‌ كند، و عالمي‌ «مضاهي‌» و مشابه‌ با آن‌ را در نفس‌ خود ايجاد نمايد و حتي‌ مي‌تواند متخلق‌ به اخلاق‌ آن‌ شود و عقل فعال (و شايد لوگوس) را در عقل‌ متصل‌ خود جلوه‌ گر سازد، تا فصل‌ اخير منطقي‌ خود يعني‌ ناطق‌ در او پديدار و متجلي‌ شود و حيوانيت‌ او كه‌ جنس‌ منطقي‌ او بود مانند پوستي‌ اضافي‌ از انسانيت‌ او بدور افتد و انسان‌ صغير به انسان‌ حقيقي‌ يعني‌ انسان‌ كبير مبدل شود. انسان‌ صغير در اين‌ اصطلاح‌ مانند طفل‌ نابالغي‌ است‌ كه‌ فلسفه‌ و تعقل‌ و اتصال‌ به‌ عقل‌ فعال‌ او را به‌ بلوغ‌ مي‌رساند و انسان‌ صغير را انسان‌ كبير مي‌كند. بنابرين‌ در اصطلاح‌ عرفا و حكما انسان‌ كبير گاهي‌ به‌ انسان‌ زميني نيز اطلاق‌ شده‌ و دليل‌ آن همان‌ اعتقاد به اتحاد عالم‌ صغير و عالم‌ كبير است‌ و مصداق‌ اين‌ اشعار اميرالمؤمنين‌ و معلم‌ الحكما و المتألهين‌ ـ‌علي‌ بن‌ ابيطالب‌ (ع‌)ـ مي‌شود كه‌ فرمود:
أتزعم أنّکَ جرم صغير
و فيک انطوی العالم الأکبر
خاصيت‌ ديگر فلسفه‌ نقش‌ نزديكسازي‌ انسانهاي‌ پراكنده‌ است‌، پراكندگي‌ بر اثر نژاد، زبان‌، مذهب‌, جغرافيا, سياست‌ و هواهاي‌ نفساني‌. همانطور كه‌ گفتيم‌، چون‌ جوهرة‌ فلسفه‌ واحد و ثابت‌ و حقيقي‌ است‌ و اجتماع‌ حول‌ اين‌ نقطه‌ و محور ثابت‌ متفرقات‌ را مجتمع‌ مي‌كند، بنابرين‌ حكمت‌ و فلسفه‌، جامع‌الشتات‌، موّحد الارواح‌ و مقرّب‌ القلوب‌ است‌. فلسفه‌ واقعي‌ نيز مانند علوم‌ ديگر بايد حول‌ حقيقت‌ واحد طواف‌ كند و يا حتي‌ الامكان‌، آراء و عقايد مختلف‌ و متشتت‌ فلسفي‌ سرانجام‌ بايد به‌ آراء و عقايدي‌ واحد يا نزديك‌ بهم‌ برسد، همانطور كه‌ اكتشافات‌ و پيشرفتهاي‌ علوم‌، آنها را به‌ اصول‌ و قواعدي‌ واحد رسانده‌ است‌؛ زيرا كه‌ حقيقت‌ بيش‌ از يكي‌ نيست‌ و «ماذا بعد الحق‌ الا الضلال‌». فلسفه‌ مانند پديده‌هاي‌ ديگر، با تناكح‌ و ارتباط‌ و برخورد آراء و عقايد فلسفي‌ گوناگون‌، قويتر و بارور مي‌شود. آنچه‌ كه‌ فلسفه‌ را بارور مي‌كند و حكم تناكح را دارد گفتگو و بحث‌ و استدلال‌ است.‌ گفتگو و شركت‌ در مجامع‌ فلسفي‌ در بالا بردن‌ سطح‌ فلسفه‌ و تكامل‌ آن‌ تأثير بسزايي‌ دارد. تكامل‌ انديشه‌ در انسان‌ در تكامل‌ خود او و نفس‌ انساني‌ نيز مؤثر است‌ و ملاصدرا تكامل‌ انديشه‌ را با تكامل‌ وجود انسان‌ برابر مي‌داند؛ بنابرين‌ گفتگو به‌ تناوري‌ نفس‌ و رشد و كمال‌ وجودي‌ انسان‌ كمك‌ مي‌كند. اختلاف‌ آراء و عقايد در علوم‌ و بخصوص‌ در حكمت‌ و فلسفه‌ مانند اختلافات‌ احتمالي درون گروهي‌ مضر و خطرناك‌ نيست‌، بشرط‌ آنكه‌ سبب‌ گفتگو و مبادله‌ و مسابقه شود و بسا حديث‌ «اختلاف‌ امتي‌ رحمة» ناظر به‌ اين‌ جنبه‌ اختلافات‌ باشد، زيرا در نظر اسلام‌ انديشه‌ و انديشيدن‌ آزاد است‌ و همه‌ مي‌توانند آراء خود را بيان‌ كنند تا گفتگو امكان‌ يابد و حقيقت‌ ظاهر گردد. و هر انديشه‌اي‌ را نمي‌توان‌ بر حق‌ و مطابق‌ با واقع‌ دانست‌ و پلوراليسم‌ در فلسفه‌ بيمعني‌ است‌ مگر آنكه‌ «ماذا بعد الحقِ الا الضلال» را به‌ كناري‌ بگذاريم‌.يكي‌ از ويژگيهاي‌ فلسفه‌ آنستكه‌ «اختلاف‌» نظر‌ و آراء در آن‌, سبب‌ نزديكي‌ مي‌شود نه‌ دوري‌ و گفتگوي‌ فلاسفه‌ و انديشمندان‌، بقصد نزديكي‌ و اتحاد نظر است‌ نه‌ افتراق‌ و دوري‌.گفتگو در مسائل‌ فلسفي‌ و رسيدن‌ به‌ اشتراك‌ عقيده‌ و رأي‌ ـ ‌بخصوص‌ در ميان‌ مسلمين‌ ـ از تفرق‌ آنان‌ جلوگيري‌ مي‌كند. يكي‌ از اهداف‌ و ابزار استعماري‌ غرب‌ ـ بخصوص‌ فرقه‌ صهيونيسم‌ ـ ايجاد تفرقه‌ و انشعاب‌ و فاصله‌هاي‌ نژادي،‌ زباني‌، مذهبي‌ و جغرافيايي‌ بوده‌ است‌. اين‌ جداييها فلاسفه را از همكاريهاي‌ فكري‌ و علمي‌ بازداشت‌، همانگونه‌ كه‌ در زمينه‌هاي‌ اقتصادي‌، اجتماعي‌، سياسي‌ و نظامي‌ هم‌ امت‌ مسلمان‌ را به عقب‌ انداخت‌ و آنها را بشكل‌ مزرعه‌اي‌ براي‌ بهره‌برداري‌ مستثمرين‌ غربي‌ درآورد.
امروز غرب‌ با غنايم‌ و ميراثي‌ كه‌ از مسلمين‌ بدست‌ آورده‌، پيشتاز علم‌ و حتي‌ بزعم‌ خود پيشتاز فلسفه‌ هم‌ شده‌ است‌. اما ما ـ كشورهاي‌ اسلامي‌ ـ اگرچه‌ در زمينة علوم‌ و فناوري تا حدودي‌ قادر به‌ رقابت‌ با غرب‌ نيستيم‌ ولي در انديشة فلسفي‌ و فلسفه‌ ـ و بخصوص‌ حكمت‌ ـ هنوز برتريم‌ و مي‌توانيم‌ اين‌ برتري‌ را به‌ بازار انديشه‌ها و مكاتب‌ ببريم‌ و كالاي‌ خود را ارائه دهيم‌ و به كمك‌ فلسفة‌ اسلامي‌ و بخصوص‌ با معرفي فلسفة‌ پيشرفته‌ و ممتاز ملاصدرا در جهان‌ فلسفه‌، حرف‌ اول‌ را بزنيم‌.فلسفة غربي‌ در كنار امتيازات خود عيوب‌ بسياري‌ نيز دارد؛ داراي‌ آهنگي‌ نامتجانس‌ و ناهماهنگ‌ است‌ و برخلاف‌ فلسفة اسلامي‌ از ثبات‌ و اطلاق‌ گريزان‌ و طالب‌ نسبيت‌ است‌ از تعادل‌ برخوردار نيست، مرزي‌ مشخص‌ ندارد و جامع‌ اضداد است‌.فلسفة غربي‌ با تمام‌ تنوع‌ و مطالب‌ تازه‌ و راههاي‌ نو‌ي كه‌ يافته‌ به‌ خودآزمايی شبيهتر است‌ تا به‌ ارائة يك‌ نظرية عام‌ جهاني‌ و انديشة منطقي‌ و ماندني‌، و بجاي‌ برهان‌ و استدلال‌ منطقي‌ در بيشتر موارد فتوا و اعلام‌ سليقه‌ است‌ و بجاي‌ حل‌ مسائل‌، تكثير مشكل‌ مي‌كند.