پيوند با بيگانه؛ خصومت با ملت (1)

درك استعمار و استبداد وابسته به آن، به مثابه دو روي يك سكه، از واقعيت‌هاي بسياري پرده برمي‌دارد كه پاسخگوي پرسش‌هاي اساسي در مورد تحولات سياسي، اجتماعي و اقتصادي است. فرقه بهائيت كه پيدايش و رشد خود را مرهون چنين فضايي بود بر اثر پيروزي انقلاب اسلامي و ايجاد شرايط ضداستعماري و استبدادستيزي، در كشورمان رو به افول نهاد، ليكن همچنان دشمني خود را از بيرون مرزها با حمايت قدرت‌هاي استكباري ادامه مي‌دهد. اين نوشتار با هدف بررسي پيوند و ارتباط
پنجشنبه، 31 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پيوند با بيگانه؛ خصومت با ملت (1)
پيوند با بيگانه؛ خصومت با ملت (1)
پيوند با بيگانه؛ خصومت با ملت (1)

نويسنده : كريم حق‌پرست

درك استعمار و استبداد وابسته به آن، به مثابه دو روي يك سكه، از واقعيت‌هاي بسياري پرده برمي‌دارد كه پاسخگوي پرسش‌هاي اساسي در مورد تحولات سياسي، اجتماعي و اقتصادي است. فرقه بهائيت كه پيدايش و رشد خود را مرهون چنين فضايي بود بر اثر پيروزي انقلاب اسلامي و ايجاد شرايط ضداستعماري و استبدادستيزي، در كشورمان رو به افول نهاد، ليكن همچنان دشمني خود را از بيرون مرزها با حمايت قدرت‌هاي استكباري ادامه مي‌دهد. اين نوشتار با هدف بررسي پيوند و ارتباط يادشده در اختيار خوانندگان قرار گرفته است.
ميرزا على‌محمد شيرازى (باب)، بنيان‌گذار آيين "بابيت"، در سال 1260 ق ادعا كرد كه باب و نايب خاصّ امام زمان شيعيان است و جمعى نيز (به انگيزه‏هاى گوناگون) به وى گرويدند. او بعداً پا را فراتر نهاد و داعيه‏هاى بزرگ‌ترى چون مهدويت، رسالت و ربوبيت را مطرح ساخت و اتباع خويش را در كتاب خود: "بيان"، به رفتار تند و اعمال خشونت نسبت به مخالفان، يعنى مسلمانان، فراخواند[1] كه حاصل كار، آشوب و اغتشاش خونين بابيان در نقاط مختلف ايران بود و دستگاه حكومت (به زمامدارى اميركبير) را براي بازگرداندن امنيت به كشور، به سركوبي آنان وادار كرد.
به‌رغم ادعاهاى شگفت و نوبه‌نويى كه على‌محمد باب داشت، و تبليغاتى كه پيروانش در بين مردم مى‏كردند، وى در مناظراتى كه با علماى ايران در اصفهان و تبريز انجام داد، نتوانست از عهده اثبات مدعيات سنگين خويش برآيد و اين امر، همراه وجود خطاهاى بسيار ادبى و علمى در آثار و الواح وى، مشتش را نزد علما، و به تبع آن‌ها، ملت، كاملاً باز كرد و مانع سرايت گسترده آيين وى در بين مردم ايران شد و اعدام او در تبريز نشان داد كه تصور "قائم منجي" درباره او توهمى بيش نيست؛ چنان‌كه اصل مسلّم "خاتميت" نيز در اسلام، راه را بر هرگونه ادعاى "نبوت و شريعت جديد" بسته بود.
