چکيده
مقاله عرضهي حديث به موضوعي مربوط به تاريخ حديث ميپردازد، اما در درون خود مشتمل بر گفتارهاي فقهالحديثي و نيز نقد حديث است. اين گفتارها، نمايانگر تلاش سترگ راويان بزرگ شيعي در عرصهي فهم بهتر احاديث، به ويژه احاديث نقل کنندهي سنّت نبوي است، تلاشي که به نقد حديث هم کشيده و گاه موجب ردّ و طرد همه يا بخشي از حديث گشته است. مقاله، روايتهايي را ارائه ميدهد که راويان در فهم يا باور آن، دچار اشکال بودهاند، اما از طريق عرضهي آن بر امامان معصوم شيعه مشکل خود را حل کردهاند. اين نمونههاي ناب که تفکر نقدي محدثان شيعه را بر مينمايد، پيش از اين گرد نيامده و در کتابهاي حديثي پراکنده بوده است.ما براي عرضهي اين مثالها، ترتيب تاريخي را برگزيدهايم و سپس در پي آن، دستهبندي ديگري را براساس انگيزهها و دستاوردهاي عرضه، ارائه دادهايم. گفتني است، نمونههاي فراوان ديگري موجود است که ضميمه کردن آنها ميتواند اين گفتار را به شکل يک کتاب درآورد.
درآمد
تاريخ حيات فکري مسلمانان، نشانگر استفاده از رهنمودهاي پيشوايان ديني در همهي عرصههاي دانش است. دانشوران مسلمان، همواره کوشيدهاند رهآورد گشت و گذار خود را در بوستان حکمت الهي، گلزار زيباي نبوي و گلشن خوشبوي علوي به شکلي متناسب با عصر و زمان، کارآ و کارساز ارائه نمايند. در پس اين کوشش سترگ، تلاشي بزرگتر و همزاد آن، براي اطمينان از درستي آنچه عرضه ميکنند، صورت گرفته است. اين تلاش ديرينه، در طول تاريخ تحمل، نقل و عرضهي حديث مشاهده ميشود، و تابعي از تغييرات آن بوده است، و به جز برههاي، و آن هم فقط به دست اخباريان حنبلي و ظاهري و شيعي، که به هر چه حديث ناميده ميشد، اطمينان ميکردند، کنار گذارده نشده است. وجود شيوههاي گوناگون دستيابي به درستي حديث، گواه گسترهي پهناور اين تلاش است. عرضهي احاديث بر قرآن، عقل و سنّت قطعي و يا نسبت سنجي آنها با واقعيتهاي خارجي و تاريخي، هر يک فصلي از تاريخ تدوين و عرضهي حديث را به خود اختصاص دادهاند.شيوهاي که اين نوشته بدان ميپردازد، عرضهي حديث بر امامان (عليهمالسلام) و عالمان ديني است که بيشتر در دورهي نخستين تدوين حديث، يعني دورهي حضور، جلوه کرده است. اين شيوه که در روايات، آن را «عرضالحديث» مينامند، چيزي غير از مقابله و نسخهخواني است که در ميان استاد و شاگرد رايج بوده است.
گرچه مقابلهي نسخهها نيز کوششي جهت زدودن تحريفها، افزودهها و کاستيهاي عمدي و سهوي بوده است؛ اما روش مورد نظر اين مقاله، عرضهي حديث يا مجموعههاي حديثي بر امام معصوم و يا اصحاب بزرگ و مورد اعتماد است، تا تأييد و انکار امام را به دست آورند و يا به فهم درست حديث نائل شوند. همچنين در اين نوشته، به عرضهي گفتههاي مردم بر امامان و پيشوايان پرداخته نميشود، مگر اين که احساس شود که گفتهي رايج در ميان مردم، فهمي و يا برداشتي از حديث ميباشد.
با اين قيد، بسياري از نمونههايي که ميتوانند در يک تحقيق گستردهتر، مورد استشهاد قرار گيرند، حذف ميشود. (1)
افزون بر اينها، بررسي عرضهي عقايد و انديشههاي متفاوت کلامي از توحيد تا امامت و معاد که به سبب پيوستگي کلام و حديث، بخصوص در دورههاي نخستين، پهنهي گستردهاي از گفتگوي راويان را با امامان پوشانده است، خود مقالهاي جداگانه ميطلبد. (2)
زمينهي عرضهي حديث
پديدهي جعل حديث و ورود سيلآساي اخبار ساختگي، از همان آغاز و در زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، نشان دهندهي نفوذ سودجويان فرصتطلب در صفوف مسلمانان است. اين افراد، از علاقهي شديد مسلمانان به حديث آگاه بودند، علاقهاي که پيامبر اکرم نيز از آن خبر داد (3) و براي پيشگيري از سوء استفادهي سودجويان از آن، تحذير و هشدارهاي شديديد در حيات خود نمودند. (4)امّا فرصتطلبان سودجو، از حرکت بالنده و شتابدار اسلام که قلبها را تسخير و محبّتها را جلب کرده بود، سوء استفاده نموده و با همراهي نمودن با آن، چشم طمع به رياست مادي و معنوي آن دوختند.
اين، جريان هميشگي تاريخ است. فرصتطلبان، با ورود به جرگهي پيروان مذهب، مقصود باطل خود را اندک اندک در حقيقت ناب آن داخل نموده و گوهرپاک حقّ را آلوده ميکنند. اين سنّت اجتماعي تاريخ، از ديدهي عبرت نگر حضرت اميرمؤمنان (عليهالسلام) دور نمانده و ميفرمايد:
لو أنّ الباطل خَلَص لم يخفَ علي ذي حجِّي، ولو أن الحقّ خَلَص لم يکن اختلاف، و لکن يؤخذ من هذا ضِغثٌ و من هذا ضِغثٌ فيُمزجان فيجيئان معاً، فهنالک استحوذ الشيطان علي أوليائه، و نجاالّذين سبقت لهم من الله الحسني؛ (5)
اگر باطل خالص بود، بر هيچ عاقلي پنهان نميماند و اگر حق خالص بود، هيچ اختلافي نبود. ولکن دستهاي از اين، و دستهاي از آن، گرفته و درهم ميآميزند و آنگاه که با هم عرضه ميشوند، شيطان بر دوستانش مسلط ميگردد و کساني نجات مييابند که احسان خداوند برايشان پيشي گرفته بود.
فرصتطلبان سودجو، آنجا که اعتماد و پذيرش حديث پيامبر را در نزد مسلمانان يافتند، هجوم همه جانبهي خود را در قالب حديث، شکل دادند. يهوديان بر داستانهاي خرافي و اسرائيليات خود، امويان بر احاديث اطاعت از امام ظالم، وديگران بر ديگر بدعتهاي خود جامهي حديث پوشاندند و آن را خوراک نسلِ پيامبر ناديده کردند.
اما خداوند در کنار اين همه، نورهايي درخشنده و نگهباناني بيخطا و لغزش، بر ميراث گرانبهاي نبوي گمارده بود. پيشواياني که نياز مردم به جدا کردن حق از باطل را برطرف ساختند، و مسلمانان حقيقتجو با مراجعه به آنان، از برکتهاي حضورشان بهرهمند شدند و جامهاي معرفت را با شهد سخنان آنان و از سرچشمهي ناآلوده و فيّاض پيشوايان سرکشيدند، و تا تأييد آنان را نديدند، هيچ برنگرفتند. (6)
از نمونههاي بارز اين حقيقت جويان، سليمبن قيس الهلالي است که به سرنخهايي از اختلاط و التقاط و تفاوت نقلها و دروغ بستنها به پيامبر دست يافته، و پي برده بود که خط و مسير انتقال حديث پيامبر، تنها از مجراي علم صحيح اهلبيت ميسّر است. او به حضور اميرمؤمنان (عليهالسلام) ميرسد تا حقيقت برايش آشکار گردد. حضرت امير (عليهالسلام)، با ترسيم دقيق فضاي حديث و تحديث، راز درستي گفتههاي خود و نادرستي و نقص ديگران را فاش ميسازد و با تصويري گويا از گذشته، جاني دوباره به آن ميبخشد. اين روايت طولاني، زمينه و ضرورت عرضهي روايت را بر پاسداران راستين دين نمايان ميسازد. از اين رو، قسمت عمدهي آن را ميآوريم، تا از فايدههايي ديگر نيز بهرهمند شويم.
سليمبن قيس به اميرمؤمنان علي (عليهالسلام) عرض ميکند:
من از سلمان و مقداد و ابوذر، چيزهايي از تفسير قرآن و احاديثي از پيامبر فراگرفتم که با آنچه در اختيار مردم است، تفاوت دارد. پس از تو تصديق آنچه از اين سه شنيده بودم، شنيدم و همچنين چيزهايي فراوان از قرآن و احاديث پيامبر در اختيار مردم ديدم که شما با آنها مخالفت ميکنيد و تمام آنها را باطل ميپنداريد. آيا مردم عامدانه بر پيامبر خدا دروغ ميبندند؟ و قرآن را با رأي خود تفسير مينمايند؟
حضرت علي (عليهالسلام) رو به من کرد و فرمود: پرسيدي؟ جواب را درياب.
در دست مردم، حق و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عامّ و خاصّ، محکم و متشابه و حفظ و توهمّ است. در عهد پيامبر، آنقدر بر پيامبر دروغ بستند، تا اين که بپاخاست و در خطبهاش فرمود: «مردم، دروغ بستن بر من، فراوان شده است. هر کس بر من دروغ بندد، جايگاهش آتش است». امّا دروغ بستن بر ايشان ادامه يافت. حديث، تنها از چهار طريق به شما ميرسد و پنجمي ندارد:
مرد منافقي که اظهار ايمان ميکند و خود را مسلمان نشان ميدهد، هيچ ابايي از دروغ بستن بر پيامبر خدا ندارد و آن را گناه نميداند، و اگر مردم ميدانستند که او منافق و دروغگوست، از او نميپذيرفتند و تصديقش نميکردند. ولي او را از صحابه حضرت رسول ميپندارند و ميگويند: او پيامبر را ديده و از او شنيده است. مردم از او حديث اخذ ميکنند، در حالي که به حال او آگاه نيستند. در حالي که خداوند از منافقان خبر داده و آنها را توصيف کرده است و فرموده:
هنگامي که آنان را ميبيني، از هيکلهايشان خشنود ميشود و چون سخن گويند، به گفتارشان گوش ميدهي. (7)
اين منافقان، پس از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) باقي ماندند و با دروغ، تزوير و تهمت، به زمامداران گمراه و دعوت کنندگان به آتش، نزديک شدند و آنان هم، ولايت کارها را به آنان سپردند و برگردهي مردمان سوار ساختند. و با کمک آنان دنيا را خوردند، مردم با پادشاهان و دنيا هستند، مگر کسي که خداوند حفظ کند. اين، نخستين نفر.
