ادبيات آرمانشهر/ ادبيات مدينه فاضله Utopian Literature

Outopos يا utopia کلمه‌اي يوناني و به معني «هيچستان» است. اصطلاح ادبيات آرمانشهر که مأخوذ از همين واژه است به آن دسته از آثار ادبي عطف مي‌کند که به طرح جامعه‌ي آرماني مي‌پردازند.
يکشنبه، 12 شهريور 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
ادبيات آرمانشهر/ ادبيات مدينه فاضله Utopian Literature
 ادبيات آرمانشهر/ ادبيات مدينه فاضله Utopian Literature

نويسنده: سيما داد

 


Outopos يا utopia کلمه‌اي يوناني و به معني «هيچستان» است. اصطلاح ادبيات آرمانشهر که مأخوذ از همين واژه است به آن دسته از آثار ادبي عطف مي‌کند که به طرح جامعه‌ي آرماني مي‌پردازند.
اول بار، افلاطون فيلسوف يوناني در کتاب جمهوريت خود با توصيف جمهور ايده آل، گرايش به آرمانشهر را پيش کشيد.
سرتوماس مور، انسان گراي انگليسي در قرن پانزدهم و اوائل قرن شانزدهم، براي نخستين بار اين اصطلاح را به عنوان يک نوع ادبي خاص به کار برد. موربا نوشتن کتابي داستاني با اين عنوان گرايش خويش را به آرمانشهر نشان داد و بدين ترتيب اصطلاح مذکور به ادبيّات داستاني راه يافت.
مور داستان را با شرح اين ماجرا آغاز مي‌کند که چگونه در مأموريت سياسي به هلند، به واسطه دوستي با هيثلودي (راوي داستان) آشنا مي‌شود. هيثلودي که مردي است فرهيخته و افلاطون شناس، عزم ديدار جهان کرده و با پوينده نامدار، آمريکو وسپوس، که قاره امريکا به نام اوست، سفرها کرده و همراه او به «جهان نو» رفته و از آن سفرها با حکايت‌هاي افسانه وار درباره‌ي هيولاها و وحشيان و همچنين بهشت زميني بازگشته است.
هيثلودي ادعا مي‌کند که از بيست و چهار دريانوردي بوده است که وسپوس در سال 1504 در قاره جديد جا گذاشته است و شرح اين ماجرا را در کتاب خويش به نام چهار سفر آورده است.
مور در آرمانشهر همه کوشش خود را به کار مي‌برد تا به آن جامعه خيالي، سيمائي اصيل ببخشد و اين کار را با پرداخت زياد به جزئيات و حتّي گذاشتن نمونه‌ي الفبائي آرمانشهر و نمونه‌اي از شعر ايشان انجام مي‌دهد. در اين سرزمين، به روايت هيثلودي فلسفه‌اي جز فلسفه کاربردي و عملي که به موجب آن هيچ حرفي خلاف نظم و قاعده گفته نمي‌شود، وجود ندارد؛ محترم ترين افراد ساده ترين آنها هستند، دروغگوئي رسم نيست و طلا و جواهر زيورآلاتي خوار و خفيف هستند که به عنوان غل و زنجير براي بردگان استفاده مي‌شود.
(مقدمه‌ي آرمانشهر)
اندکي پس از سرتوماس مور، نويسنده‌اي ايتاليائي به نام توماسو کامپانّلا کتابي از همين نوع نوشت به نام شهر خورشيد. از اين زمان در ادبيات مغرب زمين، آرمانشهر به تدريج آئينه‌ي دو گرايش متفاوت شده است: به موجب يک گرايش، آرمانشهر يا مدينه فاضله، جامعه‌اي ايده آل و خوبستاني است که گريزگاه جهان واقع به شمار مي‌آيد. در گرايش دوم، نويسندگان بازسازي و بهسازي هيچستاني را که انسان به ناگزير در آن زندگي مي‌کند پيش کشيدند. گرايش اخير به ويژه از قرن هجدهم به بعد رواج يافت و منبع الهام آثاري شد که از جمله آنها مي‌توان نگاهي به پشت سر اثر ادوارد به لامي و خبرهائي از هيچستان به قلم ويليام موريس را نام برد.
در ادبيات فارسي، اولين رماني که در آن موضوع آرمانشهر پيش کشيده شده ظاهراً مجمع ديوانگان (1303ش) به قلم صنعتي زاده بوده است. نويسنده نام کتاب را با عنايت به مصراعي (مصراع) از غزل سعدي که گويد «خلق مجنونند و مجنون عاقل است» اختيار کرده است:
