عاشق واصل
او يكى از زهاد نامى صدر اسلام به شمار مىرفت كه آوازه زهد و پرهيز گارى آنها، همه جا طنين افكنده
بود. (1)
زندگى او سراسر آميخته با عشق و جذبه الهى بود، و اين معنى براى مردمى كه به اين مرحله از شور و جذبه گام ننهاده، و بامسائل سيروسلوك آشنائى نداشتند مايه شگفتى مىشد، در مقابل، عدهاى هم به علت نداشتن روح بزرگ، در باره او غلو نموده پيرامون زندگى و شخصيت او قصهها و حكايتها ساخته و داستانهاى افسانهاى پرداختهاند.
صوفيان و مدعيان عرفان!، او را يكى از اقطاب خود معرفى نموده، كرامتها به او نسبت دادهاند !، بدين گونه، شخصيت و زندگى شگفتانگيز او، در هالهاى از ابهام فرورفته، و چهره واقعى او به شخصى مىماند كه فقط نيمرخ او در برابر نور چراغ قرار گيرد، و نيمرخ ديگر به علت تاريكى مشخص نباشد!
ما، زندگى او را از نيمرخى كه نور دليل و تحقيق بر آن تابيده، شروع كرده از زاويهاى كه روشن است، به سيماى او نگاه مىكنيم:
او يكى از افراد قبيله «بنى مراد» - از تيره قرن، بود(2) و بدون آن كه پيامبر اسلام را ببيند، اسلام آورد، و هر گز موفق به ديدار پيامبر(صلی الله علیه وآله) نشد، زيرا او مادرى داشت كه تمام زندگى و خوشىهايش در وجود او خلاصه مىشد. اويس فوق العاده به مادرش علاقمند بود و چون مادر، نياز شديدى به پرستارى داشت، نتوانست مادر را رها نموده، و به مدينه مهاجرت كند. (3)
گرچه اويس توفيق ديدار پيامبر(صلی الله علیه وآله) را نيافت، ولى بسيارى از ياران بزرگ آن حضرت را ملاقات كرد، از اين رو، وى از «تابعين» محسوب مىشود، نه از «صحابه». (4)
پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)مىفرمود: «اويس بهترين و نيكوكارترين تابعين است».(5)
پيشگوئى پيامبر (صلی الله علیه وآله)
«اويس» از اين دسته بود،او مانند گنج گرانبهایى كه در اعماق زمين و زاويه خرابهها، قرار گيرد، در محيط زندگى خود ناشناخته بود و با گمنامى و در كمال سادگى به سر مىبرد، ولى از آنجا كه هر گنجى،، ممكن است روزى كشف شود، اويس نيز هميشه ناشناخته نماند، بلكه پيامبر(صلی الله علیه وآله)پرده از راز عظمت و شخصيت معنوى او برداشته اورا به مسلمانان معرفى نمود. بارهاپيامبر(صلی الله علیه وآله) به ديدار اويس قرنى اظهار اشتياق مىكرد و مىفرمود: هر كس او را ببيند سلام مرا به او برساند، گفتند: يا رسول الله! اويس قرنى كيست كه اين مقدار بياد او هستى و شوق ديدار او را در دل دارى و ياران خود را سفارش مىكنى كه سلام شمارا به اوبرسانند؟ پيامبر(صلی الله علیه وآله) پاسخ داد:
او با وجود عظمت و شخصيتى كه دارد در نظر شما يك فرد عادى است، اگر از ميان شما غائب گردد، هر گز سراغ او را نمىگيريد و اگر در انجمن شما حاضر شود، به او اهميت نمىدهيد، او در پيشگاه الهى مقام بزرگى دارد، به طورى كه در روزرستاخيز در سايه شفاعت او قبائلى مانند «ربيعه» و «مضر» وارد بهشت مىشوند.