و شخصي که چيزي از پيامبر خدا ميشنود، ولي به درستي آن را در نمييابد و گرفتار توهّم ميشود، قصد دروغگويي ندارد، حديث در دست اوست و به آن اعتقاد دارد و عمل ميکند و آن را نقل ميکند و ميگويد: آن را از پيامبر خدا شنيدهام.
پس اگر مسلمانان ميدانستند که آن توهمي بيش نيست، نميپذيرفتند، و خود او نيز اگر به توهم خود پي ميبرد، آن را به دور ميافکند.
و سومين نفر، از رسول خدا شنيده که به چيزي امر کرده، ولي از نهي بعدي خبر نشده، يا نهي او را شنيده و از امر، بيخبر مانده است. پس منسوخ را به ياد سپرده و ناسخ را حفظ نکرده است. و اگر ميدانست که منسوخ است، آن را رها ميکرد، و اگر مسلمانان هم ميدانستند شنيدهي او منسوخ شده، آن را رها ميکردند.
و آخرين اين چهارنفر، بر پيامبر خدا دروغ نبسته است. دروغ را دشمن دارد؛ چون از خداوند ميهراسد و پيامبر خدا را بزرگ ميشمرد. فراموش نکرده، بلکه آنچه شنيده، به همان صورت حفظ کرده است و آن را بدون کاستي و فزوني نقل ميکند. ناسخ را از منسوخ ميشناسد، پس به ناسخ عمل ميکند و منسوخ را رها ميسازد.
کلام حضرت ادامه دارد و ميتوان آن را در کافي مطالعه کرد. (8) افزون بر اين، طبرسي در احتجاج نيز گزارشي از سليم نقل ميکند که ترسيمي ديگر از وضعيت آن روزگار است. (9)
سپس حضرت علي (عليه السلام) سخناني ميفرمايد که قسمت دوّم ادعاي مقاله را مستدل ميکند؛ يعني لزوم مراجعه به پاسداران راستين دين و عرضهي شنيدهها و روايات بر آنان.
حضرت ميفرمايد:
و من هميشه، يک بار در روز، و يک بار در شب، بر پيامبر خدا وارد ميشدم. حضرت براي من خلوت مينمود و با او هر جا که ميچرخيد، ميچرخيدم. و صحابهي حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) به يقين ميدانند که حضرت با هيچکس به جز من اين گونه معاشرت نداشت. گاهي هم ايشان به منزل من ميآمد. هرگاه به منزلش ميرفتم، زنانش را دور ميکرد و پيش او جز من کسي نميماند، و هرگاه او براي خلوت کردن با من به منزلم ميآمد، فاطمه و هيچ يک از پسرانم از نزد من بر نميخاستند.
هرگاه سؤال ميکردم، پاسخم ميداد و هرگاه ساکت ميماندم و پرسشهايم پايان ميگرفت، او آغاز ميکرد. هيچ آيهاي از قرآن بر رسول الله نازل نشد، مگر اين که بر من خواند و بر من املاء نمود تا آن را با خط خود نوشتم، و تأويل و تفسير، ناسخ و مسوخ، محکم و متشابه و خاص و عام آنها را به من ياد داد. و از خداوند خواست که فهم و حفظ آنها را به من عطا کند. پس هيچ آيهاي را از کتاب خدا و هيچ علمي که املاء کرده و نوشته بودم از آن زمان که دعا کرد، از ياد نبردم. و هيچ چيز از حلال و حرام که خداوند به او ياد داده بود و هيچ امر و نهي، بوده يا خواهد بود و هيچ کتاب نازل شده بر احدي قبل از او از اطاعت يا معصيت، نبود، مگر اين که آن را به من ياد داد و حفظ کردم و حتي يک حرف هم فراموش نکردم.
کلام حضرت باز هم ادامه دارد و دنبالهي آن را ميتوانيم در کتاب سليمبنقيس مطالعه کنيم. (10)
ترغيب امامان به عرضه
با شناخت اين زمينه و مسائلي ديگر چون وجود تقيه و نسخ، امامان، خود، بر عرضهي حديث تأکيد ورزيدند و با تشويق و ترغيب، اصحابشان را به اين نکته متوجه کردند که پيش از دريافت حديث، مجراي آن را بررسي کنند. امام باقر (عليهالسلام)، اين موضوع را مستند به قرآن ميسازد و بررسي نقادانه و نظر عميق و ژرفنگرانه در علم را از مصاديق آيهي شريفهي «فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَى طَعَامِهِ (11)؛ انسان بايد به خوراک خود نيکو بنگرد» ميداند. امام در جواب زيد شحّام که از معني طعام پرسيده بود، ميفرمايد: «عِلمُه الّذي يأخذه عمّن يأخذه» (12)؛ علمي که از کسي ميگيرد.همانگونه که انسان ميبايد مواظب طعام و خوراکش باشد، تا غذايي آلوده را در درون جاي ندهد و جسم خويش را به خباثت نيالايد، بايستي روح خود را نيز نگهباني کند، پاکي آن را حفظ نمايد و به گفتههاي خبيثان آلوده نسازد.
اين پاسداري هميشگي و نقد هموارهي کلام و حديث و علم، نه فقط در حوزهي گفتههاي ديگران و ديگر انديشان است، که به همان شدّت در حوزهي دروني شيعه نيز سفارش شده است. هرگاه مسئله، مربوط به دين گردد و سعادت و شقاوت ابدي به ميان آيد، تفاوتي بين دوست و دشمن نميماند.
روايات، درصدد ساختن فرهنگ ديني، جهان بيني ديني و رفتار ديني هستند، و با همين نگاه است که کجانديشان و باطلپرستان، رخنه در آن را مغتنم شمرده و بر سخنان حاکي از انديشههاي پست دنيا طلبانهي خود، رنگ و لعاب دين و حديث نشاندهاند، تا سادهانديشان را خريدار متاع خويش کنند. در همين فضاست که امام باقر (عليهالسلام) هشداري ديگر ميدهد و وظيفهي عالمان و محدّثان روشنانديش را مشخص ميسازد و آنان را از اين خطر بزرگ آگاه ميکند.
امام باقر (عليهالسلام) ميفرمايد:
مَن دان الله بغير سماعٍ عن صادقٍ، ألزمه الله التيه إلي يوم القيامة؛
هر کس به ديني عقيدهمند شود بدون اين که از شخص صادقي آن را بشنود، دچار حيرت و گمراهي ميشود. (13)
اين هشدار را در کنار احاديثي قرار دهيد که شيعيان و علم دوستان را به سوي اهل بيت (عليهمالسلام) فراميخواند و آنان را مصداقهاي بارز هدايت و نور و علم صحيح و اهل ذکر و درهاي علم و راسِخان در آن ميداند. خلف صالح امام باقر (عليهالسلام)، اين هشدار را تذکر و سپس راه نجات را نشان ميدهد.
امام صادق (عليهالسلام) ميفرمايد:
إنّ العلماء ورثة الأنبياء؛ و ذاک أنّ الأنبياء لم يُوَرّثوا درهماً و لا ديناراً، و إنّما أورثوا أحاديث من أحاديثهم، فمَن أخذ بشيءٍ منها فقد أخذ حظّاً وافراً، فانظروا علمکم هذا عمّن تأخذون، فإنّ فينا أهل البيت في کلّ خَلَفٍ عُدولاً ينفون عنه تحريف الغالين و انتحال المبطلين و تأويل الجاهلين؛ (14)
علماء جانشينان پيامبرانند، چون پيامبران درهم و دينار به ارث نميگذارند. تنها از آنان چند حديثي از احاديشان ارث برده ميشود. پس هر که از آنها چيزي اندوخت، بهرهاي فراوان برده است. به علمتان بنگريد که از چه کسي ميگيريد، در ما اهلبيت هميشه عادلاني هستند که تحريف غاليان و بدعتهاي باطلگرايان و تفسيرهاي نادرست جاهلان را طرد ميکند.
آري، وجود غاليان و باطلگرايان و جاهلان، گرايشهاي نادرستي پديد آورد و مکتبهايي در درون حوزهي شيعه شکل داد که گاه خطرناکتر از انحرافهاي بيروني بود. از اين رو، امامان ما از سوي مخالفان و بدانديشان، مبتلا به دو مصيبت نفاق و عناد گشتند و براي حفاظت از گروه کوچک حقجويان و سرپرستي طالبان علم حقيقي، نقادي آنچه را که حديث خوانده ميشد، برعهده گرفتند.
اين، درست همان روش اعتدالي برگرفته از کلام الهي «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (15) ميباشد، يعني نفي خط افراط: گوش به هيچ سخني نسپريد، و نيز طرد خط تفريط، هر چه گفتند، بپذيريد. تحذيرها و هشدارهاي امامان (عليهمالسلام)، به معني سردر گريبان عزلت کردن نيست تا حديثنگاران، خود را از فرآوردههاي ديگر علوم و دانشهاي بشري محروم کنند، هيچگونه ارتباط علمي با دگر انديشان حوزهي آن روز برقرار نسازند و در حصري خود ساخته، فراموش شوند. (16) بلکه آنان را در طلب حديث روانه ميساختند و همواره از فتاوي و احکام قضايي و حقوقي معاصرين خود پرسش ميکردند و گفتهها و سنّتهاي رايج را جويا ميشدند.
آنگاه خواستار اين ميشدند که آن حديث و علم فرا گرفته را برايشان عرضه کنند و صحّت و سقم آن را از ايشان بخواهند. کليني نمونهاي را نقل ميکند که ربط تنگاتنگي با عنوان مقاله دارد. او به طريقش از محمّدبن فلان واقفي نقل ميکند که امام کاظم (عليهالسلام) از پسر عموي او که فردي زاهد و عابد بوده است، ميخواهد در طلب معرفت روان شود و به او ميفرمايد:
اذهب فتفقّه و اطلب الحديث، قال: عمّن؟ قال: عن فقهاء أهل المدينة، ثمّ أعرض عليَّ الحديث؛ (17)
برو و فقه بياموز و حديث بطلب. پرسيد: از چه کسي؟ فرمود: از فقيهان مدينه، سپس آن حديث را بر من عرضه کن.
