فهم قرآن (قسمت دوم)
جهل و استكبار، دو مانع فهم قرآن
قرآن كريم به همهى انسانها هشدار مىدهد كه اگر غرق در امور مادى باشيد، جان پاك خود را در طبيعت دفن كرده و خسران ديدهايد. اگر كسى عقل و فطرت خود را غرايز و اغراض طبيعى دفن كند، منبع الهام درونى و تشخيص حق و باطل و تقوا و فجور را نيز دفن كرده است (فألهمها فجورها و تقواها) (4) و هيچ گاه نمىتواند معارف فراطبيعى و بلند قرآن كريم را بفهمد.
كسانى كه لزوم وحى را نمىفهمند و در برابر انبيا مقاومت مىكنند؛ جاهلان و مستكبرانند. چون جاهلند، ذهن علمى ندارند و اهل تفكر نيستند و به همين جهت قابليت فهم ره آورد انبيا را ندارند و چون مستكبرند، در ساحت حق خضوع و تواضع ندارند و در برابر آن قيام مىكنند. چنين كسانى نه زبانشان به علم و حق گوياست و نه گوش شنوايى براى شنيدن حق دارند؛ و نه تنها خود به آيات احياگر قرآن كريم گوش فرا نمىدهند، بلكه ديگران را نيز از گوش دادن به آن باز مىدارند (و هم ينهون عنه و ينؤن عنه) (5) هم ديگران را از فيض الهى نهى مىكنند و هم خود آنان محرومند (و قال الذين كفروا لاتسمعوا لهذا القران و الغوا فيه) (6) به اين قرآن گوش ندهيد و اين سخنان را نپذيريد و در آشوب گرى و ياوه سرايى و بيهوده گويى بكوشيد و به اين وسيله به مبارزه با قرآن برخيزيد. خداى سبحان اينان را كسانى مىداند كه از درون تهى هستند و جوشش درونى ندارند و از بيرون نيز كانال ورودى قلبشان به منبع حيات بسته است و لذا تهى مغز و درون پوچند (و أفئدتهم هواء) (7) تمام سعى انبياى الهى اين بوده كه با شكوفا ساختن فطرت مردم به آنها دلى عميق، ذهنى علمى، گوشى حق شنوا، و زبانى حق گو اعطا كنند.
كافران مىگفتند (و قالوا قلوبنا فى أكنة مما تدعونا اليه و فى اذاننا وقر و من بيننا و بينك حجاب) (8) قلب ما در غلاف و در پوشش است نسبت به آنچه تو ما را بدان مىخوانى و در گوشهايمان وقر و سنگينى وجود دارد و منطق تو را نمىفهميم. بين ما و بين تو حجاب و پردهاى است كه رابطه تفهيم و تفاهيم دو طرفه را قطع مىكند. نوح (سلام الله عليه) نيز از اين استكبار و نفهمى كافران زمان خود به درگاه خداى سبحان شكايت مىكند: (و انى كلما دعوتهم لتغفر لهم جعلوا أصابعهم فى اذانهم و استغشوا ثيابهم و أصروا و استكبروا استكبارا) (9) عرض مىكند پروردگارا، من قومم را شب و روز دعوت به حق كردم ولى نصيحتم جز بر فرار آنها نيفزود و هر چه آنان را به مغفرت و آمرزش تو فرا خواندم انگشت بر گوش نهادند و جامه بر رخسار كشيدند و بر كفر خود اصرار نمودند و استكبار شديد ورزيدند.
خداى سبحان درباره منكران قرآن خطاب به رسول گرامى صلى الله عليه و آله و سلم مىفرمايد (و اذا قرأت القران جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون بالاخرة حجابا مستورا) (10) وقتى كه تو قرآن را قرائت مىكنى ما بين تو و بين كسانى كه ايمان به آخرت ندارند حجاب و پرده پنهان و مستورى قرار مىدهيم.
اكنون اين پرسش مطرح مىشود كه چگونه ممكن است هنگام قرائت قرآن، كه نور محض است، حجاب و تاريكى رخ بدهد؟ اين حجاب چگونه حجابى است و براى چه ايجاد مىشود؟
حجاب دل، گناه و خودبينى
اگر حجابى در ميان است، همان خودبينى خلق است و اگر پردهاى آويخته باشد، همان غرور مخلوق است وگرنه آن پرى روى، پردهاى ندارد:
ميان عاشق و معشوق هيچ حايل نيست
تو خود حجاب خودى حافظ از ميان برخيز
انسان هر اندازه كه در تار و پود خودبينى واقع شود، از خدا بينى محروم است و با انبياى الهى نيز شهود و حضورى ندارد و از ره آورد آنان و از سخنان وحى به اندازهى خودبينى خود محروم خواهد بود.