در فرجام، پس از برطرف شدن گرد و غبارهاى نخستين، پيروان باب، شمار اندكى از جمع انبوه ملت ايران را تشكيل مى‏دادند كه با هم‌وطنان (مسلمان و شيعه) خود، تضاد عميق و گسترده فكرى و فرهنگى داشتند و "تفوّق و سيطره" اين گروه اندك بر چنين ملتى براى حاكميت بخشيدن به آيين باب، بلكه اساساً براي "ادامه حيات و فعاليت" آن‌ها در بين اين مردم، به طور طبيعى امكان نداشت. لاجرم، مي‌بايست "نقطه اتكا"يى در بيرون از اين ملت و كشور مى‏يافتند كه به مدد آن، كمر راست مي‌كردند و بر ملت مسلمان و شيعه ايران، سرورى مي‌يافتند. و آن نقطه اتكا هم چيزى نبود جز دولت‌ها و كانون‌هاى استكباريى كه از سال‌ها پيش، به تسخير و غارت اين سرزمين چشم دوخته بودند و با زور و نيرنگِ همان‌ها بود كه "قفقاز" و "هرات" از ايران جدا شده بود؛ قدرت‌هاى سلطه‏جويى چون امپراتورى روس تزارى و بريتانيا، كه "اسلام و روحانيت شيعه" را پايه وحدت، انسجام، تحرك و مقاومت ملت ايران در برابر بيگانگان تلقي مي‌نمودند و از هر پديده و جريانى كه (به هر دليل و انگيزه) در راستاى مخالفت با اين دو عنصر وحدت‏بخش و مقاومت‏زا، و تضعيف و نابودى آن، گام مى‏زد، حمايت مى‏كردند.
اين گونه بود كه جنبش بابيت و به‌ويژه بهائيت، از همان بدو امر، با قدرت‌هاى شيطانى و استعمارى جهان، پيوند خورد و چون بريدگى و دوگانگى اين دو فرقه با ملت مسلمان ايران، امرى ذاتى، پايدار و علاج‏ناپذير بود، اين پيوند و تعامل در طي تاريخ، تا امروز تداوم يافت. به گونه‏اى كه مى‏توان گفت در اين زمينه، ما همواره با يك اصل ثابت تاريخى روبه‌رو بوده و هستيم: هرگاه كه در اين سرزمين، ملت و رهبران اصيل دينى و سياسى آن، زمام امور را در دست مى‏گيرند و سرنوشت سياسى و فرهنگى ايران، به دست خود ايرانى (ايرانى مسلمان، شيعه، عدالت‌خواه و ضدّ استعمار) رقم مى‏خورَد، بهائيت (همپاى استعمارگران و ايادى رنگارنگ آنان) در آفاق اين سرزمين به محاق مى‏رود، و متقابلاً هرگاه، با زور و نيرنگ مستكبران، رجال اصيل ملى و دينى (از اميركبير تا مدرس و... ) از عرصه سياست اخراج مي‌شوند و وابستگان به قدرت‌هاى شيطانى (از ميرزا آقاخان نورى تا كودتاچيان 28 مرداد 1332) مسند حكومت ايران را اشغال مى‏كنند، بهائيت از محاق بيرون مي‌آيد و حتى بر صدر مى‏نشيند و از پزشك مخصوص دربار تا رئيس و اعضاى دولت را از آنِ خود مى‏سازد ــ ماجرايى كه هر دو روى آن، دقيقاً و با ابعادى گسترده و عميق، در دوران رژيم پهلوى و سپس پيروزى انقلاب كبير اسلامى ايران تكرار شد.
ارتباط و تعامل فرقه بهائيت، از همان بدوِ پيدايش، با قدرت‌هاى استكبارى، از فصول مهم و عبرت‏انگيز تاريخ اين فرقه است كه اخبار مربوط به آن، نه تنها در مآخذ غير بهائى انعكاس دارد، بلكه شواهد و آثار آن را مى‏توان در لابه‌لاى متون و منابع خود اين فرقه نيز ديد و مشاهده كرد.
با اين تذكر كه بحث در اين باره، گستره و عمق بسيار دارد، در زير نمونه‏وار به گوشه‏هايى از پيوند مستمر بهائيت با كانون‌هاى استعمارى زمانه (روسيه، انگليس، امريكا، صهيونيسم و رژيم پهلوى) اشاره ‏شده است.

بهائيت و استعمار روس تزارى‏

راجع به پيوند بابيت و بهائيت، به‌ويژه حسينعلى بهاء (بنيان‌گذار بهائيت) با امپراتورى متجاوز تزارى، كه كارنامه‏اى آكنده از ستم و تجاوز مستمر به ايران اسلامى و ديگر كشورهاى مسلمان منطقه دارد، شواهد و قرائن زيادى در تاريخ وجود دارد كه شرح آن كتابى مبسوط مى‏طلبد.
از اتهام حسينعلى بهاء (و برادرش صبح ازل) به خبرچينى براى سفارت روسيه در منابع غير بهائى[2] كه بگذريم، به موارد زير مى‏رسيم كه مآخذ معتبر خود بهائيت (همچون "مقاله شخصي سياح" نوشته عباس افندى، "قرن بديع" نوشته شوقى افندى، "تلخيص تاريخ نبيل زرندى" و... ) بدان تصريح كرده‌اند: وعده ملا محمدعلى حجت (رهبر بابيان شورشگر در زنجان) به اتباع خويش مبنى بر آمدن تزار روس به حمايت آن‌ها، [3] تلاش دريابيگى روسيه براى‏ حفظ جان حسينعلى بهاء (در زمان تجمع بابيان در قلعه شيخ طبرسى مازندران) از گزند مأموران دولت ايران در زمان محمدشاه قاجار، و خوشحالى او و كارگزارانش از رفع اين خطر به علت مرگ شاه ايران، [4] اقدام كنسول روسيه در تبريز مبنى بر نقاشى از جنازه‏ على‌محمد باب و فرد همراه او پس از اعدام، [5] حضور منسوبان نزديك حسينعلى بهاء همچون برادر بزرگ او (ميرزا حسن نورى)[6] و نيز شوهر خواهرش (ميرزا مجيد خان آهى) به عنوان منشى در سفارت روسيه در تهران، [7] پناهندگى حسينعلى (ترور نافرجام ناصرالدين‌شاه به دست بابيان) به سفارت روس در زرگنده و حمايت علنى سفارت از وى (به عنوان "امانت دولت روس") و حتى تقاضاى سفير از حسينعلى كه به روسيه رود و از پذيرايى دولت تزارى بهره‏مند شود، [8] همراهى مأمور سفارت‏ روس با حسينعلى تا مرز بغداد، هنگام تبعيد وى از سوى ناصرالدين‌شاه به عراق[9] (براى محفوظ ماندن جان وى از گزند دولت و ملت ايران)؛ صدور لوح از سوى حسينعلى به افتخار تزار (نيكلاويچ الكساندر دوم) در تشكر از كمك سفير روسيه به وى در زمان حبس در زندان ناصرالدين‌شاه و درخواست علوّ مرتبه براى تزار بابت اين حمايت!، [10] حمايت روس‌ها از "حزب مظلوم" بهائيت، [11] و بالاخره، تشكيل اولين مركز تبليغاتى مهم بهائي‌ها در جهان (با نام مشرق‌الاذكار) با حمايت رسمى روس‌هاى تزارى در عشق‌آباد (واقع در قلمرو روسيه) و ادامه اين حمايت تا پايان عمر امپراتورى تزارى.
نكات يادشده در بالا، به‌وضوح از وجود پيوند ميان بهائيت و امپرياليسم تزارى حكايت مى‏كند. اين پيوند تا آن حد مستحكم بوده است كه فردى چون ميرزا ابوالفضل گلپايگانى (مشهور‏ترين مبلّغ و نويسنده بهائى در عصر خويش) در اشاره به يكى از اين حمايت‌ها، از "دولت قويّه بهيّه روسيه" با دعاى "اطال الله ذيلها من المغرب الى المشرق و من الشمال الى الجنوب" (يعنى، خداوند قلمرو دولت بهيه روسيه را از مغرب تا مشرق و از شمال تا جنوب بگستراند) ياد ‏كرده و شايسته دانسته است كه: "جميع" بهائيان "به دعاى دوام عمر و دولت و ازدياد حشمت و شوكت اعليحضرت امپراتور اعظم الكساندر سوم و اولياي دولت قوى‌شوكتش اشتغال ورزند. "[12]

بهائيت و انگليس‏

عبدالبهاء (فرزند و جانشين حسينعلى بهاء) نيز در ادامه سياست پدر، روابط با روس تزارى را تا حدود جنگ جهانى اول ادامه داد[13] و پس از آن تاريخ به علت تضعيف و فروپاشى امپراتورى تزارى، لندن را به جاى پايتخت تزار برگزيد و در قضيه اشغال نظامى قدس توسط ژنرال النبى (فرمانده قشون بريتانيا) در بحبوحه جنگ جهانى اول، انبارهاى آذوقه خويش را به روى سربازان گرسنه انگليسى گشود و راه را براى سيطره آن‌ها بر قشون مسلمان عثمانى هموار كرد. [14] پس از سلطه انگليسي‌ها بر قدس نيز در لوحى كه خطاب به نصرالله باقراوف ــ و درواقع بهائيان ايران ــ صادر نمود با خوشحالى از اشغال فلسطين توسط بريتانيا ياد كرد و نوشت: "در الواح، ذكر عدالت و حتى سياست دولت فخيمه انگليس مكرر مذكور، ولى حال مشهود شد و فى‏الحقيقه اهل اين ديار بعد از صدمات شديده به راحت و آسايش رسيدند. "[15] در نوشته‌اي ديگر، وي سلطه غاصبانه انگليس بر قدس را "برپا شدن خيمه‏هاى عدالت" شمرد، خداوند را بر اين نعمت بزرگ! سپاس گفت و تأييدات جرج پنجم، امپراتور بريتانيا، را مسئلت كرد و خواستار جاودانگى سايه گسترده اين امپراتور دادگستر! بر آن سرزمين گرديد![16]
