اصول مديريت فرهنگي -قسمت اول-
وقتي سخن از اصول مديريت فرهنگي در ميان است، مقصود قواعد و معيارهايي است که در فرآيند مديريت فرهنگي بايد آنها را مراعات کرد، و به هيچ وجه، امکان ناديده انگاشتن و تخطي از آنها وجود ندارد. اين اصول، تضمين کننده ي نتيجه بخش بودن فرآيند مديريت فرهنگي است. البته اصول، اموري استکشافي است که با توجه به مبادي و مباني و بالحاظ اهداف بايد استخراج گردد،که در اين مختصر، مقام و امکان استخراج و تبيين همه ي آن اصول نيست. از اين رو به ذکر برخي از اصول مهم بسنده مي شود. اما پيش از بيان اصول مورد نظر، ارائه توضيح بيشتري از «اصل» ضرورت دارد.
اصل، در لغت و اصطلاح معاني گوناگوني دارد که از جمله آنها مي توان به: بن و اساس يک شيء، امر عيني و محصل در خارج (درمقابل امر اعتباري و ذهني)، حقيقت يک شيء و... اشاره کرد. اما آنچه از کاربرد اين واژه در اين بحث مطمح نظر است، يک دستورالعمل، قاعده و معيار کلي است که ناظر به فرآيند مديريت تربيتي و فرهنگي است که همواره بايد حاکم بر همه اعمال، فعاليت ها و روش هاي فرهنگي باشد تا بتوان به ثمربخشي و نتيجه بخش بودن اين فرآيند، دل خوش کرد. اين اصول، خاصِّ يک زمان نيست، بلکه در هر زماني اعتبار دارد. همچنين اين اصول تنها به يک جامعه و مکان خاص، اختصاص ندارد، بلکه هر کس در هر زمان و در هر مکان و با هر نوع مليت و قوميتي که در کار مديريت فرهنگي باشد، بايد اين اصول را مراعات کند.
جهت ديگر اهتمام به مسئله ي زمان که خاص مديريت فرنگي و تربيتي است، آن است که از يک منظر، همواره سه زمان ما را احاطه کرده است: گذشته، حال و آينده. مواجهه با هر يک از سه مقطع ياد شده، با ديگري متفاوت است. از آن جا که زمان، ظرفي براي فعاليت هاي آدمي است، مدير فرهنگي بايد نسبت به هر يک از سه زمان حال، گذشته و آينده، برنامه و ايده مشخصي داشته باشد. نظر به نوع آنچه آدميان در اين فر صت ها انجام مي دهند، رويکرد ما به هر يک از زمان هاي ياد شده نيز متفاوت است.
گذشته ي هرجامعه اي سرشار از وقايع و حوادث شيرين يا تلخ است. چشم فرو بستن نسبت به اين وقايع، در واقع، ناديده انگاشتن برخي مواريث فرهنگي است.
يک مدير فرهنگي بايد همواره فهرستي از وقايع گذشته را پيش روي خود داشته باشد؛ وقايعي که تأثيرات شگرفي بر حيات گذشته جامعه و فرهنگ آن داشته است. وقايع شيرين را بايد زنده نگاه داشت تا نه تنها از خاطره ها محو نگردد، بلکه از ميراث کهن پاسداري شده و مايه تقويت روحيه و آمادگي فرد براي حال و آينده باشد.
وقايع و حوادث اسفناک و تلخ گذشته نيز بايد در خاطره ها زنده ماند تا از آن عبرت گرفته شده، ديگر تکرار نگردد. اگر به گذشته اين مرز و بوم بنگريم. روزهايي مانند بيست و دوم بهمن، دوازده فروردين، سوم خرداد و... داريم که هر يک با حادثه و واقعه اي خوش و دلنشين قرين است و منشأ اثرات و برکات فراوان در حيات اين ملت بوده است. در نقطه مقابل روزهايي مانند 28 مرداد، هفتم تير و... نيز داريم که از روزهاي تلخ براي ملت ما بوده است. در تاريخ اسلام نيز وقايع دلنشين و جذاب و يا تأسف انگيز و ملامت بار بسيار است. اين وقايع در فرهنگ ما وجود دارد و نبايد آن را از ياد برد.
پاسداشت ايام خاص گذشته از حيث ديگري نيز حايز اهميت است و آن اين که مبادا در مورد ماهيت و علل و عوامل آن و تحليل هايي که در اين خصوص وجود دارد، تحريفي صورت گيرد (2). علاوه بر اين مشخص ساختن هر چه بيشتر و بهتر ايام گذشته، آشنايي با فرهنگ ملي را آسان تر مي کند.
