ابن صاعد اندلسی و مفهوم علم در تمدن اسلامی

یكی از معدود دانشمندان مسلمان كه به طور استثنایی به داشتن نگاه تبیین‌گرایانه علمی و طبیعی شهرت دارد، قاضی صاعد اندلسی است. نام دقیق وی قاضی ابوالقاسم صاعد بن احمد بن صاعد قرطبی طلیطلی اندلسی است كه در سال
سه‌شنبه، 18 مهر 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
ابن صاعد اندلسی و مفهوم علم در تمدن اسلامی
 ابن صاعد اندلسی و مفهوم علم در تمدن اسلامی

نویسنده: رسول جعفریان

 

یكی از معدود دانشمندان مسلمان كه به طور استثنایی به داشتن نگاه تبیین‌گرایانه علمی و طبیعی شهرت دارد، قاضی صاعد اندلسی است. نام دقیق وی قاضی ابوالقاسم صاعد بن احمد بن صاعد قرطبی طلیطلی اندلسی است كه در سال 420 به دنیا آمده و پس از چهل و دو سال زندگی، به سال 462 درگذشت. استاد جمشید نژاد اول، در مقدمه چاپ انتقادی كتاب «التعریف بطبقات الامم» كه در سال 1386 توسط میراث مكتوب منتشر شده، شرح حال مفصلی از وی و آثار او به دست داده و اثر را نیز براساس نسخ موجود به خوبی تصحیح و منتشر شده است.
درباره این كتاب و شخص نویسنده، تحقیقات زیادی در غرب و میان عرب‌ها صورت گرفته و از وی بسان ابن خلدون، در مراكز علمی و دانشگاهی عصر جدید استقبال شده است. دلیل این توجه جز این نیست كه قاضی صاعد، بنیانگزار یك روش علمی در شناخت طبقات اجتماعی و تاریخ علم است و در این زمینه، با داشتن نگاهی عالمانه، مسائل مهمی را كه می‌توانست پایه‌ای برای یك نگاه علمی به مسائل اجتماعی و تاریخ علم باشد، مطرح كرد؛ هرچند این اتفاق نیفتاد، چنان كه بیشتر آثار وی از بین رفت و البته خوشبختانه، اثر مهم او با عنوان «التعریف بطبقات الامم» برجای ماند.
از همین اثر و برخی نقل‌های اندك دیگری كه از سایر آثار او برجای مانده، می‌توان نگاه علمی او را به دست آورد. نگاهی كه بیش از هر چیز جلو بودن وی را از زمان خود از یك سو، و نگاه عالمانه به روش كاملاً علمی و طبیعی او و این كه این نگاه در تمدن اسلامی وجود داشته و صرفاً محصول دوران مدرن نیست را نشان می‌دهد. به عبارت دیگر برخی تصور می‌كنند وقتی كسی نگاه عالمانه و تجربی دارد، حتماً تحت تأثیر دنیای مدرن به این دیدگاه رسیده است، در حالی كه شواهد فراوانی، و از جمله دیدگاه‌های همین قاضی صاعد، نشانگر آن است كه این نگرش در عمق تمدن اسلامی وجود داشته است.
از سوی دیگر، به رغم آن كه وی یك دانشمند استثنایی است، نباید تصور كرد كه محیط علمی او در دل تمدن اسلامی، آن هم در قرن پنجم هجری كه برجستگی قابل توجهی در دانش اسلامی دارد، خالی از وجود چنین نگاهی بوده است. بلاشك او استادانی داشته، و وابسته به مكتب فكری ویژه‌ای بوده كه پشتیبان این نگاه بوده‌اند. همان‌طور كه محیط علمی او نیز می‌بایست عناصری از این نگاه را در درون خود می‌داشته كه او را پروریده و تحمل كرده است. یكی از استادان او ابن حزم اندلسی است كه از دانشمندان برجسته این دوره تاریخی است، گرچه بیش از حد تحت تأثیر آموزه‌هایی به اسم دین است؛ نگاهی كه چندان نگاه علمی- طبیعی را ستایش نمی‌كند. در این زمینه، قاضی صاعد، ‌راه دیگری را رفته و نگاه او به «جامعه بشری» نگاهی متفاوت و متمایز است. با این حال، تنوع كارهای علمی ابن حزم، ذهن جوال و جویای او، چیزی است كه به طور مطمئن روی قاضی صاعد تأثیر گذاشته و به همین دلیل، در همین كتاب التعریف از وی ستایش كرده است.
درباره كتاب التعریف وی مطالب فراوانی می‌توان گفت، اما نكته مورد توجه ما، نگاه وی به مفهوم «علم» است، نگاهی كه بنیاد اندیشه‌های اوست و می‌تواند ما را با كلیت مفهوم علم در تمدن اسلامی، آن هم نوع مغرب اسلامی آن، آشنا كند. بدین ترتیب در این نوشتار آنچه نشانگر نگاه قاضی صاعد به علم است را بررسی خواهیم كرد و عجالتاً از مسائل مهم دیگر صرف نظر خواهیم نمود.
پیش از شروع در گزارش این اثر، از زاویه‌ی تاریخ علم، باید گفت، این اثر در خلق اصطلاحات علمی و به كارگیری بهترین اصطلاحات رایج در حوزه علم، امتیاز قابل ملاحظه‌ای داشته و می‌توان براساس آن، اصطلاح نامه‌ای شگفت ساخت كه جایگاه علم و فهم علمی را در ساحت تمدن اسلامی نشان دهد و ما را به ظرایف آن آشنا سازد.
این یادآوری را هم باید كرد كه قاضی صاعد، بیش از هر چیز به فلسفه و نجوم اهمیت می‌دهد، اما دقیقاً به همه علوم طبیعی در كنار فلسفه عشق می‌ورزد، و در این میان، بیش از هر چیز به طب و ریاضی و هندسه عنایت دارد. با این حال، باید توجه داشت كه در حوزه نجوم، او به احكام نجومی باور دارد، طلسمات و نیرنگات را علم می‌داند و علی القاعده به بسیاری از باورهای رایج ایمان دارد. و در مقابل، شگفت آن است كه جدای از آن كه فردی مؤمن و مسلمان است، تقریباً هیچ توجهی به علوم رایج دینی مانند قرآن و حدیث ندارد، و گویی اصلاً آنها را علم به حساب نمی‌آورد. این یك بینش استثنایی است كه به ندرت در میان عالمان این دوره داریم. در این زمینه، كسانی كه نگاه فلسفی تمام عیار دارند، تقریباً مشابه همین قاضی صاعد هستند. در این زمینه دقیقاً نقطه مقابل ابن حزم است كه به نوعی استاد خود او نیز محسوب می‌شود.
قاضی صاعد در درجه اول امت‌ها را براساس سه مشخصه «اخلاق» «رنگ» و «زبان» تقسیم كرده و ضمن آن، جامعه‌ی بشری روزگار خود را در هفت بخش تقسیم می‌كند و موقعیت جغرافیایی آن را از نظر وسطیت در ربع مسكون بودن یا در حاشیه بودن به علاوه نوع زبانشان یاد كرده است: 1. فارس 2. كلدانی‌ها، سریانی‌ها، بابلی‌ها و... عرب 3. یونانی‌ها، رومی‌ها، صقالبه و روس‌ها... 4. قبطیان و مغربی‌ها و بربرها تا مرز اقیانوس اطلس 5. تركها... 6. هندیان 7. چینی‌ها.
در اینجا نكته شگفتی می‌گوید كه اینها همه صابئی بودند و بت پرست، بعدها دینهایشان متعدد و زبانهایشان متفرق شده است. [ص141-145] آیا مقصود او این است كه این هفت امت كه اساس امت‌های بشری هستند، در آغاز همه بت پرست بوده‌اند؟ البته چنین است، اما بت پرستی كه بت‌ها را نشانی از خدای یكتا می‌داند.
اما نكته مهم، تقسیمی است كه وی بلافاصله در اینجا، از تمایز این هفت گروه در ارتباط با مفهوم «علم» دارد. این موضوعی است كه قاضی صاعد در باب دوم گفته و آورده است كه تمامی این امت‌ها، به رغم تعددشان، دو طبقه هستند: گروهی كه «علم گرا» هستند و بانی انواعی از علوم كه از آنها فنونی از معارف پدید آمده، و گروه دوم، جوامعی كه توجه به علم ندارند و از آنان حكمت و فكرتی پدید نیامده است.
امتهایی چند از میان این هفت جامعه، كه به علم توجه دارند، ‌به تعبیر وی «عُنَیت بالعلوم» هشت گروه‌اند: هندیان، ایرانیان، كلدانیان، یونانیان، رومیان، ‌مصریان، عربان، عبرانیان. باقی امت‌ها، مانند اهل چین، ترك، خزر، جیلان، صقالبه، روس، بربر، سودان، نوبه، زنج و غیره اعتنایی به علم ندارند. [ص146].
صرف نظر از درستی یا نادرستی این تقسیم كه می‌تواند براساس تجربه‌ای از نویسنده برای ریشه‌های علوم رایج روزگار وی باشد، نفس تقسیم بندی امت‌ها براساس علم، نشانه‌ای از محوریت مفهوم علم در ذهن قاضی صاعد است كه امری متفاوت و متمایز از هر آن چیزی است كه تا آن زمان درباره تقسیم امت‌ها در اذهان وجود داشت و حتی تا قرن‌ها پس از آن رایج بود.