مواضع عبدالبهاء به سود انگليس، آن چنان جمال پاشا (حاكم و فرمانده دولت مسلمان عثمانى) را كه با ارتش بريتانيا مى‏جنگيد، عصبانى كرد كه تهديد نمود: "اگر به‌زودى مصر را فتح كند، در مراجعتش عبدالبهاء را به صلاّبه خواهد كشيد. "[17]
قبلاً نيز عباس افندى (در سفرى كه سال 1911 به اروپا كرده بود) در يكى از نطق‌هاى خود اين گونه به انگليسي‌ها گفته بود: "اهالى ايران بسيار مسرورند از اينكه من آمدم اينجا. اين آمدن من اينجا سبب الفت بين ايران و انگليس است. ارتباط تام... [بين دو كشور] به درجه‏اى مى‏رسد كه به‌زودى از افراد ايران، جان خود را براى انگليس فدا مى‏كنند... "![18]
پيداست كه اين گونه انديشه‏ها، بهائيان را به صورت انسان‌هاى "خنثى و بى‏خطر"، بلكه "رام و فرمان‌بردار" براى استعمار فزون‌خواه بريتانيا درمي‌آورد و متقابلاً توجه و تلطّف خاصّ لندن را نسبت به آنان برمى‏انگيخت.
محمدرضا آشتيانى‌زاده، نماينده مشهور مجلس شوراى ملى در عصر پهلوى، گفته است: "در سفارت انگليس اگر مى‏خواستند از ايرانيان استخدام كنند، حتماً يا يهودى يا ارمنى يا بهائى، گهگاه زرتشتى و براى مشاغل نازل‌تر از قبيل فراشى و نامه‏برى و نامه‏رسانى و باغبانى و دربانى و غلامى از پيروان على اللهى (غُلاه) برمى‏گزيدند و به عبارت ديگر، مستخدمين بومى سفارت انگليس، از هر فرقه‏اى بودند غير از شيعه اثنى‏عشرى.... "[19] همچنين، به گواهى شاهدان عينى، بهائيان در دوران قيمومت بريتانيا بر فلسطين به مقامات حساس دولتى گمارده شدند. آقاى فضل‌اللَّه كيا، عضو كنسولگرى ايران در فلسطين در زمان قيمومت انگليس بر آن سرزمين، نوشته است: "پس از استقرار حكومت انگليس در فلسطين، بهائيان آزادى كامل پيدا كرده و در بالاى كوه كارمل باغ مفصلى... احداث نمودند... كه چند تن از سركردگان بهائيان در آن محوّطه دفن شده‏اند... در ايام مأموريت اين جانب، شوقى افندى... عنوان رهبرى داشت... بهائيانِ سرزمين‌هاى فلسطين، شرق اردن و قبرس، اصولاً مورد توجه و اطمينان كامل مقام‌هاى انگليسى حكومت فلسطين بودند و اكثر آن‌ها در مقام‌هاى حسّاس دولتى مانند فرماندارى، رياست ثبت اسناد و مأموريت‌هاى خيلى بالايى در اين سرزمين ديده مى‏شدند. "[20]
متأسفانه اين اعتماد و لطف، به قيمت كارگزارى و احياناً جاسوسى براى امپرياليسم بريتانيا به‌دست آمده بود. خان ملك ساسانى، مورخ مطلع، خاطر نشان ‏ساخته است كه "... بعد از جنگ بين‌المللى اول كه حكومت شوروى در روسيه برقرار شد، در عشق‌آباد كه مركز اجتماع و عمليات بهائي‌ها بود، بالشويك‌ها درون مشرق‌الاذكار شبكه جاسوسى به نفع انگليس‌ها كشف كرده و قريب يكصد نفر از وجوه بهائى‏هاى آنجا را معدوم ساختند. "[21]

بهائيت و آمريكا

عباس افندى در سال‌هاي 1911ــ 1913 سفرى به اروپا و امريكا كرد و سخنرانى‏هاى متعددي در مجامع و محافل مختلف اين دو منطقه ايراد كرد.