بعد ديگر زمان، حال است. منظور از زمان حال، وضعيت و فرصتي است که هم اکنون در اختيار ما است و البته همراه با تحولات و اوضاع و احوال ويژه اي است. شناخت اين وضعيت، وظايفي را براي مدير فرهنگي رقم مي زند که متفاوت از اقتضائات زمان گذشته است. مهم ترين مسئله از اين حيث، بهره گيري از لحظه هاي زمان موجود و استفاده از آن در مسير اهداف فرهنگي و تربيتي است. همچنان که براي فرد «عمل شايسته» يک وظيفه است، براي مدير فرهنگي نيز تدارک فعاليت ها و برنامه هاي مفيد يک اصل اساسي به شمار مي آيد.
همچنان که پيش از اين گفته شد، فرهنگ در تار و پود زندگي در هم تنيده است؛ بنابراين بايد کوشيد تا زمان موجود نيز به گونه اي سامان يابد که از لحظه لحظه آن براي ترويج و تثبيت فرهنگ استفاده گردد.
«زمان آينده» سومين جنبه ي زمان شناسي است. از اين حيث، دورانديشي و آينده نگري براي مدير فرهنگي ضروري است. يک مدير فرهنگي بايد تحولات و اوضاعِ پيش روي را به خوبي پيش بيني نمايد و آمادگي مواجهه و رويارويي منطقي و صحيح با آنها را داشته باشد. افزون بر اين، زمان ظرف تحقق اهدافِ مديريت فرهنگي است که البته بايد با تنظيم زمان بندي اهداف در انتظار آن است.
شناخت زمان حال و آينده از اين حيث مهم است که استعداد و آمادگي را براي مديريت فرهنگي به ارمغان مي آورد. امام علي عليه السلام مي فرمايد:
«من عرف الايام لم يغفل عن الاستعداد (3)؛ آن کسي که زمان را مي شناسد، از آمادگي و استعداد لازم براي بهره گيري و مواجهه با آن غافل نمي ماند».
امام صادق عليه السلام نيز از جمله فوايد زمان شناسي را اين مي داند که اشتباهات و شبه ها و لوابس فرد را فرا نمي گيرد و راه خروج از آنها را تدارک مي بيند:
«العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس (4)؛ آن کس که زمان خويش را مي شناسد و به مقتضيات آن وقوف دارد، هدف هجوم اشتباهات وقايع نمي شود».
در حقيقت ثمره ي مهم زمان شناسي «بصيرت» است که تأييد خود را بر رفتارهاي ديگر مدير مي گذارد. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم از جمله ويژگي هاي انسان عاقل را بصيرت به زمان و احوال آن مي داند:« علي العاقل أن يکون بصيراً بزمانه مقبلاً علي شأنه حافظاً للسانه (5)».
بصيرت به زمان، به معناي درک صحيح مقتضيات و موانع حال و آينده است.
آن کس که به زمان بصيرت دارد و نيازها و ويژگي هاي ضروري زمان حال را مي شناسد و بين نيازها و اقتضائات زودگذر و لحظه اي و نيازها و ضرورت هاي دائمي تفاوت مي نهد، هرگز دچار جمود و تحجر نمي شود و مي داند که چگونه بايد با وضعيت ها و مسائل گوناگون مواجه شود.
در اين جا مناسب است يک نمونه از بهره برداري از زمان و تنظيم رفتارهاي فرهنگي با آن را از سيره معصومين عليهم السلام بيان نماييم. فردي از اصحاب امام صادق عليه السلام که نوع لباس و پوشش آن حضرت را متفاوت با لباس پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و ديگر ائمه ي قبل از آن حضرت مي ديد، زبان به اعتراض گشود که والله ما لبس رسول الله مثل هذا اللباس و لا عليّ و لا احد من آبائک؛ به خدا قسم نه پيامبر گرامي اسلام و نه حضرت علي عليه السلام و نه هيچ يک از پدران تو، چنين لباسي نمي پوشيدند، حضرت در پاسخ مي فرمايند:
کان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في زمان قتر مقتر و کان يأخذ لقتره و اقتداره و ان الدنيا بعد ذلک ارخت عزاليها فاحق اهلها بها ابرارها ثم تلا: (قل من حرم زينه الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق) و نحن احقُّ من اخذ منها ما اعطاه الله؛ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در زمان تنگدستي و فقر مسلمانان زندگي مي کردند و مراعات آن تنگدستي ها را مي نمودند؛ در حالي که دنيا بعد از آن درهاي نعمت را گشود و شايسته ترين افراد براي استفاده از نعمات دنيا، نيکوکاران هستند.
سپس اين آيه را تلاوت نمود: «بگو چه کسي زينت هاي الهي را که خداوند براي بندگان خود آفريده و روزي هاي پاکيزه را حرام کرده است». (اعراف، آيه ي 32) سپس فرمود: «ما شايسته ترين افرادي هستيم که از نعمت هاي الهي استفاده مي کنيم» (6).