قاضی صاعد مانند بسیاری از قدما، میان «علم» و «صنعت» فرق می‌گذارد. به همین دلیل، با اشاره به چینی‌ها كه از نظر جمعیت، فخامت مملكت، وسعت جغرافیا و سكونت در شرق معمور، بسیار بالا هستند، آنها را در «اتقان صنایع علمی» و «هنرمندی‌های كاری و تصویری» سرآمد می‌داند، اما نه در «علم». در واقع آنان علم‌گرا نیستند. همچنان كه ترك‌ها در «جنگاوری» شهرت دارند، اما علم‌گرا نیستند. از این دو قوم كه بگذریم، به نظر قاضی صاعد، باقی امت‌ها «اشبه بالبهائم منهم بالناس» هستند.
از نظر قاضی صاعد، علت بی توجهی آنان به علم، سردی آب و هواست، نظریه‌ای كه او به داشتن آن شهرت دارد و بارها آن را در همین كتاب خود، مورد تأكید قرار داده است. یك گروه آنان هستند كه بر اثر سردی، مزاج آنان سرد، هیكل آنها بزرگ، رنگ انان سفید و بلاهت و جهل بر آنان غالب است. یا آن كه در مناطق گرمسیر و نزدیك خط استوا هستند، دارای مزاج شدیداً گرم و اخلاق تندند و باز جهالت بر آنان غلبه دارد. گروه دوم گروه‌هایی مانند حبشی‌ها و نوبی‌ها و زنگی هستند: جلالقه و بربرها و دیگر ساكنان مغرب هم امت‌هایی هستند كه گویی خداوند طغیان و جهل را به آنان اختصاص داده و عداوت و ظلم را در میان آنان عمومیت بخشیده است. اینان به رغم این كه در مناطق معتدل قرار دارند، اما گویی خداوند آنچه را می‌خواهد تنها به برخی از امت‌ها عنایت می‌كند: «و لكنّ الله، تعالی، یخُصّ بفضله من یشاء و یعدل بنعمته عمنّ یشاء. » [ص148]. امت‌های فراوان دیگری هستند كه وضع آنان در «جهل» از اینها نیز بدتر است؛ كسانی كه افكارشان را در «حكمت» به كار نگرفته‌اند «لم یستعملوا أفكارهم فی الحكمة، و لا راضوا أنفسهم بتعلّم الفلسفة». اینها گروهی اهل شهرها، و گروهی اهل بادیه هستند.
قاضی در بخش اخیر نشان داد كه اگر دلیل او، یعنی گرمی و سردی افراطی هوا در كاهش قدرت درك علمی، در جایی مصداق نداشته باشد، برای نشان دادن این كه چرا آن قوم علم‌گرا نیست، متوسل به «مشیت الهی» در اختصاص برخی از «نعمت‌ها» به برخی از اقوام می‌شود، در حالی كه برخی دیگر براساس مشیت الهی، دور از آن نعمت قرار گرفته‌اند.
اما درباره طبقاتی كه «عنایت به علم» دارند و درواقع علم گرا هستند، آنان را «صفوة الله» و «نخبگان از بندگانش» می‌داند كه توجه خود را به «نیل فضائل النفوس الناطقه» برای نوع انسان قرار داده‌اند و از آنچه چینی‌ها و ترك‌ها دنبالش رفته‌اند، یعنی صنعت و جنگاوری، پرهیز كرده‌اند، و از آنچه برخی از اقوام دیگر از منازعات خود را درگیر آن كرده‌اند، فاصله گرفته‌اند تا بتوانند در «علم» به جایی برسند.
از نظر وی خصلت‌هایی مانند آفرینش‌های هنری یا توانمندی و شجاعت، كه مثلاً چینی‌ها یا ترك‌ها دارند، خصلت‌هایی است كه آدمی در آنها شركایی از بهائم و حیوانات دارد، [درباره شرحی مفصل داده: ص149-150] اما آنچه برای آدمی امتیازآور و منحصر به فرد است، «علم» است كه تنها این هشت امت تمایل و عنایت به آن دارند. بدین ترتیب قاضی صاعد وقتی به «صنعت» به عنوان یك امری غیر از «علم» می‌نگرد، ‌شریك آدمی را مثلاً در معماری بناها، زنبورها و عنكبوتان می‌داند كه با ظرافتی شگفت خانه می‌سازند. در جنگاوری و شجاعت هم برخی از حیوانات مانند شیر شریك آدمی هستند. حتی داشتن حواس عجیب هم ویژگی خاص انسان نیست چرا كه برخی از پرندگان یا سایر حیوانات در حواس خاصی از انسان قوی‌تر هستند.
به نظر وی، هیچ چیزی مانند «علم» نیست، چرا كه اهل علم «مصابیح الدّجی و أعلام الهدی و سادة البشر و خیار الأمم» هستند، آنان كه «هدف باری تعالی» را از آفرینش دریافته‌اند و هدفی را كه برای آن خلق شده‌اند را می‌شناسند. اما چه اندك‌اند! [ص151].
قاضی صاعد از این جا به بعد، درباره تك تك این امت‌های هشت‌گانه، نیز از علوم و عالمان آنها یاد می‌كند و در این زمینه، از هند آغاز می‌كند:
نخستین امت علم‌گرا هندیان هستند كه از نظر جمعیت و فخامت مملكت و توجهشان به حكمت شهرت دارند. آنگاه درباره عظمت پنج پادشاه، یعنی پادشاهان چین، هند، ترك، فرس، و روم یاد می‌كند و برای این پنج ملت ویژگی‌هایی برمی‌شمرد. پادشاه هند را «ملك الحكمه» می‌نامند «لفرط عنایتهم بالعلوم و تقدمهم فی جمیع المعارف». پادشاه فُرس و روم هم هركدام به خاطر بزرگی مملكت و نفاست قدر و این كه وسط جهان معمور و آباد زندگی می‌كنند، و پادشاه رومیان را با لقب ملك الرجال به خاطر داشتن مردان نیكوروی، می‌ستاید.
در ذهن قاضی صاعد، مرتبه هندیان در علم از همه بالاتر است و ریشه این مسأله را باید در علم ریاضی و نجوم دانست كه قاضی سخت به آن دلبسته است. هندیان در تمام ادوار «معدن الحكمه» و «ینبوع العدل و السیاسه» بوده‌اند. آنان در رنگ به سودانی‌ها نزدیك‌اند اما از «سوء اخلاق السودان» و «سفاهت اخلاق» آنان بدورند.
این مرد دانشی كه تحت تأثیر افكار و اندیشه‌های نجومی به خصوص احكام نجومی است- چیزی كه باید آن را مهم‌ترین عامل درجازدگی دانش در تمدن اسلامی دانست- دست به تحلیل عجیبی برای برتری علمی هندیان زده و آن را به آسمان مربوط می‌داند. او می‌گوید: برخی از اهل علم، در این باره «تعلیلی» دارند. علت‌یابی، آنان بر این باورند كه زحل و عطارد بخش طبیعت هند را بر عهده دارند. حضور زحل برای تدبیر امور هندیان، رنگشان را سیاه كرده و عطارد عقلشان را خالص و اذهان آنان را لطیف كرده است. تازه زحل در صحّت عقل و كاوش عقلی آنان مشاركت دارد. برای همین، این سیاهان، با سیاهان سودان و نوبه و حبشه و زنج، متفاوت‌اند. و همین است كه سبب شده تا علم عدد و هندسه را یاد داشته باشند و بهره‌ای وافر در شناخت حركات نجوم و اسرار فلك و دیگر علوم ریاضی داشته باشند. همین‌طور در طب و دارو، و شناخت طبایع و خواص موجودات آگاه‌ترین مردمان باشند. [ ص153].
قاضی صاعد در اینجا از باورهای ملل و نحلی آنها یاد كرده و ضمناً تأكید بر توحیدگرایی آنان در كنار بت پرستی دارد. وی بحث بیشتر در این باره را حوالت به كتابی كه درباره ملل و نحل نگاشته و مع الاسف نشانی از آن در دست نیست، داده است: «علی حسب ما بیّناه فی كتابنا: المؤلّف فی مقالات أهل الملل و النحل». [155-156]. او تأكید می‌كند كه به دلیل بعد مسافت میان ما و هند، آثار آنان كمتر به ما رسیده است. سپس شرحی از آراء آنان در علم نجوم در قالب سه مكتب بیان می‌كند كه ارتباطی با موضوع بحث فعلی ما ندارد، گرچه ضمن آن اشاره دارد كه تنها یكی از این مكتب‌ها، مكتب نجومی «هند السند» به دست مسلمانان رسیده و آنان براساس آن، به تهیه زیج‌ها اقدام كرده‌اند.
روش وی در بیان این مكتب‌ها، عالمانه است. انتظار او این است كه آراء هندیان باید از طریق مكتوبات آنان به ما برسد، بنابراین وقتی از مكتبی یاد می‌كند كه اطلاعاتی از آن ندارد با اعتراف به این كه چیزی از آن به دست نیامده، درباره آن سكوت می‌كند. درباره مكتب نجومی اركند، یكی از این سه مكتب نجومی هندی، گوید: «این مكتب با دو مكتب دیگر، در بسیاری از امور مخالفت كرده كه حقیقت آن به من نرسیده است»: «لم تبلغنی حقیقته» [ص156].
پس از آن درباره میراث هندیان در دانش موسیقی، اخلاق، عدد، با این عبارت یاد كرده است: «و مما وصل الینا من علوم» آنچه از علوم آنان در باب موسیقی به ما رسیده... آنگاه نام كتابی را آورده، و نیز نام كتاب دیگری كه در تفسیر آن است. درباره دو دانش دیگر نیز به همین ترتیب عمل می‌كند. غرض آن كه سبك نگارش وی درباره میراث علمی هندیان، براساس متونی است كه در اختیارش بوده است. این دقیقاً یك روش علمی در گزارش تاریخ اندیشه است: «و ممّا وصل إلینا من علومهم، فی إصلاح الأخلاق، و تهذیب النفوس: كتاب كلیلة و دمنة، الذی جلبه برزویه الحكیم الفارسی من الهند إلی أنوشروان بن قباد بن فیروز، ملك الفرس، و ترجمه له من الهندیة إلی الفارسیة. ثمّ ترجمه فی الإسلام، عبدالله بن المقفّع الخطیب، من اللغة الفارسیة إلی اللغة العربیة، و هو كتاب شریف الغرض، جلیل المنفعة. و ممّا وصل إلینا من علومهم فی العدد: حساب الغبار، الذی بسطه أبوجعفر محمد بن موسی الخوارزمی، و هو أوجز حساب، و أصغره، و أقربه تناولا، و أسهله مأخذا و أبدعه تركیبا، یشهد للهند بذكاء الخواطر، و حسن التولید، و براعة الإختراع. » برزویه حكیم آن را از هند نزد انوشیروان آورد و ترجمه فارسی آن را به وی اهداء كرد. سپس در اسلام، عبدالله مقفع آنان را از فارسی به عربی درآورد. كتاب حساب الغبار هم از هند به ما رسیده و ابوجعفر خوارزمی آن را بسط داده است. بدین ترتیب، قاضی صاعد، رابطه فرهنگی دنیای اسلام با هند را با وساطت ایران فارسی، ‌شرح می‌دهد.
وی دانش شطرنج را نیز كه نشأت گرفته از عقل سالم هندیان است، نمونه‌ای دیگر از میراث علمی هندیان دانسته است [ص157]. ایضاً درباره میراث نجومی هند، با استناد به سخن ابومشعر جعفر بن محمد بلخی به نقل از كتاب الالوف او از «كنكة الهندی» یاد كرده و این كه بلخی گفته این مهم‌ترین كتاب آنهاست، و سپس گوید: «و لم یبلغنی تحدید عصره، و لا شیء من أخباره؛ غیر ما ذكرنا عنه». خبر دقیقی درباره روزگار تألیف این كتاب غیر از آنچه از ابومعشر نقل كردیم، نداریم.
این تفصیل را برای این عرض كردم كه بدانیم، قاضی صاعد، نه تنها شاخص برتری امت‌ها را علم می‌داند، خودش نیز در برخورد با آراء و اندیشه، به خصوص از نظر روش پژوهش به تناسب آن روزگار، دارای روش علمی و تحقیقی پیشرفته است.
دومین امت علم‌گرا ایرانیان هستند كه قاضی صاعد از آنها یاد كرده، آن هم با القاب و شرحی به مراتب بیش از آنچه درباره هندیان گفته بود. تعابیری چون «اوسط الامم دارا، ‌و اشرفها اقلیما، و اسوسها ملوكا» بخشی از این اوصاف است. دولتی كه پادشاهی آن دراز دامن‌ترین پادشاهی‌هاست، پادشاهانی كه از مردمانشان برابر دشمنان دفاع می‌كنند و بر آنان غلبه می‌كنند. سپس شرحی از تاریخ قدیم ایران به دست داده، ضمن آن كه تأكید دارد كه «اهل تاریخ درباره مدت پادشاهی فرس اختلاف نظر دارند» و بحث در این باره را به كتاب دیگرش جوامع اخبار الامم من العرب و العجم حوالت داده است [ص159-160]. وی سپس گزارشی از سلسله‌های ایرانی می‌دهد، و در عین حال تأكید می‌كند كه یاد از آنها ربطی به این كتاب ندارد و صرفاً‌ برای این كه «عِظَم سلطانهم» عظمت سلطنت آنان را گزارش كند، این مطالب را آورده است.
ایرانیان چه دانشی داشتند؟ نویسنده می‌گوید كه شهرت آنان به «حسن السیاسه و جودة التدبیر» است. این دانشی است از علوم عملی. اما به جز آن «طب» و «نجوم»، البته احكام نجومی، یعنی آنچه مربوط به تأثیر عالم عِلوی در عالم سفلی است، مورد توجه ایرانی‌هاست. منبع وی سخنان ابومعشر بلخی است كه زیج خود را براساس مكتب ایرانی در نجوم درست كرده و از آن با عنوان «مذهب العلماء المتقدّمین من اهل فارس» و نواحی اطراف آن یاد كرده است‌ [ص160] وی بر آن است كه سالشمار مردمان فارس و بابل و هند و چین و بیشتر امت‌ها، آن است كه آن را «سِنَی العالم» می‌گویند، اما در روزگار ما آن را «سِنَی اهل فارس» می‌نامند. گویا این اشاره به آن است كه این سالشمار، دقیق‌ترین است: «فأمّا اهل زماننا فإنّهم یسمّونها «سنی أهل فارس». او می‌افزاید كه اهل فارس كتاب‌های خوبی در زمینه نجوم دارند و آنگاه برخی را نام می‌برد.
پس از آن به بیان باورهای ملل و نحلی اهل فارس روی آورده كه ارتباطی به مقاله ما ندارد. او تاریخچه‌ای از آیین زرتشت داده و سپس از فتح ایران توسط مسلمانان یاد كرده و این كه در روزگار وی، شماری اسلام آورده و شماری هم بر دین سابق خود به عنوان اهل ذمّه هستند [ص162]. واقعیت آن است كه چیز دندان گیری از دانش ایرانیان به دست نمی‌دهد، هر چند از آنچه وی گفته یا بعدها ابن خلدون درباره ایرانیان آورده، روشن است كه ایران در ذهن آنان جایگاه بلندی داشته است.
سومین امت علم‌گرا كلدانی‌ها هستند كه اخبار اندكی از آنان برجای مانده، اما قاضی صاعد به اهمیت میراث علمی آنان واقف است، «قدیمة الرئاسة» تعبیری است كه اشاره لطیفی به جایگاه علمی این قوم باستانی دارد. منبع وی كتاب ابومحمد حسن همدانی [نویسنده الاكلیل] با نام سرائر الحكمه است كه گزارشی از كلدانیان آورده و پس از آن گوید كه آنها علمای بزرگی در «حرفه‌های تعلیمی» و «علوم ریاضی» و «الهیات» داشته‌اند. به گفته وی، كلدانی‌ها در «رصَد كواكب» نیز عنایت ویژه داشته‌اند. در اینجا قاضی اشاره به تلاش‌های ارصادی كلدانیان و ارتباط آن با مبحث طلسمات دارد كه نشانگر باور عمیق او به این بخش از مسائل نجومی است. وی معتقد است كه آنها درباره طبایع نجوم، احكام آن، خواص مولّدات و قوای آنها، و امور دیگر تلاش هایی داشتند كه با شناخت قوانین حاكم بر آنها توانستند كارهای شگفت «الافاعیل الغریبه» و «نتایج شریفه» از قبیل «انشاء طلسمات» و جز آن از جمله صنعت سحر، داشته باشند [ص164].
آنچه به عنوان دانش هرامسه گفته می‌شود و در ادبیات كهن نجومی بوده، برای مورخان عرب و از جمله قاضی صاعد شناخته شده بوده است. همچنین گفته شده است كه دانش نجوم ارتباط با ادریس نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) هم داشته كه آن هم بخشی از همین میراث كلدانی است. قاضی توجه دارد كه اطلاعات مربوط به دانش نجومی كلدانی‌ها از طریق یونانیانی چون فیثاغورس به دست مسلمانان رسیده است. از یكی از این هرمس‌های بابلی، آثاری به تمدن اسلامی رسیده و صاعد در این باره گوید: «قال صاعد: و قد وصل إلینا من مذاهب هرمس البابلی ما دلّ علی تقدّمه فی العلم. من ذلك مذهبه فی مطارح شعاعات الكواكب، و مذهبه فی تسویة بیوت الفلك، و من ذلك كتبه فی أحكام النجوم مثل كتاب الطول، و كتاب العرض، و كتاب قضیب الذهب. و من علماء الكلدانیین بعد هرمس، ابّرخس صاحب كتاب أسرار النجوم فی معرفة الملل و الدول و الملاحم. » [ص165].
این نمونه‌ها را اشاره كردم كه نشان دهم، روش قاضی صاعد در تاریخ نگاری علم، روشی علمی و طبیعی است. او دقیقاً به ارتباط دانشی میان اقوام پیشین و پسین واقف، و از مصادری كه این گزارش‌ها را آورده‌اند، ارزش آنها و محتوای آثاری كه به دست رسیده، و نوع دلالت آنها واقف است. او در نهایت و پس از اشاره به آثاری كه از آن روزگار رسیده، تأكید دارد كه هیچ مذهب یا به تعبیر امروزی، مكتب نجومی خاصی از كلدانی‌ها نمی‌شناسد: «و لم یصل إلینا من مذاهب البابلیین فی حركات النجوم، و صورة هیئة الفلك مذهب مستقصی، و لا جملة كافیة، و لا عندنا من آرائهم فی ذلك» [ص166]. این درست عكس چیزی است كه درباره هند و مكاتب نجومی آن بیان كرد.