اين برخورد فکري، نشان دهندهي نقش ديگري براي امامان (عليهالسلام) است، آنان افزون بر انتقال امانتدارانهي سنّت نبويو فرهنگي ديني، در گرداب جريانهاي گونهگون زمانه، چون ستون استوار ميايستادند و در برخورد با انديشههاي مخاف، فعّال و پرتلاش حاضر ميگشتند. اين ويژگي و نقش، در معارضه با انديشههاي خودي، به صورتي ديگر جلوه ميکند. امامان با برخوردها و گفتههاي خود، به شيعيان آموختند که در برخورد نقادانه با حديث آنچه به ديدهي عقل مسلماً باطل است، دور ريزند و آنچه احتمال صدق و کذب دارد نپذيرند تا به پيشگاه ايشان عرضه شود. از اين رو، شاهد اعتراض امام به حجّاجبن صباح خيبري هستيم که از نپذيرفتن احاديثش از سوي شيعيان، به امام باقر (عليهالسلام) شکايت برده و حضرت ميفرمايد:
أتريد أن تکون إماماً يُقتدي بک؟ مَن ردّ القول إلينا فقد سلم؛
آيا ميخواهي امام باشي تا به تو اقتدا کنند؟ هر کس گفته را به ما بازگرداند، سلامت ميماند. (18)
از بارزترين نمونههايي که ميتوان بر ترغيب به عرضه ارائه داد، ديدگاههاي آن روزگار نسبت به پيامبران پيشين است. امامان از اين ديدگاهها که گاه از داستانهاي اسرائيلي سرچشمه گرفته و گاه از داستانهاي اسرائيلي - سرچشمه گرفته و گاه به دست مفسّران ساخته شده بود، جويا ميگشتند و پس از عرضهي آن، به ردّ و ابطال انديشههاي باطل و گاه کفرآميز آنها ميپرداختند.
علاّمه مجلسي نمونههايي از آن را در «کتاب النبوّة» بحارالأنوار آورده است. (19) از همين زمره است داستان مشهور داوود (عليهالسلام) و اوريا که امام رضا (عليهالسلام) آن را از عليبن محمّدالجهم ميپرسد و پس از نقل آن، کلمهي استرجاع بر زبان ميآورد و نسبتهاي ناروا به حضرت داوود را ردّ ميکند. (20)
واقعهي مشهور ديگر، داستان حضرت يوسف است که در چند جا تفسيرهاي نادرستي از آيات قرآن انجام گرفته و امامان (عليهالسلام) آن را ردّ کردهاند؛ گاه راويان، اين ردّ و انکارها را بر امامان بعدي نيز عرضه کردهاند. (21)
به دليل فراواني اين اخبار که اسرائيليات نام دارد، امامان قاعدهاي کلي به دست محدثان تاريخ نگار دادند. جالب توجه است که اين قاعده، خود در ضمن عرضهي حديث مشهور «حدّث عن بنياسرائيل و لاحرج» به دست آمده است. عرضه کنندهي حديث، عبد الاعلي بن أعين است. او به امام صادق (عليهالسلام) عرض ميکند:
جُعلت فداک، حديث يرويه الناس أنّ رسول الله قال: حدّث عن بني اسرائيل ولا حرج، قال: نعم، قلت: فنحدّث عن بني اسرائيل بما سمعنا و لاحرج علينا؟ قال: أما سمعت ما قال: کفي بالمرء کذباً أن يحدّث بکلّ ما سمع؟ فقلت: و کيف هذا؟ قال: ما کان في الکتاب أنّه کان في بني اسرائيل فحدّث أنّه کان في هذه الأمَّة و لا حرج؛
فدايت شوم، حديثي از حضرت رسول (صليالله عليه و آله و سلم) است که مردم آن را نقل ميکنند:
«از بنياسراييل حديث بگوييد، و اشکالي نيست» امام صادق (عليهالسلام) فرمود: آري.
گفتم: پس هر چه مربوط به بنياسرائيل شنيديم، نقل کنيم و اشکالي ندارد؟ امام گفت: مگر نشنيدهاي که در دروغگويي مرد، همين بس که هر چه شنيد، نقل کند؟! گفتم: پس چگونه ميشود؟
فرمود: آنچه در قرآن مربوط به بنياسرائيل است، بگو که در اين امت هم واقع ميشود و مشکلي نيست.
علّامهي مجلسي در بيان و شرح کلام امام، به حديث ديگري از حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) اشاره ميکند که هر چه در بنياسراييل واقع شده، در اين امت هم خواهد شد. و نيز ميگويد: حديث بر اين مطلب دلالت دارد که گفتهها را بدون اعتماد از درستياشان نميتوان نقل کرد.
نمونههاي ديگري از اين ترغيب را در بخش «عرضهي حديث در زمان امام صادق (عليهالسلام) ارائه خواهيم کرد.
اکنون براي اثبات اين نکته که عرضهي حديث يک جريان هميشگي و همزاد با نقل حديث بوده است، نمونههايي را از کتابهاي کهن حديث گزارش ميکنيم. نمونههايي که هر يک، نقطههايي کوچکاند و اتصال آنها، تصويري نيمه روشن از اين جريان بزرگ را به ما نشان ميدهد. جرياني که براساس نيازها، ضرورتها و محدوديتها، شدّت و ضعف پيدا کرده است و انگيزههاي مختلف، به آن سمت و سويي متعدّد بخشيده است.
عرضهي حديث در روزگار امام علي (عليالسلام)
از نخستين کساني که عرضهي حديث را آغاز کردهاند، ابوالطفيل عامربن واثله ميباشد. او که از اصحاب حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) و از ياران حضرت علي (عليهالسلام) ميباشد، حديثهايي مربوط به رجعت از صحابه بزرگ حضرت رسول، چون سلمان و ابوذر و مقداد و اُبّيبن کعب ميشنود، و از آنجا که معاني آنها سنگين و مشکل بوده است، آنها را بر حضرت امير (عليهالسلام) عرضه ميکند. حضرت، آنها را تصديق و براي او تفسير و تبيين ميکند. (22)فرد ديگر، سليم بن قيس هلالي است. او در کتابش ميگويد: احاديثي را از هر يک از سلمان و ابوذر و مقداد و حضرت علي (عليهالسلام) ميشنيدم، و آنها را بر بقيهي اين بزرگان عرضه مينمودم. (23) نمونهاي از اين احاديث را کليني در کافي گزارش کرده است. (24) در اين بخش ميتوان به همان حديث که در مقدمهي مقاله آمد، اشاره نمود؛ زيرا آن، خود نمونهاي از عرضهي کلي حديث است.
عرضهي حديث در روزگار امام حسن (عليهالسلام)
عرضهي حديث، تابعي از فراواني حديث و درگيري ذهني راويان با آن بوده است، و هرگاه نقل حديث کم گشته و يا جريان غالب و مسلّط فکري و سياسي، از آزادانديشي و نقد و چون و چرا در آنچه به نام حديث بر جامعه القاء ميشده است، جلوگيري مينموده است، عرضهي حديث نيز روبه نقصان ميرفته است. در دوران امامت امام حسن (عليهالسلام)، خانهي علم را در بستند و زبانهاي وهببن منبّه و ابوالدرداء و ابوهريره را گشودند. و با مسلّط کردن کسي چون مروان بدزبان، مدينه را در مقابل شام، ساکت نمودند. از اينرو، تعداد احاديثي که راويان از امام حسن مجتبي (عليهالسلام) نقل کردهاند، بسيار اندک است، و به جز خطبههايي در زمان خلافت و احاديثي در زمان خلافت پدر بزرگوارش، بيشتر احاديث امام حسن، تنها از طريق امامان بعدي شيعه نقل شده است. با اين همه، در ميان اين احاديث اندک، ميتوانيم نشانههايي از جريان عرضهي حديث بيابيم.1. ابن سعد در طبقات خود، با سندش از عمروبن الأصم نقل ميکند که در خانهي عمرو بن حريث بر امام حسن مجتبي (عليهالسلام) وارد ميگردد و ميگويد:
إنّ ناساً يزعمون أنّ عليّاً يرجع قبل يوم القيامة، فضحک و قال: سبحانالله، لو علمنا ذلک ما زوّجنا نساءه و لا ساهمنا ميراثه؛ (25)
مردمي ادعا ميکنند که علي (عليهالسلام) يپش از روز قيامت، باز ميگردد. امام حسن (عليهالسلام) خنديد و فرمود: سبحانالله، اگر اين را ميدانستيم، همسرانش را شوهر نميداديم و ميراثش را تقسيم نميکرديم.
گرچه اين حديث، با احاديث بسيار ديگر که رجعت را براي امامان اثبات مينمايد، در تعارض است، امّا گوياي آن است که راوي به جهت خلجان ذهني و عدم توانايي از تحمل مفهوم سنگين حديث، راهي جز عرضه بر پيشگاه امام حسن مجتبي (عليهالسلام) ندارد، و اين همان انگيزهي عرضهي احاديث رجعت از سوي ابوالطفيل است که بدان اشاره شد. گرچه در آنجا، امام آنها را تأييد ميکند.
ابنسعد در کنار همين حديث و از همين راوي، عرضهاي ديگر را نقل ميکند، که مطالبي افزون بر رجعت دارد، و در آنجا نيز امام حسن (عليهالسلام) آن را ردّ ميکند.
2. گاه احاديث صحابهي پيامبر بر امام حسن عرضه شده است که برخي تراجم نويسان، مانند ابن عساکر آن را گزارش کردهاند. او در شرح حال امام مجتبي (عليهالسلام) به طريقهاش از محمّدبن يزيد المبرّد ميآورد:
قيل للحسن بن عليّ: إنّ أباذر يقول: الفقر أحبّ إليّ من الغني، و السقم أحبّ إليّ من الصحّة، فقال: رحمالله أباذر، أمّا أنا فأقول: من اتّکل علي حسن اختيارالله له لم يتمنّ أنّه في غير الحالة الّتي اختارالله تعالي له، و هذا حدّ الوقوف علي الرضا بما تصرّف فيه القضاء؛ (26)
به امام حسن (عليهالسلام) عرض شد: ابوذر ميگويد: فقر را از غني، و ناخوشي را از تندرستي بيشتر دوست دارم. حضرت فرمود: خداوند ابوذر را رحمت کند! امّا من ميگويم: هر کس بر انتخاب خير و صلاحي که خداوند برايش مقرّر کرده، توکل کند، آرزوي حالتي ديگر را در دل نميپرورد. و اين معناي درست خشنودي به قضاي الهي است.
عرضهي حديث بر امام حسين (عليهالسلام)
خصوصيتهاي اين برهه، با دورهي امام حسن (عليهالسلام) شباهتهاي بسياري دارد. امام حسين (عليهالسلام) نيز زيرنظر بوده است و امويان، مردم را از تماس با ايشان باز ميداشتند. از اين رو، به جز يکي دو گزارش از عرضهي حديث برايشان، به ما نرسيده است.1. حديث سليم از حضرت علي (عليهالسلام) که در ترسيم فضاي حديث و تحديث، گفته آمد، بر امام حسن و امام حسين (عليهمالسلام) عرضه شده است. سليم خود به مدينه ميآيد و حديث را براي آنان باز ميگويد. آن دو ميفرمايند:
صدقت، حدّثک أبونا عليّ بهذا الحديث و نحن جلوس، و قد حفظنا ذلک عن رسولالله (صلي الله عليه و آله و سلم) کما حدثّک أبونا سواء، لم يزد فيه و لم ينقص؛ (27)
راست ميگويي، پدرمان حديث را اين گونه براي تو گفت و ما نيز نشسته بوديم. ما اين حديث را از رسول خدا همانگونه به ياد داشتيم که پدرمان براي تو گفت، بيهيچ فزوني و کاستي.
2. واقعهاي که ميتوان به عنوان نمونهاي بر حيات جريان عرضه در زمان امامت امام حسين (عليهالسلام) بدان استشهاد کرد، عرضهي گفتهي مشهور آن زمان در چگونگي پيدايش اذان است. گرچه اين عرضه را حاکم نيشابوري در زمان امام حسن (عليهالسلام) دانسته است، (28) ولي در کتابهاي روايي شيعه، همچون جعفريات و دعائم الاسلام، آن را به امام حسين (عليهالسلام) منسوب ميدارند. ما در اينجا نقل صاحب دعائم را ميآوريم:
عنالحسين (عليهالسلام) أنّه سُئل عن قول الناس في الأذان: إنّ السبب کان فيه رؤيا عبدالله بن زيد فأخبر بها النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) فأمر بالأذان، فقال الحسين (عليهالسلام): الوحي يتنزّل علي نبيّکم و تزعمون أنّه أخذ الأذان عن عبدالله بنزيد و الأذان وجه دينکم؟! و غضب ثمّ قال... ؛ (29)
گفتهي مردم را که اذان اينگونه پديد آمد، که عبدالله بن زيد خوابي ديد و آن را براي پيامبر بازگفت و حضرت بدان امر کرد. از امام حسين (عليهالسلام) پرسيدند.
امام حسين (عليهالسلام) فرمود: وحي بر پيامبرتان نازل ميشود و خيال ميکنيد که او اذان را از عبدالله بن زيد ميگيرد؟! در حالي که اذان سيماي دين شماست. امام خشمناک شد و سپس قضيهي معراج پيامبر و آموزش اذان را در آن فضاي ملکوتي توضيح داد.
اين داستان بر امام صادق (عليهالسلام) نيز عرضه شده است، و امام صادق (عليهالسلام) به همين صورت پاسخ گفتهاند. (30)
3. سليم بن قيس از مجلسي بين معاويه از يک سو و حسنين (عليهماالسلام) و عبدالله بن جعفر و ابنعباس، گزارشي داده است که در آن، عبدالله بنجعفر به احاديثي احتجاج ميکند. معاويه که نميخواسته آنها را بپذيرد، با وجود قسم ياد کردن عبدالله، آن احاديث را بر امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) و ابنعباس عرضه ميکند، متن واقعه و احاديث را سليم در کتاب خود آورده است. (31)
افزون بر اين چند گزارش، به عرضهي ديگري دست نيافتيم، اميد که در جستجوهاي بعدي، نمونههاي بيشتري به دست آوريم. (32) تنها گزارشي که ميتوان آن را نشانهاي ديگر بر جريان عرضهي حديث در زمان امام حسين (عليهالسلام) دانست، عرضهي حديث ايشان توسط عکرمه، بر ابنعباس است که در مجمعالزوائد آمده است. (33)
عرضهي حديث بر امام سجّاد (عليهالسلام)
در پي فترت نقل حديث از حسنين (عليهمالسلام)، امام سجّاد (عليهالسلام) به تشکيل حوزهاي پنهاني از شيعيان مخلص دست زد. ابوحمزهي ثمالي، يکي از بزرگان اين حوزهي محدود است، که علاوه بر نقل بسيار از امام زين العابدين (عليهالسلام)، به عرضهي حديث نيز پرداخته است. همو ميگويد: به صحيفهاي برخوردم که در آن گفتاري از امام سجّاد (عليهالسلام) مربوط به زهد بود. آن را نوشتم، به حضور امام بردم و همهي آن را بر او عرضه کردم. امام آن را شناخت و بر درستي آن و هرچه در آن بود، مهر تأييد زد.سپس ابوحمزه، متن صحيفه را نقل ميکند که در روضهي کافي موجود است. (34)
مجموعهي احاديث نقل شده از سليم بن قيس نيز، توسط ابانبن ابيعياش - ناقل مجموعه - بر امام زين العابدين (عليهالسلام) عرضه شده است. ابان بن ابيعياش در مخفيگاه سليمبن قيس با او آشنا ميشود، و مجموعهي احاديثش را اخذ ميکند، پس از آن، به بصره ميرود و آنها را بر حسن بصري عرضه ميکند، و سپس به حضور امام سجّاد ميشتابد و در مجلس سه روزه که ابوالطفيل و عمربن ابيسلمه نيز حضور داشتهاند، آن را ميخواند و تأييد هر سه نفر را ميگيرد. در پايان مجلس، امام سجّاد (عليهالسلام) ميفرمايد:
صدق سليم (رحمةالله) هذا حديثنا کلّه نعرفه؛ (35)
خداوند سليم را رحمت کند، اين همهاش حديث ماست. آن را ميشناسيم.
اين عرضه را کشتي نيز از عمربن اُذينه گزارش کرده است، گرچه تفصيلات و اطمينان کمتري دارد. (36)
عرضهي حديث بر امام باقر (عليهالسلام)
در اواخر دورهي امامت امام باقر (عليهالسلام)، حکومت امويان رو به ضعف گذارد و فرصتي براي نحلههاي ديني پديد آمد. شيعيان نيز از اين فضاي نيمه آزاد سود جستند، و نقل و گفتگوي حديث در خانهي امام باقر (عليهالسلام) رونق گرفت. امّا اين رونق، زمينه را براي دنياپرستان و رياستطلباني چون مغيرةبن سعيد نيز آماده کرد. او که از پايهگذاران خطّ غلوّ است، به همراه ديگر غاليان، منافقانه در صف اصحاب امام باقر (عليهالسلام) نفوذ کردند، (37) و به جعل حديث و دروغ بستن دست يازيدند. از اين رو، راويان انديشمند شيعه، هراسناک شدند و به عرضههاي متعددي بر امام باقر (عليهالسلام) رو آوردند، گرچه همهي آنها، تنها حاصل اين انگيزه نبوده است، و به سبب به صحنه آمدن امام و رفع اختناق و فشار، نقد و بررسي انديشههاي ديگر را نيز در اين عرضهها، ميجستند. و اينک نمونهها:1. شيخ طوسي در فهرست، عبيدبن محمّد بن قيس بجلي راصاحب کتاب دانسته است. عبيد از قول پدرش نقل ميکند که او کتاب را بر امام باقر (عليهالسلام) عرضه کرده است و امام فرمود: «هذا قول أميرالمؤمنين، إنّه کان يقول إذا صلّي... » و سپس بقيهي کتاب را نقل کرده است. (38)
به احتمال فراوان، اين کتاب، همان کتاب قضايا و سنن ابورافع است. ابورافع، خازن بيتالمال کوفه در خلافت حضرت علي (عليه السلام) بوده است.
2. افزون بر مجموعههاي روايي، احاديث منفرد نيز عرضه ميشده است. معروفبن خرّبوذ که از بزرگان اصحاب است، گزارش مفصّلي مربوط به واقعهي غدير خم از ابوالطفيل عامربن واثله ميشنود و سپس آن را بر امام عرضه ميکند. امام ميفرمايد:
صدق أبوالطفيل - رحمةالله - هذا الکلام وجدناه في کتاب عليّو عرفناه. (39)
ابوالطفيل راست ميگويد - خدا رحمت کند -، اين کلام را در کتاب علي يافته و شناختهايم.
3. عبدالله بن عطا: قلت لأبي جعفر (عليهالسلام): إنّ الناس يقولون: إنّ عليّبن أبي طالب صلواتالله عليه، قال: إنّ أفضل الإحرام أن تحرم من دويرة أهلک. فأنکر ذلک أبوجعفر (عليهالسلام) فقال: إنّ رسولالله (صلي الله عليه و آله و سلم) کان من أهل المدينة و وقتُهُ من ذيالحُلَيفة، و إنّما کان بينهما ستّة أميال، و لو کان فضلاً لأحرم رسولالله (صلي الله عليه و آله و سلم) من المدينة، و لکنّ عليّاً صلواتالله عليه کان يقول: تمتّعوا من ثيابکم إلي و قتکم؛ (40)
عبدالله بنعطا ميگويد: به امام باقر (عليهالسلام) عرض کردم: مردم ميگويند: حضرت علي فرموده است: بهترين احرام، آن است که در همان محل سکونت محرم شوي. امام باقر (عليهالسلام) انکار کرد و استدلال کرد که حضرت رسولالله ساکن مدينه بود و ميقات او ذوالحليفه، و بين اين دو، ششميل فاصله است، و اگر اين، فضيلت بود، حضرت ميبايد از مدينه محرم ميگشت. برخلاف اين گفته، علي (عليهالسلام) ميفرمود: تا ميقات، از لباس خود بهره جوييد.
4. سديرالصيرفي: قلت لأبي جعفر (عليهالسلام): حديث بلغني عن الحسن البصري، فإن کان حقّاً فإنّا لله و إنّاإليه راجعون. قال و ما هو؟ قلت: بلغني أنّ الحسن کان يقول: "لو غلّي دماغَه حرُّ الشمس ما استظلّ بحائطٍ صيرفي، و لو تبقّرت کبده عطشاً لم يستسق من دار صيرفي ماءً، و هو عملي و تجارتي، و فيه نبت لحمي و دمي، و منه حجّي و عمرتي. فجلس، ثمّ قال: کذب الحسن، خذ سواءً و أعط سواءً، فإذا حضرت الصلاة فدع ما في يدک و انهض إلي الصلاة، أما علمت أنَّ أصحاب الکهف کانوا صيارفة؟ (41)؛
سدير صرّاف ميگويد: به امام باقر (عليهالسلام) عرض کردم: حديثي از حسن بصري به من رسيده است که اگر درست باشد، در خاک عزا خواهم نشست. امام گفت: آن چيست؟ گفتم: حسن ميگويد: «اگر حرارت خورشيد مغزش را به جوش آورد، در سايهي ديوار صراف نخواهد رفت، و اگر جگرش از تشنگي بسوزد [سوراخ شود]، از خانه صراف آب نميطلبد». در حالي که صرّافي شغل و تجارت من است، و گوشت و خون و حج و عمره من از آن است.
امام باقر نشست، سپس فرمود: حسن دروغ ميگويد، مساوي بده و بستان، و هنگام نماز، آنچه در دست داري بنه و به نماز روانهشو. مگر نميداني که اصحاب کهف صراف بودند؟!
5. محمّد بن مروان از راوياني است که شاهد عرضهي حديث بر امام باقر (عليهالسلام) بوده است و آن را چنين گزارش ميکند:
قال رجل: جُعلت فداک، إنّهم يروون أنّ أميرالمؤمنين (عليهالسلام) قال بالکوفة علي المنبر: لو لم يبق من الدنيا إلّا يوم، لطوّل الله ذلک اليوم حتّي يبعث الله رجلاً منّي يملأها قسطاً وعدلاً کما مُلئت ظلماً و جوراً، فقال أبوجعفر (عليهالسلام): نعم؛ (42)
شخصي به امام باقر (عليهالسلام) عرض کرد: فدايت شوم! اينان از اميرمؤمنان روايت ميکنند که او در کوفه و بر منبر فرمود: اگر حتي يک روز از عمر دنيا باقي مانده باشد، خداوند آن را چنان طولاني ميکند، تا مردي را از خاندانم برانگيزد که جهان را پر از عدل و داد کند، آنگونه که از ظلم و ستم پرگشته است.
