فهم قرآن (قسمت اول)
زبان قرآن، آشناى فطرت
اگر كتابى جهان شمول و جاودانه باشد، بايد به گونهاى با جهانيان سخن بگويد كه همگان از فهم آن نصيبى داشته باشند و هيچ كس بهانهى نارسايى زبان يا نا آشنايى آن را خار راه سلوك و صعود خود نبيند و از پيمودن مسير سعادت نااميد نشود. تنها زبانى كه جهان گسترده بشريت را هماهنگ مىكند، زبان فطرت است كه فرهنگ مشترك انسانها است؛ فطرتى خدا آشنا كه آفريدگار جهان، ثبات و صيانت آن را براى همگان در هميشه تاريخ تأمين فرموده است: (فأقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم) (1).
نشانهى فطرى بودن زبان قرآن و مشترك بودن فرهنگ جهان شمول آن را مىتوان در گردهمايى دلپذير سلمان فارسى و صهيب رومى و بلال حبشى و اويس قرنى و عمار عربى، در ساحت قدس پيامبر جهانى، حضرت محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم مشاهده كرد. آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم با شعار «بعث الى الأحمر و الأسود و الأبيض» (2) شهره و مقتداى همگان شد و اين نبود مگر آنكه در پيشگاه وحى، كه ظهور تام وحدت حق است، كثرت صورتها، محكوم وحدت سيرت است و تعدد زبانها و نژادها و اقاليم و عادات و رسوم و... مقهور اتحاد درونى است كه: «متحد، جانهاى مردان خداست».
آنان كه براى رنگ و نژاد و لهجه و ديگر عوارض زوالپذير، اصالت قايل مىشوند، خود همانند جماد و گياه و جانورند كه جز عوارض ظاهرى و صورى، تفاوتى اساسى با اجرام مادى يا احشام دامى ندارند و در اين ميان، تنها عالمان خدا ترسند كه فطرت پذيرش سروش وحى الهى را پاس نهادهاند و در راه آن گام برداشته و به هدف خود رسيدهاند. چنين وارستگانى، داراى فصل مميز انسانى هستند و با خشيت عالمانهى برخاسته از فطرتشان، عامل وحدت ديگرانند وگرنه دلباختگان به مظاهر رنگارنگ طبيعت دنيا كه «لين مسها و قاتل سمها» (3) است، از يكديگر پراكندهاند كه: «جان شيران و سگان از هم جداست». علومى كه اكنون در دنيا هست، چه علوم عقلى و چه علوم نقلى، هر يك در رشتهى خاصى تدوين شده و براى گروه مخصوصى سودمند است همه كس زبان اين علوم را نمىفهمد و از آن بهرهمند نمىشود مخاطبان هر رشته از رشتههاى صنعت و كشاورزى و... و فقه و اصول و... افراد محدودى هستند كه اصطلاحات و زبان آن رشته را مىدانند و عموم مردم از آنها بهرهمند نيست ولى كتابى كه براى بشريت است، بايد دو خصوصيت داشته باشد: اول آنكه براى همه قابل فهم باشد و دوم اينكه براى همه سودمند باشد.
علوم مختلف بشرى مانند ميوههاى متنوعى هستند كه هر كس تمايل به برخى از آنها دارد ولى قرآن كريم چنين نيست بلكه مانند آب است. آب چيزى نيست كه موجود زندهاى بگويد من به آب نياز ندارم. آب، عامل حيات بشر است و همگى آن را خوب مىشناسند و به سادگى از آن بهرهمند مىشوند.
قرآن كه مدعى است من براى بشريت آمدهام، بايد به گونهاى باشد كه همگان آن را بفهمند و براى همگان سودمند باشد به طورى كه هيچ بشرى بىنياز از آن نباشد. خواه كسانى كه تفاوت در جنس داشته باشند مثل زن و مرد و خواه آنان كه تفاوت در سن دارند، مانند جوان و پير و خواه افرادى كه تفاوتهاى حرفهاى بر آنان سايه افكنده باشد، چون طبيب و كاسب و كشاورز و يا تفاوتهاى نژادى و اقليمى، مانند سياه، سفيد، سرخ، شرقى، غربى، شمالى و جنوبى؛ آنها را ظاهرا از يكديگر جدا كرده است. قرآن كريم اگر چه براى تنزل در اين عالم نياز به زبان خاص دارد كه همان عربى فصيح و مبين است ولى زبان و فرهنگ آن، همان زبان و فرهنگ فطرت است و همگان آن را مىفهمند و تنها در اين صورت مىتواند جهانى باشد. اگر فرهنگ قرآن، فرهنگ يك نژاد و گروه خاص مىبود هيچ گاه نمىتوانست بشرى و جهانى باشد.
