عقل و علم، تفاوت وجدانی دارند. یعنی مییابیم که ما دو گونه معلوم داریم و فرق بین علم و عقل نیز به فرق میان این دو نوع معلوم برمیگردد. معلومی که در آن حُسن و قبحی ذاتی (1) مطرح است، معقول نام دارد؛ امّا علمی که در آن رنگی از حُسن و قبح عقلی (ذاتی) نیست، فقط علم است و نه عقل. پس عقل، اخصّ از علم و زیرمجموعهای از آن است، بنابراین، این جا هم بر محور وجدان مطالب را عرضه کردیم، نه لغت.
ویژگیِ دیگر معقولات انسان، این است که از سنّ خاصّی برای او مطرح میشوند و مقارنِ با مکشوف شدن آنها تکلیف رخ مینماید. تا پیش از آن، انسان در معرض بازخواست و کیفر نیست، امّا بعد از آن، انتظارات دیگران (حتّی خودش) از او متفاوت میشود. پس آن علمی عقل است که با آن، حساب خود را از افراد مجنون جدا میکنیم و وجداناً مییابیم که در کودکی فاقد چنین فهمهایی بودهایم. آن زمان کارهایی انجام میدادیم که اکنون با نظر به آنها، حُسن یا قبحشان را مییابیم و حتّی گاه از کردهی خود پشیمان میشویم. جالب آنکه آن هنگام میفهمیدهایم چه میکنیم، امّا زشتیّ آن را درک نمیکردیم.
نکتهی ظریف در این جاست که بسیاری از دانشها این ویژگیها را ندارند، امّا برخی آنها را نشانهی عقل میپندارند. همهی انسانها میپذیرند که کودک خردسال، ادراک عقلی ندارد. نشانهاش آنکه هیچ گاه کسی کودکی را به محکمه نبرده و نمیبرد. امّا همین کودک، نسبت به بسیاری از امور، فهم دارد و عالم است؛ در حالی که هیچ کدام از این امور، مصداق عقل او نیست. مثلاً فرض کنید وسیلهای جای خاصّی داشته است و اکنون آن را جابجا کردهاید. حال کودک خردسالی که در منزل شماست، با زبان بی زبانی به شما میفهماند که جای فلان ابزار، اینجا نیست و وقتی شما آن را در جای خورد قرار میدهید، آرام میگیرد و راضی میشود. آیا این عتراض- که حکایت از فهم خاصّی در او میکند- درک عقلانی او است؟ در این مورد، پاسخ روشن است. این کودک «میداند» که آن ابزار «باید» در فلان مکان گذاشته شود، امّا نه از این «باید» حُسن یا قُبح عقلی درمیآید و نه آن «دانستن» نشانهی عقل است.
غفلت از این نکته گاه اشتباهاتی را به همراه داشته است. به عنوان نمونه، به بیان «المصباح المنیر» ذیل کلمهی عقل توجّه کنید:
«العَقلُ غَریزَةٌ یَتَهَیَّأُ بِهَا الإِنسانُ إِلى فَهمِ الخِطابِ، فَالرَّجُلُ عاقِلٌ.» (2)
«عقل، غریزهای است که انسان به وسیلهی آن، برای فهم خطاب آماده میشود، و چنین کسی عاقل است.»
آیا درک مقصود مخاطب، نوعی فهم عقلی شمرده میشود؟ ما هیچ گاه کودکی را به خاطر درک مقصود گوینده، عاقل به حساب نمیآوریم و این امر کاملاً وجدانی است. پس منشأ این اشتباه کجاست؟ این است که هرآنچه را نشانهی فهم است، نشانه عقل هم بدانیم؛ در حالی که فهم و علم، اعمّ از عقل هستند. چه بسیار درک و فهمهایی که متعلّقهای آنها حُسن یا قبح عملی نیستند، بنابراین ادراک عقلی شمرده نمیشوند.