حضرت باقر (عليهالسلام) آن را تصديق کرد:
6. معمربن خيثم نيز حديثي از حضرت علي (عليهالسلام) را بر امام باقر عرضه نموده ولي امام باقر (عليهالسلام) آن را تأييد نکرده است. ويژگي ديگر اين عرضه، مستقيم نبودن آن است، يعني در طي يک سؤال و جواب، راوي عمل خويشتن را به حديثي مستند کرده و آن حديث، مورد پرسش امام قرار گرفته است، نه اين که از آغاز، راوي به جهت عرضهي حديث به خدمت امام شتافته باشد. متن اين عرضه را شيخ طوسي آورده است:
معمربن خيثم: قال لي أبو جعفر (عليهالسلام): ما تُکنّي؟ قال: ما اکتنيتُ بعد، و مالي من ولد و لا امرأة و لا جارية، قال فما يمنعک من ذلک؟ قلت: حديث بلغني عن علي (عليهالسلام)، قال: و ماهو؟ قلت: بلغنا عن عليّ (عليهالسلام) أنّه قال: من اکتني و ليس له أهل فهو أبوجَعرٍ، فقال أبوجعفر (عليهالسلام) شَوهٌ، ليس هذا من حديث عليّ (عليهالسلام)، إنّا لنکنّي أولادنا في صغرهم مخافة النبز أن يلحق بهم؛ (43)
معمربن خيثم ميگويد: امام باقر (عليهالسلام) از کنيهي من پرسيد. گفتم: هنوز کينه نگرفتهام، چون فرزند و زن و کنيزي ندارم. فرمود: چه چيز مانع تو شده است؟
گفتم: حديثي که از حضرت علي (عليهالسلام) رسيده است.
گفت: آن چيست؟
گفتم: از حضرت علي (عليهالسلام) به ما چنين رسيده که او فرمود: هر کس کنيه انتخاب کند، بدون اين که زن و فرزندي داشته باشد، پست و بياحترام است.
امام باقر (عليهالسلام) فرمود: دورباد، اين حديث علي (عليهالسلام) نيست. ما خود، فرزندانمان را کنيه ميدهيم، در حالي که هنوز کوچکند، زيرا ميترسيم نامي زشت بر آنها بگذارند.
7. عرضهي جالب ديگري که کليني آن را نقل کرده، عرضهي حديث منسوب به امام باقر (عليهالسلام) بر خود ايشان است. عمروبن رياح حديثي مربوط به طلاق ميشنود و براي فهم آن، به حضور امام باقر ميرسد و ميگويد:
بلغني أنّک تقول: من طلّق لغير السنّة، أنّک تري طلاقه شيئاً، فقال أبوجعفر (عليهالسلام) ما أقوله، بل الله عزّوجلّ يقوله... ؛
عمروبن رباح به امام باقر (عليهالسلام) عرض ميکند: چنين به من رسيده که شما ميفرماييد: هر کس طلاق مغاير با سنّت دهد، شما آن طلاق را به شمار نميآوريد.
امام باقر (عليهالسلام): فرمود: من آن را نميگويم، بلکه خداوند عزيز و بزرگ آن را ميفرمايد:
امام در ادامه، مطالبي ديگر نيز ميفرمايد که خارج از موضوع اين مقاله است.
8. نمونه ديگري که در کتابهاي اهل سنّت نقل شده است، عرضهي حديث امام حسن (عليهالسلام) بر امام باقر (عليهالسلام) است:
بريدبن ابيمريم ميگويد: ابوالحوراء از امام حسن (عليهالسلام) ميپرسد، چه چيزهايي از حضرت رسول به ياد دارد؟ امام حسن دو سه حديث و کلماتي را ذکر ميکند، و از جمله دعايي با مضمون ذيل:
اللّهمّ اهدني فيمن هديت، و عافني فيمن عافيت، و تولّني فيمن تولّيت، و بارک لي فيما أعطيت، و قني شرّ ما قضيت، إنّک تقضي و لا يُقضي عليک، إنّه لا يُذلّ مَن واليت، تبارکت ربّنا و تعاليت؛
خداوندا! مرا هدايت کن، عافيتبخش و سرپرستيام را به عهده گير، و آنچه را عطا کردهاي، برکت ده، و مرا از سرنوشت بد حفظ کن. تو حکم ميراني و حکمي بر تو رانده نميشود. همانا هر کس که در ولايت تو آمد، ذليل نميگردد، اي سرپرست من! بزرگ و مبارکي.
سپس بريد آنچه از ابوالحوراء شنيده، بر امام باقر (عليهالسلام) عرضه ميکند و ايشان ميفرمايد:
«صدق، هنّ کلمات علّمناهنّ أن نقولهنّ في القنوت»؛
راست ميگويد، اينها کلماتي است که به ما ياد دادهاند تا در قنوت بخوانيم. (44)
9. کليني در کافي (45) از عرضهاي گزارش ميدهد که حاکي از بيتأثير بودن اسم و شهرت راوي در عرضه است. کوفيان به حجّ ميروند و زراره دستوري به آنها ميدهد. آنها به مدينه ميروند و دستور زراره را که گويي، مستند به حديث بوده، بر امام باقر (عليهالسلام) عرضه ميکنند و عظمت و استادي زراره مانع اين عرضه نميشود. راوي اين عرضه، برادرزاده است، و از آنجا که فهم و حلّ روايت، احتياج به فقه الحجّ دارد، توضيح آن را در کتابهاي فقهي بنگريد. (46)
10. از عرضهي گزارشهاي تاريخي بر امام باقر (عليهالسلام) نيز، نمونهاي در دست است. بکيربن عبيدالله از ابو عثمان بجلي که چهل سال مؤذن بوده است، ميشنود که ميگويد:
سمعت عليّاً (عليهالسلام) يقول يوم الجمل: «وَإِن نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ» (47)، ثمّ حلف حين قرأها: إنّه ما قوتل أهلها منذ نزلت حتّي اليوم. (48)
قال بکير: فسألت عنها أبا جعفر (عليهالسلام)، فقال: صدق الشيخ، هکذا قال علي (عليهالسلام)، هکذا کان؛
من شنيدم که علي (عليهالسلام) در روز جنگ جمل، اين آيه را ميخواند: (و هرگاه که سوگند و عهد خود را بشکنند و به دين شما طعنه زنند، با اين پيشوايان کفر بجنگيد که آنها را سوگندي نيست، شايد که بازايستند). سپس به هنگام قرائت، قسم ياد کرده که با گروه مورد اشارهي اين آيه، تاکنون جنگي رخ نداده است.
عرضهي حديث بر امام باقر (عليهالسلام) نمونههاي ديگري هم دارد.
عرضهي حديث بر امام صادق (عليهالسلام):
عرضهي مجموعههاي متعدد روايي و احاديث متفاوت فراوان بر امام صادق (عليهالسلام)، نشانگر تشديد اين جريان در عصر امام جعفر صادق (عليهالسلام) است. با نگاهي به کشمکشهاي سياسي و فرقهاي اين دورهي حسّاس تاريخي، ميتوان راز تعميق و تشديد عرضه را در اين زمان، يافت. دورهاي که هويت تشيع تثبيت شد، و شيعهي جعفري از شيعهي زيدي، بتري و فرقههاي مختلف ديگر، تمايز يافت. اصحاب و راويان تربيت يافته در اين مکتب، به عنوان شاخصهايي براي محک زدن درستي هر آنچه به شيعه و امامان او نسبت داده ميشد، درآمدند و آنان نيز با عرضهي مجموعههاي حديثي خود نوشت و يا نقل شده، امنيت مسير انتقال ميراث شيعي را تضمين کردند. استواري آنان در اين راه و کوششهاي پيگير آنان، سرآغاز نبردهاي سهمگين در عرصهي عقيده و انديشه، ميان درست انديشان و کژانديشان بود. نبردي که بعدها توسط اصحاب ديگر ائمه، چون يونسبن عبدالرحمان و حسنبن جهم و عليبنمهزيار پي گرفته شد. اين عرضه، موجب گشت سادهانديشي از دايرهي حديث شيعه رخت بربندد، و دست جاعلان کوتهانديش که کم نبودند، کوتاه گردد. تنها، احساس هولناک ردّ امام نسبت به حديثي بس بود، که بسياري از منافقان داخل شده در صفوف شيعه را از کرسي نقل حديث پايين کشد، و آنان را از حريم پاک آن دور سازد، گرچه به کلي کنار نرفتند. از مهمترين جريانات نادرست اين دوره، خط غلوّ است. غاليان که در پي کسب رياست، جلوتر از ديگران ميدويدند، و امامان معصوم را برتر از جايگاه حقيقي خود مينشاندند، و سپس خود را جانشين ايشان ميخواندند، مورد بيشترين هجوم امام صادق (عليهالسلام) و ياران راستين و راستانديش ايشان قرار گرفتند، به گونهاي که نمونههاي متعددي از آن را در کتابهاي اصلي رجال، به ويژه رجال کشّي، در احوال غالياني چون ابوالخطاب و يونسبن ظبيان مييابيم. (49)در اين راستا امام صادق (عليهالسلام) از اصحاب خود، انديشهها و گفتههاي سرکردگان خطّ غلوّ را جويا ميشود و به ردّ و انکار شديد آنان ميپردازد. براي نمونه، امام از عنبسةبن مصعب ميخواهد که شنيدههايش از ابوالخطاب را بازگويد، و آنگاه که او گفتهها را به پايان ميبرد، امام با قسم جلاله به ردّ آنها ميپردازد. (50)
از جمله عرضه و انکارهايي که کشي نقل ميکند، در مجلسي اتفاق افتاده که ابوالخطاب، خود حضور داشته است. معاويهبن حکيم از جدّش نقل ميکند که او از يک يک حديثهاي محل ترديد و انکار ابوالخطاب پرسش ميکند، و امام صادق (عليهالسلام) همهي آنها را تکذيب ميکند. (51)
در نمونهاي ديگر، حماد حديثي مرفوعه را نقل ميکند که حکايت از عرضهاي ديگر دارد. راوي، گفتهها و حديثهاي غاليان را که منتسب به امام ساختهاند، باور نکرده و آنها را به امام عرضه ميکند.
رويَ عنکم: إنّ الخمر و الميسر و الأنصاب و الأزلام رجال؟ فقال: ما کانالله عزّوجلّ ليخاطب خلقه بما لا يعلمون؛ (52)
از شما روايت شده است که شراب و قمار[و تمام گناهان بزرگ]، تمثالهايي از افراد هستند؟ امام فرمود: خداوند به گونهاي که مردم نفهمند، سخن نميگويد.