در سخنرانى‏هاى عباس افندى در امريكا، چند نكته درخور تأمل به چشم مى‏خورد: 1ــ تأكيد مكرر بر لزوم ترك تعصبات گوناگون، از جمله، تعصبات ملّى و ميهنى، و تخطئه "مطلق" اين تعصبات، و افتخار به اينكه بهائيان ايران، تحت تأثير تعاليم حسينعلى بهاء، از اين گونه تعصبات، به دورند؛ 2ــ طرح اين ادعا كه "حكومت امريكا در نهايت عدالت" عمل مى‏كند، مساوات در اين كشور كاملاً جارى است، و "دولت و ملت امريكا، به هيچ وجه انديشه استعمار و تصرف كشورهاى ديگر را در سر ندارند و اقداماتشان صرفاً جنبه انسان‌دوستانه دارد؛ 3ــ تأكيد بر غنى بودن منابع زيرزمينى و بهره‏بردارى‌نشده ايران (بخوانيد: نفت) و امتياز ويژه ايران از اين حيث براى "تجارت و منفعت" سرمايه‌داران امريكايى، و تشويق آن جماعت به آمدن به ايران و استخراج معادن اين كشور (كه لازمه آن، كسب امتيازات اقتصادى در ايران است).
الف‌ــ درباره نكته اول (تخطئه مطلق تعصب وطنى و ميهنى)، بايد گفت پيشواى بهائيت در نطق‌هاى خويش، به كرات به عنوان پنجمين "تعليم حضرت بهاء‌الله"، اعلام كرده است كه هر نوع تعصب (دينى، مذهبى، سياسى، و حتى تعصب وطنى) هادم بنيان انسانى است و "با وجود" آن "ممكن نيست عالم انسانى ترقى نمايد"[22] و لاجرم "بايد اين تعصبات را ترك نمود. "[23] "اصل، وطن‏ قلوب است، انسان بايد در قلوب توطن كند نه در خاك. اين خاك مال هيچ كس نيست، از دست همه بيرون مى‏رود؛ اوهام است، لكن وطن حقيقى، قلوب است. "[24]
ضمناً لحن كلام و شيوه طرح مسأله از سوى عباس افندى در امريكا، القاگر اين تصور است كه اولاً تعصبات ملى و وطنى، مطلقاً بد است و هيچ نوع و گونه‏اى از آن، در هيچ زمان و مكان (حتى آنجا كه ملتى در برابر تجاوز بيگانه، از آن به عنوان سپر بهره مى‏جويد) نيكو و پسنديده نيست. ثانياً ترك اين تعصبات، فقط براى امريكاييان (كه كشورشان در معرض هيچ حمله و تجاوزى قرار ندارد) امرى پسنديده و ضرورى نيست، بلكه ايراني‌ها نيز (كه در آن تاريخ، كشورشان شديداً در معرض تجاوز استعمار روس و انگليس قرار داشت) از سوى پيشوايان بهائيت به ترك (مطلق) اين تعصبات موظف بودند و لذا عباس افندى در يكى از اين نطق‌ها، افتخار كرده است كه "الآن در ايران" در اثر "نورانيت بهاء‌الله... خلقى پيدا شده‏اند كه... به جميع خلق عالم مهربان‌اند... نهايت آرزويشان صلح عمومى است... تعصباتى ندارند: تعصب مذهبى ندارند... تعصب وطنى ندارند، تعصب سياسى ندارند... از جميع اين تعصبات آزادند. روى زمين را يك وطن مى‏دانند و جميع بشر را يك ملت مى‏دانند.... "[25]
