مواضع و شرایط سیاسی – اجتماعی عصر امام باقر (ع)
شرایط سیاسی – اجتماعی
مروری بر حوادث مهم دوران پیش از امامت
در آن فضای مرگبار، حوادث ناگوار فراوانی دامنگیر اسلام و مسلمانان شد که برای نمونه به سه مورد اشاره می کنیم:
فاجعه ی جانگذاز کربلا؛ امام باقر (ع) که در آن هنگام کمتر از چهار سال داشت از نزدیک شاهد فداکاری، جوانمردی، آزادگی و عشق به حق در یک جبهه و سردرگمی و بردگی و اسارت در جبهه ای دیگر بود.
واقعه دلخراش حره: در این واقعه که در دومین سال حکومت یزید رخ داد سپاس خون-آشام یزید به شهر پیامبر (ص) حمله برد و حیثیت و اموال مسلمانان را مورد هنک و تجاوز قرار داد و بسیاری از مردم بی گناه را بی رحمانه به خاک و خون کشید.
هجوم به خانه ی کعبه: یزید، در سومین سال حکومت خویش برای نشان دادن قدرت و سلطه ی خود، ماهیت ضد خدایی اش را بر ملا ساخت و به بهانه ی از میان برداشتن «عبدالله بن زبیر» خانه ی خدا را به منجنیق بست و آن را سنگبار کرد.
وقوع پیاپی این حوادث دردناک در جامعه ی اسلامی نشانگر جو اختناق و فشار و سلطه ی جابرانه حکام اموی بر مقررات و مقدسات مسلمان است.
دوران امامت
این در شرایطی بود که فرزند رسول خدا (ص) امام باقر (ع) با همه ی فضائل و شایستگی که داشت از این مقام کنار گذاشته شده بود.
زمامداران معاصر امام (ع)
اینک برای آشنایی با شرایط سیاسی و جو اختناق این دوران از امامت امام علیه السلام ناگزیریم درباره ی هر یک از آنان به طور اجمال سخن گوییم.
ولید بن عبدالملک
عمر بن عبدالعزیز مدتی از طرف ولید فرماندار مدینه بود. در دوران حکومت مدینه پناهگاه ستمدیدگانی شده بود که از ظلم حجاج در عراق فرار می کردند. فرماندار مدینه نامه ای برای ولید نوشت و ظلم حجاج نسبت به مردم عراق را خاطر نشان ساخت.
ولید به جای ترتیب اثر دادن به نامه ی عمر برای جلب رضایت حجاج او را از فرمانداری مدینه عزل کرد و به حجاج نوشت هر کس را که می خواهی فرماندار حجاز کن. حجاج، خالد بن عبدالله قسری را که در خونخواری و جنایت مثل خودش بود تعیین کرد و ولید نیز پذیرفت. (4)
ولید مردم بی گناه را با بهتان به سوء ظن دستگیر کرده و یا می کشت. (5)
در دوران زمامداری وی بسیاری از پیروان حق و شیعیان اهل بیت علیهم السلام به دست عمال او به شهادت رسیدند. (6)
سلیمان بن عبدالملک
وی مردی فوق العاده پرخور و شکمباره، عیاش و تجمل پرست و علاقه مند به زن بود. به روزگار وی عیاشی و خوشگذرانی در دربار رواج یافت و فساد به اوج خود رسید. خلیفه خواجه های بسیاری را در قصر خود نگاه می داشت و بیشتر وقت خود را با زنان حرمسرا می گذرانید. به تبع دربار، فساد و آلودگی به والیان و فرمانداران نیز سرایت کرد و تمام کشور را فرا گرفت. (8)
سیاست سلیمان ادامه ی سیاست نیاکان خود بود. او، افرادی مثل خالد بن عبدالله قسری را که در خونریزی و جنایت کمتر از حجاج بن یوسف نبود در مقام خود ابقا کرد. فقط اجل او را مهلت نداد تا بیش از آنچه انجام داده بود انجام دهد؛ او در سال 99 هجری درگذشت. (9)
عمر بن عبدالعزیز
ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون
خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزدیکان فرمان می دهد و از فحشاء و منکر و ظلم ستم نهی می کند، خداوند به شما اندرز می دهد شاید متذکر شوید.
و این دستور را به تمام شهرها ابلاغ کرد. (10)
سیاست عدالتجویانه و روش زاهدانه ی عمر بن عبدالعزیز باعث شد تا مردم او را مورد ستایش قرار دهند و حتی به زیارت قبرش بروند و بلای نبش قبری که متوجه قبرهای سایر بنی امیه شد متوجه او نگردد. (11) *
یزید بن عبدالملک
عمر بن عبدالعزیز فریب خورده بود، شما و یارانتان او را مغرور ساخته بودید، نامه های شما را کم کردن مالیات و عوارض که برای او نشته بودید دیدم، هنگامی که نامه ی من به دست شما رسید کسانی را که از قبل می شناختند فراخوانید و مردم را به وضع سابق خودشان برگردانید. خواه زمینهاشان سبز و خرم باشد (و قدرت پرداخت مالیات را داشته باشند) و یا گرفتار خشکسالی شده باشند ( و قدرت پرداخت مالیات را نداشته باشند) با رضایت و میل بپردازند یا با کراهت، زنده باشند یا بمیرند. (13)
یزید دوباره فدک را که توسط عمر بن عبدالعزیز به اولاد فاطمه علیها السلام باز گردانده شده بود پس گرفت. (14)
وی همانند همنام و جد مادری خود «یزید بن معاویه» مردی عیاش، زن باره، میخواره، و لاابالی بود. دو کنیز آوازه خوان به نام «سلامه» و «حبابه» عقل یزید بن عبدالملک را ربوده بودند. یکی برایش شراب می ریخت و دیگری آواز می خواند و چون مست می شد لباسش را پاره می کرد و می گفت می خواهم پرواز کنم. (15)
هشام بن عبدالملک
هشام در دوران حکومت خود که قریب بیست سال به طول انجامید نه تنها مفاسد و انحرافاتی را که نیاکانش در جامعه اسلامی به وجود آورده بودند از میان برنداشت بلکه به خاطر علاقه ای که به دودمان بنی امیه داشت آنان را به دستگاه خلاف جذب کرد و حقوق هنگفتی از بیت المال مسلمانان را به آنان اختصاص داد. (17)
در عوض نسبت به علویان و بازماندگان اهل بیت عصمت علیهم السلام سیاست خشن و تندی اتخاذ کرد. در نامه ای به فرمانداران خود نوشت:
نسبت به شیعه سختگیری نموده آنان را تحت فشار قرار دهید... خونشان را بریزید و از حقوق عمومی محرومشان کنید. (18)
همچنین دستور داد خانه «کمیت» شاعر شیعی را خراب کنند و زبان و دست او را به خاطر مدح نمودن خاندان رسالت علیهم السلام و هجو کردن فرماندار هشام در عراق ببرند. (19)
در زمان حکومت هشام زندگی بر مردم تنگ شد و احساسات و عواطف انسانی رو به زوال گذاشت و نیکوکاری و همیاری از جامعه رخت بربست؛ سیاست سختگیری وی به آخرین حد خشونت رسید و اوضاع روز به روز بدتر شد؛ بگونه ای که طبق نقل مسعودی، زمانی به دشواری زمان او دیده نشده است. (20)
اثر اجتماعی فشار و اختناق و به زندان افکندن رجال بزرگ و چهره های درخشان جامعه اسلامی، از ناحیه زمامداران و حکام ستمگر اموی این شد که جامعه اسلامی به واسطه ی از دست دادن بهترین و لایقترین رهبران و رجال خود دچار ضعف و ناتوانی گردد و افرادی سازشکار و راحت طلب سرنوشت مسلمانان را به دست گیرند.