این اشتباه در تقسیم بندیِ متداولِ عقل به عقل نظری و عقل عملی نیز روی داده است. گفتهاند:
«عقل نظری، اشیاء را بدان گونه که هستند ادراک میکند، نه بدان گونه که باید انجام پذیرند یا نپذیرند.» (3)
این معنا به عبارات مختلفی بیان شده و در میان فلاسفه مرسوم است. عقل نظری را ادراک (یا دانش) آن چیزهایی که هست، و عقل عملی را فهم (یا دانش) آن چیزهایی که باید باشد، معرّفی میکنند.
روشن است که آنچه تاکنون دربارهی عقل گفتیم و آن را ادراک خوبی و بدی دانستیم، منطبق بر قسم دوم است. امّا با این نحوهی بحث، ممکن است متّهم شویم که ارزشی برای عقل نظری قائل نشدهایم و همه چیز را در عقل عملی خلاصه کردهایم. حال باید دید که منظور از عقل نظری چیست و اساساً آیا تسمیهی آنچه به نام عقل نظری خوانده میشود به این نام صحیح است یا خیر؟
معمولاً «اوّلیّات» به عنوان بدیهیّاتِ عقل نظری ارائه میشوند. مثلاً «اجتماع نقیضین محال است»، اوّل الاوائل محسوب میشود که نیازمند استدلال نیست. مثال دیگر، «بزرگتر بودن کلی از جزء» است.
اکنون سخن در این است که این قبیل فهمها، ادراکهای عقلی (به معنای دقیق کلمه) نیستند. شاهد وجدانیِ این مدّعا آنکه بسیاری از افراد، مفهومهایی چون «بزرگتر بودن کل از جزء» یا «محال بودن اجتماع دو نقیض» را میفهمند، امّا چنین کسانی را عاقل نمیدانیم. آیا در مورد خودمان فهم این قضایا را نشانه عقل میدانیم و به این دلیل حساب خود را از افراد مجنون جدا میکنیم؟ بی تردید، چنین نیست. کودک خردسالی که همه او را فاقد درک عقلانی میدانند، این قبیل مسائل را میفهمد، اگرچه نتواند گزارهای در قالب الفاظ برای آن ارائه کند. مثلاً اگر تکّهای از یک نان را جدا کنید و زبان کودکی بگشایید و از او بپرسید که کدامیک بزرگتر است، به پاسخ صحیح میرسید. بارها این مطلب را تجربه کردهاید، امّا هرگز این فهم کودک را ادراک عقلی به شمار نمیآورید.
اصل «اجتماع دو نقیض محال است» نیز چنین است. کودک نمیتواند این قضیّه را با اصطلاحات مربوطه بیان کند. چه بسا معانی این اصطلاحات را هم نداند، امّا این بدان معنا نیست که فهمی از آن ندارد. مثلاً هرگز نمیپذیرد که شیء در مکان و زمان خاصّی با حفظ وحدت همهی شرایط دیگر هم باشد و هم نباشد. امّا آیا این نشانهی عاقل بودن او است؟ واضح است که اینها نشانههای فهم به معنای عامّ آن هستند، نه عقل. در حقیقت نمیتوانیم هر چیزی را که انسان عاقل میفهمد، نوعی ادراک عقلی بدانیم. انسان عاقل، کمالات متعدّدی میتواند داشته باشد. باید آن فهم عقلانی را که نشانهی وجود عقل در اوست، از کمالات دیگرش جدا کرد. به این ترتیب، باید بین آنچه مطلق علم و فهم نامیده میشود و آنچه به طور خاص عقل نام دارد، تفکیک کنیم. پس هرگونه فهمی را ادراک عقلی دانستن و در نتیجه، تسمیهی هر فهمی به عقل نظری، خطایی بزرگ است. این اشتباه، نتایجی ناگوار دارد. حدّاقلّ آن نتایج، متّهم کردن مخالفان این تقسیم بندی است؛ اتّهام به اینکه آنان، جایی برای