از جمله موارد استفاده از زمان، بحث نامگذاري روزها با فعاليت هاي ويژه و مهم است تا از اين رهگذر ارزش هاي ويژه، بيشتر پاس داشته شوند و توجه به نوعي از فعاليت ها و امور -که مي توانست در غير اين صورت ناديده انگاشته شود- در اذهان عمومي و اجتماع، بيشتر جلوه گر شود. شوراي عالي انقلاب فرهنگي در مصوبه 1372/6/30 خود در مورد آيين نامه نامگذاري روزهاي خاص آورده است:
ماده 1: هدف از نامگذاري روزها و هفته هاي خاص، بزرگداشت ارزش ها و شناسايي پيوندهاي ديني، ملي، فرهنگي، علمي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي در جامعه است که منجر به نوعي همکاري عمومي مي شود.
به هر حال، اگر دين محوري، اصل و قاعده ي مديريت فرهنگي قرار نگيرد، از يک سو سبب مي شود که فرهنگ يک جامعه سمت و سوي زوال و ابتذال در پيش گيرد، و از سوي ديگر، اين به نابودي يکي از مهم ترين بخش هاي فرهنگ که همان دين باشد، منجر خواهد شد. در نقطه مقابل، دين محوري همراه تفسيرها و قرائت هاي ناصواب از دين و تطبيق نادرست عناصر و پديده هاي فرهنگي با دين نيز نتيجه اي جز آنچه گفته شد، نخواهد داشت. نمونه ي عيني اين دو جريان را که ناشي از عدم توجه دقيق به مفاد اصل دين محوري است، مي توان در گذشته و اکنون جوامع و به ويژه جوامع اسلامي ملاحظه کرد.
دين محوري، افزون بر کارکردهاي ياد شده، آمادگي لازم را براي مديران فرهنگي در مواجهه منطقي با پديده انتقال و تبادل فرهنگي فراهم مي آورد. با اين معيار، هيچ گاه مدير فرهنگي به نفي يا اثبات فرهنگ هاي ديگر برنمي خيزد، بلکه آنها را در اين قالب، مورد ارزيابي قرار مي دهد. از اين رو، پشتکار و دقت عمل، نظم و انضباط، اهتمام به بهداشت و سلامت جسمي، رعايت قوانين راهنمايي و رانندگي، توجه به کيفيت کالا و... که امروزه در فرهنگ هاي ديگر قوت بيشتري نسبت به فرهنگ رايج در جامعه ما دارد، تأييد مي شود و فرهنگي نشدن اين گونه امور در جامعه ي اسلامي جاي تأسف دارد. ولي از سوي ديگر، نمودها و مظاهر منفي موجود در فرهنگ هاي بيگانه، نظير همجنس بازي، بي حيايي و عدم عفاف، لا ابالي گري و... نيز مورد تأييد قرار نمي گيرد.
علامه محمد تقي جعفري در اين باره مي نويسد: «هر پديده و فعاليت فرهنگي که با ارزش هاي متعالي انساني، مانند اخلاقيات و مذهب ناسازگار باشد، فرهنگ اسلامي آن را نمي پذيرد؛ زيرا هر پديده و فعاليتي که به نام فرهنگ در جامعه بروز کند و مخالف حيثيت و شرافت و شخصيت کمال طلب انساني باشد، اگر چه در جذاب ترين صورت عرضه شود، فرهنگ اسلامي با آن مخالفت نموده و از عرضه و ترويج آن جلوگيري مي نمايد.» (7)
گسترده ترين، عميق ترين و شديدترين نوع مديريت انساني، مديريت فرهنگي است؛ زيرا هم گستره ي آن محدود به يک قشر از انسان ها مثلاً نوجوانان و جوانان نمي شود، بلکه ميان سالان و پيران از زن و مرد با هر قوميتي را پوشش مي دهد، و هم به انسان بما هو انسان و بالحاظ همه جوانب و ابعاد آن توجه جدي دارد، نه اين که وجه خود را تنها به يک بعد و ساحت انساني محدود نمايد. اصل انسان مداري در مديريت فرهنگي ناظر به معناي ياد شده است. سر و کار مديريت فرهنگي با عموم اقشار اجتماعي است و حتي اگر به ظاهر يک قشر خاص در معرض برنامه هاي مستقيم آن باشد، به طور غيرمستقيم و چه بسا اساسي تر، ساير اقشار نيز در ديدرس و دامنه ي برنامه ها و فعاليت هاي او قرار دارند. به همين جهت در مديريت هاي فرهنگي مدارس و مساجد و فرهنگ سراها، اثر برنامه هايي که براي نوجوانان طراحي مي شود، هيچ گاه به خود نوجوان محدود نمي شود، بلکه خانواده آنان را نيز متأثر مي سازد؛ همچنان که براي تأثيرپذيري و شرکت فعال نوجوانان در اين گونه فعاليت ها و برنامه ها، هماهنگي و همراهي خانواده ها نقش بسيار مؤثري ايفا مي کند.