با این حال، قاضی همانند دیگران، ‌با همه تكاپوی علمی و روحیه جستجوگری و دانش ورزی، در میان مجموعه‌ای از باورهای كهن كه اكنون رنگ جدیدی هم بر آن افزوده شده و معلومات تازه‌ای نیز ضمیمه آن شده، گرفتار است و به تعبیری، در چهارچوب پارادایم ویژه‌ای قرار دارد كه امكان خروج از آن حتی برای فرد پیشتازی چون او وجود ندارد.
چهارمین امت علم‌گرا كه بیشترین حجم این كتاب را هم به خود اختصاص داده یونانیان هستند كه با چند تعبیر از جمله «امة عظیمة القدر فی الامم» از آنان ستایش شده است. نام اسكندر، ‌به عنوان پادشاه یونانی، به خصوص به دلیل فتح مشرق از ایران تا هند، همیشه بر تارك یونان درخشیده است. بطالسه، پس از وی آمدند، و روم را با مملكت خود یكی كردند، چنان كه ایرانیان، بابل را به خود ضمیمه كرده، «مملكة واحدة فارسیة» درست كردند. [ص167].
قاضی علی الرسم خود، پس از یك ستایش كلی از جغرافیای یونان و همین‌طور آراء ملل و نحلی آنها گزارشی به دست داده و سپس لغت فلاسفه را درباره عالمان یونان به كار برده است، لغتی كه معنایش دوستدار حكمت است. از نظر قاضی صاعد، مقام فلاسفه در یونان، بالاترین «ارفع الناس» و «اجل اهل العلم» بوده و این به خاطر آن است كه ایشان توجه درستی «الاعتناء الصحیح» به فنون حكمت از قبیل ریاضی، منطق، علوم طبیعی، الهیات، و سیاست منزلیه و مدنیه داشتند.
قاضی صاعد در اینجا به اهمیت پنج نفر از فیلسوفان یونانی و نقش علمی آنان پرداخته كه عبارتند از بندقلیس، فیثاغورس، سقراط، افلاطون و ارسطو. در میان یونانیان، اجماع بر دانش این پنج نفر وجود دارد.
این ایده كه اصل علوم از انبیاء الهی است، و در متون كهن اسلامی و شاید یهودی وجود داشته، در اینجا نیز خود را نشان می‌دهد. بندقلیس، در زمان داود (علیه السلام) بوده و حكمت را از شام گرفته و به یونان منتقل كرده است [ص168]. وی آراء فلسفی او را درباره صفات خداوند نقل كرده، آنها را شبیه چیزی كه علاف معتزلی گفته دانسته است. همچنین از نفوذ این مكتب فلسفی در میان شماری از باطنیه خبر داده كه از آن جمله ابن مسره جبلی از اهالی قرطبه است كه به فلسفه می‌پرداخته است. به گفته قاضی صاعد، فیثاغورس هم دانش را از اصحاب سلیمان نبی (علیه السلام) در مصر- وقتی از شام به آن وارد شدند- گرفته است و سپس به یونان منتقل كرده است. [ص169]
به گفته وی، فیثاغورس، مبدع دانش موسیقی است، یعنی آن را به صورت ریاضی درآورده و خود بر این باور بوده كه آن را از مشكات انبیاء گرفته است. «أوقعها تحت النسب العددیة، و ادّعی انّه استفاد ذلك من مشكاة النبوة» [ص170]. وی از شایستگی‌های دیگر فیثاغورس هم یاد كرده و آن تخصص وی در علم اعداد است كه اشاره وی بیشتر به بحث خواص اعداد است كه در ریاضی، مثل احكام نجوم نسبت به اصل ریاضیات است.
سقراط، فیلسوفی است كه از میان علوم به الهیات بسنده كرده، به مخالفت با بت پرستی یونانیان پرداخته و همین منجر به اعدام او با سم شده است. [ص170-171] هم سقراط و هم افلاطون، از شاگردان مكتب فیثاغورس هستند. در بیشتر این توصیفات، این فلاسفه، تحت تأثیری تصوری كه در دوره اسلامی از آنان پدید آمده، تفسیر می‌شوند. با این حال، آثاری مترجم از آنان در اختیار بوده كه قاضی صاعد، به صورت كلی به آنها اشاره دارد. اشاره وی به تمایلات فكری افلاطون، به نگارش آثاری كه در آنها «رمز و اغلاق» هست و این كه آثارش در «ضروب الحكمه» انواع مختلف حكمت است، نگاه او را تا حدی نسبت به وی روشن می‌كند. به خصوص این تصویر كه وی در اواخر عمر، مدرسه را به اصحاب واگذاشت و «تجرّد لعبادة ربه» مانند برخی از عرفای عصر اسلامی. [ص171].
ارسطو آخرین فیلسوف از این پنج فیلسوف است كه به گفته قاضی صاعد، فلسفه یونانی با وی به آخر خط می‌رسد: «و إلی أرسطوطالیس انتهت فلسفة الیونانیین، و هو خاتمة حكمائهم و سیّد علمائهم». او بیست سال شاگردی افلاطون را كرد و نخستین كسی است كه «برهان» را از دیگر مهارت‌ها و صناعات منطقی مستقل كرد و آن را «آلة العلوم النظریة» قرار داد. ارسطو بانی علم «منطق» است [ص172] و در سراسر كتاب این مهم‌ترین نكته در ذهن قاضی صاعد در اهمیت ارسطو است.
آگاهی‌هایی كه قاضی صاعد درباره ارسطو می‌دهد نسبتاً وسیع و درباره آثار نگارشی او تفصیلی است. این كتاب‌ها در سه بخش علوم فلسفی، اعمال فلسفی [علوم عملی] و علوم آلی در علم فلسفه و علوم دیگر است. تقسیم بندی وی درباره علوم براساس آثار ارسطو جالب و از نظر وجود نوع تخصص‌های موجود در علوم طبیعی و جز آن، قابل ملاحظه است كه طبعاً جای بیان آنها در اینجا نیست، هرچند نشانه حدود دقت علمی موجود در میان عالمان تا این دوره است [ص173-176].
قاضی صاعد، پس از آن به شرح حال شمار زیادی از عالمان یونانی، همراه با بیان آثار آنها پرداخته است، به طوری كه این حجم از اطلاعات به مراتب بیش از همه اطلاعاتی است كه درباره اقوام پیشین داده بود. در مقایسه این همه نوشته و كتاب با آنچه از هند و كلدانی‌ها و ایرانی‌ها رسیده، حكایتگر آن است كه در ذهن قاضی صاعد، یونان دارای دانش بسیار گسترده و غیرقابل مقایسه با سایر اقوام است. این تفصیل صفحات زیادی از كتاب التعریف را به خود اختصاص داده و اسامی افراد و كتاب‌های فراوانی را گزارش كرده است. وی علاوه بر فیلسوفانی كه متخصص در علوم مختلف هستند، بخشی را به معرفی متخصصان رشته‌های خاص اختصاص داده و بدین ترتیب گروهی از متخصصان در طب را همراه با آثارشان معرفی كرده است.
تعبیر تخصصی كار علمی كردن را با این عبارت بیان می‌كند كه «أمّا علماؤهم المشهورون ببعض علوم الفلسفة (1) المعنیون بجزء من أجزائها، فكثیر، منهم من المختصّین بعلوم الطبیعة و الطبّ أبقراط، سیّد الطبیعیین فی عصره، و كان قبل الإسكندر نحو مائة سنة». [ص177] عنوان «سید الطبیعیین» یا «رئیس الطبیعیین فی عصره» جنبه علمی دارد، و شامل رشته طب و موارد مشابه می‌شود. در نگاه وی بقراط و جالینوس، مهم‌ترین دانشمندان در علوم طبیعی و طب هستند. «و لا أعلم بعد أرسطوطالیس أعلم بعلم الطبیعة من هذین الفاضلین: أعنی أبقراط و جالینوس». در علوم طبیعی نیز مكتب‌های مختلفی وجود داشته كه حكایت از غلبه نگاه‌های فلسفی بر آنهاست. قاضی صاعد با نام بردن از آنها اشاره به نقدهایی دارد كه ارسطو و جالینوس با دلایل و براهین واضح علیه آنها نوشته‌اند [ص178].
این احتمال هست كه وی برخی از آثار یونانی‌ها را كه ترجمه آنها در قرن دوم و سوم انجام شده ملاحظه كرده باشد، اما مواردی هم هست كه او دانش خود را از فلاسفه عرب، مانند یعقوب كندی گرفته باشد. چنان كه گاه به صراحت نام كندی [ص179] یا مسعودی را یاد می‌كند.
وی به اصلاح برخی از تصورات رایج میان مسلمانان درباره دانشمندان یونانی دست زده كه از آن جمله برخی از مطالبی است كه درباره بطلیموس گفته شود و در نهایت می‌گوید: «و‌ إلی بطلیموس هذا انتهی علم حركات النجوم، و معرفة أسرار الفلك، و عنده اجتمع ما كان متفّرقا من هذه الصناعة بأیدی الیونانیین و الروم و غیرهم من ساكنی الشقّ المغربی من الأرض. » او بهترین اثر را كه مانند ندارد همین مجسطی می‌داند كه مهم ‌ترین هنر علمای بعدی، فهمیدن آن است [ص182].
قاضی صاعد در رشته‌های مختلف علمی سه كتاب را بهترین می‌داند. مَجسطی در نجوم، علم المنطق از ارسطو، كتاب سیبویه در نحو [ص183]. وی با اشاره به فهرستی از عالمان یونانی كه از آن نام برده گوید: ‌«فهؤلاء شموس الیونانیین و مشاهیرهم فی الأزمان الذین انتفع النّاس بآثارهم، و استضاؤوا بأنوارهم، و اهتدوا بأعلامهم».
پس از آن باز هم می‌كوشد تا مكاتب فكری یونانی را تحت عنوان وجه تسمیه مكاتب و اشخاصی كه مكتب به نامشان شهرت یافته بیان كند. مشهورترین آن مكتبها، مكتب فیثاغورس و افلاطون و مكتب ارسطو است كه اینها دو ركن فلسفه به شمار می‌روند [ص184]. این دو، منشأ نُضج گیری دو فكر در فلسفه اسلامی است كه یكی منتسب به افلاطون و دیگری ارسطو است.
قاضی صاعد متوجه حضور افكار یونانی در دنیای اسلام و واكنش‌های مثبت و منفی در قبال آن هست. او می‌گوید كه زكریای رازی ضد ارسطو است و او را به خاطر كنار گذاشتن مكتب افلاطون، سرزنش می‌كند. به نظر صاعد، دلیل آن ناسازگاری زكریای رازی با عقاید ارسطو است، مطالبی كه در گرایش به ثنویت در كتاب «العلم الالهی و الطب الروحانی» خود و در حمایت از عقاید براهمه در ابطال النبوه یا باور تناسخ صابئه گفته است [ص186].
این نمونه اظهارات قاضی صاعد، نشانگر توجه عالمانه او به شكل‌گیری مكتب‌ها، ورود آنها در تمدن اسلامی، و روند تأثیر گذاری آنها در میان متفكران مسلمان است. شیفتگی قاضی صاعد نسبت به ارسطو در این است كه معتقد است او به تصفیه عقاید فلاسفه پرداخت، كاری كه با علم منطق صورت داد: «محّض آراء الفلاسفة» و بهترین‌ها را برگزید، بهترین‌هایی كه «العقول السلیمه» و «البصائر النافذه» و «النفوس الطیبه» آنها را قبول می‌كند. تلاشی كه سبب شده است تا ارسطو به عنوان «امام الحكماء» شناخته شود [ص189]. این آخرین جمله‌ای است كه وی در بحث از دانش یونانی نوشته است.
پنجمین امت علم‌گرا رومیان، هستند كه از نظر قاضی صاعد اهل دانش‌اند. وی بنابر رسم خود، ابتدا تعریفی از این قوم و سرزمین آنان دارد و اساس آن را بر محور قسطنطنیه [استانبول فعلی] می‌داند، نقطه‌ای كه در قرن چهارم با پذیرش مسیحیت، سبب شد تا این دین، در سراسر اروپا و بخشی از افریقا گسترده شود [ص190].
قاضی صاعد، به فلسفه بیش از هر علمی اهمیت می‌دهد، و لذا درباره روم، در همان آغاز راه، می‌گوید كه روم، حكمای بزرگی دارد كه در «انواع الفلسفه» تخصص دارند. او گوشزد می‌كند این كه بسیاری از مردم فلاسفه مشهور یونان را به روم نسبت می‌دهند، خطاست. آنها یونانی هستند نه رومی، و صرفاً به دلیل نزدیكی این دو سرزمین به هم، این اشتباه پدید آمده است. البته یونانی‌ها و رومی‌ها برای كسانی كه مورخان واقعی هستند، علاقه‌مند به فلسفه شناخته می‌شوند. «مشهور العنایه بالفلسفه». هرچند یونانی‌ها بر رومی‌ها فضیلت دارند [ص190].
اما علمایی از مسیحیان كه در «فنون العلم»‌ تخصص دارند، و در عصر عباسی فعال بودند، از كدام جنس هستند؟ یونانی یا رومی؟ قاضی صاعد می‌گوید در این باره اطلاع ندارد. معروف‌ترین آنخا بختیشوع و پسرش جبرئیل است. یوحنّا بن ماسویه هم در دوره‌هارن و فرزندانش خیلی خدمت كرد. قاضی به این نكته مهم توجه دارد كه پس از فتوح بخشی از روم، كتاب‌های زیادی توسط حنین بن اسحاق ترجمه شد كه نمونه‌هایی از آنها را برشمرده است. این یوحنا بن ماسویه «احَد‌ مهَرة التراجمه» یكی از ماهرترین مترجمان در اسلام بوده كه یونانی و عربی می‌دانسته است [ص191-192].
قاضی در اینجا اطلاعات با ارزشی را درباره نهضت ترجمه آثار یونانی به عربی عرضه كرده و این را از زاویه‌ی تاریخ علم در میان مسلمانان مورد توجه قرار داده است. این كه چرا قاضی صاعد در اینجا به جای شرح درباره علوم رومی‌ها، از ترجمه‌های آثار یونانی به عربی یاد می‌كند، دانسته نیست، هرچه هست، فهرست جالبی از این ترجمه در اختیار گذاشته است. در اینجا همچنان او به فلسفه و نجوم اهمیت می‌دهد. ثابت بن قرة «متفنن فی ضروب الحكمه» است. البته فلسفه اینجا شامل منطق، ریاضی، هندسه و نجوم می‌شود. سنان فرزند ثابت، و ثابت فرزند این سنان هم در طب و ریاضی متخصص بودند. بخشی از این اطلاعات از فهرست ابن ندیم است كه همین جا به آن ارجاع می‌دهد [ص193].
ششمین امت علم‌گرا، مصری‌ها هستند و آثاری كه از آنان برجای مانده، شاهد این ماجراست. از پیش از طوفان خبری از آنان نداریم، هرچند اهرام، نشانه‌ای از همان روزگار است. پس از طوفان، درآمیختگی قومی در آنجا پدید آمده است. قبطی‌ها، یونانی‌ها، رومی‌ها، عمالقه و دیگران در آنجا هستند. قاضی صاعد پس از این درباره حدود مصر سخن می‌گوید. به نظر او، اینها نیز در قدیم الایام بت پرست بودند، سپس مسیحی شدند، و درنهایت مسلمانان آنجا را فتح كردند. این نگاه تاریخی قاضی صاعد جالب توجه است. پس از فتح، شماری مسلمان شده و شماری بر دین خویش مانده و اهل ذمّه هستند [ص195].
در اینجا، اشاره‌ای به علم نجوم و اساس آن در ارتباط با ادریس نبی (علیه السلام) شده است. كسی كه عبرانی‌ها او را خنوخ [یا اخنوخ] بن یارد می‌نامند و برخی دیگر او را هرمس اول می‌دانند. در بسیاری از افكار نجومی گفته شده است كه ادریس نخستین كسی است كه درباره «الجواهر العِلویه و الحركات النجومیه» سخن گفته است. البته دستی در طب هم داشته و شعر هم می‌سروده است [ص196]. در این باره داستان‌هایی هم رواج داشته و آن این كه وی از ترس طوفان و این كه آثار علمی از بین نرود، اهرام را ساخته است. «فخاف ذهاب العلم و دروس الصنائع. » این اوست كه همه علوم و تصاویر صنایع مختلف را در اهرام به ودیعت نهاده است تا علم از میان نرود! اما پس از طوفان، در مصر هم، فلسفه، ریاضی، طبیعیات، الهیات و به خصوص طلسمات و نیرنگات و آینه‌های سوزاننده و كیمیا بوده است [ص197].
اهمیت علمی مصر، به خاطر اسكندریه است، جایی كه تا زمان آمدن مسلمانان «دار العلم و الحكمة بمصر» بوده است. وی در اینجا از شماری از عالمان و آثار آنان كه مصری هستند، یاد كرده است. با این حال متواضعانه می‌گوید كه از اسكندریه چیزی نمی‌داند و كسی را نمی‌شناسد [ص199].
هفتمین قوم علم گرا عربها هستند. ابتدا از عرب بائده و باقیه سخن گفته، باقیه آنان هستند كه در دو دوره جاهلیت و اسلام قرار دارند. از عربها، شماری امیر و رئیس قبیله در تاریخ شهرت دارند كه شماری را قاضی صاعد یاد كرده است. آنچه در درجه نخست از این افراد به دست آمده، آگاهی‌های نجومی است كه شاهان و امیران برای كارهای جاری خود از آن استفاده می‌كردند. این نكته‌ای است كه او از الاكلیل نقل كرده است. البته شاهان حمیری چیزی از نجوم نمی‌دانستند، و اهل رصدگیری نبودند، چنان كه از «علوم الفلسفه» خبری نداشتند، در این باره، دیگر ملوك عرب هم با آنان شریك هستند. قاضی پس از این نكات كلی، شرحی از زندگی عرب شهری و بدوی عربها بدست داده [ص205] آنگاه درباره آراء ملل و نحلی آنها سخن گفته، ایشان را بت پرستانی دانسته كه «موحدة لله» بوده‌اند، آنان خدا را می‌شناختند اما به نبوت و معاد باور نداشتند. این اطلاعات را از قرآن و مصادر تاریخی آن را از ابن قتیبه و هشام كلبی آورده است.
نقطه قوت علمی عرب، یا آنچه كه قابل افتخار باشد، زبان و لغت آنهاست، به علاوه «علم الاخبار» و «معرفة السیر». عرب واسطه رسیدن اخبار عرب و عجم به نسل‌های بعدی است [ص206]. منبع مهم اخبار آنان، سفرهای تجاری آنها به نواحی مختلف است. به علاوه كه اعراب ساكن حیره، در مجاورت عجم بوده‌اند و اخبار آنان را حفظ كرده‌اند.
از تاریخ كه بگذریم، وی به شرح برخی از آثار علمی اعراب پس از اسلام پرداخته و بدین ترتیب اگر تا این لحظه، جسته گریخته وارد تمدن اسلامی می‌شد، اینجا، طبعاً چاره‌ای جز این كار نداشته است. كتاب ابوحنیفه دینوری با عنوان كتاب «الانواء» در علم نجوم، اثری است كه از آن یاد كرده است. این نمونه از «معرفت» نزد عرب است اما فلسفه... این جمله قاضی صاعد ما را برابر این تعریف او قرار می‌دهد كه معرفت چه تفاوتی با فلسفه دارد. «فهذا ما كان عند العرب من المعرفة. فأمّا علم الفلسفة». اما فلسفه، چیزی است كه خداوند هیچ بهره‌ای از آن به عرب نداده است «فلم یمنحهم الله تعالی، شیئا منه، و لا هیّأ طباعهم للعنایة به». اصلاً طبع عرب را آشنای با فلسفه نكرده است. به نظر قاضی، یعقوب كندی و حسن بن احمد همدانی صاحب كتاب الاكلیل را باید استثناء كرد. [ص207]
در اینجا شرحی از جغرافیای عرب بدست آمده [ص209-210] و تفصیل آن را به كتاب دیگر خود «جوامع أخبار الأمم من العرب و العجم» ارجاع داده است. اشارتی هم به عرب جاهلی دارد و آنگه به دوره اسلامی منتقل می‌شود، دوره‌ای كه با پدید آمدن «دولة الاسلام»‌ دولت‌های فارس، روم شام، قبط و دیگر نواحی از میان می‌رود.
دانش در تمدن اسلامی كه او آن را به عرب منتسب می‌كند، به تدریج پدید آمد. در اوائل، عرب فقط به لغت می‌پرداخت. این علاوه بر احكام شریعت و در واقع علوم دینی بود. البته طب را باید استثناء كرد كه با تأكید رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) بتدریج بیشتر مورد توجه قرار گرفت. نگاه قاضی صاعد به شكل‌گیری علم در این تمدن با نسبت دادن آن به ریشه عربی، نگاه ویژه‌ای است. هرچند به هر حال چنان كه از مباحث قبل معلوم شد، او به تأثیر علوم سایر تمدن‌ها در تمدن اسلامی كاملاً واقف است [ص213]. ریشه عربی علم، برای نمونه در طب و كیمیا، به مطلبی برمی‌گردد كه درباره خالد پسر یزید بن معاویه گفته می‌شود. قاضی اعتراف دارد كه وضعیت علوم در دولت اموی همین اندازه بوده، اما در دولت دولت‌هاشمی عباسی، حركت علمی سریع شد. خواهیم دید كه این پایه ساده عربی، با دخالت تمدن یونانی و رومی، رشد كرد و دوره بعدی آن دیگر نه عربی بلكه حالت عجمی- عربی پیدا كرد.
منصور عباسی به «علوم الفلسفه» و «صناعة النجوم» رغبت داشت، اما با رسیدن خلافت به مأمون، علم‌گرایی شدید شد «فأقبل علی طلب العلم فی مواضعه، و استخراجه من معادنه، بفضل همّته الشریفة، و قوّة نفسه الفاضلة». مأمون با برقراری ارتباط با پادشاهان روم و ارسال هدایا، از آنان خواست تا «كتب الفلاسفه» را برای او بفرستند. آنان نیز هر آنچه از آثار افلاطون و أرسطوطالیس، و أبقراط، و جالینوس، و أقلیدس، و بطلیموس، و غیرهم من الفلاسفة» بود فرستادند. سپس بهترین مترجمان «مهرة التراجمه» را برای ترجمه گذاشت و بدین ترتیب، بازار علم در دوره او گشایش یافت: «فنفقت سوق العلم فی زمانه». به تعبیر زیبای قاضی صاعد «قامت دولة الحكمة فی عصره» [ص214]. بنابراین قاضی صاعد تردید ندارید كه علم در دنیای اسلام با اقتباس از غرب درخشیدن گرفت. از نظر وی، رشد علوم در دوره عباسی به حدی رسید كه دولت عباسی مانند زمان درخشش دولت روم شد «حتی كادت الدولة العبّاسیة تضاهی الدولة الرومیة أیّام اكتمالها و زمان اجتماع شملها». از حوالی سال 300 به بعد، وضعیت دولت عباسی اختلال یافت و همین امر در كاهش رشد علم مؤثر افتاد: «فلم یزل النّاس یزهدون فی العلم، یشتغلون عنه بتراكم الفتن» به حدی كه نزدیك است در روزگار ما، علم به كلی از بین برود.
بدین ترتیب قاضی صاعد كه در نیمه قرن پنجم زندگی می‌كند، تمدن اسلامی را از سال 300 به بعد در افول می‌بیند [ص215].
قاضی صاعد از این جا به بعد درباره علم در تمدن اسلامی سخن می‌گوید. تمدنی كه اسلامی است چه از عرب و چه از عجم: «عربیا كان أو عجمیا». از میان علوم فلسفی، نخستین علومی كه مورد توجه مسلمانان قرار گرفت، «علم المنطق و النجوم» بود. در اینجا سیر آشنایی و ترجمه آثار یونانی در این زمینه‌ها، نام مترجمان و نام مؤلفان یونانی این آثار را برمی‌شمرد [ص216]. برخی از آثار را تنها نام می‌برد، اما در برخی دیگر، به واكاوی اصل و اساس آنها هم می‌پردازد. نمونه آن آثار نجومی هندی است كه به عربی درمی‌آید، كتابی كه به دستور منصور ترجمه شد و به صورت منبع اصلی عرب در محاسبات نجومی درآمد [ص217].
قاضی صاعد به مأمون سخت علاقه مند است، و این نیست مگر به دلیل عنایت او به فلسفه كه با تعبیر «طمحت نفسه الفاضلة الی درك الحكمه» یاد كرده، و این كه همتش را مصروف «علوم الفلسفه» كرده است. در این دوره بود كه علما با المَجسطی آشنا شدند و آن را اساس علم نجوم قرار دادند و «الرصد المأمونی» ‌درست شد. در تمام این دوره، علمایی كه به گفته قاضی صاعد پیوند با ملوك عباسی داشتند، تا روزگار ما «یعنون بصناعة النجوم و الهندسة و الطب و غیر ذلك من العلوم القدیمه» یكسره به نجوم و هندسه و طب و دیگر علوم قدیمه تمایل دارند.
در اینجا به كار بردن اصطلاح علوم قدیمه شگفت است. گاهی تصور می‌شود كه در عصر جدید علوم قدیمه و جدیده درست شده، اما كاربرد این تعبیر در این كتاب قرن پنجمی بسیار جالب به نظر می‌آید [ص218].
در زمینه دانش فلسفه، از یعقوب كندی هم با احترام یاد كرده و آثار وی را برشمرده است [219-220]. البته از این كه او تمایلات افلاطونی دارد، خیلی خشنود نیست و معتقد است كه استدلال‌های وی در حمایت از آرای افلاطون نادرست است. قضاوت جالب دیگر قاضی صاعد در تحلیل محتوای آثار كندی جالب است. او با اشاره به آثار وی مانند «الرد علی المنانیه» كه ثنوی گرا بوده، رساله ماهیت مابعدالطبیعه، اثبات النبوه و جز اینها می‌افزاید: این آثار میان مردم شهرت یافت، اما تأثیری از نظر بهره‌گیری علمی از آنها نداشت «و هی كتب قد نفقت عند النّاس نفاقا عامّا، و قلّما ینتفع بها فی العلوم». چرا چنین نظری را قاضی صاعد می‌دهد؟ او می‌گوید دلیلش این است كه این آثار خالی از «صناعة التحلیل» است، تحلیلی كه تنها راهی است كه می‌توان با كمك آن درست را از نادرست تشخیص داد. قاضی می‌گوید یعقوب كندی از «صناعة التركیب» استفاده می‌كند، اما آثارش از صناعة التحلیل خالی است. سپس می‌افزاید: او نمی‌داند چرا كندی چنین كرده است. آیا قدر آن را نمی‌شناخته یا آن كه نسبت به بهره‌مند ساختن مردم از آن، خست به خرج داده است. از نظر قاضی، در رسائل او «آراء الفاسده» و «مذاهب بعیدة عن الحقیقه» زیاد است [ص221-222].
تمام این تركیبات و اصطلاحات نشانگر دقت قاضی صاعد در استفاده از روش تحلیلی و علمی در مرور بر افكار و اندیشه‌های دیگران است.
در ادامه از آثار زكریای رازی یاد می‌كند كه بیشتر در طب است و «معارف الطبیعیه و الالهیه» است، اما از نظر قاضی صاعد، او هدف اصلی «العلم الالهی» را نفهمیده و به همین دلیل آرای او سست است. او متمایل «آراء سخیفه» و انتحال از «مذاهب خبیثه» شده است. به عكس، قاضی صاعد، فارابی را «فیلسوف المسلمین بالحقیقه» می‌داند. آثار او «صحیحة العباره» است و آنچه كندی از آن غفلت ورزیده و مقصود «صناعة التحلیل» است، فارابی دارد. احصاء العلوم اثری است كه پیش از وی كسی در این باره ننوشته بود، چنان كه در كتاب «اغراض الفلسفه» او به تبیین فلسفه افلاطون و ارسطو پرداخت. وی در این كتاب «فنون الحكمه» را به خوبی نشان داده و این اثر بهترین كتاب برای یادگیری راه تفكر است « و هو أكبر عون علی تعلّم طریق النظر» [ص222]. قاضی یك مرور اجمالی بر این كتاب دارد و این نشان می‌دهد كه سخت از آن متأثر بوده است، قضاوت او درباره اثر مزبور، این است كه «فلا أعلم كتابا أهدی علی طلب الفلسفة منه» [ص223]. هیچ كتابی هدایتگرتر از این اثر برای طالبان فلسفه نیست.