اين گونه معني کردن و به تأويل بردن احکام و آيات، بيشتر با اغراضي شيطاني انجام گرفته است و به تعبير قرآني، «بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ؛ بلکه انسان ميخواهد که جلويش باز باشد»، (53) بوده است. تا هم خود از شهوات حيواني بهره ببرند، و هم خيل پيروان دنياپرست را به دور خود انبوه کنند. عرضهي حديث ديگري نشان ميدهد که اين تأويل، در احاديث امام باقر (عليهالسلام) هم صورت گرفته است.
فضيلبن عثمان: سُئل أبوعبدالله (عليهالسلام) فقال له: إنّ هؤلاء الأخابث يروون عن أبيک يقولون: إنّ أباک (عليهالسلام) قال: «إذا عرفت فاعمل ما شئت» فهم يستحلّون بعد ذلک کلّ محرّم، قال: ما لهم لعنهم الله؟! إنّما قال أبي (عليهالسلام): إذا عرفت الحقّ فاعمل ما شئت من خيرٍ يقبل منکم؛ (54)
فضيلبن عثمان ميگويد: از حضرت صادق (عليهالسلام) سؤال شد که اين خبيثها از پدرت روايت ميکنند که ايشان فرمود: «معرفت که پيدا کردي، هر کارخواهي، بکن». و بر اين اساس، هر حرامي را حلال ميشمرند. امام صادق (عليهالسلام) فرمود: چرا؟! خداوند ايشان را لعنت کند! پدرم منظورش اين بود که پس از شناخت حق، هر کار خيري خواستي انجام ده، که از تو قبول ميشود».
ناگفته نماند، اينان مغرضانه حديث را تأويل کرده بودند، که اين چنين با برخورد شديد و هجوم طوفاني امام طرد ميشوند، و گرنه شخصي چون محمّد بن مارد که منظور امام را درست درنيافته، مورد کوچکترين تعرض از امام واقع نميشود. کليني گزارش اين واقعه را آورده، (55) که خود يک عرضهي حديثي است.
غلو و افراط غاليان در علم امام نيز، زمينه را براي ترديد راويان شيعه در احاديث مربوط به اين موضوع، فراهم آورد و آنان را ناگزير از عرضهي هرگونه حديثي مربوط به علم امام نمود.
کشي، تعدادي از اين احاديث را گزارش کرده است. (56) نمونههاي ديگري نيز در بحارالأنواريافت ميشود که به يک مورد اشاره ميکنيم:
أبوالربيع الشامي: قلت لأبي عبدالله (عليهالسلام): بلغني عن عمروبن الحمق حديث، فقال: أعرضه، قال: دخل علي أميرالمؤمنين (عليهالسلام) فرأي صفرة في وجهه، فقال: ما هذه الصفرة؟ فذکر وجعاً به، فقال له علي (عليهالسلام): إنّا لنفرح لفرحکم و نحزن لحزنکم و نمرض لمرضکم و ندعولکم و تدعون فنؤمّن. قال عمرو: قد عرفت ما قلت، و لکن کيف ندعو فتؤمّن؟ إنّا سواء علينا البادي و الحاضر.
فقال أبوعبدالله: صدق عمرو؛ (57)
ابوربيع شامي ميگويد: به امام صادق (عليهالسلام) عرض کردم که حديثي از عمروبن حمق به من رسيده است، حضرت فرمود: آن را عرضه کن.
[گفتم:] عمرو ميگويد که بر حضرت اميرمؤمنان وارد شد، حضرت زردي چهرهي او را ديد و از آن جويا شد. عمرو دردش را ميگويد. حضرت علي (عليهالسلام) ميگويد: ما از شادي شما شاد و از اندوهتان، اندوهناک و از ناخوشيتان، ناخوش ميشويم، و برايتان دعا ميکنيم و به دعاي شما آمين ميگوييم. عمرو ميگويد: آنچه گفتيد، فهميدم، ولي چگونه به دعاي ما [نشنيده و نديده] آمين ميگوييد!
حضرت علي (عليهالسلام) فرمود: حاضر وغايب بر ما يکسان است.
امام صادق (عليهالسلام) پس از شنيدن حديث، فرمود: عمرو راست گفته است.
عرضهي احاديث فقهي
با فرصتي که در اثر درگيريهاي سياسي امويان و عباسيان پيش آمد، امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام) توانستند افزون بر عقايد، فقه شيعه را نيز رشد داده و آن را دقيقتر و صحيحتر سازند. هجوم تشنگان علم به مدينه، براي فراگيري احکام از اين دو امام بزرگ، و اختلاط شاگردان مکتبهاي مختلف، حوزهي درس بزرگي پديد آورد. مراودهي علمي و درگيريهاي ذهني در کنار حضور امام، شالودههاي نخستين فقه را قوت بخشيد، و فقيهان بزرگ شيعه را قادر ساخت، به درک متن احاديث و تناظر آنها نسبت به هم، نائل شوند، و با دستهبندي و پيوند آنها، مجموعههايي غني پديد آورند.پيدايش اين مجموعهي مرکب از فقه و فقيه و امام، و استاد و شاگرد و کتاب، شاخصي براي نقد و ارزيابي شنيدهها و فتاوي و آراء متفاوت که بيشتر رنگ حديث داشت، به دست داد، و حديث نگاران فقيه و خردورز، چون زراره و محمّدبن مسلم و ابانبن تغلب، از آن، براي قبول و يا ردّ حديث به گويندهي آن، سود ميبردند. آنان افزون بر حفظ تعداد فراواني از احاديث، توانسته بودند به علم صحيح اهلالبيت دست يابند، و در پرتو تعاليم دو امام، قواعدي براي فهم کتاب و سنت و محک زدن اخبار و روايات بيابند. از اينرو، راويان بزرگي همچون عمربن اذينه، به عرضهي نوشتهها و دانستههاي خود بر زراره اکتفا ميکنند، و حتي کسي چون سلمةبن محرز، حديثي که خود شنيده، بر اصحاب عرضه ميکند (58)، اما بسياري از راويان، به عرضهي مستقيم بر امام، علاقه داشتند. علاقهاي که گاه به حدّ وسواس ميرسيد.
عرضهي احاديث منفرد
منظور از احاديث منفرد، در برابر مجموعهها و کتابهاي روايي است که در عصر صادقين (عليهمالسلام) تدوين، و برخي از آن عرضه شد.احاديث منفرد فقهي عرضه شده بر امام صادق (عليهالسلام)، چنان فراوان هستند که احصا و آوردن همه آنان در يک مقاله نميگنجد، و از اينرو، ما تنها شش مورد را ميآوريم.
1. عامربن عميرة؛ قلت لأبي عبدالله (عليهالسلام): بلغني عنک أنّک قلت: لو أنّ رجلاً مات لو يحجّ حجّة الإسلام فحجّ عنه بعض أهله أجزأ ذلک عنه، فقال: نعم؛ (59)
عامربن عميره ميگويد: به امام صادق (عليهالسلام) عرض کردم: به من رسيده است که شما گفتهاي که مردي مُرد و حجّ نگذارد و فردي از خانوادهاش از جانب او حجّ گزارد، کفايت ميکند. حضرت فرمود: آري. سپس امام در ادامه، به بحث حضرت رسول استشهاد ميکند.
2. زرارة: قلت لأبي عبدالله (عليهالسلام): ما يروي الناس أنّ الصلاة في جماعة أفضل من صلاة الرجل وحده بخمس و عشرين صلاة، فقال: صدقوا؛ (60)
زراره ميگويد: به امام صادق (عليهالسلام) عرض کردم: حديثي که مردم در برتري نماز جماعت نقل ميکنند و ارزش آن را بيست و پنج برابر نماز فرادا ميدانند، چگونه است؟ فرمود: راست ميگويند.
3. زيدبن حسن أنماطي ميگويد: شنيدم که ابانبن تغلب از امام صادق (عليهالسلام) ميپرسد: آيهي انفال در حق چه کسي نازل شده است؟ امام پاسخ داد: به خدا قسم، تنها در حق ما نازل شده است. من گفتم: ابوجارود روايتي از زيدبن عليّ نقل کرده که:
«الخمس لنا ما احتجنا إليه، فإذا استغنينا عنه فليس لنا أن نبني الدور و القصور، قال: فهو کما قال زيد: إنّما سألت عن الأنفال، فهي لنا خاصّة؛ (61)
خمس براي ماست، تا هنگامي که بدان احتياج داريم، و هرگاه بينياز شديم، نميتوانيم براي ساختن خانه و کاخ از آن سود جوئيم.
امام فرمود: خمس همانگونه است که زيد گفته است، تو از انفال پرسيدي و نه خمس. انفال، فقط براي ماست.
گفتني است چگونگي تفسير اين پرسش و پاسخ، به عهدهي فقه و از حوصلهي اين مقاله بيرون است.
4. عبيدبن زرارة: قلت لأبي عبدالله (عليهالسلام): إنّ النّاس يروون أنّ عليّاً (عليهالسلام) کتب إلي عامله بالمدائن أن يشتري له جارية، فاشتراها و بعث بها إليه، و کتب إليه أنّ لها زوجاً، فکتب إليه عليّ (عليهالسلام) أن يشتري بُضعَها، فاشتراه. فقال: کذبوا علي عليّ، أ عليّ يقول هذا (62)؟!
عبيدبن زراة ميگويد: به امام صادق (عليهالسلام) عرض کردم: مردم ميگويند: علي (عليهالسلام) به عامل خود در مدائن نوشت که براي او جاريهاي بخرد و بفرستد. او نوشت که جاريه همسر دارد. امام در پاسخ او نگاشت: حق تمتع او [کابين] را بخرد و او هم خريد.
حضرت فرمود: بر علي (عليهالسلام) دروغ بستند. آيا علي (عليهالسلام اين را ميگويد؟!!!
5. عرضهي حديث ديگري که مرتبط با اين بخ شاست، احاديث کامل بودن ماه مبارک رمضان است که مورد انکار بيشتر محدثان و فقهاء شيعي ميباشد. از اينرو، بعضي چون کليني، تنها به يکي دو حديث و آن هم در باب نوادر اشاره کرده، (63) و کساني چون شيخ در تهذيب، آنها را به همراه معارضها و با بياني براي حلّ و فهم معنايشان عرضه کردهاند. (64) تنها شيخ صدوق روايتها را قبول کرده است. در هر دو کتاب شيخ صدوق و طوسي، گزارشي از عرضهي اين احاديث بر امام صادق (عليهالسلام) آمده است. (65)
6. عليّ بن مُغيرة: قلت لأبي عبدالله (عليهالسلام): جُعلت فداک، الميتة يُنتفع بشيءٍ منها؟ قال: لا، قلت: بلغنا أنّ رسولالله (صلي الله عليه و آله و سلم) مرّ بشاةٍ مَيتَةٍ، فقال: ما کان علي أهل هذه الشاة إذ لم ينتفعوا بلحمها أن ينتفعوا بإهابها؟!
قال: تلک شاة لسودة بنت زمعة زوج النّبي (صلي الله عليه و آله و سلم)، و کانت شاة مهزولة لا يُنتفع بلحمها، فترکوها حتّي ماتت، فقال رسولالله، ما کان علي أهلها إذ لم ينتفعوا بلحمها أن ينتفعوا بإهابها أن تُذکّي (66)؟؛
عليبن مغيرة ميگويد: به امام صادق (عليهالسلام) عرض کردم: فدايت گردم! چيزي از مرده قابل استفاده است؟ فرمود: نه. گفتم: چنين به ما رسيده است که رسولالله به گوسفندي مرده گذشت و گفت: چه ميشد صاحبان اين گوسفند که از گوشت آن سود نبردند، حداقل از پوستش بهره ميبردند؟
حضرت فرمود: آن گوسفند براي سوده - دختر زمعه و همسر حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) بود و بسيار لاغر، به گونهاي که گوشتي براي استفاده نداشت، از اين رو، رهايش کردند تا مرد. حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: حال که نميتوانستند از گوشتش استفاده کنند، حداقل او را ذبح ميکردند و از پوستش سود ميبردند.
عرضهي احاديث غيرفقهي
افزون بر احاديث فقهي، احاديثي با مضمونهاي مختلف بر امام صادق (عليهالسلام) عرضه شده است، که به بعضي در قسمت «ترغيب امامان به عرضه» (67) اشاره کرديم، و برخي نيز در «انگيزههاي عرضه» ميآيد. در اينجا نمونههاي متفاوتي را ذکر ميکنيم.1. أحمدبن مبارک: قال رجل لأبي عبدالله (عليهالسلام): حديث يروي: أنّ رجلاً قال لأميرالمؤمنين (عليهالسلام): إنّي اُحبّک، فقال له: أعدّ للفقر جلباباً. فقال: ليس هکذا، قال: إنّما قال له: أعددت للفقر جلباباً، يعني يوم القيامة؛
مردي به امام صادق (عليهالسلام) عرض کرد: روايت ميشود که فردي به اميرالمؤمنان گفت: من تو را دوست ميدارم. حضرت فرمود: پوششي در مقابل فقر آماده کن.
امام صادق فرمود: اين گونه نگفت، بلکه اين گونه فرمود: پوششي براي فقر و نيازت آماده ساختهاي، يعني براي روز قيامت.
2. اسحاق بن عمّار: قلت لأبي عبدالله (عليهالسلام): الحديث الّذي يرويه الناس حقّ، أنّ رجلاً أتي النبي (صلي الله عليه و آله و سلم) فشکا إليه الحاجة، فأمره بالتزويج ففعل، ثمّ أتاه فشکا إليه الحاجة فأمره بالتزويج، حتّي أمره ثلاث مرّات؟
فقال أبوعبدالله (عليهالسلام): نعم هو حقّ، ثمّ قال: الرزق مع النساء و العيال؛ (68)
اسحاق بنعمار ميگويد: به امام صادق (عليهالسلام) عرض کردم: آيا حديثي که مردم روايت ميکنند، حقيقت دارد؟ اين که مردي به خدمت پيامبر رسيد و از نيازمندياش به ايشان شکايت برد، و حضرت او را به ازدواج امر کرد. آن مرد ازدواج کرد، ولي باز از نيازمندياش شکايت کرد، حضرت دوباره امر به ازدواج کرد و تا سه مرتبه تکرار شد.
حضرت صادق (عليهالسلام) فرمود: آري، آن حقيقت دارد. سپس فرمود: روزي با زن و فرزند ميآيد.
3. مسعدة بن صدقة: قيل لإبي عبدالله (عليهالسلام): إنّ الناس يروون أنّ عليّاً (عليهالسلام) قال علي منبر الکوفة: أيّها الناس، إنّکم ستُدعون إلي سبِّ فسبّوني، ثمّ تُدعون إلي البراءة منّي فلا تبرّؤوا منّي.
فقال: ما أکثر ما يکذب الناس علي عليّ. ثمّ قال... ؛ (69)
مسعدة ميگويد: به امام صادق (عليهالسلام) عرض شد: مردم چنين روايت ميکنند که علي (عليهالسلام) بر منبر کوفه فرمود: مردم! به زودي به دشنام به من فرا خوانده ميشويد. پس دشنامم بگوييد. سپس به تبرّي جستن از من خوانده ميشويد، ولي تبرّي نجوييد.
امام فرمود: مردم چه فراوان بر علي (عليهالسلام) دروغ ميبندند.
امام در ادامه، متن درست روايت را ميفرمايد که با نقل مشهور در نهجالبلاغه منافات دارد، گرچه با نقل کتاب غاراتمشابه است. (70)
4. عبدالأعلي مولي آلسام: قلت لأبي عبدالله: إنّا نروي عندنا عن رسولالله (صلي الله عليه و آله و سلم) أنّه قال: إنّ الله تبارک و تعال ييُبغض البيتَ اللّحِمَ، فقال: کذبوا، إنّما قال رسولالله: البيت الذي يغتابون فيه الناس و يأکلون اللحوم، و قد کان أبي لَحِماً، و لقد مات يوم مات و في کمّ اُمّ ولده ثلاثون درهماً لّلّحم؛ (71)
عبدالأعلي ميگويد: به امام صادق (عليهالسلام) عرض کردم: روايتي نزد ماست که رسولالله فرمود: خداوند تبارک و تعالي از خانهاي که در آن گوشت ميخورند، ناخرسند است.
حضرت فرمود: دروغ ميگويند، رسول خدا فرمود: خانهاي که در آن غيبت مردم را ميکنند و گوشت مردم را ميخورند [نه خانهاي که گوشت مصرف ميشود]. و همانا پدرم به گوشت علاقه داشت و در روز فوتش، سي درهم در دست کنيز امّ ولدش براي خريد گوشت بود.
5. از عرضهي اين حديث، گزارش ديگري در دست است.
مسمع ابوسيار ميگويد: مردي به امام صادق (عليهالسلام) عرض کرد: پيشينيان ما روايت ميکنند که خداوند از خانهاي که گوشت در آن مصرف ميشود، ناخرسند است. امام فرمود: راست ميگويند، ولي معنايي که از آن فهميدهاند، درست نيست. خداوند از خانهاي که گوشت مردم در آن خورده ميشود، ناخرسند است.
گزارش دوّم نشان ميدهد که تحريف در معناي حديث رخ داده، و از اينرو، امام اصل حديث را تأييد ميکند، ولي معناي فهميده شده از آن را انکار مينمايد. شبيه اين رد و انکار را در عرضهي حديث بر امام رضا (عليهالسلام) خواهيم آورد.
6. محمّدبنالفيض: أکلت عند أبي عبدالله (عليهالسلام) مرقة بعدس، فقلت: جُعلت فداک، إنّ هؤلاء يقولون: إنّ العدس قُدس عليه ثمانون نبيّاً.
قال: کذبوا، لا والله و لا عشرون نبيّاً؛ (72)
محمّدبن فيض ميگويد: در نزد امام صادق (عليهالسلام) شورباي عدس خوردم و سپس گفتم: اينان ميگويند که عدس مورد تقديس هشتاد پيامبر قرار گرفته است.
حضرت فرمود: به خدا قسم دروغ ميگويند، و نه بيست پيامبر.
از روايت ديگري که معاوية بن عمار نقل ميکند، فهميده ميشود که راويان مورد اشاره، حديث را به پيامبر نسبت مي دادهاند (73)، احتمال دارد جواب امام که بدون پرسش راوي، تقديس بيست پيامبر را هم ذکر و سپس انکار ميکند، ناظر به نقلهاي ديگري از روايت نسبت داده شده به پيامبر باشد.
7. عبدالله بن سنان، عن ذريح المحاربي: قال: قلت لأبي عبدالله (عليهالسلام): إنّ الله أمرني في کتابه بأمرٍ فأحبُّ أن أعمله، قال: و ما ذاک؟ قلت: قول الله (عزوجل): «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ»، قال (عليهالسلام): (لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ): لقاء الإمام، (وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ): تلک المناسک.
قال عبدالله بن سنان: فأتيت أبا عبدالله (عليهالسلام) فقلت: جُعلت فداک، قول الله (عزوجل): «ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ»، قال: أخذُ الشارب و قصٌّ الأظفار و ما أشبه ذلک. قلت: جُعلت فداک، إنّ ذريح المحاربّي حدّثني عنک بأنّک قلت له: (ليقضوا تفثهم) لقاء الأمام؛ (وليوفوا نذورهم): تلک المناسک. فقال: صدق ذريح و صدقتً إنّ للقرآن ظاهراً و باطناً، و من يحتمل ما يحتمل ذريح؟! (74)
عبدالله بن سنان از ذريح محاربي ميشنود که او به امام صادق (عليهالسلام) عرض نموده است: خداوند در کتابش مرا به کاري امر کرده است که دوست دارم آن را انجام دهم.
حضرت آن را جويا ميشود و ذريح ميگويد: گفته خداوند: «سپس آلودگيهاي خود را بزدايند و به نذر خود وفا کنند».
حضرت فرمود: زدودن آلودگي، ديدار امام است و وفاي به نذر، مراسم حجّ است. عبداللهبن سنان ميگويد: به خدمت امام صادق رسيدم و از مفهوم آيه پرسيدم. حضرت گفت: گرفتن موي پشت لب، چيدن ناخن و مانند اينها. گفتم: فدايت شوم، ذريح محاربي از شما نقل کرده است که منظور از زدودن آلودگي، ديدار امام، و وفاي به نذر، مراسم حج است.
حضرت فرمود: ذريح راست ميگويد و تو هم راست ميگويي. قرآن ظاهري دارد و باطني، و چه کسي ميتواند آنچه ذريح تحمل ميکند، تحمل کند؟
عرضههاي حديثي بر امام صادق (عليهالسلام)، بيش از اين تعداد است، و منحصر در کتابهاي حديث نيست. کتابهاي رجال نيز گاه از اين عرضهها خبر دادهاند. (75)
عرضهي راويان اهل سنّت
امام صادق (عليهالسلام) براي عالمان بيرون از حوزهي شيعي نيز، به صورت پيشوايي بزرگ در تأييد و ردّ حديث، جلوه نمود، و دگرانديشان بر اثر مراوده و گفتگوي علمي با اصحاب ايشان و ديگر شيعيان، شنيدههايشان را براي امام بازگو ميکردند و پاسخ ميگرفتند. از جمله اين عالمان که گزارشي از عرضهي حديث آنان به دست رسيده، ابنجريج و صندل هستند که اوّلي از سنّيان علاقمند به امام جعفر صادق (عليهالسلام) (76) و دوّمي از سنيّان صوفي مسلک، همچون سفيان ثوري است. (77) اين دو، يک حديث را عرضه کردهاند و آن، حديث مشهور امام صادق (عليهالسلام) از حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) که به فاطمه (عليهاالسلام) ميفرمايد:إنّ الله ليغضب لغضبکِ، و يرضي لرضاکِ؛ (78)
خداوند به خاطر خشم تو، خشمناک و به سبب خرسندي تو، خرسند ميگردد. (79)
شکل هر دو عرضه نشان ميدهد که معني حديث را مشتمل بر غلوّ ميدانستهاند، و از اينرو، انتساب آن را به امام زمان (عليهالسلام) بر نميتابيدهاند. امام صادق (عليهالسلام) هم افزون بر اين که انتساب حديث را ميپذيرد، وجه آن را برطبق روايات مورد قبول اين دو که خداوند به خاطر خشم و رضاي هر بندهي مؤمن به خشم و رضا ميآيد، بيان ميکند، و حضرت فاطمه (عليهاالسلام) را از مصداقهاي آن ميداند.
