ابوبکر محمد بن علي، معروف به ابن عربي و ملقّب به محييالدين (زنده کنندهي دين) و شيخِ اکبر (استاد بزرگ) و ابن افلاطون (فرزند افلاطون)، از چهرههاي درخشان فرهنگ اسلامي است که در سال 560 ق / 1165 م در مُرسيه از بلاد اندلس چشم به جهان گشود و در سال 638 ق / 1240 م رخت از اين جهان بربست.
اندلس در غرب عالم اسلامي در رشتههاي مختلف علوم و فنون دانشمندان بزرگي را به جهان علم و دانش تقديم داشته است که از نمونههاي بارز آن ميتوان از ابن رشد، پزشک و فيلسوف و ابن مالک، زباندان و نحوي و ابن طفيل، انديشمند عارف و ابن طملوس، منطقدان و ابن مسّرة و ابن سبعين و ابن باجه و ابن زهر و دهها مانند آنان را نام برد. او در خانوادهاي پرورش يافت که مشهور به زهد و تقوي بودند و از زمان خردسالي توجه او به ذات باري تعالي و مبادي عاليهي روحاني معطوف شد و خدا و جهان و انسان را در يک مثلث معنوي مرتبط به هم ميدانست و همهي مشاهدات و سيرهاي معنوي و گردش در آفاق و انفس را بر همين پايه قرار ميداد، مثلاً او در فتوحات داستان زير را که در مُرسيه، زادگاهش اتفاق افتاده نقل ميکند:
«يکي از رعايا سلطان بزرگي را به کمک فراخواند. سلطان او را پاسخ نداد. مرد به سلطان گفت: «مرا پاسخ ده و سخني بگوي، مگر نه اين است که خداوند هم با موسي سخن گفت». سلطان به او گفت: «مگر تو موسي هستي؟» مرد در جواب گفت: «تو هم که خدا نيستي». سلطان شرمگين شد و از اسب فرود آمد و حاجت او را روا کرد».
او در آغاز جواني به شهرهاي مختلف اندلس رفت و آمد داشت و با مشايخ صوفيه و اهل طريقت معاشرت ميکرد و سخنان آنان را مورد ارزيابي قرار ميداد و معتقد بود: صوفي حقيقي کسي است که اعمال و عبادات را هدف نداند بلکه نيت و قصد را که نزديکي به خداوند است وجههي نظر خود قرار دهد، همچنان کلمات که مرکب از حروف هستند اما هدف اصلي گوينده نيستند، بلکه معاني و مضامين، مراد و مقصود واقعي از کلمات هستند.
هيچ اسمي بي مسمّي ديدهاي *** يا ز گاف و لام کي گل چيدهاي
او پس از آنکه از ديدار مشايخ صوفيه که در اشبيليه بودند بهرهمند شد، درصدد سفر به بلاد ديگر برآمد، از جمله تونس و فاس از بلاد مراکش و در شهر اخير از فيوضات شيخ ابو عبدالله دقّاق برخوردار گشت. در ضمنِ همين سفرها به مکّه مشرّف ميشود و در آنجا با دانشمندي به نام مکينالدين اصفهاني آشنا ميگردد و مجذوب دختر او موسوم به نظام ميشود او را با «شيخة الحرمين و مربيّة البلد الامين» ميستايد و کتاب ترجمان الاشواق را به خاطر او به نظم ميکشد. او ضمن اين سفرها از قاهره و اسکندريه و بغداد ديدن ميکند و در خلال همين سفرها بسياري از رسائل و کتابهاي خود را تأليف مينمايد تا بالاخره در دمشق مقيم ميشود و در آنجا به تأليف کتابهاي مهم خود همچون فتوحات مکيّه و فصوص الحکم ميپردازد. کتاب فصوص محييالدّين که نام کامل آن فصوص الحکم و خصوص الکلم است از مهمترين کتابهاي او به شمار ميآيد و شهرت جهاني ابن عربي مرهون اين کتاب است. او انديشهاي عرفاني و نظرهاي صوفيانهي خود را در اين کتاب آورده و در آن از بيست و هفت پيغمبر که اسلام آنان را فرستادهي خداوند ميداند ياد ميکند و دربارهي آنان به شرح و بيان عرفاني ميپردازد. کلمهي «فصوص» جمع «فصّ» در لغت به معني نگين انگشتر است و اصطلاحاً به متون کوتاهي اطلاق ميشود که نيازمند به توضيح و شرح است. «حِکَم» جمع حکمت و از کلمات کليدي قرآن است که دارندهي آن «حکيم» است که از نامهاي خداوند است. خداوند در توصيف حکمت فرموده: «وَمَنْ يؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِي خَيرًا كَثِيرًا (1)». احتمال دارد که جزء دوم نام کتاب «فصوص الحکم» اشارهي ضمني دارد به پيامبراني که در کتاب نام برده شدهاند، زيرا در قرآن کريم آمده: «يا مَرْيمُ إِنَّ اللَّهَ يبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ (2)». «اي مريم خدا تو را بشارت به يکي از کلمات خود ميدهد که نام او مسيح است». در شعر فارسي نيز اشاره به اين تعبير شده است چنان که ناصرخسرو گويد:
رسول خود سخني باشد از خداي به خلق *** چنان که گفت خداوند در حق عيسي
پس اگر سجع ميان «حِکَم» و «کِلَم» در نام کتاب ابوالوفاء مبشّرين فاتک، مختار الحکم و محاس الکلم معني ظاهر آن يعني سخنان حکيمانه و کلمات پندآميز مراد است در نام کتاب ابن عربي، حکمت متعاليه و کلمات ربوبي مقصود است، همان کلماتي که در قرآن در توصيف حضرت مريم آمده که، «صَدَّقَتْ بِكَلِمَاتِ رَبِّهَا وَكُتُبِهِ (3)».
او در اين کتاب به مسائل مهمي عرفاني اشاره ميکند از جمله: انسان و حقيقت انسان و مقام انسان کامل و مرتبت خليفة الهي او، تجلي وجودي يا تجلي واحد در صورت کثرت وجودي، عالم صغير يعني انسان و اندراج عالم کبير يعني جهان در او، حکمت قدوسيّه و حکمت سبّوحيه، پاکي خداوند از تشبيه و تعطيل و اتصاف او به تنزيه، المنامات و خوابهاي مبشّره و منذره، عالم مثال و عالم خيال و عالم احلام، رابطهي حقّ و خلق و واحد و کثير، عبوديّت و ربوبيّت يا ظلّ و ذي ظلّ يا فقر و غنا، حکمت ذوقيه يا حکمت فتوحيه، اسماء الهيه، روح خدا: جبرئيل و عيسي، نفْس و نَفَس و نَفَس رحماني، نبوت و رسالت، عالم غيب و عالم شهادت، رحمت واسعهي حق، تجلي واحد حق در صُوَر اسماء الهي، اسباب و شروط و علل، ازليّت نور محمدي (صلي الله عليه و آله و سلم).
محييالدّين در آغاز کتاب فصوص تصريح ميکند که، من در خوابي که آن را مبشّره (رؤياي صادقه) ميدانم، در دههي آخر از ماه محرم سال 627 در دمشق، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را ديدم که کتابي در دست داشت و به من فرمود: «اين کتاب فصوص الحکم است آن را بردار و به نزد مردم ببر تا از آن بهرهمند گردند» و من در پاسخ گفتم: «ميشنوم و اطاعت خدا و رسول و اولوالامر او را بر خود لازم ميدانم». مسلماً اين تفّال را اهل عرفان به تيمّن گرفتند و به پرداختن به آن تبرّک جستند، از اين روي شروح و حواشي و تعليقات فراواني در جهان اسلام بر آن نگاشته شد. عثمان يحيي در آغاز نصّ النصوص (4) يکصد و بيست و پنج شرح که از قرن هفتم تا دهم نوشته شده است براي فصوص الحکم بر ميشمارد.