افرادی كه تا اینجا از آنان یاد كرد، افراد چند دانشی بودند كه به گفته قاضی صاعد «من أهل التوسّع فی فنون المعارف» بودند، اما كسانی كه در یكی یا دو علم شهرت دارند، فراوانند كه از این پس به معرفی آنان و آثارشان می‌پردازد. وی برخی از مواقع، تعاریف و القاب خاصی برای این افراد نقل می‌كند كه از نظر شناخت نوع نگاه وی جالب است. برای نمونه درباره عمر بن فرّخان طبری گوید: «أحد رؤساء التراجمة و المتحقّقین بعلم حركات النجوم و أحكامها». همچنین در لابلای معرفی مؤلفان و آثارشان، به نوعی پیشرفت و اصلاح در علم هم اشاره دارد. برای مثال وقتی از محمد بن سنان حرانی سخن می‌گوید و او را از «المقدمین فی علم الهندسه» می‌شمارد، به كارهای اصلاحی او نسبت به آنچه بطلیموس در المجسطی بیان كرده، اشاره دارد و می‌افزاید كه در دنیای اسلام هیچ كس را در رتبه او در تصحیح ارصاد كواكب نمی‌داند [ص226].
وی به ریشه‌‌یابی برخی از این علوم و این كه از كجا آمده، یا متعلق به مكتب یونانی یا هندی بوده «علی مذهب السند هند»، توجه نشان داده و برای نمونه گوشزد كرده كه منجمی مانند محمد بن اسماعیل تنوخی «دخل الی الهند» [ص229] به هند رفته و در آنجا غرائبی در علم نجوم از وی ظاهر گشته است. یا آن كه مؤلفی مانند احمد بن یوسف، كتاب «شرح الثمره لبطلیموس» را نگاشته و در امتداد مكتب یونانی است [ص228].
قاضی صاعد گاه درباره جایگاه یك كتاب، به نقش علمی آن توجه می‌دهد. برای مثال وقتی از قاسم بن محمد بن‌هاشم مدائنی معروف به علوی و كتاب او «نظم العقد» [تألیف در 338] یاد می‌كند، می‌گوید: ما پیش از رسیدن این كتاب، حركت «اقبال الفلك و ادباره» مطالبی می‌شنیدیم كه معقول نبود و تحت هیچ قانونی درنمی‌آمد، اما وقتی این كتاب به ما رسید، شكل این حركت غریبه را دریافتیم: «حتی وقع هذا الكتاب الینا و فهمنا صورة هذه الحركة الغریبه». قاضی صاعد از نقش این كتاب در راهنمایی او در تألیف كتابش «فی اصلاح حركات النجوم» سخن گفته است [ص229].
كتاب الاكلیل، اثر ابومحمد همدانی كه از اعراب یمنی است و اثری مهم در تاریخ محسوب می‌شود از مصادر قاضی صاعد به شمار می‌رود كه بارها در این كتاب از آن یاد كرده است. اهمیت این كتاب، جز فصلی كه درباره تاریخ دارد و فهرست آن را همین جا قاضی صاعد آورده، در اطلاعات ذی قیمت، هرچند پراكنده این اثر در باب مسائل نجومی و طبیعی و «آراء الاوائل فی قدم العالم و حدثه» است [ص230]. وی می‌گوید كه این همدانی در سال 334 در زندانی در صنعا درگذشته است.
اصطلاح خاص او برای افراد متخصص در یك رشته علمی، اما وارد در علوم مختلف، با این تعبیر او درباره ابوالحسین علی بن عبدالرحمن مصری معلوم می‌شود كه درباره‌اش می‌نویسد: «كان مختصّا بعلم النجوم»، «متصرّفا فی سائر العلوم». «تخصص» در یك علم و «تصرف» در سایر علوم. تعبیر جالبی است كه بیش از همه باز نشانگر تخصصی شدن علوم در نگاه قاضی صاعد در این مقطع زمانی است [ص231].
تا اینجا تاریخچه منجمانی است كه به نجوم پرداخته‌اند نه لزوماً تنجیم. او از دانش نجوم به «علم النجوم التعلیمی البرهانی» یاد می‌كند، اما كسانی هم هستند كه به «احكام النجوم» می‌پردازند. بحث تأثیر كواكب در «عالم كون و فساد». در اینجا فهرستی از آنها به دست می‌دهد و آنان را با تعبیر «یجرون مجری متقاربا فی التمهذب بمذاهب العرب فی احكام النجوم» پیرو مكتب تنجیمی عربی می‌داند. این تعبیر قدری تحقیرآمیز است و لذا بلافاصله، به بیان محققان این صناعت یعنی احكام نجوم می‌پردازد: «اما المتحققون بهذه الصناعه»، اما محققان این رشته، كسانی هستند نه پیرو مذهب عرب بلكه دنباله‌رو مكتب فرس و یونان: «السالكون فیها مسالك العجم من الفرس و الیونانیین» [ص232]. برای قاضی صاعد علم یك وجه جهانی دارد نه محلی. به تعبیر دیگر هرچه محلی‌تر باشد، دارای سطحی نازل‌تر است. او تعامل علمی ملل را برای رشد علمی بسیار مهم می‌شمارد و این نگاه از تعابیر مختلف او به راحتی به دست می‌آید.
پس از نجوم، از طب می‌گوید، آنان كه شهرت به علوم طب و «سائر العلوم المستنبطة من العلم الطبیعی» دارند. یكی از آنها حُنین بن عمران معروف به «سم ساعة» كه از بغداد به مغرب رفت و «شهّر الطب و الفلسفة بدیار المغرب». دانش طب و فلسفه را در نواحی مغرب انتشار داد [ص232-233]. همچنین از جابر بن حیان یاد كرده و از محمد بن سعید سرقسطی نقل كرده كه او جابر را در مصر دیده كه كتابی درباره اسطرلاب نوشته كه شامل هزار مسأله بوده و مانند نداشته است. این خبر مربوط به اواخر قرن چهارم یا اوائل قرن پنجم باید باشد [ص233]. برای وی استادی و شاگردی، همواره اهمیت دارد چنان كه درباره علی بن ربّن طبری صاحب «فردوس الحكمه» گوید كه او معلم زكریای رازی بود. [ص234].
در میان عالمان طب و منجم، گاه گاه اگر تألیفی در علوم انسانی- به اصطلاح امروز- هم هست، اشارتی دارد، گرچه بسیار كوتاه است. درباره ابن جزّار كه متطبب بوده و آثاری چون علاج الامراض و جز اینها داشته، كتابی هم در تاریخ یاد كرده با عنوان «التعریف بصحیح التاریخ» [ص234].
در بخش بعد، به تاریخ علم در اندلس می‌پردازد، زمانی پس از آمدن امویان، گروهی مشغول فلسفه شدند «جماعة عُنیت بطلب الفلسفة» و به بخش‌های زیادی از آن دست یافتند. در قدیم الایام، اندلس «خالیة من العلم» بود و كسی از آن شناخته شده نیست. البته «طلسمات قدیمه» بوده كه ربطی به دوره اسلامی ندارد و «مِن عمَل ملوك رومیه» بوده است. به هر حال این دیار «عاطلة من الحكمه» بوده تا آن كه در رمضان سال 92 توسط مسلمانان فتح شد. پیش از آمدن امویان، تنها «علم الشریعه» و «علم اللغه» مهم بود، اما پس از آمدن آنان بود كه جنبش علمی آغاز شد «تنبهوا لاثاره الحقائق» [ص235]. در اینجا تاریخچه‌ای از اوضاع سیاسی و شرحی درباره موقعیت جغرافیایی اندلس داده است [ص236-238]. مسلمانان مغرب و اندلس را در ناحیه غرب ربع مسكون آخر دنیا می‌پنداشتند و از اقیانوس اطلس چنان كه قاضی صاعد هم اشاره كرده، به عنوان بحر الظلمات یاد می‌كردند. این اصطلاح را برای اقیانوس اطلس در مروج الذهب [135/1] و دیگر آثار جغرافیایی كهن می‌توان یافت.
وی ابتدای زمان رشد علم در اندلس را از دوران پنجمین حاكم اموی اندلس می‌داند كه «تحرّك افراد من الناس الی طلب العلوم». این تعبیر زیبا برای آغاز رشد علمی جالب توجه است. به نظر وی این حركت تا میان قرن چهارم ادامه یافته است [ص238] و لابد او هم بر این باور بوده كه در روزگار خودش، كاروان علم از تحرك باز مانده است. مغرب اسلامی، علم را از شرق اسلامی از مصر و عراق و شام به ودیعت گرفت و قاضی صاعد هم ضمن شرح حال عالمان اندلسی و با اشاره به مسافرت‌های علمی آنان به شرق به این نكته توجه داده است.