وجه ديگر انسان مداري در مديريت فرهنگي، شناخت ابعاد انساني و ساحت هاي اوست. مدير فرهنگي بايد اطلاع درست و دقيق و کافي از ماهيت انسان و ابعاد و نيازهاي انساني او داشته باشد. برنامه هاي عبادي -به معناي اخص- برنامه هاي اجتماعي، برنامه هاي ورزشي، نقاشي و استفاده از زيبايي هاي طبيعت، برنامه هاي تفريحي و... هماره بايد در دستور کار مديران قرار گيرد. برنامه هايي که در جهت تقويت ابعاد جسمي، زيبايي طلبي و جمال خواهي و... است؛ گاه ناديده انگاشته مي شود و بيشتر بر برنامه هاي عبادي به معناي اخص تکيه مي کنند و دقيقاً يکي از علل ناکارآمدي و افت تأثير عملکرد مديريت هاي فرهنگي و تربيتي ما همين مسئله است؛ در حالي که مقتضاي روايات و متون اسلامي توجه جامع و همه جانبه به انسان حتي در برنامه هاي فردي است.
وجه ديگر انسان مداري در مديريت فرهنگي، شناخت مباني و ساز و کار تأثيرگذاري بر انسان و به اصطلاح دقيق هدايت انسان است. ضرورت شناخت مباني و مبادي رفتارهاي انساني و کيفيت سمت و سو دادن به فعاليت هاي انساني، برخاسته از همين اصل انسان مداري است، تا کيفيت و چگونگي نحوه شکل گيري باورها، احساسات و عواطف و افعال و رفتارهاي انساني را ندانيم و از چند و چون آن آگاه نباشيم، هرگز در دستيابي به اهداف مديريت فرهنگي موفق نخواهيم بود. دقيقاً از همين منظر است که ماهيت برخي از فعاليت ها و برنامه هاي تربيتي و فرهنگي بيشتر شباهت به مديريت هاي صنعتي و بازرگاني دارد و از اين جهت به شکست و ناکامي مي انجامد. در اين جا، به لحاظ اهميت اين وجه از انسان مداري، يکي دو نمونه از متون اسلامي را بيان مي داريم. نمونه اول، کاربرد رفق و مدارا و ملاطفت و ملايمت در فعاليت ها و روش هاي مديريت فرهنگي است. اين امر آن قدر حايز اهميت است که خداوند متعال در قرآن کريم، پيامبر خويش را فرمان مي دهد که براي هدايت انسان ها بايد از اين اصل به حد کمال بهره جويد و در مقام تعليل، به يک مبناي انسان شناختي اشاره مي کند و آن اين که انسان ها، در مقابل درشتي و خشونت، سرسختي و لجاجت در پيش مي گيرند. خداوند متعال مي فرمايد: (فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظاً غليظ القلب لانفظوا من حولک(8)). به برکت رحمت الهي در برابر ايشان نرم و مهربان شدي و اگر خشن و سنگدل بودي از اطراف تو پراکنده مي شدند.
نمونه ي دوم توجه به مبادي رفتارهاي انساني اين است که از نظر متون اسلامي با فرض ارضاي نيازهاي مادي و اوليه و جسمي انسان هاست که مي توان انتظار رفتارهاي متعالي برخاسته از ميل و رضايت مخاطب را داشت و در چنين صورتي است که اين گونه رفتارها تأثيرگذاري لازم خود را خواهند داشت. شايد وجه اين که در متون اسلامي انجام فرايض به هنگام احساس گرسنگي، ادرار شديد و خستگي... (عدم وجود حالت جسمي و بدني مناسب) منع شده است، همين نکته باشد. حال مي توان دريافت که برنامه هاي فرهنگي برخي مدارس که مثلاً در اوج سرماي زمستان، آن هم بدون همراه کردن جذابيت هاي لازم، صورت مي گيرد، چه اندازه مفيد و مؤثر است. همچنين است ناکامي مديريت فرهنگي برخي از مساجد و هيأت هاي مذهبي که گاه جلسات مذهبي را طولاني کرده، همه را به زحمت مي اندازد.
وجه ديگر انسان مداري در مديريت فرهنگي، توجه به ابعاد، ريشه ها و عوامل روابط و ارتباطات انساني است. مديريت فرهنگي جدا از آن که با انسان ها ارتباط دارد، شديداً در جهت فرهنگي کردن روابط انساني گام بر مي دارد و اين مستلزم شناخت دقيق و کافي از ماهيت روابط انساني است.
بديهي است وقتي سخن از انسان مداري در ميان است، مقصود انسان هاي معمولي و عادي است، نه انسان هاي استثنايي. نمي توان برنامه هاي فرهنگي را بر مبناي انسان هاي متعالي، يا در نقطه مقابل، انسان هاي داني و پست تنظيم کرد. گرچه سمت و سوي فعاليت ها و برنامه هاي تربيتي بايد در جهت دستيابي به انسان هايي از هر جهت کامل و عالي باشد، ولي همواره فعاليت هاي تربيتي و فرهنگي بر مبناي انسان هاي عادي و معمولي- که اکثر انسان ها را پوشش مي دهد- مي باشد.