عقل نظریِ مصطلح قائل نیستند. ولی با توضیحات فوق روشن شد که ما آنها را نشانههای فهم میدانیم، امّا هر فهمی، فهم عقلانی نیست. توجّه دارید که اینجا بحث، اصلاً لفظی نیست. چنان نیست که لفظ عقل را برگزینیم، آنگاه در پی معنای لغوی آن باشیم. بلکه چنانکه بارها تأکید کردیم، معیار، وجدان است. وجداناً میبینیم که انتظارات دیگران از انسان به جهت فهم حُسن و قبحهای عقلی تفاوت میکند و.... بعد از این نگاه وجدانی، کاوش لفظی و لغوی را آغاز میکنیم. میبینیم آنچه که به واسطهی داشتن آن، آدمی مسؤول و مكلّف میشود و از او بازخواست میکنند، ادراک عقلی نامیده میشود. از طرف دیگر، فهم نکاتی از قبیل «بزرگتریِ کل از جزء» آن ویژگی را ندارد. از این رو، به خود اجازه نمیدهیم آنها را در دایرهی ادراکات عقلی وارد کنیم. در عین حال، با عنایت به فهم و علم بودن، آنها را در جایگاه خود مینشانیم. (4)
نکته دیگر آنکه این خط کشی میان علم و عقل بسیار ظریف است و همه جا این مرز رعایت نمیشود. گاه به عقل، علم اطلاق میکنیم و گاه به علم، عقل؛ چرا که این دو، معنای بسیار نزدیکی دارند؛ تا حدّی که یکی زیر مجموعه دیگری است. در چنین مواردی، این عبارت، درباره دو لغت صدق میکند: «إذا افترقا اجتمعا و إذا اجتمعا افترقا.» آنگاه که در صدد تفکیک میان آن دو نیستیم، و هر یک را جداگانه به کار میبریم، به خاطر مشترکات میانشان، ممکن است یکی را به جای دیگری به کار بریم. امّا وقتی این دو در کنار یکدیگر بیایند، باید مرز دقیق میان معانی آنها رعایت شود. در کاربرد جداگانه علم و عقل نیز، در بسیاری از موارد، یکی در معنای دیگری به کار میرود. در این صورت، آن تفاوت وجدانی همچنان برقرار است و صرفاً در مقام کاربرد لفظ، لحاظ نشده است.
پینوشتها:
1. بیان دقیق معنای «ذاتی» در ادامه مباحث خواهد آمد.
2. المصباح المنیر/ ص579. البتّه این تعریف به معنای فعلی (یا مصدری) عقل مربوط نمیشود، بلکه به معنای اسمی آن نظر دارد. امّا این مسأله در اصل بحث در اینجا تفاوتی ایجاد نمیکند.
3. ماجرای فکر فلسفی در اسلام/ ج3/ ص426. تقسیم عقل به نظری و عملی در میان مسلمانان، نخستین بار توسط فارابی (257-338 هجری قمری) به صورت فوق بیان شد و پس از او بزرگانی در فلسفه این تعریف را پذیرفتهاند، نظیر مرحوم حاج ملاهادی سبزواری در شرح منظومه/ ص305. به طور کلّی اختلافی که در اینجا میان فلاسفه وجود دارد، در مورد عقل عملی است که برخی آن را یک قوّهی «مدرکه» و بعضی دیگر قوّهی «عامله» دانستهاند، ولی در تعریف عقل نظری اختلاف اساسی میان ایشان وجود ندارد. در این باره رجوع کنید به کتاب «حسن و قبح عقلی» از استاد جعفر سبحانی، فصل ششم.
4. عجیب آنکه در فلسفه، آنقدر بر عقل نظری تکیه شده است که عقل به معنای حقیقیاش (دانش خوبها و بدها، و در اصطلاح فلاسفه، عقل عملی) منزلتی را که مستحق آن بوده، نیافته است.
بنیامین، داود؛ (1361)، محمد (ص) در تورات و انجیل، ترجمهی فضلالله نیکآیین، نشر نو، چاپ اول.