خداى سبحان، قرآن كريم را به عنوان يادآورى آسان معرفى مىكند: (و لقد يسرنا القران للذكر فهل من مدكر) (4) يعنى اين كتاب را براى ياد حق، آسان قرار داديم پس آيا كسى هست كه بدان متذكر شود؟ قرآن آسانترين و بهترين و نزديكترين راه براى انس با خدا در دل و نام خدا بر لب است. آسانى قرآن به دليل آشنايى پيام آن با دل و جان انسان است نه آنكه كتابى سبك و بىمغز باشد چنانكه فرمود: (انا سنلقى عليك قولا ثقيلا) (5) قرآن كريم قولى ثقيل و سنگين و پرمغز است ولى در عين حال، به دليل هماهنگى و آشنايى با فطرت انسان فهميدن آن و بهرهمندى از آن براى همگان آسان است.
جمع بين اين دو خصوصيت كه هم ثقيل و سنگين و پر محتوا باشد و هم آسان و روان و همه فهم، از ويژگيهاى اعجاز قرآن است، وزين بودن مستلزم دشوار بودن نيست چنانكه آسان بودن مستلزم سبك سرى و تهى مغزى نخواهد بود و سر اجتماع دو صفت آسانى و وزين بودن آن است كه اين دو صفت متقابل هم نيستند تا جمع آنها ممكن نباشد.
قرآن، نور بىابهام است
خداوند كه در صلاحيت تعريف قرآن همانند ندارد. آن را به عنوان نور به جهانيان معرفى مىكند: (يا أيها الناس قد جائكم برهان من ربكم و أنزلنا اليكم نورا مبينا) (6) و نيز: (قد جائكم من الله نور و كتاب مبين) (7) خاصيت نورانى بودن قرآن اين است كه هم معارف آن روشن و مصون از ابهام و تيرگى است و هم جوامع بشرى را از هر گونه تاريكى اعتقادى و اخلاقى يا سرگردانى در انتخاب راه يا تحير در ترجيح هدف و مانند آن مىرهاند و به شبستان روشن صراط مستقيم و هدف راستين بهشت عدن مىرساند (كتاب أنزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور) (8) قرآن كريم كتاب نورى است كه از مبدأ (الله نور السموات و الارض) (9) نازل شده است و بايد «ظاهر بذاته و مظهر لغيره» باشد يعنى هم در ذات خود روشن باشد و هم روشنگر ديگر اشيا و اشخاص، و اين خاصيت نور است و اگر برخى از آيات به تنهايى آن چنان وضوح لازم را ندارد چون مجموعهى قرآن هدف سامى واحد دارند و مفسر و مبين يكديگرند لذا با تدبر كوتاه و ارجاع هر آيه به آيهى مبين خود، وضوح لازم طلوع مىكند.
قرآن كريم نور واحدى است كه روزنهها و شعبههايى دارد كه همان سورههاى قرآن است. اين سورهها نه تنها اختلافى با يكديگر ندارند (و لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا) (10) بلكه در عين كثرت، به دليل مثانى و متشابه بودن سراسر قرآن، همگى نور واحدى را تشكيل مىدهند. خداى سبحان دربارهى روشن بودن قرآن و دورى آن از پيچيدگى و ابهام مىفرمايد: (كتاب فصلت اياته قرانا عربيا لقوم يعلمون) (11) اين كتاب، قول فصل است و آياتش جدا جدا و باز و روشن بيان شده و هر مطلبى به خوبى وضوح دارد و حق و باطل را نيز از يكديگر جدا مىسازد (انه لقول فصل) (12).
اگر قرآن نور محض الهى است، هر چيزى كه ظلمت و تاريكى باشد از آن به دور است، لغز و معما، و ابهام و پيچيدگى در ساحت نورانى قرآن راه ندارد؛ البته نورانيت قرآن در آياتش تفاوت دارد برخى از آيات مانند شمس و برخى چون قمر و برخى مانند ستارگان ديگر است ولى در عين شدت و ضعف نورى، هيچ آيهاى در سراسر قرآن نمىتوان يافت كه نورانى نباشد.
«حروف مقطعه» قرآن نيز كه چندين قول دربارهى آن گفتهاند (13) قابل فهم است، شايد پس از طى مراحل لازم؛ اين حروف ناظر به محتواى همان سورهاى است كه در آغاز آن قرار گرفته و رمزى است كه محتواى سوره را نشان مىدهد، نظير تابلوهايى كه بر در مؤسسات علمى و مساجد و... نصب مىكنند كه نشانگر ماهيت آن مجتمع است. اگر، محتواى سورهها را با دقت و ظرافت به دست آوريم، معناى رمزى حروف مقطع نيز روشن مىگردد.
آيات متشابه قرآن هم وضعيت مشابهى دارند كه پس از ارجاع آن به محكمات، معانى آيات روشن مىشود و در اين باره - به خواست خدا - در مباحث آينده تفصيلا سخن خواهيم گفت.
روايتى از امام باقر (عليهالسلام)
البته قرآن كريم معارفى دارد كه برخى فوق برخى ديگر است و درجات بالاى آن را خواص اولياى الهى درك مىكنند ولى اصل نور قرآن و محتواى ضرورى و لازم آن را همگان درك مىكنند و هيچ مطلبى در قرآن نيست مگر آنكه توسط مجموعهى آيات مربوط به آن روشن شده است و ابهامى ندارد. به منظور اثارهى دفائن عقول و شكوفايى استعدادهاى مكتوم بشرى، براهين غامض عقلى در قرآن مطرح شده است ولى هرگز لغز و معما كه رنج فراوانى براى حل آنها لازم است و محصول آنها برهان عقلى يا عرفان شهودى نخواهد بود در ساحت قرآن حكيم راه ندارد.
قرآن، بينه و برهان است
نيز خداى سبحان قرآن را بينه معرفى مىكند: (و هذا كتاب أنزلناه مبارك فاتبعوه و اتقوا لعلكم ترحمون - أن تقولوا انما أنزل الكتاب على طائفتين من قبلنا و ان كنا عن دراستهم لغافلين - أو تقولوا لو أنا أنزل علينا الكتاب لكنا أهدى منهم فقد جائكم بينة من ربكم و هدى و رحمة) (18)، يعنى اين قرآن كتابى است كه ما با بركت و خير بسيار آن را فرستاديم پس شما از آن پيروى كنيد و با تقوى باشيد باشد كه مشمول رحمت و لطف خدا گرديد. قرآن را براى اين فرستاديم تا نگوييد كتاب تورات و انجيل بر دو طايفهى يهود و نصارا فرستاده شده و ما از تعليم درس آن كتابهاى الهى غافل و بىبهره مانديم يا اينكه بگوييد اگر كتاب بر ما فرستاده مىشد، ما بهتر از آنان به راه هدايت مىشتافتيم پس به شما از طرف پروردگارتان حجت آشكار و هدايت و رحمت در رسيد.
مطلب روشنى را كه چون آفتاب ظاهر و هويداست «بينه» مىگويند و اگر شهادت دو نفر را بينه مىنامند، براى بين و روشن و آشكار بودن مضمون آن است و از همين رو، رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى شاهد وظيفهاى معين نموده و اشاره به آفتاب كرد و چنين فرمود: «على مثلها فاشهد أو دع» (19) يعنى اگر مطلبى را كه مىخواهى شهادت دهى مثل آفتاب برايت قطعى و روشن بود شهادت بده و گرنه، رها كن.