قاضی صاعد می‌گوید كه امیر مستنصر بالله (م366) در زمان حكومت پدرش عنایت به علوم داشت و حامی عالمان بود و آثار زیادی را از شرق اسلامی به مغرب آورد « و استجلب من بغداد و مصر و غیرهما، من دیار المشرق عیون التوالیف الجلیلة، و المصنّفات الغریبة فی العلوم القدیمة و الحدیثة». در دوران خلافت وی بود كه «تحرّك النّاس فی زمانه إلی قراءة كتب الأوائل و تعلّم مذاهبهم». در دروان پسرش هشام كه كودك بود، كتاب‌های «العلوم القدیمه» را از كتابخانه بیرون ریختند. كتاب‌های بیرون ریخته شده در علوم قدیمه، جز طب و حساب بوده است. عامل این اخراج، حاجب هشام بوده كه «أمرهم بإخراج ما فی جملتها من كتب العلوم القدیمة المؤلّفه فی المنطق و علم النجوم و غیر ذلك من علوم الأوال حاش كتب الطبّ و الحساب. » وقتی این كتاب‌ها را از بقیه جدا كردند، همه را آتش زدند و جز اندكی از آن نماند [ص241-242] «فأمر بإحراقها و إفسادها. فأحرق بعضها، و طرح بعضها فی آبار القصر، و هیّل علیها التراب و الحجارة، و غیّرت بضروب من التغاییر».
تحلیل و تعلیل قاضی صاعد در این باره آن است كه حاكم مزبور این اقدام را برای تحبیب قلوب عوام كرد كه این آثار را عین بی دینی «و الخروج عن الملة» می‌دانستند: «فعل ذلك تحبّباً إلی عوامّ الأندلس». زین پس همزمان با ملوك الطوائفی شدن بلاد اندلس، چراغ علم هم رو به افول گذاشت. این تحلیلی است كه خود قاضی صاعد كرده است. كتاب‌هایی كه در كتابخانه خلفای اموی اندلس مانده بود، در این فتنه، همه به ثمن بخس به فروش رفت و همه جا پراكنده گشت. هرچند این پراكندگی، سبب شد تا رغبتی نسبت به این علوم، در این گوشه و آن گوشه بماند كه میراث آن به خود قاضی صاعد متوفای 462 رسیده است. وی از مشكلات سیاسی و نظامی پدید آمده هم كه سبب می‌شد هزینه كمتری برای كتاب و علم پرداخت شود، به عنوان یك عالم، بی توجهی به این علوم یاد كرده است [ص243].
وی سپس نام شماری از عالمان اندلس را از دوره مستنصر به بعد با آثارشان یاد می‌كند. استفاده از آثار شرق اسلامی، حتی فارسی هم در اندلس رواج داشته چنانچه ابوالقاسم مسلمة بن احمد معروف بن مرجیطی [م398] كه «امام الریاضیین بالاندلس» بوده و در علم نجوم دستی داشته، تواریخ زیج محمد بن موسی خوارزمی را، از فارسی به عربی درآورده است: «و صرف تاریخه الفارسی إلی التاریخ العربی» [ص246].
اطلاعات وی در این بخش، مبتنی بر خود آثار و شناختی است كه با وسایط اندك از این عالمان دارد. ابوالحكم عمرو بن عبدالرحمان كرمانی [م458] یكی از اهالی قرطبه است كه از راسخان در علم عدد و هندسه به شمار می‌آید. او به حران رفت، آن هم در جستجوی هندسه و طب، سپس به قرطبه برگشت. وی رسائل اخوان الصفا را همراه خود آورد كه تصور می‌كنم هیچ كس قبل از او این كتاب را به اندلس نیاورده بود. دانش طب را خوب می‌دانست و تجربه‌های عالی داشت «مجربات فاضلة». اما در «علم النجوم التعلیمی» و «صناعة المنطق» بصیرتی نداشت [246].
یك ابن خلدون از اهالی اشبیلیه هم بوده كه «متصرّفا فی علوم الفلسفه» بوده است. قبلاً دیدیم كه این اصطلاح را برای افراد غیرمتخصص بكار می‌برد و لذا پس از آن او را «متشبها بالفلاسفه» وصف می‌كند [ص250]. این سلسله از علما را چندان نام می‌برد تا به روزگار خودش می‌رسد و درباره یكی از آنان گوید كه «و هو باقی الی وفتنا هذا» ‌[ص250]. چنان كه درباره عالم دیگری می‌گوید كه تا به امروز در قرطبه تدریس می‌كند [ص251].
پیش از این اشاره كردیم كه قاضی صاعد، گویی علم را تنها علوم طبیعی و فلسفه می‌داند و به ندرت نامی از مورخان به میان می‌آورد. اما گهگاه درباره ابن شهر، این اشاره را دارد كه «معرفة بالسیر و التواریخ» [ص250] چنان كه درباره ابن الوقشی از اهالی طلیطله گوید كه در صناعت هندسه و منطق تخصص داشته و همین‌طور در علوم ادب و ایضاً «و الإحكام بعلم الفقه و الاثر و الكلام» [ص254].
فهرست عالمان اندلسی تا صفحه 255 ادامه یافته و تمام می‌شود و پس از آن به شرح حال برخی از معاصران پرداخته است. از میان اینها، گهگاه اشاراتی به افراد متفاوت دارد. از جمله ابوعمرو احمد بن سعید محمد علی بن احمد بن حزم، همان ابن حزم معروف، كه پس از یك دوره وزارت، كار سیاسی را رها كرد و به دنبال «قراءة العلوم و تقیید الآثار و السنن» آمد. از جمله در منطق كتاب «التقریب لحدود المنطق» نوشت و به انتقاد از ارسطو پرداخت. قاضی صاعد انتقاد از ارسطو را برنمی‌تابد، این كه چگونه ممكن است كسی علیه بنیانگزار یك علم بشورد، آن هم چیزی بگوید كه گویی اصلاً هدف او را نفهمیده است [ص258] مقصود وی كسی جز ابن حزم مشهور نیست، كسی كه عاقبت شریعت‌گرایی شد كه مانند او در اندلس نبود. قاضی صاعد در كثرت تألیفات ابن حزم براساس گزارش فرزند، گوید: در دنیای اسلام، هیچ كس به اندازه او، البته به جز طبری مورخ، تألیفات ندارد و طبری «اكثر أهل الإسلام تصنیفا فی الاسلام» است [ص258-259].
پس از بیان شرح حال علمای منطق، به معرفی عالمان معاصر اندلسی در حوزه جز منطق می‌پردازد، با این توضیح كه «و أمّا العلم الطبیعی و العلم الإلهی لم یعن أحد من أهل الأندلس بهما كثیر عنایة» اهالی اندلس توجه جدی به علوم طبیعی و علم الهی ندارند [ص260]. در پزشكی هم متخصص درخور وجود ندارد و بیشتر به مطالعه آثار فرعی مشغول هستند و نه «الكتب المصنفة فی اصوله مثل كتب ابقراط و جالینوس... » [ص260].
اطلاعات قاضی صاعد نشان می‌دهد كه پزشكی دوره وی، دست كم در بخشی از آن، متعلق به مسیحیان بوده كه مسلمانان براساس نوشته‌های آنان در این زمینه مطالعه و كار می‌كرده‌اند [ص261]. وی تا ده صفحه شرحی از دانش طب و طبیبان داده كه در میان مطالب، نكات دقیقی از نوع نگرش قاضی صاعد از یك طرف و واقعیت هایی كه برابر این دانش در آن زمان بوده، آشكار می‌شود. برای مثال درباره سعید بن عبدالرحمان می‌گوید كه در امر «مهابّ الریاح و تغیّر الاهویه» تخصص داشته كه نكته لطیفی است [ص262]. چنان كه درباره ابوعثمان سعید بن محمد طلیطلی [م369] می‌گوید كه در علوم مختلف از جمله «انواع الفلسفه و ضروب الحكمه» دستی داشت. اما همه اینها را رها كرد و به پزشكی چسبید و با همین توجه، بسیاری از مسائل آن را دریافت. افرادی هم بودند كه آراء استثنایی و البته به نظر قاضی صاعد خارج از عرف داشتند كه نادرست هم بود [ص271]. پس از آن به معرفی چندین عالم كه به فلسفه علاقه‌مند هستند [ص272] و آنگاه عالمان نجوم در اندلس [ص273] معاصر خودش پرداخته است.
هشتمین قوم علم‌گرا بنی اسرائیل یا عبرانی‌ها هستند كه «شهرتی به فلسفه ندارند» ‌و بیشتر به شریعت و سیر انبیاء پرداخته‌اند. چیزی كه ذهن قاضی صاعد را به خود مشغول كرده، تواریخ موجود در تاریخ شریعت و معاملات آنهاست. او كه از تقویم یهودیان شگفت زده شده می‌گوید نمی‌داند این تواریخ، محصول فكر عالمان خود آنهاست یا دیگران برای ایشان درست كرده‌اند. سپس شرحی درباره تقویم یهودیان و محاسبات آن كه از دقیق‌ترین تقاویم موجود در عالم قدیم است، بدست می‌دهد [ص275-276].
قاضی صاعد، سپس، درباره جغرافیای ایشان، پراكندگی و سپس معرفی شماری از علمای آنان در دوره اسلامی پرداخته است. از جمله به دانشمندی یهودی از همشهری‌های خودش اشاره دارد كه «مشاركاً فی علم المنطق» «مشاركاً علی آراء الفلاسفه» بوده و خود وی حشر و نشر زیادی با او داشته است [ص278]. سپس تنی چند از عالمان شریعت را معرفی كرده است [ص279].
بدین ترتیب كتاب التعریف به پایان می‌رسد با این عبارت: تمّ كتاب التعریف بطبقات الأمم، و الحمد لله وحده، و صلی الله علی من لا نبیّ بعده، سیّدنا محمد و علی آله و اصحابه و سلّم.

پی‌نوشت‌ها:

1. ل: الفلاسفة.

منبع مقاله :
جعفریان، رسول، (1393)، مقالاتی درباره مفهوم علم در تمدن اسلامی، تهران، نشر علم، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.