موضعگیری خلفا در برابر امام باقر (ع)
به همین جهت برای ادامه سلطنت خود نسبت به رهبران شیعه که همواره منشأ خطر اساسی برای حکومتهای جور بشمار می رفتند. حساسیت و سختگیری بیشتری اعمال می کردند.
به عنوان نمونه، هشام بن عبدالملک که برخی از مورخان او را مقتدرترین خلیفه اموی دانسته اند، اگر با امام باقر (ع) با چهره ای خشن رو به رو می شود بی گمان ناشی از ترسی است که در روش و عمل وی برای خود احساس می کند.
به همین جهت علاوه بر تحت نظر داشتن حرکات و فعالیتهای امام (ع) در مدینه او را به شام، پایتخت اموی احضار کرد و طی سخنانی با آن حضر وی را به بر هم زدن وحدت مسلمانان و ایجاد اختلاف و نفاق بین صفوف آنان و از همه مهمتر، ادعای پیشوایی و رهبری متهم ساخت. سپس دستور داد آن بزرگوار را به زندان بیفکنند و چون امام (ع) در زندان به روشنگری و بیان حقایق پرداخت به ناچار آن حضرت را از زندان بیرون آورد و با مراقبتها و سختنگیریهای همیشگی امام (ع) و همراها او را بر مرکبهای تندرو سوار کرده به سوی مدینه حرکت داد. او قبلا به فرمانداران و بخشداران خود در مسیر راه دستور داد بود که در شهرهای بین راه کسی حق ندارد با این قافله معامله کند و به آنان نان و آب بفروشد. و علت را چنین بیان کرده بود که محمد بن علی و فرزندش جعفر علیهما السلام از دین اسلام برگشته و نصرانی شده اند. (21)
اقدامات و موضعگیریهای امام باقر (ع)
اقدامها و تلاشهای امام (ع) در دوران امامت را می توان به دو بخش تقسیم کرد:
برخوردها و موضعگیریهای سیاسی
موضعگیریهای امام (ع) در برابر خلفای اموی
اینک برای نمونه موضع امام (ع) را در برابر مقتدرین، با سیاست ترین (22) و ستمگرترین خلفای اموی – از نسل مروان – یعنی هشام، و بهترین و عادلترین آنان یعنی عمر بن عبدالعزیز، تشریح می کنیم:
موضع امام در برابر هشام: امام صادق (ع) در یکی از سالها که همراه پدر بزرگوارش امام باقر (ع) در مراسم حج شرکت کرده بود در حضور انبوه حجاج به سخنرانی پرداخت و ضمن سخنانش بر مسأله ی امامت و اینکه آنان پیشوایان بر حق و خلیفگان خدا در زمین هستند تأکید کرد.
سخنان امام (ع) به گوش هشام، که او نیز به حج آمده بود رسید و از اینکه در اوج قدرت وی، آن هم در مراسم حج چنین سخنانی گفته شده سخت ناراحت شد؛ ولی در مکه جرأت نکرد و یا مصلحت ندید که متعرض آنان شود. اما به محض رسیدن به شام به فرماندار مدینه دستور داد امام باقر و فرزندش امام صادق علیهما السلام را به دمش روانه کند.
پس از روود امام (ع) و فرزندش به دمشق، هشام روز چهارم در حالی که درباریان و لشکریان خود را در دو صف در برابر خود قرار داده بود، آنان را پذیرفت.
امام وارد شد ولی بر خلاف رسم و سنت معمول – که هر تازه واردی باید به خلیفه آن هم به لقب «امیرالمؤمنین» سلام دهد – به همه ی حاضران رو کرد و فرمود: «السلام علیکم» آنگاه بدون اینکه منتظر اجازه بماند نشست.
رفتار تحقیر آمیز امام (ع) آتش کینه و حسد را در دل هشام شعله ورتر ساخت بگونه ای که نتوانست خود را کنترل کند و با حالت ناراحتی خطاب به امام (ع) گفت:
ای محمد بن علی، شما همواره وحدت مسلمانان را شکسته و آنان را به سوی خود می-خوانید و از سر نابخردی و نادانی خود را پیشوا و امام پنداشته اید.
پس از هشام، درباریان و جیره خواران نیز یکی پس از دیگری – طبق برنامه ای که هشام از قبل طرح کرده بود – امام (ع) را مورد سرزنش و تحقیر قرار دادند.
امام باقر (ع) در تمام این مدت ساکت و آرام نشته بود. پس از این که همه خاموش شدند برخاست و خطاب به حضار فرمود:
ای انسانها به کجا می روید و چه اراده و اندیشه ای در مورد شما دارند؟ به وسیله ی ما بود که خداوند پیشینیان شما را هدایت کرد و به دست ما نیز مهر پایان به کار شما خواهد زد. اگر شما را امروز دولتی مستعجل است ما را حکومتی دیرینه خواهد بود و پس از دولت ما دولت دیگری نخواهد بود؛ چون ماییم اهل اعقبت (همانکه) خدا می فرماید: عاقبت از آن پرهیزکاران است . (23)
سخنان کوتاه ولی تکان دهنده امام (ع) – که سر در گمی و بی هدفی و آلت فعل بودن جمع حاضر را به رخشان کشید و موضع هدایت گرانه ی خود و نیاکانش را تشریح کرد و سرانجام نیک راه خود را به منطبق بر سنتهای الهی در تاریخ است مطرح کرد – به قدری خشم هشام را برانگیخت که چاره ای جز اعمال خشونت و ایجاد محدودیت بیشتر برای امام (ع) ندید.
دستور داد امام (ع) را به زندان افکندند. امام (ع) در محیط زندان نیز به روشنگری و تبلیغ پرداخت و دیگر زندانیان را تحت تأثیر قرار داد به طوری که همه سخن امام (ع) را به تمام و کمال پذیرفتند و دلبسته ی او شدند. زندانبان جریان را به هشام گزارش کرد. هشام مجبور شد به منظور دور نگهداشتن شام از تبلیغات علویان، امام (ع) و همراهناش را هر چه سریعتر به مدینه بفرستد. (24)
موضع امام (ع) در برابر عمر بن عبدالعزیز: پیشوایان معصوم علیهما السلام در مورد عمر بن عبدالعزیز نیز به لحاظ آنکه در غصب مقام خلافت اسلامی با دیگر خلفای اموی شریک بودند نظر مساعد نداشتند بلکه او را تخطئه کرده و حکومتش را مردود دانسته اند.
مسعودی نقل می کند:
امام باقر (ع) با آنکه هنگام مرگ عمر بن عبدالعزیز در مدینه بود (و با مرکز حکومت امویان فرسنگها فاصله داشت) فرمود: «امشب مردی فوت کرد که فرشتگان آسمان او را نفرین می کنند و اهل زمین در سوگ او می گریند.» (25)
در روایتی دیگر علت این مسأله را چنین بیان می فرماید:
زیرا او بر مسندی که هیچ گونه حقی بر آن ندارد تکیه زده است. (26)
هشام بن معاذ می گوید:
هنگامی که عمر بن عبدالعزیز به مدینه سفر کرد دستور داد تا اعلام کنند هر کس حقش پایمال شده بیاید تا به وی بازگردانده شود. در این هنگام محمد بن علی (امام باقر (ع) آمد و با بیاناتی هشدار دهنده مبنی بر گذر برق آسای دنیا و بی وفایی آن و نیز بر شمردن عوامل رستگاری و نیک فرجامی به موعظه ی وی پرداخت و در پایان به وی گوشزد کرد که یکی از نشانه های کمال ایمان انسان به خدا این است که چون به قدرت رسید بر آنچه از آن او نیست چنگ نیندازد. عمر با شنیدن نصایح امام (ع) کاغذ و قلم خواست و فدک را به امام (ع) باز گرداند. (27)
به نظر می رسد منظور اصلی امام (ع) از این سخن مسأله ی خلافت و رهبری مسلمانان بود نه صرف تصرف غاصبانه ی فدک، ولی عشق به قدرت مانع شد که عمر حق اساسی خاندان رسالت را به آنان تسلیم کند، او می خواست با این اقدام روبنایی، از یک سو خود را نزد علویان و در رأس آنان امام (ع) «وجیه الملة» جلوه دهد، و از سوی دیگر وجدان خود را راضی نگهدارد.
موضعگیری امام در برابر انقلابیون
به عنوان می توانیم موضع آن حضرت را در برابر برادرش «زید» نام ببریم. امام (ع) در یکی از سخنانش در تجلیل از مقام زید و در رابطه با نهضت او می فرماید:
این (زید) بزرگ خاندان من است و به خوانخواهی آنان برخواهد خاست. (28)
و در سخنی دیگر اهمیت موضع عملی زید را با این جمله که: «خداوندا پشت مرا به زید محکم ساز» (29) بیان می فرماید.
زید در یکی از روزها بر امام (ع) وارد شد؛ چون چشم حضرت به وی افتاد این آیه را تلاوت کرد:
یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله... . (30)
ای مؤمنان بر پا دارنده ی عدالت باشید و گواهان برای خدا... .
آنگاه فرمود:
انت و الله یا زید من اهل ذلک .
ای زید به خدا سوگند تو از مصادیق این آیه هستی. (31)
زیاد بن منذر نقل می کند:
از امام باقر (ع) سؤال شد کدامیک از برادرانت نزد تو محبوبتر و برتر است؟ فرمود:... و اما زید زبان گویای من است... . (32)
این بیان امام (ع) بهترین دلیل بر تأیید موضع متعرضانه و پرخاشگرانه ی زید در برابر حکمرانان اموی است.
موضع امام (ع) در برابر توده های مردم
امام باقر (ع) در حدیثی این واقعیت تأسف بار اجتماعی را چنین ترسیم می فرماید:
گرفتاری ما از ناحیه مردم بس بزرگ است، اگر بخوانیمشان دعوت ما را نمی پذیرند و اگر واگذاریمشان به هیچ وسیله ی دیگر هدایت نمی یابند. (33)
براساس درک عمیق این واقعیت تلخ اجتماعی بود که امام (ع) تا جایی که امکان داشت و به تناسب افکار و روحیات افراد، سمت کلی حرکت امامت را تبیین می کرد و درباره ی موضع باطل امویان به افراد هشدار می داد و احیانا آنان را به آینده ای درخشان و تحقق آرمان بزرگ شیعه، یعنی ایجاد حکومت اسلامی نوید می داد و از هر موقعیت و فرصتی برای بیدار کردن و روشن نمودن افکارشان بهره می جست.
اینک به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم:
1- امام (ع) با لحن اعتراض آمیزی به شاعری به نام «کثیر» که خلفای اموی را مورد مدح و ستایش قرار می داد و از این طریق جو جامعه اسلامی را مسموم می ساخت، فرمود: «عبدالملک را ستودی؟!» کثیر، رندانه در صدد توجیه کار خود برآمد و گفت:
او را پییشوای هدایت خطاب نکردم بلکه او را «شیر»، «خورشید»، «دریا»، «اژدها» و «کوه» خواندم؛ شیر سنگی است و خورشید جسم جامدی و دریا پیکر بی جان و اژدها، جانوری متعفنی و کوه، سنگ سختی.
امام (ع) در برابر این عذر ناموجه تبسم معناداری کرد. آنگاه «کمیت» برخاست و قصیده ای در عظمت خاندان پیامبر (ص) سرود و فرق میان این دو کار هنری را نشان داد. (34)
2- منهال بن عمر می گوید:
در محضر امام باقر (ع) نشسته بودم که مردی بر آن حضرت وارد شد و پس از سلام پرسید: حالتان چگونه است؟
امام (ع) فرمود:
آیا وقت آن نرسیده است که بدانید ما چگونه ایم؟! داستان ما در این امت همچون داستان بنی اسرائیل در جامعه فرعونی است که پسرانشان را می کشتند و زنانشان را زنده نگه می-داشتند، آگاه باشید که اینها (بنی امیه) پسران ما را می کشند و زنان ما را زنده می گذارند.
آنگاه امام (ع) به طرح مسأله اصلی پرداخت و فرمود:
عرب می پنداشت که از عجم برتر است؛ زیرا که محمد (ص) از عرب است و عجم بدین پندار گردن نهاد؛ قریش گمان کرد که بر دیگر قبایل عرب برتری دارد؛ زیرا محمد (ص) از قریش است و آنان بدین پندار گردن نهادند؛ اگر آنان در این ادعا راست می گویند پس ما بر همه مردم برتری داریم؛ زیرا ما فرزندان و خاندان محمدیم (ص) و کسی با ما در این نسبت شریک نیست.
سؤال کننده با شنیدن بیانات گیرا و منطقی امام (ع) گفت: «به خدا سوگند، من شما خاندان را دوست می دارم.»
امام (ع) که او را تا مرز «ولایت» پیش آورده بود فرمود:
پس خود را آماده ی بلا کن به خدا سوگند بلا به ما و شیعیان ما نزدیکتر از سیل به دره است؛ بلا نخست ما را می گیرد سپس شمارا همچنانکه گشایش اول به ما می رسد آنگاه به شما. (35)
3- حکم بن عتیبه می گوید:
در محضر ابوجعفر (ع) بودم و خانه پر از جمعیت بود که پیرمردی – در حالی که بر عصای خود تکیه داد بود – وارد شد. نخست به همه حاضران و سپس به امام علیه السلام، سلام کرد و از حضرت خواست او را به خود نزدیک کند، و گفت: سوگند به خدا من شما و دوستداران شما را دوست دارم و به خدا سوگند این دوستی را از روی طمع به دنیا نیست و دشمن شما را دشمن دارم و از او تبری می جویم و این کینه و عداوت به خاطر خونی نیست، که در میان ما ریخته شده باشد، به خدا سوگند من حلال شما را حلال و حرام شما را حرام می شمارم و انتظار حکومت شما را می کشم، اکنون آیا برای من امیدی داری خدا مرا فدای تو کند؟
امام (ع) فرمود: «الی الی» به سوی من بیا، به سوی من بیا سپس او را در کنار خود نشناسد و فرمود:
ای پیرمرد! مردی نزد پدرم علی بن حسین (ع) آمد و مثل آنچه تو از من پرسیدی از او سؤال کرد، پدرم به وی فرمود: اگر در این انتظار بیمری بر پیامبر (ص) و علی (ع) و حسن و حسین علیهما السلام و علی بن حسین (ع) وارد می شوی و قلبت مطمئن و دلت خنک و چشمت روشن خواهد شو و همراه «کرام الکاتبین» به آسایش و گشایش روی خواهی آورد و اگر زنده بمانی روزگاری را خواهی دید که چشم تو روشن شود و در آن هنگام با ما و در کنار ما در برترین جایگاه خواهی بود.
پیرمرد از بیانات امام (ع) به وجد آمده بود، سخنان آن حضرت را تکرار کرد و منقلب گردید و فغان برآورد و بلند بلند گریه کرد و بر زمین افتاد. جمعیت نیز با مشاهده این صحنه به گریه و فغان افتادند.
امام باقر (ع) با انگشت مبارک، اشک از چشمان آن مرد پاک کرد. پیرمرد سرش را بلند کرد و گفت: «ای پسر پیامبر (ص)، خدا مرا فدایت کند، دستت را به من بده».
امام (ع) دست خود را به او داد. دست امام (ع) را بوسید و بر دیدگان و گونه و سینه و شکمش گذاشت و بعد خداحافظی کرد و رفت.
امام (ع) به حاضران رو کرد و فرمود:
هر که می خواهد به مردی از اهل بهشت بنگرد به این مرد نگاه کند. (36)
پي نوشت :
1- عقد الفرید، ج 5، ص 168.
2- کنایه از تهور و خشونت در امر سیاست است.
3- مروج الذهب، ج 3، ص 160-161.
4- کامل، ابن اثیر، ج 4، ص 577.
5-ر.ک. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 291 و تاریخ الخلفاء، ص 223 و کامل ابن اثیر، ج 5، ص 10.
6-مروج الذهب، ج 3، ص 164 و کامل ابن اثیر، ج 4، ص 579-580.
7- همان مدرک . ص 173 و عقد الفرید، ج 5، ص 169.
8- تاریخ الاسلام، نوشته دکتر حسن ابراهیم حسن، ج 1 ، ص 324.
9-مروج الذهب، ج 3، ص 173 و عقد الفرید، ج 5، ص 172.
10- ر.ک. عقد الفرید، ج 5، ص 182 و الشیعة و الحاکمون، ص 106-107 و کامل ابن اثیر، ج 5، ص 42-43 و 63 و تاریخ الاسلام، حسن ابراهیم حسن، ج 1، ص 330-328 و سفینةالبحار، ج 2، ص 271-272 و تاریخ الخلفاء، ص 231-232 و 243- 244.
11- مروج الذهب، ج 3، ص 181 و الشیعه و الحاکمون، ص 105.
*. در رابطه با عامل یا عواملی که باعث تغییر روش و سیاست عمربن عبدالعزیز شد مورخان دو حادثه نقل کرده اند. حادثه ی نخست: عمر مدتی نزد عبیدالله بن عبد بن عتبه که مردی خداشناس و با ایمان و از ارادتمندان به حضرت علی (ع) و فرزندان او بود – ولی از ترس جانش اظهار نمی کرد – به کسب علم و دانش پرداخت. استاد در یکی از روزها متوجه شد عمر همانند بقیه بچه ها در هنگام بازی به بهانه کوچکی، علی (ع) را سب می کند. در اولیه جلسه ی درس از فرصت استفاده کرد و از عمر سؤال کرد: تو از کجا می دانی که خداوند پس از رضایت از اهل بدر و بیعت رضوان، بر آنان غضب کرده و آنها مستحق لعن شده اند؟ شاگرد که هیچگونه پاسخی نداشت از کرده خود اظهار پشیمانی کرد و قول داد که این عمل را تکرار نکند.
حادثه ی دوم: پدر عمر از طرف حکومت فرماندار مدینه بود و روزهای جمعه طبق معمول در خطبه های نماز علی (ع) را سب می کرد. ولی هر گاه به نام علی علیه السلام و سب آن حضرت می رسید زبانش لکنت پیدا می کرد. روزی عمر سر این قضیه از پدر سؤال کرد. پدرش حق را گفت و افزود: اگر آنچه من از فضائل علی (ع) می دانم این مردم که پای منبر ما می نشینند بدانند از اطراف ما پراکنده شده راه فرزندان او می روند. عمر که هنوز سخن استاد را فراموش نکرده و این اعتراف را از پدر خود شنید فهمید که علی (ع) افضل و صاحب حق است و با خدای خود پیمان بست که اگر روزی به قدرت برسد این بدعت شوم را از میان بردارد.
برای آگاهی از تفصیل دو داستان مراجعه کنید به کامل ابن اثیر، ج 5، ص 42-43 و شرح ابن ابی الحدید، ج 4، ص 58-59 و الشیعه و الحاکمون، ص 106.
12- مروج الذهب، ج 3، ص 182 و العقد الفرید، ج 5، ص 186.