افزون بر اين، ميتوان سؤال سفيان ثوري از امام صادق مربوط به خطبهي حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) را در مني نيز، نوعي عرضهي ضمني حديث دانست. (80) او با وجود نقلهاي مکرّر اين خطبه، (81) با اصرار فراوان، خواستار شنيدن آن از دهان مبارک امام صادق (عليهالسلام) ميگردد، گويي به صحت و کامل بودن نقلها و روايتهاي وارده، اطمينان زيادي نداشته است.
عرضهي مجموعههاي روايي
1. با توجه به جائز بودن کتابت حديث نزد شيعه، مجموعههاي روايي تدوين، و از طريق استنساخ و قرائت، تکثير و رايج شد. از جمله، اصحاب حضرت علي (عليهالسلام)، فتواها و قضاوتهاي متعدد ايشان را جمعآوري کردند، و حضرت، آن را به مثابهي دستورالعمل حکومتي و اجرايي، براي اميران و فرمانداران خود فرستاد. اين کتاب را عبدالله بن سعيدبن حيّانبن أبجر، مشهور به ابوعمر و متطبّب، به حضور امام صادق عرضه ميکند، و امام آن را تأييد ميکند. (82) اين کتاب، به جهت استعمال قضاوتهايي که بيشتر به احکام ديات مربوط بوده، به کتاب ديات معروف است، و چون در طريق نقل آن، شخصي به نام ظريفبن ناصح وجود دارد، به کتاب ظريف هم مشهور است، گرچه بنا به گفتهي نجاشي، به همان اسم عرضه کننده، يعني عبدالله بن ابجر مشهورتر است.2. کتاب ديگري که بر امام صادق (عليهالسلام) عرضه شده، کتاب عبيدالله بن عليّ بن أبي شعبة، مشهور به حلبي است. عبيدالله از راويان بزرگ شيعه و از اصحاب و خواصّ امام صادق (عليهالسلام) است. او روايتهايي را گردآورده، سپس بر امام صادق (عليهالسلام) عرضه ميکند. امام آنها را صحيح ميداند، و به هنگام قرائت آن ميفرمايد: «أتري لهؤلاء مثل هذا؟» آيا براي اينان، مانند اين هست؟ (83).
ادامه دارد...
پينوشتها:
1. بنگريد: الکافي، ج 4، ص 554، ح 5؛ ج 7، ص 55، ح 11؛ ج 8، ص 192، ح 224، و ص 314، ح 490.
2. تنها در يک مورد، هشامبن الحکم در شبهاي اقامت مني، پانصد گفته بر امام صادق (عليهالسلام) عرضه کرده است.
بنگريد: الکافي، ج 1، ص 262، ح 5، و ص 100، ح 1، و ص 106، ح 6، و ص 132، ح 7، و ص 143، ح 1، و ص 187، ح 10؛ ج 3، ص 245؛ غيبت طوسي، ص 293 ، ج 248؛ معانيالاخبار، ص 381، ح 10.
3. کنزالعمّال، ج 1، ص 197، ح 995 و 996.
4. الکافي، ج 1، ص 62، ح 1؛ کتاب من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 364، ح 5762، کنزالعمّال، ج3، ص 625 باب «الکذب عليه».
5. الکافي، ج 1، ص 54، ح 1.
6. بنگريد: استدلال هشام بن سالم در بحارالأنوار، ج 47، ص 409.
7. منافقون، آيهي 4.
8. الکافي، ج 1، ص 63، ح 1.
9. الاحتجاج، ج 2، ص 18.
10. کتاب سليم بن قيس هلالي، ج 2، ص 626 - 628.
11. سورهي عبس، آيهي 24.
12. الکافي، ج 1، ص 50، ح ؟؟؟.
13. بحارالأنوار، ج 2، ص 93، ح 24؛ مرآة العقول، ج 4، ص 221.
14. الکافي، ج 1، ص 32، ح 2؛ معجمالسفر، ص 463، ح 1585.
15. سورهي زمر، آيهي 17 و 18.
16. بنگريد: الکافي، ج 7، ص 26، ح 1 و ص 130، ح 1 و ص 429، ح 13، ج 4، ص 146، ح 5 و ص 267. ح 3؛ تهذيب الأحکام، ج 6، ص 298، ح 38، ج 7، ص 415، ح 32.
17. الکافي، ج 2، ص 352، ح 8.
18. مختصر بصائر الدرجات، ص 92.
19. بحارالأنوار، ج 12، ص 301، ح97؛ ج 14، ص 26، ح 5 و 6.
20. همان، ج 14، ص 23، ح 2.
21. الکافي، ج 2، ص 341، ح 17.
22. در اين گزارش خواندني، امام صادق (عليهالسلام) مدتي طولاني به محدثي که ايشان را نميشناسد، گوش ميسپارد، تا حديثهاي دروغيني را که بر حضرتش بسته شده بداند، بنگريد: رجال کشي، ج 2، ص 692 - 700؛ کتاب سليم بن قيس الهلالي، ج 2، ص 562.
23. کتاب سليم بن قيس هلالي، ج 2، ص 558.
24. الکافي، ج 1، ص 592، ح 4.
25. طبقات ابنسعد، ج 3، ص 26 به نقل از مسند امام مجتبي (عليهالسلام)، ص 535، ح 36.
26. ترجمهي الأمام الحسن، ص 158 به نقل از مسند امام مجتبي (عليهالسلام)، ص 561، ح 18؛ شرح ابن ابيالحديد، ج 3، ص 156.
27. کتاب سليم بن قيس هلالي، ج 2، ص 628.
28. مستدرک حاکم، ج 3، ص 187، ح 4798.
29. دعائم الاسلام، ج 1، ص 142؛ الجعفريات، ج 5، ص 42.
30. تفسير عياشي، ج 1، ص 157، ح 530.
31. کتاب سليم بن قيس هلالي، ج 2، ص 834 - 841.
32. شيخ مفيد از عرضهي حديث بر امام حسين (عليهالسلام) در خواب، گزارش داده است. (أمالي، مفيد، ص 340، ح 6).
33. مجمع الزوائد، ج 1، ص 225.
34. الکافي، ج 8، ص 15 - 17، ح 2.
35. کتاب سليم بن قيس هلالي، ج 2، ص 559.
36. اختيار معرفة الرجال (رجال کشي)، ج 1، ص 321، شمارهي 167.
37. فهرست نجاشي، ج 2، ص 491، شمارهي 402.
38. فهرست طوسي، ص 176، ح 470.
39. بنگريد: فهرست نجاشي، ص 6، ح 1.
40. معاني الأخبار، ص 382، ح 12.
41. تهذيب الأحکام، ج 6، ص 363، ح 161؛ کتاب من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 159، ح 3583؛ کنزالعمّال، ج 4، ص 43، ح 9419 که نهي از صرّافي در حديثي از از ابيبکرة به رسولالله نسبت داده شده است.
42. غيبت طوسي، ص 46، ح 30.
43. تهذيب الأحکام، ج 7، ص 438، ح 14.
44. اخبار الحسن بن علي، طبراني، ص 124، ح 184.
45. الکافي، ج 4، ص 294، ح 18.
46. الحدائق الناضرة، ج 15، ص 39.
47. سورهي توبه، آيهي 12.
48. بحارالأنوار، ج 32، ص 203، ح 156.
49. رجال کشي، ج 2، ص 575 - 596.
50. رجال کشي، ج 2، ص 579، شمارهي 515.
51. رجالکشي، ج 2، ص 583، شمارهي 519.
52. رجالکشي، ج 2، ص 578، ح 512.
53. سورهي قيامت، آيهي 5.
54. معاني الاخبار، ص 181، ح 1.
55. الکافي، ج 2، ص 464، ح 5.
56. رجالکشي، ج 2، ص 579، شمارهي 515 و ص 587، شمارهي 530 و ص 588، شمارهي 532.
57. بحارالأنور، ج 26، ص 140، ح12.
58. الکافي، ج 4، ص 378، ح 1؛ تهذيب الأحکام، ج 5، ص 486، ح 379، عرضه بر اصحاب خاص امام، نمونههاي ديگر نيز دارد، از جمله عرضه بر هشامبن الحکم (بحارالأنوار، ج 10، ص 296، ح 5).
59. الکافي، ج 2، ص 277، ح 13.
60. الکافي، ج 3، ص 371، ح 1.
61. تفسير فرات، ص 151، ح 188.
62. الکافي، ج 5، ص 483 ح 5.
63. الکافي، ج 4، ص 78.
64. تهذيب الأحکام، ج 4، ص 167 و 176.
65. کتاب من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 170، ح 2043؛ تهذيب الأحکام، ج 4، ص 167، ح 49.
66. الکافي، ج 3، ص 398، ح 6.
67. در ذيل حديث «حدثوا عن بنياسرائيل».
68. الکافي، ج 5، ص 330، ح 4.
69. الکافي، ج 2، ص 219، ح 10.
70. نهجالبلاغه، خطبهي 54، الغارات، ج 1، ص 85؛ الارشاد، ج 1، ص 322.
71. الکافي، ج 6، ص 308، ح 5.
72. الکافي، ج 6، ص 343، ح 4.
73. الکافي، ج 6، ص 341، ح 2.
74. الکافي، ج 4، ص 549، ح 4.
75. براي نمونه بنگريد: رجال کشي، ج 2، ص 504، ح 425.
76. معجم رجال الحديث، ج 11، ص 18، شمارهي 7289.
77. نقيح المقال، ج 2، ص 102.
78. بحارالأنوار، ج 43، ص 22، ح 5.
79. بحارالأنوار، ج 43، ص 20، ح 8 و ص 21، ح 12.
80. الکافي، ج 1، ص 403، ح 2.
81. نقلهاي ابنعمر در کنزالعمّال، ج 16، ص 236؛ ج 10، ص 220، 226، 227، 228، 258، 288، 291، و نقل ابن عباس در ج 16، ص 135 آمده است.
82. الکافي، ج 7، ص 330، ح 2.
83. فهرست نجاشي، ص 230، شمارهي 612.
مسعودي، عبدالهادي؛ (1391)، در پرتو حديث، قم: سازمان چاپ و نشر دارالحديث، چاپ دوم.