/س
اصل، در لغت و اصطلاح معاني گوناگوني دارد که از جمله آنها مي توان به: بن و اساس يک شيء، امر عيني و محصل در خارج (درمقابل امر اعتباري و ذهني)، حقيقت يک شيء و... اشاره کرد. اما آنچه از کاربرد اين واژه در اين بحث مطمح نظر است، يک دستورالعمل، قاعده و معيار کلي است که ناظر به فرآيند مديريت تربيتي و فرهنگي است که همواره بايد حاکم بر همه اعمال، فعاليت ها و روش هاي فرهنگي باشد تا بتوان به ثمربخشي و نتيجه بخش بودن اين فرآيند، دل خوش کرد. اين اصول، خاصِّ يک زمان نيست، بلکه در هر زماني اعتبار دارد. همچنين اين اصول تنها به يک جامعه و مکان خاص، اختصاص ندارد، بلکه هر کس در هر زمان و در هر مکان و با هر نوع مليت و قوميتي که در کار مديريت فرهنگي باشد، بايد اين اصول را مراعات کند.
اصل 1: زمان شناسي و بهره گيري از زمان
جهت ديگر اهتمام به مسئله ي زمان که خاص مديريت فرنگي و تربيتي است، آن است که از يک منظر، همواره سه زمان ما را احاطه کرده است: گذشته، حال و آينده. مواجهه با هر يک از سه مقطع ياد شده، با ديگري متفاوت است. از آن جا که زمان، ظرفي براي فعاليت هاي آدمي است، مدير فرهنگي بايد نسبت به هر يک از سه زمان حال، گذشته و آينده، برنامه و ايده مشخصي داشته باشد. نظر به نوع آنچه آدميان در اين فر صت ها انجام مي دهند، رويکرد ما به هر يک از زمان هاي ياد شده نيز متفاوت است.
گذشته ي هرجامعه اي سرشار از وقايع و حوادث شيرين يا تلخ است. چشم فرو بستن نسبت به اين وقايع، در واقع، ناديده انگاشتن برخي مواريث فرهنگي است.
يک مدير فرهنگي بايد همواره فهرستي از وقايع گذشته را پيش روي خود داشته باشد؛ وقايعي که تأثيرات شگرفي بر حيات گذشته جامعه و فرهنگ آن داشته است. وقايع شيرين را بايد زنده نگاه داشت تا نه تنها از خاطره ها محو نگردد، بلکه از ميراث کهن پاسداري شده و مايه تقويت روحيه و آمادگي فرد براي حال و آينده باشد.
وقايع و حوادث اسفناک و تلخ گذشته نيز بايد در خاطره ها زنده ماند تا از آن عبرت گرفته شده، ديگر تکرار نگردد. اگر به گذشته اين مرز و بوم بنگريم. روزهايي مانند بيست و دوم بهمن، دوازده فروردين، سوم خرداد و... داريم که هر يک با حادثه و واقعه اي خوش و دلنشين قرين است و منشأ اثرات و برکات فراوان در حيات اين ملت بوده است. در نقطه مقابل روزهايي مانند 28 مرداد، هفتم تير و... نيز داريم که از روزهاي تلخ براي ملت ما بوده است. در تاريخ اسلام نيز وقايع دلنشين و جذاب و يا تأسف انگيز و ملامت بار بسيار است. اين وقايع در فرهنگ ما وجود دارد و نبايد آن را از ياد برد.
پاسداشت ايام خاص گذشته از حيث ديگري نيز حايز اهميت است و آن اين که مبادا در مورد ماهيت و علل و عوامل آن و تحليل هايي که در اين خصوص وجود دارد، تحريفي صورت گيرد (2). علاوه بر اين مشخص ساختن هر چه بيشتر و بهتر ايام گذشته، آشنايي با فرهنگ ملي را آسان تر مي کند.
بعد ديگر زمان، حال است. منظور از زمان حال، وضعيت و فرصتي است که هم اکنون در اختيار ما است و البته همراه با تحولات و اوضاع و احوال ويژه اي است. شناخت اين وضعيت، وظايفي را براي مدير فرهنگي رقم مي زند که متفاوت از اقتضائات زمان گذشته است. مهم ترين مسئله از اين حيث، بهره گيري از لحظه هاي زمان موجود و استفاده از آن در مسير اهداف فرهنگي و تربيتي است. همچنان که براي فرد «عمل شايسته» يک وظيفه است، براي مدير فرهنگي نيز تدارک فعاليت ها و برنامه هاي مفيد يک اصل اساسي به شمار مي آيد.
همچنان که پيش از اين گفته شد، فرهنگ در تار و پود زندگي در هم تنيده است؛ بنابراين بايد کوشيد تا زمان موجود نيز به گونه اي سامان يابد که از لحظه لحظه آن براي ترويج و تثبيت فرهنگ استفاده گردد.