او مرا نمىبيند، ولى به آئين من ايمان خواهد آورد، و در ركاب خليفه و جانشين من على بنابى طالب(علیه السلام)كشته خواهد شد»(6)
پيشگوئى پيامبر(صلی الله علیه وآله) به تحقق پيوست، زيرا اويس نه تنها اسلام آورد، بلكه از نظر تكامل روحى به رتبه بسيار يزرگى رسيد به طورى كه گاهى تمام شب را در حال ركوع يا در حال سجود بسر مىبرد و غذا و لباس خود را در ميان مستمندان تقسيممىكرد وبه غذاى مختصرى اكتفا مىنمود و مىگفت: پروردگارا! اگر كسى از گرسنگى يا از برهنگى مرد، مرا درباره او مؤاخذه مكن»(7)
بدين گونه اويس، زاهدى گوشه گير و از افراد بى تفاوت نبود، بلكه زهد او در عشق به خدا و وارستگى از دلبستگىهاى مادى، دلسوزى به حال محرومان اجتماع، جلوه گر مىشد، او خود را در برابر خدا و اجتماع مسئول و متعهد مىدانست و دردفاع از حق، و رسيدگى به حال نيازمندان از هيچ كوششى دريغ نمىورزيد.
اويس در پاسخ شخصى كه از حال او پرسيد، گفت:
«سوگند بخدا مرگ، واندوهها و رنجهاى آن، و بيم از روز رستاخيز، براى فرد با ايمان، جاى خوشحالى باقى نگذاشته، پرداخت حقوق (مالى) الهى براى ما، درهم و دينارى، نيندوخته است و طرفدارى از حق و حقيقت، يك نفر دوست، در ميان مردم، براى ما بجا نگذاشته است زيرا وقتى آنها را به خوبيها دعوت نموده و از بدىها نهى مىكنيم، از ما مىرنجند، و به ما بدمى گويند و به هزار عيب و گناه متهم مىكنند، وعدهاى از مردم بى ايمان نيز در اين كار با آنها همكارى مىنمايند، ولى هرگز اينان نمىتوانند مانع مبارزه ما براى احقاق حق و نابودى باطل گردند» (8)
تبليغات گمراه كننده حكومت معاويه
يكى از اين چهرههاى منفور، معاويه بن ابى سفيان بود، معاريه از نخستين روزى كه به عنوان استاندار شام، وارد آن منطقه شد، در فكر رسيدن به خلافت بود، معاريه با موافقت عملى خلفاى وقت، به تدريج پايههاى حكومت آينده خود را تحكيمكرد و مقدمات زمامدارى مطلق خود را در شام فراهم نمود.
معاويه، سرانجام پس از كشته شدن عثمان چون خواست، حكومت اسلامى را قبضه نمايد با امير مؤمنان على (علیه السلام) شخصيت بزرگ و شايسته جهان اسلام به مخالفت برخاست.
او به وسايل مختلفى مردم را رام مىكرد و اجازه نمىداد صداى مخالفى از هيچ نقطهاى به گوش برسد ودر اين زمينه ، علاوه برخريدن شخصيتهاى بزرگ و رؤساى قبائل، به وسيله پول و مقام و رياست، و تطميع و تهديد برنامه ديگرى نيز اجرا نمود كه خطر نا كتر از همه اين نقشهها بود، و آن عبارت از تبليغات برضد خاندان رسالت، و مخصوصاً امير مؤمنان (علیه السلام) بود او كوشش مي كرد چهره واقعى و در خشان امير(مؤمنان (علیه السلام)را در افكار عمومى وارونه جلوه داده، خود راه مدافع دلسوز اسلام وانمود كند.
متأسفانه معاويه در اين كوشش موفقيت زيادى به دست آورد بطورى كه توانست بذر عداوت على (علیه السلام)و خاندان پيامبر (صلی الله علیه وآله)را در دلها بيفشاند و مردم شام را با كينه اميرمؤمنان، بار آورد.
معاويه در اثر تبليغات شيطانى خود، پنجه بر عقول و افكار مردم شام انداخته نيروى درك و تشخيصى را گرفت بگونهاى كه مردم آن منطقه درك و تشخيصى از خود نداشتند، بلكه هر آن چه معاويه اجرا مىكرد، بدون چون و چرا مورد تأييد قرار مىدادند!