نخستين شارح کتاب فصوص الحکم شاگرد و فرزندخواندهي او، صدرالدّين قونوي است که بيش از هر کس عارف و آشنا به گفتهها و اصطلاحات و رموز شيخ بود و خود در آغاز فکوک تصريح کرده است به اينکه او از استاد خود فقط شرح خطبهي کتاب فصوص را دريافت کرده و بقيهي مطالب کتاب را به فيض الهي و رحمت ربّاني دريافته است. پس از آن بايد از شرح فصوص الحکم، مؤيدالدين جندي ياد کرد که شاگرد قونوي بوده و از او در آغاز کتاب به عنوان: «سيدي و سندي و قُدوتي» ياد ميکند. اين شرح به اهتمام استاد سيّد جلالالدين آشتياني در سال 1361 به وسيلهي دانشگاه مشهد چاپ شده است.
بيشتر شروح فصوص الحکم به زبان عربي است و از مهمترين شروحي که به زبان فارسي بر کتاب نوشته شده و به زيور طبع آراسته گرديده ميتوان از کتابهاي زير ياد کرد:
1- نصوص الخصوص في ترجمة الفصوص، رکنالدين شيرازي (وفات: 769)
2- شرح فصوص الحکم، خواجه محمد پارسا (وفات: 822)
3- شرح فصوص الحکم، تاجالدين حسين خوارزمي (وفات: بينِ 835 تا 838)
گذشته از اين سه شرح علاء الدوله سمناني (وفات: 726) و ميرسيد علي همداني (وفات: 786) و شاه نعمت الله ولي (وفات: 834) و صائن الدين علي ترکه (وفات: 835) و نورالدين عبدالرحمن جامي (وفات: 835) هر يک جداگانه بر فصوص الحکم شرح نوشتهاند و اين خود دلالت دارد بر اينکه تا چه اندازه انديشههاي شيخ اکبر در سرزمين ايران نفوذ داشته و تا چه اندازه آن انديشهها به وسيلهي زبان فارسي گسترش يافته است.
نخستين شرح فارسي که پيش از اين ياد شده يعني نصوص الخصوص في ترجمة الفصوص از رکنالدين شيرازي، معروف به بابارکنا به وسيلهي دکتر رجبعلي مظلومي تصحيح و در سال 1359 در سلسلهي دانش ايراني زيرنظر اينجانب چاپ شده است. در مقدمه، نخست او اشعاري از خود ميآورد و در آن شوق خود را به اهل عرفان بيان ميدارد:
کمترين از هر که هست اندر انام *** بندهي حق رکن شيرازي به نام
کز اوان کودکي تا اين زمان *** بود و هستم عارفان را من غلام
چون نبودم لايق خدمت ازان *** مينهم زان گامگي بر جاي گام
و سپس با عظمت و احترام از محييالدين و کتاب نفيس فصوص الحکم چنين ياد ميکند:
يافتم من عاقبت در لفظ شيخ *** قطب اقطاب الوري خيرالانام
ابن اعرابي محمد محيي دين *** حاتمي نسبت بُد آن شيخ انام
جوهري بس بوالعجب نامش فصوص *** عقد عرفان زان بديدهي انتظام
شرح کردم مشکلاتش هر چه بود *** قدر فهمم اين قدر بُد والسلام
او در وجه تسميهي کتاب خود چنين گويد:
«... و مسمّي گردانيدم به نصوص الخصوص في ترجمة الفصوص بنا بر دو معني: يکي آنکه، آنچه خلاصهي کلام سابقان از شارحان و خاصهي مشايخ و استادان خود بود، در آنجا ياد کردم و ديگر آنکه در بعضي مواضع آنچه خاصه بر دل اين بيچاره روي مينمود، به آن ملحق گردانيدم».
رکنالدين شيرازي معتقد است: محييالدين فصوص الحکم را براساس خوابي که ديده بود و مأموريتي که از جانب پيغمبر به او واگذار شده بود تأليف کرد و جرئت يافت اين اسرار ربوبي و رازهاي عرفاني را در کتاب فاش سازد. او در اين باره چنين گويد: «بنابراين مقدمهي شيخ – رضي الله عنه – در افشاي اين اسرار و خطاب و ابزار و اظهار اين کتاب از حضرت رسالت مأمور باشد والا افشاي اين اسرار نفرمودي که: «اولياء الله امناء الله»اند و بر ايشان تستّر احوال و کتمان اسرار لازم باشد خاصّه نهان داشتن چنين معاني غريبه و اسرار عجيبه».
اين افشاي راز همان است که عرفا از آن منع شده بودند و عواقب آن را وخيم ميدانستند و ميگفتند:
بالسّرِّ إن باحوا تباح دماءُهُم *** و کذا دماء العاشقين تُباح
و حافظ هم اشاره به همين مطلب دارد آنجا که ميگويد:
گفت آن يار کزو گشت سِر دار بلند *** جرمش اين بود که اسرار هويدا ميکرد
شرح فصوص الحکم خواجه محمد پارسا اقتباسي است از شرح فصوص رکنالدين شيرازي و در برخي موارد عين عبارت رکنالدين را ميآورد (5).
اما شرح فصوص حسين خوارزمي از گونهاي ديگر است. نخست آنکه، در آغاز کتاب چند فصل مستقل ميآورد تا خواننده را براي فهم کتاب آماده سازد. آن فصلها عبارتاند از: در بيان تباين مشارب ارباب حال و تباعد مراتب اصحاب کمال، در حضرات ذاتيه و بعض مراتب کليه، در بيان اسما و صفات و آنچه در ميان ايشان است از تفاوت درجات، در کشف سرّ بدو و ايجاد و بيان طريق مبدأ و معاد، در بيان ولايت و نبوّت و رسالت. و ديگر آنکه، به اشعار فراواني استشهاد ميجويد به ويژه به اشعار مولانا جلالالدين رومي که خود شرحي هم بر آن نگاشته است. سه ديگر آنکه، سخنان خود را با صنايع بديعي و آرايههاي لفظي و معنوي ميآرايد و گاه اشاره به معاني باطني عبارات مينمايد، چنان که در مورد خواب شيخ و کتاب فصوص او چنين تفسير مينمايد:
«و در قول شيخ که فرمود: "کتاب در دست رسول بود" اشارت است بدانکه، اسرار و حکم مودعه در اين کتاب از آن قبيل است که در دست تصرّف رسول و تحت تملّک او بود و اختصاص تمام بدان حضرت داشت (6)».
در پايان پيشنهاد مينمايد که همهي شروح فارسي فصوص الحکم مورد بررسي و تحقيق قرار گيرد و اصطلاحات عرفانيِ آنها استخراج گردد و نشان داده شود که انديشهها و افکار شيخ اکبر در نقاط مختلف خوارزم و هرات و شيراز و اصفهان چگونه مورد تلقّي و تفسير و توجيه قرار گرفته است و تحوّل آن انديشهها در آثار شاعران و عارفان ايران تا زمان حاضر به چه کيفيّت بوده است.
پينوشتها:
1. قرآن کريم، بقره: 269.
2. قرآن کريم، آل عمران: 45.
3. قرآن کريم، تحريم: 12.
4. نصّ النصوص، سيد حيدر آملي، انتشارات مؤسسه ايران و فرانسه، تهران 1352.
5. نک. شرح فصوص الحکم، تصحيح جليل مسگرنژاد، مرکز نشر دانشگاهي، تهران 1366.
6. نک. شرح فصوص الحکم، حسين خوارزمي، به تصحيحِ نجبل مايل هروي، انتشارات مولي، تهران 1364.
محمد خوانساري و [ديگران ....] ؛ (1384)، فرهنگستان زبان و ادب فارسي، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسي / نشر آثار، چاپ اول.