در يکي از روزهاي آخر سال ديوانه‌اي به بالاي ديوار رفته و در ازاء دو کاسه مسي روزنامه‌هاي آن روز و تقويم سال نو را از روزنامه فروش مي‌خرد. ديوانگان از فرا رسيدن سال نو با خبر مي‌شوند و تصميم مي‌گيرند که موقتاً عاقل باشند تا بتوانند مثل ديگران سال نو را به آزادي جشن بگيرند. شب هنگام برحسب نقشه‌اي که طرح کرده‌اند دست و پاي محافظين را مي‌بندند و بيرون مي‌آيند و سر به صحرا مي‌گذارند. در ميان آنان پيرمردي است زنده دل که از روز ورود به دارالمجانين لب از لب نگشوده و به پير لال ملقب شده است. ديوانگان جفتک زنان و عربده جويان مي‌دوند و در نيم فرسنگي شهر، نزديک کلبه درويشي پشت پا به دنيا زده که روز و شب مشغول عبادت است، برکنار چشمه آبي حلقه مي‌زنند. درويش با مشاهده گروه ديوانگان از ترس به بالاي درخت مي‌رود. ناگهان پير لال لب به سخن مي‌گشايد و سخناني مي‌گويد. حاصلش اين که همه جا دارالمجانين است و اين جامعه محبس تنگ و تاريکي است که عقول بشري در آن محبوس و مقيد است ولي انسان در اين حبس احساس و مقيد است ولي انسان در اين حبس احساس زحمت نمي‌کند و در فکر رهائي خويش نيست. با اين همه گاهي نوع بشر «جست و خيزهائي» مي‌کند که موجب تغييرات عمده در وضع زندگاني مردم مي‌شود و عالم را فرسخ‌ها به آينده روشن و اميدبخش نزديک مي‌کند.
پيرمرد پس از اين بيانات به ياران خود پيشنهاد مي‌کند که «به سوي آينده» حرکت کنند. آنگاه با خواب هيپنوتيزم در خيالات و تصورات همراهان تصرف مي‌کند و آنان را به «کشور خرد» مي‌برد و ترقيات دو هزار سال بعد را به آنها نشان مي‌دهد.
اينجا شهري است کورا نام نيست و تمام کشورهاي دنيا در آن از روي نمره تعيين مي‌شوند. لغت ساکنين آن به اندازه‌اي سهل و سريع است که در چند دقيقه مطالب را به هم مي‌فهمانند. در اينجا حقيقت و آزادي و سعادت سايه انداخته، هيچگونه خيانتي واقع نمي‌شود، و عموم در آسايشند. لباس زن و مرد يکي است و امتيازات از ميان بشر رخت بربسته. مردم همه سالم، صورت‌ها و جيه و چهره‌ها گشاده است. حسد به کلي معدوم گشته و بنابراين غصه و اندوه نيز وجود ندارد. همه فعال و کاري و معتاد به ورزشند. کار هر کسي معين شده و اداره‌ي ضامن تمامي ضروريات زندگاني است. دراين معموره، از باد و باران و حرارت خورشيد و جزر و مدّ درياها و نيروي انساني «اتم» همه مقهور اراده بشر شده و اداره بهداشت سيصد سال عمر را بيمه کرده است. در اينجا تنها مهر و محبت فرمانرواست. اينجا بهشت موعود است.
سالي يک مرتبه، در روز عيد نوروز کنفرانس عمومي در کوههاي لبنان تشکيل و کشفيات و اختراعات آن سال در معرض افکار عمومي گذارده مي‌شود. ميليون‌ها نفوس از اقطار جهان در اين جشن و شادماني شرکت مي‌کنند. سرود آنان چنين است:

ما آدم هستيم
اشرف مخلوقات هستيم
راستي و محبت روش ماست
علم نگاهبان ماست
برادري با همه، نسب ماست
برابري با همه، حسب ماست

در کشور خرد، تيمارستان محل کساني است که وظايفي را بر عهده داشته‌اند و انجام نداده‌اند يا اظهارات بي موقع و بي لزومي کرده يا پاي بست اوهام و خرافات بوده‌اند...»
(از صبا تا نيما)
اين رمان نيمه تمام مانده است.

منبع مقاله :
داد، سيما (1378)، فرهنگ اصطلاحات ادبي، تهران: مرواريد، چاپ چهارم.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط