مشروعيت جهت وقف
مشروع بودن جهت وقف در قانون مدني
الف -قصد طرفين و رضاي آنها
ب -اهليت طرفين
ج -موضوع معين که مورد معامله باشد
د -مشروعيت جهت معامله
با عنايت به شروط مذکور مشروع بودن، جهت وقف را از دو ديدگاه مورد بررسي قرار ميدهيم.
1-واقف هدفي را براي مصرف وقف تعيين کند که خلاف اصول و مباني باشد. مثلا مال غير منقولي را وقف کند که از درآمد آن کارهاي خلاف عفت عمومي انجام دهند يا زميني را به ايجاد قمار خانه و مشروب فروشي، وقف کند چون مقصود نهايي واقف انجام و تقويت کارهاي خلاف شرع ميباشد وقفيت آن قابل قبول نيست.
2-هنگامي که مقصود اصلي واقف از وقف اموال خود يا صرف درآمد آن براي امور خيريه، يا احداث مسجد، يا مدرسه، ميباشد ولي هنگام انشاي صيغه وقف قصد قربت نکند و يا بخواهد ازاين عمل به اهداف دنيوي خود برسد و يا جهت کسب شهرت، باشد در نوع دوم نميتوان بر واقف ايراد گرفت، و عمل او را باطل دانست زيرا از نظر مقصد نهايي، و صورت کار اشکال اساسي وجود ندارد و اقدام معقولي مينمايد در نتيجه بايد گفت:
اولا: بايد جهت وقف مشروع باشد زيرا اساس انگيزه وقف با جهتگيري مثبت و خيرخواهانه موجب ازاله مالکيت ميشود.
ثانيا: اگر وقف مشروع نباشد وقف از ابتدا تحقق نمييابد.
ثالثا: منظور از ذکر بند 4 ماده 190 ق.م صرفا تصريح در مشروعيت وقف دارد زيرا از نظر کساني که وقف عام را ايقاع و وقف خاص را عقد تلقي ميکنند نميتوان اطلاق معامله به معناي مصطلح آن که دو طرف را دربر ميگيرد به کار برد.
رابعا: تفاوتي هم در بين مشروعيت جهت وقف مندرج در منطوق ماده 64 ق. م باماده 217 وجود دارد که مقرر ميدارد:
درمعامله لازم نيست که جهت آن تصريح شود ولي اگر تصريح شده باشد، بايد مشروع باشد و الا معامله باطل است و اين تفاوت دارد که اگر جهت معامله در عقود تصريح نشده باشد کسي نميتواند مدعي نامشروع بودن آن شود ولي در وقف چنين نيست و حتي اگر مشروعيت هم ذکر شده باشد ولي بعدا نامشروع بودن آن ثابت گردد اساس وقف باطل ميشود.
شرايط مال موقوف
«محقق حلي وقف را داراي چهار شرط ميداند:
1-عين باشد (يعني دين نباشد)
2-مملوک باشد (يعني قابل تملک باشد)
3-با باقي ماندن عين آن، قابل انتفاع باشد.
4-به تصرف دادن آن صحيح باشد.
و لذا وقف کردن چيزي که عين نباشد مثل طلبي که از کسي دارد، و وقف کردن اسبي نامعين، يا شتر آبکش، و يا خانه نامعين صحيح نيست. و وقف خانه و باغ ودکان و زمين و امثال آن، و وقف کردن سگي که مملوک باشد مثل سگ شکاري و سگ گله ووقف گربه، چون امکان انتفاع از آن وجود دارد صحيح است ولي وقف خوک به علت آنکه مسلمان
نميتواند مالک آن شود، و نيز وقف غلام فراري به جهت آن که تسليم کردن آن غير مقدور است صحيح نميباشد. و وقف چيزي که خود مالک آن نيست، مگر آنکه به مالک اجاره دهد که در اين صورت بعضي تجويز کردهاند، به جهت آنکه اجازه مالک به مثابه وقف تازهاي است و اين قولي نيکوست. همچنين وقف مال مشاع جايز است و قبض آن مانند قبض دربيع است.»
امام خميني در ذکر شرايط موقوف ميفرمايند: آنچه وقف ميشود بايد قابل تملک و داراي منافع حلال باشد: به طوري که بشود با بقاي اصل ملک به مدت قابل توجيه از آن منفعت برد ولي لازم نيست که هم اکنون قابل بهره برداري باشد (و بلکه کافي است که بعد از مدتي قابل انتفاع شود. پس وقف چهار پاي کوچک و نهالهاي کاشته شدهاي که تا چند سال بعد ميوه نميدهد صحيح است)، و نيز وقف ملکي که در اجاره باشد صحيح است و اجاره به همان حال باقي ميماند.» (91)
«مرحوم سيد محمد کاظم يزدي در عروة الوثقي اضافه بر شروط ذکر شده دو شرط ديگر اضافه مينمايد:
1-عين موقوقه چيزي باشد که مدت معتنابهي باقي ميماند پس وقف گل و ريحان صحيح نيست.
2-منفعتي که از مال موقوف انتظار ميرود حلال باشد، پس وقف چهار پا براي حمل خوک و شراب صحيح نيست.» (92)
«مرحوم محقق حلي درکتاب شرايع الاسلام ميگويد: آيا وقف فضولي صحيح است يا نه؟ اين وقف دو صورت دارد:
1-مالک پس از اطلاع اجازه دهد.
2-مالک بعد از آگاهي از وقف اجازه آن را ندهد.
درصورت دوم وقف باطل است. اما درمورد نخست صحيح است زيرا مثل اين است که مالک تازه مالش را وقف کرده باشد.» (93)
«مرحوم شهيد اول نيز وقف فضولي را در صورت اجازه مالک صحيح ميداند.» (94)
با ملاحظه نظريات مختلف مشخص شد که وقف مجهول و وقف دين صحيح نيست و حتما بايد براي استحکام نهاد وقف و استمرار فعاليتهاي اين سازمان که توسط واقف ايجاد ميگردد ملکي محور قرار گيرد که اولا: قابليت تملک داشته باشد، ثانيا: عين باشد، ثالثامصرفي نباشد بلکه آن قابل دوام بوده و منافع آن مورد استفاده قرار گيرد، رابعا: استفاده از منافع آن درحد متعارف استمرار پيدا کند.
آيا وقف طلا ونقره صحيح است؟
تمام فقهايي که متعرض وقف درهم و دينار شدهاند، بدون هيچ اختلافي پذيرفتهاند که وقف آن جايز نيست. زيرا انتفاع از آن با بقاي عين امکان ندارد.»(95)
«گروهي ديگر از فقها معتقدند که اگر نيت از وقف طلا و نقره جهت زيور و زينت باشد، وقف آن قابل قبول ميباشد. علامه حلي در اين مورد ميگويد:
اصل اين است که در مورد، وقف طلا و نقره گفته شود، که در نظر شرع وعرف منفعت مقصودي فرض گردد، پس وقف آنها صحيح است. همان گونه که اجازه آنها نيز اشکال ندارد. اما اگر منفعت معتبري نزد عقلا داشته باشد، علامه در نهايت وقف طلا و نقره جهت زيور و آرايش درا صحيح ميداند، و استدلال ميکند که طلا و نقره هر دو اعياني هستند که ميشود با بقاي آنها از آن منتفع شد.» (96)
اهل سنت سه شرط را براي مال موقوف لازم ميدانند:
1-موقوف بايد مال منقوم باشد.
2-مال موقوف بايد معلوم باشد يعني موقوف بايد مبهم نباشد و مقدار، و اوصاف، و جنس آن، معلوم باشد، و نيز مال موقوف بايد معين باشد يعني اينکه يکي از دو چيز يا چند چيز به طور مردد نباشد.
3-موقوف بايد ملک واقف باشد.» (97)
«ولي فقها در يک نکته اختلاف نظر دارند که آيا واقف بايد درحين وقف مالک باشد و يا مالکيت آتي نيز کافي است.
در مذهب مالکيه مالکيت آتي را نيز کافي ميدانند، يعني اگر کسي بگويد اگر خانه فلان را مالک شدم وقف ميکنم و بعدا آن را مالک شود، صحيح است، و همچنين اگر متعهد شود که اگر در فلان زمين ساختمان احداث کند، وقف شود، در در آن زمينه ساختمان بسازد وقف صحيح و نافذ است، و به انشاي ديگر نياز نيست. ولي اگر به طور عموم بگويد: از اين تاريخ هر مالي که به تملک من در آيد اعم از منقول و غير منقول وقف است يا ملحق است به وقف من، لازم نخواهد بود. زيرا سلب کلي حقوق از خود جايز نيست. نظير آنکه بگويد هر زني که به عقد ازدواج در آوردم طلاق ميدهم (نظير وقف حر، با رضايت خود او) پس مملوک بودن مال موقوف ميتواند بالفعل ودر حين انشاي وقف، و يا معلق باشد، به شرط آن که تعليق متضمن تعميم نباشد.» (98)
«در باب شرايط موقوف از نظر اهل سنت علماي حنفي، معتقدند وقف اموال منقول صحيح نيست، مگر آنکه تابع غير منقول و يا وقف آن منصوص ويا متعارف باشد. يعني اصل در مال منقول عدم صحت وقف است.»
شرايط مال موقوف در قانون مدني
ماده 64 ق.م مقرر ميدارد، مالي که منافع آن موقتا متعلق به ديگري است ميتوان وقف نمود و همچنين وقف ملکي که در آن حق ارتفاق موجود است جايز است بدون اينکه به حق مزبور خللي وارد آيد.
«پس اگر ملکي در اجاره باشد و وقف شود، مستأجر بايد اجارهبها را به متولي بپردازد، تا در راه هدف وقف مصرف شود. ولي ما درموردي که حق انتفاع از مال موقوف به عمري يا رقبي و به رايگان متعلق به ديگري باشد اثر فعلي وقف حبس دائم عين است، و از منافع آنچه وجود دارد و آنچه پس از پايان حق انتفاع به وقف بازميگردد تسبيل خواهد شد. با وجود اين اگر حقي براي ديگري در وقف وجود دارد، مانع از تصرف مالک در آن باشد وقف نافذ نيست. براي مثال در موردي که مالي در رهن ديگر ميباشد مالک حق ندارد آن را وقف کند، زيرا حبس مال با حق مرتهن منافات دارد (ماده 793 ق. م).
در مورد تاجر ورشکسته که به حکم دادگاه دارايي او متعلق به طلبکاران ميباشد تا از آن به عنوان وثيقه استفاده کنند يا ترکه مورث پيش از پرداخت ديون و اخراج وصايا
(من بعد وصيه يوحي بها او دين).» (99)
ماده 58 ق. م مقرر ميدارد: فقط وقف مالي جايز است که با بقا و عين بتوان از آن منتفع شد اعم از اينکه منقول باشد، يا غير منقول، مشاع باشد يا مفروز.
مال موقوف بايد عين باشد. از مفهوم مخالف اين ماده چنين استنباط ميشود که چون در تعريف وقف هم گفته شد که وقف عبارت است از حبس عين و تسبيل منفعت، بنابراين وقف دين و منفعت جايز نيست،هر چند در اينکه حتما بايد مالي قابليت عين داشته باشد تا بتوان وقف کرد ترديد نيست، اما آنچه مسلم است اينکه:
اولا:بايد در وقف منفعت از بين رفتن تدريجي عين را مد نظر قرار داد، و دانست که وضعيت عين در هنگام وقوع چگونه است.
ثانيا:اگر شرايط متعارف به گونهاي است که مثلا از پول به عنوان زيور آلات استفاده ميکنند، بنابراين چون قابليت انتفاع از آن به عنوان زيور امکان پذير است، لذا ميتوان وقفيت آنرا پذيرفت.
ثالثا:بغضي مواقع منفعت درعين جاري شدن صيغه وقف وجود ندارد، اما قابليت منتفع شدن از عين متعاقبا و بر اساس عرف متداول ايجاد ميگردد، که اين وضعيت هم با اصل ماده مخالفتي ندارد.
رابعا:از آنجا که ماده 65 ق.م مقرر ميدارد: صحت وقفي که به علت اضرار ديان واقف واقع شده باشد، منوط به اجازه ديان است، چون در اثر وقف يک نوع تعهد ايجاد ميشود، و از طرفي اساسا در وقف عمل خير و نوع دوستي و همچنين از ديدگاه برخي فقها قصد قربت مطرح است، پس تحقق وقف در چنين شرايطي منوط به اجازه ديان است. آقاي دکتر لنگرودي در صفحه 216 کتاب اموال خود مينويسند:
«هرگاه متعهد له آن وارث صغير باشد مسمول ماده 4 قانون نحوه اجراي محکوميتهاي مالي مصوب 20 / 4 / 1351 است، در وقف به اولاد چون وقف خاص است و موجب تمليک عين موقوفه به موقوف عليهم است عين موقوفه را ديان مسترد
خواهند کرد و ماده 4 اين اذن را به آنان داده است.