خداى سبحان در كريمهى ديگرى دربارهى بينه بودن قرآن مىفرمايد: (شهر رمضان الذى أنزل فيه القران هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان) (20) اگر قرآن بينه است و آيات و سورههاى آن بينات، نه تنها اصل اعجاز قرآن روشن و شك بردار نيست بلكه محتواى آن و مضامين و معارفش نيز چنان واضح و روشن است كه زمينهى هر شك و ريبى را از بين مىبرد و به همين دليل خداى سبحان كتاب خود را (لاريب فيه) (21) معرفى فرموده است.
قرآن، مصون از هر شك و ريب
قبلا اشاره شد كه شك و ترديد، در جايى به وجود مىآيد كه در آن مورد حق و باطلى محتمل باشد. ولى در آنجا كه همه چيز حق است، هيچ كس به اشتباه نمىافتد و شك براى او ايجاد نمىشود مانند روز قيامت كه باطل در آن راه پيدا نمىكند و همه چيز در ظرف آن روشن است و هيچ كس نه در خود قيامت و نه در حقايق آن شك نمىكند. قرآن نيز كتاب حقى است كه از خداى حق محض، تنزل بالحق يافته كه (بالحق أنزلناه و بالحق نزل) (24) و بطلانى در آن راه ندارد: (لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه) (25) و بر اين اساس، زمينهاى براى شك ندارد و به همين جهت خداى سبحان جنس ريب را به طور كلى از قرآن كريم نفى مىكند.
تفاوت «ريب» و «شك»
مىفرمايد: (انهم كانوا فى شك مريب) (26) كافران در شك مريب هستند. امام مجتبى (سلام الله عليه) مىفرمايد از رسول گرامى اسلام شنيدم كه فرمود «دع ما يريبك الى ما لا يريبك فان الشك ريبة و ان الصدق طمأنينة» (27) يعنى رها كن آنچه كه تو را به اضطراب مىكشاند و به سوى چيزى برو كه اضطرابآور نباشد. پس به راستى كه شك، ريبه و اضطراب مىسازد و صدق، طمأنينه مىآورد. مثلا گاهى انسان نمىداند فلان درخت، سالى چند بار ميوه مىدهد؛ در اينجا شك ايجاد شده ولى ريبى وجود ندارد اما گاه نمىداند كه مثلا فلان راه، راهزن دارد يا نه؛ در اينجا علاوه بر آنكه شك وجود دارد، ريب و اضطراب هم هست.
پاسخ به يك اشكال
يكى از پاسخهايى كه مفسران بزرگ به اين سؤال دادهاند اين است كه شك و ريب در چيزى بر دو قسم است گاهى آن چيز نقص و ضعف و بطلانى دارد و اين امر سبب شك و ريب مىگردد و گاهى شك و ريب از نقص و ضعف شاك و مرتاب نشئت مىگيرد و ربطى به مشكوك فيه ندارد. به طور مثال اگر در قضيهاى، رابطهى محمول با موضوع ضرورى نباشد، اين قضيه فى نفسه قابل شك و ريب است چون ممكن است اين موضوع داراى اين محمول باشد يا نباشد. ولى اگر در قضيهاى رابطهى محمول با موضوع ضرورى باشد، موضوع قضيه بالضروره واجد محمول است و محمول نيز بالضروره براى موضوع ثابت است، چنين قضيهاى ذاتا «مما لا ريب فيه» است. يعنى موردى براى ترديد ندارد و اگر كسى در آن ترديد داشته باشد براى آن است كه اين قضيه و موضوع و محمول آن را به خوبى نشناخته است.
قرآن كريم معارف اصلى خود را ضرورى مىداند و اين ضرورت را با عبارات مختلف دربارهى مبدأ و معاد و وحى و نبوت بيان فرموده است و براى تحليل ديدگاه خود در اين زمينه بر دو مطلب اساسى تأكيد مىورزد. يكى اينكه اصول كلى دين منزه از ريب و شك است. ديگر آنكه برخى از انسانها به دليل كفر و نفاقى كه دارند دربارهى اصول دين شك مىكنند و آنگاه در تحليل بينش غلط آنان مىفرمايد: شك آنها در قرآن به دليل نابينا بودن ايشان است كه و معارف ضرورى و روشن قرآن را نمىبينند. زيرا روز بودن روز و شب بودن شب امرى بديهى و ضرورى است ولى اگر كسى ترديد داشته باشد كه الآن شب است يا روز، نه براى آن است كه با وجود بر آمدن خورشيد، روز بودن مشكوك است بلكه به خاطر نابينا بودن شك كننده است كه حواس مدركهى خود را از دست داده است.
قرآن كريم كسانى را كه قدرت تعقل خود را از دست داده باشند كور مىداند:
(فانها لاتعمى الأبصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور) (32) سخن قرآن اين است كه اگر چراغ روشن درون انسان كه همان عقل و فطرت اوست بر اثر گناه و كفر و نفاق خاموش گردد، انسان، كوردل مىشود و اگر نهان كسى كور باشد قدرت تشخيص بين حق و باطل را ندارد، آنگاه تفاوت كلام الله و كلام بشر را درك نمىكند و همان گونه كه در كلام بشر شك مىكند، در كلام «الله» نيز شك مىكند. (بل ادارك علمهم فى الاخرة بل هم فى شك منها بل هم منها عمون) (33) اين كافران گرفتار كورى شدهاند و به همين دليل، دربارهى توحيد و قيامت و وحى الهى شك دارند و اين مطلب نظير همان است كه گفته شد قرآن كريم شفاى همهى مريضى هاست، ولى در عين حال، برخى به دليل مريض بودن و سوء هاضمه مزاجشان، نه تنها از قرآن استفاده نمىبرند بلكه همين قرآن سبب خسران و شدت مرضشان مىشود چنانكه مىفرمايد (و ننزل من القران ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لا يزيد الظالمين الا خسارا) (34) و نيز فرمود (فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا) (35) چه اينكه ميوهى شيرين و شاداب براى مبتلايان به بيمارى دستگاه گوارش نه تنها عامل فربهى و نمو نيست بلكه زمينهى افزايش درد خواهد بود، (و أما الذين فى قلوبهم مرض فزادتهم رجسا الى رجسهم و ماتوا و هم كافرون) (36)، همان طور كه در مثال مزبور افزايش بيمارى مبتلايان به سوء هاضمه در اثر خوردن ميوه شيرين، به نقص قابلى برمىگردد نه به سوء تأثير فاعلى، افزايش رجس و پليدى در ممثل نيز به نقص كافران و منافقان برمىگردد نه به سوء تأثير قرآن حكيم.
پي نوشت ها:
1. سورهى روم، آيهى 30.
2. بحار، ج 16، ص 377، ح 27.
3. نهجالبلاغه، نامه 68.
4. سورهى قمر، آيهى 17.
5. سوره مزمل، آيهى 5.
6. سورهى نساء، آيهى 174.
7. سورهى مائده، آيهى 15.
8. سورهى ابراهيم، آيهى 1.
9. سورهى نور، آيهى 35.
10. سورهى نساء، آيهى 82.
11. سورهى فصلت، آيهى 3.
12. سورهى طارق، آيهى 13.
13. مجمع البيان، ج 1، ص 112.
14. بحار، ج 89، ص 90.
15. نهجالبلاغه؛ خطبه 176، بند 12.
16. سورهى نساء، آيهى 174.
17. سورهى قصص، آيهى 32.
18. سورهى انعام، آيات 155 تا 157.
19. وسائل، ج 27، ص 342.
20. سورهى بقره، آيهى 185.
21. سورهى بقره، آيهى 2.
22. سورهى بقره، آيهى 1 و 2.
23. سورهى رعد، آيهى 1.
24. سورهى اسراء، آيهى 105.
25. سورهى فصلت، آيهى 42.
26. سورهى سبأ، آيهى 54.
27. بحار، ج 2، ص 260، ح 16؛ تفسير كشاف، ج 1، ص 34.
28. سورهى ص، آيهى 8.
29. سورهى نمل، آيهى 66.
30. سورهى ابراهيم، آيهى 9.
31. سورهى توبه، آيهى 45.
32. سورهى حج، آيهى 46.
33. سورهى نمل، آيهى 66.
34. سورهى اسراء، آيهى 82.
35. سورهى بقره، آيهى 10.
36. سورهى توبه، آيهى 125.