«زمان آينده» سومين جنبه ي زمان شناسي است. از اين حيث، دورانديشي و آينده نگري براي مدير فرهنگي ضروري است. يک مدير فرهنگي بايد تحولات و اوضاعِ پيش روي را به خوبي پيش بيني نمايد و آمادگي مواجهه و رويارويي منطقي و صحيح با آنها را داشته باشد. افزون بر اين، زمان ظرف تحقق اهدافِ مديريت فرهنگي است که البته بايد با تنظيم زمان بندي اهداف در انتظار آن است.
شناخت زمان حال و آينده از اين حيث مهم است که استعداد و آمادگي را براي مديريت فرهنگي به ارمغان مي آورد. امام علي عليه السلام مي فرمايد:
«من عرف الايام لم يغفل عن الاستعداد (3)؛ آن کسي که زمان را مي شناسد، از آمادگي و استعداد لازم براي بهره گيري و مواجهه با آن غافل نمي ماند».
امام صادق عليه السلام نيز از جمله فوايد زمان شناسي را اين مي داند که اشتباهات و شبه ها و لوابس فرد را فرا نمي گيرد و راه خروج از آنها را تدارک مي بيند:
«العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس (4)؛ آن کس که زمان خويش را مي شناسد و به مقتضيات آن وقوف دارد، هدف هجوم اشتباهات وقايع نمي شود».
در حقيقت ثمره ي مهم زمان شناسي «بصيرت» است که تأييد خود را بر رفتارهاي ديگر مدير مي گذارد. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم از جمله ويژگي هاي انسان عاقل را بصيرت به زمان و احوال آن مي داند:« علي العاقل أن يکون بصيراً بزمانه مقبلاً علي شأنه حافظاً للسانه (5)».
بصيرت به زمان، به معناي درک صحيح مقتضيات و موانع حال و آينده است.
آن کس که به زمان بصيرت دارد و نيازها و ويژگي هاي ضروري زمان حال را مي شناسد و بين نيازها و اقتضائات زودگذر و لحظه اي و نيازها و ضرورت هاي دائمي تفاوت مي نهد، هرگز دچار جمود و تحجر نمي شود و مي داند که چگونه بايد با وضعيت ها و مسائل گوناگون مواجه شود.
در اين جا مناسب است يک نمونه از بهره برداري از زمان و تنظيم رفتارهاي فرهنگي با آن را از سيره معصومين عليهم السلام بيان نماييم. فردي از اصحاب امام صادق عليه السلام که نوع لباس و پوشش آن حضرت را متفاوت با لباس پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم و ديگر ائمه ي قبل از آن حضرت مي ديد، زبان به اعتراض گشود که والله ما لبس رسول الله مثل هذا اللباس و لا عليّ و لا احد من آبائک؛ به خدا قسم نه پيامبر گرامي اسلام و نه حضرت علي عليه السلام و نه هيچ يک از پدران تو، چنين لباسي نمي پوشيدند، حضرت در پاسخ مي فرمايند:
کان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم في زمان قتر مقتر و کان يأخذ لقتره و اقتداره و ان الدنيا بعد ذلک ارخت عزاليها فاحق اهلها بها ابرارها ثم تلا: (قل من حرم زينه الله التي اخرج لعباده و الطيبات من الرزق) و نحن احقُّ من اخذ منها ما اعطاه الله؛ پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در زمان تنگدستي و فقر مسلمانان زندگي مي کردند و مراعات آن تنگدستي ها را مي نمودند؛ در حالي که دنيا بعد از آن درهاي نعمت را گشود و شايسته ترين افراد براي استفاده از نعمات دنيا، نيکوکاران هستند.
سپس اين آيه را تلاوت نمود: «بگو چه کسي زينت هاي الهي را که خداوند براي بندگان خود آفريده و روزي هاي پاکيزه را حرام کرده است». (اعراف، آيه ي 32) سپس فرمود: «ما شايسته ترين افرادي هستيم که از نعمت هاي الهي استفاده مي کنيم» (6).
از جمله موارد استفاده از زمان، بحث نامگذاري روزها با فعاليت هاي ويژه و مهم است تا از اين رهگذر ارزش هاي ويژه، بيشتر پاس داشته شوند و توجه به نوعي از فعاليت ها و امور -که مي توانست در غير اين صورت ناديده انگاشته شود- در اذهان عمومي و اجتماع، بيشتر جلوه گر شود. شوراي عالي انقلاب فرهنگي در مصوبه 1372/6/30 خود در مورد آيين نامه نامگذاري روزهاي خاص آورده است:
ماده 1: هدف از نامگذاري روزها و هفته هاي خاص، بزرگداشت ارزش ها و شناسايي پيوندهاي ديني، ملي، فرهنگي، علمي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي در جامعه است که منجر به نوعي همکاري عمومي مي شود.
اصل 2: دين محوري
به هر حال، اگر دين محوري، اصل و قاعده ي مديريت فرهنگي قرار نگيرد، از يک سو سبب مي شود که فرهنگ يک جامعه سمت و سوي زوال و ابتذال در پيش گيرد، و از سوي ديگر، اين به نابودي يکي از مهم ترين بخش هاي فرهنگ که همان دين باشد، منجر خواهد شد. در نقطه مقابل، دين محوري همراه تفسيرها و قرائت هاي ناصواب از دين و تطبيق نادرست عناصر و پديده هاي فرهنگي با دين نيز نتيجه اي جز آنچه گفته شد، نخواهد داشت. نمونه ي عيني اين دو جريان را که ناشي از عدم توجه دقيق به مفاد اصل دين محوري است، مي توان در گذشته و اکنون جوامع و به ويژه جوامع اسلامي ملاحظه کرد.
دين محوري، افزون بر کارکردهاي ياد شده، آمادگي لازم را براي مديران فرهنگي در مواجهه منطقي با پديده انتقال و تبادل فرهنگي فراهم مي آورد. با اين معيار، هيچ گاه مدير فرهنگي به نفي يا اثبات فرهنگ هاي ديگر برنمي خيزد، بلکه آنها را در اين قالب، مورد ارزيابي قرار مي دهد. از اين رو، پشتکار و دقت عمل، نظم و انضباط، اهتمام به بهداشت و سلامت جسمي، رعايت قوانين راهنمايي و رانندگي، توجه به کيفيت کالا و... که امروزه در فرهنگ هاي ديگر قوت بيشتري نسبت به فرهنگ رايج در جامعه ما دارد، تأييد مي شود و فرهنگي نشدن اين گونه امور در جامعه ي اسلامي جاي تأسف دارد. ولي از سوي ديگر، نمودها و مظاهر منفي موجود در فرهنگ هاي بيگانه، نظير همجنس بازي، بي حيايي و عدم عفاف، لا ابالي گري و... نيز مورد تأييد قرار نمي گيرد.
علامه محمد تقي جعفري در اين باره مي نويسد: «هر پديده و فعاليت فرهنگي که با ارزش هاي متعالي انساني، مانند اخلاقيات و مذهب ناسازگار باشد، فرهنگ اسلامي آن را نمي پذيرد؛ زيرا هر پديده و فعاليتي که به نام فرهنگ در جامعه بروز کند و مخالف حيثيت و شرافت و شخصيت کمال طلب انساني باشد، اگر چه در جذاب ترين صورت عرضه شود، فرهنگ اسلامي با آن مخالفت نموده و از عرضه و ترويج آن جلوگيري مي نمايد.» (7)
اصل 3: انسان مداري
گسترده ترين، عميق ترين و شديدترين نوع مديريت انساني، مديريت فرهنگي است؛ زيرا هم گستره ي آن محدود به يک قشر از انسان ها مثلاً نوجوانان و جوانان نمي شود، بلکه ميان سالان و پيران از زن و مرد با هر قوميتي را پوشش مي دهد، و هم به انسان بما هو انسان و بالحاظ همه جوانب و ابعاد آن توجه جدي دارد، نه اين که وجه خود را تنها به يک بعد و ساحت انساني محدود نمايد. اصل انسان مداري در مديريت فرهنگي ناظر به معناي ياد شده است. سر و کار مديريت فرهنگي با عموم اقشار اجتماعي است و حتي اگر به ظاهر يک قشر خاص در معرض برنامه هاي مستقيم آن باشد، به طور غيرمستقيم و چه بسا اساسي تر، ساير اقشار نيز در ديدرس و دامنه ي برنامه ها و فعاليت هاي او قرار دارند. به همين جهت در مديريت هاي فرهنگي مدارس و مساجد و فرهنگ سراها، اثر برنامه هايي که براي نوجوانان طراحي مي شود، هيچ گاه به خود نوجوان محدود نمي شود، بلکه خانواده آنان را نيز متأثر مي سازد؛ همچنان که براي تأثيرپذيري و شرکت فعال نوجوانان در اين گونه فعاليت ها و برنامه ها، هماهنگي و همراهي خانواده ها نقش بسيار مؤثري ايفا مي کند.
وجه ديگر انسان مداري در مديريت فرهنگي، شناخت ابعاد انساني و ساحت هاي اوست. مدير فرهنگي بايد اطلاع درست و دقيق و کافي از ماهيت انسان و ابعاد و نيازهاي انساني او داشته باشد. برنامه هاي عبادي -به معناي اخص- برنامه هاي اجتماعي، برنامه هاي ورزشي، نقاشي و استفاده از زيبايي هاي طبيعت، برنامه هاي تفريحي و... هماره بايد در دستور کار مديران قرار گيرد. برنامه هايي که در جهت تقويت ابعاد جسمي، زيبايي طلبي و جمال خواهي و... است؛ گاه ناديده انگاشته مي شود و بيشتر بر برنامه هاي عبادي به معناي اخص تکيه مي کنند و دقيقاً يکي از علل ناکارآمدي و افت تأثير عملکرد مديريت هاي فرهنگي و تربيتي ما همين مسئله است؛ در حالي که مقتضاي روايات و متون اسلامي توجه جامع و همه جانبه به انسان حتي در برنامه هاي فردي است.
وجه ديگر انسان مداري در مديريت فرهنگي، شناخت مباني و ساز و کار تأثيرگذاري بر انسان و به اصطلاح دقيق هدايت انسان است. ضرورت شناخت مباني و مبادي رفتارهاي انساني و کيفيت سمت و سو دادن به فعاليت هاي انساني، برخاسته از همين اصل انسان مداري است، تا کيفيت و چگونگي نحوه شکل گيري باورها، احساسات و عواطف و افعال و رفتارهاي انساني را ندانيم و از چند و چون آن آگاه نباشيم، هرگز در دستيابي به اهداف مديريت فرهنگي موفق نخواهيم بود. دقيقاً از همين منظر است که ماهيت برخي از فعاليت ها و برنامه هاي تربيتي و فرهنگي بيشتر شباهت به مديريت هاي صنعتي و بازرگاني دارد و از اين جهت به شکست و ناکامي مي انجامد. در اين جا، به لحاظ اهميت اين وجه از انسان مداري، يکي دو نمونه از متون اسلامي را بيان مي داريم. نمونه اول، کاربرد رفق و مدارا و ملاطفت و ملايمت در فعاليت ها و روش هاي مديريت فرهنگي است. اين امر آن قدر حايز اهميت است که خداوند متعال در قرآن کريم، پيامبر خويش را فرمان مي دهد که براي هدايت انسان ها بايد از اين اصل به حد کمال بهره جويد و در مقام تعليل، به يک مبناي انسان شناختي اشاره مي کند و آن اين که انسان ها، در مقابل درشتي و خشونت، سرسختي و لجاجت در پيش مي گيرند. خداوند متعال مي فرمايد: (فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظاً غليظ القلب لانفظوا من حولک(8)). به برکت رحمت الهي در برابر ايشان نرم و مهربان شدي و اگر خشن و سنگدل بودي از اطراف تو پراکنده مي شدند.
نمونه ي دوم توجه به مبادي رفتارهاي انساني اين است که از نظر متون اسلامي با فرض ارضاي نيازهاي مادي و اوليه و جسمي انسان هاست که مي توان انتظار رفتارهاي متعالي برخاسته از ميل و رضايت مخاطب را داشت و در چنين صورتي است که اين گونه رفتارها تأثيرگذاري لازم خود را خواهند داشت. شايد وجه اين که در متون اسلامي انجام فرايض به هنگام احساس گرسنگي، ادرار شديد و خستگي... (عدم وجود حالت جسمي و بدني مناسب) منع شده است، همين نکته باشد. حال مي توان دريافت که برنامه هاي فرهنگي برخي مدارس که مثلاً در اوج سرماي زمستان، آن هم بدون همراه کردن جذابيت هاي لازم، صورت مي گيرد، چه اندازه مفيد و مؤثر است. همچنين است ناکامي مديريت فرهنگي برخي از مساجد و هيأت هاي مذهبي که گاه جلسات مذهبي را طولاني کرده، همه را به زحمت مي اندازد.
وجه ديگر انسان مداري در مديريت فرهنگي، توجه به ابعاد، ريشه ها و عوامل روابط و ارتباطات انساني است. مديريت فرهنگي جدا از آن که با انسان ها ارتباط دارد، شديداً در جهت فرهنگي کردن روابط انساني گام بر مي دارد و اين مستلزم شناخت دقيق و کافي از ماهيت روابط انساني است.
بديهي است وقتي سخن از انسان مداري در ميان است، مقصود انسان هاي معمولي و عادي است، نه انسان هاي استثنايي. نمي توان برنامه هاي فرهنگي را بر مبناي انسان هاي متعالي، يا در نقطه مقابل، انسان هاي داني و پست تنظيم کرد. گرچه سمت و سوي فعاليت ها و برنامه هاي تربيتي بايد در جهت دستيابي به انسان هايي از هر جهت کامل و عالي باشد، ولي همواره فعاليت هاي تربيتي و فرهنگي بر مبناي انسان هاي عادي و معمولي- که اکثر انسان ها را پوشش مي دهد- مي باشد.
پي نوشت :
1. مديريت و رهبري در تشکل هاي اسلامي، ص 225.
2. بديهي است که اين مهم در صورتي محقق مي شود که فعاليت هاي فرهنگي به فعاليت هاي صوري و شکلي، مختص و منحصر نگردد و فقط جشن و چراغاني يا سوگواري و عزاداري نباشد، بلکه اين امور همراه با بيان دقيق آن حوادث و تحليل آنها باشد.
3. فروع کافي، ج 8، ص23.
4. تحف العقول، ص356 به نقل از ميزان الحکمه، ج2، ص1158.
5. خصال صدوق، ص525.
6. کافي، ج 6، ص442.
7. جعفري، محمد تقي، فرهنگ پيرو فرهنگ پيشرو، تهران، انتشارات علمي فرهنگي، 1373، ص74.
8. سوره آل عمران، آيه 159.
/س