اگر انسان سخن رسول الله را نمىشنود و قرآن را نمىفهمد بايد بداند كه در حجاب گناه است و ميزان نفهميدنش به مقدار حجابش بستگى دارد. هر چه بيشتر در دنيا و گناهان خود غوطهور باشد، به همان اندازه از فهم قرآن محجوب است و هر اندازه از شهوت حيوانى لذت مىبرد، از لذت قرآنى محروم مىشود؛ زيرا فرمود (فلما زاغوا أزاغ الله قلوبهم) (12)، (ثم انصرفوا صرف الله قلوبهم) (13).
بنابراين، قرآن در حجاب نيست و پردهاى ندارد، ابهامى ندارد كه ديگران آياتش را نفهمند، بلكه كافران و دنيا طلبانند كه در حجاب خودبينى گرفتارند و به همين جهت، نمىتوانند بيرون از خود را بفهمند و هر چه را كه با خودبينى و دنيا طلبى و لذت گرايى آنان نسازد، نمىتوانند آن را بفهمند. خداى سبحان دربارهى محرومان از تدبر در قرآن مىفرمايد (أفلا يتدبرون القران أم على قلوب أقفالها) (14) يعنى چرا اينها دربارهى قرآن تدبر نمىكنند. مگر بر قلوب آنان قفلهاى دل، زده شده است؟
معلوم مىشود دل هم قفل دارد و اگر دلى قفل شد، همانند چشمى كه بسته باشد، نه توانايى ديدن نور را دارد و نه مىتواند در پرتو آن نور چيزهاى ديگر را ببيند. قرآن كريم براى فهم آيات خود، قلب باز و صدر مشروح را لازم مىداند (فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للاسلام) (15) زيرا در متن قرآن پيچيدگى و ابهام نيست اگر مشكلى هست از ناحيهى قابل يعنى قلب انسانهاست كه قفل و مانع دارد. خداى سبحان به رسول خود مىفرمايد به اينان بگو اگر چه من از جنبه نبوت قرآن را دريافت كردهام، ولى در تلاوت و تفهيم كردن آن، از راه بحث و استدلال و تعقل و برهان و بينه با شما سخن مىگويم و اگر شما فطرت خود را دفن نكرده باشيد و در گناهان غوطهور نشده باشيد، مىتوانيد با ايمان و عمل صالح، آيات الهى را به روشنى دريابيد. (قل انما أنا بشر مثلكم يوحى الى أنما الهكم اله واحد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه أحدا) (16).
تقوا و طهارت، شرط فهم قرآن
قرآن كريم كتابى ساده و معمولى نيست تا انسان بتواند بر اثر آشنايى با قواعد عربى و مانند آن به همهى معارفش دست يابد، كتابى است كه ريشه در اوج آسمان و مقام «لدن» دارد و از علم خداوند سرچشمه گرفته و درك معارف بىانتهاى آن بدون نردبان تقوا و ارتباط با خدا، امكانپذير نيست، اگر چه چشم و گوش و حواس انسان در بهرهمندى از علم، دخالت دارند ولى جاى علم و مخزن اصلى آن همان قلب است و خداى سبحان علم الهى را به قلب كسى القا و الهام مىكند كه با نيروى تقوا، از سلامت و طهارت لازم برخوردار باشد.
تقوا در قرآن كريم، در برابر مقامات ايمانى ديگر نيست، بر خلاف توبه، انابه، صدق، احسان و... كه همه از مقامات ايمانند. تقوا مقول به تشكيك است و با هر درجه از ايمان سازگار است؛ هدايت نيز داراى همين درجات است و هر كس هر مرتبهاى از تقوا را داشته باشد، هدايت معادل همان مرتبه از تقوا نصيب او مىگردد. كريمهى (ان أكرمكم عندالله أتقيكم) (21) نشان مىدهد كه تقوا مقول به تشكيك است و داراى مراتبى است كه هر كس در مرتبهى بالاترى قرار بگيرد نسبت به ديگران، كرامت بيشترى دارد.