و اگر متهد له وارث صغير واقف نباشد (خواه وارث کبير واقف باشد يا اجنبي باشد چه صغير باشد يا چه کبير) نيز حکم ماده 4 مذکور مجري خواهد بود. ذيل همان ماده ميگويد: و همين حکم مجري است در مورد انتقال به اشخاص ديگري که خود يا اوياي قانوني آنان عالم به قصد مديون يا محکوم عليه باشند.»(100)
ضمنا ماده 423 قانون تجارت هم مقرر ميدارد: هر گاه تاجر بعد از توقف، معاملات ذيل را نمايد، باطل و بلا اثر خواهد بود:
1-هرصلح محاباتي يا هبه، و به طور کلي، هر نقل و انتقال بلا عوض اعم از اينکه راجع به منقول يا غير منقول باشد.
2-تأديه هر قرض اعم از حال يا مؤجل به هر وسيله که به عمل آمده باشد.
3-هر معامله حالي که از اموال منقول يا غير منقول تاجر را مقيد نمايد و به ضرر طلبکاران تمام شود.
باتوجه به صراحت قانون تجارت براي تاجر و قانون محکوميتهاي مالي براي غير تاجر سؤال اين است که آيا وقف تحقق مييابد و سپس باطل ميگردد و يا از ابتدا به دليل ديان وقف عحقق نمييابد. با عنايت به تعاريفي که براي وقف شده و ضرورت مالکيت مسلم مالک مطرح گرديده به نظر ميرسد که:
صيغه وقف جاري ميگردد و تحقق مسلم آن منوط به اجازه ديان است، و بايد دراينجا مفاد مندرج در ماده 65 ق.م را ملاک عمل قرار داد.
شرايط واقف
فقها نظرات و آراي مختلفي را در مورد شرايط واقفان بيان کردهاند که به برخي از آنها اشاره ميشود:
«1-محقق حلي در شرايع الاسلام مينويسد: شرايط وقف عبارتند از:
کمال عقل و جواز و بلوغ در مورد جواز وقف کسي که ده سال تمام داشته باشد.
روايتي دلالت بر جواز صدقهاش دارد، اما اولي منع از وقف اوست. زيرا برداشته شدن حجر منوط به بلوغ و رشد است نه به ده سالگي.»
«امام خميني (ره) ميفرمايند: بلوغ و عقل و اختيار و محجور نبودن به خاطر بيپولي و سفاهت در واقف معتبر است، پس اگر بچهاي ولو اينکه ده ساله شده باشد چيزي را وقف نمايد صحيح نيست، بنابر اقوي. ولي اگر از آنجايي که وصيت بچهاي که ده ساله شده باشد کما اينکه ميآيد بنابر اقوي صحيح است. پس اگر وصيت به آن نمايد، وقف وصي از طرف او صحيح ميباشد.»(101)
«محقق ثاني نيز وقف کودک و بچه ده ساله را صحيح نميداند. وي دراين مورد ميگويد:
کودک ولو ده سال تمام داشته باشد، نميتواند مالي را وقف کند... چون عبادت کودک مورد استناد قرار نميگيرد و تکليف از او ساقط است و از طرفي روايات داله بر صحت وقف بچه ده ساله هر چند هم زياد باشند نميتوانند با روايات متواتر معارضي داشته باشند.» (102)
«شهيد ثاني ميفرمايد: در واقف کمال شرط است، کمال در بلوغ و عقل و اختيار و رفع حجر.» (103)
«علي بن محمد علي طباطبائي صاحب رياض المسائل در مورد شرايط واقف ميگويد:شرايط واقف عبارتند از: 1- بلوغ 2- کمال عقل 3- جواز تصرف در مال موقوف با
رفع حجر.
«مرحوم علامه حلي درمورد وقف ديوانه ميگويد: وقف ديوانه اجماعا صحيح نيست چون تکليف از ديوانه ساقط شده است، ء عبارت او از نظر شرع اعتباري ندارد. اما اگر جنون ادواري عارض شخص شود هر گاه وي سالم بود، وقفش صحيح است. البته ايندر صورتي است که به سلامت او اعتماد کامل داشته باشيم. و اگر چنانچه بعدا واقف ادعا کند که در حال وقف ديوانه بوده قول واقف مقدم ميشود.» (105)
«علامه حلي درخصوص شرايط اخنيار در وقف ميگويد:
اما وقف مکروه صحيح نيست. چون اکراه و اجبار منافي اختيار است و فعل در حقيقت از غير صادر شده است نه از واقف و او در حقيقت ابزاري بيش نبوده است.
اکراه نيز با خوف بر نفس يا مال (هر چند کم باشد) يا آبرو (درصورتي که مکره فرد آبروداري باشد) تحقق مييابد. وقف کسي که قصد نکرده مثل وقف آدمي است بيهوش و آدم بيهوش و کسي که به طور عبث و از روي سهو و لعب و غفلت يا در حالت خواب مالي را وقف کند صحيح نيست. چون اصل اين است که مال در مالکيت واقف باقي مانده است.»
با مرور نظرات فقها ميتوان شرايط واقف را به دو بخش تقسيم نمود: 1 - اهليت واقف 2 - نفوذ وقف انجام شده از ناحيه واقف.
در بخش اول همه فقها و صاحب نظران معتقدند که واقف بايد داراي رشد، بلوغ، عقل و اختيار باشد و همه شرايطي را که در معاملات عمومي لازم است بايد، اشخاص داشته باشند.
در بخش دوم مسألهاي که قابل بحث ميباشد اينکه اگر فردي فضولا مال ديگري را وقف نمود آيا نافذ است يا خير؟
گروهي معتقدند که چون در وقف قصد قربت لازم است لذا اگر اصيل پس از اطلاع عمل فضول را تنفيذ نمايد وقف تحقق نمييابد و ضرورت دارد که اصيل مجددا صيغه وقف را جاري و ملک را به قبض وقف بدهد. اما گروهي معتقدند قصد قربت در وقف شرط نيست و استدلال ميکنند که پس از تنفيذ اصيل وقف تحقق مييابد و عمل فضول قطعي تلقي ميشود و تنها سؤال اينجاست که منافع حاصله از عين به واقف ميرسد يا متعلق به موقوف عليهم است.
که در اينجا بايد گفت چون نهاد وقف ويژگيهايي دارد، و از طرفي اصيل با حبس عين موافقت دارد لذا، به تبعيت از اصل منافع نيز متعلق به موقوفه و در نهايت موقوف عليهم ميباشد.
اين نکته هم در تنفيذ وقف مطرح ميشود که اگر مديون به قصد فرار از دين اموال خود را وقف کند عملش مورد قبول است يا خير؟
در اين مورد گروهي قائل به تفکيکاند و معتقدند که اگر حکم حجر مديون صادر نشده باشد وقف صحيح ميباشد، و اگر حکم حجر مديون صادر شده باشد عمل او نافذ نميباشد، و وقف تحقق پيدا نميکند. ولي به نظر مس رسد اگر حکم حجر هم صادر نشده باشد ولي مسلم شود، که واقف به قصد فرار از دين اموال خويش را وقف کرده بنابراين عمل او نافذ نبوده و وقف تحقق نمييابد.
شرايط واقف در قانون مدني
1)در اينکه هر کسي بايد مالک مال مورد معامله بوده و مجاز به تصرف در آن مال باشد ترديدي نيست و به طريق اولي در امر وقف نيز چنين است. اما سؤالي که در اينجا به ذهن ميرسد اينکه آيا وقف فضولي هم معتبر ايت يا خير؟
آنچه از قانون مدني استنباط ميشود، تصريحي مبني بر عدم اعتبار وقف فضولي وجود ندارد، شرايط عمومي ساير معاملات، بر وقف هم دلالت دارد، يعني اينکه اگر مالک وقف فضول را تنفيذ نمود وقف تحقق مييابد و در غير اين صورت، وقف انجام نگرفته است.
ولي در بين فقها دو نظر وجود دارد: گروهي که معتقدند، قصد قربت از شرط تحقق وقف است، وقف فضول را نافذ نميدانند. اما گروه ديگري که قصد قربت را شرط نميدانند معتقدند که که اگر مالک عمل فضول را تأييد نمود وقف انجام گرفته است.
2)اهميتي که در ساير معاملات مورد نظر قانون گذار است در وقف نيز به نحو مطلوبتر مد نظر ميباشد، زيرا واقف با عمل خويش اولا: ملک را از خود منتزع ميکند، ثانيا، پس از انجام امر وقف مال او قابل برگشت نيست.
بنابراين بايد گفت: شروطي ماند عقل، بلوغ، اختيار از جمله شرايط واقف ميباشد و به دليل ويژگي امر وقف ميتوان گفت در صورتي که عمل قيم و ولي براي مولي عليه داراي غبطه باشد عمل آنها درست است، و در غير اين صورت، چون با امر وقف بخشي از مال آنها منتزع ميشود اقدام آنها نافذ نميباشد.
نکتهاي که اينجا لازم ديدم بيان کنم اينکه: پس از پيروزي انقلاب اسلامي، برخي از اشخاص در مقام تحقيق و تفحص مالکيت واقفان موقوفههاي بزرگر برآمدند، که حائز اهميت بود، لذا چون موضوع تحقيق پيرامون مقررات مربوطه به موقوفهها ميباشد، و از آنجا که جايگاه مالکيتهاي عمده پس از پيروزي انقلاب متحول شد بنابراين درج يک فتوي و يک رأي راجع به اين مسأله بيانگر نگرش رهبر عظيم الشأن انقلاب و محاکم قضايي است که نهايت با تأييد وقف به عنوان يک امر خير و عام المنفعه ميباشد، خالي از فايده نيست که متن هر دو مورد ملاحظه قرار گيرد:
با تقديم سلام و با کمال احترام به استحضار عالي ميرساند:
حدود هفتاد سال قبل شخصي به نام اکبر مسعود معروف به صارم الدوله حاکم وقت اصفهان که از شاهزادگان قاجار بود، مقدار زيادي از اراضي و املاک و ابنيه متعلق به خود را وقف کرد که در همان زمان نيز به ثبت رسيد. در وققنامه قيد گرديد عوايد حاصله از موقوفات به مصرف پيشرفت اموزش وپرورش استان اصفهان و نشر معارف اسلامي برسد. توليت موقوفه در هر زمان با استاندار وقت اصفهان ميباشد. در رژيم طاغوت بسياري از اماکن متعلق به اين موقوفه تصرف شده که پس از پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي ايران، مقداري از آنها برگشت گرديده ولي عدهاي ديگر از متصرفين به عنوان اينکه واقف شاهزاده قاجار بوده اين و اموال را به ستم تملک نموده، و تمکين نميکنند.
اينک با تقديم وقفنامه موقوفه استدعا دارد نظر مبارک را مرقوم فرماييد تا تکليف متولي معلوم گردد.
حضرت امام در ذيل نامه ايشان چنين مرقوم فومودهاند: در فرض سؤال، وقف مزبور محکوم به صحت است و اگر مدعي براملاک و ابنيه مذکور پيدا شود بايد آن را ثابت کند و پس از ثبوت اگر ورثه موجود است به آنها داده شود وگرنه به اذن فقيه به فقرا بدهند. (مهر -روح الله الموسوي الخميني)
دادگاه تجديد نظر مدني خاص استان اصفهان برابر دادنامه شماره 129 مورخ 4 / 5 / 66 مبادرت به صدور رأيي ميکند که پس از ذکر مقدمه چنين اظهار نظر ميشود:
هر گاه مسلماني عملي را انجام دهد چه در عبادات و چه در معاملات و بعدا شبهه شود که صحيح انجام داده يا خير، بايد اصل صحت را در آن جاري کند و بنا گذارند که صحيح بود که و واگذار کنندهي املاک و اراضي مورد بحث مسلمان بوده و واقف هم مسلمان و بادي عمل هر دو حمل بر حصت شود و مستغني و پژوهش خواندگان اشکال کردهاند که املاک و اراضي مورد بحث از انفال بوده و مظفرالدين شاه حق نداشته که ملاحظه در انفال کند زيرا که داراي شرعيه نبوده و غافل ماندهاندکه انفال چنانکه از حضرت باقر و حضرت صادق عليهمالسلام روايت شده، شامل بطون ادويه و اجسام زمينهاي موات ميشود و از دو حال خارج نيست يا مظفرالدين شاه آنها را حيازت و تصرف کرده و مالک شده، يا واقف که به او واگذار شده يا هر دو پس از حيازت و تصرف که مالک شدهاند معاملهاي روي آن انجام دادهاند و اين موضوع کاملا شرعي است. زيرا که انفال تعلق به ولي عصر (عج) دارد و در زمان غيبت کبري آن را به شيعيان خود مباح کردهاند و هر کس حيازت کند مالک آن ميشود و نيز غافل ماندهاند از اينکه رقابت و موقوفات بر حضرت رضا (ع) و ائمه هدي عليهمالسلام نمود عمدتا از همين قبيل است و بهتر است که مستفتي و پژوهش خواندگان طومار عضدالملکي را از آستان مقدس حضرت رضا عليهالسلام بگيرند با متوجه شوند که اين اوقاف مثل همين موقوفات حاج معين التجار بوشهري زير
نظر فخول علما بوده و چه بسا صيغه وقف از آنها ميخواندهاند و اعتراف به وقفيت در محضر مبارک آنها ميشده و هيچکس از حضرت امام گرفته تا غير ايشان از مراجع عظام اشکالي در صحت آن نکرده بنابراين بلا اشکال اراضي واملاکي که از طرف مرحوم حاج معين التجار بوشهري وقف شده وقف شرعي است و بايد به حسب الوقف علي حسب ما يوقفها اهلها در مواردي که وقف شده و توسط متولياني که معين کرده به مصارف معينه برسد و حکم مزبور فسخ ميشود.
همان طور که ملاحظه ميشود چون نيت در موقوفات عموما جهت بر و در راستاي مصالح اجتماعي است لذا مادامي که دليل مشخص ومسلمي مبني بر ابطال وقفيت وجود ندارد و يا به تعبير ديگر هر گاه امر داير است بين وقف و ملک و ادله مساوي براي هر دو وجود دارد، مراجع قضايي و فقهاي عظام براي تقويت موقوفهها و تشويق امر خيريه و عالم المنفعه وقف را تقويت کرده و مبنا را بر اساس قاعده صحت تعقيب و پيگيري ميکنند.
شرايط موقوف عليهم
«اماميه و شافعيه و يا مالکيه وقف برخود، يا شريک قرار دادن خود، با موقوف عليهم را صحيح نميدانند ولي حنابله و حنيفه آن را صحيح ميدانند.»
«علماي شافعي در مورد جهت وقف (موقوف عليهم) اختلاف کردهاند. گروهي معتفدند، وقف بايد به جهتي اختصاص يابد که موجب تحصيل تقرب براي واقف باشد. نظير تصدق به فقرا (106) برخي گفتهاند همين اندازه که جهت وقف از معاصي و گناهان نباشد در صحت وقف کفايت ميکند (الحاوي الکبير، ج 7).
گروه سوم از اين هم بالاتر رفتهاند و گفتهاند که وقف يک نوعي تمليک است و قيد و شرطي ندارد. لذا وقف بر اهل ذمه و افراد فاسق هم بلااشکال است. (107)
چنانکه تمليک مال به دزد و شرابخوار و مرتد و کافر صحيح است، وقف کردن به آنها
هم که نوعي تمليک است صحيح خواهد بود.
ولي بنابر عقيده گروه اول و دوم که وقف را صدقه و حداقل نوعي اطاعت و عبادت ميدانند، وقف کردن بر افراد مزبور باطل خواهد بود. اما وقف بر کافر ذمي (يهود و نصاري که زير حکومت و جامعه اسلامي زندگي ميکنند) از نظر شافعيه بالاتفاق جايز است خواه وقف مسلمان باشد و يا نه. ولي وقف بر احداث و يا ترميم معبد آنها به دليل اينکه وقف بر معصيت است باطل ميباشد.
وقف بر توارت و انجيل نيز همين حکم دارد. جنابله وقف بر کافر ذمي، وقف بر واردين و نازلين بر ملک و معبد يهوديان را صحيح ميدانند، ولي وقف بر خود اين معابد و وقف بر تورات و انجيل را صحيح نميدانند.
مالکيه تنها وقف بر معصيت را باطل دانستهاند، لذا وقف بر معبد يهود و نصاري را نيز از همين مصاديق وقف بر معصيت ميدانند، خواه بر خادم آن وقف شود و يا براي تعميراتش، زيرا بنا بر مذهب مالکي کفار ذمي مخاطب به فروع دين اسلام هستند.
بطلان وقف ذمي بر معبد يهود و نصاري بر اساس اين تفکر است که اعمال و اعرافي کافر ذمي با موازين اسلامي مورد ارزيابي قرار گيرد، نه با موازين معتقدات خودشان.
فقهاي حنفي در موضوع مورد بحث شدت عمل به خرج دادهاند و گفتهاند:
اولا:موقوف عليه بايد از نظر شارع از اموري باشد که موجب تقريب عبد به رب شود.
ثانيا، از نظر خود واقف هم چنين باشد، خواه از وقف انشاي وقف چنين باشد يا حداقل در نهايت بدين صفت متصف گردد. نظير وقف بر اغنيا و بعد از انقراض آنان بر فقرا. و لذا وقف بر اغنيا تنها در نظر حنفيه جايز نيست.
به عبارت ديگر حنفيه عبادي و تقريبي بودن وقف را، ولو في الجمله ضروري ميدانند،مانند اين که واقف مالي را بر خودش و سپس بر فقرا و يا بر اغنيا و سپس بر فقرا وقف کند.
طبق اين اعتقادها حنيفه وقف غير مسلمان به مسجد و امثال آن را،باطل ميدانند زيرا وقف بر مساجد گر چه از نظر شارع مستحسن است، ولي در نظر واقف چنين نيست و لذا وقف مزبور باطل است، به جز مسجد اقصي و بيت المقدس که وقف مسلمان و يهودي و
نصراني برآن صحيح است.»(108)
«محقق حلي سه شرط براي موقوف عليه ذکر ميکند:
اول، آنکه موقوف عليه اهليت تملک داشته باشد، يعني بايد از کساني باشد که بتواند مالک شود (از قبيل بندگان و بهايم نباشد).
دوم، آنکه معين باشد.
سوم،آنکه وقف کردن به او حرام نباشد، يعني مسلمان نميتواند چيزي را بر کافر حربي، اگر چه رحم او باشد وقف کند. (زيرا اعانت بر حرب عليه مسلمين است که حرام ميباشد) ولي بر کافر ذمي هر چند بيگانه باشد ميتواند وقف کند. همچنين وقف بر يهود و نصاري جايز است. زيرا وقف بر اينها في حد ذاته مستلزم معصيتي نميباشد از آن حيث که اينان بندگان خداوند هستند و از جمله فرزندان آدمند و مورد تکريم الهي قرار گرقتهاند و ممکن است که خود آنان مسلمان شوند و يا مسلماني از ايشان متولد گردد. ولي وقف بر معابد يهود و نصاري صحيح نيست، گر چه اين وقف، وقف بر مصالح ايشان ميباشد و بايستي جايز نيز باشد. چون وقف بر ايشان جايز بود ليکن به جهت آنکه وقف مزبور اعانت بر حرام است جايز نميباشد.» (109)
«امام خميني (ره) نيز ميفرمايد:
ظاهرا وقف بر کافر ذمي و مرتد غير فطري اگر ارحام باشد صحيح است. اما وقف بر کافر حربي.. ومرتد فطري محل تأمل است.»
در نهايت ميتوان گقت موقوف عليه بايد: موجود باشد، اهليت تملک داشته باشد، معين باشد، واقف خود را در رديف موقوف عليه قرار نداده باشد.
شرايط موقوف عليهم در قانون مدني
آقاي دکتر کاتوزيان در صفحه 188 کتاب عقود معين ج سوم در باره شرايط موقوف عليهم مينويسند:
وقف در صورتي نافذ است که موقوف عليهم داراي چهار شرط باشد: 1 - موجود باشد. 2-اهليت تملک داشته باشد. 3 - معين باشد. 4 - واقف خود را موقوف عليه يا در زمره آنان قرار نداده باشد.
بررسي کوتاهي در شروط مذکور
وقف برمعدوم صحيح نيست مگر به تبع موجود و ماده 70 مقرر ميدارد: اگر وقف بر موجود و معدوم معا واقع شود نسبت به سهم موجود صحيح و نسبت به سهم معدومباطل است.
با در نظر گرفتن کلمه معدوم باطل است.
اولا:بکار بردن کلمه وقف به طور عموم براي عام و خاص و مقيد ساختن صحت وقف برموجود در هر دو موقوفه صحيح نيست. زيرا در وقف عام چون نيت واقف امور عمومي و عام المنفعه ميباشد چه بسا اتفاق ميافتد که واقف ملک خود را بر امور دانشجويان نيازمند وقف ميکند، در حالي که زمان انجام وقف، دانشجوي نيازمند نيست ولي يقينا نميتوان گفت که هيچ گاه دانشجوي نيازمند، وجود نخواهد داشت.
ثانيا:اگر کلمه وقف راتفسير به خاص کنيم و بگوييم، منظور موجود بودن موقوف عليهم، در قانون، طبقه اول از اولاد ميباشد با وقف متحقق شود، باز جاي بحث دارد. زيرا بسياري از اوقاف نسل بعدي که ميبايد از وقف استفاده کند وجود ندارند اما قابليت به وجود آمدن را دارند. بنابراين بايد بر امري که قابليت به وجود آمدن را داشته باشد وقف
شود.زيرا به نظر ميرسد علت اصلي تصريح وتأکيد بر موجود بودن موقوف عليهم، اعتقاد به تمليک موقوفه به او بوده باشد که اين دليل هم مناسبت ندارد. چون در وقف خاص عين تمليک نميشود و منافع به موقوف عليهم تعلق دارد مضاف بر اينکه، در تعريف وقف گفتيم نهادي است که با تنظيم وقفنامه بوجود ميآيد. و با فرض عدم وجود موقوف عليهم منافع به آن نهاد تمليک ميگردد.
ثالثا:بر اين اساس وقف بر حمل نيز صحيح است. چون قابليت بوجود آمدن آن مستثني نيست، و از طرفي برابر ماده 975 مقرر ميدارد: حمل از حقوق مدني متمتع است، مشروط بر اينکه زنده متولد شود، بنابراين چون با پيوستن حملي که زند متولد ميشود به موقوف عليهم منافع وقف و نيت واقف اجرا ميگردد، و اين پيوستن را بايد کاشف از صحت وقف دانست.
ماده 71 ق. م مقرر ميدارد: وقف بر مجهول صحيح نيست.
همان طوري که در بخش پيشين نيز اشاره رفت، مجهول بودن موقوف عليهم، در موقوفههاي عام نميتواند مبطل وقف باشد، زيرا همين اندازه که مشخص شد، نيت واقف نامشروع و خلاف اصول نبوده، هدف او جهات عمومي، و يا غير محصور بوده است، بايد وقفيت را صحيح شمرد. چون روند مصالح عمومي جامعه، و روح انساني، که همواره به اين مسائل ميانديشد و خود را، در جهت حل دشواريها دخيل ميدانند متناسب با همند. به علاوه در تأييد اين ادعا، بند يک ماده 91 ق. م مقرر ميدارد:
«1-درصورتي که منافع موقوفه مجهول المصرف باشد، مگر اينکه قدر متقين در بين نباشد.» همچنين ماده 41 نظامنامه قانون اوقاف مصوب 13 ارديبهشت 1341 نيز مقرر ميدارد: «مقصود از موقوفات مجهول المصرف موقوفاتي است که مصرف آن معلوم نباشد.»
ماده 45 نظامنامه اخير الذکر مقرر ميدارد: «عوايد حاصله موقوفات مشمول مواد (41 و42 و43) که به طريق مزبور در ماده 44 تأيين ميشود، پس از وضع مخارج وصول به ترتيب ذيل به مصرف خواهد رسيد:
1)ساختمان دبستانها صدي چهل 2)... 6) ذخيره براي مخارج غير مترقبه.»
و همچنين ماده 8 قانون اوقاف مصوبه سال 1354 مقرر ميدارد: «درآمد موقوفات مجهول المصرف اختصاص به تحقيق و تبليغ و نشر کتب در زمينه معارف اسلامي دارد.» و ماده 8 قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه مصوب سال 1363 مقرر ميدارد: «درآمد موقوفات مجهول المصرف در تحقيق و تبليغ و نشر کتب در زمينه معارف اسلامي زير نظر سازمان به مصرف ميرسد...»
منتهي در موقوفات خاص اگر موقوف عليه مجهول بود وقف باطل ميباشد.
علاوه بر توضيحات فوق موقوف عليهم بايد از شرايط ديگري نيز برخوردار باشند، که به ذکر بعضي از آنها ميپردازيم:
الف -اهليت تملک - چون برابر ماده 958 ق. م «هر انساني متمتع از حقوق مدني خواهد بود ليکن هيچ کس نميتواند حقوق خود را اجرا کند مگر اينکه براي اين امر اهليت قانوني داشته باشد.» طبيعتا همه اشخاص طبيعي، در صورت واجد شرايط بودن اوصاف مورد نظر واقف، که در وقفنامه قيد نموده ذيحق در استفاده از منافع موقوفه هستند، و منافع تعلق به آنها دارد، الا مواردي که قانون استثنا نموده باشد و از مصاديق ماده 961 ق. م باشد. به طور مثال برابر قانون 16 / 3 / 1310 بيگانگان نميتوانند در ايران املاک مزروعي تملک کنند. بر همين اساس چون منظور قانون گذار حفظ حاکميت ملي و استقلال سياسي کشور ميباشد، بايد گفت هيچ واقفي نميتواند ملک خود را به سود بيگانگان به نحوي که منافع آن، در جهت بيگانگان و خلاف مصالح کشور مورد استفاده قرار گيرد. وقف کند، ولي اگر واقفي ملک خود را وقف کرد تا مسلماناني که از ساير بلاد اسلامي به کشور ميآيند از منافع مذکور بهرهمند شود، منعي ندارد. و يا اينکه برخي از ايرانيان ملک خود را براي عتبات عاليات در عراق، يا ساير مشاهد مشرفه در کشورهاي اسلامي، يا براي رسيدگي به امور مسلمانان کشورهاي غير اسلامي وقف کردهاند اين نوع وقفيت نيز منعي ندارد. همچنين اگر ملکي وقف شود تا منافع آن صرف امور يک تشکيلات حقوقي شود. حتما ميبايد آن تشکل حقوقي يا اداره يا نهاد برابر قانون تشکيل تا مجاز به بهرهمندي از منافع موقوفه باشد
ودر غير اين صورت، اهليت بهرهمندي از آن منافع را نخواهد داشت. مضاف براين در موقوفههاي خاص نيز موقوف عليهم مالک منافع نميشوند، که براي هميشه اين منفعت به يک نسل تمليک شود بلکه چون بطون لاحقه و نسلهاي بعدي نيز سهيم در منافع هستند منافع وقف خاص بايد به نحو مطلوب، وصول گردد، و هر نسل به سهم خود از آنها استفاده کنند و منافع حاصله به آنها تعلق دارد.
ب -اهليت تصرف - در مورد موقوفههاي خاص، براي اعلام قبول سفيه، يا صغير مميز، ومحجور، ميتوان شخصا اقدام کرد ولي براي ديوانه و صغير غير مميز، بايد ولي يا قيم آن اقدام کند، ودر موقوفههاي عام، که بنا به قولي ايقاع دانستهاند، قبول نياز نميباشد و صرفا وقتي متولي عمل کرد، هر يک از اشخاص حقيقي، که از مصاديق موقوف عليهم باشند، و شرايط وقفنامه شاملشان شود، ميتواند از منافع وقف بهرهمند شوند. (واقف خود را از موقوف عليهم جدا و در زمره آنان قرار نداده باشد).
ماده 72 ق. م مقرر ميدارد: (وقف برنفس) به اين معني که واقف خود راموقوف عليه يا جزء موقوف عليهم نمايد، يا پرداخت ديون، يا ساير مخارج خود را از منافع موقوفه قرار دهد، باطل است. «چه در زندگي و چه بعد از مرگ».
قبل از ورود به بحث اصلي و تشخيص اين مسئله که آيا وقف بر نفس صحيح است يا خير؟ بايد گفت:
گاهي واقف بدوا ملکي را بر فقرا وقف ميکند، و سپس به خود که اين نوع را وقف منقطع الاخر گويند. و برخي از اوقاف ملک ابتدا به خود واقف وقف ميشود و سپس بر جهات عمومي، که اين نوع از وقف را منقطع الاول گويند.
بعضي اوقات نيز اتفاق ميافتد که واقف ملکي را وقف و مقرر ميدارد که منافع آن متعلق به فقرا باشد و پس از آنها منافع آن متعلق به خود ايشان و سپس منافع وقف مربوط به اين سبيل گردد که اين نوع از وقف را منقطع الاوسط گويند.
با ذکر اين مقدمه بايد گفت چون:
اولا:وقف نوعي ازاله مالکيت او واقف ميباشد، ودر وقف بر نفس اين امر عملي
نميشود.
ثانيا:بنابر قول گروهي، در وقف شرط قصد قربت دارد. و دروقف بر خود قصد قربت وجود ندارد.
ثالثا:وقف را نوعي صدقه ميدانند و در وقف بر نفس صدقه معني نميدهد.
رابعا:در وقف بر خود سبيل ثمره از بين ميرود.
خامسا:اگر بر فرض مثال وقف را نوعي تمليک بدانيم با انجام وقف هيچ تغييري حاصل نميشود. پس وقف برنفس جايز نيست و هدف مورد نظر از فلسفه وجودي وقف حاصل نميشود. و براين اساس، نيز قانون گذار در تبعيت از قول مشهور فقها در اين معنا تصريح دارد، به طوري که در متن قانون تصريح کردهاند. اگر واقف در طول زمان از مصاديق موقوف عليهم قرار گيرد، يا از ابتدا ملکي را بر خود وقف کند تفاوت دارد، ودر فرض اخير منعي وجود ندارد.
کما اينکه ماده 74 ق. م مقرر ميدارد: در وقف بر مصالح عامه اگر خود واقف نيز مصداق موقوف عليهم واقع شود. ميتواند منتفع گردد.
همچنين ماده 73 ق. م وقف بر اولاد و اقوام و خدمه و واردين و امثال آنها را مقرر ميدارد.
هر چند در بحث مربوط به مجهول بودن وقف، پيرامون موقوفههاي خاص و عام توضيح و تصريح گرديد.
حال اين سوال پيش ميآيد؟ که اگر وقف به نحو مذکور تحقق يافت و به مرور زمان مصداق موقوف عليهم، منقرض گرديد، و يا امکان بهرهمند شدن موقوف عليهم از منافع وقف بوجود نيامده، تکليف عين وقف و نحوه مصرف درآمد موقوفه چيست؟
در اين رابطه بحث را در دو بخش پي ميگيريم:
1-تکليف موقوفه پس از زوال هدف چيست؟ 2 - هنگامي که براي اجراي نيات واقف معاذيري وجود داشت، درآمد موقوفه به چه ترتيب بايد مصرف شود؟
در پاسخ به اين پرسش که پس از زوال هدف تکليف موقوفه چيست؟ سه نظريه وجود
دارد.
گروه اول: معتقدند که، پس از زوال هدف موقوفه به واقف تعلق ميگيرد. زيرا هر چند از او ازاله مالکيت شده اما در اثر رفع انتفاي هدفي که واقف به خاطر آن وقف را انجام داده، وقف به ملک تبديل ميگردد. و در زمره اموال واقف قرار ميگيرد. اين نظر قابل قبول نميباشد. زيرا در تعريف وقف حفظ عين و سبيل منفعت، و در ذکر تفاوت آن با حبس تصريح ميشود که وقف حبس مؤبد است. بنابراين منتفي شدن هدف واقف موجبي براي اعاده وقف به ملک واقف وجود ندارد.
گروه دوم: معتقد هستند که چون وقف به موقوف عليهم، تمليک ميشود، بنابراين مادامي که هدف واقف منتفي ميشود چون خود ايشان که ازاله مالکيت کردند، لذا بنا به اصل استصحاب وقف به ملکيت موقوف عليهم در ميآيد. اما در تعريف وقف خاص گروهي قائل به عقد و اعلام قبول از جانب طبقه اول از موقوف عليهم هستند، اما بايد گفت اولا: در وقف عام اين گونه نيست. ثانيا: در وقف خاص هم چون موقوف عليهم مالک منافع ميشود، بعيد و غير قابل قبول به نظر ميرسد که موقوف عليهم مالک شوند. البته گروهي معتقد به نظريه دوم هستند. (110)
گروه سوم: معتقدند که پس از زوال هدف، چون موقوف عليهم، طرف عقد مالک نشدهاند، و از طرفي مال از مالکيت واقف خارج گرديده و راه برگشتي وجود ندارد بنابراين بايد وقف به قوت خود باقي بماند؛ و درآمد آن اقرب به نيت واقف هزينه شود، و در غير اين صورت در مطلق خيرات مورد بهره برداري قرار ميگيرد.
در موارد ذيل منافع موقوفات عامه صرف بر نيات عموميه خواهد شد
1-در تأييد اين نظر ماده 91 ق. م مقرر ميدارد: در صورتي که منافع موقوفه مجهول
المصرف باشد، مگر اينکه قدر متيقي در بين باشد. از عبارت مجهول المصرف، اين نتيجه را هم ميتوان استنباط کرد،که چون اثرموقوفهها در بدو شکلگيري،اهداف آنها معين ميباشد. و موقوفههايي، که به مرور زمان اهداف واقف منتفي گردد، هم در زمره موقوفههاي مجهول قرار ميگيرند. بنابراين به طريق اولي اين دسته از موقوفهها هم بايد درآمدشان در مطلق خيرات، يا اقرب به نيت اوليه، واقف به مصرف برسد.
وضعيت مصرف درآمد موقوفههايي که معاذيري، جهت درآمد آنها وجود دارد، گاهي عذر موجود، جهت مصرف قلت درآمد، ميباشد. مانند اينکه مثلا فردي ملک خود را وقف کند و مقرر نمايد با از درآمد آن يک بيمارستان، يکصد تختخوابي بسازند ولي در اثر تورم و افزايش هزينهها، احداث بيمارستان مورد نظر واقف امکان نمييابد يا فردي آب انبار ميسازد ولي بمرور زمان آب انبار منتفي ميشود. يا واقفي درآمد ملک خود را وقف ميکند در کربلا مصرف شود، ولي جنگ مانع ارسال درآمد او ميشود. و اميد گشايش هم نميرود.
ماده 91 ق.م و بند 2 آن چنين مقرر مينمايد: در موارد ذيل منافع موقوفههاي عامه صرف بر نيات عموميه خواهد شد.
اگر صرف منافع موقوفه، در مورد نظر خاص واقف متعذر باشد.
همچنين ماده 42 نظامنامه قانون اوقاف مصوب 31 / 2 / 1314 هجري شمسي مقرر ميدارد:
موقوفات متعذر المصرف. موقوفاتي است که به جهت فراهم نبودن وسايل، و يا از ميان رفتن موجود، يا عدم احتياج به مصرف آنها، صرف آنها در مصارف مقرره متعذر باشد. و ماده 44 و 45 نظامنامه مذکور مقرر ميدارد: عوايد موقوفات مزبور... در بانک بايد امانت گذارده شود و عوايد حاصله از... به ترتيب ذيل مصرف خواهد شد:
1)ساختمان دبستانها صدي چهل 2)... 3)... 6) ذخيره براي مخارج غيرمترقبه صدي ده.
تبصره ذيل ماده 8 قانون اوقاف مصوب 16 / 4 / 1354 ه ش مقرر ميدارد: ثمره در
آمد موقوفات متعذرالمصرف، و موقوفاتي که عوايد آنها به علت قلت، براي اجراي نظر واقف کافي نيست. همچنين آن قسمت از درآمد موقوفاتي که به علت... با تشخيص تحقيق اوقاف به نزديکترين غرض واقف در محل به مصرف ميرسد. مقصود از متعذرالمصرف آن است که به علت فراهم نبودن وسايل. و يا انتفاي موضوع و يا عدم احتياج به مصرف، صرف درآمد موقوفه در مصارف مقرر مقدور نباشد.
همچنين ماده 11 آئين نامه اجرايي اوقاف مصوب 17 / 3 / 1355 مقرر ميدارد: سازمان اوقاف ميتواند به منظور توسعه معارف اسلامي، و تربيت محقق و علماي ديني از محل درآمدهاي موضوع ماده 8 اقدام به تأسيس آموزشگاه عالي علوم ديني بنمايد.
تبصره ذيل ماده 8 قانون اختيارات و تشکيلات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه مصوبه 6 / 10 / 1363 مقرر ميدارد: درآمد موقوفات متعذرالمصرف و موقوفاتي که عوايد آنها به سبب قلت گرچه با پس انداز چند سال براي اجراي نظر واقف کافي نباشد با تشخيص تحقيق اوقاف در موارد اقرب به غرض واقف در محل به مصرف ميرسد.
...منظور از متعذرالمصرف آن است که صرف درآمد موقوفه در مصارف مقرر به علت فراهم نبودن وسايل و يا انتفاي موضوع و يا عدم احتياج به مصرف مقدور نباشد.
نتيجه
وقف کرده که درآمد آن صرف روشنايي مناطقي از يک روستا يا مسجد يا محلهاي گردد و لي در اثر توسعه شهرها و روستاها و تامين آب آشاميدني از طريق شبکه آب رساني و يا روشنايي از شبکه سراسري برق نيت واقف منتفي گرديده يا اينکه در اثر کمبود درآمد موقوفه احداث بيمارستان مورد نظر واقف امکان پذير نباشد در چنين شرايطي فلسفه نوعدوستي و انگيزه اوليه انساني همچنين فطرت اجتماعي بشر، که همواره در بيشتر تصميمگيريها براي وقف به نظر ميرسد ايجاب مينمايد. و شايد معقولتر اين باشد که، در مرحله اول، درآمد موقوفه اقرب به نظر واقف هزينه گردد. و در غير اين صورت در مطلق خيرات و مبرات مصرف شود. چون برخي هزينههاي موقوفهها با منافع موقوف عليهم، ارتباط مستقيم دارد، لذا بيان چگونگي هزينههاي، آن توضيح لازم دارد.
اداره موقوفات
توليت موقوفهها
«محقق حلي ميفرمايد: چنانچه واقف سرپرست وقف را مشخص نکند، ولايت موقوفه از آن موقوف عليهم است و اگر معتقد به انتقال ملک به موقوف عليهم باشيم.» (111)
«شهيدين معتقدند که: در صورت مطلق بودن ولايت، و سرپرستي در وقف، سرپرستي در وقف عام با حاکم شرع، و در غير آن (وقف خاص) با موقوف عليهم است و در اين فرض واقف نسبت به موقوفه مثل بيگانه است.» (112)
«به نظر آيت اله سيد محمد کاظم يزدي در صورت مسکوت وانهاده شدن ولايت، در وقف، متولي چه در وقف عام، و چه در وقف خاص، حاکم است. وي مي گويد:
که اين توليت در اوقافي مثل وقف درخت براي استفاده عابرين از سايه آن، يا خوردن
عابرين از ميوه آن، و همچنين در چاهي که براي آشاميدن مسافر حفر شده باشد و... ثابت نيست زيرا انتفاع از اين اوقات نيازي به اذن حاکم يا غير حاکم ندارد.» (113)
«امام خميني (ره) در تحريرالوسيله ميفرمايد: اگر واقف اصلا کسي را براي توليت وقف معين ننمايد، در اوقاف عامه حاکم يا فرد منصوب، از طريق حاکم، بر طبق نظر قويتر، ولايت وقف را به عهده ميگيرند، و در اوقاف خاصه، در خصوص آنچه راجع به مصلحت وقف و مراعات بطون، و تعمير و حفظ اصول، و اجاره وقف براي بطون لاحقه است متولي حاکم است. اما در مورد منفعت بردن و اصلاحات جزئي که حصول منفعت بر آن متوقف است، مانند لايروبي انهار و نگهداري آن، و جمع محصول و تقسيم، و امثال اينها، متولي موقوف عليهم، موجود هستند. اوقافي که سرپرستي آن مخصوص حاکم يا فرد منصوب، از طرف حاکم باشد، درصورت فقدان حاکم و منصوب او، توليت آن با مؤمنين عادل است». (114)
«ابويوسف او فقهاي حنفيه عقيده دارد که واقف نسبت به عين موقوفه ولايت اصليه دارد، و ولايت او نيازمند شرط واقف در وقفنامه نيست. و اگر واقف از جانب خود کسي را به توليت تعيين کرده باشد، هر وقت بخواهد ميتواند، او را عزل کند، و کنار بگذارد، زيرا هر متولي توليت را از واقف بدست ميآورد، و معطي توليت فاقد آن نخواهد بود. به علاوه واقف از هر کسي به موقوفه نزديکتر و سزاوارتر است واز شروط واقف آگاهي کاملتري دارد.»
«شيخ محمد خطيب شربيني از فقهاي شافعيه در مغني المحتاج ميگويد: اگر واقف نظارت را براي خودش يا شخص ديگري قرار دهد، بايد از شرط وي پيروي کرد، ولي چنانچه نظارت را براي خودش يا ديگري قرار نداده باشد، نظارت از آن حاکم است.
حنابله و مالکيه معتقدند که اگر واقف امر سرپرستي وقف را مسکوت نهاده باشد، در صورتي که موقوف عليهم، افراد وي باشند، ولايت از آن ايشان و الا از آن حاکم است.
ابنتيميه از فقهاي حنبلي در کتاب الفتاوي الکبري ميگويد:
ولي امر ميتواند، ديواني را جهت تمرکز اموال سلطانيه نصب کند.»
«صاحب کتاب الفقهة علي المذاهب الخمسه،
ولايت بر وقف را چنين تعريف کرده است:
الولاية علي الوقف هي سلطة محدودة بر عايتة و اصلاحه و استغلاله و انفاق غلته في وجهها و تنقسم الولاية الي نوعين: عامة و خاصة. والعامة هي التي تکون لولي الامر، والخاصله ما کان لمن يوليد الواقف، عند انشاء الواقف، او يوليد الحاکم الشرعي.
يعني، ولايت بر وقف، اختياراتي محدود دارد، بر نگهداري، اصلاح، و برداشت درآمدهاي مال موقوف، و مصرف آن درآمدها در موردي که بر آن وقف شده است واين دو ولايت بر دو قسم است: ولايت عامه، که براي ولي امر است و ولايت خاصه که واقف در حين انشاي وقف يا حاکم شرع او را تعيين ميکند.» (115)
شرايط متولي از نظر فقهاي اسلامي
عقل
جاي او، ناظري بر وقف تعيين کند.
«فقهاي حنفيه، جنون مطبق را حداقل به مدت يکسال ميدانند، و کمتر از آن، مطبق تلقي نميشود. ولي ساير فقها عقيده دارند که جنون فراگير (مطبق) آن است که حاقل به مدت يکماه استمرار يابد.(116)
بلوغ
«توجه به نصوص وارده، در کتب شافعيه و حنابله، و مالکيه، روشن ميکند که مباني فقه آنان اسناد توليت به صغير را، مميز باشد يا غير مميز، از طرف واقف مباح ميشمارد، ولي صغير نميتواند شخصا امور وقف را انجام دهد، چون، صغير فاقد الاهليه است. ولي صغير تا بلوغ او، وظايف توليت را به عهده ميگيرد. (البحر الرائق ج 5، ص 244 و کشاف القناع، ج 2، ص 458 و شرايع الاسلام 7 ج 1، ص 264 و الخرشي، ج 7، ص 84 و شرح غيه المنتهي، ج 4، ص 326 و 328). (117)
ولي مباني فقهي جعفريه اجازه نميدهد که صغير به تنهايي به عنوان متولي موقوفه تعيين شود، و بايد فرد بالغي سرپرستي کند و بالغ به تنهايي وظايف توليت را انجام دهد، و بعد از بلوغ صغير، دو نفرشان همکاري کنند.
حنفيه اسناد توليت وقف به صغير را علي الاصول باطل ميدانند، و استحسانا آن را مجاز ميشمرند. زيرا تنفيذ شرط واقف، تا آنجا که ممکن ميشود، لازم ميگردد در صورتي که ضرري متوجه وقف و يا موقوف عليه نباشد. در اين صورت قاضي بايد براي موقوفه ناظري تعيين کند تا وقتي که صغير، کبير شود و رشد وي ظاهر گردد و بتواند وقف را عهدهدار
شود.»(118)
کفايت
فقها بالاتفاق کفايت را در متولي شرط ميدانند. زيرا توليت بايستي توأم با نظر و مراقب باشد، و شخص ناتوان نميتواند، اعمال مراقبت نمايد. (الاسعاف، ص 41)
فقهاي اسلام از شافعيه و حنابله و مالکيه و اماميه، کفايت را شرط صحت توليت ميدانند، ولي فقهاي حنفيه کفايت را شرط اولويت ميشمارند. (مغني المحتاج، ج 2، ص 292 و تصحيح الفروع کتاب الفروع، ج، ص 593 ومواهب الجليل، ج 6، ص 37 و هداية الانام، ج 2 ص 248 و البحرالرائق، ج 5 ص 224). (119)
«علامه حلي در تذکرة کفايت را شرط تحقق صلاحيت متولي ميداند. (120)ملا احمد نراقي نيز از کفايت با عنوان شايستگي و آشنايي با مديريت، در چگونگي اداره وقف را از شرايط متولي ميداند.» (121)«امام خميني (ره) نيز امانت و کفايت را شرط توليت ميدانند.»
اسلام
زيرا به موجب آيه شريفه، و لن يجعل الله للکافرين علي المؤمنين سبيلا (سوره نساء آيه
141) ولايت کافر بر مسلمان نفي شده است. ولي اگر موقوف عليه، مسلمان نباشد توليت کافر بلااشکال است.
فقهاي حنفيه، اسلام را شرط صحت توليت نميدانند، و توليت کافر را در هر حال و در تمام موارد، صحيح ميدانند. چه آنکه هدف از توليت اداره موقوفه است و متولي بايد اصول وقف را حفظ و عوايد آن را به موقوف عليهم برساند، و اين اهداف با امين بودن متولي نيز تأمين ميشود، يعني اگر کافري نسبت به اداره موقوفه قوي و امين باشد، اهداف واقف، وقف و حقوق موقوف عليه تأمين خواهد شد. چه بسا که اين اوصاف در غير مسلمان، بيشتر از مسلمان پيدا شود.) البحر الرائق، ج 5، ص 245 و الاسعاف ص 41 و 44).»(122)
عدالت
«فقهاي شافعيه گفتهاند: عدالت عبارت است از اجتناب گناهان کبيره، مانند قتل و زنا و قذف و خوردن ربا و مال يتيم، و اجتناب از اصرار، به گناه صغيره (رجوع شود به فتح المعين، شرح قرة العين، به بهامش حاشيه اعانة الطالبين، ج 2، ص 279 و 180). (123)
در نظر حنفيه در تحقق عدالت داشتن ظاهرا اسلام و اينکه ارتکاب حرامي از او مشهود و معلوم نباشد، کفايت ميکند. (بداية المجتهد لابن رشد، ج 2، ص 502). (124)
ابنحاجب از فقهاي مالکيه عدالت را به مراقبت ديني بر اجتناب کبائر و توقي صغائر و اداي امانت و حسن معاشرت تعبير کرده است (التاج و الاکليل، ج 6، ص 150). (125)
و در نظر حنابله، عدالت عبارت است از: استواي احوال شخص در دينش و اعتدال اقوالش و افعالش.
براي تحقق عدالت بايد صلاح در دين، و بکار بردن مروت، داشته باشد. و مروت آن است که کاري کند او را وقار و پاکدامني آورد و از کارهاي ناشايست پرهيز نمايد (منتهي الارادات، ج 2، ص 659) (126)
«محقق حلي از اماميه عدالت را چنين تعريف ميکند: عدالت عبارت است از استقامت در عمل، و استقامت در عمل از طريق ترک محرمات و فعل واجبات بوجود ميآيد.» (127)
با ذکر تعاريفي که از عدالت شد حال سؤال اين است که آيا عدالت شرط توليت است يا خير؟
«شافعيه عدالت را شرط توليت ميداند. (فتح اوهاب، ج 1 ص 259 و نهاية المحتاج، ج 4، ص 290). (128)
گروهي از فقهاي حنفي، عدالت و امانت را شرط توليت ميدانند.
فقهاي حنابله، متوليان را به دو گروه تقسيم ميکنند: متولي منصوب (از جانب واقف و يا قاضي) و متولي غير منصوب که بالاصاله حق توليت دارد. مانند اينکه موقوف عليه متولي باشد و يا فردي به نص و شرط واقف به توليت برسد و براي هر گروهي حکمي بيان ميکنند.
الف -اگر متولي خود موقوف عليه باشد. مستحق تمام عوايد، وقف باشد، لازم نيست که عادل باشد، زيرا عوايد وقف را او جمعآوري ميکند و عوايد وقف تعلق به او دارد.
ب -اگر متولي موقوف عليه نباشد، و فرد اجنبي باشد، خواه منصوب از جانب قاضي و يا واقف باشد بايستي عادل و امين باشد (کشاف القناع، ج 2، ص 258).
از نظر مالکيه متولي بايد مورد وثوق و اطمينان باشد اعم از آنکه منصوب واقف واي منصوصي از جانب او و يا منصوب قاضي باشد مواهب الجليل و التاج والاکليل، ج 6، ص 37. (129)
1-به نظر اماميه اگر واقف خود متولي باشد، عدالت شرط نيست. ولي اگر متولي منصوب واقف باشد بين دو مورد بايد فرق گذاشت.
الف -اگر وقف از نوع وقف برجهت عامه باشد، بايستي متولي صاحب امانت و کفايت باشد، تا موقوفه از دستبرد اشخاص فاسد و صاحبان ذمه مصون ماند.
ب -اگر وقف بر جهتي غير عامه، اختصاص يافته باشد لازم نيست که متولي عادل باشد، ولي در منصوب از جانب قاضي، متولي بايد عادل باشد، و لذا اگر متولي منصوب از جانب قاضي، فاسق شود. بايستي از جانب او عزل گردد. زيرا در هر حال، متولي منصوب از طرف قاضي، بايد عادل باشد.» (130)
«علامه حلي نيز ميفرمايد، هنگامي که واقف امر سرپرستي وقف را بر خودش شرط کند، چه عادل باشد، و چه نباشد، سرپرستي وقف به او مفوض ميشود زيرا وي ملک خودش را به ديگري منتقل کرده پس بايد از شرط او پيروي شود ولي چنانچه واقف سرپرستي وقف را با گمان عدالت، به ديگري واگذارد بايد از شرط وي متابعت شود. پس متولي که از سوي واقف به گمان عدالت منصوب شد، در صورت خروج از عدالت، از موقوفه رفع يد ميگردد، و آنگاه حکم آن موقوفه مثل زماني ميشود که واقف سرپرستي وقف را مطلق نهاده باشد.
اما چنانچه واقف فسق کسي را بداند. و در عين حال سرپرستي را براي او شرط کند، بايد به شوط واقف عمل شود. اما در صورت مسکوت بودن مسأله ولايت، در وقف، کسي که متولي امر موقوفه ميگردد، بايد صلاحيت لازم را براي سرپرستي داشته باشد و صلاحيت به دو چيز تحقق مييابد:
1 - امانت 2 - کفايت و شايستگي در تصرف (مديريت کافي جهت تصرف و اداره موقوفه به نحو احسن) و اعتبار اين دو وصف دروصي و قيم نيز شرط است.» (131)
«امام خميني ميفرمايد: در متولي وقف عدالت شرط نيست و تنها امانت و کفايت شرط است، اما جايز نيست علي الخصوص در جهات عامه براي کسي ولايت وقف را قرار دهند
که خائن بوده و مورد اعتماد نباشد.» (132)
«ملا احمد نراقي، عدالت و شايستگي و آشنايي، با مديريت، در چگونگي اداره وقف را از شرايط متولي وقف دانسته است.» (133)
«شهيد ثاني نيز عدالت، مديريت، در تصرف را، از شرايط سرپرست وقف دانسته است.» (134)
«صاحب جواهر مينويسد: بسياري از علما عدالت را، در متولي شرط ميدانند، بلکه مذهب اصحاب است و ادعاي اجماع شده و نيز از اميرالمؤمنين (ع) روايت کردهاند، که متولي بايد از نظر اسلام و امانت شخصي باشد مرضي مردم، ولي اين دلالت براشتراط عدالت نميکند.
مرحوم ابوالحسن اصفهاني در وسيلة النجاة گفته است:
اگر واقف توليت و نظارت را براي خود قرار دهد، اشکالي در عدم اعتبار عدالت نيست، و در صورتي که توليت و نظارت رابراي غير خود قرار دهد، دو قول است و اقوي عدم اعتبار عدالت است، بلي در متولي امانت و کفايت شرط است.» (135)
نتيجه
توليت در وقف از نظر قوانين موضوعه و مسؤوليت متولي
مباشر، شخصي است که در وقفنامه يا ضمن تشکيل وقف از طرف واقف براي اداره عين موقوفه معين شده باشد. متولي کسي است که اداره امور موقوفه را به عهده دارد.» (136)
با عنايت به جايگاه متولي و اهميتي که اين بحث دارد و همواره در طول تاريخ موقوفهها امر تعيين کنندهاي بوده، لذا به دليل همين اهميت جوانب مختلف توليت در قوانين مختلف را مورد ارزيابي قرار ميدهيم:
توليت در وقف از نظر قوانين موضوعه
نصب متولي
چون درتعريف وقف گفتيم که ضرورت شکلگيري، و تحقق نهاد وقف خارج شدن مال او از مالکيت واقف ميباشد، و خروج از مالکيت واقف، و تشکيل نهاد وقف ابتکار فقهاي اسلام و از ويژگيهاي حقوق اسلامي ميباشد. براي تحقق نهاد حقوقي وقف بايد هم تکليف مسلم و اساسي آن و هم صيغه وقف جاري شود، و هر نوع تصميم گيري پيرامون آن بايد بدوا انجام گيرد، و تصريح در قانون مدني، که به تبعيت از فقهاي مشهور باشد، امري قابل قبول و منطقي به نظر ميرسد.
ماده 75 ق. م نيز مقرر ميدارد: «واقف ميتواند توليت يعني اداره کردن امور موقوفه را مادام الحيوة يا در مدت معين، براي خود قرار دهد، و نيز ميتواند متولي ديگري معين کند که مستقلا يا مجتمعا با خود واقف اداره کند.»
توليت اموال موقوفه به يک، يا چند نفر ديگر، غير از خود واقف ميتوان واگذارد. که هر يک مستقلا يا منضما، اداره کند. و همچنين واقف ميتواند شرط کند که خود او يا متوليش، نصب متولي کند، و هرترتيبي که بخواهد مقتضي بداند.
واقف بايد در حين عقد متولي را تعيين کند و اگر به اين امر مبادرت نکرد پس از جاري شده صيغه، و قبض، وقف امکان تعيين متولي نيست. زيرا همان طور که قبلا توضيح داده شد، چون مالکيت مالک پس از تحقق وقف ازاله ميگردد. لذا اراده واقف در تعيين متولي، يا مصرف درآمد تا مادامي است که هنوز اراده او نافذ ميباشد. بنابراين تعيين متوليان متعدد يا اعطاي اختيار تعيين متولي و مسايل مشابه از جمله مواردي است که تا قبل از تحقق وقف به واقف برميگردد، و گسترش حوزه اراده و اختيار واقف در حين تشکيل نهاد وقف است.
ماده 4 قانون اوقاف مصوب سال 54 مقرر ميدارد: «متولي موقوفه کسي است که به موجب مقررات قانون مدني واجد اين سمت باشد، توليت متولي بايد به وسيله شعبه تحقيق گواهي شود.» و همچنين ماده 14 قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه مصوب 2 / 10 / 1363 نيز مقرر ميدارد: «تحقيق در... و تشخيص متولي و ناظران و موقوف عليهم با رعايت ماده 7 اين قانون و تبصرههاي آن، باشعب تحقيق اوقاف است مگر در موقوفات منصوص التوليه در صورتي که مظنه تعدي و تفريط متولي نباشد.»
حال اين پرسش پيش ميآيد: اگر واقف متولي راتعيين کند و اوصاف او را نيز بيان دارد، ايا باز هم ضرورت دارد، که اداره تحقيق اوقاف گواهي توليت صادر کند يا خير؟ به نظر ميرسد بايد پاسخ اين سؤال را به چند بخش تقسيم کرد:
1-اگر واقف و متولي يکي باشد در اينجا صدور گواهي نيازي ندارد. و باتنظيم وقفنامه و تعيين متولي موضوع حل شده است.
2-مادامي که واقف در حيات باشد، و متولي را شخص ديگري قرار دهد که اگر درحين حيات واقف، متولي به رتق و فتق امور موقوفه پرداخته باشد، نياز به گواهي تصديق توليت نيست، ولي اگر متولي در حين حيات واقف به وظيفه خود عمل نکرده باشد و بلافاصله پس از تحقق وقف، بنا به عللي وظايف محوله انجام نداده باشد هر چند عدم اقدام متولي در
جاي خود قابل بحث است ولي به نظر ميرسد، بايد براي انطباق شرايط و ويژگيهاي مندرج در وقفنامه، با شرايط خودش از مرجع صالحي مانند اداره تحقيق اوقاف گواهي بگيرد.
3 وقتي واقف خود را متولي قرار داده باشد اوصاف و شرايط متوليان بعد از خود را نيز مشخص کرده باشد، در اينجا هر چند اراده وقف تعيين شده ميباشد. ولي پس از فوت واقف که خودش متولي بوده، به جهت انطباق شرايط و اوصاف متقاضي توليت، بامفاد وقفنامه، که متقاضي توليت به اين ترتيب پس از فوت متولي به طريق اولي بايد گواهي تصديق توليت دريافت دارد. هر چند اراده واقف در تعيين توليت تقش دارد ولي اخذ گواهي تصديق توليت صرفا به منظور انطباق مشخصات مندرج در وقفنامه و شخص متقاضي توليت است.
عزل متولي
از مفهوم مخالف ماده مذکور چنين استنباط ميشود که اگر واقف وضع مخصوصي را براي متولي تعيين نکرده باشد، امکان عزل او وجود ندارد. حال با توجه به منطوق ماده و مفهوم مخالف آن و با استناد به ساير مقررات به پاسخ سؤال ميپردازيم:
1.گاهي در برخي وقفنامهها قيد ميشود که دادستان يا مدير فلان دستگاه اجرايي متولي موقوفه باشد، طبيعي است اين اعطاي توليت بر مبناي مسئوليتهاي اشخاص ميباشد و مادام که فردي از فلان پست کنار ميرود، از توليت معزول ميشود. زيرا توليت به اعتبار مسئوليت فرد ايجاد شده، و با از بين رفتن مسئوليت توليت نيز منتفي ميگردد.
2.در بعضي وقفنامهها، ارشديت، اصلحيت، و عدالت شرط ميشود، و واقف قيد ميکند که با سلب عدالت، شخص از توليت عزل گردد، و در اينجا نيز بايد گفت به محض اينکه شرايط و ويژگيهاي مورد نظر از متولي سلب شد توليت او نيز منتفي ميگردد و تنها بايد مراتب جهت عزل به دادگاه منعکس شود. اين اقدام جنبه اعلامي دارد، و زمان سلب توليت متولي، همان لحظه سلب شرايط مذکور، از متولي است و پس از اظهار نظر محکمه به
فاقد بودن شرايط متولي هيچ گونه حق و حقوقي به متولي تعلق نميگيرد.
3.اگر واقف، شرطي را براي متولي تعيين نکرده باشد و در عين حال، تصريح زماني هم براي عزل متولي از توليت نباشد. يعني به طور مطلق با موضوع برخورد کرده باشد، در چنين شرايطي آيا با عنايت به ماده 80 ق. م ميتوان متولي را عزل نمود يا خير؟
ماده 79 ق. م مقرر ميدارد: واقف يا حاکم نميتواند... و اگر چنانچه خيانت متولي ظاهر شود حاکم ضم امين کند.
هم چنين ماده 8 قانون اوقاف مصوب 1313 مقرر ميدارد: «در مواردي که در تحقيق اوقاف، خائن بودن متولي احراز شد، موقتا ناظري بر او خواهد گماشت، و اداره اوقاف در محاکم صالحه اقامه دعوي خواهد کرد پس از اثبات خيانت متولي، براي ضم امين، به اداره مدعي العوم مراجعه ميکنند که مطابق مقررات، براي ضم امين، اقدام شود، و شايد در اين صورت خود اداره اوقاف به عنوان امين منضم معين گردد.»
ماده 7 قانون مصوب 1354 مقرر ميدارد: «هر گاه متولي يا ناظر نسبت به عين يا منافع موقوفهاي تعدي و تفريط نمايد و يا در انجام وظايف مقرر در وقفنامه و قانون اوقاف، و آئيننامههاي مربوطه، مسامحه و اهمال ورزد، به موجب تصميم تحقيق اوقاف از دخالت در امور موقوفه ممنوع ميشود».
در ادامه اين ماده قانون گذار تصريح ميکند که خيانت متولي با ضم امين مرتفع و هم چنين با تمکين متولي به مقررات و جبران خسارات وارده، ممنوعيت برطرف ميشود.
ماده 7 قانون تشکيلات واختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه مصوب 1363 نيز مقرر ميدارد: «هر گاه متولي يا ناظر نسبت به عين يا منافع موقوفه تعدياي تفريط نمايد، يا در انجام وظايف مقرره در وقفنامه... اهمال ورزد، با رسيدگي شعبه تحقيق و حکم دادگاه، حسب مورد، معزول يا ممنوع المداخله يا ضم امين خواهد شد.»
با ملاحظه مقررات موضوعه مشخص شد که:
اولا:در صورتي که واقف شرايط خاصي را براي عزل متولي تعيين نکرده باشد اگر با عنايت به عرف جامعه متولي در انجام وظايف محوله اهمال، و يا خيانت کند، با اثبات
خيانت متولي در دواير شعب تحقيق اوقاف، يا محکمه صالحه، اولا، يا بدوا متولي ضم امين ميشود، يا براي مدتي ممنوع المداخله ميگردد، و اگر مقررات را اجرا کرد و خسارت وارده را پذيرفت مجددا توليت او اعاده ميشود. و نهايتا اگر بنا به دلايل متقن و مسلمي براي محکمه خائن بودن متولي اثبات گرديد و اميد و انتظاري تحت هيچ شرايطي به اصلاح او نبود در چنين مقاطع حساس، و غير قابل برگشتي، متولي از توليت عزل ميگردد.
ثانيا:توليت متولي ناشي از اراده و اختياري است که واقف به او داده است و به عنوان يک حق مسلم مطرح، و مانند ساير حقوق قانوني، که هر انساني در جامعه ميتواند بهرهمند شود، او نيز برخوردار ميگردد، و بر همين اساس قانون گذار رعايت احتياط را به عمل ميآورد، و يکباره اقدام به عزل متولي نميکند.
ثالثا:تبصره 4 ماده 7 قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه مصوب 1363 مقرر ميدارد: «کليه مباشران موقوفات و اماکن مذهبي، اعم از متولي، و ناظر و مديران و امناي مؤسسات و بنيادهاي خيريه در اين قانون حکم امين ميباشند.» بنابراين با توجه به صراحت قانوني فوق مبناي قضاوت براي عملکرد متولي بايد رعايت و صرفه وقف باشد، و اگر متولي مراعات نکند بايد به ترتيب پيش بيني شده در قانون با او برخورد شود.رابعا: به نظر ميرسد علت ضم امين يا ممنوع المداخله شدن متولي، در مرحله اول به اين دليل است که قانون گذار ميکوشد تا نهاد وقف، که با اراده واقف، محقق شده با ثبات بيشتر و بهتر عملي و مورد احترام واقع شود، ضمن آن که اگر متولي تمکين به قانون کرد و جبران خسارت وارده شد باز متولي بماند.
ارزيابي و قضاوت عملکرد متولي، با توجه به گسترش موقوفهها و پراکندگي رقبهها و ضرورت برنامهريزيهاي کوتاه، و بلند مدت، بايد دقت کافي شود و کفايت و توانايي متولي هميشه مد نظر باشد.
اهميت متولي
الف -صفت کسي که داراي جنون، ياسفه، صغر، ورشکستگي و ساير موانع محروميت از حقوق نباشد. اين اصطلاح در مقابل حجر يا عدم اهليت به کار ميرود.
ب -صلاحيت شخصي که براي دارا شدن حق، و تحمل تکليف، و به کار بردن حقوقي که به موجب قانون دارا شده است.»(138) .
در قانون مدني و ساير قوانين موضوعه، از اهليت متولي، بحثي نکردهاند اما از آن جا که متولي امين موقوفه ميباشد، و مسئوليتهاي امانت داري، از وقف را به عهده دارد و بايد وصول درآمد موقوفه، و هزينهها را برابر نظر و نيت واقف انجام دهد، پس به اعتبار اين مسئوليت و از آن جا که مبناي کار متولي بر اساس مفاد وقفنامه ميباشد، تعدي و تفريط در انجام وظايف امکان دارد. بنابراين متولي بايد اهليت داشته باشد، هر چند در مورد اهليت و شروط آن نظر مختلفي دادهاند که از حوصله اين بحث خارج است ولي مجموعا عقل، بلوغ، عدالت، کفايت و اسلام را شرط توليت ذکر کردهاند و به تعبير ديگر ارکان اهليت دانستهاند و برخي از شروط مذکور مورد اتفاقند و بعضي ديگر، مورد اختلافند ولي مسلما ميتوان گفت:
اولا:شرط عدالت، و اسلام را نميتوان به عنوان شرط اهليت تلقي کرد، زيرا در محدوده قانون ممکن است اديان مجاز، موقوفاتي را داشته باشند کما اين که در کشور ما دارند و متولي را هم از جماعت خويش انتخاب ميکنند و هم چنين در مورد عدالت هم چون در اساسنامه اداره موقوفه يعني وقفنامه همه مسائل مشخص ميباشد، لذا مدير و متولي وقف موظفند براساس آن عمل کنند و به اين ترتيب نيازي به عدالت فرد نيست.
ثانيا:در مورد کفايت، امانت، عقل و بلوغ نيز: اگر حاکم متولي را تعيين مي کند، حتما
بايد اين شروط را در نظر بگيرد و اگر واقف متولي تعيين ميکند در صورتي که متولي فاقد شروط مذکور باشد او را ضم امين ميکنند زيرا واقف با اراده و تشخيص مسئوليتي به عهده متولي ميگذارده و اين اعطاي حق از اراده و اختيار واقف است و بايد به تشخيص او عملي شود. در عين حال اگر متولي توان انجام کار را نداشت وکيل انتخاب ميکند و يا نهايتا حاکم او را ضم امين ميکند.
ثالثا:در مورد کفايت متولي، نيز در کنار امانت داري شخص متولي توانايي و تدبير او که به کفايت خلاصه ميشود، از جمله شروطي است که بايد مد نظر قرار گيرد. زيرا گاهي موقوفاتي بزرگ وجود دارد، که براي اداره آنها به برنامهريزي کوتاه و بلند مدت نياز دارد، و اگر شخص متولي کفايت نداشته باشد قطعا اداره موقوفه با مشکل مواجه ميشود زيرا آثار منفي ناشي از عملکرد سوء، متولي در جامعه باقي ميماند و بايد در چنين مواقعي ضرورتا حاکم از انتخاب متولي ولو اين که توسط واقف هم ويژگي آن قيد شده باشد بايد جلوگيري کند و از شورايي شدن مديريت موقوفه که عبارت از شخص متولي و اميني که به او منضم ميشود جلوگيري نمايد.
چون اداره موقوفه در اثر عدم کفايت متولي يا متوليان، دچار مشکل ميشود، نهايتا بايد گفت هر چند عمل وقف ناشي از اراده واقف ميباشد. ولي چون اين پديده مهم اولا: در گردش اقتصادي جامعه تأثير دارد، ثانيا: بايد در عين حال همواره باقي بماند، ثالثا: منافع آن وصول و صرف موقوف عليهم گردد، پس اهليت داشتن متولي براي اين که بار سنگين امانت را به دوش ميکشد. ضرورت کامل دارد.
صلاحيت متولي
اختياري، که واقف به متولي براي اداره موقوفه اعطا ميکند، صلاحيت ناميده ميشود.
ماده 75 ق. م مقرر ميدارد: «واقف ميتواند توليت يعني اداره کردن امور موقوفه را مادام الحيوة، يا در مدت معيني، براي خود قرار دهد؛ و نيز ميتواند متولي ديگري معين کند که مستقيما يا مجتمعا با خود واقف اداره کندو»
توليت اموال موقوفه، ممکن است به يک يا چند نفر ديگر، غير از خود واقف هم واگذار شود که هر يک مستقلا يا منضما اداره کنند و هم چنين واقف ميتواند شرط کند، که خود او، يا متولي معين نصب متولي کند. و يا در اين موضوع هر ترتيبي که مقتضي بداند قرار دهد.
اجتماع متوليان
اول:حاکم، متولي باقيمانده را ضم امين کند، دوم: متولي دوم را عزل و اداره موقوفه را به فرد ديگري يا به اوقاف بسپارد. که اصلح و منطقي به نظر ميرسد، که حاکم متولي باقيمانده را ضم امين نمايد. زيرا نيت واقف بدين ترتيب تأمين ميشود.
حالت سومي نيز گاهي اتفاق ميافتد. که متوليان تحت هيچ شرايطي سر سازش و توافق با يکديگر را ندارند، که در چنين شرايطي ميبايد حاکم راههاي الزام به توافق متوليان را بررسي کند و اگر رعايت ميسر نشد، براي اين که موقوفه دچار اضمحلال و از هم پاشيدگي نگردد بايد متوليان از سمت خود عزل شوند.
استقلال متوليان
در امور موقوفه کاري انجام دهند، اقدام آنها معتبر و ديگري حق دخالت نخواهد داشت، و اگر چنانچه متوليان با يکديگر اختلاف پيدا کردند. به نحوي که امکان سازش آنها وجود نداشت، حاکم بايد آنها را عزل و موقوفه بيمتولي شود.
حالت اطلاق
به ترتيبي که مقرر شده... بايد مجتمعا عمل به وصيت کنند در صورت تصريح به استقلال هر يک نحوه نگرش قانون گذار با وصيت استدلال مذکور را در رابطه با وقف تقويت مينمايد.
حالت ترتيب
چون در قسمت اخير ماده 75 ق. م مقرر ميدارد که «... يا در اين موضوع هر ترتيبي که مقتضي بداند قرار دهد».
و از اين عبارت معلوم ميشود که، واقف اختيار تعيين متولي به ترتيبي که ذکر شد را نيز دارد. چون تصريح شده «به هر ترتيبکه مقتضي بداند» لذا کلمه اقتضا حدود و ميزان
تشخيص واقف را گسترش ميدهد.
بنابراين اگر توليت، از جانب واقف تعيين شود متولي صلاحيت پيدا ميکند، که در محدوده يکي از طرقي که ذکر شد به امور موقوفه برسد ولي اگر تعيين توليت از طرف حاکم بود به همان ترتيب که مقرر ميدارد، متولي موظف به رسيدگي موقوفه ميشود و صلاحيت متولي در محدوده اختياراتي است که از حاکم ميگيرد. و نکته ديگر اين که، صلاحيت متولي که توسط واقف تعيين ميشود جامع تر و کامل تر از متولي است که حاکم در مواقع خاص ناگزير از تعيين ميشود. زيرا اراده واقعي واقف ولايت اصلي اوست، که براي آينده ملک خود با بيان صيغه وقف تعيين تکليف و اعمال ميکند.
حق التوليه متولي
ماده 84 قانون مدني مقرر ميدارد: «جايز است واقف از منافع موقوفه سهمي براي عمل متولي قرار دهد، و اگر حق التوليه معين نشده باشد، متولي مستحق اجرت المثل است.»
ماده 11 قانون اوقاف مصوب سال 1354 مقرر مينمايد: «حق التوليه متولي يا سازمان در قبال اعمال توليت نسبت به موقوفات عامه، هم چنين... خواهد شد.»
هم چنين ماده 11 قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه نيز مقرر ميدارد: «حق التوليه متولي و يا سازمان (در قبال اعمال توليت) نسبت به موقوفات متصرفي... و هم چنين حق النظاره ناظران به ميزان مقرر در وقفنامه است در صورتي که وقف نامه موجود نباشد و يا ميزان حق التوليه و حق النظاره در آن تعيين نشده باشد حق التوليه به مقدار اجرت المثل از عايدات خالص خواهد بود». با ملاحظه مقررات مذکور:
اولا:در اصل،: ميزان حق التوليه را مشخص ميکند و در اين تعيين تکليف واقف حق مسلم دارد زيرا در مقام مالک در حين خواندن صيغه وقف، تکليف کار مشخص ميشود و از طرفي ديگر، چون اداره وقف براي وصول درآمد و اجراي نيت واقف از امور ضروري و لازم ميباشد، بنابراين حق التوليه نيز مانند ساير هزينههاي قطعي وقف به حساب ميآيد و چه بسا که اگر پرداخت نگردد، موقوفه در وصول درآمد واقعي با مشکل مواجه ميشود.
ثانيا:اگر حق التوليه در حين جاري شدن صيغه وقف توسط واقف تعيين نگردد. بايد مطابق زحمات، و ميزان کار متولي، اجرة المثل از درآمد موقوفه دريافت گردد. چون در همين وضع نيز پرداخت حق التوليه، براي حفظ عين و وصول منافع موقوفه ضرورت دارد.
ثالثا:ماده 33 آئين نامه قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه مقرر ميدارد: «حق التوليه... و يا ميزان حق التوليه و حق النظاره در آن معين نشده باشد، حق التوليه به مقدار اجرة المثل معادل ده درصد درآمد خالص ساليانه و حق النظاره به مقدار... خواهد بود.»
هر چند در آئين نامه اجرايي ميزان متعارف اجرة المثل مشخص نشده است ولي به نظر ميرسد که با ميزان کار، و تلاش متولي در اداره موقوفه اگر رقم بيشتري بطلبد، که با رعايت موازين قانوني، و ميزان کار انجام متولي قابل بررسي و اقدام خواهد بود.
رابعا:آيا اگر واقف، حق التوليه را بيشتر از ميزان درآمدي که، جهت نيت خود بايد مصرف گردد، قرار دهد، آيا پسنديده است يا خير؟ به نظر ميرسد چون واقف اختيار ملک خود را دارد، واز طرفي با انجام امر وقف از او ازاله مالکيت ميشود و پس از واقف نسلهاي بعدي از حق التوليه و درآمد موقوفه بهرهمند ميشوند. اين نوع اقدام نيز اشکالي ندارد.
البته به نظر ميرسد که اگر واقف ميزان حق التوليه را چندين برابر مصرف درآمد موقوفه قرار دهد، و خود نيز متولي گردد، اگر قرائن و شواهدي وجود داشته باشد، و نشان دهد که واقف از ترس ماليات، يا ساير حقوق عمومي به سمت وقف رفته است، بايد اين وقف را اساسا باطل دانست ولي اگر واقف در کمال آرامش، و بدون قصد سوء به وقف اموال
خويش پرداخته باشد، ولو اين که حق التوليه زياد باشد و خود او متولي باشد وقف صحيح است.
خامسا:برخي از متوليان موقوفههاي بزرگي را در توليت دارند، و طبعا حق التوليه مناسبي هم دريافت ميکنند، اما براي رسيدگي به امور موقوفه اجبارا بايد نيروهاي مختلفي را براي حفظ وصول درآمد موقوفهها به کار گيرند، آيا هزينه عواملي که متولي به کار ميگيرد، و هم چنين هزينههاي دفتري که، متولي، براي رتق و فتق امور موقوفه مصرف ميکند، بايد از حق التوليه متولي پرداخت شود يا از درآمد موقوفه؟
برخي معتقدند که اين نوع هزينهها بايد از محل حق التوليه پرداخت شود، زيرا متولي در قبال اعمال توليت اجرت دريافت ميدارد، و هر چه موقوفه بزرگتر باشد. اجرت بيشتري ميگيرد طبعا بايد از محل وصول حق التوليه حقوق و ساير هزينهها را بپردازد.
برخي ديگر حق التوليه را نوعي کمک و حقوقي ميدانند که واقف به متولي جهت مراقبت و مديريت ميپردازد، و هر گاه متولي مجبور باشد که براي رسيدگي بيشتر نيرو استخدام ميکند، ميبايد حقوق و هزينه آنها، از درآمد موقوفه پرداخت شود.
و چنين استدلال ميکنند که چون سازمان اوقاف خود به عنوان متولي برخي از موقوفهها از اعتبار دولتي ميگيرد، و در عين حال حق التوليه هم دريافت ميکند و مضاف بر اين رؤساي ادارههاي اوقاف که به عنوان متولي برخي از موقوفهها هستند کارمندان مختلفي را دارند، که از دولت حقوق دريافت ميکنند در عين حال که حق التوليه هم از موقوفهها ميگيرند. (در اين رابطه دو فتوي ضميمه است).
اما آن چه که متبادر به ذهن ميشود و منطقيتر به نظر ميرسد، اين که، به طور مطلق نميتوان گفت همه هزينههاي دفتري و پرسنلي بايد از حق التوليه پرداخت گردد.
زيرا گاهي موقوفاتي هستند، که داراي رقبات مختلف در مناطق دور افتادهاند همه حق التوليه متولي نيز اگر صرف شود، قادر به وصول حقوق موقوفه نميباشد، بالاجبار، متولي بايد جهت حفظ موقوفه، وصول درآمد آن، هزينه بيشتري را متحمل شود که در چنين مواقعي راهي جز کمک گرفتن از درآمد موقوفه وجود ندارد، و اگر اين کمک انجام
نگيرد عين موقوفه در معرض خطر خواهد بود.
و از طرفي نيز نميتوان گفت تمام حق التوليه، متولي خصوصا در موقوفهها پر درآمد به خود او برسد و کليه هزينههاي پرسنلي و دفتري نيز از محل درآمد موقوفه باشد زيرا در چنين مواردي نيز ممکن است متولي حق التوليه را به عنوان يک امر مسلم و بدون زحمت براي خود تلقي و رسيدگي به موقوفه و تأمين کليه هزينهها را به عهده موقوفه واگذارد.
بدين ترتيب بايد گفت، براي تشخيص تأمين هزينههاي دفتري، و پرسنلي به ميزان حق التوليه متولي، تعداد رقبات، موقوفه، ميزان درآمد، گستردگي رقبات و ساير مشخصات نياز ميباشد تا تصميم مقتضي و منطبق با واقعيتها اتخاذ شود.
سادسا:تبصره يک ماده 7 قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه به مصوب سال 1363 مقرر ميدارد: «به متولي و ناظر ممنوع المداخله در زمان ممنوعيت حق التوليه و حق النظاره تعلق نخواهد گرفت مگر آن که برائت آنان ثابت شود و در مواردي که ضم امين ميشود اوقاف حق امين را خواهد پرداخت».
حال اين سؤال مطرح ميشود، اگر حق التوليه در قبال اعمال توليت به عنوان اجرت به متولي پرداخت ميشود، مادامي که متولي به وظايف خود عمل نکرده باشد چرا بايد حق الزحمه پرداخت شود؟ چون مبلغي که به عنوان حق الامانه از مجموع وجوه دريافتي بابت حق التوليه و حق النظاره از طريقي سازمان اوقاف به امين پرداخت ميشود، به همين نسبت نيز برابر وقفنامه يا حداقل ده در صد از درآمد موقوفه به عنوان حق التوليه کسر ميگردد و اگر قرار باشد پس از برائت متولي مجددا حق التوليه او نيز کاملا پرداخت شود، موقوفه متضرر ميشود و به عبارتي دوبار حق التوليه کسر ميگردد.
بنابراين به نظر ميرسد بين تبصره يک ماده 7 و هم چنين ماده 11 قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه مصوب سال 1363 تعارض وجود دارد زيرا اگر حق التوليه را اجرت و حقوقي در قبال اعمال توليت محسوب کنيم، بهتر اين بود که گفته شود و در صورت برائت متولي ما به التفاوت حق التوليه متولي، که توسط واقف مشخص شده پس از کسر حق الامانه به ايشان پرداخت گردد، و اگر ميزان حق الامانه دريافتي معادل
حق التوليه مقرر باشد حقوقي به متولي تعلق نميگيرد؛ و نهايت اگر توليت متولي به عنوان تنها شغل او محسوب شود و براي زندگي خود روي ميزان حق التوليه دائمي حساب باز کرده باشد.
عدم دريافت آن تأثير در زندگي او داشته باشد، يا اين که حق التوليه را به عنوان يک حق مسلم تلقي نماييم (که در روند قانون گذاري اين گونه نيست)، قاضي يا ساير متصدياني که من غير حق، متولي را ممنوع کردهاند، بايد پاسخگو باشند، و نهايت مطابق ماده 171 قانون اساسي عمل شود، که مقرر ميدارد: «هر گاه در اثر تقصير يا اشتباه قاضي در موضوع يا در حکم يا در تطبيق حکم بر مورد خاص ضرر مادي يا معنوي متوجه کسي گردد، در صورت تقصير، مقصر طبق موازين اسلامي ضامن است و در غير اين صورت خسارت به وسيله دولت جبران ميشود، و در هر حال از متهم اعاده حيثيت ميشود».
آيا توليت قابل تفويض يا توکيل است؟
اولا:چون واقف بر مبناي اراده و اختياري که در اثر استيلا بر مال خويش دارد ملک را وقف و متولي براي آن تعيين ميکند. و متولي مختار است بدوا توليت را بپذيرد يا رد کند. بنابراين مادامي که توليت را پذيرفت، اين پذيرش و مسئوليت ترکيبي است از حق و تکليف. بر همين اساس متولي مکلف به انجام وظيفه ميشود و اگر در اثر مسامحه و اهمال ايشان لطمهاي متوجه موقوفه شود، بايد پاسخگو باشد و از عهده خسارت وارده برآيد.
بر همين مبناست که اگر واقف در حين جاري شدن صيغه عقد، اجازه تعيين متولي به ايشان نداده باشد، متولي حق تفويض توليت را ندارد. چون در اثر تفويض توليت مسئووليتها از دوش او برداشته ميشود و به عهده متولي جديد است.
ولي اگر واقف اين اجازه را به متولي داده باشد، تفويض توليت مانع ندارد. در ماده 83 ق. م مقرر ميدارد: «متولي نميتواند توليت را به ديگري تفويض کند، مگر آن که واقف در ضمن وقف به او اذن داده باشد، ولي اگر در ضمن وقف شرط مباشرت نشده باشد ميتواند
وکيل بگيرد».
جمله اول ماده مذکور، با واقعيات يکي ميشود و قانون گذار جهت تأييد و تأکيد و تعيين جايگاه خاص متولي، و هم چنين، براي اين که نهاد وقف بدون سرپرست و مدير نماند اين تعيين تکليف امري منطقي و قابل قبول ميباشد.
ثانيا:قسمت اخير ماده 83 در مورد امکان تعيين وکيل که ناشي از اراده واقف ميداند حکايت از دقت و نيت واقف دارد، و نحوه اقدام را براي آتيه مشخص ميسازد.
ثالثا:در اين جا سؤالي به ذهن ميرسد: که چرا تفويض توليت بدون تصريح واقف جايز نيست، ولي تعيين وکيل در صورت عدم تصريح شرط مباشرت جايز است؟
در پاسخ بايد گفت: مادام که توليت تفويض ميشود، کليه مسئوليتها از متولي سلب ميشود، و نسبت به موقوفه بيگانه ميگردد ولي در اعطاي وکالت اين چنين نيست و متولي در مقام مشکلات موقوفه کاملا مبرا نيست.
رابعا:تبصره 3 ماده 4 قانون اوقاف مصوب سال 1354 مقرر ميدارد:... وکيل مذکور بايد توانايي انجام امور وکالت را داشته باشد، در صورتي که اگر وکيلي که از طرف متولي براي انجام تمام يا قسمتي از امو موقوفه انتخاب شده باشد سازمان اوقاف تشخيص دهد که قادر به انجام امور موقوفه نيست اگر متولي وکيل را عوض نکند وکيل مزبور به ابلاغ سازمان اوقاف منعزل ميشود.
هم چنين تبصره 3 ماده 4 قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه مصوب سال 1363 قانون سال 54 در ارائه طريق مشابهت دارد ولي در اين قانون ثبوت عدم توانايي وکيل را به محکمه وا ميگذارد.
نحوه برخورد با وکيل، در قانون قبل، منطقي تر از قانون فعلي به نظر ميرسد.
موقوفات مجهول التوليه
نداشته باشد يا متولي فعلي ممنوع المداخله گردد، تا تعيين متولي بعدي و يا رسيدگي نهايي بايد موقوفه به نحو صحيح اداره گردد، که در چنين مواقعي بايد موقوفه را در حکم حالتي دانست که متولي ندارد.
ماده 81 ق. م مقرر ميدارد: «در اوقاف عامه که متولي معين نداشته باشد اداره موقوفه طبق نظر ولي فقيه خواهد بود.»
ماده اول قانون اوقاف مصوب سال 1313 نيز مقرر ميدارد: «اداره کردن موقوفاتي که متولي ندارد، و يا مجهول التوليه است با وزارت معارف و اوقاف است و در صورتي که متصدي داشته باشد ممکن است وزارت مزبوره در دست او ابقا نمايد».
بند يک ماده يک قانون اوقاف سال 1354 نيز مقرر ميدارد: «اداره امور موقوفات عامه که متولي ندارد يا مجهول التوليه است».
تبصره يک و دو ماده چهار قانون مذکور موقوفاتي را که متوليان آنها ممنوع ميشود، و هم چنين عدم وجود اشخاص منطبق با اوصاف مندرج در وقفنامه را نيز در حکم موقوفات مجهول التوليه ميداند.
بند يک ماده يک قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه مصوب سال 1363 نيز مقرر ميدارد: «ادراه امور موقوفات عام، که فاقد متولي بوده يا مجهول التوليه است و موقوفات خاصه در صورتي که مصلحت وقف و بطون لا حقه و يا رفع اختلاف موقوف عليهم متوقف بر دخالت ولي فقيه باشد».
با ملاحظه قوانين مختلف مشخص ميشود که در موقوفات عام:
اولا:تا هنگامي که متولي واجد شرايط مندرج در وقفنامه نباشد مصالح عمومي ايجاب مينمايد که ولي فقيه براساس اختياراتي که دارند در اداره موقوفه دخالت نمايند.
و هم چنين سرپرست سازمان اوقاف به اعتبار اختيارات حاصله از تبصره يک ذيل ماده يک قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف امور خيريه مصوب سال 1363 که مقرر ميدارد: «سرپرست سازمان بايد از طرف ولي فقيه مجاز در تصدي اموري که متوقف بر اذن ولي فقيه است باشد». مجاز است در اداره موقوفات مذکور دخالت نمايد.
ثانيا:هنگامي که متولي برابر ماده 7 قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه مصوب سال 1363 با رسيدگي شعبه تحقيق و حکم دادگاه حسب مورد معزول يا ممنوع المداخله يا ضم امين ميشود، نيز موقوفه در زمره موقوفات مجهول التوليه تلقي و با تشخيص محکمه صالح، و تا تعيين تکليف نهايي فرد ديگري به عنوان امين موقوفه را اداره ميکند، که نوعا در مورد مشابه دادگاه سازمان اوقاف را مسؤول اداره موقوفه ميشناسد.
ثالثا:وقتي برابر تبصره يک ماده 4 قانون فوق الذکر متولي فوت ميشود تا تعيين متولي بعدي موقوفه مجهول التوليه تلقي ميشود.
و در موقوفات خاص نيز بايد گفت:
چون ماده 81 ق. م اوقاف عامه را قيد ميکند و نسبت به موقوفات خاص صراحتي ندارد، ولي بند يک ماده يک قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف مقرر ميدارد «... و موقوفات خاصه در صورتي که مصلحت وقف و بطون لاحقه و با رفع اختلاف موقوف عليهم متوقف بر دخالت ولي فقيه باشد». بنابراين ملاحظه ميشود که در قوانين قبل از انقلاب، و هم چنين در قانون مدني فعلي، هيچ موجبي براي دخالت در وقف خاص توسط سازمان اوقاف وجود نداشته است و تنها در قوانين موضوعه پس از انقلاب شرايط و نحوه دخالت سازمان اوقاف در موقوفات خاص مشخص شده است، آن هم در صورتي که مصلحت وقف ايجاب نمايد. ولي به نظر ميرسد اگر چنان چه وجود موقوفه موجب اختلاف و کشمکش بين موقوف عليهم و متولي يا بين موقوف عليهم با يکديگر شود و آنها به سهولت بتوانند به امور موقوفه رسيدگي کنند هيچ دليلي براي دخالت دولت وجود ندارد.
ذکر اين نکته لازم مينمايد که اگر برخي موقوفات خاص که داراي اراضي و امکانات گستردهاي هستند در روند برنامهريزيهاي عمومي دولت براي رفاه مردم مانعي ايجاد کنند،
يا متوليان و موقوف عليهم، صرفا براي منافع خود همکاري نکنند، زمينه دخالت دولت را بيشتر فراهم مينمايد که بحث پيرامون آن از حوصله اين مقاله خارج است.
هر چند نکتهاي که در قوانين کمتر بدان اشاره کردهاند، و در حال حاضر به علت کثرت موقوفات و گستردگي آنها ضرورتش بيشتر احساس ميشود پيشبيني ضوابط و اصولي است که در حين مجهول التوليه شدن برخي موقوفات بايد پيشبيني شود و ترتيبي اتخاذ گردد که متوليان مسؤول آثار ناشي از عملکرد دوران توليت خود باشند؛ و هنگام تحويل موقوفه به متولي بعدي که براساس صدور حکم دادگاه يا در اثر فوت انجام ميشود وضعيت موقوفه مشخص و معين بوده و هر کس در مقطعي که مديريت موقوفه را عهده دار بوده پاسخگو باشد و اگر خود نيز در حيات نيست اما عملکرد منفي او در محکمه صالحه ثابت شود ورثه او قبل از حصر وراثت جبران خسارت وارده به موقوفه را در صورت تمکن بنمايند.
مسؤوليت متولي از نظر قوانين موضوعه
ماده 82 ق. م مقرر ميدارد: «هر گاه واقف براي اداره کردن موقوفه ترتيب خاصي معين کرده باشد متولي بايد به همان ترتيب رفتار کند. اگر ترتيبي قرار نداده باشد متولي بايد راجع به تعمير و اجاره و جمع آوري منافع و تقسيم آن بر قانون مستحقين و حفظ موقوفه و غيره مثل وکيل اميني عمل نمايد».
ماده 6 قانون اوقاف مصوب سال 1354 مقرر ميدارد: «صرف درآمد موقوفات به منظور بقاي عين آنها بر... متولي موظف است موجبات آباداني... به منظور اجراي نيت واقف را فراهم آورد».
هم چنين تبصره 2 ماده 7 قانون مذکور کليه مباشران موقوفات و اماکن مذهبي اعم از
متولي و متصدي و... را در حکم امين ميشناسد.
ماده 7 و تبصره 4 ذيل ان در قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه مصوب سال 1363 نيز متولي را در حکم امين تلقي مينمايد.
با مروري به قوانين مختلف در مييابيم که قانون گذار هميشه متولي را به عنوان مديري امين ميشناسد و اين مدير موظف است تا به نحو مطلوب به انجام وظايف محوله بپردازد که به اختصار به برخي از آنها اشاره ميکنيم /س