در پر تو همين برنامهها بود كه معاويه توانست در جريان جنگ صفين مردم شام را به عنوان جهاد در راه خدا!. به جنگ اميرمؤمنان (علیه السلام)بكشاند، زيرا عده زيادى از آنها گول تبليغات معاويه را خورده، على (علیه السلام) را دشمن خدا مىپنداشتند و جنگ با آن حضرت را واجب مىشمردند!!.
على (علیه السلام) براى بيدارى مردم شام، و كسانى كه گول تبليغات معاويه را خورده بودند، از هر فرصتى استفاده مىنمود، و كوشش مىكرد تا پردههاى تبليغات كناررفته، چهره واقعى معاويه و ماهيت پليد حكومت وى، در افكار عمومى روشن گردد.
در ميان سپاه امير مؤمنان، شخصيت هایى بودند كه از طرف پيامبر(صلی الله علیه وآله) مورد ستايش قرار گرفته و ايمان و طرفدارى آنها از حق، از ناحيه پيامبر(صلی الله علیه وآله)تصديق شده بود. وجود اين عده سند خوبى براى اثبات حقانيت امير مؤمنان (علیه السلام) وپوچى تبليغات معاويه به شمار مىرفت.
پيروى اين افراد از غلى(علیه السلام) تأثير به سزائى در تقويت روحيه پيروان مكتب اميرمؤمنان، و تضعيف روحيه شاميان داشت
يكى از اين شخصيتهاى بزرگ، كه شركت آنها در سپاه اميرمؤمنان (علیه السلام) نقش موثرى ايفا كرد، اويس قرنى بود، زيرا مردم هنوز ميزان محبوبيت اويس را در پيشگاه پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) فراموش نكرده بودند، هنوز گفتههاى درخشانى كه پيامبر(صلی الله علیه وآله)درباره اويس فرموده بود، - و در صفحات گذشته به آنها اشاره كرديم - در گوش مسلمانان، طنين افكن بود. بنابراين، طرفدارى اويس از اميرمؤمنان (علیه السلام)، سند زنده ديگرى بر حقانيت آن حضرت و بى اساس بودن ادعاهاى معاويه به شمار مىرفت. از اين رو جاى شگفتى نبود كه در جنگ صفين برخى از مردم شام پس از آن كه شنيد ند اويس، در ميان سپاه على (علیه السلام) است، از معاويه بريدند و به سپاه على (علیه السلام) پيوستند.
«ابونعيم اصفهانى» مىنويسد:
«در يكى از روزهاى جنگ صفين شخصى از ميان سپاه شام بيرون آمده در برابر سپاه عراق با صداى بلند گفت: آيا اويس درميان شمااست؟
گفتند: بلى، منظورتان چيست؟
گفت: از پيامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) شنيدم كه فرمود: اويس بهترين و نيكو كارترين «تابعين» است.
مرد شامى اين را گفت و از سپاه شام جدا شدهوبه سپاه عراق پيوست».(9)
پيمان مرگ
استاد بزرگ شيعه، مرحوم شيخ -مفيد»، دراين باره چنين مىنويسد:
اميرمؤمنان(علیه السلام)، در مسير خود به سوى صفين، در نقطهاى بنام «ذى قار» (نزديكى بصره) دستور استراحت داد و شروع به گرفتن بيعت از مسلمانان نمود و به ياران خود فرمود:
«هزار نفر از طريق كوفه خواهند رسيد و همگى با من پيمان مرگ بسته، آمادگى خود را براى كشتن و كشته شدن در ركاب من اعلام خواهند كرد.»
طولى نكشيد كه گروهى از راه رسيدند و دست بيعت در دست اميرمؤمنان (علیه السلام) گذاشتند
شماره اين عده از نهصد و نود و نه نفر تجاوز نمىكرد، وكسى از آنها در راه نبود تا بتوان به حساب آورد.
«ابن عباس» كه پسر عمو و از ياران خاص امير مؤمنان (علیه السلام) بود، ودر نيروهاى على(علیه السلام) شركت داشت، مىگويد:
«در اين هنگام، من سخت در تعجب فرو رفتم و دستخوش اضطراب و دلهره واقع شدم كه چرا شماره آنها به هزار نفر نرسيد، زيرا بيم آن داشتم كه اگر اين پيشگویى تحقق نيابد، ممكن است مخالفان آن را دستاويز قرار داده خرده بگيرند
ناگهان مرد مسلح و پشمينه پوشى از راه رسيد و به حضور اميرمؤمنان (علیه السلام) شرفياب شد وگفت:
- دستت رابده تا با توبيعت كنم.