تقواى عام، تقواى خاص، تقواى اخص
مرحلهى بالاتر از آن كه «تقواى خاص» ناميده مىشود، آن است كه مستحبات را انجام دهد و مكروهات را ترك كند و بالاخره «تقواى اخص» آن است كه واجد آن جز خدا نمىانديشد و خود را از هر چه غير خداست نگهدارى مىكند كه فرمود: (يا أيها الذين امنا اتقوا الله حق تقاته) (23) اى اهل ايمان تقواى الهى را در بالاترين درجه و آنچنان كه در خور اوست كسب كنيد، گرچه تقواى الهى به مقدارى كه شايستهى خداست مقدور نيست ولى به مقدارى كه مقدور انسان است مطلوب است كه فرمود: (فاتقوا الله ما استطعتم) (24).
خداى سبحان براى فهم قرآن، قلب پاك و طاهر را لازم مىداند؛ چنانكه مىفرمايد (انه لقران كريم - فى كتاب مكنون - لا يمسه الا المطهرون) (25) اين قرآن عربى مبين يك ريشه و اصلى دارد به نام كتاب مكنون كه اين قرآن در آن كتاب مكنون و مرتبط با آن است. معانى اوليه الفاظ قرآن را مىتوان با طهارت ظاهرى از قرآن استفاده كرد ولى درك معارف بلند كتاب مكنون امكانپذير نيست مگر با طهارت باطنى و قلبى. اگر كسى بخواهد با ظاهر قرآن در تماس باشد. بدون طهارت و غسل يا وضو نمىشود و حتى نمىتواند آيات آن را ببوسد. اما ارتباط با محتواى عميق قرآن و با جان و باطن قرآن، نياز به قلبى سليم و جانى با طهارت دارد. انسان بايد رذايل اخلاقى و نيز جمود و انحراف فكرى و اعتقادى را كه همگى رجس و موجب آلودگى روح هستند، از خود دور كند و دل و جان خويش را صيقل دهد تا آيينهى قرآن گردد و معارف بلندش در آن نقش بندد.
سيرهى پيشينيان كه توفيق تدبر و فهم قرآن نصيب آنان مىگرديد، اين بود كه نخست ده آيه را از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تعليم مىديدند و تا آنچه را از معارف علمى و دستورات عملى مربوط به آن ده آيه، به خوبى فرا نمىگرفتند، وارد آيات ديگر نمىشدند: «انهم كانوا يأخذون من رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم عشر آيات فلا يأخذون فى العشر الآخر حتى يعلموا ما فى هذه من العلم و العمل» (26) و گاهى چنان بارقهاى از سوى خداوند در دل آنان اثر مىكرد كه رسول خدا دربارهى آنان مىفرمود «انصرف الرجل و هو فقيه» (27) و اين سخن را آن حضرت دربارهى شخصى فرمود كه وقتى به آيه (فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره - و من يعمل مثقال ذرة شرا يره) (28) رسيد گفت اين كلام مرا كفايت مىكند و به سوى زادگاهش بازگشت؛ در حالى كه به فرمودهى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقيه شده بود (29)؛ زيرا عصارهاى از دو حكمت نظرى و عملى را آموخت و به آن ملتزم شد.
فهم ظاهر و باطن قرآن
در روايات شريفه اين نكته بارها تكرار و تأييد شده است كه قرآن كريم علاوه بر ظاهر، بطونى دارد: «ان للقرآن ظاهرا و باطنا» (33) و برخى نصوص براى قرآن هفت بطن (34) و در برخى ديگر هفتاد بطن قائل شده است. البته مقصود از هفتاد بطن و مانند آن، كثرت بطون است نه آنكه عدد مخصوصى در نظر باشد.
مرحوم آية الله حكيم (رحمه الله) از برخى اعاظم نقل كرده كه ما به اتفاق مرحوم سيد اسماعيل صدر و مرحوم آخوند و بعضى بزرگان به خدمت مرحوم فتحعلى كه مفسر بزرگى بودند، مىرفتيم و ايشان روز اول، آيهاى را طورى معنا كرد كه به ذهن ما نيامده بود. فرداى آن روز همان آيه را طور ديگرى معنا كرد و پس فردا همان آيه را به گونهاى ديگر و با عمق بيشترى معنا كردند.