برخی نقل کرده اند: امویان که نمی توانستند که در میان طایفه خود حقگویی او را ببینند تصمیم گرفتند او را همچون معاویه ی دوم مسموم کنند از این رو یزید بن عبدالملک توسط خادم عمر او را مسموم ساخت (ر.ک. به عقد الفرید، ج 5، ص 185 و الشیعه و الحاکمون، ص 111 و کامل ابن اثیر، ج 5، ص 48).
13- عقد الفرید، ج 5، ص 188.
14- سفینة البحار، ج 2، ص 351.
15- مروج الذهب، ج 3، ص 199.
16- ر.ک. الاغانی، ج 6، ص 100 و التاج فی اخلاق الملوک، ص 152 و تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 328.
17- الاشتقاق، ابن درید، ص 82.
18- الشیعه و الحاکمون، محمد جواد مغنیه، ص 114-115.
19- ر.ک. الشیعة و الحاکمون، ص 115 و الغدیر، ج 2، ص 205 و اعیان الشیعه، ج 9، ص 34، البته کمیت با زیرکی خاصی از این توطئه جان سالم بدر برد.
20- ر.ک . مروج الذهب، ج 3، ص 205 و مختصر تاریخ العرب، ص 139.
21- ر.ک. بحارالانوار، ج 46، ص 312؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 190 و دلائل الامامة طبری، ص 108. تفصیل داستان در موضعگیریهای امام (ع) در برابر خلفا خواهد آمد.
22- ر.ک. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 328 و المعارف، ابن قتیبه، ص 365.
23- «ایها الناس این تذهبون و این یراد بکم؟ بنا هدای الله اولکم و بنایختم اخرکم، فان یکن لکم ملک مستعجل فان لنا ملکا مؤجلا و لیس من بعد ملکنا ملک لانا اهل العاقبة، یقول الله عز و جل العاقبة للمتقین». (مناقب، ج 4، ص 189-190).
24- مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 189-190 و دلائل الامامه، طبری، ص 180 و بحارالانوار، ج 46، ص 246 و 306 و کافی معرب، ج 1، باب مولد ابی جعفر محمد بن علی (ع)، ص 392-393، حدیث 5.
25- اثبات الوصیة، ص 154.
26- بحارالانوار، ج 46، ص 251.
27- همان مدرک، ص 326-327 به نقل از مناقب و خصال صدوق، الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 1، ص 455-456 و مناقب ج 4، ص 207-208.
28- «هذا سید اهل بیتی و الطالب باوتارهم» (بحارالانوار، ج 46، ص 194 و تنقیح المقال مامقانی، ج 1، ص 468 حرف «ز» و رجال کشی، ص 231-232 در ترجمه «هارون بن سعد عجلی» و اعیان الشیعه، ج 7، ص 109 ترجمه ی «زید» و معجم رجال الحدیث، ج 7 ص 348 و امالی صدوق، ص 275، مجلس 54، حدیث 11).
29- «اللهم اشدد ازری بزید» (الغدیر، ج 3، ص 70 به نقل از الاغانی، ج 20، ص 127).
30- نساء، آیه ی 134.
31- الغدیر، ج 3، ص 70 به نقل از روض النضیر، ج 1، ص 55.
32- «و اما زید فلسانی الذی انطق به» (اعیان الشیعه، ج 7، ص 110).
33- «بلیة الناس علینا عظیمة، ان دعونا هم لم یستجیبوا لنا، و ان ترکناهم یهتدوا بغیرنا» (بحارالانوار، ج 46، ص 288 و ارشاد مفید، ص 266 و مناقب، ج 4، ص 206 و اعلام الوری، ص 294).
34- مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 207 و پیشوای صادق، ص 37.
35- بحارالانوار، ج 46، ص 360 به نقل از امالی شیخ طوسی.
36- «من احب ان ینظر الی رجل من اهل الجنة فلینظر الی هذا» (بحارالانوار، ج 46، ص 361-362 وروضه کافی، ج 8، ص 76-77).
/س