نويسنده: کمال پولادي
يکي از انواع ادبي که در ادبيات کودکان رونق روزافزوني پيدا کرده، داستانهاي واقعگراست. داستانهاي واقعگرايانه که در اصل از ادبيات بزرگسالان به ادبيات کودکان رسيده، اکنون بخش مهمي از ادبيات کودک غرب را متوجه خود کرده است. ما در اين مبحث، بعد از ارائهي تعريفي از داستانهاي واقعگرا، به برخي از مهمترين مشخصات اين داستانها و چگونگي ارتباط آنها با کودکان به طور فشرده اشاره ميکنيم.
تعريف داستانهاي واقعگرا
داستانهاي واقعگرا، به داستانهايي گفته ميشود که در آن نويسنده براي بازتاب واقعيت و بيان منظور خود از وقايع معمول و مأنوسي که در زندگي روزمره با آن مواجه ميشويم و از چهرههايي که کم و بيش شبيه آدمهاي دور و بر ما هستند، استفاده ميکند. در اين داستانها انگيزه، احساسات و انديشهي آدمها، هم از جهت ظاهر و هم از حيث مضمون، با واقعيت بيروني منطبق هستند. از اين جهت داستانهاي واقعگرا با قصههاي پندآموز، اسطوره، افسانه و قصهي پريان يکي نيستند؛ زيرا در انواع ادبي ياد شده، رويدادها شکل نامتعارف به خود ميگيرند و با تجارب عادي زندگي روزمره فاصله دارند. در اينها نيروهاي ماوراءطبيعت، مثل جن و ديو و پري يا سحر و جادو و قهرمانان مافوق طبيعي در سير حوادث نقش مهمي دارند. قصههاي مجيد و خمره، نوشتهي هوشنگ مرادي کرماني، از جمله داستانهاي واقعگرا هستند.واقعگرايي چون يک اسلوب هنري
واقعگرايي يک اسلوب و يک جريان مهم هنري است که در دورهي خاصي از تاريخ تکامل هنر پيدا شده و سير تحول معيني را پشت سر گذاشته است. گفتوگو از گذشتهي تاريخي اين اسلوب هنري بحث ما را به درازا ميکشاند که در اينجا مجال آن نيست و فقط به آن اشاره ميکنيم. به طور مختصر ميتوان گفت که نطفهي واقعگرايي در دورهي رنسانس اروپا بسته شد و در اواسط قرن نوزدهم ميلادي در اروپا به صورت يک جريان مسلط هنري درآمد و از آنجا به ساير نقاط جهان منتقل شد. پيش از اين که واقعگرايي به صورت يک اسلوب هنري رايج درآيد و نويسندگان بزرگي چون بالزاک، تولستوي و ديکنز را پديد آورد، اسلوب کلاسيسم و آنگاه رمانتيسيسم در اين خطه رايج بود. ادبيات کلاسيک و رمانتيک گرچه با قصههاي فرهنگ مردم فاصلهي زيادي داشتند، ولي هر کدام به طريقي و از جهتي با قصههاي عاميانه وجوه مشترکي نيز داشتند و واقعگرايي با فاصله گرفتن از اين وجوه است که هويت خاص خود را کسب ميکند.وجه مشترک اسلوب کلاسيک با قصههاي سنتي اين است که کلاسيکها نيز چهرههايي (شخصيتهايي) ميآفريدند که جنبههاي کلي داشتند و نمايندهي يک عاطفه يا ارزش خاص همچون فداکاري، ايثار، خِسّت، لئامت، شجاعت و جز اينها بودند. اين شخصيتها نيز بيشتر مظهر و نماينده بودند و جنبههاي فردي و شخصي منش آنها بهکلي حذف شده بود. براي نمونه، هارپاگون در نمايشنامهي خسيس مولير، تبلور و تجسم خست است. در آثار رمانتيک نيز شخصيتها، نمايشگر فضايل يا رذايل معين هستند. مثلاً در بينوايان ويکتور هوگو، ژان والژان نمايندهي فضيلت و تنارديه نمايندهي بدجنسي است. در آثار رمانتيک، آدمها به طور مطلق خوب يا بد هستند و تفاوتشان با شخصيتهاي آثار کلاسيک اين است که برخلاف آنها، عموماً از قشر برتر جامعه نيستند و از ميان مردم عادي بر ميخيزند.
اما در واقعگرايي بين جنبههاي فردي، يعني خصايل شخصيت، و جنبههاي نمونهوار (تيپيک) يا عام منش او تعادل برقرار است. يک قهرمان همانقدر که نمايندهي تبلور يک جريان عام تاريخي يا اجتماعي و نمايندهي گروه معيني از انسانهاست و به اين ترتيب به يک تيپ اجتماعي تعلق دارد، به همان ميزان يک فرد مشخص است و تمام آن چيزهاي ريز و درشتي که يک فرد را از تمام افراد و انسانهاي ديگر جدا ميکند، دارد. اين شخصيتها نه به طور مطلق خوب و نه به طور مطلق بد هستند.
در واقعيت زندگي نيز همينطور است: هر يک از ما در عين حال که آدم خاصي هستيم و ويژگيهايي داريم که ما را از ديگران مجزا ميکند، در همان حال با گروههاي مختلفي از انسانها نيز يک سلسله صفات مشترک داريم. وقتي ميگوييم فلاني تيپ روشنفکر است يا تيپ بازاري، يا تيپ زودجوش است، به همين نکته اشاره کردهايم.
واقعگرايي که در نيمهي قرن نوزدهم به صورت يک جريان عمدهي هنري درآمد، با کار مارک تواين (1910-1835) در آمريکا و لوئيزا ميآلکوت (1888-1832) در انگلستان وارد ادبيات کودکان شد.
مارک تواين با آفرينش آثاري همچون تام ساير، ماجراهاي هکل بري فين و لوئيزا ميآلکوت با نوشتن زنان کوچک، به داستانهاي واقعگراي کودکان ارج و اعتبار بلندي دادند.
$ مشخصات داستانهاي واقعگرا
در داستانهاي واقعگرا نيروهاي ماوراءطبيعت و افسانهسازي جايي ندارد. واقعگرايي انسان را موجودي اجتماعي ميشمارد و معتقد است که انسانها مطابق شرايط اجتماعي و روحيات طبقاتي تو عصر تاريخي خود عمل ميکنند. در داستانهاي واقعگرايانه نويسنده وعظ نميکند و به جاي خواننده تصميم نميگيرد. در واقعگرايي شخصيتها از طريق عملشان و در طي کشمکشهاي داستان تصوير ميشوند.
در آثار خوب واقعگرا، قهرمانهاي داستان عروسکهايي نيستند که توسط نويسنده آفريده شده باشند تا پيام او را به خواننده برسانند. آنها آدمهاي واقعي هستند؛ با همهي نقاط ضعف و نقاط قوتشان که اگر چنين نباشند، مانند عروسکهايي جلوه خواهند کرد که از اعتبار داستان واقعگرا سخت ميکاهند.
براي شناخت دقيقتر داستانهاي واقعگرا بهتر است، دربارهي هر يک از عناصر اين نوع داستان بهطور جداگانه توضيحي بدهيم.