امروز اخلاق‌ و فلسفة آن غرب‌ با رفتن‌ بسوي‌ وادي‌ نسبيت‌ رو به‌ بيراهه‌ مي‌رود و خطر آنستكه‌ ميليونها انسان را بدنبال‌ خود بكشد و گمراه‌ كند. اگر حكمت‌ و از جمله‌ فلسفة اخلاق‌ اسلامي‌ ـ كه‌ براساس‌ اصول‌ حكمت‌ نظري‌ و عملي‌ بنا شده‌ ـ دامن به کمر نزند و به‌ ميدان‌ مقابله‌ نيايد، بيم‌ آنست‌ كه‌ فلسفه‌ها و مكتبهاي‌ سياسي‌ و قواعد سست‌ حقوقي‌ و رويه‌هاي‌ غلط‌ قضايي‌ ـ كه‌ پيوسته‌ دنياي‌ غرب‌ ايجاد مي‌كند ـ جهان‌ و از جمله‌ جهان‌ اسلام‌ و جهان‌ سوم‌ را ببردگي‌ نو‌ بكشد و قرن‌ بيست‌ و يكم‌ مسيحي‌ قرن‌ سلطة مزوّران‌ و مستعمران‌ از جمله‌ مجامع‌ صهيونيستي‌ عليه ديگر مردم‌ جهان‌ باشد.براساس‌ اصول‌ اصيل‌ حكمت‌ نظري‌ و عملي‌ اسلامي‌ است كه‌ ساية سياست‌ و عدالت‌ واقعي‌ مي‌تواند بر سر مردم‌ جهان‌ بيفتد؛ عدالت‌ و سياستي‌ كه‌ منطقاً همواره‌ با فضيلت‌ همراه‌ است‌ و از ثبات برخوردار و از توحيد سرچشمه‌ مي‌گيرد.خوشبختانه‌ انديشمندان‌ آگاه‌ غربي‌ به‌ سرگرداني‌ خود و فلسفة خود پي‌ برده‌اند و بدنبال‌ راهي‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ گمشدة خود هستند و در تجربه‌ بسيار ديده‌ايم‌ كه‌ گمشدة‌ خود را در فلسفه‌ و يا عرفان‌ اسلامي‌ و بخصوص‌ در حكمت‌ متعاليه‌ ملاصدرا مي‌جويند و مي‌يابند.عصر ما بهترين‌ فرصت‌ را فراهم‌ آورده‌ است‌ تا با اشتراكات‌ بسيار و سهمي‌ كه‌ در نشر انديشة متعالي‌ فلسفي‌ و ساير علوم‌ در جهان‌ داريم‌ ـ و امروز غرب‌ از ثمرات‌ آن‌ بهره‌ مي‌برد ـ با گردهماييها، همايشها و گفتگوها، با انديشه‌هاي‌ يكديگر بيشتر آشنا شويم‌ و فلسفة متعالي‌ و اخلاق‌ برتر را براي‌ جهان‌ امروز به ارمغان‌ بفرستيم‌. در اجتماعات‌ علمي علاوه‌ بر استحكام‌ برادري‌ تاريخي‌ مي‌توانيم‌ به‌ رشد فلسفه‌ كمك‌ كنيم‌ نقاط ضعف‌ آن را رفع کنيم‌.فلاسفه‌ مسلمان بايد‌ پيشرو مقابله‌ با هرج‌ و مرج‌ فلسفي‌ در جهان‌ و سدی در برابر انحراف‌ علم‌ اخلاق‌ از مسير فطري‌ و اصلي‌ خود باشند و همچنانكه‌ در بنای‌ فلسفة اسلامي‌ با هم‌ همراه‌ و همگام‌ بودند و توانستند اروپاي‌ آن روز قرون‌ وسطا را از تاريكي‌ جهالت‌ بدرآورند و به‌ نور علم‌ برسانند امروز نيز پيشرو در فلسفه‌ و مرشد در اخلاق‌ باشند.
[1]. Logos.
منبع: www.mullasadra.orgمنبع




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.