در لغت به معني غالب شدن در فخر، فخر کردن، اظهار بزرگي کردن، به خود باليدن، فخر، مباهات، نازش. مفاخره شعري را گويند که شاعر در مراتب فضل و کمال، علو طبع، عزت نفس، شجاعت، سخاوت، افتخارات قومي و خانوادگي، و در شرح نسب و کمال حَسَب خويش سروده است. اين قسم شعر يکي از انواع مهم شعر عرب در دوران جاهليت بوده است. «فصحاي عرب به قصايد سبعيات مفاخرت و مباهات ميکردند.»
(لباب الالباب)
در ادبيات فارسي اين قسم مفاخره تا قرن چهارم و پنجم هجري جز در حماسه و اشعار پهلواني، آن هم از زبان پهلوانان، رواج نداشت. اما از قرن ششم به بعد به لحاظ نفوذ ادبيات عرب، مفاخره و خودستائي به شعر فارسي راه يافت و در شمار انواع شعر فارسي درآمد. براي نمونه مسعود سعد سلمان درباره خويشتن گويد:
سزد که فخر کند روزگار بر سخنم *** از آن که در سخن از نادران کيهانم
و در مراتب دليري و جنگ آوري خود گفته است:
اي بسا رزمگاه چون دوزخ *** که قضااندر او درست نرست
نيزه چون حمله خواستم بردن *** گشت پيچان مرا چو مار بدست
گفتماي شاخ مرگ راست گراي *** که بسي دل به تو بخواهم خست
و خاقاني خود را چنين ميستايد:
مرا گر تو نداني عطار دم داند *** که من کيم ز سر کلک من چه کار آيد
هزار سال بماند که تابه باغ هنر *** ز شاخ دانش چون من گلي به بار آيد
(فرهنگ و ادب فارسي)
در ادبيات انگليسي، مفاخره در ادبيات شفاهي و اشعار پهلواني و حماسي معمول بوده است. براي نمونه، در حماسهي بيوولف، متعلق به دوران انگلوساکسون، از اين قسم مفاخرات يافت ميشود. همچنين گفتار تيمورلنگ در نمايشنامه تيمورکبير اثر کريستو فرمارلو، شاعر و نمايشنامه نويس قرن شانزدهم از شماره مفاخرات است:
Jove, viewing me in arms, looks pale and wan,
Fearing my pwer should pull him from his throne.
Where’er I come the Fatal Sisters sweat,
And grisly Death, by running to and fro,
To do their ceaseless homage to my sword.
And here in Afric, where it seldom rains,
Since I arriv’d with my triumphant host,
Have swelling elouds, drawn from wide-gasping wounds, …
ترجمه:
خدايان، با ديدن سليح من، رنگ از رخساره ميگيرند
چرا که هراسان از آنند که قدرت من آنان را از تخت به زير بکشد
هر کجا بروم خواهران مرگ از ترس عرق ميريزند،
و مرگ مخوف، اينسو و آنسو ميدود
تا به شمشير من به کرنش مدام بپردازد
و اينجا در افريقا، از آن هنگام که من
با سپاهيان ظفر مقدم پا نهاده ام
ابرهايي دارد که از شکاف بزرگ زخمها آبستن شدهاند
«مفاخره در اصل بر شمردن صفات جنگجويانه و ذکر رشادتها و پهلوانيها بوده است و بعدها بيان کلمات معنوي جاي آن را گرفته است ولي به هر حال مفاخره از لغات و تعبيرات حماسي خالي نيست»
(ص 225؛ الف الف)
در ادب فارسي غالب شعرا در مفاخره تجربههائي کردهاند. از جمله نمونههاي آن ميتوان به اين ابيات اشاره کرد:
برافکندم از نظم کاخي بلند *** که از باد و باران نيابد گزند
فردوسي
گه گه خيال در سرم آيد که اين منم *** ملک عجم گرفته به تيغ سخنوري
سعدي
غزلسرايي ناهيد صرفه يي نبرد *** در آن مقام که حافظ برآورد آواز
حافظ
در اين ايام شد ختم سخن بر خانهي صائب *** مسلم بود اگر زين پيش بر سعدي شکرخائي
صائب
و از دورهي معاصر مفاخرات دکتر مهدي حميدي معروف است:
بهانههاست به ماندن مرا چو خلق و از آن *** يکي که مردن من مردن کلام دري است
(به نقل از صفحات 227-226 الف الف)
داد، سيما (1378)، فرهنگ اصطلاحات ادبي، تهران: مرواريد، چاپ چهارم.