1.موضوع داستان
در داستانهاي واقعگراي کودکان هر موضوعي اعم از کوچک و بزرگ شايستهي توجه است. کم نيستند داستانهايي که موضوع آنها مناسبات کودک با حيوانات دستآموز است. داستانهاي واقعگرا کودکان را در جريان وقايع مختلف زندگي قرار ميدهند و مصائب و تلخکاميهاي زندگي نيز از اين حکم مستثني نيستند. نويسنده با اين کار ميخواهد شناخت و بينش کودک را نسبت به زندگي دقيقتر و عميقتر کند. از اين رو در داستانهاي واقعگرا، برخلاف قصههاي فرهنگ مردم، هميشه وقايع به خوبي و خوشي پايان نميپذيرد. ممکن است کودکي بر اثر بيتوجهي به حرف پدر و مادر در رودخانه غرق شود. نويسنده با اين کار ميخواهد به کودکان هشدار دهد و آنها را هوشيار کند. با وجود اين، در داستانهايي که براي گروه سني خردسال نوشته ميشود، معمولاً از پرداختن به احساسات تيره و تلخ خودداري ميشود. داستانهاي واقعگرايانه اين گروه سني بيشتر جنبهي هزل دارد.در داستانهاي واقعگرا زمان و عصري که داستان به آن پرداخته و در آن نوشته شده است، نقش مهمي دارد. نويسندهي واقعگرا به احساسات، ارزشها، جريانها، نگرشها وگرايشهاي دورهي مشخص توجه خاصي دارد. براي مثال، در قصههاي مجيد موضوع اصلي اثر، تقابل سنت و تجدد و گذر از جامعهي سنتي به جامعه جديد است.
2.طرح داستان
طرح داستان عبارت است از سلسله وقايعي که در آن داستان جريان دارد و سرگذشت و سرنوشتي که براي قهرمانان داستان پيش ميآيد.در داستانهاي واقعگرا نه تنها به ارزش و احساسات زمان توجه ميشود، بلکه حوادث و وقايع داستان نيز شکل معاصر دارد. داستان واقعگرا ميخواهد از انسانها و ارزشهاي معاصر تصويري درست به دست دهد؛ از اين رو در داستانها نيروهاي ماوراءطبيعت در چرخش حوادث دخيل نيستند.
طرح داستانهاي واقعگرا از لحاظ تکنيک تابع قواعد داستانهاي کوتاه به طور اعم است. به عبارت ديگر، از حيث تکنيک بين داستانهاي بزرگسالان و کودکان تفاوت زيادي نيست. بنابراين داستانهاي واقعگراي کودکان نيز از يک مقدمه، يک بدنه و يک پايان شکل ميگيرد. در آغاز داستان گرهاي افکنده ميشود که در بدنهي داستان مضمون کشاکش داستان قرار ميگيرد. اين کشاکش به تدريج بسط مييابد و اوج ميگيرد. در اين جا ما به نقطهي اوج داستان ميرسيم. در پايان، اين کشاکش به انجام ميرسد و گرهي داستان گشوده ميشود. مثلاً در داستان معروف گربه و جوجه، در آغاز مرغ، جوجه را از نزديک شدن به گربه برحذر ميدارد. اما جوجهي خوشباور حرف مادر را نميپذيرد و به گربه نزديک ميشود. سرانجام گربه جوجه را ميربايد و داستان با مرگ جوجهي حرف نشنو به پايان ميرسد.
کشاکش در داستانهاي کودکان را ميتوان به سه دسته تقسيم کرد:
1. کشاکش عام؛
2. کشاکش شخصي؛
3. کشاکش دروني.
در کشاکش عام، شخصيت اصلي داستان با يک نيروي مخاصم، همچون سيل، آتشسوزي، قحطي يا مهاجم خارجي وارد مبارزه ميشود.
در کشاکش شخصي يک فرد عليه فرد يا افراد ديگر مبارزه ميکند.
در کشاکش دروني جدال در درون قهرمان جريان دارد. با اين همه در بسياري از داستانها اين هر سه کشاکش وجود دارد.
3.شخصيتپردازي
شخصيتپردازي از عناصر اصلي و دشوار داستانهاي واقعگراست. در قصههاي فرهنگ مردم، همانطور که اشاره کرديم، شخصيتها در قطبهاي مقابل هم قرار گرفتهاند و به طور مطلق خوب يا بد، درستکار يا خلافکار، زيرک يا ابله هستند. اما در داستانهاي واقعگرا چنين نيست. شخصيتها بهمثابهي آدمهاي واقعي، روانشناسي پيچيدهاي دارند. آنها يکسره خوب يا بد نيستند. ممکن است در يکي از شخصيتها صفات خوب يا صفات بد غالب باشد، ولي اين صفات در او جنبهي تام و مطلق ندارد. چنين نيست که يکي انباري از صفات خوب و ناب و ديگري انباري از خصائل بد و ناپسند باشد. چنانکه در واقعيت نيز انسانها در قطبهاي مطلق قرار ندارند.از اين گذشته، چه بسا انسانهايي که کم و بيش خوب و عاري از نقصهاي بزرگ اخلاقي هستند، اما کاري که انجام ميدهند، بيآنکه خود متوجه باشند، همسو با جريانها و ارزشهاي منفي است. براي مثال، تمام کساني که به طور مستقيم يا غيرمستقيم به جريان بزرگي همچون فاشيسم کمک کردند، انسانهاي خشن و جنايت پيشهاي نبودند. بخشي از آنها يا به دليل بزدلي يا به دليل سادگي آب به آسياب اين جريان ريختند. نويسندهي واقعگرا گاه همين ضعفهاي کوچک را که موجب نقصهاي بزرگ ميشود ميبيند و تصوير ميکند تا حتي آدمهاي خوب را هم از خطا برحذر دارد.
نکتهي ديگر اين که در داستانهاي واقعگرا ساختار رواني و کنشها و واکنشهاي قهرمانان از بستر شرايط اجتماعيشان جدا نيست. شخصيتها، همچون آدمهاي واقعي، در خلاء زندگي نميکنند. بلکه زاييدهي محيط اجتماعي پيرامون و دورهي تاريخي خود هستند. آنها در کشوري معين، منطقهاي معين، شهري معين، روستايي معين و دورهي تاريخي مشخصي زندگي ميکنند و از آثار سير تحول جامعه برکنار نيستند. داستانهاي واقعگرا به اين ملاحظات توجه دارند.
در داستانهاي واقعگراي کودکان، کوشش بر اين است که کودکان شخصيت اصلي داستان را تشکيل دهند و روحيات و رفتار آنها مسير حوادث را تعيين کند. با وجود اين داستانهايي نيز هستند که شخصيتهاي اصلي آنها از ميان کودکان نيستند.
در داستانهايي که براي کودکان نوشته ميشود، سعي بر اين است که شخصيتها سادهتر و سرراستتر باشند تا کودک در دريافت پيام داستان دچار سردرگمي نشود. با اين حال حتي در داستانهاي خاصِ اين گروه سني نيز نبايد از شخصيتپردازي غفلت کرد و تنها به حادثهپردازي توجه نمود. شخصيتها، به ويژه شخصيتهاي اصلي، بايد چنان واقعي و زنده تصوير شوند که کودک بتواند آنها را همانند يک انسان واقعي با تمام خصوصيات ريز و درشتش در ذهن مجسم کند. در اين صورت است که کودک ميتواند خود را با قهرمانان داستان همسان سازد و ايدههاي نويسنده را جذب کند.
معمولاً سرشت و سرنوشت شخصيت اصلي، پيام داستان را مجسم ميکند. در داستان مرغ و جوجه، سرشت سادهي جوجه و سرنوشت تلخ او بيانگر اين است که نبايد ساده لوح بود و حرفهاي بزرگترها را پشت گوش انداخت. سرشت ساده لوح جوجه سرنوشت غمانگيز او را رقم ميزند و پيام داستان را ميسازد.
4. پيام داستان
پيام داستان عبارت است از انديشهي اصلي و محوري داستان. هر داستان معمولاً يک پيام اصلي دارد و گاهي يک يا چند پيام فرعي. داستان واقعگراي کودکان نيز همانند داستانهاي بزرگسالان بايد حرفي براي گفتن داشته باشد؛ حرفي که به قول معروف به گفتنش بيارزد. از اين گذشته، اين حرف بايد در قالب هنري جاي گرفته باشد، نه اين که به شکل پند و اندرز مجرد باشد. در قرن نوزده داستانهاي کودکان همواره با يک پند اخلاقي در آخر داستان به پايان ميرسيد. اين پند با بافت داستان ارتباط نداشت. به عبارت ديگر جزئي از تار و پود داستان نبود، بلکه باري بر آن بود. با رشد واقعگرايي در ادبيات کودکان اين شيوه کنار گذاشته شد، زيرا نه با اصول واقعگرايي همخواني داشت و نه چندان اثربخش بود.در ايران نيز داستانهاي جديد کودکان با همين شيوهي سادهلوحانه شروع شد. نويسندگان جوان ايران که ميخواستند هر چه زودتر انديشهها و ارزشهاي سياسي و اجتماعي را به کودکان القاء کنند (زيرا گذشته از ساير چيزها، زبان نمادين تنها زباني بود که ميشد با آن سخن گفت) پيامهاي نيمبندي را در داستانهاي خود جاي ميدادند. متأسفانه هنوز هم تصور رايج از پيام داستان، آن پيامي است که همچون برچسبي بر پيشاني داستان چسبانده شده باشد؛ در حالي که داستان بايد پيام خود را با زبان تصاوير (ايماژها) بيان کند. چنانچه داستان نتواند از اين طريق پيام خود را برساند، نميتواند با عواطف و ادراک کودک رابطهي عميقي برقرار کند (چه بسا که اصولاً نتواند ارتباطي برقرار کند).
5. سبک داستان
سبک عبارت است از بهرهگيري از کلمات و جملات، به صورتي که به بهترين وجه حوادث داستان و پيام آن را بيان کند. سبک هر نويسنده با ويژگيهاي زباني و لحن خاص او مشخص ميشود.در داستانهاي واقعگراي ويژهي کودکان، معمولاً از سبک ساده استفاده ميشود و سعي بر آن است که ميزان واژگان به کار رفته در کتاب و نيز ساختمان کلام با سن مخاطب تناسب داشته باشد. با اين که توجه به اين نکتهي بديهي و رعايت آن نياز به دانش چنداني ندارد، متأسفانه باز هم به کتابهايي برميخوريم که براي کودکان نوشته شده است، ولي از همان ابتدا با واژهها و جملههايي روبهرو ميشويم که فهم آن حتي براي بزرگسالان دشوار است، چه رسد براي کودکان. به هر حال مربيان فرهنگي هنگام راهنمايي کودک در انتخاب کتاب بايد اين نکتهي ظاهراً بياهميت را هم در نظر داشته باشند که ميزان واژگان با سن و سواد او رابطهي مستقيم دارد.
مقايسهي داستانهاي واقعگرا با انواع ديگر
براي توضيح بيشتر در مورد داستانهاي واقعگرا بد نيست به وجوه تمايز آنها با قصههايي که جنبهي فانتزي دارند، اشارهاي کنيم. همانطور که پيش از اين گفتيم، در فانتزي همه چيز شکل تخيلي و تمثيلي دارد، حوادث شکل نامتعارف دارند و از تجارب عادي زندگي روزمره دورند. در آنها نيروهاي ماوراءطبيعت، جن و ديو و پري، سحر و جادو و قهرمانان مافوق طبيعي در سير حوادث نقشي مهم دارند. در حالي که در زندگي عادي، ما با چنين نيروهايي سروکار نداريم. در زندگي عادي چه کسي ديده است که شغالي سخن بگويد يا پيرزني در يک کدو جاي بگيرد يا جادوگري انساني را به غاز تبديل کند يا ديوي از ميان کوزه تنوره بکشد. در قصههاي فرهنگ مردم و پريان از اينگونه عجايب بسيار است، اما در داستانهاي واقعگرا، ما بهندرت و آن هم به شکل خاص با اينگونه وقايع و نيروها سروکار داريم.البته نبايد تصور کرد که قصههاي فرهنگ مردم و داستانهاي پريان خالي از هر واقعيتي است. اين قصهها هم از زندگي انسانها، آرزوها و ارزشهاي آنها و خلاصه واقعيتهاي جامعه نشأت گرفتهاند. اين قصههاي نيز حاصل خِرَد و انديشهي والاي انساني هستند. آنچه آنها را از داستانهاي واقعگرا جدا ميکند، شيوهي انعکاس واقعيت است. از جمله اين که آنها حقايق عام مثل پيروزي خير بر شر، نيکي بر بدي، عدالت بر ظلم، والايي بر فرومايگي و جز اينها را از زندگي عادي انتزاع ميکنند و آن را در قالب تمثيل و حوادث خارقالعاده بيان ميکنند. حال آنکه داستانهاي واقعگرا، حقايق زندگي را در همان لباس عادي مألوف و روزمرهاش منعکس ميکنند.
تفاوت بين افسانههاي پندآموز (فابلها) با داستانهاي واقعگراي حيوانات نيز کاملاً آشکار است. در فابلها حيوانات انسانهايي هستند که در قالب حيوانات قرار گرفتهاند. آنها واضح و آشکار، هر چند با استفاده از تمثيل، ميخواهند به ما پند و اندرز بدهند. اما در داستانهاي واقعگراي حيوانات، چهرههاي حيواني ممکن است واقعاً حيواناتي باشند که به پيروي از غرايز خاص حيواني خويش عمل کنند. آنها در قالب قانونمندي دنياي خاص خودشان به تکاپو مشغولند.
داستانهاي واقعگرا و کودک
داستانهاي واقعگرا در بسياري موارد ارزشهاي ساير انواع ادبي به طور عام را در بر دارد. از جملهي اين ارزشها گسترش دنياي کودک و توسعهي دامنهي تجارب عاطفي و ادراکي اوست. اما داستانهاي واقعگرا علاوه بر اين ارزش عام، اهميت و فايدههاي خاص خود را نيز دارد. داستانهاي واقعگرا تصويري واقعي و صادقانه از زندگي به دست ميدهند و به کودک امکان ميدهند تا خود را با شخصيتهاي داستان همسان سازد و عواطف تازهاي را تجربه کند و ارزشهاي تازهاي را بيازمايد. داستانهاي واقعگرا همچنين شخصيتهايي را ميآفرينند که با خواننده متفاوت هستند و خواننده با شناختن آنها و ديدن وجوه تفاوت خود با آنها، خود را بهتر ميشناسد.داستانهاي واقعگرا، کودکان را در معرض جنبههاي مختلفي از زندگي از جمله جنبههاي ناخوشايند آن قرار ميدهند و به آنها کمک ميکنند تا بيعدالتيها و حقکشيها را ببينند و عليه آنها موضع عاطفي بگيرند. حتي به آنان کمک ميکنند تا ضعفهاي خود و اطرافيانشان را با چشمان بازتري مشاهده کنند. اين داستانها با آفرينش قهرمانان مثبت الگويي در اختيار کودک قرار ميدهند تا نگرش و رفتار خود را بهتر کند و خود را با معيارهاي والاتري بسنجد. داستانهاي واقعگرا کودک را ياري ميدهند تا با ارزشهاي متعاليتر و والاتر آشنا شود و بکوشد خود را از موقعيتي که در آن هست بالاتر بکشد. صفات قهرمانان داستانهاي واقعگرا صفاتي نيست که دور از دسترس کودک باشد. کودکاني که از کمبودهاي مختلفي در زندگي رنج ميبرند، ميتوانند با ديدن شخصيتهاي داستاني که همان کمبودها را دارند، ولي با تلاش خود بر موانع چيره ميشوند و به سعادت ميرسند، احساس آرامش کنند و از تلاش بازنايستند. بسياري از کودکان وقتي ميبينند کسان ديگري نيز هستند که دشواريهايي همانند دشواري آنها دارند، احساس آرامش و امنيت ميکنند. خلاصه اينکه داستانهاي واقعگرا با امکان پرداختن به تمام مسائل گوناگون زندگي منبع لايزالي براي ارضاي نيازهاي عاطفي و ادراکي کودک بهشمار ميآيند.
منبع مقاله :
پولادي، کمال؛ (1391)، مروري بر انواع ادبيات کودک و نوجوان، تهران: کانون پرورش فکري کودکان و نوجوانان، چاپ اول.