- برچه اساسى بيعت مىكنى؟
- براساس پيروى از فرمان تو ومبارزه وفداكارى در ركاب تو، تا هنگامى كه جان بسپارم يا اينكه پيروزى نصيب شما گردد
- اسم تو چيست؟
- اويس
- اويس قرنى؟!
- بلى
- الله اكبر!، پيامبراسلام (صلی الله علیه وآله) به من خبر داده كه من شخصى از امت او را ملاقات مىكنم كه نام او اويس قرنى است او از اعضاى حزب خدا و پيامبر(صلی الله علیه وآله) است، او در راه خدا به شهادت خواهد رسيد، و روز رستاخيز در سايه شفاعت او قبائلى مانند «ربيعه» و «مضر» وارد بهشت مىشوند.(10)
اويس تنها يكى از ياران معمولى اميرمومنان (علیه السلام) نبود، بلكه از حواريون آن حضرت به شمار مىرفت .(11)
آرى او آن قدر لياقت و عظمت داشت كه توانست مورد اعتماد شخصيت بزرگى مانند اميرمؤمنان واقع شده، رازدار آن حضرت گردد، پيشواى هفتم حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) فرمود: روز رستاخيز منادى الهى ندا مىدهد كه حواريون حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) كه از پيروى او دست نكشيدند و بر سر پيمان خود باقى ماندند، كجاهستند؟ در اين هنگام چهرههاى در خشانى مانند «سلمان» «ابوذر»، و «مقداد»، از جا بر مىخيزند و خود را معرفى مىنمايند.
بار ديگر منادى ندا مىكند: حواريون «على (علیه السلام)» كجا هستند؟
گروهى از ياران برجسته اميرمؤمنان (علیه السلام) مانند «عمروبن حمق خزاعى»، «محمدبن ابى بكر»، «ميثم تمار»، و «اويس قرنى» برخاسته از ديگران مشخص مىگردند...(12)
اويس در جنگ صفين، جز نيروهاى پياده نظام اميرمؤمنان (علیه السلام) بود، او با كمال رشادت و دلاورى به جنگ با دشمنان اسلام مىپرداخت و از كشتن و كشته شدن بيمى بخود راه نمىداد. سرانجام در جبهه جنگ و در ركاب اميرمؤمنان (علیه السلام) شربت شهادت نوشيد،(13)و آخرين برگ حيات خود را باسطور خونين نوشت كه شهادت براى نيكان و پاكان پروازى به ابديت است!.
ناگفته پيدا است كه بيعت شخصى مانند اويس با اميرمؤمنان(علیه السلام)، شركت او در سپاه عراق، و شهادت وى در ركاب على (علیه السلام) سند زنده ديگرى بر حقانيت اميرمؤمنان محسوب مىشود و موضوعى است كه در بررسى مزآياو مناقب اميرمئمنان(علیه السلام) نمىتوان آن را انكار نمود
ولى اين مسئله ؛ براى برخى از مورخان گذشته گران آمده، خواستهاند با جعل افسانه هائى مشابه آن، در باره يكى از خلفأ (خليفه دوم) از اهميت مطلب بكاهند، از آن جمله «ابونعيم اصفهانى» در كتاب خود، داستان هائى در اين باره آورده، ملاقات عمر را با اويس، به صورتهاى گوناگونى نقل نموده است (14) ولى ساختگى بودن آن به قدرى واضح است كه نيازى به رد آن احساس نمىشود و آثار جعل و تحريف كاملا در آن به چشم مي خورد
دروغ پردازان تاريخ، براى آن كه شهادت اويس را در جنگ صفين انكار كنند تاريخ مرگ او را چند سال جلوتر كشيد. ادعا نمودهاند كه وى در زمان خلافت عمر در بازگشت از جنگ آذربايجان، بيمار شد و باهمان بيمارى از دنيا رفت، و وقتى او را به خاك سپردند، اثرى از قبر و صاحب قبر نيافتند!(15)
ولى با بررسى دقيق اين افسانهها به خوبى روشن مىشود كه اينها ساخته و پرداخته مورخان مزدور و دروغ پرداز است كه خواستهاند از اين رهگذر، به اربابان خود خدمت نموده، از روى تعصب و غرض ورزى، پرده بروى حقايق بكشند حتى «ابن جوزى» كه روابط خوبى با شيعيان نداشته در كتاب خود به نام «تذكرهالموضوعات) (كه كتابى است پيرامون روايات جعلى و ساختگى كه از پيامبر(صلی الله علیه وآله)نقل شده)داستان ملاقات خليفه دوم رابا اويس (كه در برابر بيعت اويس با اميرمؤمنان، و شهادت وى در صفين ساخته و پرداخته شده)، بى اساس شمرده و از روايات جعلى معروفى مىنمايد!(16)
اكنون تصديق مىكنيد كه اگر گفتيم زندگى و شخصت در خشان اويس، در هالهاى از ابهام قرار گرفته است سخن به گزاف نگفتهايم؟.آيا مطالبى كه با استناد به منابع تاريخى، باز گفتيم و حقايق كه ارنيمرخ روشن شخصيت او به دست آورديم، دليل عظمت و اصالت شخصيت او نيست؟!.
پي نوشت :
1- زهاد مزبور هشت نفر بودند كه به نام «زهادثمانيه» معروفند. دانشمندان شيعه به همه آنها خوشبين نيستند و زهد بعضى از آنهارا تظاهر و رياكارى مى دانند كه به خاطر جلب توجه عوام، اعمال خوشايندى انجام مىدادند، ولى همهدانشمندان، به عظمت شخصيت، و معنويت كم نظير اويس معترفند («رجال كشى» صفحه 91 - 90)
2- قاموس الرجال جلد 2 صفحه 134 - واژه قرن را بعضى از دانشمندان به فتح رأ ضبط نمودهاند، و بعضى ديگر به سكون آن
3- «حليه الاوليأ» جلد 2 صفحه 87.
4- صحابه آن دسته از مسلمانان بودند كه به حضور پيامبر رسيده و از محضر آن حضرت استفاده نموده بودند، ولى تا بعين كسانى بودند كه پيامبر(صلی الله علیه وآله) را نديده بودند، بلكه ياران حضرت را ديده از طريق آنها از پيامبر(صلی الله علیه وآله) حديث نقل مى كردند.
5- «حليه الاوليأ» جلد 2 صفحه 86 - «رجال كشى» صفحه 93
6 -ان غاب عنكم لم تفتقد وه وان ظهر لكم لم تكثرثوابه، يدخل الجنه فى شفاعته مثل ربيعه و مضر («سفينه البحار»جلد 1 صفحه 53)
7- اللهم من مات جوعاً فلاتؤاخذنى به، ومن مات عرياناً فلاتواخذنى به (حليه ألاوليأ» جلد 2 صفحه 87)
8- «سفينه البجار» جلد 1 صفحه 53 - اين مطلب، با اندكى تفاوت در كتاب «حليه ألاوليأ جلد 2 صفحه 83 نيز نقل شده است.
9-«حليه ألاوليأ» جلد 2 صفحه 86 - «رجال كشى» صفحه 91
10- «ارشاد مفيد» چاپ تهران صفحه 149 - طبرسى نيز اين جريان را در اعلام الورى صفحه 73 نقل نموده است. در رجال كشى نيز اين قضيه با اندكى تفاوت نقل شده وتعداد افرادى كه با امير مؤمنان (علیه السلام)بيعت نمودند، صد نفر ضبط گرديده است. (رجال كشى» صفحه 92 - 91)
11- حواريون آن دسته از ياران پيامبران و امامان بودند كه كاملا مورد اعتماد ورازدار آنهابودند
12-«تنقيح المقال جلد 1 صفحه 157 - 156 -«رجال كشى» صفحه 15
13-«رجال كشى» ص 93،
14-«حليه الاوليأ» جلد 2 صفحه 86 - 82
15-«حليه الاوليأ جلد 2 صفحه 83
16-«قاموس الرجال» جلد 2 صفحه 133
/س