ب‌ــ در خصوص نكته دوم (عدالتگرى حكومت امريكا، و گرايش‌نداشتن دولت و ملت آن كشور به استعمار و تصرف كشورهاى جهان)، در خطابه عباس افندى (مورخ 12 مه 1912. م/شب 25 جمادى‌الاول 1330. ق) آمده است كه ".. چون من به امريكا آمدم ديدم جمعى همه حامى صلح‏اند، و اهالى در نهايت استعداد، و حكومت امريكا در نهايت عدالت، و مساوات بين بشر جارى است، لهذا من آرزويم چنان است كه اول پرتو صلح از امريكا به ساير جهان برافتد. اهالى امريكا بهتر از عهده [استقرار صلح در جهان‏] برآيند، زيرا مثل سايرين نيستند. اگر انگليس بر اين امر برخيزد گويند به جهت منافع خويش مبادرت به اين امر نموده، اگر فرانسه قيام نمايد گويند به جهت محافظت مستعمرات خود برخاسته، اگر روس اعلان كند گويند براى مصالح سلطنت خود تكلّم كرده، اما دولت و ملت امريكا مسلّم است كه نه خيال مستعمراتى دارند نه در فكر توسيع دايره مملكت هستند و نه درصدد حمله به ساير ملل و ممالك، پس اگر اقدام كنند، مسلّم است كه منبعث از همّت محض و حميّت و غيرت صرف است. هيچ مقصدى ندارند.... "[26]
ج‌ــ درباره نكته سوم (تشويق سرمايه‌داران امريكايى به آمدن به ايران و كسب امتيازات) نيز اظهارات عباس افندى در كنگره ارتباط شرق و غرب (تالار كتابخانه ملى واشنگتن، 20 آوريل 1912. م/3 جمادى‌الاول 1330. ق) شايان دقت و تأمل است: "امشب من نهايت سرور دارم كه در همچو مجمع و محفلى وارد شدم. من شرقى هستم، الحمدلله در مجلس غرب حاضر شدم و جمعى مى‏بينم كه در روى آنان نور انسانيت، در نهايت جلوه و ظهور است و اين مجلس را دليل بر اين مى‏گيرم كه ممكن است ملت شرق و غرب متحد شوند و ارتباط تام به ميان ايران و امريكا حاصل گردد. زيرا براى ترقيّات ماديه ايران بهتر از ارتباط با امريكاييان نمى‏شود و هم از براى تجارت و منفعت ملت امريكا مملكتى بهتر از ايران نه. چه كه مملكت ايران مواد ثروتش همه در زير خاك پنهان است. اميدوارم ملت امريكا سبب شوند كه آن ثروت ظاهر شود.... "![27]
اينك كه ابعاد سه‌گانه مسأله از زبان پيشواى بهائيت در امريكا روشن شد، تأملى در مورد اين سخنان خالى از لطف نيست:
تعصبات وطنى، همه جا و به طور "مطلق"، بد نيست، بلكه آنجا كه اين تعصب و دلبستگى، در جايگاه و مسير "دفاع از ميهن در برابر تجاوز بيگانگان"، ظهور و بروز مى‏يابد، بسيار خوب هم هست. اين مطلب را مى‏توان حتى نسبت به اصل مقوله تعصب (اعم از تعصب وطنى، دينى، سياسى و... ) نيز قائل شد. درواقع، آنچه بد است اصل "تعصب" و دلبستگى نيست، بلكه فقط گونه‏اى خاص از تعصب، يعنى تعصب "خشك غير منطقى"، بد و ناپسند، و عامل مجادله، نزاع و بدبختى بشر است. عباس افندى، در سخنان خود در امريكا، به جاى آنكه موضوع را "عالمانه" بررسى، و شقوق مختلف (بلكه متضاد) آن را به طور "عميق و همه‌جانبه" تبيين و دسته‌بندى كند و در نهايت، حق هر كدام را به درستى بگزارد، صورت‌مسأله را پاك كرده است!
به‌راستى، آيا نمى‏توان (آن هم در اين دنياى آكنده از طمع و تجاوز "نظام سلطه" به كشورهاى شرقى و اسلامى) دلبسته شديد ميهن خويش بود و نسبت به مصالح و منافع مشروع وطن، تعصب داشت، و در عين حال، براى ديگر ملت‌ها و كشورها نيز حقّ تعيين سرنوشت قائل بود و به كيان و موجوديت آن‌ها احترام گذاشت؟! روشن است كه مى‏شود و ملت بزرگ ايران (كه به سرزمين خويش عشق مي‌ورزد و با چنگ و دندان در برابر تجاوز زورگويان منطقه‏اى و جهانى مى‏ايستد و در عين حال، در صف مقدم حاميان و مددكاران به ملت‌هاى دربند و انسان‌هاى آزاده جهان نظير ملت صهيون‌گزيده فلسطين قرار دارد) خود گواه اين امر است: تعصب منطقى و انسانى نسبت به ميهن و مذهب و ملّيت خويش. [28]
با اين حساب، اين سؤال به جد، مطرح مى‏شود كه چرا پيشواى بهائيت، در امريكا به كرات تعصبات ملى و ميهنى را به‌طور "مطلق" محكوم ساخته و حتى ابتكار و افتخار مسلك بهائيت را در مبارزه با اين تعصبات دانسته و بهائيان ايران را در اين زمينه شاخص شمرده و هيچ تبصره و استثنايي هم براي اين موضوع در آن سخنراني‌ها قائل نشده است؟! اين سؤال زمانى بيشتر به ذهن مى‏خلد كه ادعاى عباس افندى در مورد عدالت‌ورزى حكومت امريكا و گرايش نداشتن دولت و ملت (يعنى سرمايه‌داران) آن كشور به استعمار و تصرف كشورها، را نيز به تعصب‌ستيزى او در آن ديار بيفزاييم. به نظر مى‏رسد پاسخ سؤال يادشده را بايد در همان كلام وى جستجو كرد كه فوقاً نقل شد.
بايد گفت كه رهبر بهائيت بر آن بوده است كه موانع ملى و بومى را از سر راه تُركتازى سرمايه‏دارى فزون‌خواه و جهان‌خوار امريكا (و روشن‌تر بگوييم: كارتل‌ها و تراست‌هاى نفتى ينگه‌دنيا) در ايران بردارد و به آنان نشان دهد كه بهائيان، رفيق خوبى برايتان در اين راه‌اند، كه بايد قدرشان را نيك بدانيد كه قدرتان را نيك مى‏دانند! تصادفى نيست كه در همان سال‌ها، عليقلى‌خان نبيل‌الدوله، كاردار "بهائى" سفارت ايران در امريكا، زمينه را براى آمدن مستر شوستر (مستشار مشهور امريكايى در رأس ماليه ايران) به كشورمان فراهم كرد و (به نوشته اسماعيل رائين در مقدمه كتاب "مستر شوستر: اختناق ايران") زمانى كه شوستر پا به دروازه تهران گذاشت، بهائيان از او استقبال گرمي نمودند. بعدها نيز، پيوند و آوند بهائيت به امريكا شدت يافت و در دو دهه واپسين حكومت محمدرضا پهلوى به بالاترين حدّ خود در ايران رسيد.
روحيه ماكسول (همسر كانادايى شوقى افندى، و رهبر بهائيان پس از او) در كتاب خود: "گوهر يكتا"، تصريح ‏كرده است كه از نظر شوقى و او: "ايران، مهد امرالله"، ولى "امريكا، مهد نظم بديع"، [29] يعنى "مهد نظم ادارى"[30] و "مركز ثقل اداره امر" بهائيت‏ در جهان است[31] و بهائيان امريكا در تبليغ و نشر بهائيت، و زمينه‌سازى تأسيس بيت‌العدل جايگاهي محورى دارند: "حضرت ولى امرالله [شوقى افندى‏] فرمودند كه امريكا مأمن عواطف لطيفه هيكل ميثاق [= عباس افندى‏] و ملجأ و اميد قلب مطهر و مركز وعود و بركات الهيه گرديد" و "احباى امريك، نه فقط مجريان فرمان تبليغى مركز ميثاق [= عباس افندى‏] شدند، بلكه به افتخار اجراى الواح وصاياى حضرت عبدالبهاء نيز مأمور و مفتخر گرديدند و بانيان اصلى نظم جنينى حضرت بهاء‌الله [زمينه‌ساز بيت‌العدل بعدى‏] گشتند و به مشعلداران مدنيّت جهانى مشتهر آمدند و به تدوين و تأسيس دستور جامعه بهائى سرآمد اقران شدند. "[32]
هنگام اقامت و سخنرانى در امريكا، عبدالبهاء يك روز سخنانى گفت كه در آن، تعابير خاص و درخور تأملى به كار رفته بود. وى در نطق خود در منزل مستر مكنات بروكلين (17 ژوئن 1912. م/ 2 رجب 1330. ق) واقع در نيويورك چنين گفت: "مژده باد، مژده باد كه نور شمس حقيقت طلوع نمود. مژده باد، مژده باد كه صهيون به رقص آمد. مژده باد، مژده باد كه اورشليم الهى از آسمان نازل شد. مژده باد، مژده باد كه بشارات الهى ظاهر گشت. مژده باد، مژده باد كه اسرار كتب مقدسه اكمال گرديد. مژده باد، مژده باد كه يوم اكبر الهى ظاهر شد. مژده باد، مژده باد، مژده باد، مژده باد كه علم وحدت انسانى بلند گرديد. مژده باد، مژده باد كه خيمه صلح اكبر موج زد... مژده باد، مژده باد كه بهاء كرمل بر آفاق تجلى نمود. مژده باد، مژده باد كه شرق و غرب دست در آغوش يكديگر شدند. مژده باد، مژده باد كه آسيا و امريكا مانند دو مشتاق دست به يكديگر دادند. "[33]
در نطق فوق، تعابير مهمي همچون مژده، "رقص صهيون" و نزول "اورشليم الهى" از آسمان، به كار رفته است كه استعمال آن‌ها، آن هم در شهر "نيويورك"، كمى تا قسمتى "بودار" مى‏نمايد. بد نيست اشاره كنيم كه آقاى هنرى فورد، سرمايه‏دار ناسيوناليست و ضد صهيونيست امريكايى و رئيس كمپانى ماشين‌سازى فورد آن كشور، در كتاب مشهورش: "يهودى جهانى؛ يگانه مشكله جهانى"، [34] كه نسخه‏هاى آن را پس از انتشار، صهيونيست‌ها خريدارى و نابود كردند، نوشته است: "نيويورك امروز به صورت محله‏اى از محله‏هاى يهود درآمده است... و به‌طور كلى نيويورك بزرگ‌ترين مركز يهود به شمار مى‏رود. زيرا همه تجارتخانه‏ها، كارخانه‏ها، صنعت‌ها، و زمين‌ها ملك يهود است و هرگز به كسى اجازه نخواهند داد تجارتخانه‏اى وارد كند و يا ثروتى به هم رساند. بنابراين ما امريكايي‌ها نبايد تعجب كنيم هنگامى كه [مى‏بينيم‏] خاخام‏هاى يهودى ادعا مى‏كنند كه امريكا همان ميعادگاهى است كه پيامبران به آن‌ها وعده داده و نيويورك، اورشليم آن‌ها، و سلسله جبال روكى، كوه‌هاى صهيون است. "[35]
آيا پيشواى بهائيت با به‌كارگيرى تعابير "صهيون‌مآبانه" فوق، نمي‌خواسته است نظر صهيونيست‌ها را به خود جلب كند؟!
قصد عباس افندى از استعمال كلمات فوق در نيويورك ("اورشليمِ" يهوديان در آن روزگار) هرچه باشد، به هرروى پيوند سران اين فرقه با صهيونيسم، امرى مسلّم است كه در گفتار بعد، به برخى از قرائن و شواهد آن در تاريخ اشاره شده است.
ادامه دارد ...
منبع: ماه نامه زمانه - شماره 61




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط