نویسنده: ناصر فکوهی
هیچ فرد و به ویژه هیچ گروه اجتماعی نمیتواند وجود داشته باشد مگر آنکه خود یا دیگران برای وی یک یا چند «هویت فرهنگی» تعریف کرده باشند و او بتواند خود را خواسته یا ناخواسته بازشناسایی کند. بدین ترتیب منظور از هویت فرهنگی، مجموعهای از مؤلفههای فرهنگی هستند که به یک فرد یا به یک گروه، «شخصیت» میدهند و به عبارت دیگر او را از افراد یا گروههای دیگر «متمایز» میکنند تا از این راه وی بتواند وارد روابط میانکنشی (تعاملی) با خود و دیگران شود و به عبارتی بتواند مسئولیت و توانایی «موجودیت» فیزیکی و ذهنی خود را در نظامی که در آن حضور دارد، بر عهده بگیرد. تنها، موقعیتهایی که فرد یا گروه ممکن است به صورت کوتاهمدت یا دراز مدتی هویت نداشته باشند، دچار ضعف یا اختلاف هویتی شوند و یا آن را از دست بدهند، موقعیتهای آسیبزا یا بیمارگونه است که بدون شک پیش و عموماً پس از خود با نشانگان و پیامدهای زیادی همراه هستند.
در موضوع هویت فرهنگی، همواره چند پرسش پیش روی ماست: نخست آنکه این هویت با چه اجزایی شکل میگیرد؟ سپس آنکه این هویت چگونه، به چه وسیله و در چه فرایندی به وجود میآید و تحول پیدا میکند؟ سوم آنکه آیا هویت فرهنگی، موقعیتی واحد و یکپارچه است و یا متکثر و چند پاره و در هر یک از این دو حالت چه ویژگیها و چه پیامدهایی دارد؟ و سرانجام اینکه هویت فرهنگی چه رابطهای با کنشهای اجتماعی، نهادها و فرایندهای جامعه مییابد؟ بیشک پاسخ به هر یک از این پرسشها خود نیازمند بحثی جداگانه است ولی ما در اینجا تلاش میکنیم، نخست پرسشی عمومی به این مجموعه از پرسشها (که تنها بخشی از پرسشهایی هستند که میتوان مطرح کرد) بدهیم.
نخستین پرسش آن است که مؤلفههای تشکیل دهنده هویت فرهنگی کدامند؟ شاید مهمترین مؤلفه در این زمینه بدون شک و تردید زبان است که نه تنها به مثابه ابزار ارتباط اصلی عمل میکند، بلکه ابزاری برای اجتماعی شدن افراد و ظرف اصلی اندیشیدن و انباشت فکر و مرکز پردازش دادههای دریافتی از جهان بیرونی و به مادیت در آوردن آنها از طریق نظام شناختی است. البته زبان بحث مفصلی دارد که در اینجا مجال ورود به آن نیست. مؤلفه بسیار مهم دیگر که خود از زبان نشأت میگیرد، نظامهای نام و نامگذاری است که خود یک فرایند «طبقهبندی کننده» به حساب میآید (الین، 2002: 160- 155). وقتی به یک فرد یا به یک گروه نامی داده میشود، این نام در نظام اجتماعی از پیش تعریف شده است و نقطه آغاز یک هویت را با گروهی از مفاهیم بارگذاری میکند. مؤلفههای شکلی و محتوایی در پی نام و طبعاً در یک نظام زبانشناختی و شناختی، میآیند. فرد یا گرو، دارای کالبد یا بدنی هستند که در چهار چوب اجتماعی در ظاهر و با سازوکارهایی مشخص، تعریف و تبیین میشود؛ بنابر این شکل و محتوای این بدن به صورت ایستا یعنی در یک لحظه مفروض ثابت و در قالب واقعیتر پویا، یعنی در میلیاردها حرکت روزانهاش، هویت فردی و گروهی را در چهارچوب روزمرگی و سبک زندگی میسازند. کنشها و پنداشتهای فرد و گروه نیز، رابطهای چرخهای با هویت او دارند و دائماً این هویت را باز تعریف میکنند و به اصطلاح آن را در «صحنه» قرار میدهند و بازسازیاش میکنند.