در مورد آيهى كريمهى (و انه فى أم الكتاب لدينا لعلى حكيم) (35) از حضرت امام صادق (سلام الله عليه) روايتى وارد شده كه فرمود ما باطن قرآنيم و منظور از «على» در اين آيه اميرالمؤمنين (عليهالسلام) است (36) است. اين تفسير، تفسير باطن قرآن است كه آن حضرت ارائه فرموده و مقصودشان آن است كه حقيقت علوى، و نور محمدى صلى الله عليه و آله و سلم در آن مقام بلند «لدن» حضور دارد.
از حضرت حسين بن على و نيز از حضرت صادق (عليهم السلام) نقل شده كه فرمودند: «كتاب الله عزوجل على أربعة أشياء: على العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقائق، فالعبارة للعوام و الاشارة للخواص و اللطائف للأولياء و الحقائق للانبياء» (37) يعنى، خداى عزوجل معارف خود را در قرآن كريم به چهار گونه بيان فرموده است: به صورت عبارت و لفظ صريح و اشاره و لطايف و حقائق كه عبارات آن براى فهم توده مردم است و اشاراتش براى خواص و لطايف آن براى اوليا و حقايق آن براى انبياى الهى است.
تفاوت ظرفيتها در فهم قرآن
«ذيرح محاربى» كه از اصحاب امام صادق (عليهالسلام) است و داراى كتاب روايى است و مكانتى بس تمام دارد، از امام ششم (سلام الله عليه) دربارهى معناى آيهى كريمهى (ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم) (38) مطلبى را مىپرسد و آن حضرت در جواب مىفرمايند: مقصود از (تفثهم) لقاى امام است يعنى پس از حج به حضور امام شرفياب شدن. و مقصود از (وليوفوا نذورهم) يعنى، آن عهدها را، كه همان مناسك حج است، انجام دادن (39) عبدالله بن سنان كه اين روايت را از ذريح محاربى شنيده، مىگويد: اين مطلب براى من تازگى داشت خدمت امام ششم (عليهالسلام) شرفياب شده عرض كردم: آيه را برايم معنا بفرمائيد. آن حضرت فرمودند: «أخذ الشارب وقص الأظفار» يعنى موى شارب را كم كردن و ناخن را چيدن! عبدالله بن سنان عرض مىكند: «جعلت فداك ان ذريح حدثنى عنك بأنك قلت له (ليقضوا تفثهم): لقاء الامام (وليوفوا نذورهم): تلك المناسك» ذريح محاربى از شما نقل مىكند كه فرمودهايد مقصود از آيه لقاى امام و انجام مناسك است ولى شما براى من به گونهى ديگرى تفسير مىكنيد. امام صادق (عليهالسلام) فرمودند: «صدق ذريح و صدقت» هم او صادق و راستگوست و هم اين خبر كه داده است، صادق و درست است. «ان للقرآن ظاهرا و باطنا و من يحتمل مثل ما يحتمل ذريح؟» (40) قرآن ظاهرى دارد كه (ثم ليقضوا) بر اساس ظاهر به معناى اصلاح ظاهرى بدن است و باطنى دارد كه بر اساس آن، معناى اين عبارت، اصلاح باطن و درون انسان است كه با لقاى امام (عليهالسلام) حاصل مىشود و چون هر سؤال كنندهاى نمىتواند اسرار قرآن و معارف باطن آن را تحمل كند، لذا قرآن را براى هر كس به قدر توانش تفسير مىكنيم و ذريح از حاملان اسرار قرآن است.
آنچه در زيارت جامعهى كبيره به امامان (عليهم السلام) عرض مىكنيم: «محتمل لعلمكم» (41) يعنى به شما متوسل مىشوم و از خدا مىخواهم كه بتوانم علم شما را تحمل كنم، ناظر به احاديث معروفى است كه فرمودهاند: «ان أحاديثنا صعب مستصعب لا يحتملها الا نبى مرسل أو ملك مقرب أو عبد امتحن الله قلبه للتقوى» (42) يعنى فهم دقيق احاديث ما، بسيار مشكل است و كسى توان تحمل آن را ندارد جز نبى مرسل يا فرشته مقرب يا بندهاى كه خداوند قلب او را براى تقوا آزمايش كرده است.
جابر از حضرت امام باقر (عليهالسلام) تفسير آيهاى را پرسيد و آن حضرت پاسخ دادند. بار ديگر از همان آيه پرسيد و امام به گونهى ديگرى جواب فرمودند. جابر عرض كرد پيش از اين، جواب ديگرى فرموديد. حضرت امام باقر (عليهالسلام) مىفرمايد: «يا جابر ان للقرآن بطنا و للبطن بطن و له ظهر و للظهر ظهر، يا جابر ليس شىء أبعد من عقول الرجال من تفسير القرآن، ان الآية يكون أولها فى شىء و آخرها فى شىء و هو كلام متصل متصرف على وجوه» (43)؛اى جابر براى قرآن بطن است و براى آن بطن هم بطن است و براى قرآن ظهر است و براى ظهر آن نيز ظهر است؛اى جابر هيچ چيزى مانند تفسير قرآن از عقول رجال دور نيست به درستى كه اول آيهاى در چيزى سخن مىگويد و آخرش در چيز ديگر و قرآن، كلام متصل و پيوستهاى است كه وجوه فراوان دارد.
گفتنى است كه پى بردن به معانى باطنى قرآن - همان طورى كه در آينده نزديك به آن اشاره مىشود - مخصوص مطهرون و معصومين (عليهم السلام) است ليكن پيروان راستين علمى و عملى آن ذوات نورانى به مقدار پيروى از آنان سهمى از ادراك باطن را خواهند داشت؛ البته همان طور كه ظاهر آيات مفسر يكديگر بوده و با هم مرتبطند، باطن آنها نيز مبين همديگر بوده و با هم پيوند ناگسستنى دارند.
«مطهرون» و فهم باطن قرآن
اين بزرگان تجلى ذات اقدس اله را در قرآن مىبينند در حالى كه ديگران از شهود چنان جلوهاى بىبهرهاند چنانكه اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) مىفرمايد: «فتجلى لهم سبحانه فى كتابه من غير أن يكونوا رأوه) (46) و نيز فرموده: در قرآن كريم گذشته از مسائل ضرورى و لازم زندگى بشر، معارف و مطالب ديگرى وجود دارد كه قرآن دربارهى آن ساكت است و من سخنگوى قرآنم! «فاستنطقوه ولن ينطق ولكن أخبركم عنه» (47) يعنى، تا پرسش خاص به ساحت مقدس قرآن ارائه نشود، جواب جديد و مناسب دريافت نمىشود، و هر كس توان چنين استنطاقى را ندارد.
رسيدن به همهى معارف قرآن، ميسور انسان كاملى است كه اگر نشأه وجودى او مقدم بر قرآن نباشد، لااقل بايد همسان باشد تا بتواند جامع و حافظ همهى مطالب آن باشد. انسان كاملى كه اولين ظهور حق و مظهر اسم اعظم ذات بارى تعالى باشد، به همهى حقايق قرآن تكوينى احاطه پيدا مىكند و نيز انسان كاملى كه به منزلهى جان آن اولين تجلى، تلقى شده، بىشك به معارف قرآن تدوينى راه دارد و همهى معصومين (عليهم السلام) كه نور واحدند، خود، قرآنند. در عالم عقل، قرآن معقول و در عالم مثال، قرآن ممثل و در مرحلهى طبيعت قرآن ناطقند. امامان معصوم (عليهم السلام) اگر چه ممكن است در بعضى از مظاهر با يكديگر تفاوت داشته باشند ولى در علم به قوانين الهى و تفسير قرآن كريم يكسانند چنانكه امام صادق (عليهالسلام) در جواب كسى كه پرسيد آيا امامان برترى علمى نسبت به يكديگر دارند؟ فرمود: «نعم و علمهم بالحلال و الحرام و تفسير القرآن واحد» (48).
از اين رو مىتوان ادعا كرد كه «لايبلغ أحد كنه معنى حقيقة تفسير كتاب الله تعالى و تأويله الا نبيه صلى الله عليه و آله و سلم و أوصيائه (عليهم السلام)» (49) يعنى هيچ كس به كنه معناى حقيقت تفسير كتاب خدا و تأويلش نمىرسد مگر رسول اكرم و اوصياى طاهرين ايشان. معناى سخن امام باقر (عليهالسلام) كه فرمودهاند: «انما يعرف القرآن من خوطب به» (50) همين است كه اسرار و بواطن قرآن را تنها مخاطبان اصلى قرآن كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و اهلبيت ايشان مىباشند، مىفهمند و مىدانند و لذا وجود مبارك امام باقر (عليهالسلام) به ابوحنيفه كه يكى از فقهاى معروف اهل سنت است فرمودند: «...فبما تفتيهم؟ قال بكتاب الله و سنة بنية... و ما ورثك الله من القرآن حرفا؟» (51) چگونه به قرآن فتوا مىدهى در حالى كه خداوند يك حرف از آن را به تو ارث نداده است؟ تو «علم الدراسه» را فرا گرفتى و درس تفسير را خواندهاى ولى «علم الوارثه» را خداوند نصيب تو نفرمود.
و نيز آن حضرت فرمود: «ان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم أفضل الراسخين فى العلم فقد علم جميع ما أنزل الله عليه من التاويل و التنزيل و ما كان الله لينزل عليه شيئا لم يعلمه التاويل و أوصياؤه من بعد يعلمونه كله» (52) يعنى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم افضل راسخين در علم قرآن است كه تحقيقا علم جميع آنچه را كه خداى سبحان بر ايشان نازل فرموده از تأويل و تنزيل، مىداند و خداوند چيزى را بر ايشان نازل نكرده كه تأويل آن را به وى تعليم نداده باشد و پس از ايشان نيز اوصياى آن حضرت، همهى اين علوم را مىدانند.
حضرت صادق (سلام الله عليه) مىفرمايد: «قد ولدنى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و أنا أعلم كتاب الله و فيه بدء الخلق و ما هو كائن الى يوم القيامة و فيه خبر السماء و خبر الأرض و خبر الجنه و خبر النار و خبر ما كان و خبر ما هو كائن، أعلم ذلك كأنما أنظر الى كفى ان الله يقول: فيه تبيان كل شىء» (53): من علم به كتاب خدا دارم كه در آن، آغاز خلق و آنچه موجود است تا روز قيامت و نيز خبر آسمان و خبر زمين، و خبر جنت و خبر نار و خبر آنچه در گذشته بوده و آنچه در آينده خواهد بود، همگى آمده است و من اين اخبار را مىدانم مثل اينكه به كف دستم نگاه مىكنم.
علم اهلبيت (عليهم السلام) به همهى كتب آسمانى
پي نوشت ها:
1. سورهى اعراف، آيهى 146.
2. سورهى توبه، آيهى 127.
3. سورهى اعراف، آيهى 169.
4. سورهى شمس، آيهى 8.
5. سورهى انعام، آيهى 26.
6. سورهى فصلت، آيهى 26.
7. سورهى ابراهيم، آيهى 43.
8. سورهى فصلت، آيهى 5.
9. سورهى نوح، آيهى 7.
10. سورهى اسراء، آيهى 45.
11. توحيد صدوق، ص 179؛ بحار، ج 3، ص 327.
12. سورهى صف، آيهى 5.
13. سورهى توبه، آيهى 127.
14. سورهى محمد صلى الله عليه و آله و سلم، آيهى 24.
15. سورهى انعام، آيهى 125.
16. سورهى كهف، آيهى 110.
17. سورهى الرحمن، آيات 1 و 2.
18. سورهى بقره، آيهى 282.
19. سورهى اعراف، آيهى 26.
20. سورهى انفال، آيهى 29.
21. سورهى حجرات، آيهى 13.
22. سورهى فتح، آيهى 26..
23. سورهى آل عمران، آيهى 102.
24. سورهى تغابن، آيهى 16.
25. سورهى واقعه، آيات 79 - 77.
26. بحار، ج 89، ص 106.
27. بحار، جلد 89، ص 107.
28. سورهى زلزله، آيات 7 و 8.
29. بحار، ج 89، ص 107.
30. سورهى زخرف، آيات 3 - 1.
31. بحار، ج 79، ص 303.
32. سورهى آل عمران، آيهى 169.
33. وسائل الشيعه، ج 27، ص 192.
34. تفسير صافى، مقدمه هشتم.
35. سورهى زخرف، آيهى 4.
36. تفسير برهان، ج 4، ص 135، ح 7.
37. بحار، ج 75، ص 278.
38. سورهى حج، آيهى 29.
39. بحار، ج 47، ص 338.
40. بحار، ج 89، ص 84.
41. مفاتيح الجنان.
42. بحار، ج 2، ص 183، ح 1.
43. بحار، ج 89، ص 91.
44. سورهى واقعه، آيهى 79.
45. سورهى احزاب، آيهى 33.
46. نهجالبلاغه، خطبهى 147.
47. همان، خطبهى 158.
48. بحار، ج 89، ص 95.
49. بحار، ج 90، ص 9.
50. وسائل، ج 18، ص 136.
51. بحار، ج 2، ص 293، ح 13.
52. بحار، ج 23، ص 192.
53. بحار، ج 89، ص 98.
54. بحار، ج 89، ص 78.