اشعار در مورد خرمشهر آه اي شهيد...

تشنه ام چرا كسي آبم نمي دهد در پاسخ سوال؛ جوابم نمي دهد اين روزها عجيب گرفتار و خسته ام تسليم روزهاي پس از اين نشسته ام چون طفل در رحم؛ به كناري خزيده ام زانوي غم گرفته و خلوت گزيده ام چشمي مرا دوباره رصد مي نمود كاش
شنبه، 19 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اشعار در مورد خرمشهر آه اي شهيد...
اشعار در مورد خرمشهر   آه اي شهيد...
اشعار در مورد خرمشهر آه اي شهيد...


تشنه ام چرا كسي آبم نمي دهد
در پاسخ سوال؛ جوابم نمي دهد
اين روزها عجيب گرفتار و خسته ام
تسليم روزهاي پس از اين نشسته ام
چون طفل در رحم؛ به كناري خزيده ام
زانوي غم گرفته و خلوت گزيده ام
چشمي مرا دوباره رصد مي نمود كاش
دستي مرا دوباره مدد مي نمود كاش
آنكه مرا به سنگ محك مي زند كجاست؟
جائي كه خون به خاك؛ شتك مي زند كجاست؟
يادش بخير پشت همين روزهاي سرد
خورشيد بود همنفس مردهاي مرد
جائي كه مرگ بوسه به دستان عشق زد
دلتنگ بود و بر صف مستان عشق زد
جائي كه سيب از سر هر شاخه مي چكيد
(امن يجيب) از سر هر شاخه مي چكيد
جائي كه خاك بوي گل ياس مي گرفت
هر تشنه آب از كف عباس(ع) مي رفت
جائي كه عشق بود؛ طرب بود؛ ناز بود
درهايآسمان خدا باز باز بود
از هر قبيله مرد به صحرا بسيج شد
در انتقام سيلي زهرا(س(بسيج شد
انگورها كه بر سرهر خوشه سوختند
در آرزوي مرقد شش گوشه سوختند
جائي كه هر گلوله به گل استعاره بود
بالاي دست ها جسدي پاره پاره بود
جائي كه انعكاس خدا بود هشت سال
خورشيد در حوالي ما بود هشت سال
جائي كه در وجب وجبش خون جوانه زد
هر كس پريد بال و پري عاشقانه زد
ما غبطه مي خوريم به حال پرنده ها
بر طالع بلند و زلال پرنده ها
پروازشان عروج مسيحاست از زمين
پرواز تاب ه اوج؛ چه زيباست از زمين!
من مانده ام كه وقت تلف مي كنم هنوز
افسوس ميل آب و علف مي كنم هنوز
من مانده اكه بال پريدن نداشتم
هر چند پا به عرصه هيجا گذاشتم
من مانده ام كه مهر سعادت نخورده ام
يك قطره از شراب شهادت نخورده ام
آه اي شهيد قسمت ما بود سوختن
بر خاك ماندن و به هوا چشم دوختن
تو جاودانه اي و من از ياد مي روم
گيسو پريش كرده و درباد مي رود
انگشت باد زلف مرا تاب ميدهد
بر تيغ غيرتم؛ چه عجب! آب مي دهد
دژخيم خاك پاك وطن را نشانه رفت
پيشاني برادر من را نشانه رفت
يا للعجب! شغال دم شير را گرفت
جرات نمود و قبضه شمشير را گرفت
تاريخ را ورق زد و قرآن به نيزه شد
آتش نصيب دامن پاك هويزه شد
(اي بي خبر بكوش كه صاحب خبر شوي)
اي شام تيره كاش كه امشب سحر شوي
وقتي كه باغ دستخوش زاغ و كركس است
از خواب؛ چشم باز كن آسودگي بس است
بايد كه از چراغ خطر نيز بگذريم
از تن كه هيچ؛ بلكه ز سر نيز بگذريم
ما چشم هاي درآمده از كاسه ديده ايم
در بين ابروان؛ رد قناسه ديده ايم
يادش به خير موسم فتح الفتوح بود
بر موج مي زديم و جلودار نوح بود
دل تا هواي (كرخه) و (اروند) و (هور) كرد
از پشت شيشه خاطره ها را مرور كرد
نزديك جاده تابلوي شهر عشق بود
در دوردست غلغله نهر عشق بود
يادش به خير معركه عام و خاص بود
سكوي عرش؛ ساحل (ام الرصاص) بود
از (عين خوش)؛ (رقابيه) از (شوش دانيال)
حسرت به جاي مانده فقط؛ ... مرغ دل بنال
شب هاي حمله باز نمي گردد؛ آه آه
پرچم به اهتزاز نمي گردد؛ آه آه
آه اي شهيد مي شنوي ناله مرا؟
اشعار ـ نه ـ كه آلت قتاله مرا؟!
آه اي شهيد قسمت من در زمين نبود
باشد رفيق! رسم جوانمردي اين نبود
قول و قرارمان چه شد اي آسماني ام
فرجام كارمان چه شد اي آسماني ام
دست مرا بگير؛ كه بيمار و خسته ام
دست مرا بگير؛ برادر... شكسته ام
ديروز؛ آب بر عطش خشم خود زدم
امروز؛ خار در وسط چشم خود زدم
جز چشم؛ استخوان به گلو نيز مانده است
آه اي بهار؛ رفتي و پاييز مانده است
ساقي بريز جام مي هشت ساله را
چرخي بزن؛ دوباره بچرخان پياله را
ما با شميم نرگس موعود زنده ايم
با عطر سيب و سوختن عود زنده ايم
پاييز را در آرزوي عيد سر كنيم
چشم انتظار حضرت خورشيد سر كنيم
آقا بيا به جان خودت؛ دير مي شود!
اين بغض هاي كهنه گلوگير مي شود
دل گشت بي قرار تو يا(صاحب الزمان)
هستم در انتظار تو يا (صاحب الزمان(

محمد زمان گلدسته
منبع:http://www.navideshahed.com





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما