خاطرات صبحي (1)

زماني كه هنوز بهائي سر سختي بودم يك روز هنگام بازگشت از مدرسه و طبق عادتي كه داشتم در بين كتابهايي كه يك كتاب فروش دوره گرد روي زمين چيده بود جستجو كردم به طور اتفاقي كتابي توجهم را به خود جلب كرد با اشتياق تمام آن كتاب را خريده و با ذوق و علاقه به خانه بردم كه آن را مطالعه كنم كنجكاويم باعث شد قبل از رسيدن به خانه صفحات اول كتاب را مرور كنم راستش تا آن روز كتابي بر عليه بهائيت نديده بودم و به همين دليل برايم خيلي جالب بود دوست داشتم بدانم كساني كه
يکشنبه، 27 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خاطرات صبحي (1)
خاطرات صبحي (1)
خاطرات صبحي (1)


با مقدمات و توضيحات مهناز رئوفي
زماني كه هنوز بهائي سر سختي بودم يك روز هنگام بازگشت از مدرسه و طبق عادتي كه داشتم در بين كتابهايي كه يك كتاب فروش دوره گرد روي زمين چيده بود جستجو كردم به طور اتفاقي كتابي توجهم را به خود جلب كرد با اشتياق تمام آن كتاب را خريده و با ذوق و علاقه به خانه بردم كه آن را مطالعه كنم كنجكاويم باعث شد قبل از رسيدن به خانه صفحات اول كتاب را مرور كنم راستش تا آن روز كتابي بر عليه بهائيت نديده بودم و به همين دليل برايم خيلي جالب بود دوست داشتم بدانم كساني كه از بهائيت خارج ميشوند چه دلايلي دارند و البته طبق آموزه هاي بي پايه و اساس تشكيلات بهائيت كنجكاو بودم كه بدانم عاقبت چگونه به خاك سياه نشسته اند . چون تشكيلات حاكم بر بهائيت به وابستگان خود القاء كرده است هر كس كه از بهائيت خارج شود عجيب ترين بلاهاي الهي بر او نازل و به بدترين وجه مجازات ميشود . و از شدت غروري كه موروث بهائيت بود كه همه بهائيان نيز به آن دچارند فكر ميكردم حقيقتي كه بتواند بطلان بهائيت را ثابت كند وجود ندارد. با اين حال مشتاق بودم ببينم آن كتاب چه حرفي براي گفتن دارد . وقتي به خانه رسيدم ، مثل هميشه پر از افراد تشكيلاتي و شلوغ بود . با هيجان به كساني كه آنجا بودند گفتم كتابي خريدم كه خيلي جالب است و كتاب را نشان دادم يكي از حاضرين كه بيشتر اوقات ناظم جلسات بود برآشفت و گفت : خريدن اين كتابها حرام است چرا اين كتاب را خريدي ؟ گفتم نميدانستم مگر چه اشكالي دارد گفت : هر چه خريد اين كتابها بيشتر باشد چاپ و نشر آنها بيشتر خواهد شد . ما بايد از چاپ اين گونه كتابها كه همة آنها دروغ است جلوگيري كنيم . گفتم من اشتباه كردم بعد از اين ديگر نميخرم اما حالا كه خريده ام آن را مطالعه ميكنم تا ببينم چه دروغها ئي نسبت به آئين ما نوشته اند . گفت: مطالعة آنها هم حرام است . گفتم چرا ؟ مگر ما تحري حقيقت نداريم ؟ گفت ما اگر بخواهيم تحري حقيقت كنيم بايد برويم دربارة سايرآئينهاي موجود تحقيق كنيم نه اينكه دروغهاي دشمنان را بخوانيم، گفتم اما مثل اينكه اين شخص قبلاً بهائي بوده بعد مسلمان شده ميخواهم بدانم چرا مسلمان شده است ؟ گفت: اين شخص تطميع شد و به اميد رسيدن به مطامع دنيوي به بهائيت خيانت كرد گفتم شما كه فرموديد خواندن اين كتابها حرام است اما معلوم شد خودتان اين كتاب را خوانده ايد و اين شخص را ميشناسيد گفت ما ميخوانيم كه بدانيم دربارة ما چه ميگويند ؟ تا جوابشان را بدهيم با خود گفتم اگر حرام باشد اول بايد يراي بزرگانمان حرام باشد . چرا چيزهايي كه بر ما حرام است بر آنان حرام نيست اما بعد براي قانع كردن خودم گفتم اعضاي محفل اجازه دارند مطالبي را از ما پنهان كنند و هيچ كس حق ندارد مسائلي را كه بين اعضاي محفل رد و بدل ميشود بشنود شايد اين مسئله هم همان حكم را دارد گرچه آن فرد عضو محفل نبود به هر حال بي تعارف كتاب را از من گرفت و با خود برد و من حتي به اندازة پولي كه داده بودم مطلبي عايدم نشد . اما در حسرت خواندن آن كتاب ماندم نام آن كتاب خاطرات زندگي صبحي و تاريخ : بابيگري و بهائيگري بقلم : فضل الله مهتدي صبحي بود . زماني كه متحول شده بودم و به خودم اجازه ميدادم كه عاقلانه در باره هر آئيني تحقيق كنم وكمتر تحت تاثير القائات بي جاي تشكيلات باشم براي بار دوم با اين كتاب مواجه شدم و اين بار ديگر سادگي نكردم و قبل از با خبر كردن تشكيلات آن را مطالعه كردم واقعا انتظار خواندن كتابي با چنين محتواي شيرين و جذاب و دلنشين را نداشتم و فكر ميكردم فردي كه خصومتي شخصي با بهائيان داشته مطالبي بي پايه و اساس نسبت به بهائيان نوشته و به چاپ رسانده اما با مندرجاتي روبرو شدم كه مرا منقلب و حيران كرد آنچنان تحت تاثير واقع شدم كه ساعتها و حتي روزها و شبهاي زيادي متحير و مبهوت به مكتبي مي انديشيدم كه توانسته روح و روان ما را اين چنين قبضه كند و ما را آنچنان كه بهاء خطاب ميكند به گوسفنداني بي فكر تبديل نمايد . باورم نميشد از گوشه وكنار جسته و گريخته شنيده بودم كه فردي كه دست راست عبدالبها، بوده برگشته و طرد روحاني شده اما آنقدر او را به رگبار ناسزا و تهمت ناروا مي بستند كه هيچ اشتياقي به شناختن وي نداشتم بعد از خواندن كتاب صبحي متوجه شدم كه آن شخص كه دست راست عبدالبها بوده كسي نيست جز فضل الله صبحي مهتدي ، بزرگواري با وجداني بيدار و عاشق پروردگار ، سالها قبل از پيروزي انقلاب به دامن اسلام بازگشته و به نوشتن خاطرات خويش مبادرت ورزيده . نه جناحي او را تطميع كرده و نه هيچ انگيزه دنيوي او را به اين سو سوق داده تنها سود دنيوي كه عايد او مي شده نقل قول از خود ايشان اين بوده« كه مسلمانان مرا بشناسند و از آزار و اذيت بهائيان در امانم بدارند » او نه تنها وابستة اين دنيا نبوده بلكه به حدي خداترس و با وجدان بوده كه حتي در بعضي از قسمتهاي كتابش مطالبي را به خاطر حفظ آبروي ديگران به اتمام نرسانده . او در نهايت ادب و وقار به تحرير كتابي پرداخته كه ارمغاني جز رسوائي و افشاي حقايقي اجتناب ناپذير براي مكتب پوشالي بهائيت نداشته بلكه هر آنچه خدمت بي شائبه به بهائيت كرده جبران شده .
وحال ببينيم صبحي كيست ؟
فضل الله صبحي مهتدي يكي از بانفوذترين مبلغان بهائي بود كه در طي سالهاي متمادي و طولاني در فرقه بهائي مشغول به خدمت بوده ، او مسافرت هاي زيادي رفته و از شخص عبدالبهاء تشويق نامه ها و الواح زيادي دريافت نموده .
او كسي بود كه در جوار عبدالبهاء به كتابت آنچه عبدالبهاء امر ميكرد مشغول بود و يكي از مورد اعتمادترين و بهترين ياران عبدالبهاء به قول خود او بوده است بهائيان او را كاتب وحي مي ناميدند و در نزد عموم بهائيان بي اندازه ارج و قرب داشت و همه به مقام و منصب وي غبطه ميخوردند .
او تمام مطالب محرمانه اي را كه عبدالبهاء براي اشخاص مي خواسته بنويسد از زبان خود او مي شنيده مي نوشته و علاوه بر اينها به تمام خصوصيات اخلاقي و مسائل شخصي عبدالبهاء آگاه شده و به ضعفهاي آشكار و پنهان او و ساير اعضاء خانواده وي بالاخص شوقي افندي كه بعد از عبدالبهاء زمام امور را به دست گرفته و جانشين او شد اطلاع كامل يافت شوقي افندي نوه دختري عبدالبهاء كه ( استغفرالله ) بهائيان او را نيز همچون عبدالبهاء در حد ائمه اطهار عليه السلام و برتر و بالاتر مي پندارند و او را معصوم و مصون از خطا ميدانند ، او كسي است كه صبحي در باره اش مسائل غير اخلاقي و زشتي بيان ميكند كه در مقدمه كتابش نيز به آن اشاره شده است .
براي صبحي از طرف عبد البهاء الواحي صادر شده كه بد نيست قبل از مطالعه كتاب مروري بر آنها داشته باشيم .
صبحي در صفحه 224 كتابش كه بعد از اين مقدمه مفصلاً و مشروحاً كل مطالب آن از ديد خوانندگان خواهد گذشت نوشته است: و اما من در مقابل بيش از پيش بر راستي و درستي در كار و رعايت ميل و خاطر او (( عبد البهاء )) افزودم و امور مرجوعه را چنان بخوبي انجام دادم كه مكرر لسانا و قلباً اظهار خوشنودي كرد .
از آنجمله در لوحي خطاب به ابوي اين بنده كرده ميگويد « اي بنده بهاء سليل جليل به فوز عظيم رسيد و به موهبت كبري نائل شد .
عاكف كوي دوست گشت و مستفيظ از خوي او گرديد در اينم انجمن حاظر گشت و به صوت حسن ترتيل آيات نمود هر شب جمع را مستغرق بحر منجات كرد و به آهنگ شور و شهناز به راز و نياز آورد.
شكر كن خدا را كه چنين پسر روح پروري به تو داد» و هم در لوح ديگر گويد « جناب صبحي به خدمات مرجوعه مشغول و هذا من فضل ربنا الرحمن الرحيم » و نيز در جاي ديگر گويد « جناب صبحي در حضور است و شب روز مشغول ، شكر كن خدا را به چنين موهبتي موفق شده است » و نيز گويد « جناب صبحي هر صبا صبوحي زند و به خدمت پردازد و در حق آن خاندان عون و عنايت طلبد .»
و امثال اين الواح در مدح صبحي از طرف عبد البهاء زياد صادر شده است سوال اين است بهائيان عبد البهاء را مصون از هر خطا ميدانند و او را صاحب كرامات و الهامات غيبيه ميشمارد آيا از خود نمي پرسند عبد البهاء چگونه كسي را كه بعد از مدتي از آنها جدا شده و عليه آنها كتابها خواهد نوشت و افراد زيادي را با آثار ماندني خويش هدايت خواهد نمود و ممكن است براي اداي مطلب و اثبات حقيقت سخنانش به مدارك و اسنادي متوسل شده و حيثيت خانوادگي و اجتماعي اين مدعيان را بر باد دهد، نشناخته ؟!!!
آنچنان كه او را مورد محبت قرار داده و به عنوان كاتب سايه به سايه مي پذيرد . بايد گفت عبد البهاء ملهم به الهامات غيبيه نبوده بلكه آنقدر از لحاظ روان شناسي و انسان شناسي هم ضعيف بوده كه نمي توانسته او را با بسياري از مسائل محرمانه درون تشكيلاتي و خانوادگي آگاهي نبخشد . مطالبي كه صبحي در كتابهايش آورده كاملاً بدون غرض شخصي و بسيار خواندني و جذاب است . بعد از مطالعة اين كتاب سئوالات زيادي در ذهن هر خواننده ايجاد ميشود . او كه مبلغ بزرگ اين فرقه بوده به گونه اي از بهائيت بر ميگردد و به اسلام مي گرود كه با استدلالات بسيار ساده اما عميق به اثبات حقانيت اسلام و بطلان بهائيت پرداخته و هر خواننده با بصيرت و غير متعصبي را مقر و معترف به حقيقت كلام ميكند و چه زيبا مي گوید اگر بهائيان شعار سر دادند كه تحري حقيقت كنيد و بدون غرض و تعصب تحقيق كنيد چرا كساني را كه تحري حقيقت ميكنند و بدون تعصب به حقيقت كه بطلان بهائيت است پي ميبرند ، طرد كرده و حتي از مراوده با خانواده محروم مي كنند ؟!!!
اگر اين فرقه ادعا ميكند كه دين آزاد است بگذارد كه افرادش بدون ترس و اجبار به هر راهي كه معتقدند پاي بند باشند كتابهاي صبحي را بدون غرض و تعصب مطالعه كنند تا از حقيقتی كه برايشان مكشوف ميشود بهائيت را بشناسند و اگر از فريب خوردگانند به حقيقت نائل آمده رستگار شوند .