چگونگی و ابزار ساخت هویت فرهنگی، عمدتاً از خلال فرایندهای آموزش غیر رسمی (خانواده و جامعه) و رسمی (نظام آموزشی) انجام میگیرد. در طول این فرایند، مجموعه گستردهای از نظامهای زبانشناختی، شناختی و بازنمایی (1) وارد عمل میشوند (هال، 1997)، ولی پیچیدگی فرایند به حدی است که تقریبا امکان ندارد که از پیش بتوان نتیجه نهایی شکلگیری هویت و تحول آن را پیش بینی کرد و همواره صرفاً میتوان در یک پیوستار سخن گفت. با وجود این، تجربه تاریخی در قرن اخیر نشان میدهد که تلاش دولتها و صاحبان قدرت برای در کنترل گرفتن ابزارهای ساخت هویت به ویژه در حوزه عمومی و رسمی و دخالت کردن در ساخت هویت از خلال حوزه خصوصی - که در نهایت به صورت ایدئولوژیهای بسیار سخت و استیلا طلب ظاهر شدهاند - عموماً به هدف نرسیده است. یعنی هویتی را که میخواستهاند حتی پس از چند نسل، نتوانستهاند بسازند، ولی این امر سبب آن نشده که درحوزه هویت فرهنگی، آسیبهای جدی بر جامعه وارد نکنند. نمونه توتالیتاریسمهای متفاوت قرن بیستم و جوامع بازمانده از آنها از آلمان هیتلری گرفته تا شوروی استالینی و از چین مائویی گرفته تا ژاپن نظامیگرا، گویای این مطلب هستند.
در مورد یکپارچگی و وحدت هویت، بلافاصله مسئله بالا تأیید میشود: هویتهای انسانی تقریباً هرگز یکدست و یکپارچه نبودهاند و نیستند زیرا انسان در فردیت و در جمع، در حداقل قابل تصوری از موجودیت خویش نیز باز هم موجودیتی بیولوژیک است که بنا بر جنسیت، سن، سلامت و غیره با دیگر انسانها یکسان نیست و وقتی مشخصات فرهنگی به این امر اضافه شوند کار به مراتب پیچیدهتر میشود. هویت واحد، در حقیقت یک توهم توتالیتری آسیبزا بیش نیست که هرگز تحقق نیافته است. هویت متکثر برای آنکه بتواند به موقعیت اجتماعی امکان وجودی بدهد، نیاز به قرار گرفتن در قالبهای از پیش تعریف شده (هر چند تغییرپذیر) الگوها و نقشهای جامعه مربوطه است. با وجود این، میزان قابل توجهی از تکثر بنا بر جامعه و سازوکارهای مدیریت آن همواره قابل بازماندن و عمل کردن است. هر اندازه میزان همسازی میان هویتهای چند پاره و الگوهای هویتی در جامعه بیشتر باشد موقعیت آن جامعه بهتر است و تنش و بحران کمتری خواهد داشت و برعکس.
سرانجام هویت فرهنگی نیاز به همسازی و انطباق با فرایندها و نهادها و سازوکارهای هر جامعهای دارد. اگر میان این دو گروه از واقعیتهای اجتماعی، چه در سطح کنش، چه در سطح بازنمایی تضاد سختی به وجود بیاید، بیشک ما به ازاهای آسیبشناختی سختی برای جامعه خواهد داشت که خود را به گونههای مختلف باز تولید میکنند و تنش را تا حدی که میتواند انفجارانگیز باشد در آن جامعه بالا میبرند.
پینوشتها:
1. representation.
منبع مقاله :فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.