مقدمه

فضل الله صبحي مهتدي فرزند محمد حسين مهتدي از بهائيان معروف (( كاشان )) بود.... زندگي صبحي بسيار پر ماجرا و مملو از فراز و نشيبهاي عجيبي است . او شرح زندگي خود را در (( كتاب صبحي )) همين كتاب و پيام پدر به تفصيل نوشته است و چنان كه خود شرح ميدهد ساليان درازي در : قفقاز ، عشق آباد ، بخارا ، سمرقند ، تاشكند و مرو گذرانده و سپس به ايران آمده و در ايران هم تقريبا به اغلب نقاط سفر كرده و در همه جا به عنوان مبلغ با هوش بهائيان ، بشمار رفته است .
صبحي پس از خاتمه جنگ جهاني اول ، براي زيارت (( عبد البها )) از راه باد كوبه و استامبول و بيروت به حيفا رفت و در آنجا مقرب درگاه شد و سالها كاتب عبد البها گرديد . وي پس ازسالها ، بنا به عللي كه در اين كتاب و ((پيام پدر )) شرح داده ، از اين دار و دستة سياسي وابسته به استعمار بين المللي ، كناره گرفت و در عسرت مادي فراواني بسر برد تا آنكه سر انجام بعنوان آموزگار استخدام شد ...و بعدها در ادارة انتشارات و راديو ، برنامة كودكان را تنظيم ميكرد و براي ((بچه ها)) قصه هاي شيريني مي گفت كه مورد توجه همگان بود.
صبحي در جمع آوري قصه ها و آداب و رسوم ايراني زحماتي كشيد و به همين جهت به عضويت (( انجمن ايراني فلسفه و علوم انساني )) انتخاب شد .
صبحي خط بسيار خوش و زيبائي داشت . او نخست بهائي قرصي بود ولي بعدها ، بر خلاف داعيه دشمنانش كه مي گفتند مسيحي شده مرد مسلمان و عارف مسلكي شد و در خدمت به افراد بينوا مشهور بود .
از صبحي آثار وتاليفات زيادي باقي مانده كه از آن جمله است :
كتاب صبحي(1312-1342)، افسانه ها (در دو جلد 24و25)، داستانهاي ملل (27)، حاج ملا زلفعلي (26)، افسانه هاي كهن (دو جلد 28و31) ،دژهوشربا (30)، داستانهاي ديوان بلخ (31) افسانه هاي باستاني ايران و مجار (32) ،افسسانه هاي بوعلي سينا (33)، پيام پدر(35)، عمو نوروز
بعضي ازتا ليفات او چند بار چاپ شده است و بعضي هم به زبانهاي خارجي از جمله : آلماني ، چك و روسي ترجمه شده است . صبحي در آبانماه 1341شمسي در تهران درگذشت و تشييع جنازة مفصلي از او به عمل آمد :
( از سنا تاريخ پرسيدم نوشت / در صباحي عمر صبحي شد به شام)


*******

من در كتاب پر ارج (پيام پدر ) كه بارها در 268صفحه از طرف موسسه مطبوعاتي (امير كبير) منتشر شده در چهارده مورد اسم (كتاب صبحي ) را خوانده بودم كه صبحي مطلبي را به آن حواله داده بود ولي اين كتاب چون قبل از تاريخ تولد ما چاپ شده بود ونسخ آن ناياب بود، به دست نيامد ...
صبحي در (پيام پدر) مينويسد: (( بيست سال پيش من دفتري بنام كتاب صبحي نوشتم و چاپ و پخش كردم)) باز در همان كتاب مي نويسد : (( از گزند بهائي ها در زنهار نيستم .هر جا پا مي نهادم و آنها در مي يافتند ، مي رفتند و بد گويي مي كردند و دروغها مي گفتند .بناچار كتاب صبحي را چاپ و پخش كردم تا مردم مرا بشناسند و نگهبانيم كنند در سال 1312 كارمند فرهنگ شدم ،چون بهاييان اين سرگرمي مرا در فرهنگ ديدند ، باز به جنب و جوش افتادند ولي كتاب صبحي به فريادم رسيد ))
صبحي در پيام پدر مينويسد : من اين كتاب را براي آن نوشتم : تا آنهايي كه از نيرنگ و افسون اين دسته آگاهي ندارند ، بدانند كه در اين روزگار چگونه مردمي ناجوانمرد پيدا شده كه براي برهم زدن آسايش مردمان و فريب ساده دلان ، آييني ساخته و سخناني دو پهلو پرداخته و در ميان مردم هياهويي انداخته اند...
نسخه هاي كتاب صبحي كه بسال 1312شمسي در مطبعة دانش چاپ شده بود ، در طول 42 ساليكه از تاريخ طبع آن ميگذشت ، ناياب گشته بود ، ولي بفكر من آمد كه اگر نسخه اي از آن بدست آيد ، براي آگاهي نسل جوان از دسيسه هاي شيادان ، تجديد چاپ آن ضروري خواهد بود.
... تا آنكه در رجب ماه 1380هـ اين كتاب بوسيله يكي از دوستان ارجمند و محترم آقاي آميغي در تهران بدست من رسيد و در واقع گامي بزرگ بسوي اين آرزو كه يافتن و نشر آن كتاب بود برداشتم ! .. واكنون به ياري خدا و به همت ناشر محترم اين آرزو به مرحلة عمل رسيد .


*******

ما در اين كتاب هيچ گونه دخل و تصرفي نكر ده ايم ، و با اين كه با بعضي از جملات آن در بعضي از موارد موافق نبوديم ، ولي براي حفظ امانت و براي رعايت قاعده لازم الا طاعه ! عدم تغيير مطالب مولف يا نويسنده اي ، كوچكترين حك و اصلاحي در آن بعمل نياورده ايم و متن كامل كتاب را تقديم دوستان ارجمند مي كنيم .

كتاب صبحي ... پيام پدر

اين دو كتاب با اينكه بصورت ظاهر خاطرات زندگي آقاي صبحي است ، ولي در واقع حقايقي جالب دربارة بهائي گري و فساد داخلي رهبران اين دار و دستة سياسي است .
اين دو كتاب براي شناخت ماهيت و حقيقت شكل جديد ارتجاع و خرافات ، و مظهر كمال مذهب سازي بوسيلة استعمارگران ، كمك فراواني ميكند و اسرار جالبي را براي نخستين بار افشاء ميسازد . ارزش اين دو كتاب از اين جهت بيشتر است كه نويسندة آن وارسته است و حب و بغض شخصي با بهائي گري و مبلغين آن ندارد ، بلكه از راه دلسوزي و براي ارشاد جوانان و نجات گمراهان و براي تحري حقيقت ، اين دو كتاب را نوشته است .
آنچه كه بر اهميت و ارج (( كتاب صبحي )) و (( پيام پدر )) مي افزايد آن است كه نويسنده آن ، سالهاي متمادي (( منشي مخصوص عبد البها ء )) بوده و به قول خودش : (( كاتب وحي و واسطة فيض بين حق و خلق ! )) بوده و در راه پيشبرد هدفهاي بهائيت ، 12 سال تمام به سفرهاي تبليغي در ايران و بلاد ديگر رفته است .اين دو كتاب فساد عظيم و همه جانبة دستگاه رهبري بهائي گري ، انحراف اخلاقي و انحطات معنوي مبلغين بهائي را بطور روشني نشان ميدهد كه از اينجا شما مي توانيد به وضع اخلاقي و معنوي، اغنام الله و احباب ! نيز پي ببريد . در اين دو كتاب شرح داده شده كه امين بهائيان (حاج امين ) هدفي جز جمع پول و ازدواج با زنان بيوه ندارد ! مبلغين بهائيت وجدان و شرافت انساني خود را به پست ترين مرحلة ممكن مي رسانند و اغنام الله هم تا به آن مرتبه از سقوط و پستي رسيده اند كه همسر روسپي هاي روسي ميشوند و براي كلاه برداري و دزدي ، نقشه ها مي كشند . در تبريز كمپاني شرق تشكيل ميدهند. سپس سهام افراد ضعيف و بيچاره را بالا ميكشند و در تهران براي خوردن مال مردم ، نقشه هاي ديگري طرح ميكنند ...
اين دو كتاب نشان ميدهند كه چگونه عبد البها نشان افتخار از بريتانياي كبير !!! در يافت ميكند و چگونه از حاكم انگليسي فلسطين به اخذ لقب « سر» مفتخر !!! مي گردد و عبدالبهاء در حق دولت فخيمه ! انگلستان ، كه در آن روزها بيشتر منشأ عدالت پروري !! و بشر دوستي بود دعاي جاوداني شدن مي خواند ! و لوحي صادر ميفرمايد و در اين لوح مي نويسد :
((در الواح ، ذكر عدالت و حتي سياست دولت فخيمه انگليس مكرر مذكور ، ولي حال مشهود شد و في الحقيقه اهل اين ديار بعد از صدمات شديده براحت و آسايش رسيدند ...)) .
عبدالبهاء در دعاي براي ژرژ پنجم پادشاه امپراطوري استعماري انگليس چنين مي گويد :
((خداوندا ! براستي سراپردة داد و عدل بر خاور و باختر اين زمين پاك ميخكوب شد . سپاس ميگويم تو را بر رسيدن اين فرمانرواي دادگر و فرمانرواي چيره كه نيروي خود را در آسايش زير دستان و تناسائي مردمان بكار مي برد . خدايا كمك و ياري ده امپراطور بزرگ ، ژرژ پنجم پادشاه بزرگ انگلستان را با توفيقات خود . و پايدار كن سايه گستردة او را بر اين كشور بزرگ به ياري و نگهباني و پشتيباني خود ، توئي توانا و بلند و گرامي و بخشنده )) .
آري ! اين دعا وآن لوح درباره عدالت ! بريتانيا و لزوم دوام حكومت استعماري انگلستان بر بلاد اسلامي هنگامي صادر شده كه صدها ميليون انسان محروم ، در آفريقا و آسيا ، زير سلطة ضد انساني امپرياليزم انگليس در بدترين شرايط به سر ميبردند ...
پيروان عبد البها بايد شرم كنند كه چگونه پيامبر صلح و دوستي ! آنان ، حامي همة ستمكاران و يار و ياور استعمارگران و خواهان دوام حكومت استثمارگران مي شود و چگونه افتخار مي كند كه از دولت عليه ! انگليس، نشان و مدال ميگيرد ؟دكتر ميسندي نژاد جمله جالبي در اين زمينه دارد كه نقل آن در اين جا بي تناسب نيست ،وي مينويسد :…جانشينان وي در حالي كه خود را مظهر الوهيت ميدانند از بندگان خدا كه انگليسي هستند ،مدال ونشان مي گيرند ، البته در ازاي خدماتي كه انجام داده و مي دهند، اين آقايان بزرگوار تحت حمايت انگليسي ها، در نزديكي خاك ايران مسكن دارند و به فعاليت مشغولند...

نمونه ها

قبل از آنكه شما همه كتاب را بخوانيد، ما نمونه هايي چند از مطالب اين كتاب وكتاب (پيام پدر ) را در باره اعمال و اخلاق رهبران مذهبي ! و پدران روحاني ! بهاييان ، براي شما مي آوريم ،تا با مطالعه آنها وضع اخلاقي و معنوي افراد وابسته به اين حزب كاملا روشن گردد.((صبحي)) كه خود مبلغ باهوش و سخنور بهاييت بود و دوازده سال تمام در اين راه به سفرهاي تبليغي رفته است و با اغلب مبلغين بهائي گري در تماس بوده و از وضع روحي و اخلاقي آنان كاملا اطلاع داشته است ، درباره اين مبلغين عالي شان بهايي گري ،كه به اصطلاح پيام آور شرافت ! و انسانيت و صلح و دوستي ! بوده اند ، مطالبي مي گويد كه آگاهي از آن براي شناخت ماهيت بهائي گري ، بر همه لازم و ضروري است و اينك ما نمونه هايي چند براي شما نقل ميكنيم..((مبلغ همدان ، جواني تبريزي از نوكر زاده هاي امير بهادر بود كه خوب رگ خواب آنان را به دست آورده بود حظ خود را از هر جهت بر ميگرفت و روزگار خوشي ميگذراند ، پيوسته لب از باده همدان تر ميكرد و شب با سادة همدان بسر ميبرد ، بخصوص در ايام زمستان يعني بهار مستان وعيد مي پرستان بساط كرسي دست آويز نيكويي براي ملاعبه و ملامسه بود و چنان مهارت در فن يافته بود كه گاهي اگر حركتي ميكرد طوري ميكرد كه لحاف هم تكان نميخورد !)) حاجي امين كه امين بهاييان بود و امور مالي احباب در دست او بود ،وضعي بهتر از جوانان تبريزي نداشت : ((قواي بدني اش كامل بود وشهواتش غالب ،چندانكه اكثر با زنان بيوه و شوي مرده اظهار رغبت مي فرمود و آنان را به مضاجعت مي خواند و به قول خود، مشتري مال بي صاحب بود...)) ميرزا محمد علي افندي غصن اكبر در عكا به خاطر شاگرد امرد قصابي ((در آن دكان آمد و شد داشت)) يكي ديگر از مبلغين به نام بهاييت ، سيد اسدالله قمي بود :سيد اسدالله قمي پير مردي بود اهل وجد وحال وداراي حب جمال و اكثر در سفرهاي خود ، غلامي امرد استخدام ميكرد و از اين جهت زبان طاعنان در باره اش دراز بود ، روزگاري به تبريز رفت و از آنجا صبئي صبيح الوجه كه تقي نام داشت با خود آورد و اصولا صبحي معتقد است كه(( جز عبدالبها وحضرت خانم، ديگران مردماني با شيد وكيد ، دام گستر حقه باز بي دين ولامذهب ،و من الباب الي المحراب خرابند )) ولي همين جناب عبدالبها كه به اصطلاح جزء مردمان بي دين حقه باز وخراب نيست ! سه ،چهار زن رسمي وغير رسمي ! در اختيار داشت و از موسيقي و سه تار و...تعريف مي كرد و تازه علماي اسلام را هم زنديق مي ناميد خود صبحي مي نويسد عبدالبها علاوه بر سه زن رسمي دخترك ديگري را در خدمت نگه ميداشت… به جز اين سه زن ، دختري زيبا بنام جماليه بود كه كنيز پيشگاه و آماده درگاه بود .. و((از بسياري از شهر هاي ايران دختران دوشيزه و مه رويان پاكيزه براي فرزندان بها فرستادند تا هر كدام را كه مي پسندند ! نزد خود بخوانند و از آنها بود عزيه دختر آقا محمد قزويني كه او را براي عبدالبها به عكا بردند ، ولي اين پيوند نگرفت .كساني كه دختري را به عكا مي رسانند ، برخي از آنها در ميان راه با آنها همدم و همراز ميشدند و از جواني بهره مند مي گشتند ...)) و خود عبدالبها در باره يكي از برادرانش چنين ميگويد : ((ميرزا محمد علي را ديدم با دختري كه چندان زيبا نبود لاس ميزد و به او ميگفت : دختر ها همه خوشگلند اما تو چيز ديگري هستي .)) !!
سيد اسدالله قمي كه ذكر او گذشت ،خود مي گويد ((در تبريز زنها شيفته من مي شدند و من دلداده شاهزاده عين الدوله بودم كه در آن روزگار جواني نيك جهره بود))
يكي ديگر از مبلغين بهايي ، در مرحله اي از پستي و خباثت بود كه : ((با دختر خود آميزش كرد و چون او را سر زنش كردند گفت در اين كيش ! در اين باره باز داشتي نرسيده و به فرمان خرد ، باغبان مي تواند از ميوه درختي كه با دست خود كاشته ، بخورد...))
در ميان اصحاب عبدالبها دو نفر هندي بودند كه يكي از آنها خسرو نام داشت ((خسرو زرنگ بود ،كار خريد در خانه به او سپرده شد ...چشمش پاك نبود ،گاهي كه در ميان مهمانان ايراني دوشيزه اي زيبا و يا زن شوهر دار با مزه اي ميديد ، با آنها ور ميرفت ،.آن بيچاره ها هم دم نميزدند ...)) ((خسرو)) حتي در حضور عموم با دختران لاس ميزد ، او در يك شب مهماني كه ميرزا رضا خان افشار هم بود با دختركي سبزه و با نمك كه فاطمه نام داشت ور ميرفت ((خسرو بي آنكه پروايي داشته باشد خود را به فاطمه ميمالد وچشمش كلاپيسه !...ميشود من دل تنگ شدم كه چرا اين پيش آمد را يك نفر ببيند كه بهايي نيست ، اگر بهايي باشد باكي نيست ، هنگام شب كه تنها با عبدالبها از مسافر خانه آمريكايي ها به خانه باز مي گشتيم ،براي آنكه آبروي بهايي گري نرود ،گزارش آن را به عبدالبها دادم همه را شنيد و هيچ نگفت )) ولي بعدها به من گفت :
ميخواهم اين را همه بدانند كه اگر كسي از كمترين چاكران ما بدگويي كند به ما بر مي خورد.. و اين ديگر از بهاييان است كه به نام تعليم كتاب ((اقدس)) به زن شوهر داري خيانت ميكند: ((يكي از مبلغان اين طايفه آشچي نام ،به يكي ديگر از خانم هاي بهايي كتاب اقدس كه نوشته بها است ، مي آموخت ،رفته رفته زن بيچاره را فريب داد و گفت : فرموده اند رفع القلم در اين روز به پاي كسي چيزي نمي نويسند .و آرزويش اين بود كه با او يار و هم خواب شود . روزها اين چنين بودند تا روزي كه شوهر ناگهان به خانه آمد و آن دو را در يك بستر ديد ، هياهو و داد و فرياد به راه انداخت ، كار به محفل روحاني كشيد . بيچاره زن رسوا شد و خود كشي كرد و پرونده آنها در محفل روحاني است از اين گونه كارها بسيار شد كه من براي نگهداري آبروي مردم يك يك را نمي گويم . ولي اين را ميگويم كه هيچ كس از اين بد كاران رانده نشدند ... اكنون بد نيست كه اجمالي هم از وضع اخلاقي (( شوقي افندي )) كه پس از عبد البها با نيرنگ و حقه بازي رهبر مذهبي شد ، مطلع شويم ... صبحي در بارة او مطالبي مينويسد كه ما از نقل آن جداً شرم داريم و از شما خوانندة محترم معذرت مي خواهيم ولي توجه بفرمائيد كه ما اين را از يك كتاب چاپ شده نقل مي كنيم :
((.. ميرزا هادي با تهي دستي از هر مايه اي ، ضيائيه خانم دختر عبدالبهاء را گرفت و شوقي را با دو پسر ديگر به بار آورد … در ميان نوادگان عبد البها در روزهاي نخست من با شوقي آشنا شدم و او داراي سرشت ويژه اي بود كه نميتوانم درست براي شما بگويم ! خوي مردي كم داشت و پيوسته ميخواست با جوانان و مردان نيرومند آميزش كند !!! شبي با او و دكتر ضياء بغدادي فرزند يكي از بهائيان نامور كه در آمريكا كارش پزشكي بود و به حيفه آمده بود در عكا گرد هم بوديم و شوخي هائي كه جوانان يكه ميكنند ، ميكرديم در ميان گفتگو ، من براي كاري از اتاق بيرون رفتم و باز گشتم ، در بازگشت ديدم دكتر ضياء … من بر آشفتم و گفتم : دكتر ! اين چه كاري است كه ميكني ؟ شوقي رو به من كرد وگفت ((اگر تو هم مردي … مانند اين سخنان و اين كارها چندبار از او شنيدم و ديدم و دريافتم كه بايد كمبودي داشته باشد .
هر چند از ياد آوري اين سرگذشت شرمنده ام و مي دانم كه نبايد جز به ناچاري اين سخنان را گفت ، ولي چون نيازمندي دارم كه - شوقي را خوب بشناسيد – و بدانيد همانند هاي اينگونه مردمان كم و كاستي دارند ، چنان كه نمي شود اينها را نه در رج مردان گذاشت و نه از زنان به شمار آورد .
اي كاش در جواني شوقي به پزشك دانايي بر ميخورد و ايارش يك پهلوي ميشد . اين كه مي بينيد نه دلبستگي به پدر دارد ونه اندوه برادر و خواهر مي خورد و نه رنج مادر را در پرورش و نگهباني خويش بياد مي آورد و نه دوستان جان فشان را سپاس گذار است ، فرمانها ميدهد كه كار مرد خردمند نيست ، بهانه ها ميكرد كه از هوشياري به دور است ، همه از آنجا سر چشمه ميگيرد من با شوقي دوست بودم ، در بيشتر گردشها با هم بوديم تا آنكه چند ماه پيش از مرگ عبدالبها به لندن رفت. به قول صبحي و اكنون: (( اين بيچاره ها با اين اخلاق و رفتار ميخواهند سر مشق اهل عالم باشند و دنيا را به وحدت برسانند و بساط روح و محبت بگسترانند ! بيچاره تر از اينها، آنها كه خبر از سيرت و خوي درون اين جماعت ندارند و فريب تظاهرات اخلاقيشان را مي خورند … ))
خوانندة عزيز، ما شمه اي از مطالب كتاب صبحي و پيام پدر را براي آگاهي شما در اينجا نقل كرديم ولي شما با مطالعة همة اين كتاب و پيام پدر ، حقايق بيشتري را دربارة دزدي ها ، خيانت ها ، فساد اخلاق ها ، مي گساري ها ، وكثافتكاري هاي ديگر سران حزب بهائي گري و مبلغان و اغنام و احباب ، خواهيد يافت و خواهيد ديد كه چگونه مدعيان اصلاح و ارشاد ، خود سر تا پا در لجن زار فساد و انحراف و فحشاء غوطه ورند ما در اينجا به مقدمة خود خاتمه مي دهيم و از شما مي خواهيم كه نخست اين كتاب را به دقت بخوانيد و سپس به هر نحوي كه شده پيام پدر را نيز بدست آورده و مورد مطالعه قرار دهيد .
ما اطمينان داريم كه از اين توصية ما متشكر و راضي خواهيد بود .
موفقيت خوانندگان وشادي روح صبحي را از خداي بزرگ خواستارم .
ادامه دارد ...
منبع: مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت علیهم السلام




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما